حضرت محمد(ص)

علت برخورد شدید و دلخراش پیامبر با یهود بنی قریظه چه بود؟ آیا این موضوع نشانی از خشونت در اسلام که مستشرقین مطرح می کنند، نیست؟

مطالب زیر یادآوری می گردد، امید است مفید باشد:
1. میان پیامبر و بنی قریظه و دو طایفه دیگر یهود، پیمانی منعقد شده بود که براساس آن، تعهد کرده بودند که هرگز علیه پیامبر و یاران وی قدمی برندارند. با دست و زبان به آنان صدمه ای نرسانند، نیز اسلحه و مرکب در اختیار دشمنان حضرت قرار ندهند. اگر برخلاف این رفتار نمودند، پیامبر با آنان همانند دشمن رفتار نماید. (1)
2. بنی قریظه، در جریان جنگ احزاب، شهر مدینه را نا امن و برای ترساندن مسلمانان به خانه های آنان ریختند. اگر مراقبت پیامبر نبود، ممکن بود شهر به دست آنان سقوط کند. (2)
3. حکم تورات درباره جنگ چنین است: «هنگامی که به قصد نبرد، آهنگ شهری نمودید، نخست آنان را به صلح دعوت نما، اگر آن ها از در جنگ وارد شدند، شهر را محاصره کن . چون بر شهر مسلط گشتی، همه مردان را از دم تیغ بگذران، ولی زنها و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را به عنوان غنیمت بردار». (3)
4. به روایت تاریخ مجازات یهودیان بنی قریظه، بر اساس حکم تورات انجام شد. سعد با بنی قریظه همپیمان بود و بنی قریظه پذیرفتند به هر صورت که سعد داوری کند، بپذیرند. او داوری کرد مردان آنان که در توطئه شرکت داشتند، کشته شوند؛ زنان و کودکان اسیر گردند؛ اموال شان در اختیار مسلمانان قرار گیرد. (4)
5. پیامبر پذیرفته بود که بنی قریظه- با وجود خیانت بزرگی که کرده بودند-، می توانستند اسلام بیاورند، تا از جنایات آنان صرف نظر کند و آنان به زندگی خود ادامه دهند، ولی بر دشمنی خود پافشاری کردند! (5)
6. پیش از بنی قریظه، پیامبر(ص) یهودیان بنی قینقاع و بنی النضیر را بخشید؛ اما آنان کفار قریش را تحریک نمودند که جنگ بدر و احزاب را علیه مسلمانان راه اندازند، که صدمات و خسارات زیادی به مسلمانان وارد شد! اگر مجدداً به یهودیان اجازه می دادند که از مدینه خارج شوند، باز علیه مسلمانان دست به توطئه می زدند.
7. گزارشها درباره تعداد کسانی که کشته شدند، بسیار متفاوت است. برخی تعداد آنان را چهل تن ذکر کرده و برخی بیش تر. ناهمگونی آمار، درستی گزارش ها را زیر سؤال می برد. (6)کسانی که کشته شدند، جنگجویان و توطئه گران بنی قریظه بودند، نه افراد دیگر.
8. یهودیان، در طول تاریخ سعی کرده اند که مظلوم نمایی کنند . آمار کشته های خود را به صورتی جلوه دهند که نشانگر مظلومیت و مقاومت آنان باشد! بر همین اساس آمار کشته شدگان یهود در جنگ جهانی دوم، بسیار متفاوت و اغراق آمیز است. برخی شش میلیون، بعضی هشت میلیون و حتی نه میلیون تن نوشته اند. (7)در این که تعدادی از جنایتکاران یهودیان بنی قریظه کشته شده اند، تردیدی نیست، ولی چند نفر و چگونه کشته شدند، خیلی روشن نیست، اما در مجموع تعداد محدود از سران یا جنگجویان دشمن (8) کشته شد ند
با توجه برآنچه گذشت باید گفت : نباید حرف های مستشرقان را معیارقرار داد،زیرا برخی از مستشرقان با انگیزه اسلام ستیزی، به تحلیل تاریخ اسلام می پردازند، مثلا بعضی از مستشرقان ادعا نموده اند که پیامبر (ص) با بنی قریظه برخوردخشونت بار داشته است ، وحال اینکه این مطلب صحت ندارد، زیرا ما همه می دانیم که پیامبر(ص) پیامبر عفو و رحمت واسلام دین عفو وصلح می باشد. نمونه های زیادی وجود دارد که نشان می دهد پیامبر با مخالفان برخورد مناسب داشت ، مثلا حضرت بعد از فتح مکه عفو عمومی اعلام وخطاب به آنا ن فرمود : «شما مردم ،هموطنان بسیار نامناسبی بودید. رسالت مرا تکذیب نمودید و مرا از خانه‌ام بیرون کردید، ولی با این حال همه جرایم شما را بخشیده و همه آزادید"»(9) کلمات حضرت بیانگر آن است که او «رحمه للعالمین»(10) می باشد رسول خدا یكى از افسران خود را که - هنگام ورود به شهر مكه- شعار مى‏داد:" امروز روز نبرد است، امروز جان و مال شما حلال شمرده مى‏شود"، از فرماندهى عزل کرد.(11)
برای آگاهی بیش تر به کتاب: پیامبر و یهود حجاز، نوشته مصطفی صادقی مراجعه نمایید.

پی نوشت ها:
1. جعفر سبحاني، فروغ ابدیت، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي سال چاپ 1370 ش . ج1، ص 466.
2. همان، ص 155.
3. تورات،سفر تثنیه، فصل 20.
4. شيخ مفيد ارشاد، ترجمه رسولي محلاتي ، تهران ، ا نتشارات علميه اسلاميه، ج1، ص 98 ـ 99.
5. همان، ص 103.
6. مصطفی صادقی، پیامبر(ص) و یهود حجاز ،قم ، بوستان کتاب ،1382 ش، جاپ اول . ص 184-192
7. همان، ص 183.
8. جعفر مرتضی، الصحیح من سیرةالنبی الاعظم، قم ، دارالحدیث للطباعه والنشر ،1426 ق ، چاپ اول ج12، ص 117 .
9. جعفر سبحانی، همان، ج 1 - 2 ، ص 337رک:الكامل في التاريخ، ابن اثیرج 2، ص 252 بیروت ،دارصادرللطباعه والنشر، 1385ه-1965م ،تاريخ طبري، ابی جعفرمحمدبن جریر طبری،ج 2،‌ص 333 مطبعه الاستقامه بالقاهره 1358ه-1939م .
10. انبیا (21) آیه 107.
11. جعفرسبحانی ، همان ، ص337.

چنانچه در تواريخ مى ‏نويسند: پس از فتح خيبر همسر (سلام بن مشكم) يهودى كه ظاهرا اسلام آورده بود طعامى از گوشت ران گوسفند مهيّا كرده، و به خدمت رسول اكرم (ص) فرستاد، پيامبر خدا (ص) كه هيچ وقت عادت نداشت غذا را تنها ميل كند، (بِشر بن براء) را دعوت كرد بِشر هم دست برده و قطعه‏ اى از آن گوشت را خورد و مقدارى از آن را جويد، يك مرتبه لقمه را از دهان انداخته، فرياد زد (به خدا قسم كه اين گوشت به من خبر مى‏ دهد كه مسموم است) ولى آن زهر آنقدر قوى بود، كه بِشر را در همان جا به قتل رسانيده و پيامبر اكرم (ص) را پس از چند هفته شهيد كرد(10).

10 ـ موقف علماءالاسلام من‏ اليهود، صفحه29، مكتب اسلام شماره 3، سال9، صفحه162، معروف اين است كه پيامبر در موقع بيمارى خود چنين مى‏ فرمايد: اين بيمارى از آثار غذاى مسمومى است كه آن زن يهودى پس از فتح خيبر براى من آورد. زيرا اگرچه پيامبر اولين لقمه را بيرون انداخت، ولى آن زهر با آب دهان پيامبر كمى مخلوط شد و روى دستگاههاى بدن آن حضرت اثر خود را گذارد.

آیا روایتی که در اینترنت با عنوان شهید شدن پیامبر اسلام توسط یهودیان مطرح شده درست است یا خیر؟

پاسخ:
یکی از آسیب های مسایل تاریخی آن است که برخی از رخدادها ابهام دارد و از شفافیت لازم برخوردار نیست؛ از این رو قضاوت دربارة آن ها مشکل است. تاریخ زندگی پیامبر(ص) نیز از این قاعده مستثنا نیست و بخشی از آن فاقد شفافیت می باشد؛ از این رو دانشمندان سنی و شیعی در خصوص تاریخ ولادت ایشان اختلاف نظر دارند که دوازدهم ربیع الاول است و یا هفدهم آن.
یکی از مسایل دیگر که ابهام دارد، آن است که آیا حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفت و یا شهید شد؟
ابن اسحاق گزارش می دهد: رسول خدا در مرض وفات خود به «امّ بشر» دختر «براء بن معرور» که برای عیادت وی آمده بود گفت: از همان خوراکی که با برادرت در «خیبر» خوردم، اکنون رگ دلم قطع می شود. (1) بدین جهت مسلمانان رسول خدا را علاوه بر افتخارات نبوّت، دارای مقام شهادت هم می دانستند.
از برخی روایات و متون دینی استفاده می شود که پیامبر در جنگ خیبر مسموم شده، مسمومیت در بیماری پیامبر مؤثر بوده. برخی گفته اند: معروف این است که پیامبر در کسالت وفات خود می فرمود: این بیماری از آثار غذای مسمومی است که آن زن یهودی خورانده است.
شاید به خاطر همین روایات و متون تاریخی بوده که پیامبر را نیز دارای مقام شهادت می دانستند، همان گونه که ابن هشام تصریح نموده است. (2)
در برخی روایات نیز به این امر اشاره شده که حضرت در هنگام رحلت با اشاره به مسمومیت خویش در خیبر می فرمود: « پیامبر و وصی شهید می شود». (3)

پی نوشت ها:
1. السیرة النبویة، ابن هشام، دار احیاء التراب العربى، بیروت ، 1421 ، چاپ سوم ، ج 3، ص 367 - 368 .
2. تاریخ پیامبر اسلام ،ص507 ،آیتی وگرجی ،تهران ، انتشارات دانشگاه ، 1366 ش فچاپ چهارم .
3. علامة المجلسي ، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،، ناشر : دار إحياء التراث العربي سال چاپ : 1403 - 1983 م ،ج 17 ، ص 405 و ج 22 ص 516 .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

به نام خدا، با سلام، روایتی هست که پیامبر در اواخر عمر مبارکشان در بین مردم رفته و فرمود: هرکس حقی برمن دارد بیاید و بگوید "که فردی بلند شد گفت: مدتی قبل شلاق شما به من خورده و الان می خواهم شما را قصاص کنم که پیامبر دستور داد همان شلاق را بیاورند و .... خوب این روایت رو من از اشخاصی چون استاد رحیم پور ازغدی هم شنیده ام و احساس مسئولیت کردم که این مسأله رو بررسی کنم:

1- پیامبر از روی قصد آن فرد را زده " در این صورت آن فرد حقش بوده و حقی بر گردن پیامبر ندارد چون حتما گناهی مرتکب شده که پیامبر از روی قصد او را زده است؟

2- پیامبر از روی سهو آن فرد زده " در این صورت که سوال پیش می آید اگر پیامبر دستش خطا کرده نعوذ بالله از کجا معلوم که چشم و زبانش و عقلش خطا نکرده باشد؟ کل این موارد با استناد به آیه تطهیر رفع می شوند.

از سوی دیگر اگر شخصی از روی سهو به کسی آسیب برساند (مانند روایت بالا) باید دیه دهد نه قصاص کند. پس این روایت نادرست است و اکثریت مردم نادانسته پیامبر را از عصمت می اندازند لذا از شما خواهشمندم در سایتتان در مورد این روایت اطلاع رسانی کنید. اجرکم عند الله اللهم عجل لولیک الفرج

پاسخ:
در این گونه موارد، که ماجرا هم جنبه تاریخی دارد و هم جنبه اعتقادی به خود می گیرد، ابتدا باید اصل مسئله اثبات شود. ابتدا باید روایت و تمام اسناد و منابع آن باید بررسی شود، بعد از اطمینان به صحت این داستان ، به بحث در مورد آن پرداخت.
پس از جستجوی مفصلی که انجام شد، مشاهده شد که این حدیث در هیچ یک از کتب روایی شیعه نقل نشده است، به جز در کتاب امالی صدوق (ره) ، آن هم با سندی که عرض خواهد شد. در کتب پس از ایشان نیز همگی به این منبع ارجاع داده اند. (1)
سند حدیث:
عَنْ (مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الطَّالَقَانِیِّ )عَنْ (مُحَمَّدِ بْنِ حَمْدَانَ الصَّیْدَلَانِیِّ) عَنْ (مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الْوَاسِطِیِّ) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ عَنْ (خَالِدٍ الْحَذَّاءِ )عَنْ( أَبِی قِلَابَةَ عَبْدِ اللَّهِ) بْنِ (زَیْدٍ الْجَرْمِیِّ) عَنِ ابْنِ عَبَّاس‏.
جالب است که تمامی افرادی که نام شان در پرانتز آمده است، هیچ گزارشی از احوال شان در کتب رجالی شیعه یافت نشد و همگی مجهول الحال ( نزد شیعه) هستند.
تنها محمد بن هارون، نامش در کتاب خلاصة الاقوال علامه حلی آمده و آن هم با تعبیر ( ضعیفٌ ) ...(2)
در نتیجه این حدیث نزد شیعه هیچ حجیت و اعتباری ندارد، مخصوصا اینکه از نظر متنی، دلالت بر خطای پیامبر (ص) دارد که آن هم مغایر عقیده عصمت می باشد. اما متن حدیث در کتب اهل تسنن به صورت مضطرب گزارش شده، یکی در جنگ بدر گفته، یکی در بازگشت از طائف، دیگری در مدینه هنگام حیات پیامبر (ص)، دیگری در زمان قبل از وفات ایشان و ... از نظر روایی و علوم حدیث نیز اضطراب در حدیث موجب ضعف متنی آن و گاهی اسقاط از حجیت می شود.
همچنین نام مطالبه کننده قصاص در روایات مختلف آمده: سوادة بن قیس، سواد بن عمرو، سواد بن غزیه و... ، یعنی حتی نام این صحابی که یک فرد خاص و روشن بوده و باید نامش در ذهن همه می ماند، مختلف گزارش شده. البته بیش ترین نقل ها از سوادة بن قیس است، که نام او را در معتبرترین کتب طبقات نیز نیافتیم. (در طبقه اول یعنی صحابه).
همچنین نفر دومی که بعد از ابن عباس آمده، یعنی أَبِی قِلَابَةَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زَیْدٍ الْجَرْمِیِّ از هم مسلکان ابو هریره و عایشه و انس بن مالک بوده؛ روایاتش را از ایشان اخذ کرده؛ در شیوه دستبرد در احادیث و کم و زیاد کردن آن ها، پیرو همین گروه می باشد.
خصوصا اینکه در روایات مکتب خلفا الفاظ رکیک دیگری غیر از مظلمه هم آمده: ازجمله اینکه کسی را ناسزا گفته یا زده و ... که دلالت بر انگیزه تحریف گران این حدیث، برای ترویج عقاید باطل شان مبنی بر عدم عصمت پیامبر (ص) است.
اما متن حدیث که جای تامل بسیار دارد:
در این حدیث راوی می گوید:
«یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّکَ لَمَّا أَقْبَلْتَ مِنَ الطَّائِفِ اسْتَقْبَلْتُکَ وَ أَنْتَ عَلَى نَاقَتِکَ الْعَضْبَاءِ وَ بِیَدِکَ الْقَضِیبُ الْمَمْشُوقُ فَرَفَعْتَ الْقَضِیبَ وَ أَنْتَ تُرِیدُ الرَّاحِلَةَ فَأَصَابَ بَطْنِی فَلَا أَدْرِی عَمْداً أَوْ خَطَأً فَقَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ أَکُونَ تَعَمَّدْتُ؛
سواده می گوید: از طائف برمی گشتید. روی ناقه خود نشسته بودید و تازیانه خود را بلند کردید. البته می دانم که می خواستید به مرکبتان بزنید، ولی به من خورد. (نکته مهم تر این جاست که خود او می گوید:) نمی دانم از روی عمد بود یا سهو !
کسی که روایت را جعل کرده، همین جا خواسته با این شبهه ضربه خود را بزند! البته چون دروغگو فراموشکار است، یادش رفته که در عبارت قبل تصریح کرده بود که می دانستم می خواستید به مرکب بزنید اما به من خورد! تناقض بین اینکه می دانم و نمی دانم، در کلام سواده آشکار است.
یکی از ترفندهای تحریف احادیث، گزارش دقیق مکانی و زمانی و حالات و صفات است؛ او دقیقا حالت ناقه و نیز صفات تازیانه را بیان کرده، در روایات مکتب خلفا حتی آمده که پیامبر (ص) کجا ایستاده، به چه چیزی تکیه داده و عمامه اش چگونه بود ... این ترفندی برای باور پذیر نمودن روایات جعلی است.
نکته بعدی و قابل تامل اینجاست که پیامبر(ص) به بلال فرمود: برو و شلاق را از خانه فاطمه (س) بیاور!
بر فرض وجود چنین تازیانه ای، در خانه حضرت زهرا(س) چه می کند؟ قاعدتا باید در خانه پیامبر باشد؛ که نشان می دهد تیر چند شعبه جعل روایات به کجاها ضربه می زند و قصد معرفی کدام خاندان را به عنوان خشونت طلب می کند.
باید بررسی شود پیامبر رحمت و شفقت (ص) اصلا تازیانه برای مرکب ها استفاده می کرد؟ بر فرض قبول که تازیانه داشت، مگر طول تازیانه چقدر بوده، که آن هم از بالای شتر (با آن ارتفاع) بیاید و به شکم فرد بخورد؟!
اما مهم ترین نکته در این خصوص، آن که اصولا این سخن که اگر کسی از من پیامبر مظلمه (ستمی) دیده باشد! در حد احتمال هم مغایر با عصمت است. با دلایل عقلی و نقلی پیامبر را از هر نوع اشتباه سهوی نیز پاک می دانیم ،چه رسد به چنین موارد حق الناس بزرگی که فرد از پی سال ها فراموش نکرده است!
در هر حال مشکلات متنی حدیث بسیار است. تازه وقتی چنین سند مضطربی داشته باشد ، نقد آن گستره بیش تری دارد. در منابع مکتب خلفا تعابیر بسیار زننده دیگری در مورد پیامبر (ص) و حضرت فاطمه(س) و صحبت او با بلال آمده که ارزش نقل و نقد ندارند.
بر اساس مبانی اعتقادی شیعه، پیامبر اکرم و اهل بیت دارای عصمت مطلقه هستند. مراد از عصمت مطلقه بر اساس آنچه بزرگان اهل حکمت گفته‌اند، این است که صاحبان چنین مقامی، نه تنها از گناه عمدی و غیر عمدی مصون‌اند، بلکه آنچه اصطلاحاً ترک اولى گفته می شود، هم مرتکب نمی‌شوند(1). در این باره در کتاب «پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی» به تفصیل بحث شده است. بنابر این گرچه جریان یاد شده در سؤال از سوی منبری ها زیاد مطرح می شود، ولی در آن گفته ها جای تأمل است، چون اگر داستان واقعیت داشته باشد که رسول خدا به طور ناخواسته و از روی سهو و غفلت تازیانه‌اش به آن شخص خورده باشد، بعد فراموش کرده و در آن مجلس، آن شخص جریان را به یاد حضرت آورده باشد، معنایش این است که رسول خدا از روی سهو مرتکب گناه و حق‌الناس است، اما چنین احتمالی با عصمت مطلق حضرت سازگار نیست، در حالی که مقام ختمی مرتبت دارای مقام عصمت مطلق و از ستم معصوم بوده است.
امام خمینی درباره عصمت مطلق حضرت سخن شنیدنی دارد:
«... او دارای مقام عصمت کبرى است بالاصاله و دیگر معصومین به تبعیت آن ذات مقدس دارای آن مقام‌اند و به تبع او دارای عصمت مطلقه هستند»(2) با توجه بدین مبنا همچنان که در پرسش آمده، جریان یاد شده جای تأمل دارد. بعید است که چنین کاری از رسول خدا(ص) سر زده باشد، چون به مفهوم سهو و خطا است که بر اساس عصمت مطلق پیامبر(ص) از او سر نمی‌زند. در نتیجه ضرورتی شرعی و الزام عقلی وجود ندارد که حکم به صحت آن جریان نموده و از اصول مسلّم اعتقادی در باب عصمت دست بکشیم. بنا بر این به جای تردید در عصمت مطلق و معصویت رسول خدا از سهو و خطا و نسیان، بهتر آن است که در صحت قصه تردید نماییم.

پی‌نوشت‌ها:
1. خواجه نصیرالدین طوسی، اوصاف الاشراف، ص 26، نشر وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1369ش.
2. آداب الصلوه، ص 60، نشر مؤسسه آثار امام، ص 1370ش.

چرا نبی مکرم اسلام (ص) در غزوات خود یهودیان را محاصره می نمود و آنها را مورد تهاجم قرار می دادند؟

پاسخ:
به نظر مي رسد پرسش در باره يهود بني قريظه باشد.
‌مطالب زیر یادآور می‌گردد، امید است مفید باشد:
1. میان پیامبر و بنی‌قریظه و دو طایفه دیگر یهود، پیمانی منعقد شده بود. بر اساس آن، تعهد کرده بودند که هرگز علیه پیامبر و یاران وی قدمی برندارند. با دست و زبان به آنان صدمه‌ای نرسانند، نیز اسلحه و مرکب در اختیار دشمنان حضرت قرار ندهند. اگر برخلاف این رفتار نمودند، پیامبر با آنان همانند دشمن رفتار نماید. (1)
2. یهود بنی‌قریظه، در جریان جنگ احزاب، شهر مدینه را دچار ناامنی کردند. برای ترساندن مسلمانان به خانه‌های آنان ریختند. اگر مراقبت پیامبر نبود و گروهی را برای استقرار امنیت در شهر، از لشکرگاه به داخل شهر اعزام نمی‌کرد، چه بسا نقشه شوم بنی قریظه عملی می‌شد. شهر به دست آنان سقوط می‌کرد. مجاهدان مسلمان را می‌کشتند و اموال شان را به غنیمت می‌گرفتند.زنان و اولاد آنان را اسیر می‌کردند. (2)
3. حکم تورات درباره جنگ چنین است: «هنگامی که به قصد نبرد، آهنگ شهری نمودید، نخست آنان را به صلح دعوت نما، اگر آن ها از در جنگ وارد شدند، شهر را محاصره کن. چون بر شهر مسلط گشتی، همه مردان را از دم تیغ بگذران، ولی زن‌ها و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را به عنوان غنیمت بردار». (3)
4. به روایت تاریخ مجازات یهودیان بنی‌قریظه، بر اساس حکم تورات انجام شد. سعد با بنی‌قریظه هم‌پیمان بود و بنی‌قریظه پذیرفتند به هر صورت که سعد داوری کند، بپذیرند. او داوری کرد مردان آنان که در توطئه شرکت داشتند، کشته شوند؛ زنان و کودکان اسیر گردند؛ اموال شان در اختیار مسلمانان قرار گیرد. (4)
5. پیامبر پذیرفته بود که یهود بنی قریظه با وجود خیانت بزرگی که کرده بودند، می‌توانستند اسلام بیاورند، تا از جنایات آنان صرف نظر کند و آنان به زندگی خود ادامه دهند، ولی لجاجت کرده، بر دشمنی نسبت به اسلام پافشاری کردند! (5)
6. پیش از بنی‌قریظه، پیامبر(ص) یهودیان بنی‌قینقاع و بنی‌النضیر را بخشید؛ اما آنان رفتند و کفار قریش را تحریک کردند، که جنگ بدر و احزاب را علیه مسلمانان راه انداختند. صدمات و خسارات زیادی به مسلمانان وارد شد! اگر مجدداً به یهودیان اجازه می‌دادند که از مدینه خارج شوند، باز علیه مسلمانان دست به توطئه و دشمنی می‌زدند.
7. گزارش‌ها درباره تعداد کسانی که کشته شدند، بسیار متفاوت است. برخی تعداد آنان را چهل تن ذکر کرده و برخی بیش تر. ناهمگونی آمار، درستی گزارش‌ها را زیر سؤال می‌برد. (6)
کسانی که کشته شدند، جنگجویان و توطئه‌گران بنی‌قریظه بودند، نه افراد دیگر.
8. یهودیان، در طول تاریخ سعی کرده‌اند که مظلوم نمایی کنند. آمار کشته‌های خود را که توسط مخالفان به قتل رسیده‌اند، همچنین چگونگی کشته شدن آنان را به صورتی جلوه دهند که نشانگر مظلومیت و مقاومت آنان در راه عقیده و ایمان باشد! بر همین اساس درباره کشته شدگان یهود در جنگ جهانی دوم، آمار بسیار متفاوت و اغراق آمیز است. برخی شش میلیون، بعضی هشت میلیون و حتی نه میلیون تن آمده،‌ گروهی تعداد کشته‌ها را در اردوگاه «آشویتس» یک میلیون و 350 هزار تن نوشته‌اند! در اردوگاه‌های دیگر اختلاف نقل‌ها متجاوز از یک میلیون تن ذکر کرده‌اند. (7)
در این که تعدادی از جنایتکاران و توطئه‌گران یهودیان بنی‌قریظه کشته شده‌اند ، تردیدی نیست، ولی چند نفر و چه افرادی بودند، توسط چه کسانی و چگونه کشته شدند، جای بحث و تردید فراوانی است.
از روحیه پیامبر(ص) و عفو و بخشش حضرت، می‌توان برداشت کرد سران یا جنگجو‌یان شان (8) ( که تعدادشان محدود بود) کشته شده‌اند. در اسلام اسیران عادی را اعدام نمی کنند اما کسانی که از سران دشمن به حساب می آیند یا اگر آزاد شوند از دشمنی و جنگ دست بر نمی دارند ، حاکم اسلامی می تواند آنان را به قتل برساند . یهودیان بنی قریظه که کشته شدند ،جزو همین گروه بودند.
با توجه به مطالب بیان شده، آنان اسیران جنگی به معنای خاص آن نبودند، بلکه در واقع پیمان شکنانی بودند که از داخل به اسلام ضربه وارد کردند. حکم جاسوس را داشتند و جاسوس غیر از اسیر جنگی است.
بردگان نیز تعداد آنان معلوم نیست. بدیهي است که در آن عصر بردگی امری متعارف و منطقی به حساب می آمد . اسلام نمی توانست به صورت دفعی آن را از بین ببرد؛ ولی راه هائی برای از بین بردن بردگی اتخاذ نمود و راه های بردگی را محدود کرد .
برای آگاهی بیش تر به کتاب های پیامبر و یهود حجاز، نوشته مصطفی صادقی ؛
حقوق بشر،اسدالله مبشری؛
نگاهی به بردگی ، محمد علی گرامی
- بردگی در اسلام ،صادق ایرجی، مراجعه نمایید.
همواره موفق باشید.

پی‌نوشت‌ها:
1.جعفر سبحاني فروغ ابدیت، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1370 ش ، ج1، ص 466.
2. همان، ص 155.
3. تورات،‌سفر تثنیه، فصل 20.
4. شيخ مفيد، ارشاد،ترجمه رسولي محلاتي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ج1، ص 98 ـ 99.
5. همان، ص 103.
6. مصطفی صادقی، پیامبر(ص) و یهود حجاز، ص 184-192،قم،بوستان کتاب،1382 ش،جاپ اول.
7. همان، ص 183.
8. جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة‌النبی الاعظم، ج12، ص 117. قم ، دارالحدیث للطباعه والنشر،1426 ق ، چاپ اول.
------------------------------
در پایان توجه شما را به این مقاله جلب می نمایم:
حادثه بنی قریظه از جمله حوادثی است که مستشرقان روی آن حساسیت زیادی دارند. از آن جمله ویلیام مولر در کتاب حیات محمد (The Life Muhammad) این داستان را به صورت فوق العاده دراماتیک وصف کرده است.
در این زمینه، اساس روایت ابن اسحاق است که نیاز به تأمل جدی دارد.
برکات احمد در جزئیات این روایت مناقشاتی کرده و گفته است که مگر نمی شد پیامبر (ص) این ها را به مدینه نیاورد و همچنان کنار قلعه خودشان آنان را گردن بزند؟ مگر خندق از قبل در نزدیک مدینه نکنده بودند. چه لزومی داشت تا دوباره خندق بکنند؟
هنگام ظهور اسلام سه قبیله یهودی در یثرب سکونت داشتند. علاوه بر آنان گروه هایی از جمله در خیبر و فدک ( شمال مدینه) می زیستند. رسول خدا (ص) در ابتدا امید داشت که یهودیان یثرب با اسلام که دین توحیدی بود،از در دوستی و تفاهم در آیند، زیرا آن ها هم پیروان دین آسمانی بودند، اما یهودیان وقتی پیشرفت اسلام را دیدند،موضع مخالف گرفته و از در دشمنی با آن در آمدند. نتیجه این نزاع، بیرون راندن آنان از جزیره العرب بود. مورخان گویند بنی قینقاع (ابن هشام، تحقیق السقاء و دیگران، 2/47 - 49) و سپس بنی نضیر (السیرة النبویه ابن کثیر، تحقیق مصطفی عبدالواحد، 3/145) مسلمانان را به زحمت انداختند. از این رو به وسیله ایشان محاصره شده و پس از تسلیم شدن' از مدینه اخراج و اموال منقول شان تصرف شد.
در فرصت دیگری، آنان از خیبر و فدک هم اخراج شدند. بنا به گزارش ابن اسحاق بنی قریظه- سومین قبیله یهودی - با قریش وهم پیمانان او که برای نابودی اسلام به مدینه حمله کردند' همراه شد. این حرکت در تهدید اسلام خطری بزرگ بود. پس از شکست آنان، پیامبر
یهودیان را محاصره کرد،همان گونه که بنی نضیر را محاصره کرده بود. بنی قریظه با طولانی شدن محاصره تسلیم شدند اما برخلاف بنی نضیر به حکم سعد بن معاذ که از قبیله اوس و هم پیمان بنی قریظه بود، تن دادند. سعد حکم کرد که مردان بالغ کشته و زنان و اطفال آنان به اسارت درآیندَ . بنابراین گودال هایی در بازار مدینه حفر شد . مردان بنی قریظه دسته دسته احضار و گردن زده شدند. شمار کشته شدگان را از چهارصد تا نهصد نفر گفته اند.
با دقت در این داستان، اشکالاتی برآن امکان پذیر خواهد بود. می توان گفت استدلال بر اینکه ششصد یا هشتصد یا نهصد نفر از بنی قریظه اعلام شده اند، صحیح نیست. این گزارش به منابع اسلامی افزوده شده است. در فرهنگ یهود اصل و نمونه ای برای آن هست. در حقیقت می توان بر گشت این گفته ها را در تاریخ قدیم یهود جستجو کرد.
در این جا ابتدا به منابع عربی پرداخته و روایات یهودی را در آن ها نقد و بررسی می کنیم . آن گاه به نمونه اصلی آن در تاریخ یهود اشاره خواهیم کرد.
قدیمی ترین تألیفی که در دست ماست و بیش ترین جزئیات حادثه بنی قریظه را در بردارد، سیره ابن اسحاق است که مورخان بعدی در بیان رویدادهای متعدد برآن تکیه کرده و از آن اخذ کرده اند، اما ابن اسحاق در سال 151 ، یعنی 145سال پس از واقعه بنی قریظه از دنیا رفته است.
مورخان پس از او گزارش او از واقعه را نقل کرده و به منابع مبهم او توجه نکرده اند.
البته برخی به عدم اقناع خود از این واقعه اشاره کرده اند، اما زحمت نقد و بررسی آن را به خود نداده اند.
ابن حجر عسقلانی این واقعه و گزارش های مربوط به آن را انکار می کند .از آن به «حکایات غریب» تعبیر می کند (تهذیب التهذیب:4/45).
معاصر ابن اسحاق یعنی مالک بن انس هم ابن اسحاق را به دروغگویی متهم کرده و او را به جهت نقل چنین روایاتی، دجَال ( آن که راست و دروغ را به هم می آمیزد) می شمارد . مورخان و سیره نویسان، قوانین سختگیرانه محدثان را رعایت نکرده اند . اینکه تمام راویان ثقه باشند و از فرد پیش از خود بدون واسطه روایت کرده باشند ، رعایت نکرده اند. این ها در روایات سیره نبوی بسیار سهل گیرانه تر از برخوردی که با احادیث نبوی دارند برخورد کرده اند.
منبع و مواد گزارش ابن اسحاق درباره محاصره مدینه و برخورد با بنی قریظه از یهودیان تازه مسلمان شده است.
در مقابل این منابع متأخر غیر معتبر، قرآن - تنها منبع اصیل و معاصر حادثه - به گونه ای بسیار کوتاه به حادثه اشاره می کند:
و انزل الذین ظاهروهم من أهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرعب فریقا تقتلون و تأسرون فریقا ( 26 احزاب ) و هیچ اشاره ای به تعداد کشتگان نمی کند.
ابن اسحاق در آغاز گزارش مربوط به نبرد احزاب مصادر خود را این گونه ذکر می کند:
یکی از موالی آل زبیر و دیگرانی که متهم به کذب نیستند ،بخش هایی از این گزارش را از عبد الله بن کعب بن مالک زهری و عاصم بن عمر بن قتاده و عبد الله بن ابی بکر و محمد بن کعب قرظی و دیگر عالمان مسلمان آورده اند. بنا بر این روایت ابن اسحاق مجموعه ای است مرکب از این روایات. در جای دیگر ابن اسحاق از عطیه نیز نقل کرده است . او فردی از بنی قریظه است که عفو شامل حالش شد. قابل توجه اینکه عطیه از خاندان زبیر بن باطا عضو بارز بنی قریظه و کسی است که در جریان بنی قریظه نقش داشت.
این روایت با توصیف تلاش های سران یهود برای انعقاد پیمان با نیروهای دشمن علیه مسلمانان آغاز می شود. در آن فهرستی از اسامی این سران آمده است: 3 نفر از بنی نضیر' 2 نفر از قبیله وائل - که قبیله ای دیگر از یهود است - افراد دیگری از این دو قبیله که نام شان ذکر نشده است .این افراد پس از آن که قبایل اطراف مدینه یعنی غطفان و مره و فزاره و سلیم و اشجع را برای مبارزه علیه مدینه تحریک کردند، به مکه رفتند .در آن جا نیز موفق شدند قریش را به سوی یثرب به حرکت درآورند. هنگامی که نیروهای محاصره کننده مدینه جمع شدند، حیی بن اخطب یکی از رهبران بنی نضیر نزد بنی قریظه - که هنوز در مدینه سکونت داشتند - رفت. به رغم نظر کعب بن اسد رهبر بنی نضیر، آنان را قانع کرد که پیمان خود را با رسول خدا (ص) نقض کنند. حیی چنین تصور می کرد که مسلمانان قدرت مقابله با نیروهای مهاجم را ندارند. سیادت و آقایی بنی قریظه و دیگر یهودیان به زودی باز خواهد گشت. لیکن محاصره مدینه به شکست انجامید و قبایل یهود طعم همدستی با دشمن را چشیدند.
موضع علما و مورخان نسبت به روایت ابن اسحاق همراه است با قبول آمیخته به تردید در برخی قسمت ها و ردّ و انکار در برخی بخش های دیگر. اما آنچه پذیرفته اند همانند پذیرش گزارش های سیره و داستان نبردهاست که به نسل های بعدی منتقل شده، اما معیارهای نقد و بررسی که در فقه و حدیث به آن توجه می شود،در این جا اعمال نشده است. به همین جهت، تحقیق و بررسی درباره راویان گزارش های سیره را ضروری ندانسته اند. به بیان سلسله روات به صورت متصل و غیر متصل اهمیت نداده اند. چنان که این موضوع در سیره ابن اسحاق مشهود است؛ بر خلاف فقه که راوی ثقه و اتصال راویان، موضوعی مهم در آن به شمار می رود. به همین دلیل مالک که از فقهاست، به ابن اسحاق توجه چندانی ندارد. مورخان بعدی و مفسران هم یا سخن ابن اسحاق را تکرار کرده یا به بخش هایی از آن اشاره کرده اند. علاوه بر آنکه مورخان با این روایت به سردی برخورد کرده اند . طبری که حدود 150 سال پس از ابن اسحاق آمده' بر خلاف شیوه خود که روایات گوناگون از یک حادثه را نقل می کند، در موضوع بنی قریظه رعایت نکرده، بلکه عبارتی آورده که تردید برانگیز است. او می گوید: واقدی گمان کرده که رسول خدا (ص) دستور داد گودال هایی برای بنی قریظه بکنند.
روایت نمی تواند سهل گیرانه یا با تردید مورد قبول قرار گیرد.
ابن اسحاق به عنوان یک مولف در دو مورد در معرض هجوم تند محققان معاصر و بعدی قرار گرفته:
مورد اول آن است که کتاب مشتمل بر بر روایات یا قصه های ساختگی و نادرست و غیر مطابق با قواعد نقد است؛
مورد دوم پذیرش قطعی او نسبت به کشتار بنی قریظه است.
مالک از محدثان و فقهای نخستین، آشکارا از وی به دروغگو و دجال و کسی که روایاتش را از یهودیان می گیرد' تعبیر کند . مالک با به کارگیری معیار مخصوص به خود' روش ابن اسحاق را رد می کند . منابع و روش وی را دارای اشکال می داند. طبیعی است که مالک ، منابع و روش کار ابن اسحاق را در جمع آوری اخبار امثال این ماجرا نپذیرد.
ابن حجر، از نسل های بعدی، دیدگاه مالک را چنین شرح می دهد که ردّ مالک نسبت به ابن اسحاق به دلیل روایاتی است که او در موضوعات نبردهای صدر اسلام از یهودیان نقل می کند. آنان هم از پدران خود روایت کرده اند. ابن حجر روایات محل تردید را با عبارات استواری مانند «مثل هذه الروایات العجیبة، کقصة قریظة و النضیر» وصف می کند. به نظر نمی رسد که صریح تر از این تعبیر برای رد آن اخبار به دست آورد.
لازم است قرآن کریم را به عنوان تنها منبع معتبر در برابر مصادر متأخر و مشکوک و راویان متروک قرار دهیم . قرآن به گونه ای بسیار مختصر در آیه 26سوره احزاب به این حادثه اشاره کرده ، فقط از کسانی که مستقیماً در نبرد شرکت داشته اند ،سخن می گوید . اگر کشته شدگان در این حادثه 600 تا900 نفر بودند ،رویدادی مهم تلقی و در قرآن به صورت روشن به آن اشاره می شد که از آن درس و عبرت گرفته شود. اما با اعدام سران خطاکار بنی قریظه، فقط طبیعی است که بیش از این مقدار در قرآن اشاره نشود.
علاوه بر آنچه گفته شد که گزارش های مربوط به واقعه، بسیار متاخر از اصل واقعه و همچنین غیر قابل اعتماد است و بررسی درباره آن ها صورت نگرفته و علاوه بر آن که قرآن اشاره ای به کشتار جمعی نکرده است، دلایل دیگری در ردّ این موضوع می توان به شرح زیر بیان نمود:
الف: حکم اسلام در چنین واقعه ای آن است که تنها مسئولان فتنه مجازات شوند، چنان که تعداد و اسامی آنان در متن واقعه ذکر شده است . کشتن چنین رقم بالایی از افراد با عدل اسلامی و مبانی اساسی قرآن به خصوص آیه «لا تزر وازره وزر اخری» سازگار نیست .
ب: داستان کشتار بنی قریظه با حکم قرآن در خصوص اسیران جنگی مخالف است که می فرماید: یا منت گذاشته آزادشان کنید یا از آنان فدیه بگیرید ( سوره محمد آیه 4)
ج: بسیار بعید است بنی قریظه کشته شوند، در حالی که با مجموعه های قبلی یهود که پیش یا پس از آنان تسلیم شدند، با رفق و مدارا برخورد شده و اجازه کوچ به آن ها داده شود. ابوعبید بن سلام در کتاب الاموال (ص 247) نقل می کند که وقتی خیبر به دست مسلمانان فتح شد، برخی گروه ها یا خاندان ها بودند که در دشمنی با رسول الله افراط می کردند' با این حال پیامبر فقط با این کلمات آنان را خطاب کرد که چیزی بیش از توبیخ نبود:
ای خاندان ابوحقیق، دشمنی تان را با خدا و رسولش می دانم اما این باعث نمی شود بیش از آنچه با دوستان تان رفتار کردم ،با شما هم رفتار کنم .... حضرت این سخن را پس از غائله بنی قریظه فرموده است.
اگر این مطلب درست باشد که صدها نفر در بازار کشته شده و گودال هایی برای این امر حفر کرده باشند ،پس چرا آثاری از آن یا کم ترین علامتی که بر این واقعه اشاره کند وجود ندارد. اگر چنین کشتار عظیمی رخ داده بود، فقها آن را به عنوان یک مبنا مورد استناد قرار می دادند، در حالی که برعکس' مبنای آنان بر اساس آیه «لا تزر وازره وزر اخری» است. نمونه آن گزارشی است که ابو عبید در الاموال - که کتابی فقهی و نه تاریخی است - چنین نقل می کند: زمانی که عبد الله بن علی، حاکم شام، گروهی از اهل کتاب را قلع و قمع کرد ،دستور داد به محل دیگری کوچ کنند؛ اوزاعی فقیه معاصر ابن اسحاق زبان به اعتراض گشود که آشوب از سوی همه آن افراد نبوده است تا همه مجازات شوند، و حکم الهی آن است که گروه زیادی به خطای چند نفر مجازات نمی شوند ،بلکه بالعکس است.
اگر اوزاعی داستان بنی قریظه را پذیرفته بود ،بر اساس آن حکم می کرد.
آنچه در این جریان دیده می شود، اینکه از اشخاص معینی نام برده شده و سپس همان ها کشته شده اند، به خصوص که برخی از ایشان به دشمنی شدید علیه مسلمانان وصف شده اند. نتیجه منطقی آن است که این چند نفر که رهبری ماجرا را بر عهده داشته اند، مجازات شده باشند ،نه همه قبیله.
مطالعه جزئیات رویداد بنی قریظه نشان می دهد که موضوع قتل و کشتار در میان خود یهودیان مطرح شده ، سپس به عنوان کار پیامبر (ص) تلقی شده است. موضوعاتی چون مشورت سران قبیله هنگام محاصره و سخن کعب بن اسد و پیشنهاد کشتن زنان و کودکان برای جنگیدن جدّی با مسلمانان، مطالبی است که نسل بنی قریظه برای تمجید اسلاف خود نقل کرده باشند. همان گونه که بازماندگان مسلمانان مدینه هم در صدد تجلیل بزرگان خود بوده ، موضوع قضاوت سعد بن معاذ علیه بنی قریظه و حمایت رسول خدا (ص) از او که فرمود «حکم الهی را در مورد آنان بیان کردی» از فرزندان سعد نقل شده ، طبیعی است که برای بزرگداشت پدران و تبرئه ایشان قصه هایی توسط نسل بعدی ساخته و پرداخته شود و ابن اسحاق هم آن ها را نقل کند.
مطالب دیگری نیز دراین گزارش هست که پذیرش آن را مشکل می نماید: مانند این که گفته می شود صدها نفر از بنی قریظه پیش از اعدام در خانه زنی از بنی نجار زندانی شدند.
به طور کلی تاریخ قبایل یهودی پس از ظهور اسلام کاملاً روشن نیست، چنان که کوچاندن جمعی آنان از مدینه هم نیاز به تجدید نظر دارد. ابن حزم در کتاب جمهره انساب العرب به یهودیانی اشاره می کند که همچنان در مدینه می زیسته اند، ( نیز بنگرید : نسب قریش تحقیق عبدالسلام هارون، ص 340) یعنی از آن جا اخراج نشدند . واقدی (مغازی: 2/634، 684) هم در دو مورد گزارش کرده است که وقتی رسول خدا آماده نبرد خیبر می شد - و این زمانی است که ادعا می شود گروه های سه گانه یهودی از مدینه تبعید و اخراج شده اند - هنوز یهودیانی در مدینه حضور داشته اند .
در گزارش اول سخن از 10 یهودی مدینه است که در مسیر خیبر به مسلمین پیوستند . گزارش دوم می گوید یهودیانی از مدینه که با رسول خدا پیمان داشتند، هنگام بسیج نیرو علیه خیبر بسیار ترسیده بودند. واقدی همچنین نقل می کند که این یهودیان در صدد بودند مسلمانانی را که به یهودیان بدهکار بودند، از مقابله با خیبریان منع کنند. ابن کثیر تنها به اقدام عمر در اخراج یهودیانی از خیبر که پیمانی با رسول خدا نداشتند، اشاره می کند .توضیح می دهد که در سال سیصد هجری، یهود خیبر ادعا کردند قراردادی در اختیار دارند که رسول خدا آنان را از دادن جزیه استثنا کرده است .
به هر حال منبع واقعی داستان نادرست کشتار بنی قریظه، فرزندان یهود مدینه اند که ابن اسحاق از ایشان اخذ کرده و مورد اعتراض شدید علما و مورخان قرارگرفته و مالک او را دجال دانسته است.
بنابرین مصادر قصه بسیار مشکوک و جزئیات آن با روح اسلام و احکام قرآن ناسازگار است ،به گونه ای که نمی توان آن را تصدیق کرد. چون راویان مورد اعتماد بر آن خرده گرفته اند . قرآن هم آن را تایید نمی کند. به نظر می رسد اساسا تأیید آن ناممکن باشد. نه راویان موثقی آن را نقل کرده اند و نه ادله آن را تأیید می کند و این نشان از آن دارد که این داستان واقعا مشکوک است.
این، داستانی مشابه و نمونه ای در تاریخ قدیمی یهود دارد که می توان این گزارش را نسخه ای از همان نقل کهن دانست. در آن حادثه گفته می شود انقلابیون یهود علیه رومیان قیام کردند، اما پس از تخریب معبد آنان در سال 73 میلادی و فرار متعصبان (الغیوریین = Zealots) و افراطی های (السکاری = Masada) آنان از آنان به قلعه صخره در ماسادا (masada ) ماجرا به قتل عام ایشان پس از محاصره شان انجامید .
آنگاه برخی از آنان از واقعه جان سالم به در بردند و به جنوب گریختند . بنا به یک نظریه همان ها به یثرب آمدند و در آن جا ساکن شدند . آنان که ماندند ،گزارش آن را به نسل های بعدی منتقل کردند.
کسی که در واقعه ماسادا حضور داشته و آن را ثبت کرده است، فلافیوس جوسیفوس(flavius josephus است که سمتی در روم داشته اما یهودی بودن خود را پنهان می کرده است. جزئیات این واقعه شباهت زیادی به داستان بنی قریظه و مقاومت آنان در جنگ دارد. مثلاً اسکندر، هشتصد یهودی را دستگیر و در مقابل زن و فرزندشان کشت. چنان که عده فراوان دیگری از یهودیان، در ماجراهای دیگر کشته شدند. آنچه جلب توجه می کند ،تشابه شمار کشتگان است. در ماسادا کشته شدگان را 960 نفر گفته اند که 600 نفرشان انقلابیون یهود بودند.
تشابه دیگر اینکه وقتی از محاصره به تنگ آمدند، بزرگ آنان الیعازر مانند آنچه کعب بن اسد در میان بنی قریظه پیشنهاد کرد از دوستان خود خواست که زنان و کودکان خود را بکشند تا بدون دغدغه آنان، به سختی مبارزه کنند یا حتی پیشنهاد شد به کشتن همدیگر دست زنند.
تشابه میان این دو گزارش آن هم در جزئیات، جلب توجه می کند. مشابهت تنها در خودکشی دسته جمعی نیست بلکه در اعداد و ارقام نیز هست. این ها تقریبا برابر است. برجستگی نام اشخاص و تشابه نام هایی هم که در آن داستان ها آمده محل توجه است.
به نظر می رسد اصل داستان بنی قریظه از این واقعه گرفته شده و فرزندان یهود که به یثرب آمدند، آن را حفظ کرده ، آن را با داستان بنی قریظه آمیخته اند . بسا کسی که تاریخ قدیم و جدید یهود در این واقعه را به هم آمیخته، همان کسی است که ابن اسحاق از او نقل کرده و مورخان مسلمان بدون توجه و بررسی آن را آورده اند.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

آيا علاوه بر جبرئيل ٢ فرشته ى ديگر ( اسرافيل و ميكائيل ) پيامبر را تا معراج همراهى كرده اند؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
در تفسير آيه معراج: «سُبحـنَ الَّذى اَسرى بِعَبدِهِ» (اسراء/17،1) امام صادق همراهى اسرافيل و دو فرشته برگزيده ديگر، جبرئيل و ميكائيل، با پيامبر را بيان مي دارد.(1)
جبرئيل همسفر پیامبر بود. در منتهای معراج، در سدره المنتهی باز ماند. به پیامبر گفت دیگر اجازه ندارد که پیش رود و رسول خدا به تنهایی به معراج ادامه داد.(2)
در كتاب «كشف اليقين» در ضمن حديث معراج از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده :
چون به آسمان هفتم رسيدم، تمام فرشتگان آسمان ها كه همراه من بودند و جبرئيل و ملائكه مقرب -همه- از تبعيت من باز ماندند. رسيدم به حجاب پروردگارم. ميان هفتاد حجاب داخل شدم كه بين حجابى با حجاب ديگر حائل هائى از عزت، قدرت، كبريا، نور و ظلمت و غير آن قرار داشت تا آن كه به حجاب جلال رسيده و با پروردگار خود مناجات كرده و در حضور وى ايستادم ...(3)

پي نوشت ها:
1. قمى على بن ابراهيم، تفسير قمى، تحقيق: سيد طيب موسوى جزايرى،قم،دار الكتاب، 1367 ش،نوبت چاپ: چهارم ج‌،2 ص‌3.
2. احتجاج، ابو منصور، احمد بن على بن ابى طالب طبرسى‏،مترجم نظام الدين احمد غفارى مازندرانى‏،ناشر: مرتضوى‏، تهران‏،نوبت چاپ: اول‏ ، ج‏1، ص 175.
3. سنن النبى ‏،علامه طباطبائى ، ترجمه محمد هادى فقهى‏، كتاب فروشى اسلاميه‏، تهران‏، 1378 ش‏،نوبت چاپ: هفتم‏ ، ص 410.

آیا داستان خریدن شتر توسط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از مردی که پول پرداختی پیامبر اکرم (ص) را منکر شده بود و امام علی (علیه السلام) بعد از سه بار درخواست از آن مرد بخاطر ارتدادش او را در حضور پیامبر اکرم (ص) گردن زد، صحت دارد؟ اگر آری می توانید سند آن را ذکر نمایید؟

پاسخ:
روايت مذكور را مرحوم شيخ صدوق در كتاب «من لا يحضره الفقيه» مي آورد.(1)
مردى اعرابى (بيابانى) نزد رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله آمد) و ادّعا كرد كه هفتاد درهم قيمت ناقه‏ اى (ماده شتر) كه به ايشان فروخته، طلبكار است.
رسول خدا(ص) فرمود: همه قيمت را به تو پرداختم، مرد گفت: ميان من و خود كسى را داور قرار ده تا حكم كند. مردى از قريش مى‏ گذشت. رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله آمد) او را گفت: ميان ما حكم كن، آن مرد رو به اعرابى كرده گفت: بر رسول خدا چه ادّعا مى‏ كنى؟ مرد گفت: هفتاد درهم قيمت ناقه‏ اى كه به او فروخته‏ ام، مرد رو به رسول خدا كرده گفت: شما چه مى‏ گوئيد؟
حضرت فرمود: تمام مبلغ را به وى پرداخته‏ ام، از اعرابى پرسيد، گفت: نپرداخته است، مرد به رسول خدا گفت: آيا شاهدى داريد كه قيمت را پرداخته‏ ايد؟ فرمود: نه، آن مرد به اعرابى گفت: آيا حاضرى قسم ياد كنى كه حقّ خود را نستانده‏ اى؟ گفت: آرى، در اين جا رسول خدا (ص) فرمود: سوگند كه با اين مرد، داورى نزد ديگرى برم تا به حكم خداوند ميان ما داورى نمايد، پس نزد علىّ بن ابى طالب آمد، در حالى كه اعرابى همراه وى بود، على (عليه السّلام) پرسيد: اى فرستاده خدا !شما را چه شده كه به اين جا آمده‏ ايد؟ فرمود: اى ابا الحسن! ميان من و اين اعرابى داور شو، على (عليه السّلام) از آن مرد پرسيد: ادّعاى تو چيست؟ مرد گفت:
هفتاد درهم قيمت ماده شترى كه به او فروخته‏ ام، على از رسول خدا سؤال كرد: چه مى‏ فرمائيد؟ حضرت پاسخ داد: تمام قيمت ناقه را به او يك جا پرداخته‏ ام، على (عليه السّلام) گفت: اى مرد! رسول خدا راست مى‏ گويد؟ گفت: نه، چيزى از قيمت به من نپرداخته است، در اين هنگام على (عليه السّلام) دست برد و شمشير خود را بيرون كشيد و گردن آن مرد را بيافكند، رسول خدا پرسيد: يا على! چرا چنين كردى؟ عرض كرد: ما تو را به امر و نهى و بهشت و دوزخ و ثواب و عذاب و وحى خداوند تصديق كرده‏ ايم. چگونه در پرداخت هفتاد درهم قيمت شتر اين مرد بيابانى تصديق نكنيم. از اين جهت او را كشتم كه پرسيدم: آيا رسول خدا آنچه گفت راست مى‏ گويد؟ او پاسخ داد :نه، چيزى به من نداده است، پس رسول خدا فرمود: حكم به درستى كردى اى على، امّا ديگر در اين موارد تكرارش منما، سپس رو به مرد قريشى كرده كه همراه ايشان بود و فرمود: اين حكم خداوند بود، نه آن كه تو كردى.
اين خبر بدون سند ذكر شده و از معصوم روايت نشده است. داراى مطالبى است كه از روش و سيره معصومين دور مى‏ نمايد. انسان نمى‏ تواند باور كند كه رسول كريم و رحمة للعالمين براى هفتاد درهم كار را بدين جا كشيده باشد. نيز نمى‏ توان باور كرد كه على (عليه السّلام) با حضور پيغمبر كه ولى امر است، دست به اجراى حكمى بزند، بدون اينكه از جانب ولى امر مأمور باشد. چون خبر از معصومان نقل نشده، اشكالى ندارد، چون در هر حال حجيّت ندارد و صرفا در حدّ يك قصّه و حكايت است.

پي نوشت:
1. من لا يحضره الفقيه ،شيخ صدوق‏،ج3،ص139-140، جامعه مدرسين‏، قم‏، 1404 ق‏، چاپ: دوم‏؛ ترجمه غفارى‏،ج4،ص133-138، نشر صدوق‏،تهران‏، 1367 ، چاپ: اول‏.

سلام ایا داستان خریدن شتر توسط پیامبر اکرم (ص) از مردی که پول پرداختی پیامبر اکرم (ص) را منکر شده بود و امام علی (ع) بعد از 3 بار درخواست از آن مرد بخاطر ارتدادش او را در حضور پیامبر اکرم (ص) گردن زد ، صحت دارد؟ اگر آری می توانید سند آن را ذکر نمایید ؟ آیا می توانید تفصیلی ترین نقل در تاریخ را بیان کنید؟(با ذکر سند) با کمال تشکر.

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباط تان با این مرکز
روايت مذكور را مرحوم شيخ صدوق دركتاب من لا يحضره الفقيه مي آورد. (1)
مردى اعرابى (بيابانى) نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و ادّعا كرد كه هفتاد درهم قيمت ناقه‏اى (ماده شتر) كه به ايشان فروخته، طلبكار است.
رسول خدا فرمود: همه قيمت را به تو پرداختم، مرد گفت: ميان من و خود كسى را داور قرار ده تا حكم كند. مردى از قريش مى‏گذشت . رسول خدا (ص) او را گفت: ميان ما حكم كن، آن مرد رو به اعرابى كرده گفت: بر رسول خدا چه ادّعا مى‏كنى؟ مرد گفت: هفتاد درهم قيمت ناقه‏اى كه به او فروخته‏ام، مرد رو به رسول خدا كرده گفت: شما چه مى‏گوئيد؟
حضرت فرمود: تمام مبلغ را به وى پرداخته‏ام، از اعرابى پرسيد، گفت: نپرداخته است، مرد به رسول خدا
گفت: آيا شاهدى داريد كه قيمت را پرداخته‏ايد؟ فرمود: نه، آن مرد به اعرابى گفت: آيا حاضرى قسم ياد كنى كه حقّ خود را نستانده‏اى؟ گفت: آرى، در اين جا رسول خدا فرمود: سوگند كه با اين مرد، داورى به نزد ديگرى برم تا به حكم خداوند ميان ما داورى نمايد، پس نزد علىّ بن ابى طالب آمد ، در حالى كه اعرابى همراه وى بود، على عليه السّلام پرسيد: اى فرستاده خدا !شما را چه شده كه به اين جا آمده‏ايد؟ فرمود: اى ابا الحسن! ميان من و اين اعرابى داور شو، على عليه السّلام از آن مرد پرسيد: ادّعاى تو چيست؟ مرد گفت:
هفتاد درهم قيمت ماده شترى كه به او فروخته‏ام، على از رسول خدا سؤال كرد: چه مى‏فرمائيد؟ حضرت پاسخ داد: تمام قيمت ناقه را به او يك جا پرداخته‏ام، على عليه السّلام گفت: اى مرد! رسول خدا راست مى‏گويد؟ گفت: نه، چيزى از قيمت به من نپرداخته است، در اين هنگام على عليه السّلام دست برد و شمشير خود را بيرون كشيد و گردن آن مرد را بيافكند، رسول خدا پرسيد: يا على! چرا چنين كردى؟ عرض كرد: ما تو را به امر و نهى و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و وحى خداوند تصديق كرده‏ايم . چگونه در پرداخت هفتاد درهم قيمت شتر اين مرد بيابانى تصديق نكنيم، و من از اين جهت او را كشتم كه پرسيدم: آيا رسول خدا آنچه گفت راست مى‏گويد؟ او پاسخ داد :نه، چيزى به من نداده است، پس رسول خدا فرمود: حكم به درستى كردى اى على، امّا ديگر در اين موارد تكرارش منما، سپس رو به مرد قريشى كرده كه همراه ايشان بود و فرمود: اين حكم خداوند بود ،نه آن كه تو كردى.
اين خبر بدون سند ذكر شده و از معصوم روايت نشده است . داراى مطالبى است كه از روش و سيره معصومين دور مى‏نمايد. انسان نمى‏تواند باور كند كه رسول كريم و رحمة للعالمين براى هفتاد درهم كار را بدين جا كشيده باشد . نيز نمى‏توان باور كرد كه على عليه السّلام با حضور پيغمبر كه ولى امر است، دست به اجراى حكمى بزند، بدون اينكه از جانب ولى امر مأمور باشد. چون خبر از معصومين نقل نشده، اشكالى ندارد ، چون در هر حال حجيّت ندارد و صرفا در حدّ يك قصّه و حكايت است.
پي نوشت :
1. من لا يحضره الفقيه ،شيخ صدوق‏،ج3،ص139-140، جامعه مدرسين‏، قم‏، 1404 ق‏، چاپ: دوم‏؛ ترجمه غفارى‏،ج4،ص133-138، نشر صدوق‏،تهران‏، 1367 ، چاپ: اول‏.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها