از هجرت تا رحلت

برخی سعی کرده اند که واقعه غدیر را به مسئله ای غیر از اعلام جانشینی حضرت علی علیه السلام مرتبط کنند در حالی که دلایل متقنی برای اثبات آن وجود دارد.
واقعه غیر خم؛ ابراز محبت یا جانشینی؟

سؤال:
هدف پیامبر (صل الله علیه و آله) در واقعه غدیر خم، انتخاب علی (علیه السلام) به‌عنوان خلیفه و جانشین نبود؛ زیرا می‌توانست این مسئله مهم را، در صحراي عرفه که همه زائران از نقاط مختلف سرزمین اسلامی در آنجا حضور داشتند، بیان کند. پس منظور پیامبر (صل الله علیه و آله)، حمایت از علی (علیه السلام) بود و این امر به دلیل شکایتی بود که تعدادي از مسلمانان، از او، نزد پیامبر (صل الله علیه و آله) برده بودند شیعیان چه پاسخی دارند؟

پاسخ:
پیش از پرداختن به پاسخ پرسش فوق، باید نکاتی را یادآور شویم:
1. حدیث غدیر ازنظر سند، قطعی الصدور و متواتر است و هیچ‌کس از مسلمانان، در صدور آن تردید نکرده است و برخی علماي اهل سنت نیز، براي اثبات متواتر بودن این حدیث، کتاب‌های مستقلی تدوین کرده‌اند. (1) 

2. هنگامی‌که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از حجه الوداع برمی¬گشت، جبرئیل در مکان غدیر خم نازل شد و آیه تبلیغ را بر حضرت نازل کرد: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ...» (2)  «اي پیامبر آنچه را که از سوي پروردگارت مأموریت یافته‌ای ابلاغ کن و اگر نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده‌ای و از مردم بیمی نداشته باش که خداوند تو را از گزند آن‌ها مصون می¬دارد».
بعد از نزول این آیه، پیامبر (صلی‌الله علیه واله) دستور توقف دادند. آن‌هایی که از کاروان عقب‌مانده بودند رسیدند و کسانی که از کاروان جلو افتاده بودند بازگشتند … پس از نماز ظهر، از جهاز شتران، براي پیامبر (صلی‌الله علیه واله)، سکویی ساختند. پیامبر (صلی‌الله علیه واله) با صداي بلند، همگان را مخاطب قرارداد و خطبه¬اي رسا و طولانی ایراد فرمود و در ضمن آن، فرمود دو چیز گران‌بها در بین شما می¬گذارم؛ قرآن و عترتم که اهل‌بیتم هستند و خداي دانا و مهربان به من خبر داد که این دو از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض بر من وارد شوند. (3) 
آنگاه فرمود: «أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟» (4)  آیا من نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر نیستم؟ مردم گفتند: «خدا و رسولش آگاه‌ترند» حضرت، دست امیر مؤمنان (علیه السلام) را بلند کرد، به حدي که زیر بغل حضرت آشکار شد و فرمود: «…أَنَا أَوْلَی بِهِم مِنْ أَنْفُسِهِم فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ. …»صاحب اختیارتر از مردم بر خودشان من هستم. پس هر که من مولاي اویم، علی مولاي او است. این جمله را سه بار تکرار کرد. (5) 
آنگاه دست به دعا بلند کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ، وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.» (6) 
و پس از اعلان چنین امری جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً...». (7)  امروز دینتان را برایتان کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را آیین شما پسندیدم. (8) 

3. بر اساس آنچه گذشت (نزول آیات، مقدمه حدیث، ویژگی‌های مکانی و تمهیدات پیامبر (صلی‌الله علیه واله) و متن سخنان ایشان و) … براي محقق منصف، تردیدي باقی نمی¬ماند که حقیقت چیست؟

4. پیامبر (صلی‌الله علیه واله)، از مدت‌ها پیش، مأمور انجام این کار بود و تصمیم داشت که آن را انجام دهد و برحسب روایت¬ها جبرئیل (علیه السلام)، این مأموریت را در مکه، عرفات و منا نیز، یادآوري کرده بود؛ اما طبق آنچه در آیه تبلیغ، آمده است، پیامبر (صلی‌الله علیه واله) نگران نپذیرفتن چنین امری از سوی مردم و در نتیجه تضعیف دین را از سوی آنان داشت. تا آنکه در روز غدیر، خداوند مصونیت حضرت را از مردم (مطابق آیه)، تضمین کرد. آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بدون هیچ‌گونه ترسی از مردم، مأموریت خود را به انجام رساند.

5. غدیر خم از جاهاي دیگر (مکه، منا و عرفات) مناسب‌تر بود؛ زیرا:
الف) در مکه، مردم در منازل و جاهاي مختلف پراکنده بودند و جمع‌کردن آن‌ها ممکن نبود.
ب) در مکانهای مذکور، مردم مشغول انجام مناسک و عبادت خود بودند و براي امر مهم معرفی جانشین، حاضر نمی¬شدند.
ج) از طرفی مردم در عرفات محرم بودند و محدودیت‌های احرام را داشتند و براي وقوف واجب، در آنجا گردآمده بودند و اگر پیامبر (صلی‌الله علیه واله) این کار را انجام می¬داد، امري تبعی و حاشیه‌ای و فرعی محسوب می¬شد، به‌ویژه با توجه به اینکه حضرت در عرفات خطبه‌ای طولانی درباره اخلاق رفتاري و معاشرتی مسلمانان ایراد نموده بود، درحالی‌که باید براي این امر مهم، جلسه‌ای ویژه با شرایط ویژه و منحصر به ‌فرد و به ‌یادماندنی تشکیل می¬شد.
د) تمام کسانی که به حج، مشرف شده بودند و در صحراي عرفات حضور داشتند، در غدیر خم نیز که نزدیک جحفه و مکان جدا شدن راه‌ها از یکدیگر است حضور داشتند. با این تفاوت که در عرفات، مردم در خیمه‌ها و جایگاه‌های خود پراکنده و مشغول عبادت بودند و تشکیل چنین جلسه بااهمیتی، هم با حفظ حال عبادت آن‌ها منافات داشت و هم اینکه امري تبعی و طفیلی و غیر مهم به‌حساب می-آمد.
بر اساس آنچه گفته شد، در پاسخ پرسش فوق، می¬گوییم: اگر پیامبر (ص) می‌خواست از علی (ع)، در مقابل کسانی که از او شکایت کرده بودند حمایت کند، باید فقط همان افراد را گرد می¬آورد و آن‌ها را از شکایت از امیر مؤمنان (علیه السلام)، نهی می¬کرد، نه آنکه همه مسلمانان را در آن صحراي گرم و شرایط بسیار نامناسب که گفته‌شده هوا آن‌قدر گرم بود که مردم قسمتی از لباس خود را بر سر می-کشیدند و قسمتی را زیر پا می¬گذاشتند گردآورد و ساعت‌ها متوقف کند.
تمام کسانی که در آنجا حضور داشتند، اقدام پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را براي تعیین کردن خلیفه      می¬دانستند و در طول تاریخ نیز، مطلب چنین بوده است.

در اینجا به برخی دلایل و شواهدي که خلاف گفته پرسشگر است اشاره می¬شود:
اول: صدر حدیث« اَلَسْتُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم» (9)  این حدیث گویاي این است که مسئله تعیین والی و حاکم و اولی، به تصرف بوده است نه چیز دیگر.

دوم: فرمایش‌های پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خطبه غدیر که علاوه برآوردن واژه مولی از عبارتی همچون « فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونی فِی¬الثَّقَلَیْن» (10)  استفاده کرده است و یادآور حدیث ثقلین و مانند آن است که دیگر عذري براي کسی باقی نمی¬گذارد.

سوم: تبریک شادباش گفتن اصحاب ازجمله عمر و ابوبکر که گفتند «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصبَحْتَ وَ أَمْسَیْتَ مَوْلاي وَ مولی کل مومن و مومنه» (11)  حاکی از تعیین جانشین است نه رفع اختلاف و حل شکایت یک نفر از امیرمومنان (علیه السلام).

چهارم: شعرا نیز، در این باره، شعرهایی سرودند. ازجمله حسان بن ثابت، شاعر ویژه پیامبر (صلی الله علیه و آله)، چکامه¬اي سرود و از پیامبر (صلی الله علیه و آله) اجازه گرفت و همان‌جا خواند:
« یُنادیهِم یَومَ الغَدیرِ نَبِیّهم بِخُمٍّ وَ إِسمَع بِالرَّسُولِ مُنادیا » (12)  «پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى»...

پنجم: عده زیادي از علماي اهل سنت، به دلالت حدیث غدیر، بر امامت امیر مؤمنان (علیه السلام) اعتراف دارند که در اینجا نام برخی از آن‌ها ذکر می¬شود:
امام محمد غزالی در کتاب سر العالمین؛ (13)  محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول؛ (14)  سبط بن جوزي حنفی در تذکرة الخواص؛ (15)  محمد بن یوسف گنجی شافعی، در کفایۀ الطالب؛ (16)  تقی الدین مقریزي در المواعظ والاعتبار؛ (17)  تفتازانی در شرح مقاصد. (18)  و...
بسیاري از صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین به حدیث غدیر بر خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) دلیل و حجت آورده‌اند، ازجمله: امام امیر مؤمنان (علیه السلام) در روز شوری (19)  و در روز محاصره خانه عثمان، (20)  در رحبه کوفه، (21)  در روز جمل، (22)  در حدیث الرکبان در کوفه و در جنگ صفین (23) 
حجت آوردن حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) امام حسن مجتبی (علیه السلام) سبط اکبر پیامبر (24)  (صلی الله علیه و آله) امام حسین (علیه السلام) (25)  احتجاج عبدالله بن جعفر طیار علیه معاویه (26)  احتجاج عمرو بن عاص علیه معاویه، (27)  حجت آوردن عمار یاسر در جنگ صفین، (28)  احتجاج اصبغ ابن نباته در مجلس معاویه، (29) 
پس از خطبه، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، عمامه معروف به سحاب را بر سر امیر مؤمنان (علیه السلام) گذاشت (30)  که نوعی تاج‌گذاری و حاکی از سیاسی بودن اقدام پیامبر(صلی الله علیه و آله) است.

6. عید قرار دادن روز غدیر خم نیز، خلاف ادعاي پرسشگر را ثابت می¬کند؛ زیرا در فرهنگ اسلامی، روز 18 ذی‌حجه، جزء اعیاد اسلامی قرارگرفته است. (31)  اگر منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله) فقط حمایت از علی بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، در دوران رسالت خود، همواره اقداماتی را براي رفع اختلاف بین مسلمانان انجام داده بود. ولی هیچ‌یک از آن‌ها عید محسوب نشد و از اهمیت غدیر نیز، برخوردار نگردید.

7. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مسلمانان دستور داد با او تجدید بیعت و با امیر مؤمنان (علیه السلام) به جانشینی خلافت، بیعت کنند. زید بن ارقم صحابی پیامبر گوید: «اولین کسانی که با پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) دست بیعت دادند عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر و سپس بقیه مهاجرین و انصار و سپس سایر مردم» (32) 

8. واقعه غدیر را صد و ده صحابی، نقل کرده‌اند و هیچ حادثه تاریخی نداریم که از چنین جایگاهی در اسلام برخوردار باشد.

نتیجه:
پیامبر در طی یک مأموریت حضرت علی را به‌سوی یمن اعزام نمود. یکی از امور محوله به حضرت، اخذ جزیه از مسیحیان نجران یمن بود. آنان بُردها و پارچه‌های یمانی را به حضرت تحویل دادند. در آن زمان پیامبر عازم حج بود که حضرت علی به ایشان ملحق شد تا همراه پیامبر حج به‌جا آورد. پیامبر به حضرت علی فرمود به‌سوی لشکریانت بازگرد و همراه آنان وارد مکه شو. 
امیرالمؤمنین (علیه السلام) چون به لشگریان پیوست با تعجب آن‌ها را غرق در لباس‌های فاخر دید. حضرت به‌شدت ناراحت شد و در کمال صلابت و قاطعیت، تمام آن لباس‌ها و اموال را از آن‌ها پس گرفت. لشکر با خاطرى آزرده وارد مکه شد و مستقیماً سراغ پیامبر (ص) رفته و زبان به شکایت و گله از امیرالمؤمنین (ع) گشود. 
رسول خدا (ص) فرمود: زبان‌هایتان را از حرف‌های ناپسند نسبت به على بن ابی‌طالب (ع) کوتاه کنید. او در ذات خدا (و دین خدا) خشن است و سهل‌انگار و مسامحه گر در دینش نیست. (33)
اهل سنت بر این باورند که جریان غدیر برای دلجویی از شاکیان این داستان است درحالی‌که پیامبر پاسخ آنان را در همان ماجرا داده بود و نیازی نبود این‌همه جمعیت را در آن هوای گرم و سوزان نگاه دارد تا بگوید از علی بدگویی نکنید و او را دوست بدارید.

پی نوشت:
1. علامه امینی الغدیر، ج 1 ص 31-36-154
2 . مائده 67.
3 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص118، ح4576، و ج3، ص126، ح4601، و ج3، ص160، ح4711.
4 . همان ج 3، ص118، ح4577.
5 . همان.: «ثُمَّ قَالَ: «أَتَعْلَمُونَ أَنِّي أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» ثَلَاثَ مَرَّاتٍ».
6 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص118، ح4576، و ج3، ص126، ح4601.
7 . مائده 3.
8  . ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج3، ص28.: «وَقَدْ رَوَى ابْنُ مَرْدُويه مِنْ طَرِيقِ أَبِي هَارُونَ العَيْدي، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ؛ أَنَّهَا أُنْزَلِتْ عَلَى رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم غَدِير خُم حِينَ قَالَ لَعَلِيٍّ: "مَنْ كنتُ مَوْلَاهُ فَعَليٌّ مَوْلَاهُ"».
9 . احمد بن حنبل، مسنداحمد بن حنبل، ج32، ص76، ح19328.
10 . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص118، ح4576.: «عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَنَزَلَ غَدِيرَ خُمٍّ أَمَرَ بِدَوْحَاتٍ فَقُمْنَ، فَقَالَ: " كَأَنِّي قَدْ دُعِيتُ فَأَجَبْتُ، إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ، كِتَابُ اللَّهِ تَعَالَى، وَعِتْرَتِي، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِي فِيهِمَا، فَإِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ "».
11 . خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج9، ص221، أبو القاسم علي بن حسن بن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج42، ص233.
12 . اربلی، کشف الغمه، ج 2 ص 1199.
13 . ابو حامد محمد بن محمد غزالی شافعی، سر العالمین، ج1، ص18.
14 . 36. ابن طلحه شافعي، محمّد، مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، ج1، ص51.
15 . سبط ابن الجوزي، تذكرة الخواص، ص299.
16 . گنجی شافعی، کفایة الطالب، ص 166-167
17 . مقریزی، المواعظ والاعتبار، ج 2، ص255.
18 . تفتازانی، شرح مقاصد، ج 2 ص 290.
19 . جوینی، فرائد السمطین، ج 1 ص 319.
20 . همان
21 . مناقب خوارزمی، ص 198.
22 . مسند احمد، ج2، ص71.: «عَنْ زَاذَانَ أَبِي عُمَرَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيًّا، فِي الرَّحْبَةِ وَهُوَ يَنْشُدُ النَّاسَ: مَنْ شَهِدَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ، وَهُوَ يَقُولُ مَا قَالَ؟ فَقَامَ ثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا، فَشَهِدُوا أَنَّهُمْ سَمِعُوا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ يَقُولُ:" مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ"».
23 . کتاب سلیم بن قیس هلالی ص 295.
24 . قندوزی حنفی، ینابیع الموده، ج 3 ص 369.
25 . کتاب سلیم بن قیس ص 320.
26 . همان ص 361.
27 . مناقب خوارزمی، ص 199.
28 . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8 ص 21
29 . ماقب خوارزمی، ص 205.
30 . ابن قیم زاد المعاد، ج 1 ص 130.
31 . ابوریحان بیرونی، آثار الباقیه، ص 395، الغدیر ج 1 ص 270.
32 . علامه امینی الغدیر، ج 1 ص 270.
33. مجلسی، بحارالانوار، ج 21، ص 384.
 

در رابطه با چرایی پیروزی مسلمانان بر مشرکین در جنگ بدر، می توان امدادهای الهی را از مهمترین دلایل تحقق این پیروزی معرفی کرد.

پرسش:

علت اصلی پیروزی مسلمانان در جنگ بدر چه بود؟

پاسخ:
 در رابطه با چرایی پیروزی مسلمانان بر مشرکین در جنگ بدر، می توان امدادهای الهی را از مهمترین دلایل تحقق این پیروزی معرفی کرد.
از آيات قرآني چنين برمي‏آيد كه سنت الهي، بر ياري كردن مؤمنان و كساني است كه خالصانه در راه خداوند تلاش مي‏كنند؛ چنانچه مي‏فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ؛ اي كساني‏كه ايمان آورده‏ايد، اگر خداوند را ياري كنيد، خداوند نيز شما را ياري مي‏كند و گام‏هايتان را استوار مي‏گرداند».(1)
 اين سنّت نه در آخرت كه در همين زندگاني دنيوي جريان دارد، چنانچه مي‏فرمايد: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا؛ ما فرستادگان خود و كساني را كه ايمان آورده‏اند، در زندگاني دنيا حتماً ياري مي‏كنيم».(2)
 جنگ بدر مصداق تمام عيار محك زدن اين وعده‏هاي الهي بود؛ چرا كه گروهي اندك تنها به انگيزه ياري دين خدا و مقابله با مشركان، با كمترين تجهيزات و فقط با پشتوانه ايمان خود، راهي صحنه نبرد شدند و خداوند نيز با نزول امدادهاي غيبي خود، آنان را ياري كرده، به پيروزي رسانيد.
امدادهاي الهي نازل شده در جنگ بدر را مي‏توان با استفاده از آيات قرآني چنين برشمرد:
 1- نزول فرشتگان‏
از آيه قرآن چنين استفاده مي‏شود كه خداوند با فرستادن هزار فرشته به استغاثه پيامبر(ص) و مسلمانان پاسخ و آنان را ياري رساند؛ چنان‏كه مي‏فرمايد: «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ». (3) 
 از آيه بعدي چنين برمي‏آيد كه نزول فرشتگان، نه به منظور كشتن كافران، كه به جهت ابلاغ بشارت الهي و نيز تقويت اطمينان مؤمنان بوده است؛ چنان‏كه مي‏فرمايد: «وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْري‏ وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ». (4)  
 در سوره «آل عمران»، پس از آنكه خداوند به نزول ياري خود در جنگ بدر - با آوردن نام آن - تصريح كرده است؛ سخن از فرستادن سه هزار فرشته به ميان آورده و متذكّر شده كه در صورت پايداري و پيشه كردن تقواي الهي، اين نزول فرشتگان حتّي تا رقم پنج هزار خواهد رسيد و در پايان اين نكته را يادآور شده كه اين امر، براي بشارت و اطمينان دل‏هاي مؤمنان انجام گرفته است.(5)
 در كتاب‏هاي تاريخي گزارش هايي از قول حضرت علي(ع) و ديگران نقل شده كه حاكي از مشاهده سپاه ملائكه همراه با عمامه‏هاي سفيد - در حالي‏كه رهبري گروه‏هاي هزار نفره آنان به عهده فرشتگان بزرگي همچون جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل بود - نقل شده است.(6)
2- فراگرفتن خواب سبك‏ (سکینه و آرامش الهی )
 مسلمانان روز دوازدهم ماه مبارك رمضان، از شهر مدينه به سمت بدر راه افتادند(7) و فاصله 153 كيلومتري مدينه تا بدر را طي پنج روز طي كرده، خسته و كوفته به اين سرزمين رسيدند. در آنجا با ديدن سپاه انبوه دشمن، دچار اضطراب و واهمه شدند و قطعاً اگر با اين حال به نبرد دشمن مي‏رفتند، شكست مي‏خوردند.
 اما خداوند اضطراب را از آنان برطرف كرد و به منظور تجديد قوا، خواب سبك و آرام‏بخشي را بر آنان مسلّط ساخت و آنان را در پناه امن خود قرار داد، چنان‏كه مي‏فرمايد: «إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ».(8) طبق گزارش‏هاي تاريخي اين خواب، به گونه‏اي آرامش‏بخش و شيرين بود كه برخي از مسلمانان در خواب، محتلم شده و نياز به غسل جنابت پيدا كردند.(9)
3- نزول باران‏
 از گزارش‏هاي تاريخي چنين برمي‏آيد كه در آغاز صف‏آرايي دو سپاه، دسترسي مسلمانان به آب؛ با دشواري‏هايي همراه بود. از طرف ديگر عدّه‏اي از مسلمانان به واسطه خواب خوش شب هفدهم، دچار جنابت شده و از جهت رواني خوش نمي‏داشتند كه با اين حالت، به نبرد پرداخته، احياناً به شهادت برسند.
 در اينجا بود كه خداوند در شب هفدهم، باران پربركتي فرو فرستاد تا مسلمانان بتوانند خود را از پليدي - كه به واسطه شيطان (احتلام) دچار آن شده بودند - غسل جنابت رها سازند.(10)
 خداوند با نزول آيه «وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ»(11)  به اين امداد الهي اشاره مي‏كند. همچنين گفته شده: نزول باران باعث شد تا زمين رملي محل استقرار مسلمانان، سفت و محكم شود و بر عكس زمين زير پاي مشركان به صورت گل‏آلود و باتلاقي درآيد(12).اين امر يكي از علل پيروزي مسلمانان به شمار مي‏آيد.
4- افكندن رُعب در دل‏هاي مشركان‏
 «رُعب» يكي از امدادهاي غيبي خداوندي است كه خداوند در طول تاريخ، به منظور ياري رساندن مؤمنان و ايجاد زمينه شكست در سپاه مشركان، آن را به كار برده است و بدين ترتيب نقصان ساز و برگ جنگي مؤمنان را جبران كرده و نشان داده است كه اصلي‏ترين عنصر در شكست يا پيروزي يك سپاه، اقتدار و روحيه آن سپاه است و چه بسيار سپاه‏هاي مجهز تا دندان مسلّحي كه به علت نداشتن روحيه و ترسيدن، شكست خوردند.
 از آيه‏اي از قرآن چنين برمي‏آيد كه: نفس شرك و عدم اتكال بر خداوند، علّت افكنده شدن رعب در دل‏هاي آنان است و اين يك سنّت مستمرّ و جاري در طول تاريخ است، چنان كه مي‏فرمايد:«سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ»(13) .«به زودي در دل‏هاي كافران رُعب مي‏افكنم». خداوند در این آیه و برخی آیات دیگر به نقش اين عامل در پيروزي مسلمانان و شكست كافران اشاره مي‏كند.
پی نوشت¬ها:
1. سوره محمد (47) آيه 7. 
2. سوره غافر (40) آيه 51.
3. سوره انفال (8) آيه 9.
4. انفال (8) آيه 10. براي اطلاع بيشتر ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج 9، ص 21.
5. آل عمران (3) آيات 123 - 126.
6. المغازي، محمد بن عمر الواقدي (م 207)، تحقيق مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الأعلمى، ط الثالثة، 1409/1989. ج 1، ص 57. الطبقات‏الكبرى، محمد بن سعد (م 230)، تحقيق محمد عبد القادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1410/1990، ج‏2، ص:11.
7. المغازي، ج 1، ص 21. 
8. انفال (8) آيه 10.
 9. المغازي، ج 2، ص 54
10. الميزان، ج 9، ص 22.
11. سوره انفال (8) آيه 10. 
12. المغازي، ج 1، ص 54؛ طبقات، ج 2، ص 12. 
13. سوره آل‏عمران (3) آيه 151.
 

در جنگ بدر و احد، تا اين حد نشانة فضيلت و موجب احترام بود كه در تعيين وزنة افراد نقش مؤثري داشت،و آیات زیادی از سوی خدواند تبارک و تعالی درباره جنگ بدر نازل شد.

پرسش:

چرا اصحاب شرکت کننده در بدر مورد توجه ویژه پیامبر(ص) و مسلمانان بودند؟

پاسخ: در تاريخ اسلام، كساني كه در جنگ « بدر» (نخستين جنگ مسلمانان با مشركان) شركت داشتند، همواره مورد احترام خاص مسلمانان بودند و به همين مناسبت سيره نويسان اسلامي، معمولا نام آنان را در ميان ياران پيامبر اسلام (ص) مشخص مي‌سازند چنانكه «محمد بن سعد» در كتاب معروف خود «طبقات الكبري» نام اين گروه را در ستون مخصوصي گرد آورده است.
رمز احترام و فضيلت شركت كنندگان در بدر، اين است كه آنان در روز‌هاي ضعف و ناتواني اسلام، در نخستين برخورد نظامي مسلمانان و بت پرستان که پیروزی در آن نقش تعیین کننده ای برای اسلام و مسلمین داشت، در ميدان جهاد حاضر شده و در راه دفاع از اسلام جان خود را فدا مي‌كردند. از اين رو شركت در جنگ «بدر»، مدال افتخاري بود كه عده‌اي از مسلمانان صدر اسلام به آن نايل شده بودند. 
روي همين اصل بود كه در جريان كشمكش ميان علي (ع) و معاويه، وزنه معنوي اميرمؤمنان (ع) بيش از حكومت معاويه بود، زيرا گروه زيادي از شركت كنندگان در جنگ «بدر» كه تا آن زمان در حال حيات بودند، در ركاب اميرمؤمنان (ع) شركت داشتند و وجود آنان در سپاه علي (ع) موجب تقويت موقعيت آن حضرت بود. به همين جهت، ياران اميرمؤمنان (ع) در مقام مناظره و احتجاج با معاويه و پيروان او، روي اين موضوع تكيه مي‌‌كردند چنانكه «قيس بن سعد» كه يكي از ياران برجسته و بسيار با وفا و دلير و با فضيلت اميرمؤمنان (ع)، و از گروه «انصار» بود، در احتجاج با «نعمان بن بشير» در جريان جنگ صفين، خطاب به وی گفت: « اي نعمان! نگاه كن ببين آيا جز عده‌اي آزاد شده و يك مشت مردم بيابان گرد، و گروهي از مردم «يمن» كه گول تبليغات معاويه را خورده‌اند، كسي در سپاه وي هست؟
ببين مهاجران و انصار كه خدا از آنها راضي بود، كجا هستند؟
ببين آيا از انصار جز تو و رفيقت «مسلمة بن مخلد» كسي در سپاه معاويه شركت كرده است؟ شما دو تن هم نه در جنگ بدر و احد شركت داشتيد، نه در پيمان عقبه، نه سابقة درخشاني در اسلام داريد و نه آيه‌اي در مدح شما نازل شده است. (1)
آري شركت در جنگ بدر و احد، تا اين حد نشانة فضيلت و موجب احترام بود كه در تعيين وزنة افراد نقش مؤثري داشت، و آیات زیادی از سوی خدواند تبارک و تعالی درباره جنگ بدر نازل شده است.
پی نوشت:
1. وقعةصفين، نصر بن مزاحم المنقرى (م 212)، تحقيق عبد السلام محمد هارون، القاهرة، المؤسسة العربية الحديثة، الطبعة الثانية، 1382، ص:449.
 

اصل شهادت پيامبراکرم(ص) بواسطه مسموميت قطعي است؛ ، باتوجه به نقد و بررسي بايد بگوييم ايشان بعداز جنگ خيبر و توسط يک زن يهودي مسموم شدند.

پرسش: 
آیا در تاریخ یا روایات نحوه رحلت یا شهادت پیامبر آمده است؟ اگر شهادت به دست چه کسانی این کار انجام شده است؟
 

پاسخ: 
منابع متعدد اهل سنت و شيعه به اصل شهادت پيامبراکرم(ص) اذعان کرده اند به عنوان نمونه: شيخ مفيد در کتاب المقنعه (1)و شيخ طوسي در کتاب تهذيب الاحکام (2) به اينکه حضرت در اثر مسموميت از دنيا رفتند تصريح مي کند. ابن صوفي در المجدي بنقل ابن عبده تصريح مي کند که پيامبراکرم(ص) مسموم شدند. (3) در منابع اهل سنت گزارشي به نقل از ابن مسعود نقل شده است :  اگر هفت بار قسم ياد کنم که حضرت کشته شده است برايم بهتر است از اينکه يکبار قسم بخورم. (4) اين گزارش در مسند ابن حنبل (4)، طبقات ابن سعد (5)، المصنف صنعاني (6)، دلائل النبوه بيهقي (7)، البدايه و النهايه ابن کثيردمشقي (8)،تاريخ الاسلام ذهبي (9)، الحاوي سيوطي (10)آمده است. اما دراينکه آن حضرت چگونه مسموم شدند اختلاف وجود دارد برخي گزارشات حکايت از آن دارد که ايشان بعد از جنگ خيبر توسط يک زن يهودي مسموم شدند و برخي ديگر حکايت از مسموم شدن ايشان توسط برخي از اطرافيان آن حضرت مي باشد. در ادامه بحث ضمن اشاره کوتاه به هر يک از اين اقوال، نقد وبررسي آنها را نيز بيان مي کنيم؛ در پايان نتيجه بحث را بيان خواهيم کرد.
 الف: شهادت بواسطه مسموميت توسط زن يهودي. مرحوم کيني در کتاب کافي به صورت مسند از امام صادق (ع) نقل مي کند که زن يهودي  پيامبراکرم(ص) را بواسطه غذا مسموم کرد. (11) سلسله سندي که در اين روايت نقل شده است بلحاظ علم حديث صحيح مي¬باشد. اين گزارش با همين سلسله سند در کتاب محاسن برقي نيز آمده است. (12)  در اين روايت بيان شده است که پيامبراکرم(ص) کتف و ذراع گوسفند را دوست داشت، علاوه براين روايت وي دو گزارش ديگر نيز -  در همين صحفه - بيان کرده است که اين مطلب را تصديق مي کند يک گزارش بصورت مسند و با سلسله سند صحيح و ديگري بصورت مسند اما با سلسله سند مرفوع مي باشد. (13) اين دو گزارش را مي توان به عنوان مويد خارجي براي گزارش اولي که نقل کرديم بدانيم. صفار در کتاب بصائر الدرجات اين روايت به نقل از ابرهيم هشام بجاي سهل بن زياد که در گزارش کافي نقل شده است بيان مي کند در اين گزارش علاوه بر متن گزارشي که ذکر شد، مطالبي نقل شده است که در گزارش قبلي ذکر نشده بود. علاوه براينکه سلسله سند اين گزارش نيز صحيح مي باشد. (14) در اين گزارش آمده است که حضرت چند لقمه از اين غذا خورد و بعد از اينکه متوجه شد که غذا مسموم است دست از غذا کشيد و نهايتا در اثر اين سم از دنيا آمد.
 ب: شهادت بواسطه داروي مسموم( همسران پيامبر(ص)) در برخي منابع شيعه گزارشي نقل شده است که شهادت حضرت را در اثر مسموميت با دارو ذکر کرده¬اند اما اين گزارشات به لحاظ سندي و محتوايي با اشکالات متعددي روبرو هستند به عنوان نمونه: عياشي در کتاب تفسير خود با اين عبارت نقل کرده است: " عبدالصمد بن بشير از اباعبدالله(ع) نقل کرده است: «مي دانيد که پيامبر (ص) فوت کرد يا کشته شد؟ خداوند مي فرمايد: «آيا اگر او بميرد و يا کشته شود عقب گرد مي کنيد؟» پس پيامبر (ص) قبل از موت مسموم شد! آن دو به ايشان سم خوراندند! ما گفتيم: آن دو و پدرانشان بدترين کساني هستند که خدا خلق کرده است»."(15) در اين روايت گرچه عبدالصمد بن بشير توثيق شده است (16)اما چون سلسله سند از عياشي تا ايشان معلوم نيست ( روايت مرفوعه است) لذا نمي توان تنها با استناد به اين گزارش اين جريان را قبول کرد. عياشي گزارش ديگري نيز بنقل حسين بن المنذر با اين عبارت آورده است؛ من از امام صادق(ع) طبق آيه "أ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ‏"  پرسيدم: که رسول¬خدا(ص) به قتل رسيدند يا از دنيا رفتند؟ ايشان در جواب فرمود اصحابش انجام دادند آنچه انجام دادند. (17) اين گزارش نيز از نظر سندي همان مشکل گزارش قبل را دارد با اين تفاوت که در اين گزارش نام حسين بن منذر آمده است که برخي منابع رجالي فقط او را مدح کرده اند و هيچ کدام به عدالت و توثيق وي شهادت نداده¬اند (18)؛ علامه حلي تصريح مي کند که او را عدل نمي داند و فقط ممدوح است. (19) آيت الله خويي دليلي که بر ممدوح بودن وي توسط برخي رجاليون ذکر شده است را براي اين ادعا رد مي کند. (20) لذا با اين گزارش نيز نمي توان اين ادعا را اثبات کرد. 
نتيجه:  باتوجه به آنچه بيان شد اصل شهادت پيامبراکرم(ص) بواسطه مسموميت قطعي است. اما درباره اينکه آن حضرت چگونه مسموم شدند، باتوجه به نقد و بررسي گزارشات مربوط به چگونگي مسموميت آن حضرت بايد بگوييم ايشان بعداز جنگ خيبر و توسط يک زن يهودي مسموم شدند. 
   1.  شيخ مفيد، المقنعة، 1جلد، كنگره شيخ مفيد - قم، چاپ: اول، 1413 ق، ص456. 
 2.  شيخ طوسي، تهذيب الاحکام، اسلاميه، تهران، 1365ش، ج1، ص22. 
  3.  ابن صوفي، نسابه(466ق)، المجدي في انساب الطالبين، مکتبه آيه الله مرعشي، قم، 1422ق، ص186.
4.  الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر، ج1، ص408، ح3873؛ ج1، ص434، ح4139.
 5.  محمد بن سعد بن منيع الهاشمي البصري (م 230)، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبد القادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1410ق، ج2،ص155.
 6.  الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ، ج5، ص269، ح9571.
 7.  دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة، ابو بكر احمد بن الحسين البيهقى (م 458)، تحقيق عبد المعطى قلعجى، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1405، ج7، ص172.
 8.  ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت، ج5، ص227.
 9.   تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى (م 748)، تحقيق عمر عبد السلام تدمرى، بيروت، دار الكتاب العربى، ط الثانية، 1413ق، ج1،ص 525. 10.   السيوطي، (متوفاي911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1421هـ - 2000م، ج2، ص141.
 11.  كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.
 12.   احمد بن خالد برقي(م 274-280ق)، المحاسن، دارالکتب الاسلاميه، قم، 1371ق، ج 2، ص470.
 13.  - عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الرَّيَّانِ رَفَعَهُ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع لِمَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُحِبُّ الذِّرَاعَ أَكْثَرَ مِنْ حُبِّهِ لِسَائِرِ أَعْضَاءِ الشَّاةِ فَقَالَ ع لِأَنَّ آدَمَ ع قَرَّبَ قُرْبَاناً عَنِ الْأَنْبِيَاءِ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ فَسَمَّى لِكُلِّ نَبِيٍّ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ عُضْواً عُضْواً وَ سَمَّى لِرَسُولِ اللَّهِ ص الذِّرَاعَ فَمِنْ ثَمَّ كَانَ ص يُحِبُّهَا وَ يَشْتَهِيهَا وَ يُفَضِّلُهَا.( سند مرفوع مي باشد.) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُعْجِبُهُ الذِّرَاعُ.(سند صحيح مي باشد.)
 14.   صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص503، ح6. 
  15.          محمد بن مسعود عياشي، تفسير عياشي، المطبعه العلميه، تهران، 1380ق، ج1، ص200. 
 16.  آيه الله خويي، معجم‏رجال‏الحديث ج 10، ص  22.
  17.  عياشي، همان، ج1، ص200. 
 18.  رجال‏ابن‏داود ص :  127
  19.  الخلاصةللحلي ص :  50 . 
 20.  آيه الله خويي، معجم‏رجال‏الحديث، ج6 ، ص95.
 

پس‌ازآنکه دانستند نابود می‌شوند از مباهله سرباز زدند، درعین‌حال اسلام را نپذيرفتند و حاضر به مصالحه با پيامبر اکرم و پرداخت جزيه (ماليات) به حکومت اسلامي شدند.

پرسش:

در جريان مباهله آيا مسيحيان، مسلمان شدند؟

پاسخ:

بنا بر شواهد تاريخي مسيحيان پس‌ازآنکه دانستند اگر به مباهله با رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله) اقدام کنند، نابود می‌شوند (و به تعبيري به حقانيت دين اسلام پي بردند) از مباهله سرباز زدند، درعین‌حال اسلام را نپذيرفتند و حاضر به مصالحه با پيامبر اکرم و پرداخت جزيه (ماليات) به حکومت اسلامي شدند. (1)

 

پی‌نوشت:

1. يعقوبي، تاريخ يعقوبي، پيشين، ترجمه دکتر محمد آيتي، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالي، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي 1374، ج 2، ص 82.

علت وقوع جنگ موته
در اوايل سال هشتم هجري كه امنيت نسبي در بيشتر نقاط سرزمين حجاز حاكم شده بود، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به فكر تبليغ اسلام در نواحي مرزي شام افتاد و ...

علت وقوع جنگ موته چه بود؟

در اوايل سال هشتم هجري كه امنيت نسبي در بيشتر نقاط سرزمين حجاز حاكم شده بود، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به فكر تبليغ اسلام در نواحي مرزي شام افتاد و بر همين اساس، حارث عمير ازدي را با نامهاي به سوي فرمانرواي شام فرستاد ولي شرحبيل كه فرماندار سرزمينهاي مرزي بود، حارث را در دهكده موته دستگير و شهيد كرد؛ همزمان با اين حادثه، گروه 15 نفرهاي كه از سوي پيامبر براي تبليغ به سرزمين ذات الطلوع رفته بودند نيز مورد تهاجم قرار گرفتند و جز يك نفر كه مجروح شد و به مدينه برگشت، همگي آنها به شهادت رسيدند.

به دنبال اين حوادث، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمان جهاد صادر كرد و سه هزار نيروي مسلح جهت شركت در جنگ، اعلام آمادگي كردند.

سه هزار مرد جنگي آماده حركت به موته شدند و پيغمبر اسلام پرچم جنگ را بسته و سركردگي آنها را چنان كه در روايات شيعه آمده است به جعفر بن ابي طالب واگذار كرد و فرمود اگر براي جعفر اتفاقي افتاد، زيد بن حارثه امير لشكر باشد و اگر او هم كشته شد عبدالله بن رواحه و طبق روايات اهل سنت فرماندهي لشكر را به «زيد بن حارثه» واگذار كرد و فرمود: اگر زيد كشته شد فرماندهي لشكر با جعفر بن ابي طالب باشد و اگر او نيز كشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده سپاه باشد!

در برخي از تواريخ آمده كه به دنبال آن فرمود: اگر او نيز كشته شد مسلمانان با نظر خويش فرماندهي از ميان خود انتخاب كنند.

مردي از يهود به نام نعمان كه اين ماجرا را شنيد گفت: اي ابالقاسم اگر تو براستي پيغمبر خدا باشي اينان را كه نام بردي همگي كشته خواهند شد، زيرا انبياء بني اسرائيل هرگاه لشكري را به جايي مي فرستادند و اين گونه فرمانده جنگ تعيين مي كردند اگر صد نفر را نيز به دنبال يكديگر نام مي بردند همگي در آن جنگ كشته مي شدند و به دنبال آن پيش زيد بن حارثه رفت و بدو گفت: با پيغمبر و خاندانت وداع كن كه اگر او براستي پيغمبر باشد تو ديگر زنده بر نخواهي گشت و زيد بن حارثه گفت: به راستي گواهي مي دهم كه او پيغمبر صادق و فرستاده خداست.

خطبه پيامبر در هنگام حركت سپاه

چون خواستند از مدينه حركت كنند پيغمبر براي آن ها خطبه اي ايراد فرمود كه بااختلاف نقل شده و ما متن يكي از آن ها را در اين جا انتخاب مي كنيم: «اغزوا بسم الله فقاتلوا عدو الله و عدوكم بالشام ستجدون فيها رجالا في الصوامع معتزلين الناس فلا تعرضوا لهم، و ستجدون آخرين للشيطان في رؤسهم مفاحص فاقلعوها بالسيوف، لا تقتلن امرأة و لا صغيرا ضرعا و لا كبيرا فانيا و لا تقطعن نخلا و لا شجرا و لا تهدمن بناءا».

به نام خدا به جنگ برويد و با دشمنان خدا و دشمنان اسلام كار زار كنيد، و البته مرداني را در ديرها خواهيد يافت كه از مردم كناره گرفته(و به عبادت مشغول) اند مبادا متعرض آن ها شويد، ولي مردان ديگري را خواهيد يافت كه شيطان در مشاعر و دماغ آنان جاي گرفته آن سرها را با شمشير بركنيد! مبادا زني يا كودك شيرخواري را به قتل رسانيد و نه پير فرتوتي را بكشيد، و نه نخل خرما يا درختي را قطع كنيد، و مبادا خانه اي را ويران سازيد!

و در حديث است كه چون مردم خواستند با عبدالله بن رواحه ـ يكي از سركردگان لشكر ـ خداحافظي كنند او را ديدند كه گريه مي كند و چون سبب گريه اش را پرسيدند گفت: به خدا من علاقه اي به دنيا ندارم و گريه من براي آن است كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه اين آيه را درباره دوزخ مي خواند كه خداي تعالي فرمود: «و ان منكم الا واردها كان علي ربك حتما مقضيا»[مريم 71): هيچ يك از شما نيست جز آن كه وارد دوزخ مي شود و اين حكم پروردگار تو است! و با اين ترتيب من نمي دانم پس از ورود به دوزخ چگونه از آن بيرون خواهم آمد.

حركت لشكريان به سوي شام و برخورد با روميان

باري لشكر مجهز اسلام به سوي شام حركت كرد و سربازان اسلام با شور و ايمان عجيبي بيابان خشك و سوزان عربستان را به سوي سرزمين حاصل خيز و خوش آب و هواي شام پشت سر مي گذارد و در اين سفر مسيري طولاني تر از تمام سفرهاي جنگي را بايد طي كنند و بيش از صد و پنجاه فرسخ راه بروند و خالد بن وليد نيز كه تازه مسلمان شده بود در اين سفر به طور داوطلب همراه لشكر اسلام برفت.

مسلمانان تا «معان» ـ كه اكنون در جنوب كشور اردن قرار دارد ـ پيش رفتند و در آن جا توقف كردند، در آن هنگام خبر به آن ها رسيد كه هرقل، امپراتور روم، با صد هزار سپاه براي جنگ با مسلمانان به سرزمين «مآب» آمده و صد هزار سپاه ديگر نيز از اعراب «لخم»، «جذام»، «قين» و «بهراء» كه در آن حدود سكونت داشتند به كمك وي آمده و جمعا با دويست هزار لشكر آماده جنگ با مسلمانان شده اند.

اين خبر كه به مسلمانان رسيد به مشورت پرداختند كه چه بكنند؟ آيا بازگردند يا به پيغمبر اسلام جريان را بنويسند و از آن حضرت كسب تكليف كنند و يا با همان سپاه اندك با لشكر روم بجنگند؟

در اين جا نيز نيروي ايمان و شوق شهادت كار خود را كرد و عبدالله بن رواحه كه هم مردي شجاع و دلاور بود و هم شاعري فصيح و زبان آور بود به پا خاسته و سپاه اسلام را مخاطب قرار داده گفت:

اي مردم به خدا سوگند اين كه اكنون آن را خوش نداريد، همان است كه به شوق آن بيرون آمده ايد و اين همان شهادتي است كه طالب آن هستيد! ما كه با دشمن به عدد زياد و كثرت سپاه نمي جنگيم، ما با نيروي اين آييني جنگ مي كنيم كه خدا ما را بدان گرامي داشته، برخيزيد و به راه افتيد كه يكي از دو سرانجام نيك در جلوي ماست: يا فتح و پيروزي، يا شهادت. . . !

اين سخنان پرشور كه از دلي سرشار از ايمان بر مي خاست در دل ديگران نيز اثر كرد و همگي گفتند: به خدا عبدالله راست مي گويد و به دنبال آن همگي برخاسته و به راه افتادند و در «بلقاء» به سپاه روم برخوردند و راه خود را به جانب قريه «مؤته» كه در آن نزديك بود و از نظر موضع گيري جنگي مناسب تر بود كج كردند.

رويارويي سپاه اسلام با روميان

همان گونه كه گفته شد: بنا بر نقل محدثين شيعه نخست جعفر بن ابي طالب پرچم جنگ را به دست گرفته و به عنوان فرمانده نخست به ميدان آمد ولي به گفته مورخين اهل سنت: نخست زيد بن حارثه پرچم اسلام را در ميان لشكر به اهتزاز در آورد و سپس چون صاعقه اي خود را به قلب سپاهيان روم زد و به دنبال او مجاهدان ديگر اسلام هر يك چون شهابي در سپاه بي كران سپاه روم فرو رفتند.

منظره با شكوهي بود: سه هزار نفر مجاهد از جان گذشته براي مرگ پرافتخار و رسيدن به شهادت خود را به قلب دويست هزار سپاه مجهز و جنگ آزموده زده بود و از انبوه نيزه ها و شمشيرها و رگبار تيره ايي كه به سويشان مي آمد هراس نداشتند و دست از جان شسته هر يك خود را به يكي از صفوف منظم دشمن مي زد و هم چون شهابي سوزان تا جايي كه مي توانست پيش مي رفت.

راستي براي سپاه روم اين شهامت و فداكاري باور نكردني بود ولي از نزديك مي ديدند چگونه سربازان با ايمان اسلام در راه پيشرفت آيين و هدف مقدس خود تلاش مي كنند و مختصر خوني را كه در كالبد خود دارند در اين راه نثار مي نمايند!

در اين گير و دار زيد بن حارثه در ميان حلقه نيزه هاي دشمن از پاي در آمد و به گفته اينان به دنبال او جعفر بن ابي طالب به سرعت خود را به پرچم جنگ رسانده آن را به دست گرفت و به دشمن حمله كرد و هم چنان جنگيد تا وقتي كه ديد در ميان حلقه محاصره دشمن قرار گرفته از اسب سرخ رنگ خود پياده شد و براي آن كه آن اسب به دست دشمن نيفتد آن را پي كرد و سپس پياده به جنگ پرداخت.

دشمن كه مي كوشيد هر چه زودتر پرچم جنگ را فرود آورد با شمشير دست راست جعفر را قطع كرد ولي جعفر با مهارت خاصي پرچم را به دست چپ گرفت ولي دست چپش را هم از بدن جدا كردند و او پرچم را به سينه گرفت و با دو بازوي خود نگاه داشت تا وقتي كه شمشير دشمن، او را به زمين افكند و به درجه شهادت نايل آمد و سن آن مجاهد بزرگ و نامي را در آن روز برخي سي و سه سال نوشته اند و برخي ديگر مانند ابن عبدالبر در استيعاب گفته است: در آن روز چهل و يك سال داشت و اين قول صحيح تر به نظر مي رسد، زيرا با توجه به اين كه طبق روايات جعفر بن ابي طالب ده سال از علي عليه السلام بزرگتر بوده در سال هفتم حدود چهل سال از عمر وي گذشته است.

از عبدالله بن عمر نقل شده كه گويد: من در آن جنگ مأمور رساندن آب به زخمي ها بودم و چون جعفر به زمين افتاد خود را به وي رسانيده و آب به او عرضه كردم، جعفر گفت: من نذر كرده ام روزه باشم آب را بگذار تا شام اگر زنده ماندم بدان افطار مي كنم من آب را در سپري ريختم و نزد او گذاردم ولي قبل از غروب جعفر از دنيا رفت.

و همچنين از او نقل شده كه گفته است: در بدن جعفر بن ابي طالب پس از شهادت اثر هفتاد زخم شمشير و نيزه و تير يافتند. در نقل ديگري است كه گفته اند: بيش از نود جراحت در بدن او بود و همگي آن ها در جلوي بدن بود و در پشت سر اثري از زخم ديده نشد.

نگارنده گويد: در روايات زيادي از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: خداوند به جاي دو دست جعفر كه در جنگ مؤته جدا شد دو بال در بهشت به او عنايت مي كند كه با فرشتگان پرواز مي كند و از اين رو به «جعفر طيار» موسوم گرديد. و پس از شهادت اين دو فرمانده دلاور و رشيد عبدالله بن رواحه پيش رفت و پرچم را به دست گرفت و پس از لختي تأمل كه كرد اين رجز را خواند:

يا نفس الا تقتلي تموتي

 

هذا حمام الموت قد صليت

 

و ما تمنيت فقد اعطيت

 

ان تفعلي فعلهما هديت

اي نفس اگر كشته نشوي سرانجام خواهي مرد، اين سرنوشت مرگ است كه پيش آمده! و آن چه آرزوي آن را داشتي ـ يعني شهادت ـ اكنون به تو داده اند و اگر كاري كه آن دو(شهيد) انجام دادند انجام دهي به هدايت و رستگاري رسيده اي.

در اين وقت از اسب خود پياده شد و پسر عموي او استخواني را كه مختصر گوشتي در آن بود به او داده گفت: بخور تا رمقي پيدا كني، عبدالله آن را به دست گرفته و دندان زد، ناگاه صداي شكستن شمشيري به گوشش خورد، بي تابانه بر خود فرياد زد: تو زنده اي؟ استخوان را انداخت و سپس شمشير كشيده چون شعله اي جواله خود را به دشمن زد و پس از شهامت بي نظيري به شهادت رسيد.

پس از شهادت عبدالله مسلمانان خالد بن وليد را ـ كه تازه مسلمان شده بود. به فرماندهي خود انتخاب كردند و او نيز آن روز را تا شب به زد و خوردهاي محتاطانه سپري كرد و چون شب شد عده اي از سپاهيان را به عقب لشكر فرستاد و چون صبح شد آن را با هياهو به نزد لشكريان آمدند به طوري كه دشمن خيال كرد نيروي امدادي از مدينه رسيده از اين رو دست به حمله نزدند.

و لشكر اسلام نيز حمله را متوقف كرد و عملا جنگ متاركه شد و براي سپاه روم با آن شهامتي كه روز قبل از جنگ جويان اسلام ديده بودند همين پيروزي به شمار مي رفت كه لشكر اسلام حمله نكند و از اين رو هر دو لشكر به سوي ديار خود بازگشتند.

ابن هشام و ديگران با مختصر اختلافي نوشته اند: در آن روزي كه مسلمانان در مؤته جنگ مي كردند رسول خدا صلي الله عليه و آله بر فراز منبر بود و ناگهان شروع كرد به خبر دادن از ميدان جنگ و فرمود: اكنون برادران مسلمان شما با دشمنان مشغول جنگ شدند. سپس شروع كرد به خبر دادن از جنگ و گريز مسلمانان ـ مانند كسي كه خود در ميدان جنگ حضور دارد ـ تا آن كه فرمود: زيد بن حارثه پرچم را به دست گرفت و هم چنان جنگيد تا كشته شد، و پس از او جعفر پرچم را به دست گرفت و او نيز جنگ كرد تا به شهادت رسيد. [1]

در اين جا رسول خدا كمي درنگ كرد ـ به طوري كه انصار مدينه رنگ شان تغيير نمود ـ و خيال كردند از عبدالله بن رواحه كه از آن ها بود ـ عملي سر زده كه موجب سرافكندگي آنان شده، ناگاه پيغمبر صلي الله عليه و آله ادامه داد و فرمود: عبدالله بن رواحه پرچم را به دست گرفت و جنگيد تا كشته شد!

و از اسماء بنت عميس ـ همسر جعفر ـ نقل كرده اند كه گفت: در آن روزي كه جعفر در «مؤته» شهيد شد من در خانه نان تهيه كرده بودم و بچه هاي خود را شستشو دادم كه ناگاه پيغمبر را ديدم به خانه ما آمد و فرمود: پسرانم كجا هستند؟ من آن ها را به نزد آن حضرت بردم. پيغمبر نشست و آن بچه ها را در بغل گرفت و دست به سرشان كشيد.

اسماء گويد: عرض كردم، يا رسول الله گويا دست يتيم نوازي به سر ايشان مي كشي در اين وقت اشك از ديدگان آن حضرت جاري شد و فرمود: آري جعفر به شهادت رسيد!

با شنيدن اين گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله صداي من به گريه بلند شد و زنان ديگر نيز اطرافم را گرفته و شروع به گريه كردند، رسول خدا صلي الله عليه و آله برخاسته به خانه رفت و به حضرت فاطمه سلام الله عليها دستور داد غذايي براي خاندان جعفر تهيه كنيد و براي آن ها ببريد و به زنان خود دستور داد به خانه جعفر بروند و در مراسم عزاداري با آن ها شركت جويند.

در برخي از روايات آمده كه اين كار را سه روز تكرار كرد و از اين رو سنت بر اين جاري شد كه پس از آن حضرت نيز اين برنامه را براي افراد مسلماني كه عزادار مي شوند انجام دهند و تا سه روز غذاي گرم تهيه كرده براي ايشان بفرستند.

مراجعت سپاه به مدينه

پس از شهادت سه فرماندهاي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله تعيين نموده بود، سرگرداني سپاه اسلام شروع شد؛ اما بالاخره با ترفندي كه «ثابت بن اقرم» و «خالد بن وليد» اجرا كردند، مسلمانان پس از يك روز مقاومت و پايداري سخت در برابر سپاه عظيم روم، با سلامت كامل به مدينه بازگشتند.

چنان كه گفته شد: خالد بن وليد سپاه اسلام را برداشته به مدينه آمد و چون خبر آمدن آن ها به شهر رسيد مردم براي ديدار آن ها از مدينه بيرون آمدند و پيغمبر اسلام نيز بر چهار پايي سوار شد و با مسلمانان ديگر به استقبال شان رفت، اما وقتي مردم آن ها را ديدند خاك بر روي آن ها ريخته و ملامت شان مي كردند كه چرا در برابر دشمن استقامت نكرديد و از ميدان جنگ فرار كرديد؟ پيغمبر اسلام جلوي مردم را از اين كار گرفت و گفت: نه! اين ها فراري نيستند بلكه به خواست خدا(از اين پس) حمله افكن ها خواهند بود!

مسلمانان به خانه هاي خود رفتند ولي بيشتر آن ها با چهره هاي گرفته و خشمگين و زبان هاي سرزنش آميز خاندان خود رو به رو مي شدند تا جايي كه برخي حاضر نبودند در را به روي بازگشت گان از جنگ باز كنند و به آن ها مي گفتند: چرا با برادران مسلمان خود پايداري نكرديد تا كشته شويد؟

كار به جايي رسيد كه بسياري از سرشناسان و بزرگان شهر از ترس ملامت مردم جرئت نمي كردند از خانه ها بيرون آيند و حتي براي نماز به مسجد نمي آمدند تا آن كه پيغمبر اسلام به دنبال آنان فرستاد و يك يك را از خانه بيرون آورد و جلوي سرزنش مردم را گرفت و آن ها آرام كرد.

و مطابق نقل ابن هشام در اين جنگ دوازده نفر از مسلمانان ـ از مهاجر و انصار ـ به شهادت رسيدند به نام هاي: جعفر بن ابي طالب، زيد بن حارثه، عبدالله بن رواحه، مسعود بن اسود، وهب بن سعد، عباد بن قيس، حارث بن نعمان، سراقة بن عمرو، ابو كليب و جابر پسران عمرو بن زيد، عمرو و عامر پسران سعد بن حارث.

پانويس

البته اين نقل روي همان عقيده اهل سنت و سيره نويسان آنهاست كه گفته اند: امير اول لشكر زيد بن حارثه بوده است.

منابع

رسولي محلاتي، زندگاني حضرت محمد صلي الله عليه و آله، ص530.

دايرة المعارف ظهور، بازيابي: 20 فروردين 1393.

دانشنامه رشد، بازيابي: 20 فروردين 1393.

سايت دانشنامه اسلامي تحت عنوان جنگ موته http: //wiki. ahlolbait. com

مبدا تاريخ اسلام از چه زماني بوده؟
مبدأ تاريخ نزد مسلمانان، هجرت پيامبر بود. اما در زمان خليفه دوم بر اساس آنچه كه پيش از اسلام محرم ابتداي سال قمري بود، ابتداي سال، محرم تعيين شد.

مبدا تاريخ اسلام از چه زماني بوده و توسط چه كسي و كدام ماه را اولين ماه هجرت قرار داده اند ؟

مبدأ تاريخ نزد مسلمانان، هجرت پيامبر بود. اما در زمان خليفه دوم بر اساس آنچه كه پيش از اسلام محرم ابتداي سال قمري بود، ابتداي سال، محرم تعيين شد.

برخي معتقدند كه خليفه دوم عمربن خطاب صحابه را جمع كرد . از آنان خواست كه براي مسلمانان مبدئي براي تاريخ در نظر گرفته شود. پيشنهادهاي گوناگوني داده شد و هيچ كدام پذيرفته نشد. حضرت علي(ع) پيشنهاد كرد كه هجرت را مبدأ تاريخ قرار دهند، عمربن خطاب اين پيشنهاد را پذيرفت و دستور داد از آن پس هجرت را مبدأ تاريخ قرار دهند.

برخي عقيده دارند كه خود حضرت محمد(ص) هجرت را مبدأ تاريخ قرار داد و در نامه‏ها تاريخ را از هجرت محاسبه مي‏كرد . از همان آغاز ورود به مدينه اين كار را  كردند. ولي پس از وفات حضرت، از اهميت آن كاسته شد . پس از آن دوباره به پيشنهاد حضرت علي(ع)، "هجرت" مبدأ تاريخ قرار داده شد.

بنابراين به نظر ميرسد عمر بن خطاب واضع مبدأ "تاريخ هجري"نيست؛ بلكه واضع مبدأ تاريخ  پيامبر است . آن چه در زمان عمر بن خطاب روي داد، اين بود كه مبدأ سال را محرّم قرار دادند؛ در حالي كه پيامبر در ربيع الاول هجرت كرد . مي‏بايست ربيع الاول را مبدأ سال قرار مي‏دادند. محرم اول سال عربها پيش از اسلام بود كه عمر آن را آغاز تاريخ هجري قرارداد . نتيجه اين كار اين شد كه دو ماه بر سال هجري افزوده شود . به سخن ديگر مبدأ سال از ربيع الاول دو ماه جلوتر برده شد.(1)

پينوشت:

1. الصحيح من سيرة النبي الأعظم‏،جعفر مرتضي العاملي‏،10 جلدي،ج 4 ،ص190ناشر: دار الهادي- دار السيرة،مكان نشر: بيروت‏،سال چاپ: 1415،نوبت چاپ: چهارم‏.

چرا پيامبر به مدينه هجرت كرد؟
مهمترين دليل هجرت رسول خدا به مدينه، سرسختي و لجبازي مشركين قريش در برابر دعوت رسول خدا(ص) از يك سو، و تشديد آزار پيامبر و مسلمانان توسط مشركين، از سوي ديگر ...

 چرا پيامبر به مدينه هجرت كرد؟

مهمترين دليل هجرت رسول خدا به مدينه، سرسختي و لجبازي مشركين قريش در برابر دعوت رسول خدا(ص) از يك سو، و تشديد آزار پيامبر و مسلمانان توسط مشركين، از سوي ديگر مي باشد. به گونهاي كه در طول ده سال دعوت علني حضرت در مكه تنها افراد اندكي آنهم بيشتر از بردگان و محرومان به حضرت ايمان آوردند، و بسياري از آنها توسط اشراف مكه تحت شكنجه قرار گرفتند و عدهاي مانند ياسر و همسرش سميه به شهادت رسيدند. لذا رسول خدا(ص) در پي يافتن مأمني ميگشتند تا از اين وضع ناگوار رهايي يابند؛ و بتوانند به تبليغ دين اسلام بپردازند، در اين راستا مأمني در حبشه پيدا شد و مسلمانان در دو نوبت به آن ديار مهاجرت نمودند. تا اين كه افرادي از مردم يثرب(مدينه) دعوت پيامبر اسلام(ص) به گوش شان خورد و جذب حقانيت اسلام و قرآن شدند. در دو نوبت در دو سال آخر قبل از هجرت در موسم حج و در مني با پيامبر بيعت نمودند.

در سال سيزدهم بعثت در عقبه مني هفتاد و پنج تن از مردم يثرب با پيامبر بيعت نمودند و متعهد شدند كه در صورت هجرت پيامبر به يثرب از آن حضرت در برابر تهاجمات قريشيان دفاع نمايد. پيامبر نيز متعهد شد كه در اولين فرصت ممكن به سوي شان هجرت نمايد. قريشيان از موضوع مطلع شدند و در دارالندوه توطئه نمودند و بنا گذاشتند پيامبر را به قتل برسانند كه پيك حق اين توطئه را به اطلاع پيامبر رساند و امام علي در بستر پيامبر خوابيد و پيامبر با مخفي كاري تمام با همراهي ابوبكر به مدينه هجرت نمودند. (1) آيه دوم سوره انفال مربوط به همين قضيه است. خداوند متعال در اين آيه مي فرمايد: "هنگامي كه كافران بر ضد تو فكر مي‏كنند تا تو را زنداني كنند يا بكشند يا تبعيد نمايند، آنان با خدا از در حيله وارد مي‏شوند و خداوند حيله آنان را به خودشان بر مي گرداند".

بر اين اساس، پيامبر تصميم گرفتند مكه را ترك نمايد، اما رهايي از دست مشركان كار آساني نبود. از اين رو، براي نجات دادن جان پيامبر، مقرر شد كه يك نفر در رختخواب ايشان بخوابد تا مشركان تصور كنند كه پيامبر بيرون نرفته و درون خانه است.

پيامبر، علي(ع) را انتخاب كرد. علي(ع) در بستر پيامبر خوابيد. پاسي از شب كه گذشت، خانه پيامبر توسط چهل نفر محاصره شد. آنان از شكاف در به داخل خانه نگاه كردند و وضع خانه را عادي ديدند و گمان كردند پيامبر در خوابگاه خويش خوابيده است، در حالي كه پيامبر از خانه خارج شده بود. (2)

پي نوشت ها:

1. محمد بن سعد، طبقات الكبري، ج 1، ص 227 ؛ عبد الملك بن هشام، سيره ابن هشام، ج 1، ص 48.

2. سيره حلبي، ج 2، ص 32.

حج در چه سالي واجب شد بيان كنيد، پيامبر در طول تاريخ چند بار به حج رفت
به اتفاق فريقين، پيامبر بعد از هجرت، جز يك حج(حجة الوداع) بجا نياورد و اما در دوراني كه در مكه اقامت داشت، اختلاف است.

  ضمن بيان اينكه حج در چه سالي واجب شد بيان كنيد، پيامبر در طول تاريخ چند بار به حج رفتند؟

به اتفاق فريقين، پيامبر بعد از هجرت، جز يك حج(حجة الوداع) بجا نياورد و اما در دوراني كه در مكه اقامت داشت، چه پيش از بعثت و چه بعد از آن(و قبل از هجرت) اختلاف است.

در سال وجوب و تشريعِ حج اختلاف است. جمعي بر آنند كه حج در سال ششمِ اقامتِ آن حضرت در مدينه تشريع گرديد. مجلسي از گازروني نقل كرده كه در سال پنجم فريضه حج نزول يافت و پيغمبر آن را به تأخير انداخت. در سال هفتم به قصد قضاي عمره از مدينه خارج گرديد و حج نكرد. در سال هشتم مكه را فتح كرد و در سال نهم حاجيان را به امارت ابوبكر به مكه فرستاد و در سال دهم خودش به مكه مشرف شد و حج گزارد.

محقق حلّي در "معتبر"، ضمن نقل مذاهب اهل سنت نسبت به سعه و ضيق فريضه حج مي فرمايد: حج در سال ششم از هجرت نزول يافت و پيغمبر تا سال دهم به تأخير انداخت.

ارباب سيره نيز زمان صدور حكم را سال ششم دانسته اند و گفته اند آيه: "وَاَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه" در آن سال نزول يافته است، ليكن گروهي اين عقيده را درست ندانسته و گفته اند حكم حج در سال نهم تشريع شده چه، فتح مكه در سال هشتم بوده است و اگر حكم حج پيش از آن صادر گشته بود، بايد در سال هشتم اعمال حج انجام مي يافت در صورتي كه از سال نهم آغاز گرديد و در آن سال پيغمبر كساني را كه مي خواست به حج روند، با يكي از اصحاب گسيل مي داشت. ليكن آنچه قطعي و مسلّم به نظر مي رسد اين است كه پيغمبر چون در سال ششم نتوانست به مكه وارد شود، به موجب پيمان صلح با مشركان، از نزديك مكه به مدينه بازگشت و در سال هفتم به استناد پيمان مزبور در ماه ذيقعده به مكه مشرف شد و عمره قضا بجا آورد.

به نظر مي رسد كه مفاد ظاهر پاره اي از روايات معتبر در كتب حديث فريقين آن است كه سال وجوب حج همان سال دهم هجرت بوده باشد. در كافي آمده: عَنِ الصَّادِقِ(عليه السلام) "اِنَّ النَّبِيَّ أَقامَ بِالْمَدِينَةِ عَشَرَ سِنِينَ لَمْ يَحُجَّ فَلَمَّا نُزِلَتْ هذِهِ الاْيَة(يَعنِي قَوْلُهُ تَعالَي وَاَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ) اَمَرَ رَسُولُ اللهِ مُنادِيَهُ اَنْ يُؤَذِّنَ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ...".

اين مطلب با آنچه در كتب سيره است منافات ندارد، بدين بيان كه اصل تشريع حج در اسلام، در سال ششم هجرت، با نزول آيه "وَاَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه" تثبيت شده است، ليكن وجوب آن به آيه شريفه "وَلِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اِسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلا" تحقق يافته است و مي دانيم كه بين اصل تشريع و رجحان عمل با وجوب آن در زمان ديگر منافاتي نيست.

به هر حال مورد اتفاق مورخان است كه آن حضرت در سال دهم هجرت حج گزارد و پس از چند ماه از مراجعت از اين سفر بدرود زندگاني گفت. خود به جمعي كه با وي بودند فرمود: "لَعَلِّي لا أَلْقاكُمْ بَعْدَ عامِي هذَا"؛ "ممكن است بعد از اين سال، ديگر شما را نبينم" و از اين رو اين حج را "حجة الوداع" ناميدند.

بنابراين، سفرهاي زيارتي آن حضرت به مكه عنوان "عمره" داشته و پيش از اين سال بوده است.

عمره هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله)

ي عمره حديبيّه؛ كه رسول الله در ذيقعده سال ششم به اتفاق يييي نفر از مدينه به قصد عمره بيرون رفت ولي با ممانعت قريش روبرو گرديد و پس از مذاكرات فيمابين، قرار بر آن شد كه در اين سال فسخ عزيمت كند ولي در سال آينده عمره بجا آورد.

ي عمرة القضاء؛ كه طبق معاهده پيامبر با قريش، به عنوان قضاي عمره نافرجام حديبيه، در ذيقعده سال هفتم، انجام گرديد و در طواف و سعي با سرعت در راهپيمايي و گام هاي كوبنده، قدرت مسلمانان را به رخ مشركان قريش كشيد.

ي طواف فتح مكه؛ كه در سال هشتم پس از تصميم رسول خدا به فتح مكه(كه پيرو نقض عهد قريش صورت گرفت) با ده هزار نفر در رمضان راهي مكه شد و پس از تسليم مكه طواف خانه كرد و طواف را سواره انجام داد و اين روز مصادف با جمعه ده روز به پايان ماه رمضان صورت گرفت، ليكن ظاهراً در فتح مكه، پيغمبر از اعمال عمره فقط طواف بجا آورد و در كتب سيره و تواريخ سخني از احرام آن حضرت و اصحابش يا از سعي بين صفا و مروه نيست. در اين سفر پيغمبر خانه كعبه را از بتها پاك سازي نمود و از اين پس مكه به عنوان يكي از مراكز تحت قدرت مسلمانان در آمد.

ي عمره حجة الوداع؛ كه ضمن حج آن حضرت در سال دهم، در ماه ذيحجه انجام شد.

چنانكه مي بينيم نامي از عمره فتح مكه برده نشده است و همانطور كه گفتيم آن، تنها طواف زيارت بوده است.

منبع: حج پيغمبر(ص)، نوشته كاظم مدير شانه چي

آخرين حج پيامبر چه نام داشت؟
حجه الاسلام، حجه البلاغ و حجة‌الوداع و دليل اين نام گذاري به حجه الاسلام اين است كه حضرت غير از اين حجي از مدينه(بر مبناي مناسك تشريعي در اسلام) به جا نياوردند

 آخرين حج پيامبر چه نام داشت؟

اسامي مختلفي براي آخرين حج رسول خدا ذكر شده است: حجه الاسلام، حجه البلاغ و حجةالوداع و دليل اين نام گذاري به حجه الاسلام اين است كه حضرت غير از اين حجي از مدينه(بر مبناي مناسك تشريعي در اسلام) به جا نياوردند و حجه الوداع به اين دليل كه پيامبر خدا در اين سفر با پيامبر وداع نمود و حجه البلاغ به اين دليل كه پيامبر در اين حج شرع الهي را با قول و عمل ابلاغ نمودند.(1)

پي نوشت:

1. ابن كثير، البدايه و النهايه، ج5، ص109.

صفحه‌ها