پرسش وپاسخ

آیا ابن مرجانه همان عبیداله ابن زیاد است؟
نام مادر عبید الله بن زیاد، مرجانه است.(1) خطاب كردن عبیدالله به نام مادرش، برای بیان تحقیر او بوده. چون مادرش از زنان متهم به كارهای خلاف بوده است.

ابن مرجانه

شرح : سلام- آیا ابن مرجانه همان عبیداله ابن زیاد است؟ اگر اینطور است چرا او را به نام مادرش خطاب می كنند / من تصور می كردم عربها هیچ گاه یكدیگر را به نام مادر خطاب نمی كنند. و ابن مرجانه چون پدرش معلوم نبوده به نام مادرش خطاب می شده.

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مركز

ابن مرجانه به عبید الله بن زیاد گفته می شود .

نام مادر عبید الله بن زیاد، مرجانه است.(1) خطاب كردن عبیدالله به نام مادرش،  برای بیان تحقیر او بوده. چون مادرش از زنان متهم به كارهای خلاف بوده است.

 یكی از كسانی كه عبید الله زیاد را به عنوان ابن مرجانه خطاب كرد حضرت زینب است كه در كوفه در مجلس عبید الله  چون  ابن زیاد از وی پرسید كار خدا رادر باره برادر واهل بیتت ء  چگونه دیدی پاسخ داد:

مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا-

                      

هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلي‏ مَضاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنْ يَكُونُ الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ هَبَلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ.

، من جز خير و زيبايي چيزي نديدم، اينان افرادي بودند كه خداوند مقام شهادت را سرنوشتشان ساخت، از اين رو داوطلبانه به خوابگاه‏هاي خود شتافتند، به زودي خداوند بين آنان و تو را جمع كند، تا تو را به محاكمه بكشد، اكنون بنگر در آن دادگاه و محاكمه، چه كسي پيروز و چه كسي درمانده است؟ مادرت به عزايت بنشيند اي پسر مرجانه!كه ابن زياد از سخنان زينب عليها السلامبه شدت  خشمگين شد ..(2)

پی نوشت:

1.  الاعلام زركلی، ج4، ص193.

2  سيد ابن طاوس‏.نشر: جهان‏ ، اللهوف علي قتلي الطفوف، ص: 161

پیشنهادات امام حسین علیه السلام به عمر بن سعد چه بود؟
امام حسین ( ع) با عمر سعد گفتگو و او را نصیحت نمود ، كه - متاسفانه- نصایح امام ، در وی اثر نكرد ، اما در این گفتگو بیعت با یزید مطرح نشده است.

پیشنهادات امام حسین علیه السلام به عمر بن سعد چه بود؟ آیا قبول بیعت با یزید یكی از پیشنهادات امام بود؟

امام حسین ( ع) با عمر سعد گفتگو و او را نصیحت نمود ، كه - متاسفانه- نصایح امام ، در وی اثر نكرد ، اما در این گفتگو  بیعت با یزید مطرح نشده است. اگر در برخی منابع هم چنین مطلبی باشد، باید آن را تحلیل و توجیه نمود ، زیرا این امر با اهداف ، گفتار و رفتار امام همسویی ندارد . امام از  آغاز قیام از عدم بیعت با یزید و امر به معروف و نهی از منكر سخن گفت .بار ها اعلام نمود كه به هیج عنوان با یزید بیعت نمی كند(1) . تا آخرین لحظه زندگی نیز از این هدف دست بر نداشت . اتفاقا بیش تر خطابه و سخنان عزت مندی و عزت گرایی امام در روز عاشورا و در برابر دشمن ایراد شده است. روز عاشورا خطاب به نيروهاي ابن سعد  فرمود :

الا و ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين،بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة... " .

كسی كه در آخرین لحظ زندگی این گونه سخن می گوید ،چگونه به حكومت پیشنهاد بیعت می دهد ؟ البته امام در گفتگوی با حر و عمر سعد فرمود : به جهت اینكه مردم كوفه از من دعوت كرده اند  آمدم، حال اگر به این امر وفا دار نیستند  بر می گردم ، اما حرف امام معنایش این نیست كه  دست از اهداف خود بر می دارد ، دیگر امر به معروف نمی كند و در برابر حكومت سكوت می نماید . امام در برابر دشمن چنین جوابی را داد و این جواب هم منطقی بود،زیرا

 كوفیان بودند كه امام را دعوت كرده بودند . امام آنان را سرزنش نمود .مهم تر از همه اینكه خطابه و سخنان پر شور امام كه در شب و روز عاشورا بیان شده است ، حاكی از ادامه روحیه ستم ستیزیی امام دارد. از سوی دیگر امام بیعت با یزید را مساوی با از بین رفتن اسلام خواند.(2)از او به عنوان انسان فاجر ، فاسق و ظالم یاد كرد و حكومت وی را غیر مشروع دانست ،(3) با این وضع چگونه امام بیعت با یزید را پیشنهاد می نماید؟

روز عاشورا فرستاده ،نامه ابن سعد را به امام تقديم نمود و عرض كرد:

چرا به ديار ما آمده‏اي؟ امام  فرمود: اهالي شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده‏اند. اگر از آمدن من ناخشنودند ، باز خواهم گشت ،سپس امام  به فرستاده عمر بن سعد فرمود: از طرف من به اميرت بگو: خود به اين ديار نيامده‏ام، بلكه مردم اين ديار مرا دعوت كردند تا به نزدشان بيايم و با من بيعت كنند و مرا از دشمنانم بازدارند و ياريم نمايند، پس اگر ناخشنودند، از راهي كه آمده‏ام باز مي‏گردم .

وقتي فرستاده عمر بن سعد بازگشت و او را از جريان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: اميدوارم كه خداوند مرا از جنگ با حسين  برهاند. آن گاه خواسته امام را به اطّلاع «ابن زياد» رساند، ولي او در پاسخ نوشت: از حسين بن علي بخواه  او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند. اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت .

چون نامه ابن زياد به دست ابن سعد رسيد، گفت: تصوّر من اين است كه عبيداللَّه بن زياد، خواهان عافيت و صلح نيست. عمر بن سعد، متن نامه عبيداللَّه بن زياد را نزد امام  فرستاد. امام فرمود:  هرگز به نامه ابن زياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامي خواهد بود؟! خوشا چنين مرگي.

 امام  قاصدي نزد عمر بن سعد روانه ساخت كه مي‏خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشيم. چون شب فرا رسيد، ابن سعد با بيست نفر از يارانش و امام  نيز با بيست تن از ياران خود در محلّ موعود حضور يافتند. امام  به ياران خود دستور داد تا دور شوند. تنها عبّاس برادرش و علي اكبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيّه دستور داد، دور شوند. ابتدا امام  آغاز سخن كرد و فرمود: واي بر تو، اي پسر سعد، آيا از خدايي كه بازگشت تو به سوي اوست، هراس نداري؟ آيا با من مي‏جنگي در حالي كه مي‏داني من پسر چه كسي هستم؟ اين گروه را رها كن و با ما باش كه اين موجب نزديكي تو به خداست. ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مي‏ترسم خانه‏ام را ويران كنند.

امام فرمود: آن را براي تو مي‏سازم. ابن سعد گفت: من از جان خانواده‏ام بيمناكم .مي‏ترسم ابن زياد بر آنان خشم گيرد و همه را از دم شمشير بگذراند. امام هنگامي كه مشاهده كرد ابن سعد از تصميم خود باز نمي‏گردد، سكوت كرد و پاسخي نداد و از وي رو برگرداند. در حالي كه از جا بر مي‏خاست، فرمود: تو را چه مي‏شود! خداوند به زودي در بسترت جانت را بگيرد و تو را در روز رستاخيز نيامرزد. به خدا سوگند! من اميدوارم كه از گندم عراق، جز مقدار ناچيزي، نخوري.(4)

همان طور كه ملاحظه می نمایید در این نامه و گفتگو سخن از بیعت امام با یزید نیست .

پی نوشت ها:

1. فتوح، ابن اعثم ، ج5 ،ص 31.

2.بحارالانوار،ج1، ص184 .

3.همان، ج44، 325 .

4. عاشورا ريشه‏ها، انگيزه‏ها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد ، ص  395-398، مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)،قم،1384 .

چند نفر امام حسين (ع) را به كوفه دعوت كردند؟
در روز به طور متوسّط ششصد نامه به امام (ع) مي‏رسيد؛ به گونه‏اي كه تعداد نامه‏ها به دوازده هزار نامه رسيد.

چند نفر امام حسين (ع) را به كوفه دعوت كردند و چند نفر از آن ها جزء سپاه ابن زیاد در آمدند؟

از متون تاریخی و دینی استفاده می شود كه بعد از آن كه امام حسین در مكه اقامت كرد ، نامه نگاری مردم كوفه - در ايام اقامت امام در مكّه - آغاز شد . (1) اين نامه ها از جهت فراواني به مقداري رسيد كه به حق مي‏توان از آن به نهضت نامه‏نگاري ياد كرد. ظرف اين چند روز، اين حركت به مرحله‏اي رسيد كه در روز به طور متوسّط ششصد نامه به امام (ع) مي‏رسيد؛ به گونه‏اي كه تعداد نامه‏ها به دوازده هزار نامه رسيد. (2)

نيز پس از اجتماع مردم نزد مسلم، مسلم نامه حسين عليه السّلام را قرائت كرد، مردم مي‏گريستند تا آن كه 18000 نفر با او بيعت كردند. (3)

از ميان اين جمعيت انبوه تعداد بسيار اندكي در ركاب امام شركت نمودند كه در تاريخ نام آن ها آمده است و مابقي دعوت كنندگان ، در دو گروه  باقي ماندند.

 گروه نخست:

كساني كه به طور كلي ترك مخاصمه نمودند ؛ مانند: سليمان بن صرد خزاعي ؛ نيز امام  عبيد الله بن حر جعفي ، حجاج بن مسروق و زيد بن معقل را در مسير كوفه ديد و از آنان نيز دعوت نمود ، اما آنان عذر آورده و گفتند كه حاضريم اسب هايمان را بدهيم. امام فرمود: نيازي به اسب هايتان نداريم . تعداد اين گروه از افراد نيز زياد نبود و اندك بودند .

گروه دوه :

بيشتر كساني كه براي امام نامه نوشته و حضرت را دعوت نمودند يا با مسلم بيعت نمودند ، در ركاب عمر سعد با حضرت جنگيدند.

اين نتايج را وقتي مي گيريم كه در باره تعداد لشكر دشمن به مطالعه آمار بپردازيم .

برخی تعداد لشكر دشمن را 33 هزار نفر دانسته و برخی دیگر 30 هزار دانسته‏اند، یكی از نویسندگان در خصوص تعداد لشكریان عمر سعد می‏نویسد:

«تعداد سپاه كوفه 33 هزار نفر بودند كه به جنگ امام حسین آمدند. آن چه در نوبت اول آمد، تعداد 22 هزار بودند، به این صورت: عمر سعد با 6000، سنان با 4000، عروه بن قیس با 4000 ، شمر با 4000، شیث بن ربعی با 4000 و آنچه كه بعد اضافه شدند، یزید بن ركاب ركاب كلبی با 2000، حصین بن نمیر با 4000، مازنی با 3000، نصر زمانی با 2000 نفر». (4)

در نهايت بايد گفت: آمار نقش بنیادی در ارائه روشن از سیمای یك فرایند و حادثه تاریخی دارد، لیكن آمار دقیق از رویدادهای تاریخی مشكل و گاهی غیر ممكن است. حادثه كربلا كه در سال 61 ه.ق به وجود آمد، از این عمومیت جدا نبوده و نمی‏توان آمار دقیق از تعداد لشكر عمر بن سعد بیان نمود.

نيز  بيشتر كساني كه از امام دعوت نمودند با حضرت جنگيدند. اما اين كه آمار دقيقي در اين باره - كه چه تعداد از دعوت كنندگان به ابن سعد پيوستند - در دست نيست.

 

پی نوشت ها:

1. مقتل ابی مخنف، ترجمه جواد سلیمانی ، ص32، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1377، قم.

2. بحار الأنوار، علامة المجلسي ، ج 44، ص 344، سال چاپ : 1403 - 1983 م ، ناشر : دار إحياء التراث العربي ، بيروت ، لبنان.

3. لهوف، ترجمه ‏ابوالحسن مير ابوطالبي ( حسيني) ، ص 95-96 ، دليل ما ؛ ارشاد ، ترجمه رسولي محلاتي، ج‏2، ص 37 .

4. جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، ص 33 ، نشر معروف.

چرا امام سجاد (سلام الله عليه) در واقعه حره با يزيد ملعون بيعت نمود؟
از آن جا كه حضرت پايان كار شورشيان را مي ديد و آن را قيامي شيعي و با انگيزه هاي راستيني كه مورد نظر ائمه (ع ) بود نمي ديد , از اول خـود را كنار كشيد .

حضرت سيدالشهداء (سلام الله عليه) فرمودند. چون مني با چون يزيد بيعت نميكند. با توجه به اين مطلب چرا حضرت زينالعابدين امام سجاد (سلام الله عليه) در واقعه حره با يزيد ملعون بيعت نمود؟

شهر مدينه پس از هجرت رسول  اكـرم (ص ) از مكه به سوي آن و قرار گرفتن آن به عنوان حكومت اسلامي از حيثيت و اعتباري خـاص بـرخـوردار گـرديـد. بـه نـحوي كه از لحاظ علمي و فرهنگي و مذهبي به عنوان پايگاه و  خاستگاه اسلام محسوب مي شد . گروهي از اصحاب بزرگ پيامبر(ص ) از مهاجران و انصار در آن جا  مي زيستند . پس از آن نيز تابعين و فرزندان آنان محل سكونت خود را مدينه قرار داده بودند. پس از واقـعـه جـانـگـداز كـربلا, زماني كه خبر آن به مدينه رسيد , مقدم حاكم تازه برمردم شهر مدينه مبارك نيفتاد . عثمان (والي شهر مدينه )به گمان خويش خواست كفايتي نشان دهد و بزرگان مدينه را از خود و يزيد خشنود و حوزه حكومت را آرام سازد. گروهي از بزرگان شهر را به عنوان  نـمايندگان مدينه به مركز خلافت (شام ) گسيل داد.

 نمايندگان پس از ديداري كه با  يزيد داشتند , در گزارشي كه به مردم مدينه دادند گفتند : از نزد كسي  مـي آيـيـم كه دين ندارد , از ارتكاب هيچ معصيتي ابا ندارد , سگ باز و طنبور نواز است , شب را با مـردان پـسـت و كنيزكان به عياشي مي گذراند , آگاه باشيد كه ما وي را از خلافت اسلامي خلع  كرديم .(1) آنگاه عده زيادي با عبداللّه بن حنظله ( كه رياست گروه نمايندگان را به عهده داشت ) بيعت كردند تا با حكومت يزيد مبارزه كنند . هنگامي كه خبر اين شورش به دمشق رسيد , يزيد را  سـخت خشمگين ساخت , به همين جهت براي سركوبي آن عبيداللّه بن زياد را در نظر گرفت كه  وي ايـن مـامـوريـت را نـپذيرفت . (2)به ناچار يزيد , مسلم بن عقبه را به اين كار گماشت . شرح  اقدامات و جنايت هاي فجيعي كه مسلم بن عقبه بر سر مردم و شهر مدينه آورد ,  محتاج بحثي  مـسـتـقـل اسـت. او پـس از سـركـوب شـورش مـردم مدينه , باقيمانده مردم شهر را ميان دو امر  مـخـيـرسـاخـت : گـروهـي شرط اول را نپذيرفتند و كشته شدند .

طبري راجع به سرنوشت  امام چهارم در اين واقعه نوشته  :چون يزيد , مسلم بن عقبه را به مدينه گسيل داشت  , به او چنين سفارش كرد كه علي بن الحسين (ع ) در كار شورشيان دخالتي نداشته است . دست از  وي بـاز دار و بـا او بـه نـيكي رفتار نما .  چون علي بن الحسين (ع ) به  نـزد مسلم رفت , به حضرت گفت : اهلا و مرحبا و سپس وي را بر مسند و جايگاه خويش نشاند و  گـفـت :  پـليدكاران ( مردم مدينه ) نگذاشتند به كار تو رسيدگي كنم ,اميرالمومنين يزيد  سفارش تو را به من كرده است . سپس دستور داد چارپاي او را زين كرده و او را با احترام به خانه اش روانه نمود . (3)

مولف كشف الغمه نيز آورده  : مسلم بن عقبه علي بن الحسين را حرمت نهاد  و مـركـبـش را مـهـيا كرد و گفت : تو را ترسانيديم ؟ علي بن الحسين او را سپاس گفت و چون از  خـانه اش بيرون رفت , گفت : اين مرد علاوه بر خويشاوندي كه با رسول خدا (ص )دارد , صاحب  خـيـري است كه شري در وي نيست . (4)تنها در يكي از نقل هاي طبري (5) و در تاريخ يعقوبي به  آمـادگـي امـام چـهارم براي بيعت با يزيد اشاره نموده است.  (6)

 با توجه به قراين ذيل قطعا بايد اين نقل را مجعول و  سـاخـتگي دانست و به همان نقل پيشين اعتماد نمود.

از آن جا كه حضرت پايان كار شورشيان را  مي ديد و آن را قيامي شيعي و با انگيزه هاي راستيني كه مورد نظر ائمه (ع ) بود نمي ديد , از  اول خـود را كنار كشيد . با آنان همداستان نشد ,بنابراين مسلم بن عقبه هم ماموريت آزار رساني  وي را نداشت . دستور بيعت گرفتن از او را هم از طرف يزيد نداشته , بلكه دستور خوش رفتاري  با او را از سوي يزيد داشته است .

از سوي ديگر , پس از كشته شدن امام حسين (ع ) و اعتراض ها  و رسـوايي كه به دنبال آن پيش آمد , يزيد مايل نبود دستش دوباره به خون فرزند رسول خدا (ص )  آغشته شود .

مسعودي مي نويسد : مسلم بن عقبه از مردم مدينه بيعت گرفت .هر كه نپذيرفت او  را كشت مگر , علي بن الحسين (ع ) را . (7). 

 

پي نوشت ها:

1.طبري ،ج 7 ،ص 402ـ 403.

2.همان، ص 408.

3.همان، ص 421.

4.كشف الغمه ،ج 2 ،ص 89.

5.همان،ج 4 ،ص 419.

6.تاريخ يعقوبي ،ج 2 ،ص 223.

7.مروج الذهب ،ج 2 ،ص 96

؛زندگاني علي بن الحسين (ع)،سيد جعفر شهيدي.

اسراء/104: بنی اسرائیل به شهادت آیات قرآن، وارث زمین های فرعونیان شدند
این كه در برهه ای خاص عده ای تحت عنوان بنی اسرائیل به سرزمین خاصی برای سكونت دعوت شدند، موجب اثبات حق حاكمیت نمی شود ...

  در تفسیر آیه 104 سوره اسراء آمده است: بنی اسرائیل به شهادت آیات قرآن، وارث زمین های فرعونیان شدند(مصر و شام) و هم مالك سرزمین فلسطین.  

پس چرا امروزه اسراییلی ها را غاصب سرزمین فلسطین می نامیم ؟

در پاسخ به این سوال می توان گفت:

این كه در برهه ای خاص عده ای تحت عنوان بنی اسرائیل به سرزمین خاصی برای سكونت دعوت شدند، موجب اثبات حق حاكمیت نمی شود،به علاوه در عهد پیامبری حضرت موسی علیه السلام پیروان حضرت از طرف خدای متعال مامور به سكونت در سرزمین مصر و شام شدند و البته می دانیم كه بعد از رسالت حضرت عیسی علیه السلام به پیامبری بعد از حضرت موسی علیه السلام مطابق با تكلیف الهی پیروان حضرت موسی می بایست به آیین حضرت عیسی برگشته و موظف به پیروی از دین مسیحیت شوند و به طور معمول چیزی به نام  دین یهود و اسرائیل  نبایستی باقی می ماند تا به استناد آن بخواهیم حق حاكمیتی برای آنان قایل شویم در حالی كه عده ای تحت همین نام و عنوان كه امروز داعیه میراث داری آن سرزمین ها را دارنداز اقصی نقاط عالم جمع شده به این سرزمین مهاجرت كردند مهاجرانی كه ادعای میراث داری دارند موجب آوارگی فلسطینی یانی شدند كه سابقه سكونت هزاران ساله در این سرزمین را دارند.این فاصله چند هزار ساله از زمان بنی اسرائیل تا به كنون را چگونه می توان به هم متصل كرد؟

در هر حال این توضیحات لازم است:

اولا قوم بنیاسراییل حدود سه هزار سال پیش در بخشی از سرزمین فلسطین سكنا گزیدند، اما فلسطین قبل از تاریخ یهود نیز فلسطین بوده است. اگر ملاك قدمت باشد، این سرزمین متعلق به حضرت ابراهیم (ع) است كه به تعبیر قرآن، نه یهودی بود و نه نصرانی، بلكه موحد و اول مسلم بود. انبیای دیگری نیز در فلسطین به دنیا آمده و همان جا به انجام رسالت پرداختند و آخرین پیامبر اولی العزمی كه برای قوم بنیاسرائیل آمده است، حضرت مسیح علیه السلام است. پس،به هیچ شكلی حق  خاصی برای یهودیان در مالكیت این سرزمین توجیه نمی شود.

در نتیجه سرزمین فلسطین متعلق به فلسطینیان است،چه مسلمان باشند و چه مسیحی و چه یهودی و هیچ دلیلی وجود ندارد كه در میان تمامی سرزمین ها و كشورهای دنیا، یك سرزمین خاص و متعلق به یهودیان باشد. در ضمن بنیاسرائیل فقط یك قوم در میان همهفلسطینیها بودند كه قبل از حضرت موسی (ع) نیز وجود داشتند. برخی متدین بودند، برخی به حضرت موسی (ع) و انبیای بعدی گرویدند، برخی كافر شدند، برخی انبیای الهی را به قتل رساندند و ... .

ثانیا اگر قرار باشد جهت تعیین مالكیت یك سرزمین به تاریخ گذشته برگردیم، چرا باید این تاریخ به زمان یهودیان متوقف گردد؟ فلسطین قبل از حضرت موسی (ع) نیز وجود داشته و متعلق به مردم آن بوده است. حتی حضرت ابراهیم (ع) نیز در آن سرزمین به دنیا آمده و حضور داشته است. پس اگر قرار باشد سرزمین به "امت" تعلق داشته باشد و نه ملت، این امت حضرت ابراهیم (ع) بودند كه زمانی به دین ایشان، زمانی به دین حضرت موسی (ع) و زمانی به دین حضرت عیسی (ع) و در آخر نیز مسلمان شدند.

ثالثا در ضمن چه دلیلی وجود دارد كه "بنی اسرائیل" حتماً یهودی باشند؟! اسرائیل یك شخص بود(نام ديگر حضرت يعقوب ) و بنی اسرائیل به اولاد آن شخص گفته میشود، خواه یهودی باشند و خواه مسلمان. و چه كسی گفته است كه یهودیان مهاجر از كشورهای دیگر اولاد بنیاسرائیل هستند؟

 رابعا طبق كدام قانون بینالملل یا فرهنگ ملی و یا ... هر منطق دیگری، یك عده میتوانند از كشور هایی چون آمریكا، روسیه، آلمان، فرانسه، انگلیس و سایر نقاط زمین به  سرزمینی دیگر مهاجرت كنند و مدعی شوند كه چون دین ما یهودی است، اینجا سرزمین ما است؟!

اما آنان اگر میخواهند راجع به قوم بنیاسرائیل و مالكیت آنها بر سرزمین فلسطین به قرآن كریم استناد كنند (پس از توجه به نكات فوق كه قوم بنی اسراییل الزاماً یهودیها نیستند) لازم است دقت كنند كه قرآن كریم سخنان بسیاری راجع به قوم بنیاسراییل دارد و از جمله آن كه اگر واقعاً یهودی بودند،باید مسیحی میشدند،نه این مكرر به قتل او كمر همت ببندند و به همین دلیل ملعون خوانده شدند:

"لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني‏ إِسْرائيلَ عَلي‏ لِسانِ داوُدَ وَ عيسَي ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ" (1)

یعنی: كساني از بني اسرایيل كه كافر شدند،به زبان داوود و عيسي بن مريم،لعنت شدند، اين بدان (سبب‏) بود كه سركشي كردند و از حد گذشتند.

و اما سرزمین های مصر و شام امروزه در دست اسرائیل نیست و با توجه به مطالب بالا،پاسخ سوال های دیگر پرسش خود به خود روشن می شود.

پی نوشت ها :

1. سوره مائده، آیه 78.

آيا درست است كه قرآن مي گويد يونس نبي را ماهي بلعيد و در شكم ماهي ...؟
ماجراي يونس بدون شك يك اعجاز است، و اين نخستين اعجازي نيست كه در قرآن با آن روبرو مي‏شويم ...

آيا اين درست است كه قرآن مي گويد يونس نبي را ماهي بلعيد و در شكم ماهي زندگي مي كرد؟

آيا اين با علم امروزي در تناقض نيست؟

اصولا با توجه به اينكه مي دانيم در قرآن به مسائل علمي بسياري اشاره شده، آيا مي توان به قراين علمي قرآن براي اثبات رسالت پيامبر اكرم تكيه كرد؟ اگر مواردي از تناقض بين علم امروزي و آنچه در قرآن آمده به وجود آمد، تكليف چيست؟

ماجراي يونس بدون شك يك اعجاز است، و اين نخستين اعجازي نيست كه در قرآن با آن روبرو مي‏شويم، همان خدايي كه ابراهيم(ع) را در دل آتش سالم نگه داشت، و حضرت موسي و بني اسرائيل را با ايجاد جاده‏هاي خشك در وسط دريا از غرقاب نجات داد، و حضرت نوح(ع) را به وسيله كشتي ساده‏اي از آن طوفان عظيم و گسترده رهايي بخشيد، و سالم به زمين فرود آورد، خدايي كه شتر حضرت صالح را از دل سنگ بيرون آورد، همان خداوند قدرت دارد كه بنده‏اي از بندگان خاصش را مدتي در شكم ماهي عظيمي سالم نگه دارد.

البته وجود چنين ماهيهاي بزرگ در گذشته و امروز مطلب عجيبي نيست، هم اكنون، ماهيهاي عظيمي به نام" بالن" موجود است كه بيش از 30 متر طول‏

دارد و بزرگترين حيوان روي زمين است و جگر او بالغ بر يك تن مي‏شود!

در همين سوره داستانهاي انبياي پيشين را خوانديم كه به طرز اعجازآميزي از چنگال بلاها رهايي يافتند و يونس آخرين آنها در اين سلسله است.(1)

البته ممكن است كه خود آن ماهي هم وجودي اعجاز گونه داشته و غيراز ماهي هاي شناخته شده بوده باشد.

پي نوشت:

1. تفسير نمونه، ج‏19، ص 165.

درتفسیر(نمونه) آمده ودرافواه عموم رایج است (كه این كارگاه...
او مشغول ساختن كشتي بود و هر زمان گروهي از اشراف قومش بر او مي‏گذشتند او را مسخره مي‏كردند ...

درآیات قرآن اشاره به محل ساخت كشتی توسط حضرت نوح علیه السلام نشده. اما ؛ آیا هم چنان كه درتفسیر(نمونه) آمده ودرافواه عموم رایج است (كه این كارگاه دروسط بیابان بوده وتمسخر مردم " مستكبران " هم ازاین بابت بوده ) با عدالت خداوند دربه آزمایش گذاردن عقلها وانسان ها درتضاد نیست ؟ مگرقبول كنیم كه ان قوم به عنوان یك تمدن و فرهنگ در كنار رودخانه زندگی می كردند (شواهدتاریخی بین النهرین را نشانه رفته اند) و با كشتی و تردد روی آب آشنابوده اند. اما ساخت كشتی با آن عظمت زمینه تمسخر را بر ایشان فراهم كرده بود استوار و مذموم است

« وَ أُوحِيَ إِلي‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ

 وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ  وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ (1)

 به نوح وحي شد كه جز آنها كه (تا كنون) ايمان آورده‏اند. ديگر هيچكس از قوم تو ايمان نخواهد آورد بنا براين از كارهايي كه مي‏كنند غمگين مباش،

 و (اكنون) در حضور ما و طبق وحي ما كشتي بساز و در باره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه آنها غرق شدني هستند.

 او مشغول ساختن كشتي بود و هر زمان گروهي از اشراف قومش بر او مي‏گذشتند او را مسخره مي‏كردند، (ولي نوح) گفت اگر ما را مسخره مي‏كنيد ما نيز شما را همين گونه مسخره خواهيم كرد.

منظور از كلمه" اعيننا" (در برابر ديدگان ما) اشاره به اين است كه تمام تلاشها و كوششهاي تو در اين زمينه در حضور ما است، بنا بر اين با فكر راحت به كار خويش ادامه ده، طبيعي است اين احساس كه خداوند حاضر و ناظر است و محافظ و مراقب مي‏باشد به انسان هم توان و نيرو مي‏بخشد، و هم احساس مسئوليت بيشتر. و از كلمه" وحينا" چنين بر مي‏آيد كه نوح چگونگي ساختن كشتي را نيز از فرمان خدا مي‏آموخت، و بايد هم چنين باشد. زيرا نوح پيش خود نمي‏دانست ابعاد عظمت طوفان آينده چه اندازه است. تا كشتي خود را متناسب با آن بسازد، و اين وحي الهي بود كه او را در انتخاب بهترين كيفيتها ياري مي‏كرد.

 اما قوم نوح به جاي اينكه يك لحظه با مساله دعوت نوح به طور جدي بر خورد كنند و حد اقل احتمال دهند كه ممكن است اين همه اصرار نوح ع و دعوتهاي مكررش از وحي الهي سرچشمه گرفته، و مسئله طوفان و عذاب حتمي باشد، باز همانطور كه عادت همه افراد مستكبر و مغرور است به استهزاء و مسخره ادامه دادند:" و هر زمان كه گروهي از قومش از كنار او مي‏گذشتند و او و يارانش را سر گرم تلاش براي آماده ساختن چوبها و ميخها و وسائل كشتي سازي مي‏ديدند مسخره مي‏كردند و مي‏خنديدند و مي‏گذشتند.

مي‏گويند اين گروه‏هاي اشراف قوم نوح هر دسته نوعي استهزاء كه مايه خنده و تفريح بود براي خود انتخاب مي‏كردند.

يكي مي‏گفت: اي نوح مثل اينكه دعوي پيامبري نگرفت آخر سر، نجار شدي! ...

ديگري مي‏گفت: كشتي مي‏سازي بسيار خوب، دريايش را هم بساز! هيچ آدم عاقل ديده‏اي در وسط خشكي كشتي بسازد؟! ...

بعضي ديگر شايد مي‏گفتند: اوه كشتي به اين بزرگي براي چه مي‏خواهي، لا اقل كوچكتر بساز، كه اگر بخواهي به سوي دريا بكشي براي تو ممكن باشد! مي‏گفتند و قاه قاه مي‏خنديدند و مي‏گذشتند و اين موضوع در خانه‏ها و مركز كارشان به اصطلاح سوژه بحثها بود، و با يكديگر در باره نوح و كم فكري پيروانش سخن مي‏گفتند!: پير مرد را تماشا كن آخر عمري به چه روزي افتاده است؟ حالا مي‏فهميم كه اگر به سخنان او ايمان نياورديم حق با ما بود. اصلا عقل درستي ندارد. و اما نوح با استقامت فوق العاده‏اي كه زائيده ايمان است با جديت فراوان به كار خود ادامه مي‏داد، و بي‏اعتنا به گفته‏هاي بي‏اساس اين كوردلان از خود راضي به سرعت پيشروي مي‏كرد، و روز به روز اسكلت كشتي آماده‏تر و مهياتر مي‏شد، فقط گاهي سر بلند مي‏كرد و اين جمله كوتاه و پر معني را به آنها مي‏گفت:

" اگر امروز شما ما را مسخره مي‏كنيد ما هم همين گونه در آينده نزديكي شما را مسخره خواهيم كرد.آن روز كه شما در ميان طوفان سرگردان خواهيد شد و سراسيمه به هر سو مي‏دويد و هيچ پناهگاهي نخواهيد داشت و از ميان امواج فرياد مي‏كشيد و التماس مي‏كنيد كه ما را نجات ده آري آن روز مؤمنان بر افكار شما و غفلت و جهل و بي‏خبريتان مي‏خندند.(2)

بدون شك كشتي نوح يك كشتي ساده‏اي نبود و با وسائل آن روز به آساني و سهولت پايان نيافت، كشتي بزرگي بود كه بعلاوه بر مؤمنان راستين يك جفت از نسل هر حيواني را در خود جاي مي‏داد و آذوقه فراواني كه براي مدتها زندگي انسانها و حيوانهايي كه در آن جاي داشتند حمل مي‏كرد، چنين كشتي با چنين ظرفيت حتما در آن روز بي‏سابقه بوده است، به خصوص كه اين كشتي بايد از دريايي به وسعت اين جهان با امواجي كوه پيكر سالم بگذرد و نابود نشود، لذا در بعضي از روايات مفسرين مي‏خوانيم كه اين كشتي هزار دويست ذراع طول و ششصد ذراع عرض داشت. (هر ذراع حدود نيم متر است).

در قرآن آمده كه حضرت نوح 950 سال قومش را به توحید دعوت كرد اما جز اندكی ایمان نیاوردند و این ساخت كشتی و طوفان و غرق شدن كافران بعد از این دعوت و اتمام حجت بوده است. در قرآن در ادامه رسالت و ماموريت نوح براي دعوت قومش سخناني از زبان خود او، هنگامي كه به پيشگاه پروردگار شكايت مي‏برد، نقل شده است از جمله این آیه شریفه:

« وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً»(3)

" خداوندا! من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا تو آنها را مشمول آمرزش خود قرار دهي، آنها انگشتان خويش را در گوشهاي خود قرار داده، و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت و عدم ايمان اصرار ورزيدند و شديدا استكبار كردند"

گذاشتن انگشت در گوشها براي اين بوده كه صداي حق را نشنوند و پيچيدن لباس بر خويشتن يا به اين معني است كه لباس بر سر مي‏انداختند تا پشتوانه‏اي براي انگشتان فرو كرده در گوش باشد و كمترين امواج صوتي به پرده صماخ آنها نرسد، و از آنجا كه پيامي به مغز منتقل نگردد! و يا مي‏خواستند صورت خود را بپوشانند مبادا چشمانشان بر قيافه ملكوتي نوح اين پيامبر بزرگ بيفتد، در واقع اصرار داشتند هم گوش از شنيدن باز ماند و هم چشم از ديدن. اين راستي حيرت‏انگيز است كه انسان به اين مرحله از عداوت و دشمني با حق برسد كه حتي اجازه ديدن و شنيدن و انديشيدن را به خود ندهد.

اصولا ساختمان انسان چنين است كه اگر در مسير باطل آن قدر پيش برود كه ريشه‏هاي فساد در وجود او مستحكم گردد، و در اعماق وجودش نفوذ كرده به صورت طبيعت ثانوي در آيد نه دعوت مردان خدا در او اثر مي‏بخشد، و نه پيامهاي رساي الهي فايده‏اي مي‏دهد.

از این آیه استفاده می شود كه يكي از عوامل مهم بدبختي قوم نوح استكبار و غرور بود، زيرا خود را بالاتر از اين مي‏ديدند كه در برابر انساني مانند خود هر چند نماينده خدا باشد و قلبش كانون علم و دانش و تقوا سر تسليم فرود آورند، اين كبر و و غرور هميشه يكي از موانع مهم راه حق بوده و ثمره شوم آن را در تمام طول تاريخ بشر در زندگي افراد بي‏ايمان مشاهده مي‏كنيم.

مستكبران خود خواه هميشه مسائل جدي را كه در مسير خواسته‏ها و هوسها و منافع آنها نيست به بازي و شوخي مي گيرند. و بهمين دليل مسخره كردن حقايق مخصوص آنچه مربوط به زندگي مستضعفان است جزئي از زندگي آنها را تشكيل مي دهد، آنها براي رنگ و آب دادن به جلسات پر گناه خود دنبال فرد با ايمان تهي دستي ميگردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه سازند.

و اگر در مجالس خود دست‏رسي به چنين افراد پيدا نكنند فرد يا افرادي از آنها را غيابا سوژه سخن قرار داده و مي‏گويند و مسخره مي‏كنند و مي‏خندند.

به هر حال اين گروه عصيانگر و لجوج بايد مجازات شوند، مجازاتي كه جهان را از لوث وجود آنها پاك كند و مؤمنان را براي هميشه از چنگالشان رها سازد، فرمان غرق شدن آنها صادر شده است، ولي هر چيز وسائلي مي‏خواهد، نوح بايد كشتي مناسبي براي نجات مؤمنان راستين بسازد تا هم مؤمنان در مدت ساختن كشتي در مسير خود ورزيده‏تر شوند و هم بر غير مؤمنان به اندازه كافي اتمام حجت گردد.(4)

بنابراین اینكه قوم نوح در ساختن كشتی او را مسخره می كردند. بخاطر استكبار خودشان بوده كه دعوت او را نپذیرفتند و خداوند سالها به آنها مهلت داد. ولی بر ایمانشان نیفزود. و این مطلب چیزی نیست كه با آزمایش الهی در تضاد باشد.

هم چنین  تمسخر قوم نوح فقط به خاطر ساختن كشتی در آن مكان نبود بلكه قبل از ساختن كشتی او را مورد آزار و اذیت و توهین خود قرار می دادند.

پی نوشت ها:

1. هود(11)آیه36-38.

2.آیت الله مكارم، تفسير نمونه،انتشارات اسلامیه، ج‏9، ص: 92.

3. نوح(71)آیه 7.

4.تفسير نمونه، ج‏25، ص: 65.

آیات قرآنی ای كه در مورد اقتصاد بحث نموده اند
« وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ...

خواهشمندم كه برایم آیات قرآنی ای كه در مورد اقتصاد بحث نموده اند و همچنین یك كتاب خوب درباره تفسیر آیات قرآنی ای كه درباره اقتصاد اند را به اینجانب معرفی نمایید كه لطفا تفسیرش روان باشد

              در پاسخ به سوال اول شما به تعدادی از آن آیات اشاره می كنیم :

1- « وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلي‏ عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ؛ (1 ) (و بياد آوريد) هنگامي كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا اين سرزمين را شهر امني قرار ده، و اهل آن را- آنها كه ايمان به خدا و روز بازپسين آورده‏اند- از ثمرات (گوناگون) روزي ده (ما اين دعاي ابراهيم را به اجابت رسانديم و مؤمنان را از انواع بركات بهره‏مند ساختيم). اما به آنها كه كافر شدند بهره كمي خواهيم داد، سپس آنها را به عذاب آتش مي‏كشانيم و چه بد سر انجامي دارند.» 

در اين آيه حضرت ابراهيم(ع) دو درخواست مهم از پروردگار براي ساكنان اين سرزمين مقدس مي‏كند كه دومين تقاضايش در این آیه آمده است كه:" اهل اين سرزمين را- آنها كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده‏اند- از ثمرات گوناگون روزي ببخش" (وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).               

جالب اين كه حضرت ابراهيم نخست تقاضاي" امنيت" و سپس درخواست" مواهب اقتصادي" مي‏كند، و اين خود اشاره‏اي است به اين حقيقت كه تا امنيت در شهر يا كشوري حكم فرما نباشد فراهم كردن يك اقتصاد سالم ممكن نيست!.(2)

وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَي الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ (3) و اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در ميان خود نخوريد! و براي خوردن بخشي از اموال مردم به گناه، (قسمتي از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهيد، در حالي كه مي‏دانيد (اين كار، گناه است)!

اين آيه اشاره به يك اصل كلي و مهم اسلامي مي‏كند كه در تمام مسائل اقتصادي حاكم است، و به يك معني مي‏شود تمام ابواب فقه اسلامي را در بخش اقتصاد، زير پوشش آن قرار داد، و به همين دليل فقهاي بزرگ ما در بخش هاي زيادي از فقه اسلامي به اين آيه تمسك مي‏جويند، مي‏فرمايد:" اموال يكديگر را در ميان خود به باطل و ناحق نخوريد"

در اين كه منظور از" باطل" در اينجا چيست، تفسيرهاي مختلفي ذكر كرده‏اند، بعضي آن را به معني اموالي كه از روي غصب و ظلم به دست مي‏آيد دانسته‏اند.

و بعضي اشاره به اموالي كه از طريق قمار و مانند آن فراهم مي‏گردد.

و بعضي آن را اشاره به اموالي مي‏دانند كه از طريق سوگند دروغ (و انواع پرونده‏سازي‏هاي دروغين به دست مي‏آيد).

ولي ظاهر اين است كه مفهوم آيه عموميت دارد و همه اين مسائل و غير اينها را شامل مي‏شود، زيرا" باطل" كه به معني زايل و از بين رونده است، همه را در بر مي‏گيرد،

بنا بر اين هر گونه تصرف در اموال ديگران از غير طريق صحيح و به ناحق مشمول اين نهي الهي است.(4) 

3- « وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً - وَ ابْتَلُوا الْيَتامي‏ حَتَّي إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفي‏ بِاللَّهِ حَسِيباً؛ (5 ) و اموال خود را كه خداوند وسيله قوام زندگي شما قرار داده به دست سفيهان ندهيد و از آن، به آنها روزي دهيد، و لباس بر آنها بپوشانيد و سخن شايسته به آنها بگوئيد. - و يتيمان را بيازمائيد تا هنگامي كه به حد بلوغ برسند، (در اين موقع) اگر در آنها رشد (كافي) يافتيد اموالشان را به آنها بدهيد، و پيش از آنكه بزرگ شوند اموال آنها را از روي اسراف نخوريد، و هر كس (از سرپرستان) بي نياز است (از برداشت حق الزحمه) خودداري كند و آن كس كه نيازمند است به طرز شايسته (و مطابق زحمتي كه مي‏كشد) از آن بخورد، و هنگامي كه اموال آنها را به آنها مي‏دهيد شاهد بر آنها بگيريد (اگر چه) خداوند براي محاسبه كافي است.

4- « يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ؛ (6 ) درباره شراب و قمار از تو سؤال مي‏كنند، بگو:" در آنها گناه و زيان بزرگي است، و منافعي (از نظر مادي) براي مردم در بر دارد، (ولي) گناه آنها از نفعشان بيشتر است. و از تو مي‏پرسند چه چيز انفاق كنند؟ بگو: از ما زاد نيازمندي خود." اين چنين خداوند آيات را براي شما روشن مي‏سازد، شايد انديشه كنيد.»

اما در پاسخ به سوال دوم شما عرض كنیم شما می توانید به تفسیر نمونه آیت ا... مكام شیرازی و المیزان علامه طباطبایی در ذیل آیات اقتصادی مراجعه نمایید كه تفاسیر و مطالب مناسبی هم بیان می نمایند.

البته یك سری كتاب های خوبی از شهید مطهری هم در این زمینه نوشته شده است كه برای شما قابل استفاده است: علل گرايش به مادّيگري‏ - مسئله ربا و بانك به ضميمه بيمه‏ - نظري به نظام اقتصادي اسلام‏.

پی نوشت:  

 1.بقرة(2) آيه 126.

 2.مكارم شیرازی ناصر، تفسیر نمونه ،ناشر دار الكتب الإسلامية،تهران،سال 1374 ش،نوبت اول،ج‏1،ص 452.

3.بقرة (2) آيه 188.

4.مكارم شیرازی ناصر، تفسیر نمونه ،ناشر دار الكتب الإسلامية،تهران،سال 1374 ش،نوبت اول، ج‏2، ص 4.

5.نساء (4) آيات 5 تا 6.

6. بقرة (2) آيه 219 .

هرکس محبت امام علی(ع) را داشته باشد اهل نجات و رستگاری است؟
امام فرمود: آیا دین غیر از دوست داشتن (مظاهر حق) و دشمن داشتن (مظاهر باطل) است؟

 آیا این درست است كه گفته می شود كه حتی اگر فردی پیرو هر دینی باشد. اما محبت امام علی(ع) را داشته باشد اهل نجات و رستگاری است؟و آیا محبت به ایشان چیزی غیر از پیروی از راه و رسم ایشان است و یا اگر فردی فقط ایشان را به دلیل شجاعتشان دوست بدارد باز هم اهل رستگاری است؟

محبت اكسیر عجیبی است كه محب را به رنگ محبوب در می آورد و به همین جهت است كه در روایت آمده:

امام باقر از یكی از اصحابش پرسید: چرا پاهایت را غلاف پیچ كرده ای؟

جواب داد: همه راه را به شوق زیارت شما بر شتری لاغر آمده ام و پاهایم به خاطر لاغری مركب زخم شده و آن ها را غلاف پیچ كرده ام ؛ بعد برای لحظاتی سرش را به زیر انداخت و سپس عرض كرد:

فدایت شوم گاهی كه با خود خلوت می كنم ، شیطان مرا به خاطر زیادی گناهانم به یاس از رحمت خدا سوق می دهد و من به محبتی كه به شما دارم ، امیدوار می شوم ( آیا این محبت مرا نفع می رساند)؟

امام فرمود: آیا دین غیر از دوست داشتن (مظاهر حق) و دشمن داشتن (مظاهر باطل) است؟ سپس امام این آیات را تلاوت كرد: "حبب الیكم الایمان =خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهايتان زينت بخشيده، و (به عكس) كفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است كساني كه داراي اين صفاتند هدايت يافتگانند! "(1) ، "یحبون من هاجر الیهم = كساني را كه به سويشان هجرت كنند دوست مي‏دارند "(2) و "ان كنتم تحبون الله (3) = اگر خدا را دوست مي‏داريد، از من پيروي كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است." (4)

بنا بر روایت دیگر از امام صادق (ع) سؤال شد: این كه ما خود و فرزندانمان را به نام شما و پدرانتان نامگذاری می كنیم ، فایده ای هم برای آخرت ما دارد؟

امام فرمود: آری به خدا قسم و مگر دین جز دوست داشتن و دشمن داشتن است؟خدا می فرماید : اگر خدا را دوست مي‏داريد، از من پيروي كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است. (5)

علی بن ابی طالب مظهر و نمود حق و خلاصه رسول الله است كه اشرف كائنات و برگزیده ترین بنده خداست و بعد از پیامبر  ، راه و رسم و خلق و خو و ایمان و عقیده و عمل ایشان، در علی بن ابی طالب نمود می یابد.

كسی كه آگاهانه و از سر معرفت  به علی بن ابی طالب عشق بورزد ، عاشق حق مطلق و همه مظاهر حق است و چنین كسی  به تناسب حقیقت و درجه محبتش ، به رنگ و خلق و خوی علی در می آید و پیرو راه و رسم و عقیده و عمل علی می شود و مگر ایمان غیر این است؟

محبت به فرد اگر محب را به پیروی و همرنگی با محبوب وا ندارد ، محبت نیست و فقط ادعای محبت است.

البته گروهی هم بوده و هستند كه یك علی خیالی در ذهن خود ساخته اند كه با علی حقیقی وجه مشابهتی ندارد و مدعی عشق به علی هستند و یا علی مددشان گوش فلك را كر كرده است؛ اما رنگی از علی بن ابی طالب در آنان نیست. اینان محب موجود موهوم ذهن خویش هستند نه محب علی و این موجود موهوم ذهنی هم دردی از آنان دوا نخواهد كرد.

بنا بر این علی خودش مظهر دین و حق و حقیت و راه است و محب علی كسی است كه به دین و عقیده و راه و روش علی است و گر نه ، محب نیست. علی عاشق توحید و عاشق رسول الله و عاشق عمل صالح و مشتاق لقای خدا بود و دوستدار علی نمی تواند دوستدار اینها نباشد و اگر نباشد ، دیگر دوستدار علی نیست.

علی از منكران توحید و معاد و منكران نبوت رسول خدا و پیروان غاصبان حق اهل بیت بعد از رسول خدا بیزار بود و مگر می شود محب علی بود و در عین حال مشرك یا منكر نبوت رسول خدا یا پیرو كسانی بود كه بعد از رسول خدا اهل بیت آن حضرت را به قهر راندند؟

اما این كه فردی حضرت علی را فقط به خاطر شجاعتش یا یتیم نوازی اش و ... ، دوست بدارد ، این محبت هم كه رشحه ای از حق است ، برای او مفید است و امید است عنایت خدا شاملش شود و وجوه دیگر علی بن ابی طالب را هم بشناسد و دوست بدارد. مثل چنین كسی مثل كسی است كه  مثلا زكات می دهد ولی دیگر واجبات را انجام نمی دهد. او میزان زكاتش سنگین و بقیه میزان هایش سبك است و امید است عنایت خدا شاملش شود و بقیه میزان هایش هم سنگین گردد.

بالاخره او نسبت به كسی كه زكات هم نمی دهد ، یك پله جلو است.

پی نوشت ها:

1. حجران (49) آیه 7.

2. حشر (59) آیه 9.

3. آل عمران (3) آیه 31. 

4. محدث نوری ، مستدرك الوسائل ، - ، قم ، آل البیت ، 1408 ق ،  ج12 ، ص 226.

5. همان ،   ج 15 ، ص 128. 

آیا سیاست جزء دین هست؟
« وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِين»

آیا سیاست جزء دین هست؟  چند آیه از قرآن میشه برام ذكر كنید ؟

                  جامعيت قرآن كريم از جمله ويژگي هاي قرآن است كه مورد قبول همگان است. در قرآن كريم از مباحث و موضوعات مختلفي بحث شده است كه نشان از گستردگي و عمق والاي معارف آن است. يكي از مباحثي كه در قرآن كريم به آن اهميت خاصي داده شده مباحث سياسي است. مباحثي مانند ضرورت تشكيل دولت و حكومت، روابط بينالملل و... از مباحثی سیاسی است كه در بعضی آیات قرآن آمده است:

ضرورت تشكيل حكومت؛ یكی از اهداف بعثت انبیاء اقامه قسط و عدل است:

« لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ »(1) ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم، تا مردم قيام به عدالت كنند...

دين براي گسستن زنجيرههاي اسارت انسان و تأمين آزادي بشر است « وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِم...»(2)  و بارهاي سنگين و زنجيرهايي را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان) برمي‏دارد.

دين براي نجات مستضعفان از چنگال ظالمان و ستمگران و پايان دادن به دوره سلطه آنها است.

« وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِين»(3) اراده ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين نعمت بخشيم، و آنها را پيشوايان و وارثين روي زمين قرار دهيم.

 بديهي است اين هدف هاي بزرگ بدون تشكيل حكومت امكانپذير نيست. و اگر دين از سياست جدا شود بازوي اجرائي خود را به كلي از دست ميدهد.

بعضی پیامبران الهی با اینكه مقام معنوی و الهی داشتند حكومت هم تشكیل دادند مانند حضرت سلیمان كه از خداوند چنین در خواست كرد:« قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي»(4)(سلیمان)گفت: پروردگارا مرا ببخش، و حكومتي به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچكس نباشد.

از این آیه معلوم می شود كه داشتن يك حكومت نيرومند با امكانات مادي فراوان و اقتصاد گسترده و تمدن درخشان هرگز منافاتي با مقامات معنوي و ارزشهاي الهي ندارد و نشان می دهد سیاست و تشكیل حكومت جزء دین است.

بنابراین قرآن مجيد تشكيل حكومت را امري ضروري ميداند و انديشه سياسي خويش را در عاليترين شكل ممكن مطرح نموده است، يعني در نهايت، جهانداري صالحان و دولت كريمه اسلامي را، دولت آرماني و نهايي اسلامي ميداند: « وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ (5)

قرآن و روابط بين الملل

« لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ »(6)

 خدا شما را از نيكي كردن و رعايت عدالت نسبت به كساني كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند، نهي نميكند، چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.

در تفسیر نمونه ذیل این آیه چنين آمده: از اين آيات يك اصل كلي و اساسي در چگونگي رابطه مسلمانان با غير مسلمين استفاده مي‏شود، نه تنها براي آن زمان كه براي امروز و فردا نيز ثابت است، و آن اينكه مسلمانان موظفند در برابر هر گروه و جمعيت و هر كشوري كه موضع خصمانه با آنها داشته باشند و بر ضد اسلام و مسلمين قيام كنند، يا دشمنان اسلام را ياري دهند سرسختانه بايستند، و هر گونه پيوند محبت و دوستي را با آنها قطع كنند.اما اگر آنها در عين كافر بودن نسبت به اسلام و مسلمين بي‏طرف بمانند و يا تمايل داشته باشند، مسلمين مي‏توانند با آنها رابطه دوستانه برقرار سازند البته نه در آن حد كه با برادران مسلمان دارند، و نه در آن حد كه موجب نفوذ آنها در ميان مسلمين گردد.(7)

دسته مهمی از آیات قرآن در مورد رابطه مسلمانان با كفار و نهی از دوستی با آنها می باشد كه این آیات هم مربوط به امر سیاست اسلام است و رابطه و دوستی نداشتن با كفار را مورد تاكید قرار می دهد:

 « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ»(8) اي كساني كه ايمان آورديد به جاي مؤمنان، كافران را وليّ خود قرار ندهيد.

 «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً»(9) و خداوند تا ابد اجازه نداده كه كافران كمترين تسلطي بر مؤمنان داشته باشد.

علامه طباطبايي ذيل اين آيه ميفرمايد: اگر ما كفار را اولياي خود بگيريم، خواه ناخواه با آنان امتزاج(وارتباط) روحي پيدا كردهايم، امتزاج روحي هم ما را ميكشاند به اينكه رام آنان شويم و از اخلاق و ساير شئون حياتي آنان متأثر گرديم.(10)

بنابراین از این دسته آیات و آیات دیگر كه همراهی دین و سیاست را ثابت می كند نتیجه می گیریم كه:

 دين مجموعه‏اي از اندرزها و نصايح و يا مسائل مربوط به زندگي شخصي و خصوصي نيست، دين مجموعه‏اي از قوانين حيات و برنامه فراگيري است كه تمام زندگي انسانها مخصوصا مسائل اجتماعي را در بر مي‏گيرد و اگر پيامبر اسلام ص موفق شد اين آئين آسماني را با سرعت در جهان گسترش دهد دليل آن اين بود كه در اولين فرصت دست به تاسيس حكومت زد، و از طريق حكومت اسلامي هدفهاي الهي را تعقيب نمود و بعضي از پيامبران ديگر كه نيز چنين توفيقي يافتند، بهتر موفق به نشر دعوت الهي خود شدند، اما آنها كه در تنگنا قرار گرفتند و شرائط به آنها اجازه تشكيل حكومت نداد موفق به كار زيادی نشدند.(11)

پی نوشت ها:

1. حدید(57)آیه25.

2. اعراف(7)آیه157.

3. قصص(28)آیه5.

4. ص(38)آیه35.

5. انبیاء(21)آیه105.

6. ممتحنه(60)آیه8.

7. مكارم شيرازي، تفسير نمونه،دار الكتب الاسلاميه، ج 24، ص 33.

8. نساء(4)آیه144

9. همان،آیه141

10. طباطبايي،محمد حسین، تفسير الميزان، مترجم سيد محمدباقر موسوي، دفتر انتشارات اسلامي، ج 3، ص 236.

11. تفسیر نمونه، ج15، ص420.

صفحه‌ها