پرسش وپاسخ

پس بدی ها از كجا نشأت گرفته اند؟
در ابتدا بايد گفت: تعبير "بدي" فارسي در عين حال كه تعبيري عام و تا حدي مبهم است. اما در شايع ترين استعمالش در برابر خوبي به كار مي رود. اين دو تعبير هم معادل...

اگر خداوند خیر مطلق و كمال مطلق است پس بدی ها از كجا نشأت گرفته اند؟

 در ابتدا بايد گفت: تعبير "بدي" فارسي در عين حال كه تعبيري عام و تا حدي مبهم است. اما در شايع ترين استعمالش در برابر خوبي به كار مي رود. اين دو تعبير هم معادل"خير"و "شر" در عربي هستند؛ اگر از همين معنا به بدي نگاه كنيم، ابتدا لازم است شناخت درستي از اصل بدي و شر و آن گاه از شروري كه در عالم وجود دارد، داشته باشيم، سپس به تحليل منشا آن بپردازيم.

شر چيست؟

شر در مقابل خير است. خير در مورد ما انسان‏ها به چيزي گفته مي شود كه با وجود ما هماهنگ بوده، مايه پيشرفت و بهره مندي و منفعت ما شود. در نتيجه شر چيزي است كه ناهماهنگ با وجود ما باشد و مايه ضرر و نقصان و زيان ما گردد؛ اما آيا شر امري وجودي است كه خلق شده باشد يا عدم وجود است و ما به لحاظ نبود خيري كه مد نظرمان است، عنواني براي آن قرار داده ايم؟ 

  اگر دقت كنيم در مي يابيم كه شر امر وجودي نيست، بلكه  به نوعي نبود يا منشا  نبودي است؛ مثلا كوري، نبود بينايي است. ناداني، نبود دانايي است. فقر، نبود دارايي است. موجودات شر موجوداتي هستند كه منشا فقدان مي گردند مثلا گزندگان با گزيدن سبب از دست دادن سلامتي و مرگ مي شوند وگرنه شر به معناي چيزي كه در خارج وجود داشته باشد، بي معنا است. بنابراين، شر چيزي نيست تا مخلوق باشد و نياز به خالق داشته باشد.(1)

اما مي توان پرسيد كه فارغ از اينكه آنچه وجود دارد چيست و چه نام و عنواني دارد، چرا خداوند عالم را به گونه اي آفريد كه چنين مشكلات و نابساماني هايي در آن وجود داشته باشد؟ قبول داريم كه شر در عالم نيست. اما يقينا برخي عوامل هستند كه مانع بهره مندي ما از همه خير ها و خوبي ها هستند مانند بيماري ها و يا حيوانات درنده يا حوادث ناگوار طبيعي مانند سيل و زلزله و... چرا اين ها در عالم قرار گرفت و خداوند عالم را خالي از  بدبختي ها و مشكلات و موانع خوشبختي خلق نكرد؟

 اگر اين گونه امور شر محسوب گردند، بايد ببينيم كه اين گونه امور حقيقتا چيستند؛ آيا شرور كاملا شر هستند يا به نوعي خير هم محسوب مي شوند؟

اگر خوب دقت كنيم مي بينيم كه در عالم شر مطلق وجود ندارد، زيرا بر حسب فرض خير و شر بر سه گونه است:

أ) خير مطلق كه هيچ گونه بدي در آن راه ندارد، مانند خداوند كه خير مطلق است.

ب) شر مطلق كه هيچ گونه جهت مثبتي در آن وجود ندارد.

ج) خير و شر نسبي كه بين دو قسم بالا است.

با تحقيق و تجربه مي توان به اين يقين رسيد كه هيچ موجودي در جهان هستي نيست كه شر مطلق بوده و هيچ جهت خيري در آن نباشد؛ در تفكر ديني، از شيطان شرتر سراغ نداريم، ولي شيطان شر مطلق نيست، بلكه براي آشكار شدن انسان هاي خدا ترس از غير خداترسان ، وجود اين موجود دعوت كننده به گمراهي لازم است. وقتي شيطان تمام توانش را براي گمراه كردن بنده به كار مي گيرد و بنده خدا ترس با توكل و پناه بردن به خدا از مبارزه با او سربلند بيرون مي آيد، ارزش بنده براي كائنات آشكار مي گردد. شايسته مي شود كه خدا به  بنده بر موجودات مباهات كند.

 بنا بر اين وجود شيطان به عنوان دام گمراهي بر راه مؤمن لازم آمد. از جهت اين لزوم، شيطان از شر مطلق بودن خارج شد.

 از نظر ديگر مي توان ديد كه غالب شرور "نسبي" هستند، يعني به خودي خود بد نيستند، بلكه وقتي نسبت به چيزي سنجيده مي شوند، شر به حساب مي آيند. به طور مثال گرگ ذاتاً حيوان خوبي است كه داراي خلقتي عجيب و يكي از مخلوقات الهي است كه باعث تعادل چرخه طبيعت مي شود. گرگ نسبت به ذات خود و مجموع نظام هستي مفيد و خير است. اگر گرگ با درختان، گياهان و سنگ‏ها سنجيده شود، نسبت به آن‏ها هيچ گونه بدي ندارد، لكن نسبت به گوسفند يا انسان شر است. (2)

نيز عقرب و مارهاي گزنده كه نيش آن‏ها براي جانداران مضر است، ولي براي خودش لازم است. مولوي مي گويد:

پس بد مطلق نباشد در جهان

بد به نسبت باشد، اين را هم بدان

زهر مار آن مار را باشد حيات

نسبتش با آدمي باشد ممات

پس در عالم، شر و بدي مطلق وجود ندارد. آنچه شر دانسته مي شود، نسبي است، يعني به نسبت با حيات موجودي مانند ما انسان ها بد و شر خوانده مي شود، ولي به خودي خود خير است، اما اين كه چرا خداوند آن‏ها را آفريده است، مصالح و فوايد بسياري مي تواند داشته باشد. بايد در مجموع جهان هستي سنجيده شود، يعني فلسفه  اين گونه مشكلات و به اصطلاح شرور در زندگي را بايد در نگاهي عميق و گسترده كه دنيا و آخرت و فلسفه خلقت انسان و قرار گرفتنش در جهان ماده را مد نظر داشته باشد، مورد توجه قرار داد.

 در اين باره نسبت به انسان‏ها مي توان گفت هدف اين بوده كه آدمي دل بسته و اسير زَرق و برق جهان نباشد . آن را جاودانه نپندارد، زيرا دل بستگي مانع تكامل انسان است. برخي از شرور و مصائب، شكننده تفاخر و غرور انسان‏ها هستند. خطراتي كه مي تواند باعث غفلت فرد از حيات حقيقي آخرتي  گردد و او را در دنيا و دنيا طلبي غرق نمايد. اصولا شرور و مشكلات داراي آثار تربيتي فراواني هستند، مانند شكوفايي استعداهاي نهفته، زيرا انسان در پرتو مصائب و مشكلات، قواي ادراكي خود را به كار مي اندازد و به قله‏هاي رفيع علم و آگاهي مي رسد.

اگر سختي‏ها و محروميت‏ها نبود، هرگز بشر از نردبان علم بالا نمي‏رفت. شرور در انسان روح مقاومت و پايداري را تقويت مي كند. او را در برابر حوادث، صبور و بردبار بار مي آورد. طوفان حوادث نمي‏تواند درخت و جود او را از جا بركند. نيز زندگي او را از يكنواختي بيرون مي بَرد و او را از غفلت بيدار مي كند.(3)

البته خداوند هيچ گاه سختي و بلا و مصيبت ما را نخواسته، بايد تلاش كنيم  با تلاش علمي و كوشش هاي اجتماعي جلوي بسياري از بيماري ها و حوادث طبيعي را بگيريم. بلا بودن يك زلزله كوچك تنها به خاطر كمبود و  رفتار ما در مقاوم سازي ساختمان ها و... است. سيل بزرگ با وجود سد هاي محكم و سيل بند هاي متعدد بزرگ ترين رحمت خداوند است، نه بلايي خانمان برانداز؛ همچنين آشوب ها و مشكلات بشر در غالب موارد مربوط به رفتارهاي غير عقلاني و غير انساني ما است و ربطي به خداوند ندارد.

به علاوه مهم ترين فلسفه قرار گرفتن انسان در عالم دنيا بروز ماهيت و حقيقت دروني او در برابر آزمون هاي دنياست تا با كيفيت برخوردش با آزمون ها و گزينه هاي مختلف، مرتبه و جايگاه خود در زندگي آخرتي را براي خود رقم بزند. اين گونه مشكلات و شرور و بلاها بالاترين و سخت ترين آزمون هاي خداوند براي انسان ها هستند. اگراين امور نباشد، خلقت انسان و قرار گرفتنش در مجموعه نظام هستي و عالم ماده بي معنا و بي هدف خواهد بود.

پي نوشت‏ها:

1. مطهري، عدل الهي، نشر صدرا،1370 ش، ج 1، ص 216.

2. استاد سبحاني، الهيات و معارف اسلامي، نشر توحيد، قم 1378ش، ص 158.

3. ر ك به عدل الهي از شهيد مطهري.

از كجا می توان مطمئن شد كه خداوند فقط صلاح مخلوقات خود را می خواهد؟
در ابتدا بايد گفت خداوند بنده خود را دوست مي دارد و محبت همواره از جانب خداست. زيرا او آفريدگان خود علي الخصوص انسان را بسيار دوست دارد و بلكه دوستي اش ...

از كجا می توان مطمئن شد كه خداوند فقط صلاح مخلوقات خود را می خواهد؟

 در ابتدا بايد گفت خداوند بنده خود را دوست مي دارد  و محبت  همواره از جانب خداست. زيرا او آفريدگان خود علي الخصوص انسان را بسيار دوست دارد و بلكه دوستي اش نسبت به انسان از آن جهت كه شايستگي حمل امانت بزرگ الهي را به او عطاء كرده است، ويژه خواهد بود.

به همين جهت است كه محبت خدا به بندگانش ظهور و بروز بيشتري پيدا مي كند و به واسطه لطف و عنايت خداي متعال است كه بنده توفيق پيدا مي كند كه در مسير هدايت الهي قرار گيرد و اعمال صالح را به انجام رساند.(1) از آنجا كه خداوند بنده خود را دوست دارد  معلوم مي شود همواره صلاح و مصلحت و خير دنيا و آخرت او را مي خواهد و براي همين مسأله است كه اين همه پيامبر براي هدايت آنها فرستاده است.

البته خواستن صلاح بندگان در مراحل بعدي و در مراتب ابالتر نيازمند تحصيل برخي مقدمات از جانب بندگان ايت كه موجب نزول خير و صلاح هاي جديد خداوند در حق بنده مي شود و اين كه از كجا و چگونه بدانيم خدا در اين مرحله خاص نيز بنده خير ويژه اي براي بنده اش مي طلبيد بايد گفت در اين باب ممكن است راه كارهاي متعدد مطرح باشد از جمله اين نكته هاي است كه در روايات آمده:

مثلا رسول خدا فرمود: إذا أراد اللَّه بعبد خيرا صيّر حوايج النّاس إليه.(2) وقتى خداوند براي بنده اي خير بخواهد حاجت‏هاى مردم را در دست او قرار مي دهد.

امام صادق(ع)فرمود:

إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً زَهَّدَهُ فِي الدُّنْيَا وَ فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ وَ بَصَّرَهُ عُيُوبَهَا وَ مَنْ أُوتِيَهُنَّ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ قَالَ لَمْ يَطْلُبْ أَحَدٌ الْحَقَّ بِبَابٍ أَفْضَلَ مِنَ الزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا وَ هُوَ ضِدٌّ لِمَا طَلَبَ أَعْدَاءُ الْحَقِّ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِمَّا ذَا قَالَ مِنَ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ قَالَ أَ لَا مِنْ صَبَّارٍ كَرِيمٍ فَإِنَّمَا هِيَ أَيَّامٌ قَلَائِلُ أَلَا إِنَّهُ حَرَامٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَجِدُوا طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى تَزْهَدُوا فِي الدُّنْيَا(3)

چون خدا خير بنده‏ اى را خواهد، او را نسبت بدنيا بى ‏رغبت و نسبت بدين دانشمند كند. و به عيوب دنيا بينايش سازد، و بهر كه اين خصلت ها داده شود، خير دنيا و آخرت داده شده، و فرمود: هيچ كس حق را در راهى بهتر از زهد دنيا نجسته است و آن ضد مطلوب دشمنان حق است.

راوى گويد: عرض كردم: قربانت، آنها از چه راه مي جويند؟ فرمود: از رغبت بدنيا. و فرمود آيا شخص پر صبر كريمى نيست؟ همانا دنيا چند روز اندكست، همانا حرامست بر شما كه مزه ايمان چشيد جز آنكه نسبت بدنيا بى ‏رغبت شويد.

پس طبق اين دو حديث  كساني  كه از مصادق اين دو حديث است معلوم مي شود كه خداوند صلاح آنها خواسته است.

پي نوشت:

1.  غزالي، احياء علوم ادين نشر دار الفكر بيروت، 1402 ق، ج4، ص 304.

2. نهج الفصاحة، مترجم ابوالقاسم پاينده، تهران سازمان چاپ وانتشارات جاويدان، 1354ش، ص 180.

3. كليني، الكافي، نشر دار الكتب الاسلاميه تهران 1380 ق، ج 2، ص 120.

لطفا كتابهایی را در مورد اسماء الله و شرح آن ها معرفی نمایید.
در اين رابطه مطالعه منابع ذيل مفيد است: 1- شرح الاسما الحسني، 2- اسماء الحسنی، 3- خواص و مفاهيم اسماء الحسني ...

لطفا كتابهایی را در مورد اسماء الله و شرح آن ها معرفی نمایید.

در اين رابطه  مطالعه منابع ذيل مفيد است:

1- شرح الاسما الحسني، تاليف حكيم ملاهادي سبزواري، نشر دار الكتب العلميه

2- اسماء الحسني: شرح دعاي جوشن كبير، نوشته مهدي افتخار، نشر مطبوعاتي ديني

3-  خواص و مفاهيم اسماء الحسني: نامهاي زيباي خداوند؛ تاليف علامه حبيب الله شريف كاشاني، ترجمه محمدرسول دريايي، نشر ياس بهشت.

در مورد تفاسير هم مي توانيد به تفاسير گوناگون مانند تفسير نمونه و مانند آن مراجعه بفرماييد ذيل آيات مربوط به اسماء الهي مانند آيات آخر سوره حشر و يا آيه 180 سوره اعراف مراجعه بفرماييد؛ بخصوص مي توانيد به ترجمه تفسير الميزان نوشته علامه طبا طبايي، نشر  جامعه مدرسين قم، بي تا، ج 8، ص447 مراجعه بفرماييد.

چرا جزء اسامی خداوند هستند؟
«هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِك الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ ...

با توجه به این كه جبّار و متكبّر معانی خوبی ندارند، چرا جزء اسامی خداوند هستند؟

دو اسم یاد شده در پرسش  برای خداوند به صراحت در قرآن آمده  :

«هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِك الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یشْرِكونَ، هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَی؛(1)

اوست‏ خدایی كه جز او معبودی نیست. همان فرمانروای پاك سلامتبخش و مؤمن به حقیقت‏ حق خود كه نگهبان ،عزیز ، جبار و متكبر است. پاك است‏ خدا از آنچه با او شریك می‏گردانند، اوست‏ خدای خالق نوساز صورتگر كه بهترین نامها و صفات از آن اوست».

  صفاتی از قبیل متكبر ، جبار ، منتقم، و قهار بودن خداوند از صفات نقص محسوب نمی شود تا دلیل ضعف باشد، بلكه لازمه مدیریت الهی بر جهان هستی ، جباریت، قهاریت و عزت و كبریایی است.

 چون معمولاً صفات الهی را با صفات انسان ها تشبیه می كنیم، از مقایسه بین این دو، این گونه صفات را برای خداوند منفی می پنداریم، در حالی كه ابتدا باید دید صفات دارای چه مفهومی است، آن گاه ملاحظه كرد كه صدق این مفهوم در مورد خدا موجب ضعف و نقص می شود یا نه .

 استفاده از واژه متكبر برای خداوند متفاوت از كاربرد آن برای انسان ها است .  منظور از جمله "العزیز الجبار المتكبر" در آیه سوره حشر مطابق با تفسیر علامه طباطبایی چنین است:

كلمه "عزیز" به معنای غالبی است كه هرگز شكست نمی پذیرد .كسی بر او غالب نمی شود  یا به معنای كسی است كه هر چه دیگران دارند ،از ناحیه او دارند . هر چه او دارد، از ناحیه كسی نیست . كلمه "جبار" صیغه مبالغه از "جبر " یعنی شكسته بند و اصلاح كننده است .  جبار كسی است كه اراده اش نافذ است . اراده خود را بر هر كسی كه بخواهد،  تحمیل می كند . "متكبر"  كسی است كه  جامه كبریایی خود را بنمایاند .(2)

   واژه متكبر در مورد خدا به معنای دارا بودن كبریا و عظمت و بزرگی است. یعنی خداوند این صفات را دارد و با آن شناخته می شود.

تكبّر به معنای نخوت و غرور نیست، بلكه به معنای بزرگ و با عظمت نمایاندن است . چون خداوند بزرگ و با عظمت است و تمام عالم هستی، نمایانگر بزرگی و عظمت خداوند است، متكبّر بودن او به همین معنا است. تكبّر به معنای نشان دادن بزرگی است.

تمام موجودات عالم نمایانگر كبریا و عظمت الهی هستند، اما آیا انسان میتواند خود را با عظمت و بزرگی بنمایاند،  در حالی كه همه چیزش وابسته به خداوند است؟!  اگر به عالیترین مقامات دست یافته باشد، همچنان فقیر و نیازمند به خدا است . در پرتو لطف الهی به جایی رسیده است، پس چگونه میتواند خود را بزرگ بنمایاند؟!

بزرگترین و والاترین انسانها (كه پیامبران  بودند) خود را بندهای ضعیف و نیازمند درگاه الهی میدیدند . بالاترین مقام آن ها عبودیت بود. هیچ گاه خود را بزرگ نشان نمیدادند و تكبّر نمیورزیدند، اما خداوند خود را در تمام عالم بزرگ و با عظمت نشان داد، پس  متكبّر است.

 كبریایی و بزرگی اختصاص به خداوند دارد،  غیر او هیچ موجودی شایستگی بزرگی را ندارد، از این رو كبر و بزرگی برای خداوند جزء كمالات   اختصاصی اوست اما ادعای تكبر و بزرگی از سوی مخلوقات موجب نقص و سقوط آن هاست. ابلیس به دلیل تكبر و خود بزرگبینی دچار لعن ابدی گردید.

امام صادق(ع) سخن زیبایی دربارة زشتی تكبر دارد:

إیّاكم و العظمه والكبر، فإنّ الكبر رداء الله، عزّ وجلّ، فمن نازع الله رداءَه، قصمهُ الله وأذلّه  یوم القیامه؛(3)

 بترسید از كبر كردن، زیرا كبر مختص خدا است،  كسی كه خدا را در آن منازعه كند، خدا او را در هم شكند و روز قیامت ذلیلش كند.

در روایت دیگر آمده: «عزت و كبریایی از آن خداوند است. كسی كه مدعی آن بشود، خداوند او را با روی بر آتش افكند».(4)

از این گونه روایات علت نكوهش تكبر معلوم میشود، چون متكبر با اظهار تكبر ادعای خدایی میكند . وصفی را كه اختصاص به ذات كبریایی حق تعالي دارد، در خود احساس میكند . از این رو تكبر برای بنده نادرست است،چون صفت مختص خدا را مدّعی میشود، مثل كسی است كه ادعای الوهیت، خالقیت، ربوبیت، رازقیت  بكند!

در تفسیر صفت جبار بودن خدا سه رأی  وجود دارد.

1 -  به معنای عظیم و عالی است، از این جهت كه به حقیقت و ذات خداوند دسترسی نیست، به او جبار گفته می شود.

2 -  به معنای اصلاح كننده و جبران كننده امور.

در لغت عرب گفته می شود "جبرت الكسر" وقتی كه شكستگی اصلاح شود. از این جهت كه خداوند تدارك امور خلق را می كند، به او جبار گفته می شود. بنابر مشرب  فلسفی چون واجب الوجود عالم ماده را صورت می دهد و آن را از مرتبه نقص به كمال می آورد، به او این اسم اطلاق می شود.

3 - جبار به معنای وادار كننده بر آن چه كه شخص اكراه دارد. از این جهت كه خداوند عبد را به اموری مجبور می كند، به او جبار می گویند.(5)

جبار به هر یك از این معانی كه باشد، در دو شكل به كار می رود:

گاهی به صورت مذمت و آن در موردی است كه انسانی بخواهد كمبودها و نقایص خود را با خود برتری، تكبر و ادعاهای غلط جبران كند و یا این كه بخواهد دیگری را در برابر اراده و خواست دل خویش مقهور و ذلیل سازد.

این معنا در بسیاری از آیات قرآن آمده و با صفات مذموم دیگری همراه است، مثلاً از زبان عیسی  می خوانیم : "و لم یجعلنی جباراً شقیاً؛(6) خداوند مرا جبار شقی قرار نداده است". در حالات بنی اسرائیل درباره ساكنان ستمگر بیت المقدس می خوانیم كه به موسی گفتند: "انّ فیها قوماً جبارین؛ (7) در این سرزمین گروهی ستمگر پیشه اند".

اما گاهی جبار در معنای مدح به كار می رود . به كسی گفته می شود كه نیازمندی های مردم و كاستی آن ها را جبران می كند . زخم ها را التیام می بخشد  یا این كه دارای قدرت فراوانی است كه غیر او در برابر وی خاضع می باشند، بی آن كه بخواهد بر كسی ستم كند و یا از قدرتش سوء استفاده نماید، به همین جهت جبار هنگامی كه به این معنا باشد، با صفات مدح دیگر همراه می گردد مانند "الملك القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتكبر؛(8) او فرمانروایی پاك و منزه است كه بندگانش هرگز از او ستم نمی بینند . نگهبان و حافظ غیر قابل شكست و قدرتمند و برتر است".

 صفاتی همچون "قدوس ، سلام و مؤمن" هرگز با جبار به معنای ظالم و ستمگر و متكبر به معنای خودبرتر بین سازگار نیست. این عبارت به خوبی نشان می دهد كه جبار در این جا به معنای دوم است.(9)

 

پی نوشت ها :

1.  حشر (59) آیه 23 ـ 24.

2.  علامه طباطبایی،  تفسیر المیزان،  نشر جامعه مدرسین، قم،  بی تا ،ج 19 ،ص 382

3.  امام خمینی، چهل حدیث، نشر مؤسسه آثار امام، 1378ش.، ص 86

4.  همان، ص 78.

5.  بهاءالدین خرمشاهی، دانشنامه قرآن، نشر دوستان،  تهران ، ج1، ص 834.

6.  مریم (19) آیه 32.

7.  مائده (5) آیه 22.

8.  حشر (59) آیه 23.

9.  مكارم شیرازی، تفسیر نمونه،  نشر دار الكتب الاسلامیه بی  تا  ج9، ص 4 - 143.

تا چه حد مي توان به حرف ها و روش آنها اعتماد نمود؟
به طور يقين تمام آن هايي كه به عنوان اصحاب كنار حضرت بودند، موثق نيستند، و اصحاب حضرت رسول(ص) به سه گروهي تقسيم مي‌شوند، ...

ياران و اصحاب پيامبر چند دسته بودند؟ تا چه حد مي توان به حرف ها و روش آنها اعتماد نمود؟

به طور يقين تمام آن هايي كه به عنوان اصحاب كنار حضرت بودند، موثق نيستند، و اصحاب حضرت رسول(ص) به سه گروهي تقسيم ميشوند،

گروه اول در زمان حيات پيامبر در باطن مخالف بوده و در پي فرصت براي ضربه زدن به پيامبر بودند، ولي در زمان حيات پيامبر چنين فرصتي براي آنان فراهم نشد و آن ها به ظاهر همچنان در كنار پيامبر حضور داشتند.

گروه دوم گرچه در زمان حيات پيامبر در ظاهر و باطن و با خلوص نيت در كنار پيامبر حضور داشتند، ولي بعد از رحلت پيامبر دچار لغزش شدند. راه اهل بيت را رها نموده و در كنار قدرت حاكمه و دستگاه خلافت قرار گرفتند. براي حفظ مصالح و منافع و موقعيت خود همه آنچه از پيامبر درباره جانشيني علي(ع) ديده و يا شنيده بودند، از ياد بردند.

دسته سوم كساني بودند كه همواره چه در زمان حيات پيامبر و چه بعد از آن دقيقاً در مسير پيامبر و اهل بيت قرار داشتند. هيچ گاه و تحت هيچ شرايطي از حضور در كنار اهل بيت پيامبر غفلت ننمودهاند.

گروه سوم كاملاً موثق و روايات كه نقل كرده اند، قابل اعتماد است.

گرچه ممكن است برخي از اصحاب به دليل شرايط خاصي كه دستگاه به وجود آورد، دچار لغزش غير عمدي و ناآگاهي شده باشند. نميتوان گفت همه آن ها از روي آگاهي دست از حمايت اهل بيت برداشته و به دستگاه خلافت پيوستند، ولي در عين حال عدهاي بودند كه از روي آگاهي و به دليل منافع خود به بيراهه رفتند. برخياز روي دشمني و عداوت با اهل بيت خود را به دستگاه خلافت نزديك و همراه كردند تا در فرصت مناسب قدرت را به دست بگيرند.

افرادي كه از آغاز تا انجام جزو اصحاب راستين بودند، عبارتند از: سلمان فارسي، مقداد، عمار ياسر، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس، ابو ذر و مانند آن ها.

اما افرادي كه به دليل منافع شخصي، اهل بيت را رها كردند، عبارتاند از: زبير، طلحه و امثال آن ها، اما عده ديگر كه از روي عناد و دشمني با اهل بيت(ع) در كنار دستگاه خلافت قرار داشتند و بعداً قدرت را به دست گرفتند، عبارت از: معاويه، عمر عاص، مغيره، و مانند آن ها.

اين رويكرد بر اساس مباني اعتقادي شيعه است، ولي برادران اهل سنت همه اصحاب را موثق و عادل ميدانند. ديدگاه آن ها و نقد آن را در كتاب "پژوهشي در عدالت صحابه" تأليف احمد حسين يعقوب، با ترجمه قاضيزاده ملاحظه فرماييد.

چند منبع درباره شخصيت شناسي صحابه پيامبر معرفي كنيد.
درميان مجموعه هاي روايي شيعه و اهل سنت برخي از متون روايي داري بالاترين اعتبارند كه بين شيعه از آن ها تعبير به كتب اربعه مي شود: ...

  منابع اوليه حديث شيعه و اهل سنت را بيان كنيد در ضمن چند منبع درباره شخصيت شناسي صحابه پيامبر معرفي كنيد؟

درميان مجموعه هاي روايي شيعه و اهل سنت برخي از متون روايي داري بالاترين اعتبارند كه بين شيعه از آن ها تعبير به كتب اربعه مي شود:

1-الكافي(اصول، فروع، روضه) نوشته كليني محمد بن يعقوب، متوفاي 328 ق.

2-من لا يحضره الفقيه، نوشته مرحوم محمد بن بابويه، معروف به شيخ صدوق(306 ـ 381 ق).

3-تهذيب الاحكام، نوشته محمد بن حسن طوسي، معروف به شيخ طوسي(385 ـ 460 ق).

4-الاستبصار نيز نوشته مرحوم شيخ طوسي است.

در بين اهل سنت تعبير سنت صحاح سته ميشود.

1ـ صحيح بخاري(1) يا(الجامع الصحيح) از ابو عبد الله محمد بن اسمعيل بخاري، متوفي 256ق.

2ـ صحيح مسلم از ابو الحسين مسلم بن حجاج قشيري نيشابوري، متوفي 261 ق.

3ـ سنن ابن ماجه از محمد بن يزيد بن ماجه قزويني، متوفي 273 ق.

4ـ سنن ابي داود از سليمان بن اشعث بن اسحق سجستاني، متوفي 275 ق.

5ـ جامع ترمذي يا(سنن ترمذي) از ابو عيسي محمد بن عيسي بن سوره(2) متوفي 279 ق.

6ـ سنن نسائي(مسمي به مجتبي) از ابو عبد الرحمن احمد بن شعيب، متوفي 303 ق.

كتب ششگانه مذكور در فوق باضافه موطأ و مسند ابن حنبل متوفي 241 ق. جوامع اوليه حديث اهل سنت را تشكيل مي‏دهد.

برخي ازكتبي كه در باره شخصيت صحابه نوشته شده است عبارتند از:

منابع شيعه:

1- صحابه از ديدگاه نهج البلاغه، نويسنده: داود الهامي.

2- صحابه رسول خدا- تاليف توسط گروه تاريخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، سال چاپ 1388.

3- دلائل الصدق با موضوع مطاعن خلفا و صحابه در روايات اهل سنت، نوشته محمد حسن مظفر و ترجمه محمد سپهري، انتشارات اميركبير.

4- تاريخ سياسي اسلام: تاريخ خلفا: از رحلت پيامبر تا زوال امويان(11-132 ق. )

مدخل ابوبكر در دائرة المعارف بزگ اسلامي در باره شخصيت ابوبكر حاوي مطالب مفيدي است.

كتب اهل سنت

1- الإصابة في تمييز الصحابة(تاليف ابن حجر عسقلاني)،

2- و أسد الغابة في معرفة الصحابة(تاليف ابن اثير)،

3- ميزان الإعتدال امام ذهبي

4- صحيح البخاري كتاب فضائل الصحابة.

5- طبقات الكبري تاليف ابن سعد

6- الاستيعاب ابن عبد البر

ماههاي حرام در زمان پيامبر اكرم (ص) چه ماههايي بوده است؟
ماههاي حرام ذي القعده،ذي الحجه، محرم و رجب مي باشند.

ماههاي حرام در زمان پيامبر اكرم (ص) چه ماههايي بوده است؟

ماههاي حرام ذي القعده،ذي الحجه، محرم و رجب مي باشند. (1) 

پي نوشت:

1. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1374، ج 7، ص 406.

آيا امام علي (ع) به مجاهدان و خانواده هايشان امتياز ويژه اي قائل شدند؟
اجراي عدل و قسط اقتضا مي كند كه به هر فردي از افراد جامعه براساس ميزان خدمات و اقداماتي كه براي جامعه انجام مي دهد, توجه شده و حق متناسب خود را دريافت نمايد.

آيا امام علي (ع) در دوران خلافت خود به پيشكسوتان در اسلام و مجاهدان در راه خدا و خانواده هايشان امتياز ويژه اي قائل مي شدند؟ آيا امام علي به شخصي كه در راه خدا جهاد كرده و جراحت هم برداشته و شخصي كه به هر دليل در جنگ شركت نكرده تفاوت قائل ميشدند و امتيازي مثلا از بيت المال براي جانبازان در نظر مي گرفتند. حال  با فرض اينكه فرزندان هر دو جنگ را درك نكرده اند آيا براي فرزندان يا همسران آن ها امتيازي قائل مي شدند 

كمك به خانواده ايثار گران و مجاهدان، از وظايف حكومت اسلامي مي باشد و دلائل متعددي پشتوانه اين اقدامات مي باشد كه مهمترين آنها عبارتند از:

اجراي عدل و قسط اقتضا مي كند كه به هر فردي از افراد جامعه براساس ميزان خدمات و اقداماتي كه براي جامعه انجام مي دهد, توجه شده و حق متناسب خود را دريافت نمايد. بر اين اساس رزمندگان سلحشوري كه جان بر كف نهاده و با ايثار و فداكاري خود امنيت ملي, تماميت ارضي , منافع ملي كشور را از هجوم بيگانگان به قيمت جان خود يا قسمتي از اعضاي بدن خود يا از دست دادن بهترين سال هاي خود در زندان هاي دشمن, تأمين نموده اند براساس عدل و انصاف حكومت اسلامي بايد متولي امور زندگاني آنها و جبران خسارت هاي وارده باشد. چنانكه حضرت علي (ع) در فرمان خود به مالك اشتر مي نويسد: (هرگاه كسي از سپاه تو به درجه شهادت رسيد و يا شخصي از دشمنانت در اثر قتل و جرح به گرفتاري شديد مبتلا گرديد در اين صورت همانند وصي دلسوز و مورد اعتماد كارهاي خانواده آنان را اداره كن تا اثر فقدانش در ميان اهل بيت او ظاهر نگردد.(1)

حضرت اين مسأله را يك حركت حكومتي و عمومي تلقي مي نمايد و اين مسأله علاوه بر جنبه اقتصادي شامل ساير امور عاطفي، تربيتي، آموزشي، آينده كاري مي شود. سيره آن حضرت در طول حياتشان همواره بر توجه كامل به امور خانواده هاي شهدا و ايثارگران نسبت به نيازهاي آن زمان بود. همچنين در پيمان صلح امام حسن آمده است: (معاويه مؤظف است همواره از خراج مبلغ يك ميليون درهم تسليم امام حسن (ع) نمايد تا ميان بازماندگان شهداي جنگ جمل و صفين كه در ركاب علي (ع) كشته شده اند تقسيم شود).(2) بنا بر آموزه هاي اسلامي هرگونه كوتاهي در رسيدگي به امور اين عزيزان ظلم به حقوق مسلم آنان بوده و منافي عدل و قسط مي باشد چگونه مي توان كساني را كه در راه تأمين امنيت و آسايش ديگران و حفظ كيان اسلامي بهترين شخص خود را كه از همه لحاظ تأمين كننده زندگي آنها بوده از دست داده اند يا معلول و مجروح شده اند يا بهترين سال هاي عمر خود را در زندان هاي دشمن يا در جبهه ها از دست داده اند و خود و خانواده اش گرفتار عقب ماندگي اقتصادي، تحصيلاتي و... شده اند را با افرادي مرفه كه در پشت جبهه ها در سايه امنيت و آرامش ناشي از فداكاري اين عزيزان به زندگي خود پرداخته و از همه مواهب دولت اسلامي برخوردار شده اند را مساوي دانست. آيا اين عين ظلم و بي عدالتي نيست؟

استادشهيد مطهري داستاني در اين رابطه نقل مي كند كه آموزنده است :"

زن بيچاره مشك آب را به دوش كشيده بود و نفس نفس زنان به سوي خانه‏اش مي‏رفت. مردي ناشناس به او برخورد و مشك را از او گرفت و خودش به دوش كشيد. كودكان خردسال زن چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر بودند. در خانه باز شد. كودكان معصوم ديدند مرد ناشناسي همراه مادرشان به خانه آمد و مشك آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است. مرد ناشناس مشك را به زمين گذاشت و از زن پرسيد: «خوب، معلوم است كه مردي نداري كه خودت آبكشي مي‏كني، چطور شده كه بي‏كس مانده‏اي؟».

- شوهرم سرباز بود. علي بن ابي طالب او را به يكي از مرزها فرستاد و در آنجا كشته شد. اكنون منم و چند طفل خردسال.

مرد ناشناس بيش از اين حرفي نزد، سر را به زير انداخت و خداحافظي كرد و رفت، ولي در آن روز آني از فكر آن زن و بچه هايش بيرون نمي‏رفت. شب را نتوانست راحت بخوابد. صبح زود زنبيلي برداشت و مقداري آذوقه از گوشت و آرد و خرما در آن ريخت و يكسره به طرف خانه ديروزي رفت و در زد.

- كيستي؟.

- همان بنده خداي ديروزي هستم كه مشك آب را آوردم، حالا مقداري غذابراي بچه‏ها آورده‏ام .  

- خدا از تو راضي شود و بين ما و علي بن ابي طالب هم خدا خودش حكم كند.

در باز گشت مرد ناشناس داخل خانه شد. بعد گفت: «دلم مي‏خواهد ثوابي كرده باشم. اگر اجازه بدهي، خمير كردن و پختن نان يا نگهداري اطفال را من به عهده بگيرم.»

- بسيار خوب، ولي من بهتر مي‏توانم خمير كنم و نان بپزم. تو بچه‏ها را نگاه‏دار تا من از پختن نان فارغ شوم.

زن رفت دنبال خمير كردن. مرد ناشناس فورا مقداري گوشت كه خود آورده بود كباب كرد و با خرما با دست خود به بچه‏ها خورانيد. به دهان هر كدام كه لقمه‏اي مي‏گذاشت مي‏گفت: «فرزندم! علي بن ابي طالب را حلال كن اگر در كار شما كوتاهي كرده است.».

خمير آماده شد. زن صدا زد: «بنده خدا همان تنور را آتش كن.»

مرد ناشناس رفت و تنور را آتش كرد. شعله‏هاي آتش زبانه كشيد. چهره خويش را نزديك آتش آورد و با خود مي‏گفت: «حرارت آتش را بچش، اين است كيفر آن كس كه در كار يتيمان و بيوه زنان كوتاهي مي‏كند.».

در همين حال بود كه زني از همسايگان به آن خانه سر كشيد و مرد ناشناس را شناخت. به زن صاحبخانه گفت: «واي به حالت! اين مرد را كه كمك گرفته‏اي نمي‏شناسي؟! اين اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب است.».

زن بيچاره جلو آمد و گفت: «اي هزار خجلت و شرمساري از براي من! من از تو معذرت مي‏خواهم.»

- نه، من از تو معذرت مي‏خواهم كه در كار تو كوتاهي كردم «3» اين داستان، نشانگر اين است كه حاكم اسلامي وظيفه دارد ،به اين خانواده هاي معظم كمك نمايد.

پي نوشت ها:

1. علامة المجلسي، بحار الأنوار، بيروت - لبنان، ناشر دار إحياء التراث العربي سال چاپ 1403 - 1983 م، ج 77، ص 251.

2. رسول جعفريان، حيات فكري و سياسي امامان شيعه، قم، انتشارات انصاريان، 1384ش، چاپ هشتم، ص 158 ـ 162.

3. مرتضي مطهري، مجموعه‏آثار، ج‏18، ص 348.

سرگذشت رژيم پهلوي و زندگي نامه آن ها را بنويسيد؟
محمدرضا فرزند رضاخان پهلوي، چهارم آبان 1298 در تهران به دنيا آمد. او سال هاي كودكي را در ايران گذراند و در 1306 در 8 سالگي به ولايت عهدي برگزيده شد. سال اول ...

سرگذشت رژيم پهلوي و زندگي نامه آن ها را بنويسيد؟

 با سلام و تشكر به خاطر ارتباط تان با این مركز.

محمدرضا فرزند رضاخان پهلوي، چهارم آبان 1298 در تهران به دنيا آمد. او سال هاي كودكي را در ايران گذراند و در 1306 در 8 سالگي به ولايت عهدي برگزيده شد. سال اول ابتدايي را در تهران گذراند و سپس در 1310 براي ادامه تحصيل عازم سوئيس شد. پس از بازگشت از سوئيس در 1315 مقدمات ازدواج وي فراهم شد و در 1318 با فوزيه خواهر ملك فاروق پادشاه مصر ازدواج كرد. اين ازدواج دوامي نداشت و محمدرضا پس از چندي فوزيه را طلاق داد و با ثريا اسفندياري و بعد از وي با فرح ديبا ازدواج كرد. محمدرضا در 25 شهريور 1320، پس از آن كه پدرش توسط متفقين بركنار شد، به سلطنت ايران منصوب شد. محمدرضا در سالهاي نخستين حكومت خود، تحت نفوذ شديد استعمار انگليس قرار داشت. در 1332 با به قدرت رسيدن محمد مصدق و موج احساسات ضداستعماري مردم به ايتاليا گريخت. دولت امريكا كه آثار قريب الوقوع موفقيت ايران را در خلع يد از انگليس و ملي كردن صنعت نفت احساس ميكرد، توسط سازمان سيا و از طريق ايادي داخلي اش و با برانگيختن جمعي از اوباش! موفق شد با همكاري انگلستان دولت مصدق را سرنگون و شاه را مجدداً به ايران بازگرداند. پس از كودتا ، سركوب و نابودي كليه گروهها و شخصيتهاي مخالف رژيم آغاز شد.

شاه تحت رهنمودهاي امريكا براي مقابله با اسلام و اشاعه فرهنگ غربي در كشور لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي را به مجلس برد و چون شرايط اسلامي بودن اعضا و قيد سوگند به قرآن را در آن حذف كرده بود، با مخالفت شديد و يكپارچه روحانيت به رهبري امام خميني(ره) مواجه شد و پس از يك كشمكش دوماهه سياسي مجبور به لغو آن شد. پس از آن، محمد رضا پهلوي طرح 6 مادهاي موسوم به انقلاب سفيد را در ششم بهمن 1341 به همه پرسي نمايشي گذاشت و مدعي موافقت مردم با آن شد. درگيري مستمر روحانيت و افشاي ماهيت امريكايي اصلاحات شاه برخورد خشن رژيم با روحانيت را در پي داشت. در اين دوره مدرسه فيضيه در قم مورد تاخت و تاز نيروهاي مسلح حكومت قرار گرفت و عده زيادي از طلاب و مردم كشته و زخمي شدند .

تداوم اعتراضات و مبارزات عمومي به رهبري امام خمينيبه دستگيري ايشان و قيام پانزدهم خرداد انجاميد و هزاران كشته و مجروح برجاي گذاشت. پس از آزادي امام بار ديگر اين اعمال با تصويب لايحه كاپيتولاسيون در مجلس شوراي ملي كه امريكاييها را از محاكمه و مجازات در برابر هر جرمي در ايران معاف ميساخت به اوج رسيد و سخنراني و بيانيه شديداللحن امام موجب تبعيد ايشان به تركيه و استقرار دوره جديدي از خفقان در كشور شد.

با اَعمال خشن ساواك، مبارزان مذهبي چارهاي جز مبارزه زيرزميني نيافتند. شاه نيز كه احساس ثبات ميكرد، در 1346 ش. تاجگذاري كرد. ورود سيل آساي امريكاييان و ساير همپيمانان آن، به ويژه اسراييليها به ايران، وابستگي سياسي و اقتصادي رژيم پهلوي را آشكارتر ميساخت. در پي اقدامات شاه، در 1354ش. تقويم رسمي كشور از هجري شمسي به شاهنشاهي تبديل شد و در كنار آن بسياري از رسوم و آداب غير اسلامي در كشور رايج شد. با افزايش قيمت نفت و رشد درآمدها، صنايع مونتاژ و روبنايي در ايران پاي گرفت و وابستگي به غرب تشديد شد. از سوي ديگر كشاورزان براي كسب درآمد بيشتر از روستاها به شهرها مهاجرت كرده و به كارگران ساده بخش صنعت مونتاژ مبدل شدند. مهاجرت روستاييان به شهرها عوارض اجتماعي و اقتصادي چندي را به دنبال داشت كه از جمله آن ها از هم گسيختگي فرهنگي و نيز كاهش شديد محصولات زراعي و وابستگي بيشتر ايران به مواد غذايي غرب بود. در اين شرايط دلزدگي از تمدن غرب در مردم ايران پديدار شده بود. سياست ضد اسلامي شاه كه مورد حمايت غربيها و بعضاً ديكته شده از جانب آن ها نيز بود، با وجود مبارزه بنياديني كه با فرهنگ معنوي ايران داشت، نتوانست بخش عظيمي از مردم را جذب خود سازد. برعكس، با اشاعه آداب و رسوم غربي كه تزلزل مباني اخلاقي و اجتماعي جامعه را در پي داشت، احساسات ضدغربي و ضدرژيم تشديد ميشد. اين آزردگي و دلزدگي، در كنار بي حرمتي گاه و بيگاه و صريح رژيم به مقدسات اسلام كه نقطه اوج آن درج مقالهاي در هفدهم دي 1356 در روزنامه اطلاعات بود، موجب آغاز دور جديدي از مبارزه اجتماعي و سياسي مردم به رهبري امام خمينيشد.

محمدرضا روز 26 دي 1357 از ايران گريخت و به ترتيب به كشورهاي مصر، امريكا، مكزيك و پاناما رفت. وي سپس بيمار شد و به قاهره بازگشت و در 5 مرداد 1359  در يكي از بيمارستانهاي اين كشور جان سپرد.

بر گرفته از:

http://www.hayatname.blogfa.com/post-62.aspx

درباره حكومت شاه و خاندان وی به كتاب های زیر مراجعه فر مایید :

1. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات ارتشبد حسين فردوست .

2. بازیگران عصر پهلوی ، محمود طلوعی .

3. روحانیت و عصر پهلوی، آیت قنبری .

دیدگاه ام البنین نسبت به ولایت چگونه بود؟
ام البنین، ( متوفي سال 70 هـ) (فاطمه كلابیه)، دختر حزام بن خالد بن ربیعة بن وحید بن كعب بن عامر بن كلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعة بن معاویة بن بكر بن هوازن است.

شرح :آیا ام البنین تنها با حضرت علی ازدواج كردند؟ چرا به ام البنین این لقب را داده اند؟ دیدگاه ام البنین نسبت به ولایت چگونه بود؟ ام البنین در دامن چگونه خانواده ای از نظر مذهبی فرهنگی و علمی تربیت شدند؟

ام البنین، ( متوفي سال 70 هـ) (فاطمه كلابیه)، دختر حزام بن خالد بن ربیعة بن وحید بن كعب بن عامر بن كلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعة بن معاویة بن بكر بن هوازن است. او از زنان مؤمن، شجاع و فداكار بود. گزارش شده است كه امیر المؤمنین (ع) پس از شهادت حضرت زهرا (ع) به برادرش عقیل- كه انساب عرب را خوب می ‏دانست- فرمود:

مي خواهم زني برایم خواستگاري نمایي كه از خاندان شجاعت باشد تا فرزند شجاعي برایم به دنیا آورد.

عقیل فاطمه كلابیه (ام البنین) را به ایشان معرفي نمود.(1)

فرزندان ام البنین

ام البنین داراي چهار پسر به نام هاي: عباس، عبد الله، جعفر و عثمان گردید كه سرور همه آنان حضرت عباس (ع) مي‏باشد. فرزندان ام البنین ـ همگي ـ در زمین كربلا شهید شدند. (2)

وي چون داراي چهار پسر بود به وي كنيه ام البنين داند. از اين رو پس از شهادنت فرزندانش مي گفت: مرا ام البنین مخوانید: زیرا مرا به یاد شیرهاي دلاور مي اندازد، مرا فرزنداني بود كه به نام آنها خوانده مي شدم. لیكن امروز آنها را از دست داده ام.

چهار فرزندي كه همچون باز شكاري بودند و به تیغ ستم از پاي درآمدند و... (3)

 عدم ازدواج ام البنین بعد از شهادت امام علی (ع)

بعد از امیر المؤمنین (ع) مدتی طولانی زنده بود و با كسی نیز ازدواج نكرد، همچنان كه امامه و اسما بنت عمیس و لیلی نهشلیه چنین نمودند و این چهار زن آزاده، كمال وفاداری را در حق شوی و سرورشان امیرالمؤمنین انجام دادند. (4)

ديدگاه ام البنين نسبت به ولايت:

ام البنین ارادت و احترام خاصی نسبت به مقام امامت و ولایت همسر خویش در دوران زندگانی با ایشان نشان می داد. علاوه، احترام و علاقه مادرانه و مهربانانه ای نسبت به دختران فاطمه ـ حضرت زینب و ام كلثوم (سلام اللّه علیهما) ـ داشت. احترام و علاقه ام البنین، چنان در وجود مقدس دختران علی(ع) تأثیر نهاده بود كه بنا به گزارش تواریخ، حضرت زینب(س) تا پایان حیات ام البنین، نسبت به او احترام و تكریم می نمود، حتی بیشتر اوقات زینب(س) به ملاقات وی می رفت.

دوران بیست و پنج ساله كنار زده شدن علی(ع) از حكومت، در عین شایستگی و برازندگی شان به این مقام، دورانی محنت زا و آزاردهنده برای فرزندان و همسران علی(ع) ـ به ویژه ام البنین ـ شمرده می شد. این بانوی غمخوار، نه تنها در برابر سختی ها و ناملایمات تحمل كرده و شكایتی به مولا عرضه نمی داشت، بلكه حتی با روحیه ای مثال زدنی، سعی می كرد از غم های علی(ع) در آن ایام كاسته و خانه را محیطی آرام بخش سازد.

پس از شهادت امام علي (ع) و با تعیین شدن امام حسن(ع) به عنوان امام دوم شیعیان، ام البنین در خط ولایت ایشان قرار گرفته، نه تنها برای لحظه ای از خط ولایت و امامت ایشان خارج نگردید و هرگز نه به عمل و نه گفتار، در برابر امام موضع گیری نكرد و تا پایان عمر امام حسن(ع) سر بر خط راستین امامت ایشان سپرد، بلكه پیوسته فرزندان خویش را بر اطاعت كامل از مولا و مقتدای زمان شان ـ

پس از شهادت امام حسن مجتبی(ع)، ام البنین در خط ولایت و امامت امام حسین(ع) ره سپرد و فرزندان خود را در لحظات بحرانی، به یاری پسر فاطمه زهرا(س) فرا خواند.

پي‏نوشت ها:

1. مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال فی علم احوال الرجال، بی جا، مطبعة الحیدریة، ج 2، ص 128.

2. چهره درخشان قمر بنی‏هاشم ابوالفضل العباس (ع)، علی ربانی خلخالی، ص57.

3. مفاتيح الجنان بعد از زيارت حضرت عباس بن علي بن ابي طالب عليهم السلام.‏

4. مناقب ابن شهر آشوب، ناشر: مطبعة الحيدرية - النجف الأشرف،جلد 2، ص76.

صفحه‌ها