پرسش وپاسخ

چه ايرادي دارد دين به حوزه زندگي اجتماعی و سياست وارد نشود؟
برخلاف تصور شما دين امري تنها مربوط به عقايد شخصي افراد نيست و جنبه عموميت دارد.

چه ايرادي دارد دين در حوزه خصوصي افراد بماند و به حوزه زندگي اجتماعي و سياست وارد نشود؟ نظر به اينكه دين امري است مربوط به عقايد شخصي فرد.

برخلاف تصور شما دين امري تنها مربوط به عقايد شخصي افراد نيست و جنبه عموميت دارد.

توضيح بيشتر آنكه برخي دين را امري فردي و خصوصي برشمرده و لذا حضور آن را در اجتماع و دولت انحراف دين از مسير خود تلقي كردهاند. عواملي كه آنان را به اين نظريه كشانده است، عبارت از اين است كه احكام منسوب به دين به نحوي با تمايلات گروههايي به حق و يا به ناحق مخالفت كرده است. به حق آنجايي بوده است كه متوليان دين با استناد به آموزههاي ديني با حكومتهاي جور مقابله كردهاند و به ناحق آنجايي كه متوليان دين بر اثر فهم نادرستي كه از آموزههاي ديني داشتهاند، جلوي پيشرفت علمي و اجتماعي را گرفتهاند؛ نظير مواردي كه كليسا دانشمندان را بر اثر اظهار نظرهاي خلاف آيات كتب مقدس به اعدام و زندان محكوم ميكردند.

لذا به طور عمده پس از رنسانس يعني انقلاب علمي و رويكرد به علوم بشري و تجربي، ساز جدايي دين از سياست و دولت نواخته شد.

اما حقيقت آن است كه آموزههاي ديني تنها به خلوت مردم و درون خانههاي آنها منحصر نيست؛ بلكه به همه جوانب زندگي آنان اعم از خلوت و جلوت سر و كار دارد. دين تنها به نماز و روزه و نظاير آن محدود نيست تا بتوان در خانهيا مسجد به آنها پرداخت. دين روابط ميان انسانها را هم تعريف كرده است و از انسانها خواسته است، نسبت به ظلم ظالمان و فقر فقيران و مانند آنها ساكت ننشينند. عدالت ورزي و ستمستيزي و احسان به ديگران از مقولاتي است كه حتي نياز است، براي تحقق آنها به تشكيل حكومت روي آورد. بنابراين دين امري فردي و خصوصي و آخرتي نيست.

البته پنهان نيست كه دين مانند هر ابزار ديگري چنانچه در دست نااهلان و متحجران بيافتد، مورد سوء استفاده واقع خواهد شد. هرچه اينان بيشتر قدرت بگيرند، از دين استفاده ابزاري بيشتري خواهند كرد. خود را اصل دين تلقي خواهند كرد و قرائتي خاصي را از دين كه موافق طبقه حاكمه است، به عنوان قرائت رسمي و اصيل معرفي خواهند كرد و هر قرائت ديگري را سركوب خواهند نمود.

به نام دين امتيازات خاصي را براي خود قرار مي‌‌دهند و نوعي تبعيض طبقاتي را پديد مي‌‌آورند. براي خود چنان قداستي ميتراشند كه ديگر نقد عملكرد آنان از سوي مردم ممكن نخواهد شد.

ترديدي نيست كه اينها آفات بزرگي است كه در حضور دين در سياست و دولت پديد ميآيد؛ اما آيا چاره كار اين است كه تحت عنوان خصوصي سازي دين و جدايي دين از دولت و سياست، دامن دين را از صحنه اجتماع و سياست برچينيم؟ آيا با محدود كردن دين در حدود فردي و شخصي چيزي از حقيقت دين باقي مي ماند؟

دیدگاه جامعه شناسان و روان شناسان درباره پیدایش دین را بیان کنید.
جامعه شناسان و هم روان شناسان ديدگاههاي مختلفي دارند كه به جهت طولاني بودن از هر كدام تنها به يك مورد اشاره مي شود:...

دیدگاه جامعه شناسان و روان شناسان در باره پیدایش دین را به اختصار بگویید

در اين باره هم جامعه شناسان و هم روان شناسان ديدگاههاي مختلفي دارند كه به جهت طولاني بودن از هر كدام تنها به يك مورد اشاره مي شود:

1. ديدگاه جامعه شناسان (نظريه اميل دوركيم): ذات دين عبارت است از تقسيم هستي به دو حوزه قدسي و عرفي، اما علاوه بر آن دين همواره در دل يك سازمان يا نهاد است كه كار خود را سامان مي دهد. تعريفي كه او از دين ارائه مي دهد، چنين است: «مذهب عبارت است از دستگاهي همبسته از باورها و اعمال مربوط به امور مقدس، يعني مجزا از امور عادي يا ممنوع; اين باورها و اعمال همه كساني را كه پيرو آنها هستند در قالب يك اجتماع كمونوته اخلاقي واحد به نام كليسا متحد مي كنند.» البته اين كليسا مي تواند نام هاي ديگري به خود بگيرد و براي مثال به شكل معبد، مسجد يا كنيسه پديدار شود، اما كاركرد آن همان متحدساختن اعضاي خود در يك سازمان است. بدين ترتيب، هيچ ديني بدون سازمان يا نهادي به نام كليسا و يا هر نام ديگري وجود ندارد.

با تحليلي كه دوركيم ارائه مي كند، مسئله مناسك و شعائر نيز روشن مي شود. همه اديان، چه ابتدايي و چه پيشرفته و توسعه يافته داراي شعائر و مناسك خاصي هستند. از نظر دوركيم هدف اين شعائر چيزي جز تقويت همبستگي گروهي نيست. هنگامي كه اين گونه مراسم به صورتي منظم و هماهنگ برگزار مي شود، در ميان همه اعضاي كلان گونه اي وحدت ناگسستني پديد مي آورد و همه خود را داراي يك روح مي دانند و خويشتن را متعلق به يك پيكره مي بينند. وجود محرمات يا تابوها نيز اين همبستگي را تقويت مي كند.(1)

2. ديدگاه روان شناسان (نظريه زيگموند فرويد): فروید چند تقرير در مورد خواستگاه و تعريف دين دارد كه به مهمترين آنها يعني تعريف دين براساس نياز به شهوت را در اينجا مي آوريم. او منشا دین را شهوت یا عقده های شهوانی می داند. مشهورترین تقریر وی از این انگیزه دخالت مستقیم و تمام عیار شهوت درپیدایش وگرایش به دین است. ولی تقریر دیگری هم دارد كه به عقده های شهوانی شهرت یافته است.

به گمان وی ریشه همه غرایز انسان، میل جنسی اوست، به گونه ای كه اگر این اصیل وجود نداشته باشد انسان هیچ غریزه دیگری نخواهد داشت. بلكه این میل، تنها غریزه انسان است ودیگر غریزه ها یكی از جنبه لمس همین میل است و در واقع همین كشش است كه بصورت غریزه های دیگر بروز می كند. از سویی طبیعی ترین اقتضای این غریزه این است كه در هر شرایطی ارضاء شود واز دیگرسو، زمینه ارضای آن به ویژه بصورت بی حدومرز وجود ندارد. زیرا آداب و رسوم و نیز مقررات اجتماعی نه تنها به ارضای بی قید و شرط آن اجازه نمی دهد، بلكه پیوسته به محدود ساختن آن می پردازد.

محدود شدن این غریزه بوسیله آداب و مقررات اجتماعی سبب سرخوردگی و در پایان، سبب پیدایش عقده شدید می گردد و چون راهی برای گشودن آن وجود ندارد به تدریج از بخش خود آگاه روان به بخش ناخودآگاه آن منتقل می شود. وخواسته های انسان را شكل می دهد و مایه پیدایش افكار و رفتارهای معینی می گردد و در عین حال خود انسان نیز كه تحت تأثیر بخش ناخودآگاه روان خویش قرار دارد نیز از آن آگاه نیست.

این غریزه سركوب شده كه در بخش ناخودآگاه روان ثبات یافته است، از طریق شعر، هنر و دین بروز می كند. تمایل انسان به شعر، هنر و دین نتیجه كامل میل جنسی سركوب شده اوست كه همچون ملكات ثابت اخلاقی بلكه قوی تر و راسخ تر از آنها دربخش ناخودآگاه روان استقرار یافته است. (2)

البته به اين نظريات نقدهاي جدي وجود دارد كه مي توانيد آن را در كتاب: جستارهايي در كلام جديد، جمعي از نويسندگان، انتشارات دانشگاه قم، 1389ش، بخوانيد.

 

پي نوشت ها:

1. توسّلي، غلام عباس، نظريه هاي جامعه شناسي، انتشارت سمت، تهران، 1389ش، ص 211 ـ 260.

2. حسین شاهرودی، سیدمرتضی، تعریف وخاستگاه دین، آفتاب دانش، مشهد، 1383ش، ص 240.

برتری عقل مرد نسبت به زن چگونه است؟
در روايات "نقص عقل" صفت ويژة انحصاري براي زنان نيست، بلكه همين وصف به مردان و نوع انساني هم نسبت داده شده است.

برتری عقل مرد نسبت به زن چگونه است؟

1.آنچه در روایات در این خصوص به چشم می خورد، نقصان عقل در زن است ،هرچند از این تعبیر برتری عقل مرد نسبت به زن هم به دست می آید؛ اما در خصوص توضیح این تعبیر باید به چند نكته توجه شود :

1-  اگر چه نسبت دادن نقصان عقل به زنان در خطبه 31 نهج البلاغه وجود دارد اما در روايات "نقص عقل" صفت ويژة انحصاري براي زنان نيست، بلكه همين وصف به مردان و نوع انساني هم نسبت داده شده است.  می توان به نوعی آن را عمومیت داد بین زنان و مردان. مثلاً امام علي مي فرمايند: اعجاب المرء بنفسه دليل علي ضعف عقله؛ خودبيني شخص، نشانه ضعف (كمي و نقصان) خرد اوست.(1)

در اين سخن، عجب و خودمحوري، عامل نقص عقل شمرده شده است. در روایات، پيروي از اميال و هواهاي نفساني، عاملي براي نابودي عقل شمرده شده است.

2- نبايد تلقي كرد كه آنچه را امروز ما با شنيدن اين جمله مي فهميم، دقيقا مراد حضرت در آن زمان بوده است. اتفاقا نكات متعددي وجود دارد كه نشان مي دهد اين جمله حضرت با آنچه ما مي فهميم و نتيجه مي گيريم، متفاوت است، از جمله آن كه برخی از محققان این تعابیر حضرت در مورد زنان را تعابیر كنایه ای و مربوط به جنگ جمل و داستان فتنه ای كه عایشه برپا كرد می دانند .(2)

3 - اگر بخواهیم این روایات را بر اساس همان معنای ظاهرش صحیح بدانیم ،توجیه آن این است كه آنچه كه ملاك فضيلت انسان و برتري او بر ديگران است، عقل نظري است كه به عنوان ابزار درك حقائق و معارف بوده و  جنسيت فرد در آن دخالت ندارد. زن و مرد در بهره مندي از آن يكسان مي باشند. اما عقل عملي كه متناسب با وظائف هر فرد در عرصه اجتماع و خانواده با كسب تجربه و تحت تاثير آداب و رسوم هر زمان شكل مي گيرد، بين افراد  متفاوت بوده؛ برخي از افراد نسبت به ديگران بهره بيش تري از اين نوع عقل دارند. البته فضيلتي ذاتي محسوب نمي شود. براي ارزش گذاري ذاتی بين زن و مرد ملاك محسوب نمي شود .

در واقع این تفاوت ناشي از تفاوتي است كه جايگاه فعلي زن در جامعه آن روز داشته و به تعبير آيت الله جوادي آملي  «چنين تعبيرهايي به لحاظ غلبه خارجي موضوع در زمان بيان آن است. يعني در آن زمان كه زنان از تعليم و تربيت صحيح محروم بودند. در صورتي كه اگر شرايط درست براي فراگيري آن ها در صحنه تعليم و تربيت فراهم شود، اگر غلبه بر عكس نشود، لااقل غلبه با مردان نخواهد بود تا منشا نكوهش گردد. اگر زنان در پرتو تعليم صحيح و تربيت وزين پرورش يابند و چون مردان بينديشند و چون رجال تعقل و تدبر داشته باشند، تمايزي از اين جهت با مردها ندارند . اگر گاهي تفاوت يافت شد، همانند تفاوتي است كه در اين مورد بين خود مردها نيز مشهود است. مثلاً اگر زنان مستعد به حوزه‏ها و دانشگاه‏هاي علمي راه يابند و همانند مردان به فراگيري علوم بپردازند و در دروس مشترك آگاهي كامل يابند، ديگر نمي‏توان گفت رواياتي كه در نكوهش زنان آمده و احاديثي كه در پرهيز از مشورت با آن ها وارد شده و ادله‏اي كه در نارسايي عقول آنان رسيده، اطلاق دارد و هيچ‏گونه استثنايي نسبت به زنان دانشمند و محقق ندارد، بلكه قطعاً اين گونه زنان، مستثنا خواهند بود و در اين زمينه تمايزي با مردها ندارند». 

4- اصولا در دو نكته بین آموزه‏های اسلام و یافته‏های علوم جدید از جمله روان‏شناسی در خصوص این موضوع تفاوتی نیست.

ا) تساوی میزان هوش زن و مرد: چنان كه «كارل هافمن» تصریح می‏كند زن‏ها به اندازه مردها هوشمند هستند، گرچه مغزهای آنان به طور متوسط 20درصد كوچك تر از مغز مردهاست(2):

ب ) فزونی هیجانات در بانوان نسبت به مردان ؛ روانشناسان اذعان می‏دارند:

 پژوهش‏های انجام شده بر روی دانشجویان نشان می‏دهند كه در چهار مورد از پنج هیجان اساسی (شادی، عشق، ترس، اندوه و خشم) زنها هیجان‏های شدیدتر و فراوان‏تری گزارش می‏كند تا مردها، و آن هیجان مورد استثنا كه مردها بر زن پیشی می‏گیرند، خشم است .زن‏ها نه تنها هیجان‏های ظریف (شادی، عشق، ترس و اندوه) را با شدت و فراوانی بیش تری تجربه می‏كنند، بلكه همچنین در موقعیت‏ های مثبت و منفی، هیجان‏ها را بهتر تشخیص داده و بیش تر به آن ها پاسخ می‏دهند.(3) نتیجه آن كه عقل زن‏ها هرگز كم تر از مردها نیست، بلكه تعقل آن ها (یعنی بهره‏گیری از عقل) كم تر است و این به واسطه هیجانات و احساساتی‏تر بودن آن هاست.

همان طور كه خانم «كلیودالسون» به عنوان یك زن روان‏شناس كه مدت مدیدی در این زمینه تحقیقات و پژوهش‏هایی داشته است اعلام می‏كند: «... به این نتیجه رسیده‏ام كه خانم‏ها تابع احساسات و آقایان تابع عقل هستند».(4) 

5-  ممكن است  برتري نه از جهت تجربه، بلكه از جهت ظرفیت فیزیكی عقل مردان باشد، چون واقعیت این است كه وزن، حجم و ظرفیت مغزي زنان نسبت به مردان متفاوت است.   زنان در تمام نژادها میزان ظرفیت و حجم مغز و مقدار نخاعي آنان از مردان كم تر است. به همان نسبت در همه نژادها قدشان از مردان كوتاه تر است. مغز زن در تمامي نژادها صد تا دویست گرم از مرد كم تر است. این امر تا حدودی می تواند سبب اختلاف مردان با زنان در قدرت درك و تعقل آنان ‏گردد.

 

پی نوشت ها:

1.علامه جعفری، زن از دیدگاه امام علی(ع)، ص 51، تنظیم و تلخیص: محمدرضا جوادی،تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378.

2. ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه ،كتابخانه آیه الله مرعشی ، قم 1378 ش ، ج 6 ص 214

3.استاد جوادي آملي، زن در آيينه جمال وجلال، موسسه اسراء،قم  بی تا.ص 36-37.

4. كارل هافمن و دیگران، روان‏شناسی عمومی، مترجم: سیامك نقش‏بندی و دیگران؛ تهران: ارسباران،  ج 2، ص 53 ـ 54.

 حسینی، سیدابراهیم، فمینیزم علیه زنان، كتاب نقد، شماره 17، تهران: مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، زمستان 79، ص 164.

آیا انسان فدای دین می شود یا دین فدای انسان؟
مراد پرسشگر محترم از فدا شدن دین برای انسان مبهم است؛ ولی به طور كلی باید اشاره گردد كه دین الهی مجموعه عقاید، اخلاق و قوانین و مقررات اجرایی است.

آیا انسان فدای دین می شود یا دین فدای انسان؟

 مراد پرسشگر محترم از فدا شدن دین برای انسان مبهم است؛ ولی به طور كلی باید اشاره گردد كه دین الهی  مجموعه عقاید، اخلاق و قوانین و مقررات اجرایی است كه خداوند آن را برای هدایت بشر فرستاده تا انسان در پرتو آموزه های آن، هوی و هوس خود را كنترل و آزادی حقیقی خویش را تأمین كند. دین الهی به حقیقت انسان و نیازهای او توجه داشته و برنامه كامل و همه جانبه ای ارایه می كند كه انتظارات او را از همه نظر برآورده می كند. (1)

 مراد از دین، مجموعه معارف نظری و عملی قدسی است؛ یعنی مجموعه گزاره های ناظر به واقع و عمل كه حول محور قدسی شكل گرفته اند. در حقیقت، دین مجموعه معارف دست اول است كه معمولا در متونی مقدس گرد آمده اند.

با تطبیق تعریف مزبور بر اسلام، دین اسلام عبارت است از مجموعه معارفی كه در نسبت با خداوند تدوین یافته و در متن مقدس قرآن و سنت گرد آمده اند. (2)

با توجه به مفهوم دین باید گفت:

 دین حقیقتی است كه همه انبیای الهی  حتی ختمی مرتبت حاضر بود خود را فدای آن بنماید ، چون دین در واقع  توحید و دستورات خداوند است . امام حسین برای بقای آن فدا شد . این از ازشمندی دین خدا حكایت می كند كه بزرگ ترین انسان ها باید برای آن فدا شوند. گفتنی است كه فدا شدن انبیاء و امامان  از باب فدا شدن عالی برای دانی نیست، بلكه از باب فدا شدن عالی برای بقای عالی است كه همان توحید و احكام توحیدی است .

همه ائمه (ع) حاملان و پاسداران دین بودند . نقش محوری در احیا و گسترش آن داشته و فعالیّت‏های آنان (مانند ،صلح، سكوت ، قیام و ...) در راستای حفظ دین صورت می‏گرفت، ولی فداكاری و شهادت امام حسین (ع) نقش بیش تری در حفظ دین داشت.ولی نقش اما، در حفظ دین به حدی بود، كه "دین" جز با شهادت ایشان نمی‏توانست زنده بماند.  امام نیز یكی از اهداف نهضت خود را حفظ دین دانست. (6)

میزان تاثیر گزاری قیام امام در پاسداری از دین به گونه ای است كه گفته شده است:

 "إنّ الاسلام محمدی الحدوث، حسینی البقاء؛ (3) اسلام با پیامبر (ص) به وجود آمد و با حسین باقی ماند".

اگر كه دین مصطفی هنوز در جهان به پاست‏                از آن سر بریده تو هست و از نوای تو

   بر اساس سیره عملی انبیاء  بخصوص  امام  حسین (ع)  همه انسان ها باید فدای  دین شود  از این روست كه حضرت اباعبدالله الحسین (ع) خودش دید اگر در آن برهه از زمان و در آن اوضاع خاصی كه بر جامعه اسلامی حاكم بود، امر به معروف و نهی از منكر نكند، اصل اسلام در خطر است و فاتحه اسلام خوانده میشود؛ نیز زحماتی كه جدّ بزرگوارش برای اسلام كشیده  و جان فشانی شهیدانی كه خونشان را در راه اسلام نثار كردند، در معرض بی اثر شدن است. از این رو بر خود لازم دانست كه قیام كند،گرچه جان خود و بستگانش را در این راه فدا كند.

یك روز پیش از حركت امام حسین (ع) از مدینه به طرف مكه مروان بن حكم حضرت را در كوچه دید و گفت: یا اباعبدالله!  تو را نصیحت میكنم به این كه با یزید بیعت كنی كه خیر دین و دنیایت در بیعت با یزید است. حضرت در پاسخ فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و علی الأسلام السلام اذ قد بلیت الأمة براع مثل یزید؛ وقتی فردی مانند یزید حاكم امت اسلام باشد ، فاتحه اسلام خوانده است. (4)

بنابراین معلوم است كه در آن زمان و موقعیت، اساس اسلام در خطر بود. حضرت در جای دیگر فرمود:

«ألا ترون أنّ الحق لا یُعمَل به و أنّ الباطل لا یتناهی عنه،لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا؛ (5) آیا نمیبیند به حق عمل نمیشود؟ آیا نمیبیند قوانین الهی پایمال میشود؟ آیا نمیبیند این همه مفاسد پیدا شده و احدی نهی نمیكند؟ در چنین اوضاعی، مؤمن باید از جان خود بگذرد و لقای پروردگار را در نظر بگیرد».

در نتیجه عمل حضرت مصداق عملی امر به معروف و نهی از منكر بود . در نتیجه بخشی آن نیاز به آن همه جان فشانی و سختی وجود داشت ، به علاوه این عمل عین تكلیف حضرت محسوب می شد . در نتیجه تلاش در این مسیر به هلاكت انداختن خود به حساب نمی آید ، همان گونه كه جهاد به عنوان یك تكلیف دینی منافاتی با آیه مورد نظر ندارد .برای اطلاع  از این مسئله به منبع ذیل مراجعه شود. (6)

 بنابر این خلاصه جواب این است كه با توجه به سیره عملی امامان  ع انسان باید فدای دین شود .تفصیل  این مسله را در منبع ذیل جویا شوید. (7)

پینوشتها:

1. استاد محمد تقی مصباح یزدی، قلمرو دین، مجموعه سخنرانی ها ، نشر  كانون گفتمان دینی، قم، 1378 ش.

2. آیت الله جوادی آملی، انتظار بشر از دیننشر مركز اسرا ،قم، 1385 ش. ص 27 - 24.

3. بحارالانوار نشر دارالاحیا التراث العربی،  بیروت، 1403 ش. ج 45، ص 6.

4. جواد محدثی  فرهنگ عاشورا، جواد محدثی نشرمعروف ، قم ، 1378، ص 149.

5. سید محسن  اعیان الشیعه،دارالاحیا لتراث العربی، بیروت ،بی تا. ج2، ص 402.

6. محمد باقر مجلسی  بحارالانوار،نشر دارالاحیا التراث العربی، بیروت ،1403 ق،ج42، ص 192.

7. محمد امین صادقی  جلوه های عرفانی نهضت حسینی ،نشر بوستان كتاب، قم، 1387 ش.

چرا در تفسیر خواجه عبدالله انصاری اشاره ای به زکات دادن امام علی نشده
در این تفسیر چون مباحث نوبت دوم كه روایی است ، حذف شده طبیعی است كه به شأن نزول سوره انسان كه نذر اهل بیت بوده

چرا دركتاب تفسیرادبی و عرفانی قران مجید اثرخواجه عبدالله انصاری اشاره ای به زكات دادن امام علی(ع) و خمس نشده؟ این بزرگوار كه گنجینه ای از خود به یادگار گذاشته اند شیعه بودند و دوستدار اهل بیت (ع) و كل قران را با بیانی شیرین تفسیر نموده اند پس چرا هیچ اشاره ای به این دو موضوع نكرده اند؟

تفسیر "كشف الاسرار و عده الابرار" از رشید الدین میبدی است. ایشان در مقدمه تفسیر گفته : من كتاب تفسیر ابی اسماعیل محمد بن علی الانصاری (معروف به خواجه عبد الله انصاری) را مطالعه كردم و آن را از حیث لفظ و معنا و تحقیق و ... ، اعجاز گونه یافتم جز این كه خیلی مختصر بود و متعلم از آن استفاده كافی نمی برد و من در صدد شرح و بسط آن برآمدم تا برای استفاده كنندگان مفیدتر باشد. (1)

میبدی تفسیر خود كه شرح تفسیر خواجه است ، را در 10 جلد نوشت كه منتشر شده است. ایشان ذیل آیات در سه نوبت به بیان مقاصد خود می پردازد.

در نوبت اول ترجمه فارسی سلیس و روانی از آیات ارائه می دهد.

در نوبت دوم به تفسیر آیات با استناد به روایات و قول اهل لغت و ... می پردازد .

و در نوبت سوم نكته های عرفانی از آیات استفاده می كند و سخنان عرفا و متصوفه را ذیل آیات می آورد.

اخیرا تفسیر نوبت اول (ترجمه) و تفسیر نوبت سوم میبدی (نكته های عرفانی) توسط بعض محققان در دو جلد و تحت عنوان "تفسیر ادبی و عرفانی خواجه عبد الله انصاری" منتشر شده است.

در این تفسیر چون مباحث نوبت دوم كه روایی است ، حذف شده طبیعی است كه به شأن نزول سوره انسان كه نذر اهل بیت بوده و به شأن نزول آیات دیگر اشاره ای نشده و این مباحث را باید در تفسیر 10 جلدی كشف الاسرار یافت.

در كشف الاسرار ج10 ، ص 320 - 321 به نزول آیات سوره انسان در شأن اهل بیت و در ج3 ، ص 150-151 به نزول آیه ولایت در شأن امام علی تصریح شده است.

پی نوشت ها:

1. میبدی ، كشف الاسرار ، تهران ، امیر كبیر ، 1371 ش ، ج1 ، ص 1. 

انگلیبس و فرانسه چه كشورهایی را مستعمره قرار دادند؟
جواب این سوال گسترده است برای نمونه به دو كشور استعمار گر اشاره می شود: ...

انگلیبس و فرانسه چه كشورهایی را مستعمره قرار دادند؟ به كدام دليل عقلي و نقلي (آيات و روايات) استعمار حرام است؟

جواب این سوال گسترده است برای نمونه به دو كشور استعمار گر اشاره می شود:

الف ) انگلیستان كه كشورهای زیر مستعمره ان بوده اند

- هندوستان

-عربستان سعودی

- بحرین

-آفریقای جنوبی

-اردن

-استرالیا

-بنگلادش

-جامائیكا

-سنگاپور

-سودان

-مالزی

-میانمار

-نیجریه

-پاكستان

-كانادا

ب) فرانسه كه كشورهای زیر مستعمره ان بوده اند

-الجزایر

- لیبی

- ساحل عاج

- مراكش

-تونس

-ويتنام

 از آنجا كه استعمار، ظلم، حق كشی، تسلط وتضیع حقوق را در پی دارد ، عقل به حرمت آن حكم می كند. شرع نیز آن را غیر مشروع می داند، زیرا دراسلام تجاوز، ظلم و حق كشی حرام است. در آیات و روایات متعدد از ظلم و ظالم نكوهش شده است، مثلا در قرآن می خوانیم: «لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»(بقره آ258) افرادي كه ظلم ميكنند خدا لطفش را از آنها برمي دارد. هدايتشان نميكند «إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»(انعام/21) افرادي كه ظلم ميكنند رستگار نميشوند «لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمينَ»(ابراهيم/13) ما ظالمان را هلاك می نماییم. در احادیث متعدد نیز از ظلم و تجاوز نهی شده است. امام علی (ع) خطاب به مالك اشتر می فرمایید: »اگر ظلم به كسي بكني، خدا دشمن توست..(1) نكته قابل دقت اینكه اسلام نه تنها ظلم را حرام دانسته، كه ظلم وسلطه پذیری را نیز جایز نمی داند " وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً" (2)، هرگز براي كافران نسبت به مومنان راه تسلطي قرار نداده است.

در باره كشورهای مستعمره به منابع زیرمراجعه فر مایید:

1. محمود محجوب وفرامرز یاوری، گیتاشناسی كشورها

2. غلامرضا گلی زواره ، شناخت كشورهای اسلامی

پی نوشت ها :

1. فیض الاسلام، نهج‏البلاغه، نامه 53.

2. نساء، 141 ، ناصر مكارم شیرازی، تفسير نمونه، تهران، درالكتب الاسلامیه، ج‏4، ص 174.

در احوالات شیخ عباس قمی آمده كه با وجود تنگی نفس هر غذایی را می خورد
مطلبی كه به ایشان نسبت داده شده، قطعا با روحیه تعبدی كه در ایشان بوده،نمی تواند صحیح باشد.

 در احوالات شیخ عباس قمی آمده كه ایشان با وجود تنگی نفس از هر غذایی استفاده می كرد و برایش اهمیتی نداشت.این رفتار با این حكم شرعی كه استفاده از هر چیزی كه برای بدن ضر داشته باشد جایز نیست و نیز (لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام)ظاهرا ناسازگار است؟

مطلبی كه به ایشان نسبت داده شده، قطعا با روحیه تعبدی كه در ایشان بوده،نمی تواند صحیح باشد. افزون بر این برداشت از اين قاعده مطلق ضرر نيست؛ بلكه در ضررهاي قابل اعتنا  بايد جلوگيري شود (1) و گرنه در شهر پر دودي مثل تهران كه براي دستگاه تنفسي آسيب زا است ،كسي نبايد بماند و زندگي در آن نبايد مجاز باشد،حال آن كه كسي به اين گونه ضررها توجه نمي كند. گزارشي كه در باره شيخ عباس قمي داديد،بر فرض صحت مي تواند از اين گونه ضررها باشد.

پي نوشت  :

1. آیت الله زنجانی ،توضیح المسائل ،م 2639؛ آیت الله مكارم ،توضیح المسائل ،م 2262

نظر فقهاي شيعه دذباره تشكيل حكومت توسط روحانيون
ايشان مصلحت نمي ديد كه حكومت اسلامي به رهبري علما تشكيل شود. و جامعه ان روز روحيه پذيرش چنين حكومتي را نداشت.

نظر فقهاي شيعه دذباره تشكيل حكومت توسط روحانيونԞسلام عليكم

آيا اين اظهارات كه به آخوند خراساني نسبت داده مي شود حقيقت دارد؟

آخوند خراساني:

 

<شايسته نيست كه روحانيت خودرا درگير امر حكومت كند زيرا هم

به خود و هم به دين و باور مردم ضربه مي زند؛ چون روحانيت همواره

به عنوان متوليان امر دين شناخته شده اند؛ عدم توفيق در اداره شايسته

حكومت سبب مي شود كه مردم روحانيت و نهايتا دين را در اداره جامعه

و حكومت ناتوان بدانند. واين امر سبب رويگرداني از رو حانيت و دين

خواهد شد. روحانيت وظيفه نظارت و مراقبت از حكومت را از باب امر

به معروف و نهي از منكر و نصيحت پيشوايان مسلمين، به عهده دارند.>

 

<با فرض اينكه تمامي اشكالاتي را كه از نظر فقهي به تشكيل حكومت وارد است و نظر علماي بزرگي همچون شيخ الفقها انصاري را در زمينه عدم جواز تشكيل حكومت به دست غير معصوم غلط بپنداريم با اين وجود در تشكيل حكومت اين مشكلات وجود خواهد داشت>

 

مفصلش در اينجا اومده:

http://f.manmote.com/pdf/khorasani-naeini.pdf

 

اگر صحت دارد پاسخشون چيه.

 

و اينكه آيا اكثريت فقهاي اصلي شيعه موافق تشكيل حكومت بودن يا مخالف؟ فهرستي از فقهاي بزرگ مي خواستم.

 

خيلي خيلي ممنون

اگر اين سخن از ايشان باشد، ممكن است در آن شرائط ، ايشان مصلحت  نمي ديد كه حكومت اسلامي به رهبري علما تشكيل شود. و جامعه ان روز روحيه پذيرش چنين حكومتي را نداشت. ولي در عصر ما، فقها مصلحت را در تشكيل اين حكومت مي دانند. و لذا از آن حمايت مي كنند. همانند عصر ائمه كه زماني مصلحت در اين نبود كه آنان حاكم باشند. و جامعه امادگي پذيرش حكومت آنان را نداشت. نوع فقها تشكيل حكومت ديني را لازم مي دانند مگر اين كه موانعي باشد. براي آگاهي از نظر آنان به كتاب  ولايت فقيه، آيت الله محمد هادي معرفت، مراجعه نمائيد.

در ضمن به گفتار زير درباره ضرورت تشكيل حكومت ديني به رهبري فقها ،توجه نمائيد.

 درباره ولايت فقيه يك و دو روايت نيست كه در سند آن ترديد نماييم، بلكه روايات متعدد دراين خصوص وجود دارد كه نمي توان در سند همه آن ها ترديد كرد. همچنين آياتي وجود دارد كه مي توان براي اثبات ولايت فقيه به آن ها تمسك نمود، البته در اين آيات صريحا كلمه "ولي فقيه" نيامده است، ولي از مضمون آيات و روايات مي توان به اين مطلب دست يافت كه رهبري جامعه را بايد انسان شايسته، عادل و اسلام شناس برعهده بگيرد. در ضمن عديم تصريح آيات بر ولايت فقيه مشكل ايجاد نمي كند، زيرا خيلي از موضوعات ديگر نيز هستند كه آيات صريحا بر آن ها دلات ندارند.

در اين جا به برخي آيات وروايا اشاره مي شود:

آياتي كه هر گونه حكم و داوري را كه بر اساس قوانين الهي نباشد، كفر و فسق و ظلم معرفي مي‏كند:

1. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الْكافِرُونَ (1)؛كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوري نكرده‏اند، آنان خود كافرانند».

2. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الظَّالِمُونَ(2)؛كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوري نكرده‏اند، آنان ستمگرانند».

3. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الْفاسِقُونَ(3)؛ كساني كه به آنچه خدا نازل كرده، حكم نكنند، آنان فاسق اند».

 آياتي كه به حكمراني و داوري بر اساس احكام الهي حكم مي‏كند، مانند:

 « فَاحْكمْ بَينَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَك مِنَ الْحَقِّ(4)؛براي شان بر اساس آنچه خدا نازل كرده، حكم ‏كن و در برابر آنچه از حق بر تو نازل گشته، از خواسته‏هاي آنان پيروي مكن».

 آياتي كه هر گونه ولايت‏ پذيري غير الهي را نفي مي‏كند:

« اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيكمْ مِنْ رَبِّكمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلاً ما تَذَكرُونَ(5)؛ از چيزي كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل‏شده، پيروي كنيد. از اوليا و سرپرستان ديگر جز او، پيروي نكنيد، اما كم تر متذكر مي‏شويد!»

دسته ديگر از آيات ضرورت اجراي احكام الهي در عصر غيبت را بيان مي دارد. اين احكام در آيات زيادي آمده است مانند:

1ـ اجراي حدود الهي كه فقها در كتاب حدود به صورت مفصّل ذكر كردهاند.

2ـ اجراي معروف ها و چيزهايي كه در اسلام، انجام آن ها لازم و ضروري است.

3ـ جلوگيري از منكرات و كارهايي كه در اسلام حرام است. مانند: قماربازي، شرابخواري، رباخواري، رشوهخواري و...

4ـ اجراي اقتصاد اسلامي. اسلام داراي اقتصاد است كه با اجراي دقيق آن، ضمن تعديل ثروت، عدالت اقتصادي نيز اجرا شده، به محرومان و نيازمندان رسيدگي ميشود.

5ـ حمايت و دفاع و كمك نسبت به مسلمانان و محرومان مظلوم جهان. اسلام افزون بر اصلاح مملكت اسلامي، حمايت از مسلمانان جهان در حد مقدور و با توجه و ملاحظه جهات مختلف را، لازم و ضروري ميداند. اين امر به صورت مطلوب با تشكيل حكومت ديني و اسلامي و حاكم بودن فردي آگاه و فقيه امكانپذير است.

6ـ اعتلا و تقويت اسلام در جهان به عنوان يك مكتب مترقي و سازنده، اين امر نيز با تشكيل حكومت ديني محقق ميشود.

اجراي آن ها، بدون تأسيس حكومت ديني ممكن نيست. اين بخش از احكام بسيار گسترده و چندين برابر احكام عبادي فردي است.

رواياتي كه براي اثبات ولايت فقيه، مورد استدلال قرار گرفته اند متعدد مي باشد (6)، در اين جا به چند روايت اشاره مي شود.

 1. ابوالبختري از امام صادق(ع) نقل شده است: العلماءُ ورثهُ الانبياء؛(7)علما وارثان انبيا و پيامبران الهي هستند.

2. در روايت معتبري، سكوني از امام صادق(ع)و ايشان از پيامبر اكرم (ص)روايت مي كنند:

الفُقَهاءُ اُمناءُ الرُّسُلِ مالَم يَدْخُلُوا في الدُّنْيا؛(8) فقيهان تا زماني كه دنيا زده نشده اند، امين و مورد اعتماد پيامبران هستند.

3. شيخ صدوق، با سندهاي متعدّد، از اميرمؤمنان، از پيامبر نقل مي كند:

سه بار فرمودند: اللّهم ارحَم خُلفايي؛ خدايا جانشينان مرا مورد رحمت خود قرار ده.

پرسيدند: جانشينان شما چه كساني هستند؟ فرمودند:

اَلَّذينَ يَأتُونَ بَعدي وَ يَروُونَ حَديثي وَ سُنَّتي؛ كساني كه بعد از من مي آيند، حديث مرا روايت مي كنند و سنّت مرا به مردم مي رسانند(9).

4. شيخ كليني، از امام هفتم(ع)نقل كرده است كه در قسمتي از سخنان خود درباره منزلت دانشمندان ديني فرمود: الفُقَهاءُ حُصُونُ الاِسلامِ كَحِصْنِ سُورِ المَدينَهِ لَها؛(10) فقيهان دژهاي مستحكم اسلام هستند، همچون دژهاي شهر كه حفاظت از آن را بر عهده دارند.

5. از امام صادق نقل شده است:

المُلُوكُ حُكّامٌ عَلَي النّاسِ وَ العُلَماءُ حُكّامٌ عَلي المُلُوكِ؛

 پادشاهان حاكم بر مردم اند و علما بر پادشاهان حاكم اند. (11)

6. شيخ صدوق، توقيع شريفي را از امام زمان نقل مي كند؛ در آن توقيع، حضرت

نگاشته اند:

و اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فَارُجِعُوا فيها اِلي رُواهِ اَحاديثِنا فَأِنَّهُمْ حُجَّتي عَلَيْكُمْ وَاَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَيْهِم...(12) امّا حوادث جديدي كه اتفاق مي افتد، درباره آن ها به راويان حديث ما رجوع كنيد؛ زيرا آن ها حجّت من بر شمايند و من حجت خدا بر آن ها هستيم. اگر اين روايات را در كنار آيات قرار دهيم مي توان نتيجه گرفت كه رهبري جامعه از آن فقها است،

دراين باره به منابع زير مراجعه فرماييد:

 ولايت فقيه، امام خميني(ره)،

 - دين و دولت در انديشه اسلامي، محمد سروش

-.محمد هادي معرفت، ولايت فقيه

- امام خميني، حكومت اسلامي (ترجمه كتاب البيع)، ج2.

- مجله حوزه شماره 85- 86(ويژه ولايت فقيه)

پي نوشت ها:

1.مائده (5)، آيه 44.

2.همان، آيه 45.

3.همان، آيه 47.

4.همان، آيه 48.

5.اعراف(7)، آيه 3.

6. محقّق نراقي، عوائد الايّام، مركز نشر وابسته به مكتب الإعلام الإسلامي، 1417 ق، ص 532.

7. شيخ كليني كافي، تحقيق علي أكبر غفاري، تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1365 ش، ج 1، ص 133.

8. كافي، ج 1، ص 147.

9. شيخ صدوق معاني الأخبار، تحقيق علي أكبر الغفاري، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1379 - 1338 ش، ص 375.

10. كافي، ج 1، ص38.

11. أبو الفتح الكراجكي، كنز الفوائد، قم، مكتبة المصطفوي،1369 ش، ص195.

12. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، قم، مؤسسة نشر إسلامي وابسته به جماعة مدرسين، ص 485.

جنگ جهانی دوم چه تاثیراتی بر معادلات سیاسی و اقتصادی جهان اسلام داشته
اهم‌پیامدهای‌اقتصادی‌و سیاسی‌گسترده‌جنگ‌جهانی‌دوم‌در كشورهای‌جهان‌اسلام‌به‌این‌شرح‌است‌:1-بحران اقتصادی 2-شكل‌گیری‌سیاست‌عربی‌. از اهم‌مسائل‌سیاسی‌جهان‌اسلام ..

 با سلام جنگ جهانی دوم چه تاثیراتی بر معادلات سیاسی و به خصوص اقتصادی جهان اسلام داشته است؟ آیا در عقب ماندگی ملل اسلامی و ایران سهم بسزایی داشته است

اهمپیامدهایاقتصادیو سیاسیگستردهجنگجهانیدومدر كشورهایجهاناسلامبهاینشرحاست:

الف) بحراناقتصادی. جنگو بحراناقتصادیدر بیشتر مناطقجهاناسلام، دو روییكسكهبودند. در واقع، حیاتاقتصادیبسیاریاز كشورهایاسلامیدر دستقدرتهایاستعماریبود و بهویژه، نیازهایعمدهو ضروریآنها را كشورهایدرگیر جنگتأمینمیكردند. شروعجنگهمموجباختلالدر روابطتجاریو همزمینهساز بروز بحرانهایدرونیشد. بستهشدنراههایآبی، از یكسو صدور مواد خامرا ناممكنیا دشوار كردهبود و از سویدیگر، بهعلتافزایشقیمتهایبینالمللی، وارداتكالاهایضروری، جوامعاسلامیرا با مشكلو از نظر هزینهبا تورمچشم گیریمواجهكرد، بهطوریكهدر فاصله1318 تا 1328 ش/ 1939ـ1949 میزانتورمدر مصر 3 برابر، در ایران5ر7 برابر، در تركیه5ر3 برابر و در الجزایر 5ر5 برابر افزایشیافت.

ب) شكلگیریسیاستعربی. از اهممسائلسیاسیجهاناسلامدر دورهپساز جنگ، نیاز بهشناساییبینالمللیو جذبجهاناسلامدر دروننظامبینالمللاز سویقدرتهایپیروز بود. متفقیناز همانابتدا تلاشكردند با تأكید بر هویتعربیو اسلامزداییاز جامعهسیاسی، كشورهایاسلامیخاصهدولتهایعربرا بهجرگهسیاسیخود بكشانند.

در همایشعمومیعربیدر اسكندریه(3 ـ 15 مهر 1323/ 25 سپتامبر ـ 7 اكتبر 1944)، نمایندگانمصر، سوریه، عراق، لبنانو اردنموافقتنامهاسكندریهرا امضا كردند و تصمیمبهتشكیلاتحادیهعربگرفتند.

 در معاهدهفرهنگیاتحادیهعرب، كهدر 6 آذر 1324/ 27 نوامبر 1945 امضا شد، فقطبر تمدنعربیتأكید گردید و عربستانسعودیتنها دولتیبود كهبا اصولمخالفشریعتاسلاممندرجدر اینمعاهدهمخالفتو با همینقید نیز آنرا امضا كرد. تأسیساتحادیهعربپیششرطلازمبرایعضویتكشورهایعربیدر سازمانمللبود .

ج) جنگسرد در خاورمیانه. دولتشورویپساز جنگجهانیدوم، ضمناقداماتبرتریجویانهخویش، بهمنطقهخاورمیانهكهاز زمانهایقدیمحوزهنفوذ انگلیسمحسوبمیشد، چشمطمعدوختو اقداماتشورویدر تركیهو ایرانیكیاز عواملزمینهساز جنگسرد در مقیاسجهانیشد.

جنگجهانیدومهمچنینزمینهساز شكلگیریرژیماسرائیل، بهعنوانیكدولتیهودی، در خاورمیانهشد.

دومینكشور تازهتأسیساسلامیدر دورهپساز جنگ، دولتاندونزیدر جنوبشرقیآسیا بود، كهدر آبانـ آذر 1328/ نوامبر 1949 رسمیتپیدا كرد.

تأسیسدولتلیبیدر 1330ش/1951، از دیگر رویدادهایبعد از جنگجهانیدومدر جهاناسلامبود.

در ایراندر آستانهشروعجنگجهانیدوم، حیاتسیاسیو اقتصادیایرانتحتتأثیر رقابتهایانگلیسو شورویبود. رقابتدیرینهایندو دولتو تسلطنسبیآنها بر امور داخلیایران، در عصر پهلویاولنیز ادامهداشتو بارها ایراناز اینناحیهآسیبدید. از اینرو، شماریاز دولتمردانایران، برایرهاییاز فشارهایدو قدرترقیبو برقراریموازنهقوا، بهبرقراریروابطبا آلمانتمایلجدّیداشتند تا اینكشور بهمثابهنیرویسوم، وارد عرصهسیاسیو اقتصادیایرانشود. با همیندیدگاه، مناسباتاقتصادیایرانو آلمان، در فاصلهدو جنگرشد جدّیكرد و آلمانبهصورتبزرگترینهمكار ایراندر آمد.

هر چند جنگجهانیدوممستقیماً تلفاتو ضایعاتجانیاندكیدر ایرانبهجایگذاشت، تأثیراتاقتصادیوخیمناشیاز حضور متفقینتا سالها پساز جنگدامنگیر جامعهبود. در طولجنگ، تمامنواحیحاصلخیز كشور در شمالو جنوبدر اشغالمتفقینبود. علاوهبر این، دولتایرانبهموجبپیماناتحاد سهجانبه، كلیهوسایلحملو نقلزمینیو راهآهنخود را برایحملمهماتدر اختیار متفقینقرار دادهبود كهعملاً در توزیعمحصولاتضروریبهنقاطگوناگونكشور اختلالایجاد میكرد. مقدار زیادیاز محصولاتضروریكشور بهمصرفنیروهایاشغالگر میرسید و مقداریبهشورویصادر میشد، در حالیكهمردماكثر نقاطكشور در فقر شدید بهسر میبردند.

براي آگاهي بيشتر رك سايت دانشنامه جهان اسلامhttp://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=5100

چرا ابراهیم مالک اشتر مختار را رها کرد
ابراهیم فرزند مالك اشتر یار صمیمی و صحابی خاص امیرالمؤمنین، رئیس قبیله نخع و یكه تاز آنان از فرماندهان شریف و با سیادتی بود كه به شجاعت و تدبیر مشهور بود.

چرا ابراهیم مالک اشتر مختار را رها کرد

شرح : چرا بعد از برتری ابراهیم مالک اشتر بر عبید الله زیاد او به مختار نپیوست و بیعت خود را شکست. آیا مختار را در درجه امیری نمی دید و می پنداشت باید خود امیر کوفه باشد یا مختار وعده ای به او داده بود که عملی نکرد یا می خواست به واسته مختار به احدافش برسد خلاصه سرانجامش چه شد ایا والی جایی شد پس اگر مختار را حق میدید و قیامشان توسط امام سجاد مورد تایید بود بعد از عهد شکنی با مختارپس مرتکب گناه شده است یا اینکه عهد شکنی از طرف مختار بوده که او تصمیم به ترک مختار می گیرد لطفابگویید کدامیک مرتکب اشتباه و گناه می باشند

ابراهیم فرزند مالك اشتر یار صمیمی و صحابی خاص امیرالمؤمنین، رئیس قبیله نخع و یكه تاز آنان از فرماندهان شریف و با سیادتی بود كه به شجاعت و تدبیر مشهور بود. بسیاری از مورخان او را در شجاعت ستوده اند. از دیگر مواردی كه مورخان در وصف شجاعتش گفته اند، حضور او در جنگ صفین است. او با وجود آن كه نوجوانی كم سن و سال بود، در این جنگ حضور یافت .

علامه سید محسن امین نیز او را در كتابش اعیان الشیعه چنین می ستاید: « ابراهیم مردی شجاع، سلحشور، با شهامت، صف شكن و رئیس بود، او دارای طبعی عالی و همتی بلند و طرفدار حق بود و دارای طبع شعر و زبانی فصیح و هوادار و دوستدار خاندان عصمت و طهارت؛ همان گونه كه پدرش مالك اشتر نیز دارای چنین صفات و امتیازات عالی بود و حق هم همین است كه چنین فرزندی مجسمه چنین پدری باشد» . (1)

چهره ای مانند ابراهیم موجبات اعتلای هر چه بیشتر مختار را فراهم آورده بود و موفقیت های بسیاری را نصیب قیام كرده بود. ابراهیم  با مختار بیعت كرد و به همراه او قیام بزرگ شیعیان عراق را به راه انداخت . او پس از آغاز قیام و بدست گرفتن امور كوفه به عنوان فرمانده كل سپاه مختار انتخاب شده، اقدامات بسیاری را در كوفه و عراق به انجام رسانید.

جنگ نهر خازر بارزترین عرصه ظهور و بروز قابلیت های فرماندهی این فرمانده شجاع بود. در این جنگ سپاه  عراق كه تعدادشان بسی كمتر از سپاه شام به فرماندهی عبیدالله بن زیاد بود بر سپاه شام  فائق آمد و ابن زیاد نیز در نبردی تن به تن با ابراهیم كشته شد. (2)

ابراهیم بعد از اتمام كار جنگ به عنوان حاكم موصل در ان جا مستقر شد (3) وی  به دستور مختار در ان منطقه با اختیارات تام امور را اداره می كرد و در زمان جنگ مختار با مصعب در محل ماموریت خود مشغول انجام وظیفه بود. (4) و مدرك معتبری نداریم كه مختار از او كمك خواسته و او در انجام وظیفه و كمك به مختار سستی كرده باشد. مختار فرماندهی جنگ با مصعب را به احمر بن شمیط كه مرد شجاع و از محبان اهل بیت بود واگذار كرد و از ابراهیم  نخواست كه فرماندهی این جنگ را به عهده بگیرد. شاید به جهت حساسیت و اهمیت منطقه موصل بوده است. شاید هم اشتباه مختار بود كه فرماندهی این نبرد مهم را به ابراهیم واگذار نكرد. (5) شاید هم علل دیگری در كار بوده كه ما از ان اگاهی نداریم و هیچ كدام عهد شكنی نكردند و عهد و پیمانی در كار نبوده و از هر دو در تاریخ به عظمت یاد شده است .

 بعد از شهادت مختار ، مصعب بن زبیر از یك سو و عبدالملك مروان از سوی دیگر در او طمع كردند تا ابراهیم را كه مردی پر نفوذ و مدیر بود ، را با خود همراه سازند ؛ از این رو مصعب نامه ای به ابراهیم نوشته به او وعده داد كه در صورتی كه حكومت ابن زبیر را بپذیرد، امارت مناطق شمالی عراق را به او می سپارد. نامه مشابهی نیز از سوی عبدالملك مروان - خلیفه اموی شام - به دست ابراهیم رسید . ابراهیم با یاران و مشاورانش در این باب به مشورت پرداخت و سرانجام تصمیم گرفت با مصعب بن زبیر همراه شود ، پس نامه ای به مصعب نوشت و با گروهی از یاران خود از موصل یا نصیبین - مقر حكومت خود - حركت كرد و به كوفه آمد و با مصعب ملاقات كرد. (6)

سرانجام ابراهیم در سال 72 هجری یا 71  در پی شكست مصعب و لشكر عراق از سپاهیان عبدالملك مروان كه برای تصرف عراق به جنگ مصعب بن عمیر فرستاده شده بودند، كشته شد و سر بریده او را نزد عبدالملك مروان فرستادند و بدن او  نزدیك سامراء به خاك سپرده شد. كه قبرش زیارتگاه و دارای قبه و بارگاهی می باشد . (7)

 

پی نوشت ها:

1. اعیان الشیعه، سید محسن امین، تحقیق سید حسن امین  ،بیروت ،دار التعارف للمطبوعات،1418 ه ق،چاپ پنجم، ج 3، ص 171 .

2. ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر،  ج 4، ص 261 - 264 .

3. همان ، ص 265.

4. سید ابو فاضل رضوی اردكانی، ماهیت قیام مختار ، ص 655 . قم ، دفتر تبلیغات اسلامی .

5. همان ، ص 604 - 605 .

6. الكامل ، همان ، ص 275 .

7. اعیان الشیعه،.همان ،ص 171 و 174.

صفحه‌ها