اسماء و صفات الهي

منظور از "حكمت" در مورد خداوند چیست؟
حكمت در لغت، به معناي: «استواري و منع از نقص و خلل و تباهي» است؛ چنان كه لجام اسب را «حَكَمَه» گويند؛ زيرا اسب را از سركشي و حركت هاي ناموزون باز مي دارد ...

منظور از "حكمت" در مورد خداوند چیست؟

حكمت، یكی از صفات خداوند متعال می باشد كه جهت روشن شدن معنای آن در مورد خداوند، ابتدا به معنای لغوی آن اشاره می كنیم.

حكمت در لغت، به معناي: «استواري و منع از نقص و خلل و تباهي» است؛ چنان كه لجام اسب را «حَكَمَه» گويند؛ زيرا اسب را از سركشي و حركت هاي ناموزون باز مي دارد. (1) شارع مقدس را از آن جهت حاكم مي گويند كه مكلف را از انجام كارهاي ناروا باز مي دارد و قاضي را بدان جهت حاكم مي گويند كه از ضايع شدن حق افراد جلوگيري مي كند و همچنين ساختمان محكم را از آن حيث محكم مي گويند كه احتمال خرابي و بي ثباتي كم تر در آن است و نيز برهان و استدلال را زماني دليل محكم مي گويند كه نقص و بطلان در آن راه نداشته باشد و اين كه سفارش شده اعتقادات انسان بايد محكم باشد، به اين معنا است كه آنچه را انسان به آن اعتقاد پيدا مي كند، بايد از ثبات و استواري برخوردار باشد تا تزلزل و انحراف در آن نفوذ پيدا نكند. بنابراين، حكمت، به معناي استواري و استحكامي كه از نقص و خلل و فساد جلوگيري مي كند.

امّا در اصطلاح قرآن، روايات، حكما، علما و متكلمان، حكمت در مورد خداوند به چند معنا اطلاق شده است:

1. حكمت علمي: عبارت است از برترين علم به برترين معلوم كه مصداق آن، علم خداوند به ذات و افعال خويش است. البته به اين معنا، حكمت از علم خداوند و حب الهي به كمال و خير كه صفت ذاتي است، نشأت مي گيرد؛ يعني خداوند كه كمال مطلق و منشأ خيرات است، علم دارد به كمال و خير خودش. اين معناي حكمت علمي است. (2)

2. استحكام و انسجام در آفرينش و تدبير جهان؛ به اين معنا كه جهان آفرينش با اتقان و استحكام خاصي آفريده شده و طراح اين جهان آن چنان كاردان و حكيم بوده كه هرچيز را به جاي خويش به بهترين صورت ممكن قرار داده است.

دو آیه ذیل ناظر به همین معنا است:

- قرآن فرموده: «الذي احسن كل شيء خلقه؛ (3) خداوند كسي است كه هر چيزي را به شكل احسن خلق نمود».

- همچنين آيه: «الذي خلق فسوي و الذي قدر فهدي؛ (4) خداوند كسي است كه خلق نمود و هماهنگي بخشيد و اندازه گيري كرد و راهنمايي تمود».

علامه حلي، معناي ياد شده از حكمت را چنين بيان كرده است: حكمت، گاهي به معناي معرفت اشيا است و گاهي به معناي انجام كاري به وجه احسن است و چون هيچ معرفتي برتر از معرفت خداوند نسبت به عالم نيست، پس خداوند به هر دو معنا حكيم است. (5)

3. پاكي و پيوستگي خداوند از افعال قبيح و ناروا: به اين معنا كه خداوند كار زشت و قبيح انجام نمي دهد و اين خود به دليل اين است كه عوامل پديدآورنده كارهاي زشت و قبيح كه عبارت اند از جهل به زشتي عمل و يا نياز به آن و يا عجز از انجام ندادن آن است، در خداي تعالي وجود ندارد و خداي بزرگ از اين عوامل، پاك و منزه است. فخر رازي نيز در اين مورد گفته است: حكمت، عبارت است از تقدس خداوند از انجام آنچه ناروا است. (6)

4. غايتمند بودن افعال الهي: به اين معنا كه هر فعلي كه از خداوند سر مي زند، داراي غايت و هدفي است. كار لغو و بيهوده و عبث، از خداوند صادر نمي شود كه اين معنا چيزي است كه از آن تعبير به فعل حكيمانه خداوند مي شود.

آيه كريمه قرآن كه مي فرمايد: «ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلاً؛ ما آسمان و زمين و آنچه بين آن دو هست را بيهوده و لغو نيافريديم»، اشاره به اين معناي حكمت دارد.

خلاصه معناي اصطلاحي حكمت در مورد خداوند:

خداوند متعال كه عالم به همه چيز است، نظام هستي را به صورت كامل و احسن آفريده است؛ به طوري كه هيچ خلل و نقصي در آن راه ندارد و از اين كه كار لغو و بيهوده و قبيح و ناروا از او سر بزند، پاك و مبرا است.

منابع و مآخذ براي مطالعه بيش تر:

1. محاضرات في الالهيات، استاد علي رباني گلپايگاني، انتشارات امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، از ص 128 به بعد.

2. عقايد استدلالي، ج 1، ترجمه و شرح محاضرات في الالهيات، انتشارات نصايح، از ص 192 به بعد.

3. درس هايي از كلام، ج 2، حبيب الله طاهري، دفتر انتشارات اسلامي، از ص 125 به بعد.

4. الهيات و معارف اسلامي، استاد جعفر سبحاني، مؤسسه امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، از ص 139 به بعد.

5. آموزش فلسفه، ج 2، استاد محمدتقي مصباح يزدي، مؤسسه انتشارات امير كبير، از ص 422 به بعد.

(برگرفته از سایت اندیشه قم)

پی نوشت ها:

1. راغب اصفهاني، مفردات، ذيل واژه "حكم"، بی جا، بی تا.

2. علي رباني گلپايگاني، عقايد استدلالي، ص 192، انتشارات نصايح، 1381ش.

3. سجده (32)، آیه 7.

4. اعلي (87)، آیات 2 و 3.

5. عقايد استدلالي، همان، ص 193.

6. همان.

جايگاه علم الهي كجاست؟
در اصطلاح فلسفي علم بر دو گونه است: علم حضوري و علم حصولي. علم حضوري يعني علمي كه عين واقعيت معلوم پيش عالم (نفس يا ادراك كننده ديگري) حاضر است و عالم شخصيت ...

علم چيست؟ علم به محسوسات از طریق حواس مادی حاصل می شود، در این صورت خداوند چگونه به محسوسات علم دارد؟ جايگاه علم الهي كجاست؟

در اصطلاح فلسفي علم بر دو گونه است: علم حضوري و علم حصولي. علم حضوري يعني علمي كه عين واقعيت معلوم پيش عالم (نفس يا ادراك كننده ديگري) حاضر است و عالم شخصيت معلوم را مي يابد، مانند علم نفس به ذات خود و حالات وجداني و ذهني خود.

علم حصولي يعني علمي كه واقعيت معلوم پيش عالم حاضر نيست، فقط مفهوم و تصويري از معلوم پيش عالم حاضر است، مثل علم نفس به موجودات خارجي از قبيل زمين، آسمان، درخت، انسانهاي ديگر، اعضاي بدن خود شخص ادراك كننده.

در علم حضوري مطابق تعريف بالا علم و معلوم يكي است يعني وجود علم عين وجود معلوم است و انكشاف معلوم پيش عالم به واسطه حضور خود معلوم است در نزد عالم و از اين جهت اين علم را “ حضوري “ مي نامند به خلاف علم حصولي كه واقعيت معلوم غير از واقعيت علم است و انكشاف معلوم پيش عالم به واسطه مفهوم يا تصويري است كه از وي در پيش خود دارد و به عبارت ديگر به واسطه حصول صورتي است از معلوم در نزد عالم و از اين جهت اين علم را “حصولي “مي نامند. تمام اطلاعات ما نسبت به عالم خارج از ذهن علم حصولي است.(1)

مطابق آنچه بيان شد روشن مي شود كه  صرفاً برخي از علوم  نيازمند به خارج و با استفاده از ابزار هاي حسي به دست مي آيند بر خلاف علومي مانند علم به نفس و...كه از سنخ علوم حضوري است و ما معتقديم علم خداوند به ذات خويش و همه معلومات ذات علم حضوري است؛ همان گونه كه علم نفس انسان به خود، علم حضوري است.

 اساساً  هر گاه موجودي مجرد از ماده باشد، بدون شك، واقعيت آن موجود براي خودش حاضر است؛ زيرا آنچه مانع حضور چيزي نزد خود مي باشد، مادي و متغير بودن آن است، و چون خداوند، منزه از ماده و پيراسته از تغير است، ذات او نزد خودش حاضر است و او به ذات خود علم دارد.

چه اين كه چون خداوند به ذات خود عالم است و از طرفي ذات خداوند، علت موجودات است و علم به علت، سبب علم به معلول است، بنابراين خداوند در مقام ذات به همه چيز عالم است و علم او حضوري است .

اما در مورد جايگاه علم الهي بايد گفت اين سوال قدري مبهم است اگر مرادتان مكان معلومات الهي است، مطابق آنچه بيان شد تمام علوم الهي از سنخ علم حضوري است كه به جهت تجرد محض، مانند علم حصولي نيازي به محل انطباع صور نيز ندارد در واقع علم حصولي از طريق انطباع صورت در ذهن حاصل مي شود و از آنجا كه علوم خداند همگي از علوم حضوري است نيازي به صور، محل انطباع صور و...ندارد.

البته اگر مراد غير آن چيزي است كه بيان شد در سوالات بعدي به آن اشاره مي شود.

پي نوشت:

1. ر.ك مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، چ صدراء، تهران 1370، ج 6، ص 103.

چرا خداوند بعضي از بندگان خود را مورد آزمايش و امتحان قرار مي دهد؟
علم و آگاهي خداوند از اعمال و كردار انسان و همه موجودات، حقيقتي است قطعي و مسلم؛ اما با اين وجود، سؤال شما در صورتي جا دارد كه علت آفرينش انسان و آزمايش او ...

چرا خداوند بعضي از بندگان خود را مورد آزمايش و امتحان قرار مي دهد تا ميزان ايمان و صبر آنها را بسنجد با توجه به اينكه از ايمان بندگانش با خبر است و ميداند چه كسي گمراه شده و چه كسي هدايت يافته؟

علم و آگاهي خداوند از اعمال و كردار انسان و همه موجودات، حقيقتي است قطعي و مسلم؛ اما با اين وجود، سؤال شما در صورتي جا دارد كه علت آفرينش انسان و آزمايش او را، آگاه شدن خداوند از عاقبت كار آدمي بدانيم؛ در حالي كه اين فرض، اصلاً صحيح نيست؛ زيرا فيض و رحمت گسترده الهي، اقتضا مي كند كه هر موجودي كه قابليت دريافت هستي داشته باشد، از طرف خداوند آن را دريافت نمايد و در مسير كمال قرار بگيرد.

در اين ميان، موجودي مانند انسان نيز قابليت دريافت فيض هستي از طرف خدا دارد. موجودي كه مي تواند با اختيار خود به راه كمال و سعادت ابدي برسد، يا از اختيار خود سوء استفاده نموده و به دره سقوط و تباهي بيفتد، علم خداوند اين موجود را از دريافت فيض وجود محروم نميكند بلكه خداوند حق انتخاب هر مسيري را به انسان مي دهد:« إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً؛(1) راه را به او نشان داده‏ايم. يا سپاسگزار باشد يا ناسپاس».

اما در مورد اين كه چرا انسان بايد به نوعي مورد آزمون و امتحان دنيا قرار بگيرد بايد گفت اگر بنا بر اين بود كه بني آدم بدون هيچ آزمون و رنج و مشقتي از ابتدا به نتيجه مطلوب مي رسيدند، هدف آفرينش آن گونه كه پاسخ داديم، محقق نمي شد. انسان كمالي كه لايق آن بود، با سعي و كوشش خود به دست نميآورد. رسيدن به بهشتي بدون تلاش و كوشش و آزمايش و كامل نمودن خود ارزشي نداشت. حتي لذت لازم را به دنبال نداشت.

در واقع فلسفه آفرينش و شكوه داستان خلقت با زندگي انسان ها در نعمت بهشت رقم نمي خورد، بلكه اين امر با بهشتي شدن اختياري بشر حاصل مي شود. زيبايي و شكوه  داستان به آن است كه همه افراد به طور مساوي از فرصت خود بهره ببرند و هيچ كس نداند كه چه نتيجه اي در برابر او قرار دارد.

خدا كسي را جهنمي و كس ديگر را بهشتي نمي كند. فرجام بهشت يا دوزخ براي انسان از مقوله «شدني ها»ست؛ يعني  بايد به دنيا بياييم تا بهشتي يا جهنمي«بشويم»؛ ظرف وجود ما با حضور در دنيا و طي مراحل علمي و عملي و گذر از فراز و نشيب ها شكل مي گيرد. پاكي اوليه همه انسان ها ارزشي ندارد؛ بنابراين تا به دنيا نياييم، پاداش و كيفر معنا پيدا نمي كند.  اين گونه است كه علم پيشين الهي، ضرورت و حكيمانه بودن اين خلقت و حضور و آزمون را منتفي نمي سازد.

خدا انسان را موجودي مختار خلق نموده و امكان انتخاب مسير صحيح و ناصحيح را هم به او داده؛ انسان است كه مي تواند در اين صحنه آزمون سرنوشت خود را مطابق اراده و آزادي ذاتي كه در اختيارش قرار گرفته، رقم بزند. در نتيجه هر سرنوشتي كه پيش رويش قرار بگيرد، به خودش مربوط است. اين همه زيبايي آفرينش است كه در اين نگاه حتي جهنمي شدن جهنميان زيبا و با شكوه است.

به عبارتي روشنتر امتحان الهي با امتحانهاي انساني فرق دارد انسانها امتحان مي گيرند براي كشف ميزان دانايي و توانايي افراد ولي امتحان الهي رشد يافتن افراد است كه در سايه اين امتحان شخص رشد مي يابد مثل رشد دانه گندم در خاك كه زحمت دانه گندم در خاك باعث تبديل شدنش به گياه مي شود سختي انسان در دنيا و امتحان او باعث رشد او و انسان شدن او مي شود.

اصولا يكي از مهم ترين سنت هاي الهي، امتحان و آزمايش الهي است. انسان ها در هر لحظه از زندگي خود در حال گذراندن آزمون هاي متفاوت هستند، و در دوره گذار به سر مي‏برند. آزمون ها هميشگي، دائمي و فراگير مي‏باشند.

خداوند زندگي انسان را توأم با رنج و مشقت انواع آزمايشات و ابتلائات قرار داد تا وي را تربيت كند و استعدادهايش را شكوفا نمايد. اين آزمايشات كه در صورت ناملايمات جلوه مي كند براي انسان جنبه سازندگي دارند. 

خداوند براي شكوفا كردن استعدادها و پرورش دادن بندگانش، آنان را با گرفتاري ها مي آزمايد، يعني همان گونه كه فولاد را براي استحكام بيش تر در كوره مي گذارند تا به اصطلاح آبديده شود و فلز خالص به دست آيد، آدمي را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مي دهد تا مقاوم گردد. 

همان گونه كه سربازان براي اين كه از نظر جنگي نيرومند و قوي شوند، به مانور و جنگ هاي فرضي رفته. در برابر انواع مشكلات ، تشنگي، گرسنگي، گرما، سرما، حوادث دشوار و موانع سخت قرار مي گيرند تا ورزيده و آبديده شوند.(2)

علي (ع) فرمود: "در حوادث روزگار جوهر مردان شناخته مي شود".(3) و:"سازندگي بلا و گرفتاري ها براي مؤمن موثر تر است از اثر باران در زمين ".(4) حضرت صادق(ع) فرمود:"بلا زينت مؤمن است".(5) رسول گرامي اسلام فرمود: "خداوند بنده مؤمنش را با بلا تغذيه مي كند، همان گونه كه مادر فرزندش را با شير تغذيه مي كند".(6)

 پي نوشت ها:

1. انسان(76)آيه3.

2.مكارم شيرازي، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلاميه، تهران، چاپ اول، 1374 ش، ج1، ص 527.

3 تا 6. محمدي ري شهري، ميزانالحكمه، نشر مكتب الاعلام الاسلامي، قم 1404 ق، واژة بلا، شمارة 1891، 1899، 1931، 1950.

پس علم الهی چگونه بر امر معدوم احاطه دارد؟
از آن جا که خداوند متعال محیط بر همه موجودات عالم است و همه چیز در محضر او هستند چیزی در عالم وجود نیست که در حضور او نباشد و از نظر او غایب باشد...

اگر آینده در حال حاضر معدوم است، پس علم الهی چگونه بر امر معدوم احاطه دارد؟

اجازه بدهید پاسخ را با این مثال آغاز نماییم که هر گاه انسان در داخل چاهی به سر ببرد، تنها می تواند از روزنه دهانه آن چاه با عالم خارج ارتباط برقرار نماید. اگر ریسمانی با رنگهای گوناگون بخواهد ببیند باید به تدریج آن ریسمان از جلوی دهان آن چاه عبور داده و کشیده شود تا او بتواند رنگ های مختلف آن ریسمان را ببیند، بر خلاف کسی که  بیرون چاه است. در یک زمان همه آن ریسمان را با رنگ های مختلفش می تواند ببیند.

 از آن جا که خداوند متعال محیط بر همه موجودات عالم است و همه چیز در محضر او هستند چیزی در عالم وجود نیست که در حضور او نباشد و از نظر او غایب باشد. زمان گذشته و آینده و حاضر همه برای او یکسان است،و حوادث و رخدادهایي که قرار است در آینده  به وجود بیاید و وجود آن رخ داد بستگی به گذشت زمان دارد، برای خداوند که محیط بر زمان و مکان است آن حادثه عین حوادث گذشته و حال در دید او و در محضر  اوست. باز از باب مثال و تقریب مطلب به ذهن باید گفت:

با پیشرفت علم بشر قادر است که رخدادهای جوی و فضایی نظیر باران، طوفان، خسوف و کسوف و سایر حوادث فضای را بر اساس محاسبه های علمی کشف کنند و از وقوع آنها خبر دهند، و بعد از چندین روز و ماه و حتى سال آن حادثه رخ می دهد. خداوند متعال به طریق اولى حوادث آینده را با علم حضوری قبل از وقوعش می داند و بدان علم دارد بخصوص که رخدادها  بر اساس مشیت و اراده متعالی او پدید می آیند و ایجاد می شوند، پس چگونه به آن علم نداشته باشد؟

 همان طور که علم خدا به گذشت و حال قابل فهم و توجیه است علم او به آینده نیز به آسانی قابل فهم است، چون خداوند موجودی است که گذشته و حال و آینده درباره او معنا ندارد و همه فرمان و پدیدههای زمانی مخلوق او هستند و او بر همة آنها احاطه وجودی و قیّومی دارد.

قرآن کریم درباره علم خداوند به نکتههای ژرفی اشاره کرده مثلاً فرمود:

((أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ (1) آيا آن كسى كه موجودات را آفريده از حال آنها آگاه نيست؟! در حالى كه او (از اسرار دقيق) با خبر و آگاه است».

در آیه در قالب استفهام از مخاطبان خود می پرسد: آیا ممکن است خداوند که خالق است،عالم نباشد؟ بنابر این، قرآن این مطلب را  روشن می داند که نوعی تلازم بین آفرینندگی و علم به آفریدگار وجود دارد و لازم است خالق یک شیء، پیش از خلق آن به خصوصیات آن گاه باشد.

 از آن جا که خلق و فیضان الهی مستمر و دائمی است،آیة فوق هم علم قبل از ایجاد و هم علم پس از ایجاد و آینده را برای خدا اثبات می کند و بیان می دارد که خداوند به همه زمان و رخ دادهای آینده از رهگذر خلق و آفرینش به آنها علم و آگاهی دارد. نباید فراموش نمود که بر اساس آموزههای وحیانی و عقلانی خداوند دارای علم نامحدود است، بنابر این  لازمه علم نامحدود الهی این است که همه حوادث و رخدادهای آینده در علم الهی و در قلمرو علم نامتناهی او قرار برگیرد.(2)

 

پینوشتها:

1. مُلک (67) آیه 14.

2. سید جعفر سجادی، فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، نشر  دار الکتب الاسلامیه تهران، ص104.

آیا علم خداوند به زمان های آینده و گذشته ناقض اختیار نیست؟
علم پيشين الهی به حوادث آینده هيچ تاثيري در جبري و غير اختياري بودن حوادث نداشته و نخواهد داشت. به يقين خداوند نسبت به اموری كه افراد با اختيار خود انتخاب ...

آیا علم خداوند به زمان های آینده و گذشته ناقض اختیار نیست؟ آیا به عنوان مثال علم خداوند قبل از تولد شمر به این حقیقت كه در آینده شمر قاتل امام حسین خواهد بود جایی برای انتخاب دیگری برای شمر باز می گذارد؟

علم پيشين الهی به حوادث آینده هيچ تاثيري در جبري و غير اختياري بودن حوادث نداشته و نخواهد داشت. به يقين خداوند نسبت به اموری كه افراد با اختيار خود انتخاب مي كنند، آگاه است، آن هم به دلیل احاطهای كه به همه امور در كل عالم دارد اما این به معنای عدم اختیار آن ها در كم و كیف اعمال خودشان نیست.

علم پيشين خداوند همانند آگاهي پيشين پزشكی است كه می‏داند فلان بیمار در آینده دچار فلان بیماری خواهد شد یا با توجه به وضع فعلی اش روند بهبودی یا پیشرفت بیماری اش به كجا منتهی می گردد. دانستن این مسایل از طرف پزشك تأثیری در به وجود آمدن یا نیامدن بیماری و روند خاص پیشرفت یا درمان آن ندارد.

 آیا اگر معلمی از قبل بداند كه كدام دانش آموز در امتحان نمره بدی می آورد، در امتحان او تاثیری خواهد داشت؟ مسلما خیر، زیرا نتایج ضعیف دانش آموز معلول علت های خاص خود مانند كاهلی و تنبلی خود او است كه اطلاع قبلی معلم ربطی به آن ها ندارد؛ به همین شكل علم خداوند به حوادث آینده هم ما را مجبور به حركت به سمت همان اهداف نمی كند.

پس منوط بودن عاقبت فرد به علم الهي به هيچ وجه به معني تاثير علم خداوند بر كيفيت و كميت اعمال فرد نيست. خداوند تنها مي داند كه هر فرد در هر موقعيت زماني و  مكاني چه تصميم و انتخابي خواهد داشت. در نتيجه ما در موقعيت خاص انتخاب رفتار پيش رو واقعا اختيار داريم و همان را انتخاب مي كنيم كه خداوند مي داند. 

بر همین اساس آگاهی پیشین خداوند در مورد سرنوشتی كه شمر با سوء اختیار خود برای خود رقم خواهد زد، به هیچ وجه او را مجبور به انتخاب مسیری خاص در زندگی اش نمی كند و او نیز همانند هر فرد دیگری می توانست مسیری درست را در زندگی در پیش بگیرد و اهل سعادت و بهشت گردد، اما با سوء اختیار خود این فرصت را از دست داد و بدترین عاقبت را برای خود رقم زد؛ پس ما جبرا آن گونه كه خداوند می داند رفتار نمی كنیم ، بلكه خداوند ارز قبل می داند كه ما آزادانه چگونه رفتار می نماییم.

حيات الهي چه تفاوتي با حيات مخلوقات دارد؟
در ابتدا باید گفت: مفهوم حیات واژه حیات از ریشه «حیّ» در مقابل «میّت» و به معنای زندگی و زیست است و در مقابل «موت» و «ممات» (به معنای مرگ و مردن) به كار می‏رود

حيات الهي چه تفاوتي با حيات مخلوقات دارد؟

در ابتدا باید گفت: مفهوم حیات واژه حیات از ریشه «حیّ» در مقابل «میّت» و به معنای زندگی و زیست است و در مقابل «موت» و «ممات» (به معنای مرگ و مردن) به كار می‏رود و نیز در معنای قوّه نامیه موجود در نبات و حیوان، قوّه حس كننده، قوّه عاقله و روز واپسین هم استعمال شده است. مفهوم حیات همچون مفهوم «وجود» روشن است؛ امّا حقیقت و ماهیتش برای بشر ناشناخته و مجهول است؛ هر چند آثار و نمودهای حیات در جهان آفرینش از هر چیزی نمایان‏تر است و از آثار و جلوه‏های حیات در طبیعت تاحدودی می‏توان به مفهوم و ماهیّت آن پی برد.

حیات مانند وجود دارای مراتب و درجات مختلف و متفاوتی است. حیات نباتی، حیات حیوانی، حیات عقلانی و انسانی و حیات لاهوتی هر یك مرتبه‏ای از حیات‏اند. (1)

 صِفت «حیّ» درباره حق تعالی، كه حیات عین ذات اوست و ذات احدیّتش اصل و حقیقت حیات است، همچنین برای ممكنات، كه حیات عارض بر ذات آنها و قائم به مشیّت باری تعالی است، اطلاق می‏شود.

 گفتنی است كه پیچیدگی و ناشناخته بودن حقیقت حیات از یك سو و دارای مراتب بودن آن از سویی دیگر موجب شده است تا هر كس در قلمرو بینش و جهان‏بینی خود از آن، تعریف و تفسیری خاص ارائه دهد. آنان كه به زندگی از دید مادی و جنبه طبیعی می‏نگرند، حیات را نیرویی می‏دانند كه موجود زنده بر اثر آن دارای حسّ و حركت است، راه می‏رود، احساس می‏كند، غذا می‏خورد، هضم می‏كند، جذب می‏نماید، دفع می‏كند و سلّول می‏سازد تا از طرفی بدل ما یتحلّل شود و از طرفی دیگر باعث رشد و نموّ موجود زنده گردد.

 این نشانه‏ها و ویژگیها قدر جامع حیات در جانداران ـ اعم از حیوان و انسان ـ است و اساسی‏ترین خصیصه آن محدود بودن میان زمان تولد و مرگ موجود زنده در این جهان است؛ اما آنان كه به زندگی به صورتی جامع می‏نگرند و در كنار بعد مادّی، بعد معنوی را نیز می‏بینند، معتقدند كه موجود بهره‏مند از حیات، علاوه بر برخورداری از نشانه‏ها و خصیصه‏های یاد شده، از خصیصه علم و ادراك و قدرت نیز برخوردار است.

 علامه طباطبایی در تعریف حیات می نویسد:

« حيات كه در مقابل موت يعني باطل شدن مبدأ اعمال حياتي قرار دارد، برگشت معنايش بر حسب تحليل به اين است كه موجود داراي حيات داراي چيزيست كه بوسيله آن، آثار مطلوب از آن موجود مترتب بر آن موجود مي‏شود، هم چنان كه موت عبارت است از اينكه آثار مطلوب از آن موجود بر آن موجود مترتب نشود، پس زنده شدن زمين به معناي آن است كه زمين گياه خود را بروياند و سرسبز گردد، بر خلاف زمين مرده كه اين اثر بر آن مترتب نمي‏شود. و زنده بودن عمل عبارت است از اينكه عمل طوري باشد كه غرضي كه بخاطر آن غرض آن عمل انجام شده از آن عمل حاصل شود، و عمل مرده عبارتست از عملي كه اينطور نباشد.» (2)

بر این اساس معنای حیات الهی هم روشن می شود كه همان تجلی و بروز افعال ارادی و آگاهانه از جانب اوست؛ در قرآن آيات زيادي دلالت بر حيات الهي دارند از جمله: اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم؛(3) معبودي جز خداوندِ يگانه زنده و پايدار و نگهدارنده، نيست. «ووَ تَوَكَّلْ عَلَي الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوت»؛(4) و به آن زنده كه نميميرد توكل كن. «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّوم؛(5)و چهرهها براي آن زنده پاينده خضوع ميكنند.

 حال باید دید كه تفاوت حیات در خدا با مخلوقات در چیست؟

 حيات خداوند، ذاتي، ازلي، ابدي، تغييرناپذير و خالي از هرگونه نقص و محدوديت است، و بيانگر احاطه علمي او به هر چيز و توانايي بر هر كار است.(6) با توجه به آن چه در باره معنای  حیات در خدا وند گفته  شد فرق آن  با مفهوم حیات در مخلوقات به خوبی روشن است چون هیچ كدام از امور یاد شده در حیات مخلو قات وجود ندارد مثلا حیات مخلوق ذاتی، ازلی،ابدی، ومانند آن نیست چون صفات مخلوق همانند ذات آن حادث، زوال پذیر  وناقض  ومانند است.

 

پی نوشت ها:

1. حسینی دشتی، معارف و معاریف نشر دانش  قم 1376 ش، ج4 ،ص 691

2. علامه طبا طبایی، المیزان نشر جامعه مدرسین قم بی تا، با ترجمه موسوی همدانی، ج10، ص72.

3. بقره(2) آیه  255.

4. فرقان(25) آیه  58.

5. طه(20) آیه 111.

6. مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، قم، انتشارات مطبوعاتي هدف،  1373، ج 4، ص 202.

منظور از زنده بودن خدا چيست؟
مسلما آنچه به عنوان يكي از اوصاف واجب تعالي مطرح است حيات به معناي دوم آن است. پس موجود حي و زنده يعني موجودي كه علم دارد و با اختيار خود كار انجام مي دهد...

منظور از زنده بودن خدا چيست؟

در ابتدا  بايد گفت: واژه حيات كه مترادف فارسي آن زنده بودن است و موجود حي يعني موجودي زنده، دو اطلاق دارد:

1) اينكه شيء به گونه اي باشد كه رشد و نمو داشته باشد و تغذيه و توليد مثل كند. اين معناي حيات كه بر گياه و حيوان هر دو اطلاق مي شود، مستلزم نقص و نيازمندي است، چه لازمه رشد و نمو آن است كه موجود رشد يابنده در آغاز فاقد كمالي باشد و در اثر عوامل بيروني تغييراتي در آن پديد آيد و تدريجا به كمال جديدي دست يابد.

2) اينكه شيء به گونه اي باشد كه بداند و با اختيار خود كار انجام دهد. اين معناي حيات مفهومي كمالي است و هر چند مصاديق امكاني آن، توام با نقصها و محدوديت است. اما مي توان براي آن مرتبه اي نامتناهي در نظر گرفت كه هيچ گونه نقص و محدوديت و نيازي نداشته باشد.

مسلما آنچه به عنوان يكي از اوصاف واجب تعالي مطرح است حيات به معناي دوم آن است. پس موجود حي و زنده يعني موجودي كه علم دارد و با اختيار خود كار انجام مي دهد. بنابراين، حيات يا به معناي مبدئيت براي ادراك و فعل و به تعبير ديگر مبدئيت براي علم و قدرت است و يا چيزي است كه علم و قدرت با آن ملازم بوده و از آن جدا نمي شود.بايد توجه داشت كه علم و قدرت عين حيات نيستند، بلكه از لوازم حيات اند.

 گفتني است كه ما در ميان موجودات اطراف خود، چيزهايي را مشاهده مي كنيم كه داراي علم و قدرت اند، و البته اين علم و قدرت هر دو زايد بر ذاتشان است نه عين ذاتشان، و آنها را به واسطه همين علم و قدرت متصف به حيات مي كنيم و آنها را زنده مي خوانيم. پس اگر موجودي باشد كه علم بي نهايت و قدرت بي نهايت داشته باشد و اين علم و قدرت هر دو عين ذات او باشند به طريق اولي متصف به حيات مي گردد و چون علم و قدرت خداوند عين ذات اوست، حيات او نيز عين ذاتش مي باشد. بايد توجه داشت كه حيات چيزي است كه علم و قدرت بر آن مترتب مي شود. (1)

پي نوشت:

1. علي شيرواني ترجمه و شرح بدايه الحكمه، نشر دفتر تبلغات اسلامي، قم، 1372 ش، ص186.

آیا پیش از خلقتِ زمان، خداوند تنها بوده است؟
اين پرسش مبتنی بر یكی از مسایلی است كه از قدیم الایام میان فلاسفه و متكلمان مورد اختلاف بوده، يعني مساله حدوث و یا قدیم بودن عالم از جهت زمان. معمولاً از ...

آیا پیش از خلقتِ زمان، خداوند تنها بوده است؟

اين پرسش مبتنی بر یكی از مسایلی است كه از قدیم الایام میان فلاسفه و متكلمان مورد اختلاف بوده، يعني مساله حدوث و یا قدیم بودن عالم از جهت زمان .  معمولاً از طرف متكلمان بر حدوث عالم و از طرف فلاسفه بر قدیم بودن عالم از حیث زمان استدلال میشود.

حال اگر ثابت كردیم كه عالم همیشه بوده و زمانی نبوده كه در آن زمان خدا وجود داشته و لكن عالم وجود نداشت، به طور طبیعی دیگر شبهه این كه خداوند پیش از آفرینش جهان چگونه بوده و يا به چه كاری مشغول بوده، بی اساس خواهد بود .

البته این كه فلاسفه میگویند عالم قدیم زمانی است، منظورشان اصول و كلیات آن است ، نه افراد و جزییات آن، زیرا جزئیات و مصداقها به نوبه خود حادث هستند. علت این كه فلاسفه به این نظریه قایل شده اند، این است كه بر اساس نظر آن ها وقتی كه علتی را تامه فرض كردیم ،دیگر نمیتوانیم معلولش را از او جدا فرض كنیم. از این رو نمیتوان فاصله زمانی بین معلول و علت تامه فرض كرد. البته وجود معلول از این جهت كه وجودی وابسته و فقیر دارد ، در همه حال بی نیاز از علت تامه نخواهد بود. پس گرچه عالم همانند خداوند قدیم است اما این تفاوت در بین آن ها هست كه عالم تنها قدیم زمانی است ،ولی خداوند علاوه بر قدیم زمانی بودن ،قدیم ذاتی (وجود غنی و غیر وابسته به دیگری) نیز دارد.(1)

بر اين اساس معناي درستي براي زمان خلقت و زماني قبل از آن نمي توان جست ،زيرا هيچ گاه خداوند از خلق و فيض و ايجاد خالي نبوده و همواره اين عمل از او صادر مي شده است .

از طرف ديگر چنان كه در حكمت و عرفان ثابت گشته، خداوند وجود محض و مطلق است كه هر كمالی را دارا است . امكان ندارد هیچ كمالی را فاقد باشد. نیز به اثبات رسیده است كه افعال چنین وجودی در دایره زمان قرار نگرفته و به اصطلاح زمانی و متغیر نخواهد بود.

  زمان در زمره اعراض ماده محسوب مي شود، يعني كمّ متصل غير قارّ براي جواهر محسوب مي گردد . در نتيجه تنها در خصوص موجودات مادي قابل تصور است ؛ در واقع خلقت زمان همراه با خلقت اصل ماده و موجودات مادي است كه ابتدايي دارد ، اما به معناي ابتدا داشتن خلقت عالم - كه اعم از موجودات مادي و غيرمادي است - نمي باشد . در حقيقت قبل از خلقت زمان و زمانيات به يقين موجودات ممكن اما مجرد از ماده وجود داشتند كه زماني و زمان دار نبوده و به تعبير عرفي شما نمي توان گفت در آن وضعيت هم خداوند تنها بود .

اما به طور كلي بايد خداوند در عدم دسترسي موجودات به حريم ذاتش، همواره در نوعي وحدانيت و احديت محض به سر مي برد كه چه بسا تعبير عرفي تنهايي مورد نظر شما بر آن صادق باشد، هر چند تعبير بهتر تعبير يكتايي است . در حقيقت در مرحله وجود خداوند هيچ موجود ديگري راه ندارد . در كنار وجود او هيچ موجود ديگري قابليت موجوديت به معناي دقيق كلمه را ندارد . بر اين اساس حتي اكنون نيز خداوند در نهايت تنهايي و يكتايي است . به گفته سعدی:

همه هر چه هستند از آن كم ترند  كه با هستیش نام هستی برند

 

پینوشت:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 6، ص 105 ، انتشارات صدرا ، تهران 1374 ش.

چرا در قرآن وعده جهنم داده است؟
وعده عذاب مخصوص كسانی است كه گناه كرده و نافرمانی خدای متعال را كرده باشند و از كرده خود نادم و پشیمان نشده و توبه نكرده اند.

اگر خداوند رحیم است چرا در قرآن وعده جهنم داده است؟

از سوال شما دو احتمال به ذهن مي رسد :

1- چرا خدا با وجود صفت رحمانيت و رحيميت خود بندگان خود را نمي بخشد. يعني سوال از اصل بخشش خداوند است كه آيا خدا صفت بخشش دارد يا خير؟

2- چرا خدا همه را نمي بخشد ؟ چه توبه كرده باشند چه توبه نكرده باشند ، چه خوب باشند چه نباشند ، چه به راه خدا برگردند چه برنگردند. و نيز اصل تهديد به عذاب و خود عذاب خداي متعال به چه منظور است و چرا خدا در كنار بهشت ، محلي را به نام جهنم خلق كرده است؟

پاسخ سوال اول :

خدای متعال صفات متعدد دارد كه هر كدام جایگاه مخصوص به خود را دارند. یكی دیگر از صفات خدای متعال در كنار رحیمیت او توابیت و غفاریت او می باشد. به این معنی كه اگر انسان گناه كاری از روی غفلت یا جهل گناهی را مرتكب شد و بعد از گناه خود توبه كرد و اظهار ندامت و پشیمانی كرد خدای متعال او را خواهد بخشید.

این مطلب در جای جای قرآن كریم كه فرموده خدای متعال است ، تصریح شده است :

« فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّابا » " پس به ستايش پروردگارت تسبيح گوي و از او آمرزش بخواه، كه او توبه‏پذير است‏ " (1)

« وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً » " هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آنكه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان او شوند. و اگر به هنگامي كه مرتكب گناهي شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر برايشان آمرزش خواسته بود، خدا را توبه‏پذير و مهربان مي‏يافتند" (2)

در آیه دیگر از زبان نوح علیه السلام می فرماید كه : 

« فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً » " سپس گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او آمرزنده است‏ " (3)

در جواب كسانی كه ادعای دوستی خدا را دارند. ولی به دستورات او عمل نمی كنند و از گناهان اجتناب نمی كنند و همین دوستی را باعث نجات خود می دانند می فرماید :

« قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» " بگو: اگر خدا را دوست مي‏داريد از من پيروي كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد، كه آمرزنده و مهربان است."(4)

اما پس چرا خدای متعال وعده عذاب به برخی از انسانها داده است ؟

وعده عذاب مخصوص كسانی است كه گناه كرده و نافرمانی خدای متعال را كرده باشند و از كرده خود نادم و پشیمان نشده و توبه نكرده اند.

در آیات ذیل به این مطلب اشاره می فرماید كه كسانی كه از روی علم و آگاهی و با وجود شناخت حق از دستورات خدای متعال سرپیچی می كنند گرفتار عذاب اعمال خود می شوند. مگر كسانی كه توبه كنند و قبل از مرگ از راه اشتباه خود بازگردند.

« كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْمًا كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانهِِمْ وَ شَهِدُواْ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ  وَ اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ*

أُوْلَئكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ*خَالِدِينَ فِيهَا لَا يخَُفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَا هُمْ يُنظَرُونَ*

إِلَّا الَّذِينَ تَابُواْ مِن بَعْدِ ذَالِكَ وَ أَصْلَحُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيم‏ * إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الضَّالُّون‏»

" چگونه خدا هدايت كند قومي را كه نخست ايمان آوردند و به حقانيت رسول شهادت دادند و دلايل و آيات روشن را مشاهده كردند، سپس كافر شدند؟ خدا ستمكاران را هدايت نمي‏كند. *جزای ايشان اين است كه لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنان است. *جاويد در لعنت بمانند و از عذابشان كاسته نشود و مهلتشان ندهند. * مگر كساني كه پس از آن، توبه كنند و اصلاح نمايند (و در مقام جبران گناهان گذشته برآيند، كه توبه آنها پذيرفته خواهد شد) زيرا خداوند، آمرزنده و بخشنده است. * كساني كه پس از ايمان كافر شدند و سپس بر كفر (خود) افزودند، (و در اين راه اصرار ورزيدند،) هيچ گاه توبه آنان، (كه از روي ناچاري يا در آستانه مرگ صورت مي‏گيرد،) قبول نمي‏شود و آنها گمراهان (واقعي) اند (چرا كه هم راه خدا را گم كرده‏اند، و هم راه توبه را!). "(5)

پس نتیجه این كه خدای متعال نسبت به بندگان خود رحیم و مهربان است و اگر بنده ای را از عذاب جهنم و آخرت می ترساند به خاطر خود بنده است و الا به خدای متعال از عمل و گناه و سرپیچی بنده ، نفع و شری نمی رسد.

بعد از سرپیچی و نافرمانی نیز اگر تا قبل از مرگ توبه كند و اظهار ندامت و پشیمانی كند به خاطر همان رحمت و مهربانی اش آنها را می بخشد و حتی طبق برخی از آیات گناهان آنها را تبدیل به نیكی می كند.

« وَ الَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَاهًا ءَاخَرَ وَ لَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتيِ حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقّ‏ِ وَ لَا يَزْنُونَ  وَ مَن يَفْعَلْ ذَالِكَ يَلْقَ أَثَامًا*

يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يخَْلُدْ فِيهِ مُهَانًا* إِلَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيَِّاتِهِمْ حَسَنَاتٍ  وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا »

" و كساني كه معبود ديگري را با خداوند نمي‏خوانند و انساني را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز بحق نمي‏كشند و زنا نمي‏كنند و هر كس چنين كند، مجازات سختي خواهد ديد! * عذاب او در قيامت مضاعف مي‏گردد، و هميشه با خواري در آن خواهد ماند! * مگر كساني كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مي‏كند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است!"(6)

پاسخ سوال دوم :

ماهيت عذاب و هشدار هاي خداي متعال نسبت به اين عذابها ، با ماهيت مجازات هاي دنيوي متفاوت است.

با اين توضيح كه اگر كسي ظلمي به فردي روا داشت براي او مجازاتهائي از قبيل زندان و قصاص و تنبيه هاي بدني و مالي در نظر گرفته مي شود. ظلم آن شخص با مجازاتي كه براي او در نظر گرفته مي شود رابطه علت و معلولي و يا رابطه ظاهر و باطني ندارد.

برخلاف مجازات هاي خداي متعال كه بسياري از آنها رابطه علت و معلولي و رابطه ظاهر و باطني با اعمال ما دارند. به اين معني كه مجازاتهاي خداي متعال باطن اعمال ما است و خداي متعال ما را از گرفتار شدن به باطن بد و سوزناك عمل خود ما هشدار مي دهد.

وقتي كسي مال يتيمي مي خورد ، اين گونه نيست كه خداي متعال جهنمي را از آتشي پر كرده باشد و مال يتيم خور را در آن آتش بياندازد ، بلكه خوردن مال يتيم باطني آتشي و سوزناك دارد كه در قيامت كه روز پديدار شدن باطن ها است ، باطنش نمايان مي شود و آتشي مي شود كه مال يتيم خور را مي سوزاند. آتش و عذاب آن شخص در آخرت باطن عمل خود او است كه در دنيا با آن زندگي كرده است.

قرآن كريم مي فرمايد : « إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرا» "كساني كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مي‏خورند، (در حقيقت،) تنها آتش مي‏خورند و بزودي در شعله‏هاي آتش (دوزخ) مي‏سوزند." (7)

و نيز در مورد كساني كه دين خود را در مقابل دنيا مي فروشند مي فرمايد : « إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم‏» "كساني كه كتمان مي‏كنند آنچه را خدا از كتاب نازل كرده، و آن را به بهاي كمي مي‏فروشند، آنها جز آتش چيزي نمي‏خورند (و هدايا و اموالي كه از اين رهگذر به دست مي‏آورند، در حقيقت آتش سوزاني است.) و خداوند، روز قيامت، با آنها سخن نمي‏گويد و آنان را پاكيزه نمي‏كند و براي آنها عذاب دردناكي است‏" (8)

اگر خدا نسبت به اين عذاب و آتش خبر مي دهد در حقيقت هشدار از گرفتار شدن به باطن و نتيجه اعمال خود ما مي دهد و ما نبايد به خدا اعتراض كنيم كه چرا اين هشدار را به ما دادي و آتش را به او نسبت دهيم و بگوئيم كه خدايا چرا ما را به خاطر مثلا خوردن مال يتيم در آتش دردناك جهنم سوزاندي ؟

مانند هشداري كه پليس نسبت به تصادف و يا سقوط در دره ، به رانندگان خاطي مي دهد. اگر راننده اي خطا كرد و رعايت سرعت و نكات راهنمائي و رانندگي را نكرد و به دره سقوط كرد يا با ماشين ديگر تصادف كرد نمي تواند پليس را مقصر بداند كه چرا براي خطاي من چنين جريمه و عذابي را معين كردي ؟!  بلكه بايد خودش را سرزنش كند كه چرا عملي را مرتكب شدم كه نتيجه و باطني چنين دردناك و نابودگر داشت؟

هشدار هاي خداي متعال در قرآن نسبت به دوري از عذابها در حقيقت از رحمت خدا و از لطف خداي متعال نسبت به بندگان ناشي مي شود نه از نامهرباني خدا نسبت به آنان و اگر خداي متعال چنين هشدارهائي به ما نمي داد ما بايد اعتراض مي كرديم كه خدايا تو كه باطن اعمال ما را مي دانستي و به آنها آگاه بودي چرا ما را هشدار ندادي و ما را از آنها نترساندي ؟

علاوه آنكه تنبيه هاي خداي متعال جلوه اي ديگر از رحمت الهي را در خود دارد به اين صورت كه وقتي انسان ترسي از نزديك شدن به امور خطرناكي كه روح و جسم انسان را دچار فساد و نابودي مي كند ، نداشته باشد و از طرف ديگر وسوسه هاي شيطان نيز او را به ارتكاب آنها تشويق كند و آن اعمال را در نظر او جلوه و تزيين كند ، دچار غفلت شده و از اموري كه به ضرر اوست پرهيز نخواهد كرد. بنابراين به خيرات و كمالاتي كه خداي متعال براي او در نظر گرفته است نخواهد رسيد.

اقتضاي رحمت الهي در اين است كه علاوه بر تعيين ثواب و پاداش براي اعمال خوب ، تنبيه و تلنگرهائي هم به صورت بلا و مشكل و تهديد به عذاب براي انسان در نظر بگيرد تا انسان به خاطر ترس از گرفتار شدن به آنها به سمت پاداشهائي كه خدا براي او در نظر گرفته است حركت كند و خود را از فساد و نابودي نجات دهد.

مانند معلمي كه در كنار تشويق و دادن امتياز به شاگردان ، آنها را از تنبيه و كم كردن امتياز و مردودي هشدار مي دهد تا برخي از بيم گرفتار شدن به آن ها در خواندن درس تلاش و كوشش نمايند.

بنابراين عذاب و تهديد به عذاب از طرف خدا عين رحمت و مهرباني او نسبت به انسان است.

البته فوائد ديگر نيز در تهديدهاي خدا نسبت به عذاب هاي اخروي يا دنيوي وجود دارد كه به همين اندازه بسنده مي كنيم. براي مطالعه بيشتر در اين مورد شما را به مطالعه كتاب « عدل الهي » نوشته استاد شهيد مرتضي مطهري ارجاع مي دهيم.

 

پی نوشت :

1. سوره نصر (110) ، آیه 3.

2. سوره نساء (4) ، آیه 64.

3. سوره نوح (71) ، آیه 10.

4. سوره آل عمران (3) ، آیه 31.

5. سوره آل عمران (3) ، آیات 86 - 90 .

6. سوره فرقان (25) ، آیات 68 - 70.

7. سوره نساء (4) ، آيه 10.

8. سوره بقره (2) ، آيه 174.

منظور از خشم و رضایت خداوند چیست؟
صفاتي كه براي خداوند بكار مي روند گاه براي انسان ها هم استعمال مي شوند؛ اما نبايد فراموش كرد كه معناي بكار رفته براي ذات باري تعالي هيچ جهت نقصي را نبايد ...

منظور از خشم و رضایت خداوند چیست؟

در مورد راضی یا خشمگین همچنین خوشحال یا ناراحت شدن خداوند باید گفت:

صفاتي كه براي خداوند بكار مي روند گاه براي انسان ها هم استعمال مي شوند؛ اما نبايد فراموش كرد كه معناي بكار رفته براي ذات باري تعالي هيچ جهت نقصي را نبايد داشته باشد. چرا كه در جاي خود ثابت شده است خداوند متعال صفات را بطور تمام و كمال داراست و هيچ گونه نقص و عدمي در او راه ندارد. مثلا غضب در انسان حالتي است كه در اثر عوامل مخصوصي به فرد عارض مي‏شود و آن توأم با تأثر و تغيير حالت است. مي دانيم كه ذات باري تعالي ثابت و نا متغير است. پس بايد ديد مراد از غضب خدا كه در بسياري از آيات آمده است چيست؟

در روايتي امام باقر (ع) در پاسخ به منظور از غضب الهي در آيه 81 سوره طه فرمودند: « غضب خدا عقاب اوست، اي عمرو هر كه پندارد خدا از حالي به حالي در مي‏آيد او را با صفت مخلوق وصف كرده خدا را چيزي تحريك نمي‏كند تا او تغيير كند». (1)

 به عبارت ديگر فرق بين غضب انسان وغضب الهي اين است كه خشم در انسان يك نوع هيجان و برافروختگي دروني است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن مي‏شود، و نيروهاي وجود انسان را براي دفاع، يا گرفتن انتقام، بسيج مي‏كند، ولي در مورد پروردگار هيچ‏يك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد، بلكه خشم الهي به معني برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كساني است كه مرتكب اعمال زشتي شده‏اند.(2)

 اما پيرامون خوشنودی و رضایت خداوند بايد گفت:

 در قرآن تعابیری مانند« رضی الله عنهم » به دفعات در مورد برخی از افراد به كار رفته است ؛ مثلا آمده است :

« قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه(3) خداوند مي‏گويد: «امروز، روزي است كه راستي راستگويان، به آنها سود مي‏بخشد براي آنها باغهايي از بهشت است كه نهرها از زير (درختان) آن مي‏گذرد، و تا ابد، جاودانه در آن مي‏مانند هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خدا خشنودند. »

 همچنين در تعابیر مشابه آمده است: «وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ» (4) (و او آمرزنده دوستدار (بندگان) است) با توجه به آيات شريفه اين سؤال مطرح مي‏شود كه مفهوم رضایت و محبت در مورد پروردگار چیست؟

ناگفته پيدا است مفهوم رضایت و محبت در خدا و انسان ها متفاوت است، محبت در انسان يك نوع، توجّه قلبي و جاذبه روحي است، در حالي كه خداوند نه قلب دارد و نه روح، بنا بر اين رضایت و محبّت در مورد او به معني انجام كارهائي است كه مايه خير و سعادت بندگان است، و نشانه لطف و عنايت او است.

محبّت هنگامي كه در مورد خداوند به كار مي‏رود به معني آثار خارجي آن است، و تنها در اينجا نيست كه به سراغ چنين تفسيري بايد رفت، در بسياري از اوصاف و افعال الهي، عين اين مطلب وجود دارد، مانند آنچه كه براي غضب الهي گفتيم كه خداوند، گنهكاران را «غضب» مي‏كند، به معناي اين است كه همچون يك شخص غضبناك با آن ها رفتار مي‏نمايد، وگرنه خشم و غضب كه به معني هيجان و برآشفتگي نفس آدمي است، در مورد خدا هرگز صادق نيست.  (5)

 رضایت خداوند می تواند ابعاد گوناگونی داشته باشد و با تعابیری همچون مورد تایید بودن یا مشمول عنایات ویژه قرار گرفتن تبیین و تصویر شود ؛ ولی در تمام این امور نمی توان فعل یا حالتی را به خداوند نسبت داد كه حاكی از تاثر و دگرگونی ذاتی باشد چون این تاثرات مربوط به موجودات حادث و متغیر و ممكن است نه خداوند كه این پیرایه ها در حریم وجوبی او راه ندارد .

 پي نوشت ها:

1. ثقه الاسلام كلینی، اصول كافی، نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران، 1365 ش ، ج1، ص 110.

2. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه.137، ج18، ص284.

3. مائده (5) آیه 119.

4. بروج (85) آيه 14.

5. ناصر مكارم شيرازي، يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ، دارالكتب الاسلاميه، تهران ، ص72.

صفحه‌ها