قرآن

وحي در فرهنگ قرآن به چه مواردي اطلاق ميشود؟
وحي در لغت به معني فهماندن مطلب به صورت سريع و پنهاني است.

وحي در فرهنگ قرآن به چه مواردي اطلاق ميشود؟

وحي در لغت به معني فهماندن مطلب به صورت سريع و پنهاني است. با كلام يا بي كلام و با رمز و اشاره. در اصطلاح شرعي و ديني وحي عبارت است از علومي كه انساني كامل از طريق غير عادي ( غير از راه حس و عقل ) و با ارتباط با غيب دريافت مي كند. به وسيله فرشته باشد يا در بيداري باشد يا در خواب فرقي نمي كند. (1)

در فرهنگ قرآني «وحي» در معاني مختلفي به كار رفته است كه گرچه از جهات گوناگون قابل تقسيم بندي است اما ما آنها را در 5 مورد بر مي شماريم:

1. اشاره پنهاني: كه همان معناي لغوي است. چنان‏كه درباره زكريّا(ع) در قرآن مي‏خوانيم: «فَخَرَجَ عَلي‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحي‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (2)  او محراب عبادتش به سوي مردم بيرون آمد و با اشاره به آنان گفت: به شكرانه اين موهبت صبح و شام خدا را تسبيح كنيد».

2. هدايت غريزي: يعني رهنمودهاي طبيعي كه در نهاد تمام موجودات به وديعت نهاده شده است. هر موجودي اعم از جماد، نبات، حيوان و انسان، به‏طور غريزي راه بقا و تداوم حيات خود را مي‏داند. از اين هدايت طبيعي با نام وحي در قرآن ياد شده است: «وَ أَوْحي‏ رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا ... (3) « پروردگارت به زنبور عسل وحي [الهام غريزي‏] نمود كه از كوه و درخت و داربست‏هايي كه مردم مي‏سازند، خانه‏هايي درست كن، سپس از همه ميوه‏ها [شيره گل‏ها] بخور [بنوش‏] و راه‏هاي پروردگارت را به راحتي بپوي».

3. الهام (سروش غيبي): گاه انسان پيامي را دريافت مي‏دارد كه منشأ آن را نمي‏داند، به ويژه در حالت اضطرار كه گمان مي‏برد راه به جايي ندارد. ناگهان درخششي در دل او پديد مي‏آيد كه راه را بر او روشن مي‏سازد و او را از آن تنگنا بيرون مي‏آورد. اين پيام‏هاي ره‏گشا، همان سروش غيبي است كه از پشت پرده ظاهر شده و به مدد انسان مي‏آيد. از اين سروش غيبي كه از عنايت الهي سرچشمه گرفته، در قرآن با نام وحي تعبير شده است. قرآن درباره مادر موسي(ع) مي‏فرمايد:

 «وَ أَوْحَيْنا إِلي‏ أُمِّ مُوسي‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»(4) «ما به مادر موسي الهام كرديم كه: «او را شير ده و هنگامي كه بر او ترسيدي، وي را در دريا (ي نيل) بيفكن و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو بازمي‏گردانيم، و او را از رسولان قرار مي‏دهيم»

4. وسوسه هاي شيطاني: قرآن وحي را به معناي وسوسه‏هاي شيطان نيز به‏كار برده است، «وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ ...»(5) « و در حقيقت، شيطانها به دوستان خود وسوسه مي‏كنند تا با شما ستيزه نمايند.»

5. وحي رسالي: وحي بدين معنا شاخصه نبوّت است و در قرآن بيش از هفتاد بار از آن ياد شده است: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري‏ وَ مَنْ حَوْلَها»(6) « و اين گونه قرآني عربي [فصيح و گويا] را بر تو وحي كرديم تا «أمّ القري» و مردم پيرامون آن را انذار كني.»

در پايان ناگفته نماند كه از مجموع موارد استعمال «وحي» و مشتقات آن مي‏توان نتيجه گرفت كه وحي از سوي پروردگار دو گونه است: «وحي تشريعي» و «وحي تكويني»؛ وحي تشريعي همان است كه بر پيامبران فرستاده مي‏شد و رابطه خاصي ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاي الهي و حقايق را از اين طريق دريافت مي‏داشتند.

 «وحي تكويني» در حقيقت همان غرايز و استعدادها و شرايط و قوانين تكويني خاصي است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.

پي نوشت ها:

1. راغب اصفهاني، مفردات راغب، نشر دار الاحيا التراث العربي، بيروت، 1411 ق، ص 515.

2. مريم(19) آيه 11.

3. نحل(16) آيه 68.

4. قصص(28) آيه 7.

5. انعام(6) آيه 121.

6. شوري(42) آيه 7.

آيا پيامبر در نزول وحي و آیات قرآن نقشي داشت یا نه؟
تمام آيات الهي با شان نزول خاص به خودش مرتبط است و محور آن علم خداي متعال است كه قبل از وقوع همه حوادث وجود داشته است .

آيا پيامبر در نزول وحي و آیات قرآن نقشي داشت یا نه؟

تمام آيات الهي با شان نزول خاص به خودش مرتبط است و محور آن علم خداي متعال است كه قبل از وقوع همه حوادث وجود داشته است و البته مي دانيم قرآن كتاب هدايت است و در امر هدايت نياز به وقوع حوادث دارد به اين معنا كه بايد حوادثي كه از قبل جزء معلومات الهي بود رخ مي داد تا خداي متعال آن حادثه ها را به عنوان آيه يا عبرتي بر پيامبرش عرضه مي كرد. پس خداي متعال مطابق با علم اش عمل كرد، زيرا حوادث قبل از ظهور قرآن جزء معلومات الهي بوده اند و خداي متعال عالم به همه احوال زمان چه گذشته و چه حال و چه آينده است.

كتاب خدا سرشار از حوادثي است كه بخش فراواني از آن به  سرگذشت امت هاي پيشين اختصاص دارد و البته در اين كتاب اشاره به واقعه هاي جديد هم چون واقعه "افك" و بسياري ديگر از حادثه  هم شده كه از نظر زماني نسبت به موضوع حوادث پيشينيان جديد بوده است، اما در ساحت علم الهي، حوادث جديد هم سابقه اي از قبل داشته و ترسيم بوده است و مي بايستي براي تكميل آيات الهي اين واقعه ها در خارج به ثبت مي رسيد و نيازي به زمينه سازي پيامبر (ص) براي نزول قرآن نبود. اگر چه پيامبر(ص) خواسته يا نا خواسته زمينه دريافت وحي الهي و كلام خدا را فراهم كردند. چون خداي متعال قلب پاك پيامبر را آماده دريافت وحي نمودند.

به هر حال شان نزول آيات، بهانه تفسير آيات اند نه بهانه نزول و كمترين فايده آن اين است كه هر آيه اي با شان نزول خاص به خود، موجب پر رنگ تر شدن مضمون آن آيه و معطوف شدنش در ذهن ها مي شود.

پس نتيجه اين كه از قبل زمينه همه حوادث در علم خدا نقش گرفته و ترسيم شده است و پيامبر خدا(ص) با ظرفيت وجودي شان منزل گاه وحي الهي شدند و حوادثي كه در طول زندگي ايشان رخ داده و بخشي از قرآن شده، زمينه اصلي اش از قبل در علم الهي تصوير شده بود و حوادث خود بخشي از قرآن است  و بايد اتفاق مي افتاد.

آيا علم خدا منافات با اراده پيامبر داشت؟

بايد گفت: اراده پيامبر(ص)، چون تابع وحي الهي بود، پس  نمي توانست از علم خدا خارج يا با آن منافات داشته باشد. 

آياتي كه در پي مي آيد، در تاييد اين سخن است.

"ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي‏"وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‏"إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي"‏ (1)

كه هرگز دوست شما (محمّد(ص)) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است. و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي‏گويد. آن چه مي‏گويد،چيزي جز وحي كه بر او نازل شده نيست!

خداي متعال پيامبرش را مي ستايد كه از خود چيزي نمي گويد.

بنا بر اين؛ پيامبر(ص) مامور به تبليغ قرآني بود كه  ريشه در علم خدا  داشت و البته حضرت مامور بود تا بتواند چنين آيين با عظمتي را در دل هاي عوام و جاهل آن روزگار تبليغ كند.  

علاوه براين، اگر وحي نباشد، پيامبري معنا ندارد و مسير هدايت شكل نمي گيرد. همه پيامبران الهي در مسيرتبليغ دين و آيين مربوطه؛ تابع وحي و مامور به ابلاغ آن هستند.

آيا پيامبر در وحي قرآن نقشي نداشت؟

نقش پيامبر (ص) در وحي، نقش واسطه است.

با اين توضيح كه پيامبر هنگام وحي دو نوع ماموريت داشتند كه ماموريت اول ايشان، دريافت اصل وحي و ابلاغ آن به دليل داشتن ظرفيت وجودي بالاي حضرت بود و ماموريت دوم ايشان، تفسير و تبيين آن بوده كه به هر دو مطلب، قرآن اشاره كرده است.

نقش پيامبر در دريافت و ابلاغ وحي:

خداي متعال در كتابش فرمود:" كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ في‏ أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ..." (2)

همان گونه(كه پيامبران پيشين را مبعوث كرديم،) تو را به ميان امّتي فرستاديم كه پيش از آنها امّت هاي ديگري آمدند و رفتند، تا آن چه را به تو وحي نموده‏ايم، بر آنان بخواني.

قرآن، موضوع بعثت انبياء و ماموريت ديني ايشان از طرف خداي متعال را يك سنت جاري و هميشگي در عالم دانسته پيامبران را مامور تبيين و تفسير پيام الهي بر شمرده است. 

مفسرين در توضيح آيه شريفه گذشته نوشته اند:

1.معناي آيه اين است كه: تو را در امتي فرستاديم كه قبل از ايشان امت هاي ديگري بودند و گذشتند، و اين ارسال، نظير همان ارسال و بر طبق سنتي است كه همواره در عالم جريان داشته، ارسال تو نيز بدين منظور بوده كه بر امتت آن چه را كه به سويت وحي مي ‏كنيم تلاوت و براي آن ها مضامين اين كتاب را تبليغ كني.(3)                       

2.هدف از ارسال پيامبر اين است كه حقيقت رسالت را بيان كند. پيامبر در تمام كوشش هاي خود، فقط سخن خدا را بر مردم مي‏ خواند، يعني او پديد آورنده وحي نيست، بلكه نقش آينه را دارد و رسالت را به امّت خود منعكس مي‏كند.(4)

نقش پيامبر در تبيين و تفسير وحي:

خداي متعال فرمود:

" بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون"(5)

(از آن ها بپرسيد كه) از دلايل روشن و كتب (پيامبران پيشين آگاه اند!) و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم، تا آن چه به سوي مردم نازل شده است براي آن ها روشن كني و شايد انديشه كنند.

خداي متعال در اين آيه شريفه، وحي قرآني را بر قلب پيامبرش منعكس و او را مامور به تبيين و تفسير دين اسلام بر مردم كرد تا شايد آگاه شوند.

نتيجه اين كه پيامبراكرم(ص) درباره وحي، هم نقش واسطه و هم نقش هادي و مفسر را ايفا كرد و بايد بدانيم كه فقط انسان كاملي چون حضرت مي توانست تحمل شنيدن وحي را داشته باشد، در غير اين صورت وحي اي نازل نمي شد،هر چند هنگام شنيدن پيام الهي به دليل عظمت وحي، حال حضرت دگرگون مي شد.

پي نوشت ها:

1. سوره نجم، آيات 2 تا 4.

2. سوره رعد، آيه 30.

3. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، چاپ پنجم،سال 1374 ه ش، ج‏11، ص 490.

4. مترجمان، تفسير هدايت، مشهد،انتشارات بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اول، سال 1377 ه ش، ج‏5، ص 282.

5. سوره نحل، آيه 44.

آيا آيه اكملت لكم دينكم در همان روزي كه غدير بود اتفاق افتاده است؟
اين آيه ناظر به نصب جانشين و واقعه غدير و عهد و پيمان گيري از مردم بر ولايت امام علي است.

 آيا آيه اكملت لكم دينكم در همان روزي كه غدير بود اتفاق افتاده است؟شبه اهل سنت در اين مورد چيست و جواب شيعه به آنها چيست؟؟

شيعه دو ادعا دارد:

1-عبارت "اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا" گر چه ضمن آيه 3 است، ولي جداي از اين آيه كه بيان خوردني هاي حرام است، نازل شده و ناظر به محتواي اين آيه و ديگر احكام سوره مائده نيست.

2- اين آيه ناظر به نصب جانشين و واقعه غدير و عهد و پيمان گيري از مردم بر ولايت امام علي است.

شيعه ادعا دارد كه اين آيه بعد از غدير خم توسط رسول خدا ابلاغ و تلاوت شد ، يعني زماني كه حضرت رسول  امام علي را به جانشيني منصوب كرد و مردم را به  بيعت فراخواند و با اجابت عمومي مواجه شد . عموم مسلمانان حاضر در غدير با امام به عنوان ولي بعد از رسول خدا بيعت كردند، رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد و اعلام نمود كه حالا با معين شدن ولي دين بعد از من، كافران از برانداختن و منحرف كردن دين شما مايوس شدند و دين كامل گشت و نعمت خدا تمام شد .

حالا يا  حكم نصب امام علي به جانشيني، در روز عرفه همراه با آيات ديگر سوره مائده نازل شده بود و پيامبر به دلايلي آن را ابلاغ نكرد و تا روز هيجدهم به تاخير انداخت و با نزول آيه 67 و گرفتن تامين از خدا، آن را ابلاغ كرد و بعد از انجام اين آيه را تلاوت و ابلاغ نمود يا اين حكم انتصاب نه در روز عرفه بلكه در غدير خم و روز هيجده ذي حجه بر ايشان وحي شد و ايشان به انتصاب اقدام كرد و بعد از انجام آن اين آيه نازل شد.

احتمال نازل شدن اين آيه در روز عرفه و تاخير در ابلاغ آن ها تا روز غدير

مرحوم علامه طباطبايي بيان داشته اند:

با توجه به اوضاع داخلي مجتمع اسلامي، در پايان عمر رسول(كه به صراحت قرآن منافقان در درون جامعه اسلامي تشكيلات قوي داشتند و در صدد ترور و ضربه زدن به دين بودند و مسجد ضرار ايجاد كردند و زمينه هاي ارتجاع به جاهليت را فراهم مي آوردند) و با توجه به ذيل آيه 67 سوره مائده(و الله يعصمك من الناس= كه خدا پيامبر را از اين توطئه ها ايمني مي دهد)، پي مي بريم كه موضوع ولايت امام علي(عليه السلام) قبل از روز غدير نازل شده و رسول خدا از اظهار و ابلاغ اين حكم خودداري كرده( يا منافقان در جريان ابلاغ اغتشاش كرده و ايشان را منصرف نموده اند); زيرا مي ترسيد مردم آن را تحمل نكرده و نپذيرند و عليه آن سوء قصد كنند . در نتيجه امر دعوت مختل شود; از اين رو تبليغ آن را به تأخير مي انداخت، تا آن كه آيه "يـاَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّك..." نازل شد و حضرت را از  خطر احتمالي مصونيت داد،  حضرت بي درنگ در همان روز، يعني غدير (هيجدهم ذي الحجة) حكم مزبور را اعلام نمود.

بنابراين، احتمال دارد كه خداوند، در روز عرفه (نهم ذي الحجه)، قسمت عمده سوره مائده را همراه با(حكم انتصاب و) آيه اكمال (اليوم اكملت لكم دينكم)، نازل فرموده، ولي رسول خدا بيان و ابلاغ ولايت را تا روز غدير خم، تأخير انداخته باشند (1)

روايات زيادي هم حاكي از آن است كه عبارت"اليوم يئس الذين كفروا..." در روز غدير و بعد از جريان منصوب شدن و بيعت كردن مردم نازل شده يا رسول خدا آن زمان آيه را تلاوت كرده  و مردم گمان كرده اند كه آن زمان نازل شده است.

ابن ابي حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر (از علما و محدثان اهل سنت)از ابي سعيد خدري نقل مي كنند كه آيه ابلاغ(آيه 67)در غدير خم و در شان جانشيني علي بن ابي طالب  نازل شد . باز ابن مردويه از ابن مسعود نقل مي كند كه در زمان رسول خدا اين آيه را اين گونه تلاوت مي كرديم: اي رسول، آنچه بر تو نازل شده كه علي مولاي مؤمنان است،  ابلاغ كن  كه اگر ابلاغ نكني، رسالت خدايي را انجام نداده اي و خدا تو را از توطئه هاي مردم حفظ مي كند. (2)

در ينابيع الموده آمده كه وقتي رسول خدا ولايت امام علي را اعلام كرد و ابلاغ نمود ، آيه 3 مائده نازل شد . اكمال دين و اتمام نعمت و ياس كافران را بيان كرد . با نزول آن رسول خدا فرمود : الله اكبر به خاطر اكمال دين و اتمام نعمت و رضايتش به رسالت من و ولايت علي بعد از من.(3)

متاسفانه عالمان اهل سنت اين روايات را كتمان كرده و اگر نقل كرده اند، آن ها را بي اعتبار شمرده اند، ولي حق ، خود را آشكار مي كند، هر چند به مذاق ما خوش نيايد.

اهل سنت اشكال كرده اند كه اگر اين گونه است كه شما مي گوييد پس بايد آيه 3 بعد از آيه 67 باشد.

اما چرا آيه 3 با اين كه بعد از آيه 67 نازل شده، قبل از آن ثبت شده؟  چرا در ضمن آيه بيان محرمات به صورت يك جمله معترضه مطرح شده است.

دليل آن را نمي دانيم و خدا و رسول مي دانند. جايگاه آيات را رسول به امر خدا تعيين مي كرد . بارها اتفاق مي افتاد كه آيه اي نازل مي شد و پيامبر مي فرمود: اين آيه را در فلان موضع از فلان سوره قرار دهيد . همه امت اسلام قبول دارند كه ترتيب فعلي به دستور رسول خداست و با ترتيب نزول يكي نيست.

در مورد همين آيات اهل سنت نقل كرده اند:

هرگاه آياتي بر پيامبر نازل مي شد( از جمله آيه اليوم اكملت لكم ...) كه سبب اعجاب و تحسين ايشان مي گرديد، دستور مي داد آن آيه را در صدر سوره (اي كه نازل شده بود و در اين جا يعني مائده) قرار دهند.(4)

بنا بر اين ترتيب فعلي عين ترتيب نزول نيست. اگر آيه اي اول آمده و آيه اي بعد قرار دارد، نشان از آن نيست كه حتما آيه اول زودتر و آيه بعد ديرتر  نازل شده است.  اگر عبارت " اليوم يئس الذين كفروا..." در ضمن آيه اي است كه به بيان محرمات مي پردازد، دليل نيست كه هنگام نزول هم همين جا بوده و ناظر به اين عبارات است .

اين كه اين جمله يك جمله معترضه است كه با صدر و ذيل آيه چندان ارتباط ندارد و اگر آن را حذف كنيم، به استحكام آيه لطمه اي نمي خورد،  نشان از اين است كه هنگام نزول در اين جا نبوده و ناظر به محتواي اين آيه نيست ،بلكه ناظر به مطلب ديگري است .پيامبر به امر خدا به خاطر مصالحي كه نمي دانيم [يا يقين نداريم]، دستور داده آن را اين جا قرار دهند.

با توجه به اين توضيح معلوم شد كه به احتمال قوي حكم نصب امام علي به جانشيني در ضمن احكام ديگر سوره مائده در روز عرفه سال دهم نازل شده، ولي پيامبر انتصاب امام و تلاوت آيه اكمال را در آن روز انجام نداد . با نزول آيه67 كه از جهتي تهديدآميز و از جهت ديگر تامين دهنده بود،انتصاب را انجام داد و بعد از آن آيه اكمال را تلاوت نمود.

اين آيه هم در روز عرفه سال هشتم نازل شده ، اليوم روز نزول  حكم ولايت است كه روز نهم عرفه بوده، گرچه ابلاغ آن به دلايلي در روز 18 انجام شده، با توجه به ابلاغ عملي رسول خدا آن را با روز هيجدهم تطبيق مي كنيم . با توجه به نزول حكم، روز نهم  و همان روزي است كه "اليوم" در آيه 5 بدان اشاره دارد ،يعني روز نزول اين احكام و حكم ولايت.

اهل سنت با استناد به كلمه" اليوم " در آيه 5 كه مربوط به روز نزول احكام آن آيه است،و هم سياقي آن با "اليوم "هاي آيه سوم مي خواهند اثبات كنيد كه اين همه به يك روز معين ناظر است، يعني همان روز نهم ذي حجه كه اين احكام نازل شده و ما هم قبول كرديم و فقط گفتيم كه تلاوت آن  قسمت از آيه 3 مائده و ابلاغ حكم ولايت كه در روز نهم نازل شده بودند، در روز هجدهم انجام شده است.

تنها دليل اهل سنت بر اين كه اين آيه ناظر به احكام آيه 3 و آيات قبل و بعد سوره مائده است، سياق و قرار گرفتن اين عبارت در ضمن آيه سوم است. گفتيم كه سياق فعلي مربوط به چيدمان است . معلوم نيست كه اين عبارت ضمن اين آيه و ناظر به اين احكام باشد بلكه همان طور كه روايات هم دلالت داشت، وجود فعلي اش در اين جا دليل بر نزولش در اين جا نيست بلكه به استناد دستور رسول خداست كه به مصالحي دستور داده آن را اين جا قرار دهند.

گفته اند اگر حكم ماكولات قبل نازل شده و نمي تواند منظور از "بلغ ما انزل ..." اين احكام باشد،، حكم ولايت هم قبلا نازل شده، پس آن هم نمي تواند منظور باشد!

مي گوييم گر چه حكم ولايت قبلا به اجمال نازل شده بود ، ولي در اين جا رسول خدا موظف شد امام علي را به نام و مشخص و معين در جمع عمومي مسلمانان به جانشيني و ولايت منصوب كند. برايش بيعت بگيرد . بعد از انجام اين كار، آيه اكمال نازل شد . چنين كاري قبلاً در جمع عمومي مسلمانان ابلاغ و انجام نشده بود. قبلا در جمع هاي محدود جانشيني امام علي اعلام شده بود ، ولي ابلاغ رسمي و انتصاب جانشين و حاكم بعدي به طور طبيعي بايد در اواخر عمر صورت گيرد . خداوند به رسولش دستور داد اين كار را روز نهم ذيحجه انجام دهد . چون نتوانست يا مصلحت سنجي كرد ، روز هيجدهم دستور همراه با تهديد بر انجام آن نازل شد.

پيش از غدير، اين مسئله به طور ضمني بيان شد .در روز غدير به طور علني و صريح عنوان شد . اين موضوع در برخي موارد ديگر در قرآن نمونه دارد.

موضوع در اين جا اكمال دين بعد از مسئله و حكم مورد نظر است . پس از يك حكم شرعي در مورد گوشت و مأكولات بحث از اكمال دين معنا ندارد.

گفته اند گر چه در آيات 173 بقره،145انعام و 115 نحل حكم خوردني هاي حرام بيان شده، ولي در آيه 3 مائده با تفصيل اين احكام آمده ، با توجه به اين تفصيل اكمال معنا مي يابد و نمي توان گفت اين احكام قبلا نازل شده است.

ما منكر نيستيم كه اين آيه تفصيلي دارد كه در آيات قبل نيست و با توجه به آن تكرار نمي باشد، ولي دو مطلب را در نظر داريم:

1- آيات نامبرده در سوره هاي ديگر نشان مي دهد كه صدر و ذيل آيه 3 مائده به هم پيوسته است . عبارت "اليوم يئس الذين..." جمله معترضه اي است كه ربطي به احكام اين آيه ندارد  يا خدا به مصالحي آن را اين جا نازل كرده يا رسول خدا به مصالحي دستور داده آن را اين جا قرار دهند.

رواياتي از اهل سنت نيز همين معنا را تأييد مي كند . به صراحت آيه  سوم مائده را به روز غدير خم مربوط مي دانند و اين كه نزول آن به دنبال ابلاغ ولايت علي(عليه السلام) بوده است:

1. دانشمند سنّي معروف به "ابن جرير طبري" در كتاب ولايت از "زيد بن ارقم" صحابي معروف نقل مي كند كه اين آيه در روز غدير خم درباره علي(ع) نازل گرديد.

2. حافظ ابونعيم اصفهاني در كتاب "ما نزل من القرآن في علي(ع)" از "ابوسعيد خدري" (صحابي معروف) نقل كرده است كه پيامبر در غدير خم، علي(ع) را به عنوان "ولايت" به مردم معرفي كرد. مردم متفرق نشده بودند تا اين كه آيه "اليوم اكملت لكم..." نازل شد، در اين موقع پيامبر فرمود: "اللّه اكبر بر تكميل دين و اتمام نعمت پروردگار و خشنودي خدا از رسالت من و ولايت علي بعد از من" سپس فرمود:

"هركس من مولاي اويم ،علي مولاي اوست، خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد، دوست بدار. آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار. هركس او را ياري كند، ياري كن . هركس دست از ياري او بردارد، دست از ياري او بردار."

3. خطيب بغدادي در تاريخ خود از "ابوهريره" از پيامبر  نقل كرده كه پس از جريان غدير خم و پيمان ولايت علي(ع) و گفتار عمر بن الخطاب (بخّ بخّ يابن ابي طالب اصبحت مولاي و مولا كل مسلم; تبريك يا علي كه سرپرست من و هر مسلماني شدي.) ـ بعد از اين ـ آيه "اليوم اكملت لكم دينكم" نازل گرديد. مرحوم علامه اميني افزون بر اين سه روايت فوق، سيزده روايت ديگر را نيز در اين زمينه نقل مي كند. (5)

2.ما مي گوييم اين احكام و احكام نامبرده در آيات ديگر سوره مائده(جز حكم ولايت) كه در نهم عرفه و در اواخر عمر رسول خدا نازل شده اند، مشابه احكامي است كه قبل از آن نازل شده بودند . چندان مهم نبودند كه باعث ياس كافران و امنيت مسلمانان از در امان ماندن دين از توطئه هاي آنان و كامل شدن دين و تمام شدن نعمت و مرضي شدن دين در نزد خدا گردند. مشابه اين احكام قبلا نازل شده بود، با اين وجود كافران اميد داشتند با مرگ رسول خدا دين را تحريف و كتمان كنند و احكام جديد جعل نمايند و دين را از مسير اصلي خارج ساخته، به قهقرا برگردانند. در آن روز(نهم ذي حجه كه روز نزول بوده و هيجدهم ذي حجه كه روز ابلاغ بوده) حكمي نازل شده كه با توجه به آن حكم كافران مايوس شده و دين تضمين گشته و...،  اين جز نصب جانشين و خليفه نمي تواند باشد.

مي گويند اگر حكم ولايت و خلافت و جانشيني اين قدر مهم است، پس چرا تاخير انداخته شد، زيرا معمول اين است كه احكام مهم و اصلي را ابتدا و احكام جزيي و فرعي را بعد مي گويند.

مي گوييم كليت حرف شما درست است، ولي در مورد جانشيني با وجود مهم بودنش، درست نيست. معمول نيست زماني كه كسي خودش در مصدر كار است و كار را به خوبي  پيش مي برد، جانشين براي بعد از خودش تعيين كند، زيرا تعيين جانشين به نوعي اعلام رفتن خودش است و اين ذهن جامعه را مغشوش مي كند . دشمنان را گستاخ و دوستان را مهموم و مغموم مي سازد . معمولا تعيين رسمي جانشين و ابلاغ حكم او در اواخر عمر كه فرد احساس رفتن مي كند ، انجام مي گيرد.

مشركان و كافران و منافقان به طور طبيعي به مرگ پيامبر چشم دوخته بودند و گمان نمي كردند يا اجازه نمي دادند شرايط براي تعيين جانشين و ابلاغ حكم او فراهم شود . رسول هم با توجه به توطئه ها و قدرت آن ها در انجام اين مهم مدارا مي كرد. آن را به تاخير مي انداخت تا شايد فرصت مناسب تري بيابد كه به ناگاه با تهديد و تامين خدا مواجه شد. در اجراي دستور صريح و تهديد آميز الهي، بدون مقدمه و اطلاع قبلي و به سرعت در  بيابان بين راه، مسلمانان را جمع كرد . حكم را ابلاغ نمود .براي خليفه بعد از خودش بيعت گرفت . با انجام ناگهاني و سريع اين كار، مشركان و كافران و منافقان ناگهان در مقابل كار انجام يافته قرار گرفتند و رشته هايشان پنبه شد.

 به طور طبيعي، تعيين و معرفي جانشين بعد از خود در آخر عمر صورت مي گيرد، همان طور كه ابوبكر، عمر را در آخر عمر تعيين كرد . عمر در آخر عمر شورايي را براي تعيين خليفه بعدي تعيين كرد و عموم خلفا نيز چنين كردند.

گفته اند آخرين احكام و آخرين اجزا به طور طبيعي اتمام و تكميل كننده هستند و نياز نيست با اهميت تر از بقيه اجزا باشند.

اين حرف هم در كليت خود درست است اما در اين جا درست نيست. زيرا  اجزا تكميل كنند هستند، اگر خصوصيت ويژه و با اهميتي نداشته باشند. به قول شما فقط تكميل كننده و تمام كننده هستند. اما دليلي ندارد كه باعث ياس مشركان و كافران و منافقان گردند. دليل ندارد كه خدا در باره ابلاغ آن ها تهديد كند و عدم ابلاغ آن ها را به منزله انجام ندادن اصل رسالت بشمرد.

بله همه احكام لازم است ابلاغ شوند، ولي آيا هر حكمي در درجه اي از اهميت هست كه رسولش را به خاطر ابلاغ آن تهديد كند؟آيا هر حكمي آن قدر مهم است كه براي ابلاغش رسول همه مسلمانان همراه را در بيابان جمع كند و در آن جا اجتماع عمومي تشكيل دهد ؟ آيا ابلاغ هر حكمي براي دشمنان ياس آور است؟

پي نوشت ها:

1. تفسير الميزان، ج 5، ص 196.

2. تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج‏3، ص 25.

3. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏1، ص 201.

4. شأن نزول آيات، ترجمه دكتر محمد جعفر اسلامي، ص 216 ـ 234 نشر دنيا.

5. الغدير، ج 1، ص 230-238.

تفاوت خواب و مرگ از نظر قرآن و روايات چيست؟
«وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضي‏ أَجَلٌ مُسَمًّي ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ..

تفاوت خواب و مرگ از نظر قرآن و روايات چيست؟

خداي متعال مي فرمايد:

«وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضي‏ أَجَلٌ مُسَمًّي ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُون»؛ (انعام (6) آیه 60)

بنا بر آیه فوق "توفّی" و تحویل گرفتن جان آدمی كه از آن به "موت" و مرگ هم تعبیر شده ، هم به هنگام خواب روی می دهد و هم به هنگام مردن. به هنگام خواب ملائكه روح و جان آدمی را می گیرند و به هنگام بیدار شدن دوباره آن را برمی گردانند تا زمان رسیدن مرگ كه دیگر این روح به بدن باز نمی گردد تا قیامت و بعث و برانگیختن عمومی.

رسول خدا فرمود: خواب برادر مرگ است . (1)

از امام باقر در مورد مرگ سؤال شد و ایشان فرمود:

مرگ همان خواب است كه هر شب به سراغ شما می آید؛ جز این كه مدتش طولانی تر است و تا قیامت از آن بیدار نمی شوید. (2)

از این رو در بیان علمای اسلام با توجه به تعلیم قرآن و روایات ، خواب را "الموت الاصغر = مرگ كوچك " در مقابل "الموت الاكبر = مرگ بزرگ" نامگذاری كرده اند. (3)

پس خواب از جنس مرگ است و تفاوت آن دو در مدت آن ها است و خواب مرگ كوچك و كوتاه است.

پی نوشت ها:

1. فیض كاشانی ، الاصفی ، اول ، قم ، دفتر تبلیغات اسلامی ، 1418 ق ، ج 2 ، ص 711.

2. ری شهری ، میزان الحكمه ، - ، قم ، دار الحدیث ، 1416 ق ، ج 4 ف ص 2959.

3. محمد محمود حجازی ، التفسیر الواضح ،دهم ، بیروت ، دار الجیل ، 1413 ق ، ج1 ، ص 622.

آيا اين بر خلاف عدالت خدا نيست كه هر كسي رو بخواهد هدايت مي كنه ؟
خداوند نه كسي را به زور به بهشت مي برد و نه كسي را به زور به جهنم

در آيات بسياري از قرآن ذكر شده:« یضل من یشاء و يهدي من يشاء »

آيا اين بر خلاف عدالت خدا نيست كه هر كسي رو بخواهد هدايت مي كنه هر كسي رو هم كه بخواهد گمراه مي كند ؟؟!!

خداوند فعال مايشاء و حاكم مطلق است و هدايت و ضلالت به دست اوست و هر كس را بخواهد هدايت مي كند و هر كس را بخواهد گمراه مي گرداند و مجبور به هدايت كردن كسي يا گمراه كردن ديگري نيست. اما هدايتگري خدا و گمراه كنندگي بي حساب و كتاب نيست. خداوندي كه فعال ما يشاء است، خودش را عادل، حكيم، لطيف، رحيم  و واجد همه صفات حسني در حد اطلاق و بي نهايت مي شمارد و چنين خداوندي هدايت جويان و هدايت خواهان را هدايت مي كند و عدالتش با تحميل هدايت بر گمراهي طلبان سازگار نيست. خداوند نه كسي را به زور به بهشت مي برد و نه كسي را به زور به جهنم زيرا تحميل را نمي خواهد. او مي خواهد همه مخلوقاتش را هدايت كند از اين رو كتاب هايش و پيامبرانش را به سوي همه مي فرستد و همه را از فرعون و نمرود گرفته تا هدايت خواهان و هدايت جويان خطاب مي كند و دعوت مي نمايد و راه هدايت را بر كسي نبسته و كسي را هم به اجبار به هدايت نكشانده كه اگر مي خواست، مي توانست.

آيات زير نشان مي دهد كه خدا چه كساني را خواسته هدايت مي كند و چه كساني را هدايت نمي كند:

يَهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ (1)

وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ أَناب(2)

َ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيب(3)

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ (4)

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ (5)

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقين (6)

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ (7)

ْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّاب(8)

پس خداوند كساني كه دنبال يافتن حق هستند و به سوي او بازگشت و انابه دارند و جوياي رضوان او هستند را هدايت مي كند و كساني كه كافر، ظالم، مسرف و فاسق هستند و از اين رويه دست بردار نيستند، را هدايت نكرده و بر گمراهي آنان مي افزايد.

عزت و ذلت دادن خدا هم به همين نحو است. گروه اول را عزت مي دهد و گروه دوم را ذليل مي گرداند.

پي نوشت ها:

1. مائده(5) آيه16.

2. رعد(13) آيه27. 

3. شوري(42) آيه13.

4. بقره(2) آيه258.

5. همان، آيه264.

6. مائده(5) آيه108.

7. زمر(39) آيه3.

8. غافر(40) آيه28

آيا منظور قرآن از موجودات آسمانها موجودات فضايي امروزي هستند؟
در این كه منظور از "من فی السماء" در آیات قرآن كیست، دو نظر داده شده است:

  آيا منظور قرآن از موجودات آسمانها موجودات فضايي امروزي هستند؟

             در این كه منظور از "من فی السماء" در آیات قرآن كیست، دو نظر داده شده است:

1. منظور، ملائكه موكل بر امور است كه عاملان خداوند می باشند و در سماء و آسمان (به معنای مرتبه بالاتر از دنیای مادی) هستند و به امر خدا امور را تدبیر می كنند.

این قول، به نظر صحیح است؛ زیرا بنا بر ظهور آیه، آنان باید قادر به كارهای عظیم مثل فرو بردن زمین یا انداختن پاره هایی از آسمان به صورت باران سنگ بر زمین باشند تا صحیح باشد كه خدا به آدمیان بگوید از كجا اطمینان یافته اید كه ساكنان آسمان، زمین زیر پای شما را فرو نمی برند یا پاره ای از آسمان را به صورت باران بر شما نمی افكنند؟

«أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْض‏». (1)

«أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِبا». (2)

2. منظور، خدا است كه برای اشاره به او از جهت بالا و آسمان كه حاكی از علو و برتری و تسلط است، استفاده می شود.

علامه طباطبایی نظر اول را پسندیده و نظر دوم را با ظاهر آیه مناسب ندانسته است. (3) البته نظريه دوم با آياتي هم كه مي فرمايد موجوات آسماني براي خداوند سجده مي كنند، سازگار نيست.

بنابراین، ظاهر این است كه منظور از "ساكنان آسمان ها" نه موجودات فضایی مادی، بلكه ملائكه باشند.

 

پی نوشت ها:

1. ملك (67) آیه 16. 

2. ملك (67) آیه 17.

3. طباطبایی، محمد حسین، المیزان (ترجمه)، موسوی همدانی محمد باقر، پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374ش، ج 19، ص 599-600 و تفاسیر دیگر.

نزول دفعی قرآن در شب قدر در چه سالی صورت گرفت؟
این كه نزول دفعی قرآن در سال اول بعثت بوده است یا در سال سوم مشخص نیست.

نزول دفعی قرآن در شب قدر در چه سالی صورت گرفت؟ آیا قبل از  نزول تدریجی این كتاب آسمانی بود؟

این كه نزول دفعی قرآن در سال اول بعثت بوده است یا در سال سوم مشخص نیست. (1)

پی نوشت ها:

1 . آیه الله گرامی، محمد علی درسهایی از قرآن، انتشارات احسن الحدیث، ص 94.

اين كه مي گويند قرآن قديم است يا حادث به چه معني است؟
جایگاه این بحث بیش تر میان دو فرقه بزرگ اشاعره و معتزله ( كه هر دو از اهل سنت است ) بود. آنان به این گونه بحث ها دامن می زدند.

شبهات

شرح :         با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت شما بزرگواران چند سوال دارم كه ان شا الله در اسرع وقت و با دقت و كامل جواب بدهيد.  اين كه مي گويند قرآن قديم است يا حادث به چه معني است؟

یکی از مطالب بی فایده میان متکلمان مسلمان،فرقه ها و مکاتب در سابق این بوده که آیا قرآن قدیم است یا حادث، جایگاه این بحث بیش تر میان دو فرقه بزرگ اشاعره و معتزله ( كه هر دو از اهل سنت است ) بود. آنان به این گونه  بحث ها دامن می زدند. بر اثر تحلیل های نادرستی که القا می کردند، جنگ های زیادی بر پا شد. البته جای طرح این گونه مباحث،مربوط به علم کلام و در حوزه عقاید و به نوعی به تفاوت فهم بعضی از آیات قرآن هم به قرآن مرتبط است ولی در واقع سوال شما این نیست لذا به اصل سوال شما پاسخ می دهیم و اطاله کلام نمی کنیم:

معناى‏ قديم‏ و ازلى آن ست كه هميشه بوده است و براى وجود او ابتدائى نيست و معنى باقى و ابدى آنست كه هميشه خواهد بود و براى وجودش انتهائى نيست. (1)

مقصود از محدث و حادث تازه بودن و نو بودن آن است، و هر چيز نوى البتّه حادث‏ است و قديم نيست. (2)

اگر منظور از كلام اللَّه محتوا و مضمون آن است، بطور قطع قديم است يعنى هميشه در علم خدا بوده و علم واسع پروردگار هميشه به آن احاطه داشته است.

و اگر منظور اين الفاظ و اين كلمات و اين وحى است كه بر پيامبر (ص) نازل شده، آن هم بدون شك" حادث" است.

كدام عاقل مى‏گويد الفاظ و كلمات ازلى است؟ يا نزول وحى بر پيامبر (ص) از آغاز فرمان رسالت نبوده؟ بنا بر اين ملاحظه مى‏كنيد هر طرف بحث را بگيريم روشن است.

به تعبير ديگر قرآن الفاظى دارد و معانى، الفاظش قطعا حادث است و معانيش قطعا قديم، بنا بر اين جايى براى جر و بحث نيست. (3)

قرآن كريم را اگر بدان جهت در نظر بگيريم كه عبارت است از آياتى خواندنى و دلالت مى‏كند بر معانى ذهنى مانند ساير كلمات، قرآن نه حادث است ،نه قديم، بلکه به وساطت حدوث اصوات كه معنون به عنوان كلام و قرآن اند ،حادث است.

 اگر بدان جهت در نظر گرفته شود كه معارفى است حقيقى و در علم خدا، مانند علم خدا به ساير موجودات، قديم خواهد بود، چون خود خدا قديم است . به اين حساب اگر مى ‏گوييم قرآن قديم است، معنايش اين است كه علم خدا قديم است. هم چنان كه‏ مى‏گوييم زيد حادث، قديم است .

لذا نظر عموم علمای ما این است که بحث ‏هايى كه در باره قدیم و حادث بودن قرآن به راه انداخته بودند، بحث ‏هايى بى‏فايده بود، زيرا اگر كسی كه مى‏گويد قديم است، مقصودش از قرآن حروفى باشد كه خواندنى است و صوت هايى رديف شده و تركيب يافته و بیانگر معانى خويش است و مى‏خواهد بگويد چنين قرآنى مسبوق به عدم نبوده، بر خلاف وجدان خود سخن گفته است.اگر مقصودش اين است كه خدا عالم به آن بوده و به عبارت ديگر علم خدا به قرآن قديم بوده، اين اختصاص به قرآن ندارد تا منّتش را بر قرآن بگذاريم، بلكه علم خدا به تمامى موجودات قديم است، چون ذاتش قديم است و علمش هم عين ذاتش است، زيرا مقصود از علم مورد بحث علم ذاتى است. (4)                      

پی نوشت :

1. طيب عبد الحسين، كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام‏، ‏ناشر كتابخانه اسلام،‏ سال1362 ش‏،نوبت چهارم،‏ ص 62.

‏2. دكتر حلبى على اصغر، ‏تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ناشر انتشارات اساطير تهران، ‏سال 1376 ش،‏نوبت دوم‏.

3. مكارم شيرازى ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج‏13، ص358.

4. طباطبایی، تفسير الميزان، ترجمه موسوی همدانی، انتشارات جامعه مدرسین قم، سال 1374 ش، چاپ پنجم ، ج‏14، ص351

اعراف/120:جادوگران به موسی ایمان آوردند ولی یونس/83:ایمان نیاوردند ؟
منظور اين است كه به نسبت قوم موسي، صرفا ضعفاي آن ها ايمان آوردند و اشراف همچنان در استكبار خود باقي ماندند.

 اعراف/120 می گوید جادوگران به موسی ایمان آوردند ولی یونس/83 می گوید ایمان نیاوردند ؟

در آیه 83 سوره یونس می خوانیم: «فَما آمَنَ لِمُوسي‏ إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِه»؛ « هيچ كس به موسي ايمان نياورد، مگر گروهي از فرزندان قوم او».

 حرف «فاء» كه در آغاز این آیه آورده شده چنانكه برخي از مفسران گفته اند (1)  «فاء تفريع» است به اين معنا كه عبارت بعد از آن، فرع و نتيجه مطلب قبل است يعني پس از آنچه در آيات قبل گذشت كه همان معجزه حضرت موسي بود هيچ كس به حضرت موسي ايمان نياورد، مگر گروهي از فرزندان قوم او.

با توجه به اين نكته اين سؤال پيش مي آيد كه چرا از ايمان ساحران در اين آيه، سخني به ميان نيامده است در حالیكه در سایر آیات مانند آیه 120 و  121 سوره اعراف (2) استفاده می شود كه ساحران نیز ایمان آوردند!

 در پاسخ به اين سؤال، پاسخ هاي متعددي مي توان ارائه داد كه به اختصار به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1. برخي از مفسرين (3) احتمال داده اند كه ضمير «هاء» در كلمه «قومه» به فرعون بر مي گردد يعني بعضی از ذريه فرعون ايمان آوردند و آن ذريه‏اي از قوم‏ فرعون كه ايمان آوردند مادرانشان از بني اسرائيل و پدرانشان از نژاد قبطي بودند، و ذريه نامبرده، راه مادران را پيش گرفته و به موسي ايمان آوردند. و لذا ممكن است آن ساحران هم جزئي از همين افراد بوده اند لذا در اينجا به طور خصوصي ذكر نشده اند.

2. بعضي ديگر از مفسرين (4) گفته‏اند: ضمير مذكور به حضرت موسي برمي‏گردد، و منظور از « ذريه‏اي از قوم موسي» جماعتي از بني اسرائيل است كه سحر آموخته بودند و در زمره ساحران در آن صحنه شركت داشتند و از هواداران فرعون بودند و با ديدن معجزه موسي، به وي ايمان آوردند.

3. برخي از مفسران فرموده اند كه آنچه از ظاهر عبارت و سياق بر مي آيد اين است كه ضمير مذكور به حضرت موسي بر مي گردد اما مراد از ذريه، بعضي از افراد ضعيف و طبقه ناتوان بني اسرائيل است، و اشراف و توانگران بني اسرائيل ايمان نياوردند.(5)

 با توجه به اين تفسير در پاسخ به سؤال شما مي توان گفت كه حصر ايمان به ذريه در اين آيه، حصر اضافي و نسبي است نه حصر حقيقي يعني انحصار ايمان در ذريه به معناي اين نيست كه احدي از انسان هاي ديگر و اقوام ديگر ايمان نياورند بلكه منظور اين است كه به نسبت قوم موسي، صرفا ضعفاي آن ها ايمان آوردند و اشراف همچنان در استكبار خود باقي ماندند.

علاوه این كه به صریح قرآن فرعون ساحران را بعد از ایمان آوردن كشت (6) از این رو نبودند تا بخواهد به آنها هم اشاره كند.

پي نوشت ها:

1. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسه التاریخ، 14020ق،  ج‏11، ص 156.

2. « وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ (*) قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمينَ » « و ساحران (بي‏اختيار) به سجده افتادند. (*) و گفتند: «ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم».

3. طبرسي، فضل بن حسن ، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش، ج‏5، ص 192.

4. همان.

5. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق ، ج‏10، ص 112.

6. اعراف(7) آیه121؛ طه(20) آیه70؛ شعراء (26) آیه47.

چرا در سوره توبه كه با برائه آغاز شده بسم الله نیامده؟
خداوند حكیم و عالم مطلق است و كارهایش حتما از روی مصلحت و دلیل محكم است كه شاید عقل ما خیلی از آنها را درك نكند.

   چرا در سوره توبه كه با برائه آغاز شده بسم الله نیامده، اما در سور تبت و همزه كه ابتدای سوره نفرین است آمده است؟

  اولا خداوند حكیم و عالم مطلق است و كارهایش حتما از روی مصلحت و دلیل محكم است كه شاید عقل ما خیلی از آنها را درك نكند. ما نمی یابیم كاری از خدای تعالی سرزده باشد كه در نظر عقل آزاد و رها از قید و بند ها، قبیح و ناپسند باشد. اما وجه و حكم بسیاری از كارهای خدا را نمی دانیم و عقل ما بدان نمی رسد.

دوم این كه سوره تبت و همزه خطاب به عموم انسان ها و بخصوص مؤمنان است كه اعلام كند ابولهب مورد قهر قرار گرفته و دارایی و قبیله و یارانش و ... نتوانستند و نمی توانند قهر خدا را از او دور كنند و به زودی آتش قهر خدا را خواهد چشید و ... همچنین افراد عیب جو و بد زبان مورد قهر خدایند وبر خلاف گمانشان مال فراوانی كه جمع كرده ، آنان را در دنیا جاودان نساخته ودرآتش قهر خدا افكنده می شوند و ...

این یادآوری و تذكر و هشداری به عموم انسان ها و به مسلمانان است تا هشیار شوند و از پیروی راه ابولهب و عیبجویان و بد زبانان و ... خودداری ورزند و این تذكر ناشی از رحمت خدا به بندگان می باشد پس شایسته است كه این سوره ها همچون دیگر آیات و سوره ها با "بسم ا... " شروع شوند ولی سوره برائت بخصوص آیات ابتدایی آن خطاب به مشركانی است كه با گذشت بیش از دو دهه دعوت پیامبر، باز هم بر شرك پافشاری می كنند و از دشمنی با خدا و رسول و مؤمنان دست بر نمی دارند. عبارات زیر از آیات ابتدایی سوره مؤید این است كه مخاطب مشركان هستند:

فَسيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرينَ (1)

با اين حال، چهار ماه (مهلت داريد كه آزادانه) در زمين سير كنيد (و هر جا مي‏خواهيد برويد، و بينديشيد)! و بدانيد شما نمي‏توانيد خدا را ناتوان سازيد، (و از قدرت او فرار كنيد! و بدانيد) خداوند خواركننده كافران است!

و این سوره اعلان جنگ و برائت به آنان است و اعلان جنگ و برائت با نام رحمان و رحیم تناسب ندارد. (2)

علاوه بر این كه چه بسا سوره توبه، سوره جداگانه ای نبوده و ادامه سوره انفال باشد. (3)

پی نوشت ها:

1. توبه (9) آیه 2.

2. فیض كاشانی، الاصفی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1418 ق، ج 1 ، ص 451.

3. همان.

صفحه‌ها