پرسش وپاسخ

در مورد ورود به منزل رسول خدا و... ، عرب هاي بياباني و بدوي و تربيت نشده و تازه مسلمان در نشست و برخاست با رسول خدا رعايت حرمت و وقت گرانبهاي شان را نمي كردند. اول اين كه در خانه ايشان مي آمدند و مثل اين كه بخواهند غلام خود را صدا كنند با فرياد بلند مي گفتند: محمد بيا بيرون... ، يا بدون وقت قبلي براي گفت و گو يا صرف غذا ساعت ها قبل از وقت به خانه ايشان مي آمدند. بعد از خوردن غذا هم مي نشستند و رعايت ايشان و خانواده اش را نمي كردند و. . .

رسول خدا هم بسيار با حيا بود. نمي توانست به صراحت رفتار آنان را غلط بشمارد و از آنان بخواهد كه درست رفتار كنند. خداوند به تربيت مردم بياباني اقدام كرد و فرمود:

إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّي تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ(1)

آن هايي كه از آن سوي حجره‏ ها ندايت مي‏دهند، بيش تر بي‏ خردانند. اگر صبر مي‏كردند تا خود بيرون مي‏ آمدي و نزد آن ها مي‏رفتي، برايشان بهتر مي‏بود، و خدا آمرزنده مهربان است.

بعد مي فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلي‏ طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسينَ لِحَديثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيي‏ مِنْكُمْ وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيي‏ مِنَ الْحَقِّ(2)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، به خانه‏هاي پيامبر داخل مشويد، مگر شما را به خوردن طعامي فرا خوانند، بي‏آن كه منتظر بنشينيد تا طعام حاضر شود. اگر شما را فراخواندند، داخل شويد و چون طعام خورديد، پراكنده گرديد. نه آن كه براي سرگرمي سخن آغاز كنيد. اين كارها پيامبر را آزار مي‏دهد و او از شما شرم مي‏دارد. ولي خدا از گفتن حق شرم نمي‏دارد.

با توجه به اين كه رسول خدا در دوران زندگي و بعد از وفات واجب الاحترام است و محضر ايشان در هر حال حرمت دارد، مناسب است مؤمنان به هنگام ورود به خانه رسول خدا و اهل بيت و حرم هاي آنان اولا اجازه ورود بگيرند؛

ديگر اين كه در حضور آنان و در كنار مرقدهايشان حفظ حرمت و ادب كنند. به خواندن دعا و قرآن و نماز و تعليم علم و تفكر و كارهاي ارزشمند بپردازند. از نشستن بيهوده و غافلانه و بي ادبانه در كنار مرقد آن بزرگواران كه برداشت بي حرمتي شود، خودداري ورزند.

نشستن براي استفاده بردن در كنار مرقد آنان هر اندازه طولاني شود، نه تنها ناپسند نبوده، بلكه ارزشمند است، ولي نشستن بيهوده و بي ادبانه يا خوابيدن كنار مرقد آنان ناپسند مي باشد.

پي نوشت ها:

1. حجرات(49) آيه4-5.

2. احزاب(33) آيه53.

وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ

«وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» (1)؛ واي بر هر عيبجوي مسخره كننده‏اي همان كس كه مال را جمع آوري و شماره كرده گمان مي‏كند كه اموالش سبب جاودانگي او است.

خداوند متعال در اين سوره ابتدا هر كسي را كه عيب جويي و مسخره كند را تهديد مي كند كه شامل تمام عيبجويان و مسخره كنند گان اعم از ثروتمند و فقير مي شود. در آيه بعدي خداوند در واقع ريشه و علت اصلي اين صفت زشت را بيان مي كند كه غالبا عيب جويان و مسخره كنندگان كساني هستند كه مال اندوزي كرده و بخاطر ثروتشان كه آنها را مغرور كرده اين كار را مي كنند. ولي عيب جويي را منحصر در افراد ثروتمند نكرده است. در تفسير الميزان چنين آمده: «جمله" الَّذِي جَمَعَ ..." به منزله تعليل است براي جمله" وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ"، و مي‏فهماند علت اينكه ويل را نثار هر همزه و لمزه كرديم اين است كه او مال دنيا را جمع مي‏كند و مي‏شمارد.(2)

در تفسير نمونه هم اين مطلب آمده است كه: «سپس به سرچشمه اين عمل زشت(عيبجويي و استهزاء) كه غالبا از كبر و غرور ناشي از ثروت مايه مي‏گيرد پرداخته، مي‏افزايد:(الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ) آن قدر به مال و ثروت علاقه دارد كه پيوسته آنها را مي‏شمرد، و از برق درهم و دينار، و پولهاي ديگر، لذت مي‏برد و شادي مي‏كند. و طبيعي است كه چنين انسان گمراه و ابلهي مؤمنان فقير را پيوسته به باد سخريه بگيرد.(3)

علاوه بر اينكه كه شان نزول اين آيات درباره افرادي بوده كه ثروتمند بوده و بخاطر ثروتشان، فقيران را مسخره و عيبجويي مي كردند. بنابراين علت وصف كردن عيب جويان و مسخره كنند گان به مال اندوزان و ثروتمندان، هم به خاطر شان نزول آيات و هم به خاطر اينكه غالب عيبجويان بخاطر ثروتشان و موقعيت اجتماعيشان، دست به چنين كاري مي زنند، مي باشد. از اينرو اين عمل منحصر در آنها نيست بلكه فقيران و مستمندان هم عيب جويي و مسخره مي كنند و تهديد در اين آيه شامل آنها نيز مي شود.

پي نوشت ها:

1. همزه(104)آيات 1-3.

2. طباطبايي، محمد حسين، الميزان(ترجمه)، انتشارات جامعه مدرسين، ج‏20، ص 617.

3. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج‏27، ص 312.

خير، اين مطلب در روايات است و روايات هم در صورت داشتن سند صحيح و نداشتن تعارض با قرآن و اصول قرآني و عقلي، معتبر و حجت هستند.

البته در بعضي از تفسيرها مطلب به گونه اي ديگر منعكس شده است

يكي از مفسرين نوشته است:

اولا ما مدرك معتبري بر اين قضيه(داستان ابو دحداح ) نداريم. و ثانيا اگر اين قضيه درست  باشد، در مدينه بوده و اين سوره مباركه مكي است، و ثالثا آيه شريفه عموم دارد و قضيه شخصيه نيست(1)

با اين حال در بعضي از كتاب هاي مربوط به تحقيقات قرآني نوشته شده است كه: برخي اين سوره را به دليل رواياتي كه در شان نزول سوره آمده، مدني شمرده اند.(2)

علاوه اين مسئله وجود دارد كه بعضي از سوره هاي قرآن به نام مكي يا مدني بودن ترتيب يافته است. اما در بين آن ها آياتي وجود دارد كه بر خلاف مكان نزول سوره است و نيز سوره هايي وجود دارد كه بعضي از آياتش  مكي و بعضي مدني و يا همه  آياتش مكي و يك آيه آن مدني يا به عكس است.

نوشته اند:                     

1.در پاره‏اي از سوره‏هاي مكي آيات مدني وجود دارد، در آن مواردي است كه آيات مدني در خلال سوره‏هاي مكي قرار داده شده است.(3)

2. قدر مسلم اين است كه (بعضي از  سوره ها مثل) سوره نحل را بايد تركيبي از آيات" مكي و مدني" دانست، هر چند دقيقا نمي‏توان- جز در موارد معيني- مكي و مدني بودن يك يك آيات آن را مشخص ساخت.(4)

3. نوشته اند همه سوره (الرّوم) مكّي است و برخي گفته ‏اند تنها آيه‏ "فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ" مدني و ديگر آيات آن مكّي مي‏باشد.(5)   

پس با توجه به مطالبي كه بيان شد، متوجه مي شويم كه مطلب در باره  شأن نزول سوره "ليل" و داستان مشهورش آن گونه يك دست نيست و بيان شده كه بسياري از سوره ها مخلوطي از آياتي اند كه هم در مكه و هم در مدينه نازل شده است  كه به نام مكي يا مدني مشهور شده اند. پس اين شبهه قابل طرح و بررسي نيست.

پي نوشت ها:

1. طيب سيد عبد الحسين، أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات اسلام، سال 1374 ه ش، چاپ دوم، ج‏14، ص 139.

2. معرفت محمد هادي، قم، انتشارات موسسه فرهنگي تمهيد، سال 1384 ه ش، چاپ ششم، ص 82.

3. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه  موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏11، ص 529.

4. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات اسلاميه، سال 1374 ه ش، چاپ اول، ج‏11، ص 149.

5. خاني رضا و رياضي حشمت الله، ترجمه بيان السعادة، تهران، انتشارات مركز چاپ و نشر دانشگاه پيام نور، سال 1372 ه ش، چاپ اول، ج‏11، ص 290

گرچه برخي از آيات قرآن كريم در پي حادثه و يا واقعه اي كه رخ داده و يا پرسشي كه مطرح شده نازل شده اند. اما برخي ديگر از آيات بدون اين كه رويدادي رخ داده و پرسشي مطرح شده باشد نازل شده اند مانند آيات متعددي كه اشاره به مسائل معرفتي همچون توحيد و معاد و ... دارند و لذا اينكه ما انتظار داشته باشيم كتابي براي بيان لحظه لحظه نزول قرآن و زمان نزول آن وجود داشته باشد انتظاري نا ممكن است.

درباره آياتي هم كه داراي شأن نزول هستند و در پي حادثه و يا واقعه اي كه رخ داده و يا پرسشي كه مطرح شده نازل شده اند كتابهايي مانند اسباب النزول واحدي تأليف شده اند. اما نكته اي كه لازم به ذكر است اين است كه پس از رحلت حضرت رسول اكرم (ص) ، ياران و اصحاب آن حضرت به جمع آوري دست نوشته هاي آيات قرآن اقدام كردند.

جهت انجام اين امر، اميرالمؤمنين علي(ع) نخستين پيرو رسول خدا (ص) كه از همه ياران آگاه تر به مواقع تنزيل و تاويل قرآن بود، پيش از همه به اين كار اقدام كرد و آيات قرآن را با ويژگي هاي خاصي در سه روز و به نقلي در شش ماه در يك جا در كنار هم قرار داد و به مردم عرضه كرد لكن به دلايلي مورد استقبال و پذيرش دستگاه رسمي خلافت واقع نشد. آنرا به خانه بر گرداند و بنا بر روايتي فرمود: از اين پس هرگز آن را نخواهيد ديد. آن مصحف پس از امام(ع) نزد فرزندان و امامان معصوم(ع) باقي ماند.

علاوه بر روايات شيعه در برخي از كتب اهل سنت نيز بر وجود چنين مصحفي تصريح شده و درباره آن رواياتي نقل شده و از جمله علماي اهل سنت كه اين مطلب را در كتابهاي خود نقل كرده اند به ابن نديم در الفهرست (1) و سيوطي در الاتقان (2) و هندي در كنزالعمال (3) و ذهبي در سير اعلام النبلاء(4) مي توان اشاره نمود.

قرآني كه حضرت علي (ع) جمع آوري نمودند با قرآن موجود كه در دست مسلمانان است، از نظر تعداد آيات و سوره ها و نام هاي آن هيچ تفاوتي نداشت. اما مشتمل بر ويژگي هاي منحصر به فردي بود كه به آنها اشاره مي شود:

1. ترتيب دقيق آيات و سور، طبق نزول آن ها رعايت شده بود (5) يعني در اين مصحف وره هاي مكي پيش از مدني آمده و مراحل و سير تاريخي نزول آيات روشن بود بدين وسيله سير تشريع و احكام، مخصوصا مساله ناسخ و منسوخ در قرآن به خوبي به دست مي آمد.

2. قرائت مصحف حضرت دقيقاً مطابق با قرائت پيامبر(ص) كه اصيل ترين قرائت بود، ثبت شده بود و هرگز براي اختلاف قرائت در آن راهي نبود بدين ترتيب راه براي فهم محتوا و به دست آوردن تفسير صحيح آيه هموار بود اين امر اهميت به سزايي داشت، زيرا چه بسا اختلاف قرائت موجب گمراهي مفسر مي شود كه در آن مصحف هرگونه موجبات گمراهي وجود نداشت.

3. اين مصحف مشتمل بر تنزيل و تأويل بود يعني موارد نزول و مناسبت هايي را كه موجب نزول آيات و سوره ها بود، در حاشيه مصحف توضيح مي داد. اين حواشي بهترين وسيله براي فهم معاني قرآن و رفع بسياري از مبهمات بود و علاوه بر ذكر سبب نزول در حواشي، تاويلاتي نيز وجود داشت اين تاويلات برداشت هاي كلي و جامع از موارد خاص آيات بود كه در فهم آيه ها بسيار مؤثر بود.(6)

بنابراين حضرت علي (ع) چنين عمل عظيمي را انجام داده بود اما مورد پذيرش دستگاه خلافت قرار نگرفت. مساله ديگر ان كه علاوه بر مصحف امير المومنين، در طول تاريخ بسياري از روايات و كتب شيعه را از بين بردند و ما را از آنها درياي معارف محروم ساختند.

پي نوشت ها:

1. ابن نديم، الفهرست، بيروت، دارالمعرفه، 1417 ق، ص 45.

2. سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، بيروت، دارالفكر، 1416 هـ ق، ج1، ص 161.

3. المتقي الهندي، كنز العمال، بيروت، مؤسسه الرساله، 1409 هـ ق، ج 13،ص 151.

4. ذهبي، سير اعلام النبلاء، بيروت، موسسه الرساله، 1413 هـ ق، ج 14، ص 22.

5. سيوطي، الاتقان في علوم القرآن ، بيروت، دارالفكر، 1416 هـ ق، ج 1، ص 171.

6. براي مطالعه تفصيلي درباره اين مسئله مراجعه شود به كتاب «التمهيد في علوم القرآن»، تأليف آيت الله معرفت، مؤسسه فرهنگي التمهيد، جلد اول ، از ص 292 تا صفحه 299 و يا ترجمه اين كتاب با عنوان «آموزش علوم قرآن» مركز چاپ و نشر تبليغات اسلامي، جلد اول، درس سي و هفتم.

قيل يا رسول الله لقد أسرع إليك الشيب

در اين مورد روايات زير  وجود دارد:

«قيل يا رسول الله لقد أسرع إليك الشيب ؟ قال: شيبتني سورة هود والواقعة والمرسلات وعم يتساءلون وإذا الشمس كورت؛ (1) به رسول خدا عرض شد: چه زود پير شدي؟

حضرت فرمود: سوره هود ، واقعه، مرسلات، عم يتسائلون و اذا الشمس كورت مرا پير كردند».

«شيبتني سورة هود وأخواتها : الواقعة ، والقارعة ، والحاقة ، إذا الشمس كورت و  سأل سائل؛ (2)سوره هاي هود، واقعه، قارعه ، الحاقه،اذا الشمس كورت و سئل سائل مرا پير كردند».

«شيبتني هود وأخواتها ، وما فعل بالأمم قبلي؛ (3)سوره هود و اخواتش و رفتاري كه با امت هاي (سركش و طاغي) قبل شد، مرا پير كرد».

«شيبتني هود وأخواتها : ذكر يوم القيامة ، وقصص الأمم؛ (4)سوره هود و اخواتش و ياد قيامت و قصه (تلخ) امت هاي قبل مرا پير كرد».

 «شيبتني هود وأخواتها الحاقة والواقعة وعم يتساءلون وهل أتاك حديث الغاشية؛ (5) سوره هود، الحاقه ف الواقعه ، عمّ  و هل اتاك حديث الغاشيه مرا پير كرد».

بسياري از مفسران گفته اند رسول خدا اين كلام را فرمود. زيرا در سوره هود آمده:

«فاستقم كما امرت و من تاب معك؛ (6) و به بعضي از علما نسبت داده شده كه در خواب رسول خدا را ديد و از ايشان پرسيد: منظور شما از "مرا سوره هود پير كرد" ، چه بوده است؟ آيا به خاطر اين بوده كه در اين سوره قصص انبياي قبل و هلاك امت ها آمده است؟

حضرت فرمود: نه، بلكه به خاطر اين آيه : "فاستقم كما امرت" است». (6)

علامه طباطبايي مي نويسد:

اين كه در اين آيه خطاب متوجه شخص پيامبر شده، علاوه بر اين كه تشريف و رعايت احترام او هست، شدت و سنگيني بار او را هم مي رساند و او را با هول خطاب و ترس مكالمه با مقام متعالي حق هم روبرو مي كند و سنگيني اين خطاب براي آن حضرت با سنگيني اي كه به بقيه امت متوجه مي شود ، برابري مي نمايد و به همين جهت مفسران كلام پيامبر را كه فرمود اين سوره مرا پير كرد، به خاطر وجود اين آيه گرفته اند. (7)

ايشان در بحث روايتي، روايتي را از درالمنثور نقل مي كند كه وقتي اين آيه نازل شد، رسول خدا خطاب به مسلمانان فرمود:

شمروا شمروا = آستين ها را بالا بزنيد، آستين ها را بالا بزنيد

و بعد از آن ، خندان ديده نشد. (8)

صاحب رياض السالكين هم گويد كه اين آيه با امر به استقامت، جميع انواع تكليف را در بر مي گيرد. (9)

امام به نقل از استادش (هم چنين بعض ديگر از عرفا) مطرح مي كند كه صرف امر به استقامت سبب پيري زودرس پيامبر نشده، زيرا امر به استقامت در سوره شوري هم آمده (10) ولي آنچه سبب اين پيري گشت، اين بود كه ايشان به استقامت امت هم مأمور شد (و من تاب معك) و وظيفه استقامت امت وقتي به دوش ايشان واقع شد، او را پير كرد.

البته همان گونه كه ملاحظه شد اين كه آيه "فاستقم ..." يا ذيل آن (و من تاب معك) سبب پيري زودرس ايشان شده باشد، استنباط است و روايتي مبني بر آن نداريم. اما در روايات سوره هود و سوره هاي ديگري كه "اخوات آن" خوانده شده اند، سبب پيري زودرس معرفي گشته اند و در آن سوره ها آيه "فاستقم.." و يا شبيه به آن نيست. بلكه قدر مشترك آنها انعكاس حالات قيامت و هول هاي آن مي باشد و بنا بر آن روايات، اين تهديدهاي كمر شكن در روح مبارك آن حضرت تاثير شديد گذارده و ايشان را پير كرده است. (11)

پي نوشت ها:

1. متقي هندي، كنز العمال، بيروت، مؤسسه الرساله، 1409 ق،  ج 2 ، ص 313.

2. سيوطي، الجامع الصغير ، بيروت، دار الفكر، 1401 ق، ج 2، ص 82.

3. همان.

4. همان.

5. متقي هندي ، همان.

6. اردبيلي، زبده البيان، تهران ، مرتضويه ،ص 168. 

7. طباطبايي، الميزان، قم ، انتشارات اسلامي، ج 11، ص 50.

8. همان، ص 66.

9. سيد علي خان ، رياض السالكين ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1415 ق ، ج 3 ، ص 310.

10 شوري (42) آيه 15.

11. مكارم شيرازي ، الامثل ،ج 19 ، ص 286. طباطبايي ، همان ، ج 11 ف ص 66.

ذَالِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ

آيه 23 شوري اين است:

« ذَالِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ  قُل لَّا أَسَْلُكمُ‏ْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فيِ الْقُرْبيَ‏  وَ مَن يَقْترَِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا  إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُور؛اين همان چيزي است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند به آن نويد مي‏دهد! بگو: «من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نمي‏كنم. جز دوست‏داشتن نزديكانم [اهل بيتم‏] و هر كس كار نيكي انجام دهد، بر نيكي‏ اش مي‏ افزاييم چرا كه خداوند آمرزنده و سپاسگزار است‏»

در كتاب نظم الدرر و تناسق الايات و السور از ابراهيم بن عمر البقاعي و كتاب ابي القاسم عمربن محمد بن عبدالكافي بنا بر نوشته نولدتكه مستشرق آلماني آمده است كه سوره شوري در مكه نازل شده است. اما آيات 23 تا 25و27 آن در مدينه نازل شده است. (1)

اما با توجه به مطالب ذيل حداكثر آياتي كه در غدير خم و بعد از آن بر پيامبر نازل شده است. چهار آيه است كه آيه 23 شوري جزء اين موارد نزول غدير يا بعد از آن نيست لذا اين آيه قطعا قبل از غدير خم نازل شده است

پي نوشت:

1.تاريخ جمع قرآن، محمدرضا جلالي نائيني،ص184.

 

در ابتداء فرق و معناي شان نزول و سبب نزول را براي شما عرض مي كنيم سپس به اصل پاسخ مي پردازيم:

هر گاه به مناسبت جرياني درباره شخص و يا حادثه اي ، خواه در گذشته يا حال يا آينده و يا درباره فرض احكام ، آيه يا آياتي نازل شود، همه اين موارد را شان نزول آن آيات مي گويند، مثلا مي گويند كه فلان آيه درباره عصمت انبيا يا عصمت ملائكه يا حضرت ابراهيم(ع) يا نوح(ع)  يا آدم(ع)  نازل شده است كه تمامي اين ها را شان نزول آيه مي گويند.

اصطلاح ديگري در علوم قرآن وجود دارد، به نام سبب نزول كه بيش تر مفسران ميان اين دو ( شان نزول و سبب نزول ) فرقي قائل نيستند. اما شان نزول اعم و سبب نزول اخصّ است.

تعريف سبب نزول به حادثه يا پيش آمدي مي گويند كه متعاقب آن، آيه يا آياتي نازل شده باشد. آن پيش آمد، باعث و موجب نزول گرديده است. (1)

هر آيه اي از قرآن شان نزول نداشته و در واقعه خاصي نازل نشده، بلكه تعداد محدود و كمي از آيات نسبت به كل قرآن شان نزول دارد . بيش تر آيات بدون اين كه واقعه خاصي پيش آمده باشد، بر پيامبر نازل شده اند.

داستان هاي پيامبران هم هر مقطعش در يك زمان براي آثار تربيتي كه داشته، بر پيامبر نازل شده، چون قرآن كتاب تاريخ محض نبوده ، همه آن را در يك جا و به ترتيب از اول تا آخر شرح نداده، بلكه در هر مقطع به قسمتي كه پيام مناسب آن مقطع را داشته، اشاره كرده است.

قرآن كتاب هدايتي است كه از جانب خدا براي هدايت مردم بر قلب پيامبر نازل شده و توسط ايشان بر مردم تلاوت گرديده است و غالب سوره ها و آيات آن ابتداءا و بدون اين كه ناظر به واقعه اي باشد، نازل شده اند و شأن نزول ندارند و تعداد كمي از آيات، آن هم غالبا آيات سياسي - اجتماعي و يا  در پي واقعه اي خاص و ناظر به مطلبي معين نازل شده اند .

نمي شود به اين سادگي به تعداد شان نزول آيات قرآن اشاره كرد و اين نيازمند فرصت بسيار زيادي است و از طرفي برخي از شان نزول ها از جايگاه صحيح برخوردار نيستند. لذا مي توانيد از كتاب تفسيري براي آگاهي شان نزول آيات استفاده كرد. از جمله تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي ذيل آيات خصوصا شروع سوره ها مراجعه نمائيد. كتاب هاي غير تفسيري هم در اين زمينه قابل استفاده وجود دارد :

1- اسباب النزول، نوشته دكترسيد محمد باقر حجتي.

2- اسباب النزول واحدي ،ترجمه اسلامي.

3- نزول القرآن، واحدي علي بن احمد، اسباب اول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411 ق.

 4- شأن نزول آيات، اسلامي محمد جعفر، اول، تهران، نشر ني، 1383 ش.

و مي توانيد به نرم افزار "جامع التفاسير" مركز كامپيوتري علوم اسلامي نور مراجعه كنيد.

پي نوشت:

1. معرفت محمد هادي،  علوم قرآني، موسسه فرهنگي تمهيد، چاپ ياران قم، چاپ 6، سال1384، ص87 .

 گاه پرسيده مي شود ابتداى آيه سوم سوره مائده پيرامون گوشتهاي حرام  و در انتهاى آن، سخن از اضطرار و ضرورت و حكم آن سخن مى‏گويد و در وسط اين دو مطلب، سخن از ولايت و امامت به ميان آمده است. چه تناسبى بين مسأله ولايت و امامت و جانشينى پيامبر(ص)، با مسأله گوشتهاى حرام و حكم اضطرار و ضرورت وجود دارد؟ آيا اين خود شاهدى نمى‏شود كه جملات مورد بحث از آيه، ارتباطى به بحث ولايت نداشته و مطلب ديگرى را تعقيب مى‏نمايد؟

پاسخ اين است که آيات قرآن مجيد به صورت يك كتاب كلاسيك تنظيم نشده است، بلكه به همان شكلى كه نازل مى‏گشت  به دستور پيامبر(ص). ثبت مى‏شد، بنابراين ممكن است صدر آيه مورد بحث در پاسخ به سؤالاتى كه از پيامبر اكرم(ص) در مورد گوشتهاى حرام شده، و پيش از واقعه غدير نازل شده باشد، و پس از مدّتى واقعه غدير پيش آمده و آيه مورد بحث نازل گشته و كُتّاب و نويسندگان وحى آن را به دنبال حكم گوشتهاى حرام ثبت كرده باشند.

سپس مسأله اضطرار يا مصداقى از مصاديق آن رخ داده و به دنبالش حكم آن نازل شده و ذيل آيه را كه حاوى حكم اضطرار است به دنبال قسمت وسط آيه ثبت كرده باشند، بنابراين، لازم نيست آيات تناسب خاصّى با هم داشته باشند (1) و ممکن است هر قسمت از آيه در بر دارنده حکم خاص و مستقلي باشد .

علامه طباطبائي ره مي نويسد :

در باره جمله اليوم ....روايات زيادي هست که متعرض شان نزول جمله مورد بحث شده و نامي از اصل آيه نياورده و اين مويد آن است که جمله اليوم ... مستقل و جداي از صدر و ذيل آيه نازل شده و قرار گرفتن آن در وسط آيه مذکور يا به دستور رسول خدا بوده و يا به تاليف مولفين بعد از رحلت آن حضرت .

چنان که از شعبي نقل شده که گفت: وقتي که آيه شريفه اليوم ...بر پيامبر (ص) نازل شد آن جناب در عرفه بود و چون آن حضرت از هر آيه اي که خوشش مي آمد دستور مي داد در آغاز سوره اش جاي دهند، اين آيه را در اول سوره قرار دادند. شعبي مي افزايد: جبرئيل به آن جناب مي آموخت که هر آيه را در کجا جاي دهد. (2) 

اما دلالت آيه بر ولايت "

در اين آيه شريفه سخن از يك روز بسيار بزرگ و با شكوه است، كه نقطه عطفى براى مسلمانان شمرده شده است. روزى كه آيه شريفه از آن سخن مى‏گويد، داراى چهار ويژگى مهم است.

اوّل: روزى است كه باعث يأس و نااميدى كفّار شد.

دوم: روزى است كه مايه اكمال دين گشت.

سوم: روزى است كه خداوند نعمتش را بر مسلمانان تمام كرد.

چهارم: روزى است كه خداوند راضى شد كه دين اسلام، دين هميشگى مردم باشد.

راستى اين روز بزرگ، با اين ويژگيهاى چهارگانه، چه روزى بوده است؟

براى رسيدن به پاسخ اين سؤال، دو مسير را مى‏توان طى كرد:

راه اوّل: تأمّل و تعمّق در مضمون خود آيه و مطالعه و تفكّر پيرامون آن، با قطع‏

نظر از روايات و احاديثى كه در ذيل آن وارد شده

راه دوم: تفسير آيه با استفاده از روايات شأن نزول و آراء و نظريّات مفسّران مى‏باشد.

راه اوّل: بايد ديد که  آيه شريفه با كدام يك از حوادث زمان پيامبر(ص) قابل تطبيق است؟

با دقت در خود آيه معلوم مي شود كه منظور از آن روز با شكوه، كه نا اميد كننده كفّار بود و موجب جلب رضايت الهى گشت و دين و نعمت پروردگار كامل گشت، روز هيجدهم ذى الحجّه سال دهم هجرت، روز عيد سعيد غدير است؛ روزى كه پيامبر اسلام (ص)در راستاى اجراى فرمان پروردگار، علىّ بن ابى‏طالب (ع) را به ولايت منصوب كرد و رسماً خلافت آن حضرت را به همه مسلمانان اعلام كرد.

اگربا ديده انصاف و بدون پيش داوريها قضاوت كنيم، خواهيم ديد كه آيه شريفه كاملًا بر حادثه غدير قابل تطبيق است. زيرا:

اوّلًا: دشمنان اسلام پس از ناكامى در تمام توطئه‏ها، جنگ‏ها، سمپاشيها، تفرقه افكنيها، مبارزات و خلاصه بعد از تمام تلاشهايى كه براى محو اسلام داشتند، تنها به يك چيز دل بسته بودند و آن اين كه پيامبر از دنيا برود و پس از ارتحال آن حضرت مخصوصاً با توجّه به اين كه پسرى ندارد تا جانشين او بشود و تاكنون نيز بطور رسمى جانشينى براى خود تعيين نكرده است، بتوانند به آرزوى خود برسند و ضربه نهايى را بر اسلام وارد كنند. امّا وقتى ديدند آن حضرت در روز هجدهم ذى‏الحجّه سال دهم هجرت، در صحراى غدير خم و در بين جمعيّت انبوه و كم نظير مسلمانان، عالم‏ترين، قدرتمندترين، آگاه‏ترين و نيرومندترين فرد جهان اسلام را به جانشينى خود انتخاب كرد، آرزوهاى خويش را باد رفته ديدند و تنها روزنه اميد آنها بسته شد و از نابودى اسلام مأيوس شدند.

ثانياً: با انتخاب امام على(ع) نبوّت قطع و ناتمام نماند، بلكه به سير تكاملى خود ادامه داد، زيرا امامت تكميل كننده نبوّت و در نتيجه باعث كمال دين است؛ بنابراين، خداوند با انتخاب على عليه السلام، به عنوان خليفه مسلمانان، شخصيّتى كه نيرومند ترين، آگاه ترين و عالم ترين مسلمان پس از رسول اكرم (ص)بود، دين خود را كامل كرد.

ثالثاً: نعمتهاى پروردگار با نصب امامت و رهبرى پس از پيامبر(ص) تكميل شد.

رابعاً: بدون شك اسلام بدون امامت و رهبرى يك دين جهانى فراگير و خاتم نخواهد شد، دين خاتم بايد همواره پاسخگوى نيازهاى مردم در تمام زمانها باشد و اين، بدون وجود امامى معصوم در هر زمان امكان پذير نيست.

نتيجه اين كه، تفسير آيه شريفه به حادثه غدير، تفسير قابل قبولى است؛ بلكه تنها تفسير قابل قبول مى‏باشد.

راه دوم: تفسير آيه در سايه احاديث و رواياتى كه در شأن نزول اين آيه شريفه وارد شده، و فراوان است.

مرحوم علّامه امينى «رضوان اللَّه عليه» در كتاب ارزشمند و بى نظيرش، الغدير، به صورت گسترده‏اى پيرامون واقعه غدير بحث كرده است. و حديث غدير را، از يكصد و ده نفر از صحابه پيامبر و، از هشتاد نفر از «تابعين»  نقل مى‏كند؛ نويسنده توانمند الغدير احاديث مربوط به اين حادثه بزرگ و كم نظير را از سيصد و شصت كتاب مختلف نقل كرده است؛ رواياتى كه درباره نزول اين آيه شريفه بحث مى‏كند ومرتبط با بحث ماست در كتاب فوق شانزده روايت در اين زمينه نقل كرده است.

به برخى از اين روايات توجّه كنيد:

1- سيوطى، كه از علماى اهل سنّت است و در كشور مصر مى‏زيسته و در نزد اهل سنّت انسان معتبرى محسوب مى‏شود، روايت زير را در كتاب خويش نقل كرده است:

 «ابو سعيد خدرى مى‏گويد:

لَمَّا نَصَبَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَلِيّاً عليه السلام يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَنادى لَهُ بِالْوِلايَةِ، هَبَطَ جِبْرَئيلُ بِهذِهِ الْآيَةِ: «الْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ ...»

هنگامى كه پيامبر اسلام(ص) در روز غدير خم، حضرت على(ع)را به جانشينى خود منصوب كرد و ولايت او را بر مؤمنين اعلام كرد، جبرئيل نازل شد و آيه فوق را براى پيامبر آورد.

طبق اين روايت، كه از خود اهل سنّت نقل شده، منظور از «اليوم» روز غدير خم است و آيه مورد بحث در مورد ولايت و خلافت امير مؤمنان(ع) نازل شده است.

2- همان دانشمند سنّى روايت ديگرى را از ابو هريره، كه راوى مورد قبولى در نزد اهل سنّت است، نقل مى‏كند. طبق اين روايت ابو هريره مى‏گويد:

لَما كان يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ وَهُوَ يَوْمُ ثَماني عَشَرَ مِنْ ذِي الْحَجَّةِ، قالَ النَّبِيُّ (ص): مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، فَانْزَلَ اللَّهُ: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ و ...»

هنگامى كه روز عيد غدير، كه روز هجدهم ذى الحجّه است، فرا رسيد، پيامبر(ص) فرمود: «هر كسى كه من مولاى او هستم، اين على (يعنى علىّ بن ابى‏طالب، نه على ديگر) مولاى اوست» سپس آيه اكمال دين نازل شد.

اين روايت نيز به روشنى بر آنچه كه مورد بحث است دلالت دارد.

3- خطيب بغدادى، يكى ديگر از علماى اهل سنّت كه در قرن پنجم مى‏زيسته  است، در كتاب خويش، تاريخ بغداد، به نقل از ابو هريره، چنين روايت مى‏كند:

قالَ رَسُولُ اللَّه(ص): «مَنْ صامَ يَوْمَ ثَمانَ عَشَرَةَ مِنْ ذِي الْحَجَّةِ كُتِبَ لَهُ صِيامُ سِتّينَ شَهْراً» وَهُوَ يَوْمُ غَديرِ خُمٍّ لَما أَخَذَ النَّبِيُّ (ص) بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِب فَقالَ: «أَلَسْتُ وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ» قالُوا: بَلى‏ يا رَسُولَ اللَّهِ، قالَ (ص): «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ،

فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» فَقالَ عُمَرُ بْنُ خَطّاب: بَخّ بَخّ لَكَ يَابْنَ أَبي طالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلاى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...»»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه روز هيجدهم ذى الحجّه را روزه بگيرد، معادل روزه شصت ماه برايش ثواب مى‏نويسند  و اين روز مصادف با روز غدير خم است كه پيامبر(ص) دست علىّ بن ابى‏طالب را گرفت و سپس از مردم پرسيد: «آيا من پيامبر، نسبت به مؤمنان و مسلمانان از خودشان اولى نيستم؟» همه در جواب گفتند: بله، پيامبر(ص)(پس از اين كه اين اقرار را از مسلمانان گرفت) فرمود: «هر كه من مولاى او هستم، على نيز مولاى اوست.» عمر بن خطاب  (براى عرض تبريك خدمت امير المؤمنين(ع)رسيد و) گفت: اى فرزند ابو طالب! اين فضيلت و مقام بر تو مبارك باشد، تو مولى و سرپرست من و تمام مسلمانان گشتى، سپس خداوند آيه شريفه «اليوم اكملت لكم دينكم ...» را نازل كرد.

4- حاكم حسكانى، كه او نيز از دانشمندان اهل سنّت در قرن پنجم است، روايات صريح و روشنى در اين زمينه در كتابش آورده، كه جهت اختصار از نقل آن روايات صرفنظر مى‏شود.

5- حافظ ابونعيم اصفهانى در كتاب «ما نزّل من القرآن فى على (ع)» از صحابى معروف پيامبر، ابو سعيد خدرى، نقل كرده كه پيامبر(ص) در غدير خم على(ع) را به عنوان ولى و خليفه به مردم معرفى كرد، هنوز مردم متفرّق نشده بودند كه آيه‏ «اليوم اكملت لكم دينكم ...» نازل شد، در اين موقع پيامبر(ص) فرمود:

اللَّهُ اكْبَرُ عَلى‏ اكْمالِ الدّينِ وَ اتْمامِ الِنّعْمَةِ وَرِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتى وَ بِالْوِلايَةِ لِعَلِىٍّ(ع) مِنْ بَعْدى، ثُمَّ قالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعِليٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ

اللَّه اكبر بر تكميل دين و اتمام نعمت پروردگار و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على(ع) بعد از من، سپس فرمودند: هر كس من مولاى اويم، على(ع)مولاى او است، خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد دوست بدار، و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار، هر كس او را يارى كند، يارى‏اش كن و هر كس دست از يارى‏اش بردارد، دست از او بردار.

نتيجه اين كه، از رواياتى كه ذكر شد و روايات فراوانى كه جهت رعايت اختصار ذكر نشد به روشنى استفاده مى‏شود كه آيه شريفه اكمال دين پيرامون حادثه غدير نازل شده و گواه واضح و روشنى بر امامت و ولايت و خلافت امير مؤمنان(ع) است.(3)

پاورقيها :

1. آيه الله مکارم شيرازي، آيات ولايت در قرآن، ص 61 .

2. علامه طباطبائي، ترجمه الميزان، انتشارات اسلامي، ج 5، ص 272 .

3. آيات ولايت در قرآن، ص 55 .

                    

آيات مورد نظر: أَ رَأَيْتَ الَّذي يَنْهي‏ عَبْداً إِذا صَلَّي؛

به من خبر ده آيا كسي كه نهي مي‏كند بنده‏ اي را هنگامي كه نماز مي‏خواند (آيا مستحق عذاب الهي نيست)؟

 معناي آيات مورد بحث :

مرا خبر ده از كسي كه نهي مي‏كرد بنده ‏اي را كه نماز مي‏خواند، و خدا را عبادت مي‏كرد و مي‏داند كه خدا عمل او را مي‏بيند، و از حال او خبر دارد، نيز مرا خبر ده از نهي كننده به فرضي كه بنده نمازگزار بر طريق هدايت باشد، و به تقوا عمل كند، او چه حالي خواهد داشت، با اينكه مي‏داند خدا او را مي‏بيند، باز مرا خبر ده از نهي كننده، كه اگر نهيش تكذيب حق و اعراض از ايمان به حق باشد، و با اين حال نمازگزار را از نماز نهي مي‏كند، و با اينكه مي‏داند خدا مي‏بيند، آيا جز عذاب استحقاق جزايي دارد؟ (1)

در اين آيات نهي كننده و بنده اي كه از نماز نهي مي شود ، مورد نظر نيستند . هر فرد كافر مستكبري مي تواند مصداق نهي كننده باشد، هم چنان كه هر فرد مؤمن نمازگزاري مي تواند مصداق نهي شونده باشد. در اين جا نظر آيه  روي عمل نهي كننده است كه با اين كه مي داند خدا شاهد عبادت نمازگزار و بدان راضي است، او را نهي مي كند.

 آيات در شأن رسول خدا نازل شده كه از جانب سران مشركان از نماز ، بندگي و عبادت خداي يگانه نهي مي شد. نهي كننده ابوجهل (2) يا وليد بن مغيره (3) معرفي شده است.

پي نوشت ها :

1. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني،چ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامي ، 1374 ش، ج 20، ص 552. 

2. محمد بن حبيب الله، ارشاد الاذهان،چ اول، بيروت، دار التعارف ، 1419 ق، ص 602.

3. فيض كاشاني، اصفي،چ اول، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1418 ق ، ج 2 ، ص 1460. 

صفحه‌ها