پرسش وپاسخ

چرا اغلب مذاهب فقهی كلامی شیعه پس از امام جعفر صادق (ع) شكل گرفته اند
دليل اينكه در عصر آن حضرت فرقه هاي كلامي شكل گرفت آن است كه عصر امام صادق (ع) همزمان بود با انتشار علوم اسلامي و انساني از قبیل تفسیر، فقه، حدیث، كلام، انساب...

 چرا اغلب مذاهب فقهی كلامی شیعه پس از امام جعفر صادق (ع) شكل گرفته اند؟ 4-ایا درست است كه ایشان موسس مكتب فكری و عقلی و فقه جعفری است؟دلیل این كار چه بوده؟ با تشكر

دليل اينكه در عصر آن حضرت فرقه هاي كلامي شكل گرفت آن است كه عصر امام صادق (ع) همزمان بود با انتشار علوم اسلامي و انساني از قبیل تفسیر، فقه، حدیث، كلام، انساب، لغت، شعر، طب، تاریخ، نجوم و غیر آن و نیز پیدایش افكار و اندیشه هاي مختلف، در این عصر از یك سو كتب فلسفي و كلامي از یوناني به عربي ترجمه شد. و از سوي دیگر افكار الحادي و به اصطلاح زندیق مسلكي رواج شایاني یافته بود، این ها خود عواملي بودند كه در آن فضاي باز سیاسي، تضارب آرا و برخورد اندیشه ها را فراهم كردومذاهب فقهی كلامی به وجود آمد.

نظر به اينكه در آن عصر در زمینه هر یك از علوم اسلامی نیز در میان دانشمندان آن علم اختلاف نظر پدید می‏آمد، مثلا در علم قرائت قرآن، تفسیر، حدیث، فقه، و علم كلام بحثها و مناقشات داغی در می‏گرفت و هر كس به نحوی نظر می‏داد و از آن عقیده‏ طرفداری می‏كرد. پيرو اين اختلافات گروهي ديگاه هاي برخي را تقويت نموده و در اثر همين جانبداري ها فرق و مذاهب شكل مي گرفت. (1)

 يكي از مهمترين دلائل شكل گيري فرق كلامي شيعه، غلوي است كه نسبت به امامان قائل شدند كه منشأ آن يا از روي ساده لوحي و يا از روي شيادي بوده است.

 در فرقه اسماعيليه ابو الخطاب در حق امام باقر و امام صادق قائل، غلو می كرد. از اين جهت امامان او را طرد نمودند. اما او گر چه در انزوا از دنيا رفت اما پيرواني در اين عقيده داشت كه آنان در اثر همين عقيده به غلو در حق امامان، پيرو اسماعيل گشته و در حق او ديدگاه هاي غلو آميز داشتند و او را امام غائب پنداشتند. (2)

همان گونه كه در اثر افكار غلو آميز در باره امام صادق (ع) نيز برخي همين اعتقادات را داشتند مانند ناووسيه عنوان مشهور فرقه اي است از شيعه، كه تابعين عجلان و عبدالله بن ناووس بصري هستند و امام صادق (ع) را امام حي و غايب از انظار مي دانند و مهدي منتظر و قائم آل محمد (عج) مي شمارند و به عقيده اينها امام زنده هست.(3)

و يا واقفيه كه نام فرقه اي است كه در امامت حضرت امام موسي بن جعفر توقف كرده اند، بدين معني كه امامت را در آن بزرگوار ختم و آن حضرت را خاتم الائمه و امام حي، غايب، مهدي منتظر مي دانند(4)

نیز یكی دیگر از دلایل شكل گیری فرق  قیام بزرگان مذهب در برابر ظلم و فساد حاكمان بنی امیه و بنی العباس  بود مانند زید بن علی كه. درسال 121 هجری بر خلیفه اموی، هشام بن عبدالملك قیام كرد و گروهی بیعتش كردند و در جنگی كه در شهر كوفه میان او و كسان خلیفه درگرفت كشته شد.

زیدیه» پیروان زید شهید، فرزند امام سجاد(ع) میباشند

پیروانش او را پنجمین امام از امامان اهل بیت می­شمارند(5)

و یا مانند كیسانیه كه پیرو قیام مختار، این فرقه شكل گرفت (6)

 دوره زندگي امام صادق(ع) مصادف بود با اواخر حكومت امويان و اوايل خلافت عباسيان بود. به سبب درگيري‏ها و اختلافاتي كه ميان اين دو خاندان به وجود آمده بود، فرصت خوبی برای فعالیت­های فرهنگی پدید آمد كه امام صادق(ع) از آن بهره گرفت. شيعه را توسعه داد.امام با تشكيل حلقات درس و تبيين معارف و مباني تشيع، به نشر و تبليغ اسلام پرداخت. روايات بسيار زيادي را بيان فرمود. به همين جهت حيات مجددي در كالبد شيعه دميده شد. معارف و احكام شيعه بيش از هر زماني مطرح گرديد. نظم و ترتيب خاص و ارزنده‏اي به شيعه داده شد. بدین جهت اين مذهب را به امام جعفر صادق منسوب مي‏نمايند. زيرا علاوه بر تحكيم مباني آن، عمده احاديث اين مذهب- نسبت به امامان ديگر - از اين امام بزرگوار نقل شده است.

 در مجلس درس ايشان هزاران تن شركت مي‏كردند. برخي از آنان مانند ابوحنفيه، مالك بن انس، جابر بن حيان و زرارة بن اعين، از اركان و بزرگان اهل سنت و شيعه به شمار مي‏آمدند.(7)

 مرحوم جعفرشهیدی می نویسد:

" آن كه در اخبار فقه شيعه تتبع كند، خواهد ديد روايت هاي رسيده از امام صادق (ع) در مسائل مختلف فقهي و كلامي مجموعه‏اي گسترده و متنوع است. براي همين است كه مذهب شيعه را مذهب جعفري خوانده‏اند. گشايشي كه در آغاز دهه سوم سده دوم هجري پديد آمد، موجب شد مردم آزادانه‏تر به امام صادق (ع) روي آورند . گشودن مشكلات فقهي و غير فقهي را از او بخواهند. ... دانشمندان از هيچ يك از اهل بيت رسول خدا به مقدار آنچه از ابوعبدالله روايت دارند، نقل نكرده‏اند. هيچ يك از آنان متعلمان و شاگرداني به اندازه شاگردان او نداشته‏اند. روايات هيچ يك از آنان برابر با روايت هاي رسيده از او نيست. اصحاب حديث نام راويان از او را چهار هزار تن نوشته‏اند. نشانه آشكار امامت او خردها را حيران مي‏كند و زبان مخالفان را از طعن لال مي‏سازد." (8)

پی نوشت ها :

1. مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، قم، موسسه امام صادق (ع) ، 1379، چاپ یازدهم، ص352.

2. محمد جواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامي ،ناشر آستان قدس رضوي، ص47.

3. شهرستاني، الملل و النحل، لبنان، دار المعرفة، ج1، ص166ـ167.

4. سبحاني، الملل و النحل، چاپ مؤسسه امام صادق (ع)، ج8، ص38.

5. فرهنگ فرق اسلامی، ص 214 - 216.

6. بـحـارالانـوار، ج 45، ص 345.

7. محمدجواد مشكور ، تاريخ شيعه و فرقه‏هاي اسلام تا قرن چهارم، بی نام، ص 106 - 105 .

8. جعفر شهيدي، زندگاني امام صادق، ص61؛

 رسول جعفریان، حیات فكری وسیاسی امامان شیعه، قم ، انتشارات انصاریان، 1384ش ، چاپ هشتم، ص 345.

يا پدر و مادر پيامبر اسلام(ص)و حضرت علي(ع)مؤمن بوده اند يا خير؟
آنچه كه ما شيعيان عقيده داريم و اهميت و محوريت دارد ،آن است كه اجداد پيامبر (ص) موحد و تابع دين حق بوده‌اند.(1) و احتمال دارد كه اجداد رسول خدا از دين ابراهيم..

يا پدر و مادر پيامبر اسلام(صلوات الله عليه و آله وسلّم)و حضرت علي(سلام الله عليه)مؤمن بوده اند يا خير؟

  نسبت به دين اجداد پيامبر (ص) به گفتار زير توجه نمائيد.

آنچه كه ما شيعيان عقيده داريم و اهميت و محوريت دارد ،آن است كه اجداد پيامبر (ص) موحد و تابع دين حق بودهاند.(1) و احتمال دارد كه اجداد رسول خدا از دين ابراهيم پيروي مينمودهاند به دو علت و دو احتمال:

يكم. دين يهود و مسيح (ع) دين جهانشمول نبوده و تنها براي بنياسرائيل بوده است. تا بعثت پيامبر هيچگونه حركت و ترويج جهاني براي آن دو گزارش نشده است. (2) حال اينكه دين ابراهيم جهانشمول بوده است.

در قرآن هفتاد بار به صراحت نام آن حضرت ياد شده است. همچنين در قرآن آيات متعدد وجود دارد. مبني بر اينكه حضرت ابراهيم نه نصراني نه يهودي بلكه بر دين حنيف ميباشد. در اين جابه برخي از آيات اشاره مي شود:

1- آيه 67 سوره آل عمران: مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلاَ نَصْرَانِيًّا وَلَكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ؛ ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني، بلكه حق‏گرايي فرمانبردار بود، و از مشركان نبود.

2- آيه 95 سوره آل عمران: قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ؛ بگو: «خدا راست گفت. پس، از آيين ابراهيم كه حق‏گرا بود و از مشركان نبود، پيروي كنيد.»

3- آيه 123 سوره نحل: ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ؛ سپس به تو وحي كرديم كه: «از آيين ابراهيم حق‏گراي پيروي كن، [چرا كه‏] او از مشركان نبود.»

4- آيه 78 سوره حج: وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاء عَلَي النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ ؛

در راه خدا چنان كه حق جهاد [در راه‏] اوست جهاد كنيد. اوست كه شما را [براي خود] برگزيده و در دين بر شما سختي قرار نداده است. آيين پدرتان ابراهيم [نيز چنين بوده است‏] او بود كه قبلًا شما را مسلمان ناميد. در اين [قرآن نيز همين مطلب آمده است‏] تا اين پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد. پس نماز را برپا داريد و زكات بدهيد و به پناه خدا رويد. او مولاي شماست .چه نيكو مولايي و چه نيكو ياوري.

از اين آيات دو مطلب استفاده مي شود:

يكي اينكه كه خداوند در اين آيه حضرت ابراهيم را پدر تمام موحدان تاريخ معرفي مينمايد.

دين حضرت ابراهيم جهاني است و از ديگران نيز خواسته شده است كه از دين ابراهيم پيروي نمايند. بر اين اساس پيروي اجداد رسول خدا ازدين ابراهم مشكل ايجاد نمي كند.

دوم: در محيطي كه اجداد رسول خدا زندگي مينمودند، دين حضرت عيسي (ع) به صورت شفاف معرفي نشده بود . جذابيتهاي لازم را نداشت. به اين دليل بود كه برخي مفاهيم آن تحريف شده بود و يا اينكه از اين دين چندان تبليغ نشده بود؛ اين در حالي است كه دين ابراهيم به طور شفاف معرفي و مفاهيم آن دچار تحريف نشده يا كمتر دچار اين مشكل شده بود؛افكار عمومي قريش دين ابراهيم را بيش تر پذيرفته و اين دين از معروفيت و شهرت بيش تري برخوردار بود و آن را دين حق مي دانستند، به اين دليل اجداد پيامبر پيرو دين حضرت ابراهيم بودند .

پي نوشت ها:

1. بحارالانوار، ج85، ص117؛

فروغ ابديت،جعفر سبحاني، ص 79 به بعدمركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1370.

2.http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/prophet mohammed/2009/ 223/14/87543.html

برگرفته از :http://www.pasokhgoo.ir/node/24019

در باره ايمان  اَبوطالِب به گفتار زير توجه نمائيد.

 اَبوطالِب، عبدمناف (عمران) بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبد مناف قرشي (متولد سال دهم بعثت برابر با 620 م)، عمو و حامي پيامبر (ص).

چون محمد (ص) به پيامبري مبعوث شد، ابوطالب با گروش فررندش علي (ع) به اسلام مخالفت نكرد و حتّي او را به همراهي با پيامبر فرمان داد محمد (ص) را نيز از پشتيباني خود مطمئن ساخت (1)، اما خود در پاسخ به دعوت پيامبر كه او را سزاوارترين فرد براي قبول اسلام مي دانست، ظاهراً به سالخوردگي خود و ملامت و كينة قريش اشاره كرد. آنگاه كه پيامبر (ص) دعوت خود را آشكار كرد، كساني از سران قريش نزد ابوطالب آمدند و از وي خواستند يا برادر زاده اش را از اين كار بازدارد، يا حمايت خود را از محمد (ص) برگيرد. ابوطالب گاهي با لحني ملايم با ايشان سخن مي گفت و زماني با محمد (ص) در اين باره به گفت و گو مي نشست (2). پشتيباني آشكار ابوطالب از محمد (ص) بر كافران گران آمد و چون مي پنداشتند كه غمخواري او از محمد (ص) كه در كودكي به «يتيم ابوطالب» شهرت داشت، فقط به خاطر فرزند خواندگي اوست. كفار، عُمارة بن وليد را كه جواني خردمند و خوشرو بود، همراه گرفتند و به قصد مبادله با حضرت محمد (ص) پيش ابوطالب آمدند. ابوطالب سخت برآشفت و آنان را براند. (3)

ابوطالب سرانجام در هشتاد و چند سالگي درگذشت. به اعتقاد شيعه، ابوطالب به محمد (ص) و دين او ايمان آورد، اما مصلحت را در كتمان آن دانست (4)، زيرا اگر ايمانش را آشكار مي كرد، همچون ديگر مسلمانان مكه، ديدگاه او مشخص مي گرديد و نمي توانست به عنوان سرپرست قبيله، حكم و داور مشركان گردد و از مقام شيخوخت خود در حمايت از رسول اكرم و نصرت دين او سود جويد. (5)

درباره اسلام ابوطالب كه از مباحث عقيدتي ـ كلامي بين مذاهب اسلامي است، روايات و اخبار فراوان در دست است و كتابها و رساله ها و مقالات بي شماري تدوين شده است كه از جملة كهن ترين آنها بايد از كتاب ايمان ابي طالب اثر شيخ مفيد (د 413 ق) نام برد. جمهور علما و مفسران

شيعه و عده اي از بزرگان اهل سنّت،به اعتبار روايات اهل بيت (ع)، يا اجتهاد و استنباط خود، عقيده به اسلام ابوطالب دارند و اسناد راويان حديث گروهي از مورخان و مفسران اهل تسنن را كه انكار ايمان ابوطالب كرده اند. ضعيف و يا مرسل مي دانند. (6)

اشعار منسوب به ابوطالب به سبب دربرداشتن حوادث مكه در طلوع اسلام و همچنين به سبب منزلت خاص وي، مورد عنايت ادباي عصر نخستين اسلامي قرار گرفت. بيشتر قصايد منسوب به او در مدح پيامبر و دفاع از اسلام و تأييد مسلمانان و نيز حاوي برخي نكات تاريخي و قومي است.(7)

مثلا در اين شعر چنين آمده است:

امين حبيب في العباد مسوّم   .....

(محمد)درستكار و بندگان، دوستدار او و برتر از همگان است- به حق پروردگاري كه حاكم بر همه چيز است- از نزد پروردگار به او  وحي مي رسد- وهر كس چنين اعتقادي نداشته باشد انگشت ندامت خواهد گزيد.

داستان ديگري كه دليل بر اسلام حضرت ابي طالب است مسئله ي استسقاي ابوطالب است كه در تاريخ آمده است كه اهل مكه زماني به آنان قحطي رسيد و دو سال باران نباريد حضرت عبدالمطلب ابوطالب را امر كرد كه حضرت محمد را كه كودك شيرخواري بود روي دست بلند كرده رو به كعبه به ايستد و خدا را بحق آن كودك خواند ساعتي نگذشت كه ابر آمده و باران شديدي نازل شد و اين داستان دليل است بر اعتقاد ابوطالب به توحيد و شناخت وي درباره ي كودكي كه از مقامي رفيع برخوردار بوده و به رسالت خواهد رسيد.

دليلهاي بسيار ديگري درباره ي اسلام ابي طالب هست كه مي توان آنها را در الغدير جلد هفتم صفحه 340 به بعد مطالعه كرد.

پي نوشت ها:

1. بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج 1 ، ص113، به كوشش محمد حميدالله، قاهره، 1959 م؛ابن هشام، السيرة النبويـة، ج1، ص263 ـ 264،بيروت، دار احباء التراث العربي؛ ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، بيروت، 1390 ق.

2. طبري، تاريخ؛ علي، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 2،ص322 ـ 326، بيروت، 1976 م.

3. ابن سعد، محمد، طبقات الكبري، ج 2، ص322 ـ 326،بيروت، 1957 ـ 1960 م؛ طبري، 2ص326 ـ 327؛ ابن قدامه، 352.

4. راوندي، سعيد بن هبـة الله، الخرائج و الجرائح،ج3،ص1078، قم، 1409ق.

5. ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبـة الله، شرح نهج البلاغـة، ج 14، ص81 ـ 82، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1959 ـ 1963 م؛ امين، محسن، اعيان الشيعـة،ج8، ص117، بيروت، 1403ق.

6. بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج 2، به كوشش محمد باقر محمودي، ج، ص82 ـ 29بيروت، 1394ق، ص 1974 م.

7. دايره المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص618، ناشر مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي،چاپ اول تهران سال1372ش.

وقتي حضرت زينب سلام الله عليها از دروازه شام عبور داده مي شدند ...؟
اگر مراد از پيروزي رسيدن به اهداف باشد كه به طور قطع باید ادعا نمود حضرت زينب نيز مانند امام حسين به تمام اهداف خود رسیده و پیروزمندانه از میدان اسارت ...

وقتي حضرت زينب سلام الله عليها دقيقا همان لحظاتي كه از دروازه شام عبور داده مي شدند آيه "ان تنصرالله ينصركم" را چگونه یافتند؟

نظر به اينكه اهداف قيام امام حسين همان اهداف حضرت زينب در تحمل و صبر دشواري هاست، بايد گفت تا پيروزي را در چه بدانيم.

اگر مراد از  پيروزي رسيدن به اهداف باشد كه به طور قطع باید ادعا نمود حضرت زينب نيز مانند امام حسين  به تمام اهداف خود رسیده و پیروزمندانه از میدان اسارت  بیرون آمد.

اگر مراد از پيروزي غلبه بر دشمن در جنگ ظاهري باشد ، جواب منفی است؛ زیرا در ظاهر، لشكر عمر بن سعد توانست بر لشكر امام حسین‏ علیه السلام غالب شده و جوانان بنی هاشم و حتی خود امام و اصحاب او را به قتل برساند، و خاندان  حضرت را با خواري از شهرها و ميادين عبور دهد ؛ امری كه از حیث نظامی شكست به حساب می‏آمد.

 اما حضرت زينب مانند امام از قیام و نهضت اهداف دیگری داشت، او نيز در صدد بیداری امت اسلامی بود. امتی كه به خواب غفلت فرو رفته و تعلیمات اصیل اسلامی را وارونه فهمیده بود، دفاع مظلومانه او مانند شهادت مظلومانه برادرش می‏توانست مردم را از خواب عمیق غفلت بیدار كند.  بعد از شهادت حضرت‏علیه السلام قیام‏ها شروع می‏شود.

 مؤمن و موحّد، همه امور را به اراده الهي مي‏داند و قائل است كه در عالم هستي هيچ چيز بدون اراده الهي واقع نمي‏شود كه توحيد افعالي ناميده مي‏شود، پس آنچه واقع شود، يقيناً خداوند اراده نموده است و هر چه واقع نشود، خداوند نخواسته است. انسان موحّد چون مي‏يابد كه بر اساس مصلحت خداوند، اين واقعه به وقوع پيوسته و حكمت خدا بر آن تعلّق گرفته، در هر لحظه و هر كاري به رضاي او راضي است . حادثه را كه خداوند پسنديده است، زيبا مي‏يابد؛ هر چند حادثه به شهادت رسيدن برادران و فرزندان باشد.

گر به اقليم عشق رو آري        همه آفاق گلستان بيني

اين اوج عرفان و عشق الهي است كه:

من از درمان و درد و صل و هجران         پسندم آنچه را جانان پسندد

قرآن در اين مورد خطاب به پيامبر اسلام مي‏فرمايد: "شما جز آن نمي‏خواهيد كه خدا خواسته باشد؛ زيرا خدا دانا و حكيم است".(1)

آري خداوند دانا و حكيم، هماره بر اساس حكمت و مصلحت حوادث جهان را ترتيب مي‏دهد.

 اين بزرگواران همواره حيات خويش را در راه دين فدا نموده‏اند. امام حسين(ع) براي حفظ دين جدّش رسول خدا قيام نمود و به شهادت رسيد. چه زيبايي از اين بالاتر كه شير زني در راه تحقق اهداف امام خويش، هر گونه سختي را بر خود هموار نمايد، و در مقابل هر سختي، همچون كوهي، استوار ايستادگي نمايد؟!

با توجه به نكات گذشته هنگام گفتگوي ابن زياد با حضرت زينب مشاهده مي شود  كه ابن زياد قصد داشت همه جنايات خويش را با نسبت دادن به خواست خدا صحيح جلوه داده و كارهاي خود را بر اساس حق توجيه نمايد! وي گفت: كار خدا را با اهل بيت خود چگونه ديدي؟ زينب كبري در جواب فرمود: ما رأيتُ الاّ جميلاً...؛ هيچ چيز جز زيبايي نديدم. اينان (امام حسين و يارانش) گروهي بودند كه خداوند شهادت را براي آنان مقرّر نمود . در قيامت خداوند بين تو و آن‏ها قضاوت مي‏نمايد....(2) 

 از نظر اهل بیت (ع) شهادت و اسارت در راه خدا ذلت و حكومت ظالمانه به معنای عزت نیست ، بلكه تحمل چنين اسارتي و سختي هاي آن ،نيز مرگ در راه خدا ،عزت و حكومت مبتنی بر ظلم و ستم ذلت است . انسان های قدرت طلب و دنیاگرا تصور می كنند كه حكومت ظالمانه عزت است.

از اين رو آن بانو در باره شهادت برادر و اهل بيت شان  مي فرماید:

شهادت بر آن ها مقرر شده بود ،به جانب كشتنگاه خود رفتند .به زودی خداوند آن ها و تو را جمع می كند تا در پیشگاه او حجت بیاورید و داوری خواهید. در آن روز بنگر رستگاری و پیروزی از آن كیست ؟ (3)

اين نكات معرفتي بود كه موجب گشت زينب (ع) تمامي مصائب را به جان تحمل نمايد و از مصادیق"ان تنصرالله ينصركم" به حساب آورد .

پي نوشت‏ها:

1. انسان (76) آيه 30.

2. دمع السجوم ،ص 456 ذوی القربی ،1378 ،چاپ اول ؛

علامة المجلسي ، بحار الأنوار، بيروت ، ناشر : دار إحياء التراث العربي ، 1403 - 1983 م ج 45، ص 115، باب 39.

3. نگاهی نو به جریان عاشورا ، جمعی از نویسندگان ، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1383 ،ص179-180 ، به نقل از تاریخ طبری ، ج5 ، ص 457.

یعنی هر آیه چه زمانی نازل شده است؟
گرچه برخي از آيات قرآن كريم در پی حادثه و یا واقعه ای كه رخ داده و یا پرسشی كه مطرح شده نازل شده اند. اما برخي ديگر از آيات بدون این كه رویدادی رخ داده و ...

چرا كتابی برای لحظه لحظه ی نزول قرآن وجود ندارد؟ یعنی هر آیه چه زمانی نازل شده است؟ و پیامبر(ص) چگونه آن را دریافت نموده اند؟

گرچه برخي از آيات قرآن كريم در پی حادثه و یا واقعه ای كه رخ داده و یا پرسشی كه مطرح شده نازل شده اند. اما برخي ديگر از آيات بدون این كه رویدادی رخ داده و پرسشی مطرح شده باشد نازل شده اند مانند آيات متعددي كه اشاره به مسائل معرفتي همچون توحيد و معاد و ... دارند و لذا اينكه ما انتظار داشته باشيم كتابي براي بيان لحظه لحظه نزول قرآن و زمان نزول آن وجود داشته باشد انتظاري نا ممكن است.

درباره آياتي هم كه داراي شأن نزول هستند و در پی حادثه و یا واقعه ای كه رخ داده و یا پرسشی كه مطرح شده نازل شده اند كتابهايي مانند اسباب النزول واحدي تأليف شده اند. اما نكته اي كه لازم به ذكر است اين است كه پس از رحلت حضرت رسول اكرم (ص) ، یاران و اصحاب آن حضرت به جمع آوری دست نوشته هاي آيات قرآن اقدام كردند.

جهت انجام این امر، امیرالمؤمنین علی(ع) نخستین پیرو رسول خدا (ص) كه از همه یاران آگاه تر به مواقع تنزیل و تاویل قرآن بود، پیش از همه به این كار اقدام كرد و آیات قرآن را با ویژگی های خاصی در سه روز و به نقلی در شش ماه در یك جا در كنار هم قرار داد و به مردم عرضه كرد لكن به دلایلی مورد استقبال و پذیرش دستگاه رسمی خلافت واقع نشد. آنرا به خانه بر گرداند و بنا بر روایتی فرمود: از این پس هرگز آن را نخواهید دید. آن مصحف پس از امام(ع) نزد فرزندان و امامان معصوم(ع) باقی ماند.

علاوه بر روايات شيعه در برخي از كتب اهل سنت نيز بر وجود چنين مصحفي تصريح شده و درباره آن رواياتي نقل شده و از جمله علماي اهل سنت كه اين مطلب را در كتابهاي خود نقل كرده اند به ابن نديم در الفهرست (1) و سيوطي در الاتقان (2) و هندي در كنزالعمال (3) و ذهبي در سير اعلام النبلاء(4) مي توان اشاره نمود.

قرآني كه حضرت علي (ع) جمع آوري نمودند با قرآن موجود كه در دست مسلمانان است، از نظر تعداد آيات و سوره ها و نام هاي آن هيچ تفاوتي نداشت. اما مشتمل بر ويژگي هاي منحصر به فردي بود كه به آنها اشاره مي شود:

1. ترتیب دقیق آیات و سور، طبق نزول آن ها رعایت شده بود (5) یعنی در این مصحف وره هاي مكی پیش از مدنی آمده و مراحل و سیر تاریخی نزول آیات روشن بود بدین وسیله سیر تشریع و احكام، مخصوصا مساله ناسخ و منسوخ در قرآن به خوبی به دست می آمد.

2. قرائت مصحف حضرت دقیقاً مطابق با قرائت پیامبر(ص) كه اصیل ترین قرائت بود، ثبت شده بود و هرگز برای اختلاف قرائت در آن راهی نبود بدین ترتیب راه برای فهم محتوا و به دست آوردن تفسیر صحیح آیه هموار بود این امر اهمیت به سزایی داشت، زیرا چه بسا اختلاف قرائت موجب گمراهی مفسر می شود كه در آن مصحف هرگونه موجبات گمراهی وجود نداشت.

3. این مصحف مشتمل بر تنزیل و تأویل بود یعنی موارد نزول و مناسبت هایی را كه موجب نزول آیات و سوره ها بود، در حاشیه مصحف توضیح می داد. این حواشی بهترین وسیله برای فهم معانی قرآن و رفع بسیاری از مبهمات بود و علاوه بر ذكر سبب نزول در حواشی، تاویلاتی نیز وجود داشت این تاویلات برداشت های كلی و جامع از موارد خاص آیات بود كه در فهم آیه ها بسیار مؤثر بود.(6)

بنابراين حضرت علي (ع) چنين عمل عظيمي را انجام داده بود اما مورد پذيرش دستگاه خلافت قرار نگرفت. مساله ديگر ان كه علاوه بر مصحف امير المومنين، در طول تاريخ بسياري از روايات و كتب شيعه را از بين بردند و ما را از آنها درياي معارف محروم ساختند.

پي نوشت ها:

1. ابن نديم، الفهرست، بيروت، دارالمعرفه، 1417 ق، ص 45.

2. سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، بيروت، دارالفكر، 1416 هـ ق، ج1، ص 161.

3. المتقي الهندي، كنز العمال، بيروت، مؤسسه الرساله، 1409 هـ ق، ج 13،ص 151.

4. ذهبي، سير اعلام النبلاء، بيروت، موسسه الرساله، 1413 هـ ق، ج 14، ص 22.

5. سيوطي، الاتقان في علوم القرآن ، بيروت، دارالفكر، 1416 هـ ق، ج 1، ص 171.

6. براي مطالعه تفصيلي درباره اين مسئله مراجعه شود به كتاب «التمهيد في علوم القرآن»، تأليف آيت الله معرفت، مؤسسه فرهنگي التمهيد، جلد اول ، از ص 292 تا صفحه 299 و يا ترجمه اين كتاب با عنوان «آموزش علوم قرآن» مركز چاپ و نشر تبليغات اسلامي، جلد اول، درس سي و هفتم.

چرا پيغمبر بعد از نزول سوره هود فرمودند تمام موهايم سفيد شد؟
در این مورد روایات زیر وجود دارد: ...

چرا پيغمبر بعد از نزول سوره هود فرمودند تمام موهايم سفيد شد؟

در این مورد روایات زیر  وجود دارد:

«قیل يا رسول الله لقد أسرع إليك الشيب ؟ قال: شيبتني سورة هود والواقعة والمرسلات وعم يتساءلون وإذا الشمس كورت؛ (1) به رسول خدا عرض شد: چه زود پیر شدی؟

حضرت فرمود: سوره هود ، واقعه، مرسلات، عم یتسائلون و اذا الشمس كورت مرا پیر كردند».

«شيبتني سورة هود وأخواتها : الواقعة ، والقارعة ، والحاقة ، إذا الشمس كورت و  سأل سائل؛ (2)سوره های هود، واقعه، قارعه ، الحاقه،اذا الشمس كورت و سئل سائل مرا پیر كردند».

«شيبتني هود وأخواتها ، وما فعل بالأمم قبلي؛ (3)سوره هود و اخواتش و رفتاری كه با امت های (سركش و طاغی) قبل شد، مرا پیر كرد».

«شيبتني هود وأخواتها : ذكر يوم القيامة ، وقصص الأمم؛ (4)سوره هود و اخواتش و یاد قیامت و قصه (تلخ) امت های قبل مرا پیر كرد».

 «شيبتني هود وأخواتها الحاقة والواقعة وعم يتساءلون وهل أتاك حديث الغاشية؛ (5) سوره هود، الحاقه ف الواقعه ، عمّ  و هل اتاك حدیث الغاشیه مرا پیر كرد».

بسیاری از مفسران گفته اند رسول خدا این كلام را فرمود. زیرا در سوره هود آمده:

«فاستقم كما امرت و من تاب معك؛ (6) و به بعضی از علما نسبت داده شده كه در خواب رسول خدا را دید و از ایشان پرسید: منظور شما از "مرا سوره هود پیر كرد" ، چه بوده است؟ آیا به خاطر این بوده كه در این سوره قصص انبیای قبل و هلاك امت ها آمده است؟

حضرت فرمود: نه، بلكه به خاطر این آیه : "فاستقم كما امرت" است». (6)

علامه طباطبایی می نویسد:

این كه در این آیه خطاب متوجه شخص پیامبر شده، علاوه بر این كه تشریف و رعایت احترام او هست، شدت و سنگینی بار او را هم می رساند و او را با هول خطاب و ترس مكالمه با مقام متعالی حق هم روبرو می كند و سنگینی این خطاب برای آن حضرت با سنگینی ای كه به بقیه امت متوجه می شود ، برابری می نماید و به همین جهت مفسران كلام پیامبر را كه فرمود این سوره مرا پیر كرد، به خاطر وجود این آیه گرفته اند. (7)

ایشان در بحث روایتی، روایتی را از درالمنثور نقل می كند كه وقتی این آیه نازل شد، رسول خدا خطاب به مسلمانان فرمود:

شمروا شمروا = آستین ها را بالا بزنید، آستین ها را بالا بزنید

و بعد از آن ، خندان دیده نشد. (8)

صاحب ریاض السالكین هم گوید كه این آیه با امر به استقامت، جمیع انواع تكلیف را در بر می گیرد. (9)

امام به نقل از استادش (هم چنین بعض دیگر از عرفا) مطرح می كند كه صرف امر به استقامت سبب پیری زودرس پیامبر نشده، زیرا امر به استقامت در سوره شوری هم آمده (10) ولی آنچه سبب این پیری گشت، این بود كه ایشان به استقامت امت هم مأمور شد (و من تاب معك) و وظیفه استقامت امت وقتی به دوش ایشان واقع شد، او را پیر كرد.

البته همان گونه كه ملاحظه شد این كه آیه "فاستقم ..." یا ذیل آن (و من تاب معك) سبب پیری زودرس ایشان شده باشد، استنباط است و روایتی مبنی بر آن نداریم. اما در روایات سوره هود و سوره های دیگری كه "اخوات آن" خوانده شده اند، سبب پیری زودرس معرفی گشته اند و در آن سوره ها آیه "فاستقم.." و یا شبیه به آن نیست. بلكه قدر مشترك آنها انعكاس حالات قیامت و هول های آن می باشد و بنا بر آن روایات، این تهدیدهای كمر شكن در روح مبارك آن حضرت تاثیر شدید گذارده و ایشان را پیر كرده است. (11)

پی نوشت ها:

1. متقی هندی، كنز العمال، بیروت، مؤسسه الرساله، 1409 ق،  ج 2 ، ص 313.

2. سیوطی، الجامع الصغیر ، بیروت، دار الفكر، 1401 ق، ج 2، ص 82.

3. همان.

4. همان.

5. متقی هندی ، همان.

6. اردبیلی، زبده البیان، تهران ، مرتضویه ،ص 168. 

7. طباطبایی، المیزان، قم ، انتشارات اسلامی، ج 11، ص 50.

8. همان، ص 66.

9. سید علی خان ، ریاض السالكین ، قم ، انتشارات اسلامی ، 1415 ق ، ج 3 ، ص 310.

10 شوری (42) آیه 15.

11. مكارم شیرازی ، الامثل ،ج 19 ، ص 286. طباطبایی ، همان ، ج 11 ف ص 66.

( مانند سوره فاتحه كه دو بار نازل شده )
در مورد بعضی سوره ها و آیه ها ادعای نزول دو بار شده است، از جمله: ...

تكرار نزول آیه بر قلب پیامبر مانند آیه ابلاغ شرح آیا در نزول قرآن سابقه تكرار نزول و تنزیل یك آیه وجود داشته است( مانند سوره فاتحه كه دو بار نازل شده )؟

در مورد بعضی سوره ها و آیه ها ادعای نزول دو بار شده است، از جمله:

1. مشهور است كه سوره حمد دو بار نازل شده است. در غالب تفاسیر به این دو بار نازل شدن اشاره شده است.

2. سوره كوثر. (1)

3. توبه آیه 113: «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي‏ قُرْبي‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ». (2)

4. آل عمران آیه 64: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ و ...». (3)

5. اسراء آیه 85: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا». (4)

ولی هیچ كدام این موارد، دلیل قطعی بر دو بار نزول ندارند. آیت الله خویی در مورد دو بار نازل شدن سوره حمد كه مشهورترین مورد است، می نویسد:

«و هذا القول محتمل في نفسه و إن لم يثبت بدليل؛ دو بار نازل شدن این سوره، گرچه به خودی خود ممكن است، ولی با دلیل ثابت نشده است». (5)

 

پی نوشت ها:

1. مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، اول، تهران، دار الكتب الاسلامیه، 1374 ش، ج 27، ص 368.

2. همان ، ج 8، ص 158.

3. ابن كثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، اول، بیروت، دار الكتب العلمیه، 1419 ق، ج 2، ص 48.

4. آلوسی بغدادی، روح المعاني، اول، بیروت، دار الكتب العلمیه، 1415 ق، ج ‏8، ص 145.

5. خویی، ابوالقاسم، البیان، ص 421.

آيا الله كلام و سخن خود را معطوف به اتفاقات زمان حضرت كرده بود؟
سبب نزول در اصطلاح مفسران و دانشمندان علوم قرآني واقعه يا رويداد يا پرسشي است كه در زمان نزول آيات رخ داده يا مطرح شده و آيه، آيات يا سوره‏اي از قرآن كريم ...

بسياري از آيات قرآني بر اساس اتفاق هاي كه در زمان حضرت محمد(ص) اتفاق افتاده نازل شده است. آيا الله كلام و سخن خود را معطوف به اتفاقات زمان حضرت كرده بود؟

سبب نزول در اصطلاح مفسران و دانشمندان علوم قرآني واقعه يا رويداد يا پرسشي است كه در زمان نزول آيات رخ داده يا مطرح شده و آيه، آيات يا سوره‏اي از قرآن كريم همزمان يا در پي آن نازل شود.

سبب نزول علت تامه براي نزول قرآن نيست بلكه زمينه ساز نزول است.

بنابراين وقوع يك حادثه يا يك سوال خاص، موقعيت مناسب براي نزول آياتي را كه مي بايست نازل شود و در لوح محفوظ بود، فراهم مي ساخت.

البته همه آيات قرآن اين گونه نيست كه به سبب وقوع يك حادثه يا سؤال نازل شده باشد، زيرا بسياري از حوادث و پرسش ها در زمان پيامبر رخ داده، ولي آيه اي در خصوص آن نازل نشده و غالب آيات و سوره ها ابتدا از جانب خدا بر پيامبر براي ابلاغ به امت نازل شده بدون اين كه حادثه خاص يا سؤال معيني پيش آمده باشد.

بنا بر اين نبايد بگوييم اگر حوادث زمان پيامبر(ص) بيش تر بود يا عمر پيامبر كم و زياد مي شد، آيات قرآن هم كم و زياد مي شد، زيرا اين گونه نبوده كه براي هر حادثه اي آيه اي نازل شده باشد.

اين گونه نبود كه در تمام لحظات عمر پيامبر، قرآن و آيه اي بر وي نازل شده باشد، بلكه خداوند معارف خود را ابتداءا يا در پس حوادث و سؤالاتي كه پيش مي آمد و طبق حكمت و مصلحت خود مناسب مي ديد، نازل نموده است. هر آنچه مورد نياز بشر بوده و در سعادت وي نقش داشته، در قرآن كريم نازل شده است. اگر پيامبر مدت بيش تري هم زنده مي ماند و يا حوادث بيش تري هم در زمان پيامبر اتفاق مي افتاد، باعث كم يا زياد شدن آيات قرآن نمي شد زيرا عمر پيامبر يا وقوع يك حادثه، علت تامه براي نزول قرآن نبود و خداوند ميزان آيات و زمان آن ها را انتخاب مي نمود.

وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ(1)

آنچه را از كتاب پروردگارت به تو وحي شده، تلاوت كن! هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمي‏سازد.

زمينه ساز بودن يك حادثه يا واقعه براي نزول يك آيه، نه در تضاد با لوح محفوظ است و نه در تضاد با اختيار انسان، زيرا آنچه در لوح محفوظ ثبت شده، نشأت گرفته از علم نامحدود الهي به افعال اختياري انسان ها است، مثلا خداوند ميدانست كه ابولهب در آينده با اختيار خود اين كارها را انجام ميدهد. ابولهب را مصداق بارز و قالب مناسبي براي بيان عاقبت شرك و كفر دانسته و در اين قالب معارف خود را نازل كرده است. اين منافاتي با اختيار انسان ندارد چون آنچه در لوح محفوظ است، سبب انجام فعل، توسط انسان نيست، بلكه همچون خبر دادن از فعل است، منتهي خبري كه قبل از وقوع حادثه است، نه بعد از آن. علت آن هم علم نامحدود الهي است، چرا كه علم خداوند مانند علم ما انسان ها محدود به زمان يا مكان خاصي نيست.

بنابراين مجبور بودن كافران زماني معنا دارد كه آنچه در لوح محفوظ بوده، علت انجام افعال توسط كافران باشد، در حالي كه آنچه در لوح محفوظ بوده، خبر دادن از انجام افعالي است كه كافران در آينده با اختيار خود انجام مي دهند. اگر كافران هم مؤمن مي شدند، آنچه در لوح محفوظ بود، ايمان اين افراد بود.

پينوشتها:

1. انعام(6) آيه 19.

آیات سوره عبس اگر مربوط به پیامبر(ص) باشد باعصمت ایشان منافات ندارد؟
پيامبران و امامان به مرتبه اي از معرفت، ايمان و يقين رسيده اند كه علاوه بر گناه، كارهايي كه حرام و گناه نيست. ولي از آنان پسنديده نمي باشد، را مرتكب نمي شوند.

آیا آیات سوره عبس اگر مربوط به پیامبر(ص) باشد با مقام عصمت ایشان و اینكه ترك اولی نمی كنند منافات ندارد؟

پيامبران و امامان به مرتبه اي از معرفت، ايمان و يقين رسيده اند كه علاوه بر گناه، كارهايي كه حرام و گناه نيست. ولي از آنان پسنديده نمي باشد، را مرتكب نمي شوند. زيرا عشق و ارادت آنان به بندگي به درجه اي است كه آنان را از ارتكاب آنچه خدا نمي پسندد، در امان مي دارد و به كسب رضاي خدا مشغول مي دارد.

اين پيامد درجه ايماني و معرفتي آنها است و كاملا طبيعي است. هر كس در پي كسب رضاي محبوب مي باشد و از آنچه محبوب نمي پسندد، دوري مي كد و هر چه اين عشق و محبت شديدتر باشد، رضايت طلبي هم شديدتر است و دوري او از موجبات سخط محبوب بيشتر مي باشد.

اما در باره سوره عبس:

اين كه آيات اول اين سوره عتاب است، شكي نيست و قطعا عتاب به كسي است كه از آمدن مسلمان نابيناي مستضعف چهره در هم كشيده و او را حقير و بي اهميت شمرده و به جذب كافران متكبر، خودخواه و متمكن رغبت فراوان داشته و بدان اهميت مي داده است. علامه مي گويد:

اين آيات (آيه اول تا دهم) عتاب كسي است كه ثروتمندان را بر ضعفا و مساكين  مؤمن مقدم مي‏دارد، اهل دنيا را احترام مي‏كند و اهل آخرت را خوار مي‏شمارد.(1)

اما اين فرد مورد عتاب چه كسي است؟ بنا بر روايات اهل سنت و بعضي رواياتي كه در كتب روايي شيعه وارد شده، مورد عتاب رسول خداست. بنا بر روايات مورد اشاره، اين آيات درباره ابن ام مكتوم نابينا نازل شد كه روزي بر رسول خدا (ص) وارد شد. در حالي كه جمعي از مستكبرين قريش نزد آن جناب بودند و با ايشان درباره اسلام سخنان سري داشتند، رسول خدا  از آمدن ابن ام مكتوم چهره در هم كشيد، خداي تعالي او را مورد عتاب قرار داد كه چرا از يك مردي تهي‏دست چهره در هم كردي؟

كساني كه آيات را ناظر به رفتار رسول خدا مي دانند، براي توجيه آن گفته اند كه  چهره در هم كشيدن و روگرداندن در حدّ ترك اولي است و منافاتي با عصمت ندارد، چرا كه معناي ترك اولي اين است كه در اين جا بهتر بود اين عمل را انجام نمي‏داد، ولي انجامش به هيچ وجه معصيت الهي نمي‏باشد. علاوه اين كه:

پيامبر هدفي جز نفوذ در سران قريش و گسترش دعوت اسلام نداشت.

چهره درهم كشيدن در برابر نابينا مشكلي ايجاد نمي‏كند،

عبدالله بن ام‏مكتوم نيز رعايت آداب مجلس را نكرده بود، ولي چون خداوند اهميت فوق‏العاده‏اي به محبت و ملاطفت كردن به مؤمنان مستضعف قائل است، همين مقدار بي‏اعتنايي را در برابر مؤمن از پيامبرش نمي‏پسندد و او را مورد عتاب قرار مي‏دهد.

اما از امامان شيعه رواياتي وارد شده كه اين آيات در مورد فردي از بني اميه (كه ظاهرا در زمره مؤمنان به رسول خدا بوده) نازل شده. مضمون و محتواي روايات اين است كه آن فرد براي سران شرك و ايمان آوردن آن ها اهميت بسيار قائل بوده، فردي مانند ابن مكتوم مؤمن در نظرش اهميت چنداني نداشته، وقتي ام مكتوم  وارد مجلس شده و از رسول خدا با اصرار پاسخ سوال خود را طلبيده و رعايت مجلس را نكرده، او ناراحت شده كه چرا اين فرد اين قدر به خود جرات مي دهد. چرا رسول خدا به او ميدان مي دهد و چرا او را رد نمي كند و الان سران شرك مي گويند همه ايمان آورندگان به پيامبر، كوران و بندگان و افراد بي اهميت هستنتد. وقتي او ناراحت شده و چهره در هم كشيده و رو گردانده، خدا چهره ترش كردن و روگرداندن او را يادآوري نموده ، بعد خطاب به پيامبر بر اهميت مؤمنان مستضعف و بي اهميتي كافران توانمند تاكيد كرده است.(2)

اگر توجه كنيم كه چرا چهره در هم كشيده شده و روگردانده، آن وقت خواهيم فهميد كه اصولا آيا چنين عملي از رسول خدا سر مي زند يا نه؟

اگر به خود آيات دقت شود معلوم مي شود كه علت عبوس شدن و روگرداندن اين بوده كه:

1. براي افرادي كه احساس استغنا و بي نيازي مي كردند ، اهميت قائل بوده و به ايمان آوردن آن ها اهميت فوق العاده مي داده، ولي براي ايمان آوردن و جذب افراد مستضعف اهميتي قائل نبوده است.

2. با اين كه مراجعه كننده نابينا بوده و قرآن هم بر نابينايي او تاييد كرده تا برساند كه بايد بيش تر مورد توجه واقع مي شد، ولي به جهت نداشتن مقام و ثروت مورد توجه واقع نشده و از او روگردانده و به خاطر ورودش، روترش كرده است.(3)

گر چه مخاطب شخص رسول خداست، ولي با توجه به آيات قران و روايات فراوان شان رسول خدا برتر از آن است كه براي ايمان آوردن سران شرك چنين اهميتي قائل باشد و از آمدن مؤمني نابينا در جلسه اش با مشركان چهره در هم كشد و رو بگرداند. بلكه چهره ترش كردن و روگرداندن از شخص ديگري سرزده، خداوند رسولش را مخاطب عتاب ساخته تا اهميت مطلب را برساند. نامي از كسي كه روترش كرده و چهره برگردانده نبرده تا بي اهميتي و ناچيزي او را اعلام كند. در قرآن سابقه دارد كه رسول خدا به خاطر كار ناكرده و به خاطر عملي كه از بعض پيروان ايشان سر زده، عتاب شده تا اهميت موضوع بيان شود و اين از باب مثل معروف "به در بگو تا ديوار بشنود"، است.

اگر رو ترش كردن و چهره برگرداندن از رسول خدا سرزده بود، مناسب تر اين بود كه در قرآن با خطاب(مثل بقيه آيات اين جريان) به ايشان نسبت داده شود، نه اينكه با صيغه غايب بگويد" رو ترش كرد و چهره بر گرداند" بعد بفرمايد:"و تو چه مي داني شايد ..."

همين كه فاعل را غايب و نامشخص گرفته، نشان مي دهد كه خواسته بگويد فاعل پيامبر نيست، بلكه فردي است كه ارزش نامبردن ندارد، ولي عملش به حدي بد است كه بايد ذكر شود و سرزنش گردد و پيامبر به خاطر وقوع اين عمل در زير مجموعه اش، عتاب شود.

آيات قرآن حاكي است كه پيامبران چنين اخلاقي نداشتند. مؤمنان مستضعف در نظر آنان حقير نبودند. سران شرك در نظر آنان ابهتي نداشتند. اين كلام خدا در باره نوح پيامبر است:

وَ لا أَقُولُ لِلَّذينَ تَزْدَري أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما في‏ أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمين؛‏(4)

و نمي‏گويم كه خدا به آنان كه شما به حقارت در آن ها مي‏نگريد، خير خود را عطا نكند. خدا به آنچه در دل هاي آنه است آگاه‏تر است. اگر چنين كنم، از ستمكاران خواهم بود.

قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ قالَ وَ ما عِلْمي‏ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ اِِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلي‏ رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنينَ؛ (5)

گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و حال آنكه فرومايگان پيرو تو هستند؟ گفت: دانش من به كارهايي كه مي‏كنند نمي‏رسد. اگر مي‏فهميد، حساب شان تنها با پروردگار من است و من مؤمنان را طرد نمي‏كنم.

از طرف ديگر خداوند در همان اوان بعثت بر خلق عظيم و ارزشمند و فوق العاده ايشان تصريح كرده و فرموده:

انك لعلي خلق عظيم؛(6)

تو اخلاق عظيم و برجسته‏اي داري!

و هيچ گاه از او عبوس و ترشرويي نسبت به مؤمنان و حتي كافران روايت نشده است.

از طرف ديگر در سوره شعرا كه از سوره هاي مكي است، نسبت به رسول خدا سفارش شده:

و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين؛(7)

و بال و پر خود را براي مؤمناني كه از تو پيروي مي‏كنند بگستر!

و در سوره حجر باز به او تاكيد كرده:

لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلي‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ"(8)

هرگز چشم خود را به نعمت هايي كه به گروه‏هايي از آن ها (كفار) داديم. ميفكن و به خاطر آنچه آن ها دارند ،غمگين مباش و بال و پر خود را براي مؤمنان فرود آر.

و در ادامه فرموده:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِين؛‏(9)

به آنچه امر شده اي ،قيام كن و از مشركان رو بگردان.

اگر كسي  بگويد اين دستور ها بعد از جريان ابن مكتوم نازل شده، گوييم اولا دليلي بر اين نيست.

 ثانيا اين رفتارها به حكم عقل ناپسند است. محال است صاحب خلق عظيم مرتكب آن ها شود حتي اگر نهي هم نرسيده باشد.

اگر كسي بگويد فاعل "عبس و تولّي" خود رسول الله است و بدين جهت خدا با صيغه غايب به او اشاره كرده تا بگويد. گويا از آن جناب سر نزده و ديگري مرتكب شده و اگر بعد با خطاب با ايشان سخن گفته تا بگويد اقبال بعد از اعراض نشانه بزرگداشت مخاطب است(10) مي گوييم: اين حرف صحيح نيست. زيرا عتاب در آيات بعد اگر شديدتر نباشد، خفيف تر نيست. به آيات خطاب توجه كنيد:

وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّي أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْري‏ أَمَّا مَنِ اسْتَغْني‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّي وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّي وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعي‏ وَ هُوَ يَخْشي‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّي؛(11)

چه مي‏داني شايد او پاكي و تقوا پيشه كند. يا متذكّر گردد و اين تذكّر به حال او مفيد باشد! امّا آن كس كه توانگر است، تو به او روي مي‏آوري در حالي كه اگر او خود را پاك نسازد، چيزي بر تو نيست! امّا كسي كه به سراغ تو مي‏آيد و كوشش مي‏كند و از خدا ترسان است، تو از او غافل مي‏شوي‏.

عتاب در اين آيات كاملا مشهود و ظاهر و حتي شديدتر از آيه اول و دوم است.

بنا بر اين اصلا قابل قبول نيست كه ترش كننده رو و برگرداننده چهره از ابن ام مكتوم رسول خدا  باشد.

پي نوشت ها:

1. ترجمه الميزان، ج20، ص324.

2. تفسير قمي، ج 2، ص 404؛ البرهان، ج5، ص582-583.

3. ترجمه الميزان، ج20، ص325-327.

4. هود(11)آيه31.

5. شعراء(26)آيه111-114.

6. قلم(68)آيه4.

7. شعراء، آيه215.

8. حجر(15)آيه88.

9. همان،آيه94.

10. روح المعاني، ج30، ص39.

11. عبس(80)آيه4-10.

البرهان، ج5، ص582-583.

براي تفسير صحيح حتما بايد به شان نزول آيه و سوره توجه كرد؟
هر گاه به مناسبت جرياني درباره شخص و يا حادثه اي، خواه در گذشته يا حال يا آينده و يا درباره فرض احكام، آيه يا آياتي نازل شود، همه اين موارد را شان نزول ...

آيا قرآن را مي توان بدون شان نزول آيه تفسير كرديا اينكه براي تفسير صحيح حتما بايد به شان نزول آيه و سوره توجه كرد؟

هر گاه به مناسبت جرياني درباره شخص و يا حادثه اي، خواه در گذشته يا حال يا آينده و يا درباره فرض احكام، آيه يا آياتي نازل شود، همه اين موارد را شان نزول آن آيات مي گويند، مثلا مي گويند كه فلان آيه تبت يدا ابي لهب و تب در سوره مسد راجع به ابولهب نازل شده است.

اصطلاح ديگري در علوم قرآن وجود دارد، به نام سبب نزول كه بيش تر مفسران ميان اين دو ( شان نزول و سبب نزول ) فرقي قائل نيستند. اما شان نزول اعم و سبب نزول اخصّ است .

تعريف سبب نزول به حادثه يا پيش آمدي مي گويند كه متعاقب آن، آيه يا آياتي نازل شده باشد. آن پيش آمد، موجب نزول گرديده است.(1)

اما به اين نكته توجه داشته باشيد كه غالب سوره هاي قرآن بدون شأن نزول خاص از جانب خدا بر قلب پيامبر نازل شده اند تا بر مردم تلاوت كند و آنان را به بينش و اخلاق و رفتار مورد نظر خدا تربيت نمايد. بلكه تعداد محدود و كمي از آيات نسبت به كل قرآن شان نزول يا سبب نزول دارد. بيش تر آيات بدون اين كه واقعه خاصي پيش آمده باشد، بر پيامبر اسلام (ص) نازل شده اند.

داستان هاي پيامبران هم هر مقطعش در يك زمان براي آثار تربيتي رفتاري اخلاقي كه داشته، بر پيامبر نازل شده، چون قرآن كتاب تاريخ محض نبوده، همه آن را در يك جا و به ترتيب از اول تا آخر شرح نداده، بلكه در هر مقطعي بدان اشاره كرده است.

اگر بگوئيم تفسير قرآن فقط به وسيله شان نزول صورت مي گيرد به يقين با نبود شان نزول خيلي از قرآن از تفسير و تبيين خالي خواهد بود پس چاره كار چيست و قرآن چگونه براي مردم تفهيم و تبيين و تفسير گردد؟

در اين كه قرآن كتابي قابل فهم است و به زبان عربي روشن بيان شده و يادآور فطريات و عقليات است و با بيان موعظه گونه و نصيحت وار و با وعده و وعيد به هدايت آدميان همت گمارده، هيچ شكي نيست.

قرآن كتاب معما نيست كه فقط معما شناسان بتوانند آن را بفهمند و كتاب تخصصي علمي هم نيست كه عموم مردم و غير متخصصان با مراجعه مستقيم به او هيچ بهره اي نگيرند و جز مراجعه به اهل تخصص براي فهم آن راهي نداشته باشند.

قرآن براي هدايت عموم مردم نازل شده و عموم مردم مي توانند با مراجعه مستقيم به آن، از سفره گسترده معارفش بهره گيرند و به بسياري از پيام هاي هدايتي اش آگاه شوند و اين گونه نيست كه بهره عموم فقط تلاوت آيات و ثواب بردن باشد بدون اين كه با آياتش ارتباط برقرار كرده و چيزي بفهمند.

اما اين به اين معنا نيست كه همه انسانها همه مطالب قران را بفهمند ،قرآن كتاب معارف است و داراي معارفي بالا ست كه فهم آن معارف بالا كار همگان نيست و فهم آن براي عده خاصي است كه ديگران از روزنه وجودي آنها به معارف قرآن دسترسي مي يابند چه اين كه خود نيز مي توانند با تلاش و كوشش و بالا بردن سطح علم و معنوي خود جزء خواص گشته و از اين كتاب آسماني بهره بيشتري ببرند.

مگر خدا نفرموده آيات قرآن دو دسته اند: آيات محكم و متشابه، آيا همه افراد توان ارجاع محكمات به متشابهات و درك معناي صحيح متشابهات را دارند؟

مگر قرآن داراي آيات ناسخ و منسوخ نيست؟ آيا همه افراد توان درك و شناخت آيات ناسخ و منسوخ را دارند؟

آيا قرآن داراي مطلق و مقيد نيست و همه افراد توان شناخت اين ها را دارند؟

خداوند مي فرمايد:"«كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ اَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّه‏ِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ؛ (2)  چگونه كفر مي‏ورزيد و حال آن كه آيات خدا بر شما تلاوت مي‏شود و رسول خدا در بين شماست؟».

به همين خاطر است كه خداوند در كنار نزول قرآن پيامبر(ص) را براي تفسير و تبيين قرآن مبعوث كرده است تا علاوه بر ارسال قرآن براي مردم وظيفه تبين و تفسير آن را هم به دوش بگيرد و از اين محضر استفاده مردم از قرآن كامل گردد.

در اين آيه دو عامل براي هدايت مردم و حفظ آنان از گمراهي معرفي شده است: يكي  آيات كتاب خدا كه بر مردم تلاوت مي‏شود و دوم رسول خدا كه در بين آن هاست و مضمون وحي را تبيين مي‏كند. از ظهور كلام فهميده مي‏شود كه كتاب خدا بدون ضميمه شدن تفسير پيامبر و به تنهايي براي در امان نگه داشتن آن ها از كفر، كافي نيست؛ زيرا ممكن است مضمون وحي را درست نفهمند و آن را بد تفسير كنند و گمراه شوند.

«اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبيِّنَ لِلنّاسِ مُا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ؛ (3) اين قرآن را به سوي تو فرود آورديم، تا براي مردم آنچه را به سوي ايشان نازل شده است توضيح دهي، و اميد كه آنان بينديشند».

در اين آيه به صراحت وظيفه رسول خدا تبيين و تفسير قرآن معرفي شده است اين ربطي به شان نزول ندارد و چه بسا برخي شان نزولها اعتبار و سند معتبري هم ندارند .

در آيات متعددي رسول خدا، معلم كتاب معرفي شده است:

«اَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلوْ عَلَيْكُمْ اياتِنا وَ يُزَكّيكُمُ وُ يُعَلِّمُكُمْ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛ (4) در ميان شما فرستاده‏اي از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما مي‏خواند و شما را پاك مي‏گرداند».

«رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ اياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ؛ (5) پروردگارا در ميان آنان فرستاده‏اي از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند وكتاب و حكمت بدانان بياموزد و پاكشان گرداند».

معلوم است كه منظور از تعليم كتاب، آموزش خواندن آن نبوده است؛ زيرا آنان عرب بودند و هم معاني ظاهري الفاظ قرآن را مي‏فهميدند و هم باسوادهاي آنان مي‏توانستند نوشته‏هاي قرآن را تلاوت كنند و تعليم خواندن و نوشتن به بي سوادهاي آنان هم، تعليم قرآن نبود؛ بلكه تعليم خواندن و نوشتن بود. پس منظور از تعليم كتاب، يعني تبيين مضامين و پيام‏هاي قرآن و تفسير آيات آن.

و مگر رسول خدا هنگام وفات نفرمود:

من دو چيز گران بها و ارزشمند در بين شما به ارث مي‏گذارم و اگر بعد از من به آن دو متمسك شويد، هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو عبارتند از: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم.(6)

اين بيان مشابه همان آيه 101 آل عمران است كه سبب صيانت از گمراهي را كتاب خدا و رسول خدا معرفي كرده بود. علاوه بر اين روايات فراوان ديگري دلالت دارد.

بنا بر اين قرآن به زبان عربي مبين و براي هدايت عموم نازل شده و فهم آن در هيچ دسته و گروهي منحصر نشده و همه مي توانند با كسب مقدمات لازم از سفره مواهب بيكران قرآن طعام هاي معرفتي و هدايتي بگيرند. ولي چون افراد در معرض بدفهمي و غلط فهمي هستند و چون درك همه معارف قرآن از توان غالب انسان ها خارج است، خداوند پيامبر و اهل بيتش را به بيان و تفسير قرآن گمارده و ما بايد فهم خود را به آنان ارجاع داده و در صورت تاييد آن ها، به فهممان عمل كنيم و براي فهم معاني متعالي قرآن بايد از پيامبر و اهل بيت و شاگردان مكتب آن ها كمك بگيريم.

شما مي توانيد در اين زمينه از كتاب تفسيري براي آگاهي شان نزول آيات استفاده كرد. از جمله تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي ذيل آيات خصوصا شروع سوره ها مراجعه نمائيد. بسيار مناسب است. كتاب هاي غير تفسيري هم در اين زمينه قابل استفاده وجود دارد:

1- اسباب النزول ،نوشته دكترسيد محمد باقر حجتي.  2- اسباب النزول واحدي ،ترجمه اسلامي.

پي نوشت ها:

1. علوم قرآني، محمد هادي معرفت، ص87.

2. آل عمران (3) آيه 101.

3. نحل(16)آيه 44.

4. بقره(2)آيه 151.

5. همان، آيه 129.

6. محمد قمي، حديث ثقلين، مصر دارالتقريب، 1371 ق، ص 9.

آيا آياتي كه در قرآن خطاب به پيامبر هست شامل ما هم مي شود؟
آياتي كه پيامبر(ص) را مخاطب قرار داده و حكم آيه مختص پيامبر(ص) است و شامل ساير افراد نمي شود مانند اين آيه كه خداوند متعال مي فرمايد:...

آيا آياتي كه در قرآن خطاب به پيامبر هست شامل ما هم مي شود يا اختصاص به ايشان دارد؟

آياتي از قرآن كريم شخص پيامبر(ص) را مخاطب قرار داده، أقسام مختلفي دارند كه به مهمترين آنها اشاره مي شود:

1. آياتي كه پيامبر(ص) را مخاطب قرار داده و حكم آيه مختص پيامبر(ص) است و شامل ساير افراد نمي شود مانند اين آيه كه خداوند متعال مي فرمايد:

"يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاَّتي‏ آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ. . . . "(1) "اي پيامبر! ما همسران تو را كه مهرشان را پرداخته‏اي براي تو حلال كرديم، و همچنين كنيزاني كه از طريق غنايمي كه خدا به تو بخشيده است مالك شده‏اي و. . . "

در اين آيه موارد هفتگانه‏اي كه ازدواج با آنها براي پيامبر(ص) مجاز بوده، شرح داده شده است و روشن است كه گرچه برخي از اين موارد عمومي است و براي ساير مسلمانان نيز جايز است. اما برخي از اين موارد هفتگانه مختص پيامبر(ص) است كه اين موارد طبق مصلحت هاي سياسي و تبليغي براي پيامبر(ص) مجاز شده است.

2. آياتي كه گرچه در ظاهر پيامبر(ص) را مخاطب قرار داده، اما در واقع مخاطب آن پيروان پيامبر(ص) و مسلمانان هستند و قطعا شامل خود پيامبر(ص) نمي شود مانند اين آيه كه خداوند متعال مي فرمايد:

" فَإِنْ كُنْتَ في‏ شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرين"(2)

" و اگر در آنچه بر تو نازل كرده‏ايم ترديدي داري، از كساني كه پيش از تو كتاب آسماني را مي‏خواندند بپرس، به يقين، "حق" از طرف پروردگارت به تو رسيده است بنا بر اين، هرگز از ترديدكنندگان مباش"

ممكن است در ابتدا چنين به نظر برسد كه آيه حكايت از اين دارد كه پيامبر(ص) در حقانيت آياتي كه بر او نازل مي‏شد، ترديد داشت و خداوند از طريق فوق ترديد او را زايل كرد ولي با توجه به اينكه پيامبر(ص) مساله وحي را با شهود و مشاهده دريافته بود، چنان كه آيات قرآن حاكي از همين معنا است، شك و ترديد در اين مورد معنا نداشت، به علاوه اين تعبير رائج است كه براي تنبيه دور دستان، افراد نزديك را مخاطب مي‏كنند و سخني را القا مي‏نمايند، اين همان است كه عرب با ضرب المثل معروف "اياك اعني و اسمعي يا جاره"(بتو مي‏گويم ولي همسايه تو بشنو) از آن ياد مي‏كند كه نظير آن را نيز در فارسي داريم، و اين گونه سخن در بسياري از موارد تاثيرش از خطاب صريح بيشتر است.(3)

3. آياتي كه گرچه در خصوص پيامبر(ص) نازل شده و قطعا مخاطب اصلي آن پيامبر(ص) است، اما محتواي آن به گونه اي است كه قابليت شامل شدن نسبت به همه مؤمنان را دارد مانند آيات سوره انشراح. در اين سوره گرچه از إعطاء شرح صدر به پيامبر(ص) و رفع بار سنگين از دوش ايشان سخن به ميان آمده، اما اين إعطاء شرح صدر مختص به پيامبر(ص) نيست. بلكه ساير مؤمنان نيز با تسليم در مقابل اوامر و دستورات الهي، شرح صدر مي يابند چنانكه در يكي از آيات قرآن مي خوانيم:

" فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ"(4) "آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينه‏اش را براي(پذيرش) اسلام، گشاده مي سازد و آن كس را كه بخاطر اعمال خلافش بخواهد گمراه سازد، سينه‏اش را آن چنان تنگ مي‏كند كه گويا مي‏خواهد به آسمان بالا برود اين گونه خداوند پليدي را بر افرادي كه ايمان نمي‏آورند قرار مي‏دهد. "

پي نوشت ها:

1. أحزاب(33) آيه 50.

2. يونس(10) آيه 94.

3. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏8، ص 382.

4. أنعام(6) آيه 125.

صفحه‌ها