پرسش وپاسخ

اما سبك زندگي اسلامي بعد معنوي را بر بعد مادي ترجيح مي دهد؟
بر اساس آنچه از قرآن كريم استفاده مى‌شود، عامل اصلى سقوط انسان غفلت است و متقابلا كليد ترقى و تعالى انسان، خودآگاهى و توجه به خدا است.

چرا سبك زندگي در غرب تك بعدي بوده (بعد مادي زندگي انسان را بر بعد معنوي ترجيح مي دهد اما سبك زندگي اسلامي بعد معنوي را بر بعد مادي ترجيح مي دهد؟

قبل از پرداختن به پاسخ به دو نكته توجه كنيد:

1. بر اساس متون ديني، آن دنيايى بد و مذموم است كه هدف و غايت انسان قرار گيرد و انسان به آن «نگاه استقلالى» داشته باشد؛ اما دنيايى كه درجهت كسب آخرت و مقامات معنوى مورد استفاده واقع شود و با«نگاه ابزارى» به آن، وسيلهاى براى رسيدن به قرب الى الله قرار گيرد نه تنها مذموم نيست كه توصيه هم مىشود.

2. قرآن تأكيد دارد كه زندگى آخرت زندگى حقيقى است و زندگى دنيا بازيچهاى بيش نيست: وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ؛(1) اين زندگى دنيا جز سرگرمى و بازيچه نيست، و زندگى حقيقى همانا سراى آخرت است.

با توجه به اين دو نكته:

بر اساس آنچه از قرآن كريم استفاده مىشود، عامل اصلى سقوط انسان غفلت است و متقابلا كليد ترقى و تعالى انسان، خودآگاهى و توجه به خدا است. توجه به خود متفرع بر توجه و آگاهى نسبت به سه امر است: مبدأ، معاد و راه بين مبدأ و معاد. انسان اگر خود را شناخت، خدا را شناخته است: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ(2) و اگر به هويت انسانى خود توجه كرد، به خدا توجه كرده است؛ چرا كه هويت انسانى انسان جز نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى(3) و عين تعلق و ربط به ذات اقدس احديت چيز ديگرى نيست.

يكى از راه هايى كه قرآن براى «توجه» معرفى مىكند «تفكر» است. البته تفكري كه با مداومت همراه است. در مراحل تفكر، انسان به اين نتيجه مىرسد كه آفرينش جهان بيهوده و عبث نبوده، بلكه در پى غايت و هدفى است. هدف نهايى خلقت انسان اين است كه با اختيار خود راه تكامل را پيموده و مستحق دريافت رحمت الهى و بهشت و نعمت هاى ابدىِ خداوند شود. البته چون اختيارْ مطرح است، از اين رو ممكن است انسان هايى نيز با سوء استفاده از اختيار خود، گناهان و اعمال ناشايستى انجام مىدهند و مستحق غضب و سخط الهى و دوزخ و عذاب او گردند. اما مهم آن است كه اگر اين مسايل براى انسان روشن شد حالات و روحيات و افكار انسان تغيير مي كند و به اين واقعيت مي رسد كه انسان موجودي دو بعدي است و موجود دو بعدي نمي تواند فارق از بعد ديگر خود به حيات حقيقي اش ادامه دهد و به كمال برسد.

در بين موضوعاتي كه زمينه تغيير در انسان را فراهم مي كند، تفكر پيرامون دنيا و آخرت و مقايسه بين آن دو از اموري است كه نقش موثرتري دارد. يعني پس از آنكه به اين نتيجه رسيديم كه زندگى انسان محدود به اين دنيا نيست و پس از مرگ نيز در آخرت ادامه خواهد يافت، مقايسه بين اين دو زندگى، و تفكر در باره آنها مىتواند كمكى مؤثر براى پيمودن مسير تكامل باشد. قرآن كريم نيز مىفرمايد: كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ؛(4) اين گونه خداوند آيات [خود را] براى شما روشن مىگرداند، باشد كه در باره دنيا و آخرت بينديشيد. پس از آن كه توجه پيدا كرديد كه علاوه بر زندگى دنيا، آخرتى نيز در كار است، اكنون دنيا و آخرت را در كنار هم بگذاريد و آن دو را با هم مقايسه كنيد.

اگر انسان درباره خصوصيات هر يك از زندگى دنيا و زندگى آخرت تأمل و آنها را با هم مقايسه كند، به روشنى درمى يابد كه زندگى آخرت بسيار بهتر از زندگى دنيا است و اصلاً با آن قابل مقايسه نيست. در اين ميان، ما چون موجوداتى مادى هستيم و بيشتر با محسوسات سر و كار داريم، به طور طبيعى به زندگى دنيا گرايش داريم و زرق و برق دنيا خيلى زود چشم ما را پر مىكند. بسيارى از انسان ها فريفته و دل باخته دنيا و لذت هاى آن مىشوند، به گونهاى كه از آخرت و زندگى بى نهايتِ آن غافل مىكردند. انسان نيز دو قلب و دو دل ندارد كه يكى را به دنيا بدهد و يكى را به آخرت! طبعاً وقتى دل باخته دنيا گرديد، جايى براى آخرت باقى نمىماند: ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ(5) خداوند براى هيچ كس در درونش دو دل ننهاده است. اين يكي از علل زندگي تك بعدي در غرب است.

با توجه به ان چه گذشت مي توان گفت:

به طور كلي غفلت از توجه كامل به اين كه خداوند در همة حالات آگاه و ناظر بر اعمال ما است، ضعف در خودشناسي و نداشتن درك درست از خويشتن و فروكاستن ارزش انساني خود تا سرحد حيوانات، عدم شناخت پيامدهاي ناگوار دنيوي و اخروي شهوت پرستي در دنيا و آخرت،ضعف اراده و تبعيت از هواي نفس، فراموشي عواقب زيان بار گناه، فراموشي مرگ و آخرت،ناديده گرفتن هدف از خلقت انسان و ... از جمله عواملي است كه سبب شدن انسان در غرب و بلكه شرق و غرب تنها به بعد مادي بشر توجه كند و همه چيز را در آن ببيند و در ماوري دنيا هيچ تاملي نداشته باشد.

نكته:

از ديدگاه اسلام و معارف اهل بيت(عليهم السلام)، رهبانيت به معني ترك دنيا، مردود است. قرآن كريم در مورد رهبانيت پيروان حضرت عيسى(ع) مىفرمايد اين امرى بود كه آنان خود ابداع كردند و دستور ما نبود. ما از آنها رهبانيت نخواستيم؛ چيزى كه آنان بايد به دست مىآوردند رضايت خداوند بود: ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ(6) آن گاه به دنبال آنان پيامبران خود را، پى در پى، آورديم و عيسى پسر مريم را در پى [آنان] آورديم و به او انجيل عطا كرديم، و در دل هاى كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و رحمت نهاديم و[اما]ترك دنيايى كه از پيش خود آوردند ما آن را بر ايشان مقرر نكرديم، مگر آنكه كسب خشنودى خدا كنند، با اين حال آن را چنان كه حق رعايت بود منظور نداشتند. پس پاداش كسانى از ايشان را كه ايمان آورده بودند بدان ها داديم [ولى]بسيارى از آنان دست خوش انحرافند. اين آيه به صراحت دلالت دارد كه خداوند از بندگانش «ترك دنيا» نخواسته و اگر كسانى ترك دنيا كردهاند اين اختراع خودشان است.

پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: لَيْسَ فى اُمَّتى رَهْبانِيَّةً(7) در امت من رهبانيت نيست.

براي مطالعه مطالب تكميلي در خصوص سوالتان، به كتاب " به سوي او" اثر آيت الله مصباح يزدى مراجعه نماييد.

پي نوشت ها:

1. عنكبوت(29) آيه 64.

2. علامه مجلسي، بحار الانوار، مؤسسه وفاء، بيروت،1404 ه.ق، ج 2، ص 32.

3. حجر(15) آيه 29 .

4.  بقره (2) آيات 219ـ220.

5. احزاب (33) آيه 4.

6. حديد(57) آيه 27.

7. علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 67، ص 115.

یک فرد لیبرال، حُسن و قُبح را در چیز دیگری تشخیص می دهد.
اخلاق و ارزش‌های اخلاقی مانند: «عدل، خوب است» با چنین شاخصه‌ای ثابت و مطلق است.

 چگونه وجود ارزشهای اخلاقی ثابت را اثبات می كنید؟

اگر بگویید عقل حسن و قبح را می شناسد یه فرد لیبرال می گوید حسن و قبحی كه عقل شما می شناسد را عقل من تشخیص نمی دهد وحسن و قبح را در چیز دیگری تشخیص می دهد.

همه انسانها صرف نظر از تعالیم دینی و احكام شرعی، به حسن یا قبح برخی از افعال مانند حسن عدل و صدق (راستگویی) و قبح ظلم و كذب اعتراف میكنند؛ یعنی عقل انسان میتواند حسن و قبح برخی افعال را در یابد.

اگر شخصی را كه به هیچ شریعتی پایبند نیست، بین صدق و كذب مخیر كنیم، در حالی كه هیچ ترجیح بیرونی مثلاً منافع شخصی، گروهی، ملی و قومی   او در میان نباشد، او صدق و راستی را بر خواهد گزید؛ به بیان دیگر، حكم عقل به ارزش ها و ضد ارزش ها، ثابت و مطلق است. آنچه بین عقل یك مسلمان با غیر مسلمان یا  عقل فرد معتقد به خدا و منكر خدا و یك مذهبی با غیر مذهبی تفاوت دارد، در عرصه نظری و حكم ذاتی عقل نیست؛ بلكه در مقام تطبیق بر مصادیق و عرصه های رفتاری و عملكردی است. اگر از ستمگرانی چون: نرون، نمرود، فرعون یا هیتلر و سردمداران نظام ظلم و سلطه، آمریكا و اسرائیل، بپرسید نظرتان در مورد ظلم و عدل چیست؟ قطعا خواهند گفت: ظلم، زشت است و عدل، خوب و پسندیده است؛ ولی اگر سؤال كنید عملكردهای شما در عرصه جهانی، به ویژه در خصوص فلسطینی ها را چگونه ارزیابی می كنید؟ پاسخ خواهند: ما عملكرد خود را مثبت و عادلانه می دانیم. 

بر این اساس، اخلاق و ارزشهای اخلاقی مانند: «عدل، خوب است»، «احسان به پدر و مادر، خوب است» و یا «ظلم و ستم  به دیگران، بد است»، اصولی ثابت، عام و همگانی میباشد كه از عوامل اجتماعی و روان شناختی به دست نمیآید و دگرگون نمیشود و از هر جهت، اطلاق دارد. بنابراین، اخلاق و ارزش های اخلاقی با چنین شاخصهای ثابت و  مطلق است.

ممكن است سؤال كنید: «اگر احكام اخلاقی مطلق است، چرا در برخی موارد استثنا وجود دارد، همانند دروغ مصلحتآمیز. استثنا دلیل آن است كه اخلاق مطلق نیست؛ بلكه با توجه به شرایط و موقعیت دگرگون میشود و این، یعنی نسبی بودن اخلاق». 

پاسخ تان این است كه  اگر موضوع اخلاق را رفتار بدانیم، در این صورت میگوییم: اخلاق، نسبی است و چهرههای كارهای اخلاقی با موقعیتها دگرگون میشود؛ اما اگر موضوع اخلاق را رفتار آدمی ندانیم، بلكه ملكات نفسانی انسان دانستیم كه در واقع هم چنین است، در این صورت، اخلاق مطلق است و عنوانهای اخلاقی همیشه بار اخلاقی مثبت یا منفی خویش را حفظ میكنند و دگرگون نمیگردند.

جهت آگاهی بیش تر به كتاب های زیر رجوع شود:

- فلسفه اخلاق، استاد مطهری.

- تعلیم و تربیت در اسلام، استاد مطهری.

- كتاب فلسفه اخلاق، محمدتقی مصباح.

- آموزش كلام اسلامی، محمد سعیدی مهر.

چرا نبايد با نامحرم ها رابطه داشته باشيم؟
پاسخ سؤال اول: اولا همه غربي ها لباس تنگ و نامناسب نمي پوشند. ثانيا ظاهر هر كس نماد باطن اوست.

اين جانب سوال هاي زيادي دارم ونمي دانم از كجا شروع كنم. لطفا جواب هاي كامل و واضع دهيد:

 1- مي خواستم بدونم چرا ما جوانان نبايد لباس هاي تنگ وغربي مثل لي شلوارك را بپوشيم؟

 2- چرا نبايد با نامحرم ها رابطه داشته باشيم؟

 3- اين كه بعضي از دوستان يقه 3سانتي مي پوشند درست و ريا كاري نيست.

 4- و اين كه بعضي از بسيجي ها با لوازم جنگي گشت مي زنند و فقط براي دل خودشون درسته و نه براي آسايش مردم؟

در صورت امكان كتابهايي معرفي كنيد

پاسخ سؤال اول: اولا همه غربي ها لباس تنگ و نامناسب نمي پوشند. ثانيا ظاهر هر كس نماد باطن اوست. انتخاب نوع و رنگ لباس، طرز حرف زدن، تعارف كردن، روش شوخي كردن، و نوع كلمات و اصطلاحاتي كه هنگام  حرف زدن و شوخي كردن و تعارف نمودن به كار مي برد، حتي شيوه راه رفتن، نشان دهنده ميزان شخصيت و عزت و كرامت هر انساني است. اسلام مي خواهد همه مسلمانان بلكه همه انسان ها از آبرو، عزت و  كرامت نفس برخوردار باشند. از همه ابزارها و راه هاي عزت ساز، شخصيت ذاتي و انساني خود را نشان دهند. از استقلال فكر و رأي، راه و روش برخوردار باشند. سعادت و خوشبختي، رشد و كمال، عزت و شخصيت خود را در شكوفايي استعداد هاي دروني و انساني خود ، و در سايه هدايت ها و راهنمايي هاي خداوند جستجو كنند. از اين رو قرآن كريم  مي فرمايد:  مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعا (1) هر كس سربلندي مي‏خواهد، سربلندي يكسره از آنِ خداست؛

در آيه ديگري مي فرمايد: عزّت از آنِ خدا و از آنِ پيامبر او و از آنِ مؤمنان است(2)  بر اين اساس مؤمنان حقيقي هر گز حاضر نيستند لباسي را كه كفار و دشمنان دين خدا مي پوشند، بر تن كنند. و به تقليد از برخي افراد غربي  لباس تنگ ونامناسب بپوشند.

نكته دوم: هر انساني دوست دارد عزيز و سرفراز و سربلند باشد. به بيان ديگر هرانسان عاقلي از ذلت و خواري، وابستگي و تحقير شدن تنفر دارد.به همين دليل است كه روان شناسان روحيه «استقلال طلبي، خود اتكايي و عدم وابستگي، خودباوري و اعتماد به نفس» را از ويژگي هاي اساسي انسان و وجه تمايز انسان از حيوانات معرفي مي كنند. و معتقدند براي داشتن جامعه سالم، و جوان ها و نوجوان هاي سالم، و تمدن سالم، و كشوري رو به پيشرفت و ترقي، بايد خانواده و والدين، معلمان و اولياي مدرسه و همه مسؤلين تربيتي اين ويژگي ها را در سر لوحه تربيت قرار دهند.قطعا نوجواني كه مي كوشد با نشان دادن استعداد خود در يك رشته ي ورزشي يا خلق يك اثر هنري ( و علمي ) يا كار در يك كارگاه صنعتي، تحسين ديگران را بر انگيزد و اعتماد آنان را جلب كند، با آن فرد ديگري كه با لباسي نا مناسب يا آرايش غير معمولي يا به كار بردن كلامي تند و نا بجا يا گذاشتن سيگاري بر لب اظهار وجود مي كند، بسيار متفاوت است. اين شخص به طور نا خود آگاه ضعف روحي و شخصيتي خود را به ديگران نشان داده و آن ديگري ارزش هاي وجودي خود را به زيبايي هر چه تمام تر آشكار كرده است.(3) اين ويژگي ها در قرآن كريم به اندازه اي اهميت دارد كه خداوند براي تأمين روحيه استقلال طلبي مسلمانان اولين قبله اي كه مسلمانان به مدت حدود چهارده سال به سمت آن نماز خواندند، تغيير داد. (4) و در آيات زيادي با توصيه مسلمانان به صبر و پايداري در برابر سختي ها و كمبودها، آنان را از هر گونه وابستگي به غير مسلمانان به شدت نهي  كرده است.در يكي از آيات فرموده: وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلا(5)خداوند هرگز بر [زيانِ‏] مؤمنان، براي كافران راه [تسلّطي‏] قرار نداده است.

بر اساس اين آيه شريفه مؤمنان وظيفه دارند راه هر گونه وابستگي و تسلط و نفوذ  كفار را ببندند و با آن مبارزه كنند. يكي از اموري كه استقلال طلبي و خود باوري و اعتماد به نفس هر جامعه اي را از بين مي برد، و افراد آن اجتماع را به دريوزگي و وابستگي ذلت بار سوق مي دهد، وابستگي فكري و فرهنگي است، هم چنين تقليد كردن از بيگانگان در طرز لباس پوشيدن و آرايش كردن، و در خوردني ها و نوشيدني ها، و طرز معاشرت ها و سلام و عليك ها و احوالپرسي ها، و در نتيجه كنار گذاشتن آداب و رسوم ملي و مذهبي خود است. از اين رو اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد، خداوند به يكي از پيامبران  از طريق وحي پيام فرستاد و فرمود: قُلْ  لِلْمُؤْمِنِينَ ( اَولِقَوْمِكَ )لَا تَطْعَمُوا مَطَاعِمَ أَعْدَائِي وَ لَا تَشْرَبُوا مَشَارِبَ أَعْدَائِي وَ لَا تَرْكَبُوا مَرَاكِبَ أَعْدَائِي وَ لَا تَلْبَسُوا مَلَابِسَ أَعْدَائِي وَ لَا تَسْكُنُوا مَسَاكِنَ أَعْدَائِي فَتَكُونُوا أَعْدَائِي كَمَا كَانَ أُولَئِكَ أَعْدَائِي (6) يعني به مؤمنان يا  به قوم و امت خود بگو: لباسي كه دشمنان من (يعني كفار) مي پوشند، شما نپوشيد، و با دشمنان من همراه و همسفر نشويد، غذاي آنان را نخوريد، و در مكانهاي دشمنان من وارد نشويد، كه اگر شما هم همان لباسي را بپوشيد يا غذايي را بخوريد و يا كارهايي را انجام بدهيد، كه كفار انجام مي دهند، شما نيز از دشمنان من محسوب مي‏گرديد، همان طور كه آنان دشمنان من هستند. پيامبر اكرم (ص) نيز به مسلمانان فرمود: وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ وَ النَّصَارَي(7) خودتان را – در لباس پوشيدن و آرايش كردن و در هيچ كاري – شبيه يهودي ها و مسيحي ها در نياوريد.

-همانطور كه گفته شد ظاهر هر كس نماد باطن اوست. نوع و رنگ لباس و ظاهر هر شخصي نشان دهنده فكر و فرهنگ و شخصيت و گرايش آن فرد به آرمان هاي ديني و ملي يا وابستگي به فكر و فرهنگ بيگانگان است.  بنا بر اين اگر پوشيدن پيراهن هاي سه سانتي با مقتضيات و لوازم آن يعني با تقوا و رعايت احكام الهي همراه باشد، بسيار ارزشمند است، و افرادي كه  به خصوص در اين روزگار،  چنين كاري را انجام مي دهند، در نزد خدا و فرشتگان و معصومين عليهم السلام محبوب و مقربند. و هيچ گاه نبايد كارهاي ارزشمند و پسنديده را به بهانه ريا و خود نمايي كنار گذاشت.

 گشت زني بسيجيان با سلاح نيز جزو مأموريت آنان براي حفاظت و دفاع از جان و مال و ناموس جامعه است. اگر حضور مقدس و پر رنگ آنان در جامعه نبود آنگاه مي فهميديم كه جامعه از جهت فقدان امنيت، فساد و فحشاء، دزدي و غارت، آدم كشي و جنايت چه وضعي دارد.

پاسخ سوال دوم را در مكاتبۀ بعدي از ما بخواهيد.

پي نوشت ها:

1. فاطر (35)، آيه 10.

2. منافقون ( 63)، آيه 8.

3. بقره (2)، آيات 143 تا 150

4. دين و زندگي، دكتر محمد مهدي اعتصامي، ص 141، ناشر، سازمان پژوهش و برنامه ريزي وزارت آموزش و پرورش، سال 1386.

5. نساء ( 4)، آيه 141.

6. مستدرك الوسايل، محدث نوري، ج 3، ص 248،  مؤسسه آل البيت، قم 1408 ش.

7. وسايل الشيعه  29 جلدي، شيخ حر عاملي، ج 2، ص 84، چاپ مؤسسه آل البيت، قم، سال انتشار 1409ق.

این كه اسلام دین اعتداله رو چه طور تو زندگی عملی كنیم؟
تنها راه پرهیز از افراط و تفریط، و عملیاتی كردن آیین اسلام و اعتدال در زندگی، بالا بردن سطح آگاهی و شناخت است.

 این كه اسلام دین اعتداله رو چه طور تو زندگی عملی كنیم؟

یكي از ویژگي هاي بارز دین مقدس اسلام كه آن را از ادیان دیگر متمایز مي سازد, اعتدال و میانه روي احكام و شرایع آن است.

تنها راه پرهیز از افراط و تفریط، و عملیاتی كردن آیین اسلام و اعتدال در زندگی، بالا بردن سطح آگاهی و شناخت است. امام علی(علیه السلام) منشأ افراط و تفریط را نادانی می داند:

 لا یری الجاهل الاّ مفرطاً أو مفرّطاً؛

نادان افراط یا تفریط می كند.(1)

در طول تاریخ افرادی كه به افراط یا تفریط كشیده شده،كسانی بوده اند كه یا جمود داشته و یا جاهل بوده اند، اما قرآن احكام و شرایع اسلامی و نیز افراد امت اسلامی را معتدل می داند، نه جاهل و نه جامد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: الیمین و الشمال مضلّة و الطریق الوسطی هی الجادّة؛

انحراف به چپ و راست هر دو غلط و گمراهی است. راه درست طریق میانه است.(2)

در اسلام, قرآن و اهل بیت، معیار اعتدال به شمار مي آیند. امام علي(علیه السلام) مي فرماید: از این امت هیچ كس با آل محمد قیاس نمي شود، زیرا این خاندان, پایه دین و تكیه گاه یقین هستند. تندروان به سوي آن ها باز خواهند گشت . واپس ماندگان، ناگزیر خود را به آن ها مي رسانند.(3)

استاد مطهري مي گوید: اگر ما آن راهي را كه ائمه اطهار در مقابل راه هاي دیگران براي ما باز كرده اند برویم, هم از افراط و تندروي هاي بعضي مصون مي مانیم و هم از تفریط و جمود بعضي دیگر. (4)

برای رسیدن به اعتدال و میانه روی در زندگی، باید شناخت خود را نسبت به واقعیت های زندگی و تعالیم اسلامی افزایش دهیم . در همه مراحل، زندگی پیشوایان دین را سرمشق خود سازیم و به دانسته های خود عمل كنیم.

 

پی نوشت ها :

1. نهج البلاغه، فیض الاسلام، چاپ آفتاب تهران،كلمات قصار 67.

2. همان، خطبة 16.

3. همان، خطبه 2.

4.شهید مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، انتشارات صدرا، تهران، ج 1، ص 113.

آیا تغییر ماهیت یك حكم اخلاقی میتواند در حرمت یا حلیت تأثیرگذار باشد؟
در ابتدا به شما دوست عزيز بايد اين تذكر را بدهم كه مثال شما با سوالتان بيگانه است. چرا كه در اينجا حكم مساله تغييري نكرده و تنها موضوع حكم است كه عوض شده است.

 آیا تغییر ماهیت یك حكم اخلاقی با توجه به شرایط زمانی ویا مكانی میتواند تغییر در حرمت ویا حلیت یك حكم یا گزاره اخلاقی كند؟ برای مثال استحاله سگ در نمك زار كه باعث تغییر در جنس سگ می شود

در ابتدا به شما دوست عزيز بايد اين تذكر را بدهم كه مثال شما با سوالتان بيگانه است. چرا كه در اينجا حكم مساله تغييري نكرده و تنها موضوع حكم است كه عوض شده است. به اين صورت كه سگ تا زماني كه اسم سگ بر آن صدق كند، نجس بوده و اين حكم تغيير ناپذير است. اما اگر به دلايلي (مثل همين مورد كه خودتان فرموده ايد) سگ ماهيت خود را از دست بدهد مثلا به نمك تبديل شود، ديگر نجس نيست. يعني موضوع نجاست كه سگ بود تغيير كرد و تبديل به نمك شد و الا حكم بر نجاست سگ هم چنان به قوت خود باقي است.

در ادامه بايد گفت قوانین ثابت اسلام به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نیستند. مگر آن كه قوانین دارای زمان و محدوده معینی باشند . پس از پایان زمان عمل به آن ها دیگر از اعتبار ساقط شوند . بیان قوانین و قانون جایگزین آن ها بر عهده شارع یعنی خداوند یا پیامبر اسلام است .

بعد از پیامبر تنها در صورتی می توان تغییری در قوانین ایجاد كرد كه مصالح خاصی تغییر و تبدیل را در زمانی خاص و موقت بطلبد كه از این امر به "عدول به قوانین ثانوی" یاد می شود ؛ چه بسا در برخی زمان ها مصالح عمومی جامعه اقتضای كنار گذاشتن موقت برخی قوانین را داشته . نیاز به بهره برداری از برخی قانون های جایگزین باشد كه این نوع قوانین بیش تر مربوط به امور عمومی و اجتماعی است تا تكالیف فردی و عبادی.

البته در تبیین مصادیق و شیوه عمل به قوانین هم در برهه های زمانی تفاوت هایی ایجاد می شود ، در واقع و براین اساس می توان گفت كه قوانین اسلام بر دو گونه است :

1 )  ثابت .

2 ) متغیر.

 برخی از قوانین به اوضاع زمان و مكان و محیط متوقف است . دلیل ثابت بودن بعضی قوانین، عدم تغییر و تبدّل حقیقت و هویت انسان است. انسان، انسان است؛ پس قانون هم، همان قانون باید باشد. ماهیت آدمی عوض نشده است كه قانون هم عوض بشود.

  قوانینی كه از ویژگیهای «غنا» و «انعطافپذیری» بهرهمند باشد، قابلیت تطبیق بر موقعیت های گوناگون را دارند. این دو ویژگی در قوانین اسلام وجود دارد. كارشناسان اسلامی به كمك این دو ویژگی میتوانند با توجّه به موقعیت ها ، قوانین اسلامی را تبیین نمایند . آن را برای اداره كردن امور فردی و اجتماعی بشر به كار ببرند . در این باره مرحوم نائینی مینویسد :

مجموع وظایف راجع به نظم و انضباط كشور و رهبری امور امت، خارج از دو قسم نیست :

1 ) قانون هایی كه شارع مقدس بیان كرده است و به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نیست.

2 ) مقرراتی كه از طرف شارع صادر شده و تنظیم آنها به نظر و صلاحدید پیامبر و امام و پیشوای مسلمانان موكول شده است . به تفاوت زمان و مكان و اوضاع قابل اختلاف و تغییر میباشد.

قسم دوم همان طور كه در زمان پیامبر و امام به آنان موكول شده، در زمان غیبت امام هم به نواب عام حضرت ،یعنی حاكم شرع و مجتهد جامع الشرایط واگذار شده است . آنان اختیار دارند برای رعایت مصلحت جامعه و برطرف كردن نیازهای آن مقرراتی وضع كنند و مردم هم موظفند از دستورهای آنان اطاعت كنند . (1) این معنی را از این آیه مباركه  ( أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) استفاده كردند . ( 2 )

قوانین قطعی كه در نصوص قرآنی آمده قابل تغییر نیست . نمی شود آن ها را تغییر داد. مگر اینكه شرایط و ضرورت ها عوض بشود. مثلا خوردن گوشت خوك حرام است و در قرآن بدان تصریح شده و هیچ كس نمی تواند این حكم را عوض كند ، ولی اگر در حالت اضطرار كسی در بیابان مشرف بر مرگ شد و هیچ غذایی براي خوردن نيافت مگر گوشت خوك ، نه تنها خوردنش جایز ،بلكه واجب است.

البته اگر منظور شما از گزاره هاي اخلاقي، اخلاق عرفي و آن اموري است كه عرف مردم غالبا در مورد آن اظهار نظر كرده و به آن مي پردازند باشد، بايد گفت كه اين امور نيز در موارد خاصي بنا بر شرايط زماني و محيطي تغيير پذير هستند. مثلا اصل احترام به بزرگ تر حقيقتي ثابت است. اما در جايي اين احترام را با برداشتن كلاه از سر نشان مي دهند و در مكاني ديگر با سبقت گرفتن در سلام و ....... يا بحث احترام به پدر و مادر كه در گذشته فرزند اين حق را براي خود قايل نبود كه جلوي پدر خود مثلا پاهايش را دراز كند و يا حرف خاصي را بزند كه اگر جز اين مي كرد در عرف فردي بي ادب و به دور از نزاكت شناخته مي شد اما امروزه همان كارها لااقل در برخي مناطق در برابر والدين عادي بوده، دال بر بي ادبي فرد نيست و موارد ديگري در اين زمينه جايگزين مسايل گذشته شده است.

 

پی نوشت ها :

1. تنبیه الامّة و تنزیه الملّة، به نقل از كتاب خاتمیت، سبحانی، ص 240.

2. نساء ( 4 ) آیه 59 .

چرا گاهي انسان در عمل دچار تعارضات اخلاقي مي شود؟
به تعبير بهتر دو راهي هاي اخلاق، زماني پيش مي آيد كه تنها دو راه -به لحاظ اخلاقي- خلاف وجود داشته باشد. اگر اين دو راه به لحاظ اخلاقي ارزش مثبت داشته باشند ...

گاهي انسان در عمل دچار تعارضات اخلاقي مي شود، چرا؟ لطفا پاسخ جامع و كامل دهيد؟

در تعارض‏هايي كه طرفين آن از درجه اهميت و الزام بيشتري برخوردارند، با زير پا گذاشتن هر طرف، هزينه زيادي پرداخته مي‏شود و فرد در هر صورت احساس عذاب وجدان شديدي مي‏كند.

هر يك از ما همه روزه با اين‏گونه تعارض‏ها مواجه مي‏شويم، ولي به دليل كم‏اهميت انگاشتن آنها، به آساني يك طرف آنها را انتخاب مي‏كنيم و چندان احساس ناراحتي و ندامت هم نداريم و از كنارشان مي‏گذريم.

- تعارض اخلاقي، چرا؟

تعارضات اخلاقي يا به تعبير بهتر دو راهي هاي اخلاق، زماني پيش مي آيد كه تنها  دو راه -به لحاظ اخلاقي- خلاف وجود داشته باشد. اگر اين دو راه به لحاظ اخلاقي ارزش مثبت داشته باشند، مي توان با تبديل كردن اين گزاره ها به نقيض، آن ها را به گزاره هاي خلاف تبديل كرد و از اين راه توصيه شده براي حل اين تعارضات بهره جست.

نمونه اي از تعارض اخلاقي: گفتن راز كسي(كار اخلاقاً خلاف و زشت) يا راز داري پيشه كردن كه متضمن خيانت به دوست يا سازماني است، چرا كه آگاهي از اين راز، فايده هايي براي آن دوست يا سازماني كه در قبالش تعهد داريم خواهد داشت.

- اهميت تعارضات اخلاقي:

اما مسئله تعارض اخلاقي به اندازه‏اي مهم است كه عده‏اي، تعارض‏هاي اخلاقي را محل تجلّي عقلانيت انسان و آشكار شدن جوهره انساني او مي‏دانند.

دليل محكم ديگري كه نشان مي‏دهد انسان‏ها موجودات استدلال‏گري‏اند، آن است كه مفاهيم اخلاقي‏شان را در موقعيت‏ها و زمينه‏هاي خاص به صورت انعطاف‏پذيري به كار مي‏برند. افراد نوعاً در وقت اتخاذ تصميم و در نتيجه‏گيري‏ها، با در نظر گرفتن ويژگي‏هاي هر موقعيت، ملاحظات مختلفي را مي‏سنجند و (درجه اهميت و اولويت آن را) مقايسه مي‏كنند.

- حال چه بايد كرد؟

دو راه حل براي اين گونه تعارضات شنيده ايم:

۱- مي گويند يكي از دلايل نياز به رسالت پيامبران همين تعارضات اخلاقي است، يعني بايد براي پيدا كردن راه حل اينگونه تعارضات به دين و تعليمات ديني مراجعه كرد.

۲- راه دوم كه علم اخلاق حرفه اي مي آموزد، در اين گونه موارد پيدا كردن راه سوم است.

اما اگر پيدا كردن راه سوم محال بود، براي حل اين بلا تكليفي، راه حل ارسطو استفاده مي شود كه معتقد است بايد بين بد و بدتر دست به انتخاب زد. يعني از قاعدۀ دفع افسد به فاسد بهره برد. قاعده هايي كه ارزشش در بين علماي طراز اول همچون علامه مجلسي همچون ارزش حديث و سخن معصوم تعبير مي شود.

- توجه به اين نكته ضروري است:

اگر راه سوم وجود داشت، نبايد به سراغ دفع افسد به فاسد رفت! زيرا استفاده از اين قاعده باعث رواج همۀ بي اخلاقي هاي موجود در جامعه مي شود. همۀ آن ها كه براي اولين دفعه مي خواستند دستشان را به كار خلاف آلوده سازند، رشوه بگيرند، دزدي كنند و ... از اين قاعده استفاده كردند و بعد هم كه ديگر قبح آن گناه در نظرشان از بين رفته و تكرارش برايشان كاملا رايج شده، گناه و فسق وفجور در سطح جامعه رواج مي يابد.

بنابراين استفاده از قاعده دفع افسد به فاسد مشروط به دو شرط است.

1- محال بودن راه سوم.

2- اينكه افسد و فاسد به علم يقيني و عيني، افسد و فاسد باشد. يعني آنچه را كه بد و  بدتر مي دانيم واقعاً بد و بدتر باشند.

- براي اطلاعات بيشتر به اين كتاب مراجعه فرماييد:

«دين در ترازوي اخلاق»، نويسنده: دكتر ابوالقاسم فنايي.

چطور می توان رازدار حضرت مهدی (عج) بود و ياريش نمود؟
برای شناخت امام در هر عصر و زمانی را ه های متعددی بیان شده است كه به بعضی اشاره می­شود : ...

چگونه مي توان حضرت مهدي را به يقين شناخت و رازدار حضرت بود و ياريش آنطور كه ايشان مي خواهند نمود؟

برای شناخت امام در هر عصر و زمانی را ه های متعددی بیان شده است كه به بعضی اشاره می­شود :

1. مطالعه تاریخ زندگی یكی از راه های شناخت امامان از جمله امام زمان مطالعه تاریخ زندگانی؛ سرگذشت و سیره آنان؛ خصوصاً در باره فضایل، مناقب و خصوصیات - از قبیل: شجاعت، مردانگی، ایثار، تواضع، صبر، فرزانگی و. . . است.

این امر انسان را متوجه مقام والای آن بزرگواران می‏كند و جذبه و كشش خاصی بر روح انسان، حاكم می‏شود. در باره امام زمان صدها كتاب و آثار پژوهشی سامان یافته است كه خواندن آن ها موجب شناخت امام خواهند شد.

2. تأمل در آثار و تفكر در سخنان ایشان؛

اسلام تفكر را موجب آگاهی می داند. (1) امامان در زمینه های مختلف مطالب ارزشمند بیان كرده اند كه خواندن آن ها انسان را با جایگاه ومقام آنان آشنا می نمایند. مطالعه و تفكر در آثار فكری امامان، از جمله امام زمان هر چند كار مشكلی به نظر می‏رسد؛ ولی بسیار سودمند است. این امر علاوه بر آن كه باعث شناخت شخصیت آن بزرگواران و ایجاد محبت آنان در دل می‏شود؛ سرمایه معنوی بزرگی برای روح بشر به شمار می‏رود.

 3. ژرف اندیشی در خداشناسی.

 اگر خداوند و صفات و اسمای او را به طور حقیقی بشناسیم، می‏توانیم انسان‏های كامل راستین (امامان) را نیز بشناسیم؛ زیرا آنان آینه تمام‏نمای صفات جمال و جلال حضرت حق‏اند و در نامگذاری به اسمای الهی، از تمامی موجودات عالم امكان برترند.

بر این اساس، با شناخت خدا و صفات او، می‏توانیم به اوصاف و ویژگی‏های امامان نیز آگاه گردیم. شاید دعایی كه سفارش شده در زمان غیبت خوانده شود، ناظر به همین حقیقت باشد:

«اللهم عرفنی نفسك فانك ان لم تعرفنی نفسك لم اعرف رسولك. اللهم عرفنی رسولك فانك ان لم تعرفنی رسولك لم اعرف حجتك. اللهم عرفنی حجتك فانك ان لم تعرفنی حجتك ضللت عن دینی؛

خداوندا! خود را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانی، پیامبر را نمی‏شناسم؛

خدایا! پیامبرت را به من بشناسان كه اگر به پیامبرت معرفت پیدا نكنم، نمی‏توانم امامم را بشناسم؛

خدایا! حجت و امامت را به من بشناسان كه اگر امام را نشناسم، در دین خود گمراهم». (2)

 4. مطالعه آیات قرآن.

در باره امام زمان آیات متعدد تاویل و تفسیر شده است كه با خواندن و مطالعه آن ها نیز می توان امام را شناخت. تعداد آیات و روایات در باره امام زمان زیاد می باشد كه می توان به كتاب های مربوطه مراجعه كرد.

لازم است وظایفی را در عصر غیبت انجا م دهیم كه با انجام آن هم امام را یاری نمو ده ایم و هم زمینه ظهور امام را فراهم كرده ایم  كه بخشی از آن عبا رتند از:

1- اطاعت از دستورهاي دیني و پرهیز از گناهان،و تقوا را سرلوحة زندگي قرار دادن، و پرهیز از اعمالی كه خلاف رضای آنان است.

حضرت در این زمینه مي فرماید: « هر یك از شما باید به آن چه كه به وسیله آن به دوستي ما نزدیك مي شود عمل كند، و از آن چه موجب ناخشنودي و غضب ما مي شود، پرهیز نماید».(3)

2- انتظار فرج. پیامبر اكرم(ص) فرمود: «با فضیلت ترین اعمال امتم انتظار فرج است».(4)

3- دعا براي سلامتي و فرج حضرت ولي عصر(ع)، مانند خواندن دعاي فرج و دعاي عهد و ندبه.

4- صدقه براي حفظ وجودحضرت.

5- غمگین شدن به خاطر غیبت آن جناب.

6- انجام حج و عمره به نیابت حضرت.

7- برخاستن به جهت تعظیم هنگام شنیدن اسم مبارك «قائم»(ع).

8- دعا براي خود كه از شرّ فتنه ها در امان باشیم، نیز خواندن دعاي «اللهم عرّفني نفسك...».

9- استغاثه به آن جناب و استمداد از وجودش به هنگام گرفتاري ها.

 10- تأسیس حكومت اسلامي و حفظ آن، چرا كه اجراي دستور و احكام نوراني اسلام در زمان غیبت از مسلمانان خواسته شده است و پیاده نمودن برنامه هاي اجتماعي اسلام بدون تشكیل حكومت اسلامي ممكن نمي باشد.(5)

11- عمل به فریضه مهم امر به معروف و نهي از منكر، كه با رعایت آن ریشه هاي فساد قطع شده ، و زمینه حكومت جهاني دادگستر جهان فراهم مي گردد.

برای اگاهی بیشتر به كتاب، دادگستر جهان  ،ابراهیم امینی، مراجعه نمائید .

 

پی نوشت ها:

1.حكيمي، الحیات،ناشر فرهنگ اسلامي، ج 1، ص 8، ح‏3.

2. كافي ، شيخ كليني ، تحقيق : علي أكبر غفاري ، چاپ : چهارم ، سال چاپ : 1365 ش ، ناشر : دار الكتب الإسلامية - تهران، ج اول، ص 337،

3. علامة مجلسي ، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،، ناشر : دار إحياء التراث العربي سال چاپ 1403 - 1983 م ، ج 53، ص 176.

4. صافی گلپایگانی،منتخب الاثر،قم، موسسه السیده المعصومه ، ص 629، حدیث 5.

5. ابراهیم امینی، دادگستر جهان، قم، 1378، انتشارات شفق، چاپ هیجدهم، ص 264.

فرق بين امام و پيامبر چيست؟
در نظر برخي، پيامبر تنها داراي هدايت تشريعي و به اصطلاح، ارائه كننده راه هدايت است. اما امام افزون بر آن، داراي هدايت تكويني نيز هست ...

به چه كسي پيامبر گفته مي شود؟  به چه كسي امام گفته مي شود؟ واينكه كلا فرق بين امام و پيامبر چيست؟ و ايا وحي مخصوص پيامبر مي باشد و فقط بر پيامبران نازل ميشده يا بر امامان هم نازل ميشده؟

درباره فراز اول پرسش بايد گفت كه صاحب نظران در اين باره ديدگاه هاي متفاوتي دارند كه به برخي از آن ها اشاره مي شود.

در نظر برخي، پيامبر تنها داراي هدايت تشريعي و به اصطلاح، ارائه كننده راه هدايت است. اما امام افزون بر آن، داراي هدايت تكويني نيز هست؛ يعني امام از نظر تأثير باطني و نفوذ روحاني كه اثر وجودي اش در قلب انسان مي‏تابد، او را هدايت مي‏كند. از اين رو، مقام امامت يك نوع ولايت بر اعمال مردم است از نظر باطن، كه توأم با هدايت مي‏باشد.(1)

برخي هم  گفته‏اند: فرق نبوت و امامت در اين است كه نبوت راهنمايي، ابلاغ و اخبار است؛ ولي امامت، رهبري است و علاوه بر رهبري اجتماعي، رهبري معنوي به سوي خدا هم هست.(2)

برخي ديگر  معتقدند: پيامبر  تنها مأمور به ابلاغ رسالت و دادن نويدها و بيم‏ها به مردم است؛ اما امام علاوه بر آن، پيشوايي است كه شخصاً داراي سمَت امر و نهي و تكليف و دستورات است و جامعه بشري را با مديريت صحيح به حد كمال مي رساند. (3)

در باره فراز دوم بايد گفت كه وحي داراي دو معنا است:

يكي، به معناي عام كه شامل پيامبران، اوليا و موجودات ديگر مي شود؛ مانند وحي بر: مادر موسي، حضرت مريم و زمين كه در آيات قرآن بيان مي شود.

وحي در اين موارد، هدايتي است خاص كه پنهان از ديگران است. اين معنا از وحي، شامل امامان نيز مي شود.

دوم، معناي خاص از وحي كه تنها در مورد پيامبران الهي است و در اين معنا، بر امامان وحي نمي شود و ظاهراً مقصود از سؤال نيز همين معنا است.

اين صورت از وحي، اختصاص به پيامبران دارد؛ زيرا آن ها داراي شريعت و آيين هستند و خداوند برنامه زندگي انسان ها را در قالب يك شريعت و آيين جديد، بر پيامبران وحي مي نمود و آن ها بر انسانها ابلاغ مي كردند و با رفتن آخرين پيامبر الهي و ختم نبوت، وحي به معناي خاص نيز كه تنها بر پيامبران مي شد، قطع شده است. روشن است كه با وجود مسئله ختم نبوت، ديگر پيامبر جديد و آيين و شريعت جديد نخواهد بود و بر هيچ انساني، حتي بر امامان نيز وحي نخواهد شد. اگر غير از اين بود، ختم نبوت معنا نداشت و پيامبر اكرم(ص) خاتم الانبياء نبود.

در عين حال، قطع شدن وحي، به معناي قطع رابطه خداوند با انسان كامل مانند امام و پيشواي معصوم نيست. آن ها به طريق ديگر به منبع غيب اتصال دارند و حقايق را از منبع پرفيض الهي دريافت مي كنند. آن ها به جهت اين كه پيشوا و امام هستند، علم و دانش هاي خويش را از طرف خداوند دريافت مي كنند و داراي علم لدني الهي هستند. اين دريافت حقايق و علوم و دانش و اطلاع بر اسرار غيب را، وحي نمي گويند؛ بلكه به آن "الهام" مي گويند. بنابراين، اگر چه وحي قطع شده است، اما الهام الهي كه نوع ديگري از وحي مي باشد، براي امامان وجود دارد. براساس روايات، امامان دست آموز الهام غيبي اند و صداي غيب را مي شنوند؛ اما بر طبق عقيده برخي از بزرگان، فرشته را نمي بينند؛ به خلاف پيامبر كه سخن فرشته را مي شنود و گاه خود ملك را نيز مي بيند.(4)

اين الهام، نظير الهامي است كه به حضرت خضر، ذوالقرنين، حضرت مريم و مادر موسي(ع) شده است. (5)

گاهي در قرآن كريم، از اين معنا تعبير به وحي گرديده كه البته منظور از آن، وحي نبوت نيست.

حضرت رضا(ع) در ضمن حديث مفصلي درباره امامت فرمود: هنگامي كه خداي متعال كسي را به عنوان امام براي مردم برمي گزيند، به او سعه صدر عطا مي كند و چشمه هاي حكمت را در دلش قرار مي دهد و علم را به وي الهام مي كند تا در پاسخ به هيچ سؤالي درنماند و در تشخيص حق، سرگردان نشود. پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق و تسديد الهي بوده، از خطاها و لغزش ها در امان خواهد بود.(6)

بايد توجه داشت امام كسي است كه از وجودي برتر در عصر خود برخوردار بوده، در نقطه اوج و قلّه هرم هستي قرار دارد. از اين رو، باطن امام نيز همانند باطن پيامبر، با نور ولايت حق روشن بوده، با عالم حقايق و معاني غيبي ارتباط دارد.

امام نيز همانند پيامبر، واسطه فيض ميان خلق و حق، عامل ارتباط خلق با حق و حافظ حريم وحي و شريعت است؛ امّا پيامبر نيست؛ يعني مقام و شأن و مسؤليت نبوي و رسالت را به او نداده اند.

پينوشتها:

1. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان،نشر جامعه مدرسين قم، 1377 ش. ج 1، ص 372 تا ص 382.

2. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، نشر صدرا، 1372 ش. ج 3، ص 318.

3. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، انتشارات توحيد، قم، 1360 ش. ج 5، ص 252.

4.  كليني اصول كافي، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1388 ق. ج 1، ص202.

5. كهف (18) آيه 65 - 98؛ آل عمران (3) آيه 42؛ مريم (19) آيه 17 - 21؛ طه (20) آيه 38؛ قصص (28) آيه 7.

6. اصول كافي،نشر پيشين.ج 1، ص 198 - 203.

اصلا می توان به وجود خداوند یقین صد در صد عقلی پیدا كرد؟
شكي نيست در اينكه در عقل و محاسبات عقلي امكان اشتباه وجود دارد. اما امكان اشتباه در بخشي از احكام عقلي دليل بر نفي و بطلان كل نيست چرا كه ...

آیا امكان دارد كه عقل اشتباه كند و در نتیجه دلایل عقلی اثبات خداوند مخدوش شود؟و یا اصلا  می توان به وجود خداوند یقین صد در صد عقلی پیدا كرد؟  برخی از فلاسفه غربی  یقین كامل را در هیچ موضوعی نمی پذیرند در این مورد نیز توضیح دهید

در پاسخ به اين سوال بايد گفت شكي نيست در اينكه در عقل و محاسبات عقلي امكان اشتباه وجود دارد. اما امكان اشتباه در بخشي از احكام عقلي دليل بر نفي و بطلان كل نيست چرا كه احكام عقلي

مختلف مي باشد بر اين اساس برخي از احكام عقلي انسان را به مرحله قطع و يقين صد در صدي مي رساند مانند آنچه كه در منطق از آن با عنوان بديهيات ياد مي كنند مثلاً هيچ كس در اينكه كل شيء بزرگ تر از جزء خودش است ، ترديد ندارد يا احدي در اينكه عدد چهار زوج است ترديدي ندارد و ... لذا برخي از احكام عقلي يقيني بوده كه به هيچ عنوان احتمال خلاف در آن ديده نمي شود بر اين اساس يقين داراي مراتبي است كه به برخي از انواع آن اشاره مي شود

الف) يقين منطقي كه در اصطلاح اهل منطق اينگونه بيان مي شود "تصدیق المطابق للواقع الثابت" (1) باور جزمي مطابق با واقع و غیرقابل زوال" حال از ویژگیهاي اين نوع از يقين آن است  كه نقیض گزاره مورد باور، هرگز و در هیچ زماني واقع نمي‏گردد. این ویژگي صرفا در گزاره‏هاي عقلي ضروري یافت مي‏شود.

ب) يقين روانشناختي كه این قسم از یقین عبارت است از جزم انسان به یك گزاره، به نحوي كه احتمال هیچ گونه شك یا خلافي داده نشود. البته نفي احتمال خلاف، در اینجا به معناي استحاله آن، آن گونه كه در یقین منطقي مطرح است، نیست  حال این اصطلاح از یقین، مفهومي عام است كه هرگونه باور جزمي اعم از یقین منطقي، جهل مركب، تقلید را در بر مي‏گیرد؛ لذا در اين نوع يقين امكان اشتباه وجود دارد.

بر اين اساس یقین منطقي ، برخلاف یقین روانشناختی، به تضمین نیاز دارد. بدینسان، یقین منطقي ، زمانی به دست مي آيد  كه فرد شواهد لازم را برای اثبات مدعای خود در اختیار داشته باشد؛ به گونهای كه جای هیچگونه تردیدی دربارة صدق محتوای گزارة مورد نظر باقی نماند. بنابراین، اگر چند گزاره داشته باشیم، گزارهای مزیت یقین  را دارد كه بیشترین شواهد را برای اثبات ادعای خود در اختیار داشته باشد و در معرض خطر شك نباشد حال در مورد خدا نيز داستان از اين قرار است چرا كه  با توجه به معلول بودن همه ممكنات و  نيازمندي همه آنها به علت، عقل ناگزير در اين ميان، موجودي را فرض مي كند كه علت براي تمامي موجودات ديگر بوده و خود به علت نياز مند نمي باشد و این حكم عقل یعنی نیازمندی ممكنات به علت مانند همان حكمی عقلی زوجیت چهار و ... می باشد كه احدی در آن تردید ندارد به علاوه آنكه اگر بنا باشد انسان به هیچ چیز یقین صد در صدی نداشته و در همه آنها احتمال اشتباه و خطا دهد، در خود اعتقاد این فلاسفه غربی مبنی بر اینكه" انسان به هیچ چیز یقین پیدا نمی كند" نیز باید احتمال خطا داد در حالی همین فلاسفه اگر در همه چیز شك داشته باشند در این جمله شك ندارند،  به این ترتیب خود ایشان حداقل به یك چیز یقین صد در صدی دارند یا خود ایشان به هیچ عنوان در اینكه موجودی زنده بوده و این اعتقاد از ایشان صادر شده است، شكی ندارند لذا نمی شود به صورت مطلق گفت انسان در همه چیز شك داشته و به یقین صد در صدی نمی رسد   

در نتیجه باید گفت:

اگر چه انسان در برخی از احكام عقلی بواسطه اشتباه در مقدمات آن ، دچار خطا می شود، اما خطا در بخشی از احكام دلیل بر خطا در كل احكام نیست كه البته نیازمندی وجود ممكنات به علت تامه كه خود معلول دیگری نبوده ، از جمله همان احكام عقلی است كه احدی در آن شكی ندارد و ما علت تامه را همان خدا می دانیم كه البته اثبات كیفیت وجودی ، صفات و ... از راه های دیگر قابل اثبات است .

   

پي نوشت:

1. عبدالله بن حسین یزدی، الحاشیه علی تهذیب المنطق، چ دفتر انتشارات اسلامي ، بي تا ، ص 111.

يعني طرف بايد به خاطر اينكه درجهنم عذابش می كنند، خوشحال و شاكر باشد؟
أشقیاء نيز وجود شان از خداوند و مخلوق او هستند، ولي با سوء اختيار خود در مسير نا درست حركت نموده و جهنمي شده اند ...

 الف)اينكه بيان مي شود ما عدم هستيم و خدا به ما از سر احسان وجود داده در مورد اشقيا چگونه معني پيدا مي كند؟يعني طرف بايد به خاطر اينكه درجهنم عذابش می كنند، خوشحال و شاكر باشد؟-البته با توجه به مطالب بالا كه در واقع طرف با اختيار خود به جهنم نمي رود و جايش همانجاست از اول- ب) آيا فياض بودن و محسن بودن و خالق بودن خدا برايش وظيفه ايجاد نمي كند كه وظيفه اش هست كه خلق كند نه احسانش و متقابلا براي ما طلب و حق ايجاد نمي كند كه طلبكار باشيم چرا اينقدر داد و آن را نداد؟

در باره فراز اول پرسش بايد گفت اصل ياد شده در پرسش در باره اشقيا نيز مطرح است. چون آنها نيز وجود شان از خداوند و مخلوق او هستند، ولي با سوء اختيار خود در مسير نا درست حركت نموده و جهنمي شده اند، بايد توجه داشت كه جهنمي شدند را خود آنها با اختيار خود بر گزيده اند و جبري در كار نبوده است. اما بايد متوجه اين نكته بود كه خداوند ابزارهاي لازم هدايت و رسيدن به سعادت جاودانه و ابدي را در اختيار انسان قرار داده است. عقل را در وجود انسان و پيامبران را از خارج وجود انسان براي هدايت و راهنمايي انسان ها به سوي سعادت و خوشبختي فرستاده و هيچ چيزي را در اين راه فروگذار نكرده است. اما اگر انساني با سوء اختيار خود، راه دوزخ را گرفت و به سوي جهنم رفت، عيب و نقص از جانب محبت خدا نيست، بلكه به خاطر سوء اختيار انسان است.  

سعدي مي گويد:

خرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيم     ديبا نتوان بافت از اين پشم كه رشتيم

 اعمال زشت و ناپسند انسان ها در دنيا، موجب عذاب آنها در آخرت خواهد شد و خداوند اعمال خودشان را برايشان قرار مي دهد. همين اعمال به صورت عذاب و دوزخ براي آنها تجسم مي يابد. پس دوست داشتن خداوند، به اين معنا نيست كه خداوند اعمال نيك و بد انسان ها را به آنها ندهد كه اگر چنين بود، بر خلاف حكمت و عدالت الهي بود.

خداوند مي فرمايد: آيا كساني كه زشتي ها و گناهان را انجام داده اند، خيال مي كنند كه همانند مومنان و نيكوكاران خواهند بود و زندگي و مرگ آنها يكسان است؟ (اگر چنين حكم مي كنيد) بد حكم و داوري مي كنيد.(1) 

بنا بر اين عذاب هاي جهنم پيامد و نتيجه قهري و طبيعي اعمال ناپسند خود آدمي است. در روايتي از پيامبر اسلام آمده است: «انما هي اعمالكم تردّ اليكم» اين عذاب همان اعمال و كردارهاي شماست كه به سوي شما برگردانيده  شده است.(2) پس جهنمي بودن انسان نتيجه عمل اوست  واز اول تعيين نشده است.

اما در باره فراز دوم بايد گفت ما هيچ حقي بر خداوند نداريم هرچه او به ما داده و مي دهد از باب لطف و رحمت اوست.

 و در واقع اين خدايي اوست كه اقتضاي آفرينش دارد؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است. هر وجودي خير است. لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است.(3)

هر چيزي كه اقتضاي وجود و هستي داشته يا امكان وجود داشتن آن باشد، فيض وجود از خدا دريافت مي كند. خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد، تا موجودي كه امكان وجود آن است، وجود را دريافت نكند.

جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حكمت و... خداست، به طوري كه بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند . هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد ، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه كه نمي تواند نور باشد. اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد. اما بخشش نداشته باشد!

بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان و از جمله انسان نتيجه صفات خداوند است؛ در واقع هدف يا همان علت غايي در افعال الهي همان علت فاعلي و اقتضاي خداوندي خود اوست. خداوند فيض و بخشش دارد. لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند. چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي، نشان دهنده و نتيجه صفات خداوند است.

پي نوشت:

1. جاثيه (45) آيه 21.

2. مجلسي، بحارالانوار، نشر دار الاحيا التراث العربي، 1403 ق، ج3، ص90.

3. اسراء (17) آيه‏ 20.

صفحه‌ها