پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.
برخی اصرار دارند که روابط بین خاندان پیامبر صل الله علیه و آله با خلفای ثلاثه بعد از ایشان را حسنه و خوب بیان کنند در حالی که تاریخ، خلاف آن را اثبات می کند.
رابطه خاندان پیامبر ص با خلفای بعد از ایشان

سؤال:
 بین خاندان پیامبر (ص) و خلفاي بعد از رسول‌ الله نه‌ تنها نزاعی نبوده، بلکه روابط مناسبی وجود داشته است. چرا شیعیان منکر این موضوع هستند؟
 

پاسخ:
این مطلب به‌تصریح منابع شیعه و سنی، نادرست است. ماجراي درگیري ابوبکر و عمر با اهل¬بیت پیامبر (ص) و حمله به خانه حضرت زهرا (س) و خودداري امیر مؤمنان (ع) از بیعت و … از مصادیق اختلاف بین آنان است که به برخی از آنها اشاره می نماییم.

1. اقرار خلفا به عدم رابطه خوب با حضرت علی (علیه‌السلام)
اقرار خلفا به عدم رابطه خوب میان آنها و امام علی (علیه السلام) در متون صحیح اهل سنت خود از مهمترین دلایل اثبات چنین امری است.
مسلم نيشابوري در صحيح خود در ضمن يك روايت طولاني از عمر بن خطاب نقل می‌کند كه خطاب به امیر مؤمنان علیه‌السلام گفت: «فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) «مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.»
پس از وفات رسول خدا (صلی‌الله عليه واله) ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا هستم، شما دو نفر (عباس و علي) آمديد و توای عباس ميراث برادرزاده‌ات را درخواست كردي و توای علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را. ابوبكر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چيزي به ارث نمی‌گذاریم، آنچه می‌ماند صدقه است و شما او را دروغ‌گو، گناه‌کار، حیله‌گر و خیانت‌کار معرفي كرديد و حال‌آنکه خدا می‌داند كه ابوبكر راست‌گو، دین‌دار و پيرو حق بود. پس از مرگ ابوبكر، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ‌گو و گناهكار خوانديد.»  (1)
همين روايت در ديگر كتاب¬هاي اهل سنت با تعبير «ظالم وفاجر» نقل‌شده و حتي الباني وهابي نيز آن را صحيح دانسته است:
«قَالَ وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنَّهُ كَانَ فِيهَا ظَالِمًا فَاجِرًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ بَارٌّ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ وُلِّيتُهَا بَعْدَ أَبِي بَكْرٍ سَنَتَيْنِ مِن اِمَارَتِي فَعَمِلْتُ فِيهَا بِمِثْلِ مَا عَمِلَ فِيهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله عليه و اله وَأَبُو بَكْرٍ وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنِّي فِيهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ.»
«عمر گفت: شما دو نفر اعتقاد داشتيد كه ابوبكر در اين قضيه ظالم و فاجر است؛ درحالی‌که خدا می‌داند او صادق، نيكوكار و پيرو حق بود. بعد از ابوبكر دو سال اداره فدك در اختيار من بود و من همان رفتاري را داشتم كه رسول خدا (ص) و ابوبكر داشت؛ اما شما اعتقاد داشتيد كه من ظالم و فاجر هستم. الباني در آخر روايت تصريح می‌کند كه سند اين روايت صحيح است». (2) 
طبق اين دو روايت امیر مؤمنان علیه‌السلام اعتقاد داشته است كه ابوبكر و عمر «دروغ‌گو، بدكار، حیله‌گر، خائن، ظالم و فاجر» هستند.
جالب است كه در كتاب صحيح بخاري همين صفات از ویژگی‌های منافقين شمرده‌شده است. محمد بن اسماعيل در صحيح خود می‌نویسد:
«حدثنا سُلَيْمَانُ أبو الرَّبِيعِ قال حدثنا إِسْمَاعِيلُ بن جَعْفَرٍ قال حدثنا نَافِعُ بن مَالِكِ بن أبي عَامِرٍ أبو سُهَيْلٍ عن أبيه عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلی‌الله عليه واله قال آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا وَعَدَ أَخْلَفَ وإذا أؤتمن خَانَ.»
از ابوهريره نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: «نشانه‌های منافق سه چيز است: هرگاه سخن می‌راند، دروغ می‌گوید؛ هر وقت وعده می‌دهد، تخلف می‌کند و هر وقت امانتي به او سپرده شود، خيانت می‌کند.» (3) 
البته بخاری در صحیح خود دست به سرقت علمی زده و به‌جای «فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا» کلمات «کذا و کذا» گذاشته است. (4) 
توجه به این نکته نیز لازم است که در داستان بیعت به نقل از صحیح بخاری آمده است که امام علی (علیه السلام) از مجالست با عمر کراهت داشت که چنین امری خود بیانگر ناخشنودی آن حضرت از وی بوده است. (5) 

2. حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیانگر اوج مظلومیت خاندان آن حضرت است؛ از هتک حرمت بیت وحی و تهدید به سوزان و انجام آن تا چگونگی بیعت اجباری از امام علی (علیه السلام) که همگی این جریانات بیانگر نزاع و اختلاف میان دستگاه خلافت از سویی و اهل بیت (علیهم السلام) از سویی دیگر است که ذکر آن در منابع فریقین آمده است. 
به عنوان نمونه در منابع اهل سنت «ابن ابي شيبة» (متوفي: 235هـ) در رابطه با تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا (علیها السلام) توسط «عمر بن خطاب» می نویسد: 
«هنگامى كه پس از رسول خدا، با ابوبكر بيعت شد؛ على و زبير وارد خانه فاطمه، دختر رسول خدا مى‏شدند و با او درباره وضعيّتشان مشورت مى‏كردند. چون اين خبر به عمر بن خطّاب رسيد، او نزد فاطمه رفت و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! شخصى محبوب‏تر از پدرت، نزد ما نيست و بعد از پدرت، شخصى محبوب‏تر از تو، نزد ما نيست؛ به خدا سوگند! اگر اين افراد نزد تو جمع شوند، چيزى مانع من نمى‏شود كه فرمان دهم تا خانه را به رويشان بسوزانند». (6) 
اين مطلب را طبری (متوفی: 310هـ) در كتاب تاريخ خوى به سند دیگری آورده است:
«عمر بن خطّاب به خانه على آمد، طلحه و زبير و گروهى از مهاجرين، در خانه على جمع شده بودند؛ عمر گفت: به خدا سوگند! يا براى بيعت خارج مى‏شويد، يا خانه را بر شما مى‏سوزانم. زبير با شمشير آخته بيرون آمد، ليز خورد و شمشير از دستش افتاد. به سويش حمله كردند و او را گرفتند». (7) 
همچنین بَلاذرى (متوفي: 224هـ) در أنساب الأشراف با سلسله سند خود، اين واقعه را اين گونه روايت مى‏كند: «ابوبكر براى على پيام فرستاد و از او خواست كه بيعت كند، او بيعت نكرد؛ عمر با فتيله‏اى آمد. فاطمه پشت در ايستاد و گفت: اى پسر خطّاب! مى‏خواهى دَرْ را بر من آتش بزنى؟ عمر گفت: آرى! و اين از آن‏چه پدرت آورده، قوى‏تر است». (8) 
ابن عبدربّه نيز (متوفي: 328 هـ) در العقد الفريد مى‏نويسد:
«على، عبّاس و زبير در خانه فاطمه نشستند تا اين كه ابوبكر شخصى را فرستاد و از آن‏ها خواست تا براى بيعت خارج شوند و به او گفت: اگر نپذيرفتند، آن‏ها را بكش. عمر با شعله‏هايى از آتش آمد تا خانه را بر آن‏ها آتش زند؛ فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا آمده‏اى كه خانه‏ ما را بسوزانى؟ عمر گفت: آرى! مگر، آن‏چه را كه مردم پذيرفته‏اند، شما هم بپذيريد». (9) 
تاريخ نگار اهل سنّت، ابو الفداء (درگذشته سال 732هـ) نيز در كتاب المختصر فى أخبار البشر اين روايت را نقل نموده است:
«آنگاه ابوبکر عمر بن الخطاب را به‌سوی علی و کسانی که همراه او بودند فرستاد تا آن‌ها را از منزل فاطمه بیرون بکشند و گفت: اگر خودداري کردند، با آن‌ها بجنگ. عمر با مقداري هیزم رفت تا منزل را به آتش بکشد. حضرت فاطمه رضی الله عنها با او ملاقات کرد و فرمود: اي پسر خطاب، کجا می‌روی؟ آیا آمده‌ای که منزل ما را به آتش بکشی؟ عمر گفت: بله و یا آنکه در آنچه امت داخل شدند، داخل شوید (بیعت کنید) در غیر این صورت، خانه‌تان را به آتش می¬کشیم.» (10) 
همچنین در نقل ابن قتیبه (متوفی: 176هـ) آمده است: «فَدَعا بِالْحَطَبِ وَ قالَ: وَ الَّذِی نَفْسُ عُمَرَ بِیدِهِ لَتَخْرُجَنَّ أوْ لَاُحْرِقَنَّها عَلی مَنْ فِیها. فَقِیلَ لَهُ: یا أباحَفْصٍ! إنَّ فِیها فاطِمَةَ! قالَ: وَ إنْ.» (11)  پس هیزم طلب کرد و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست، یا قطعاً خارج می‌شوی، یا این‌که حتماً آن خانه را بر سر هرکه در آن است، به آتش می‌کشم. پس به او گفتند: ای اباحفص! کنیه خلیفه دوم در این خانه، فاطمه است! پاسخ گفت: حتّی اگر او باشد.
زید بن اَسْـلَم از پدرش نقل می‌کند: «کُنْتُ فِی مَنْ جَمَعَ الْحَطَبَ إلی بابِ عَلِی، قالَ عُمَرُ: وَاللهِ! لَئِنْ‌ لَمْ یخْرُجْ عَلِی بْنُ أبِی‌طالِبٍ لَاُحْرِقَنَّ الْبَیتَ بِمَنْ فِیهِ.» (12)  من در میان کسانی بودم که بر درب خانه علی هیزم جمع کردند؛ در آن اتفاق عمر گفت: به خدا سوگند! اگر علی بن ابی‌طالب خارج نشود، خانه را با هر آن‌که در آن است به آتش می‌کشم.
در منابع شیعه نیز گزارشات مختلفی که بیانگر نبود رابطه حسنه میان امام علی (علیه السلام) و خلفا است وجود داشته که برخی از آنان عبارتند از:
معاویه در نامه به حضرت علی (علیه‌السلام) نوشت «به گردن تو طناب انداخته و کشیده به مسجد برده‌اند و...» امیرالمؤمنین علیه اسلام در جواب او مرقوم نمودند: «و گفته‌ای که مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند که بیعت کنم... عجبا به خدا سوگند خواسته‌ای مذمت کنی ولی ناخودآگاه مدح و ثنا گفته‌ای و خواسته‌ای رسوا کنی ولی خود رسواشده‌ای. اینکه یک مسلمان مظلوم واقع شود برای او نقص و عیب نیست مادامی‌که در دین خود تردید نداشته باشید و در یقین و ایمان خود دچار تردید نشوید». (13) 
این مطلب در خطبه سوم نهج‌البلاغه به‌روشنی بیان‌شده است که حضرت فرمود: « به خدا سوگند ابوبکر ردای خلافت را بر تن کرد درحالی‌که خوب می‌دانست جایگاه من در خلافت همچون محور سنگ‌آسیاست (که بدون آن آسیاب نمی¬چرخد و بی‌فایده است) او می‌دانست سیل‌های علم و فضیلت از دامن کوهسار وجود من جاری است و مرغان بلندپرواز اندیشه‌ها هرگز به اندیشه بلند من راه نتوانند یافت. پس من ردای خلافت را رها ساختم و از آن دامن در پیچیدم (کناره گرفتم) درحالی‌که در این اندیشه بودم که با دست‌خالی و (بدون یاور) بپا خیزم (و حق خود و اسلام و مسلمانان را بگیرم) و یا در این محیط سرشار از خفقان و ظلمتی که پدید آورده‌اند صبر کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده و جوانان را پیر می‌کند و مردان باایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وامی¬دارد. (عاقبت) دیدم که بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیک‌تر است؛ بنابراین صبر کردم درحالی‌که همچون کسی هستم که چشمم پر از خاشاک و استخوان راه گلویش را گرفته است با چشم خود می‌دیدم میراثم را به غارت می¬برند.» (14) 
چگونگی بیعت گرفتن از امام علی (علیه السلام) نیز خود بیانگر اوج کینه و بغض از سوی خلفا نسبت به آن حضرت بوده است.
در چگونگی بیعت اجباری از امام علی (علیه السلام) به نقل سلمان فارسی آمده است: «... وَ ألْقَوْا فِی عُنُقِهِ حَبْلاً أسْوَدَ وَ حالَتْ فاطِمَةُ‌علیهاالسّلام بَـینَ زَوْجِها وَ بَـینَهُمْ عِنْدَ بابِ الْبَیتِ، فَضَرَبَها قُنْفُذٌ بِالسَوْطِ عَلی‌عَضُدِها...ثُمَّ انْطَلَقُوا بِعَلِی‌علیه‌السّلام مُلَبَّباً بِعَتْلٍ حَتّی انْتَهَوْا بِهِ إلی‌أبِی‌بَکْرٍ وَ عُمَرُ قائِمٌ بِالسَیفِ عَلی رَاْسِهِ...» (15)  . در گردنش طناب سیاهی انداختند، درحالی‌که فاطمه در کنار درب خانه، بین همسرش و آن‌ها جدایی انداخته بود. پس قنفذ با شلّاق بر بازویش زد... سپس علی را درحالی‌که گریبانش را گرفته بودند و به شدّت کشیده می‌شد به نزدِ ابوبکر بردند؛ درحالی‌که عمر با شمشیر ایستاده بود و شمشیر را بالای سر او (امیرالمؤمنین) گرفته بود...
 جابر بن عبدالله انصاری پس از نقل روایتی درباره امیرالمؤمنین از زبان رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در امر به تبعیت از امام علی (علیه السلام) پس از زمان حیات خویش می‌گوید: ... «فَعَصَوْهُ وَ اللهِ وَ خالَفُوا أمْرَهُ وَ حَمَلُوا عَلَیهِ السُیوفَ» (16) ... به خدا سوگند! از فرمان او سرکشی کردند و با دستورش مخالفت نمودند و با شمشیرها بر او یورش بردند.
عمرو بن ابی‌المقدام به‌واسطه پدرش از جدّش هرمز فارسی. نقل می‌کند:... «فَلَمّا انْتَهَینا إلی الْبابِ فَرَأتْهُمْ فاطِمَةُ أغْلَقَتْ الْبابَ فِی وُجُوهِهِمْ... فَضَرَبَ عُمَرُ الْبابَ بِرِجْلِهِ فَکَسَرَهُ (وَ کانَ مِنْ ‌سَعَفٍ) ثُمَّ دَخَلُوا فَأخْرَجُوا عَلِیاً مُلَبَّباً.» (17)  وقتی به کنار درب رسیدیم، فاطمه آن‌ها را دید و درب را به رویشان بست... پس عمر با پایش به آن درب (که جنسش از شاخه درخت خرما بود) کوبید و آن را شکست. سپس وارد شدند و علی را کشان‌کشان بیرون آوردند.
 عدی بن حاتم طائی نقل می‌کند: «ما رَحِمْتُ أحَداً رَحْمَتِی عَلِیاً حِینَ اُتِی بِهِ مُلَبَّباً فَقِیلَ لَهُ: بایـعْ. قالَ: فَإنْ لَمْ أفْعَلْ؟ قالُوا: إذاً نَقْتُلُکَ...» (18)  من برای هیچ‌کس آن‌گونه که برای علی دلسوزی کردم، متأثّر نشدم؛ در آن هنگام که او را کشان‌کشان آوردند و به او گفتند: بیعت کن. گفت: اگر نکنم چه‌کار می‌کنید؟ گفتند: در آن صورت تو را می‌کشیم...
با توجه به کثرت اسناد و شواهد تاریخی مبنی بر نزاع بین خلفا و اهل‌بیت (علیهم السلام) باز می¬شود گفت مشکلی بین آنان نبوده است؟

نتیجه:
تاریخ خود گواه و شاهد است که خلفا با اهل‌بیت روابط خوبی نداشتند. بلکه اهل‌بیت از جانب خلفا مورد ظلم و ستم قرار گرفتند. خلفا در روز رحلت پیامبر (صلی‌الله علیه واله) در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمده و حق حضرت علی را نادیده گرفتند و او را خانه‌نشین کردند درحالی‌که واقعه غدیر، حدیث منزلت و ... را در فضیلت حضرت علی می‌دانستند. این ظلم حضرت علی را به مدت بیست‌وپنج سال خانه‌نشین نمود، خار در چشم و استخوان در گلو. آنان به همین ظلم بسنده نکردند و فدک را غصب نموده و پس از مدتی به خانه حضرت فاطمه زهرا هجوم آورده و او را مورد ضرب و شتم قراردادند که منجر به شهادت وی شد. آیا این وقایع حکایت از روابط مناسب است؟

پی نوشت:
1. صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير، باب حكم الفئ، ج 1 ص 480، ح 1756
2 . الباني، محمد ناصر الدين، التعليقات الحسان علي صحيح إبن حبان، ج 9، ص 319 ـ 320
3 . صحيح البخاري، كتاب الإيمان، بَاب عَلَامَةِ الْمُنَافِقِ، ح 33 و 34.
4 . فصل فضل الجهاد و السیر (فرض الخمس)، ج 4، ص 96 ـ 98 و فصل بدء الخلق (المغازی، حدیث بنی‌النضیر)، ج 5، ص 113 ـ 115 و فصل النفقات، ج 7، ص 81 ـ 83 و فصل الاعتصام بالکتاب و السنّه، ج 9، ص 121 ـ 123 حدیث فوق را می‌آورد و به جای عبارت‌های «ظالِمٌ فاجِرٌ» و «کاذِباً آثِماً غادِراً خائِناً» عبارات دیگری مانند «کَذا وَ کَذا: چنین و چنان»، «کَما تَقُولانِ: آن‌چنان که می‌گویید» می‌آورد.
5  . بخاری جعفی، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله، صحيح بخاري، ج5، ص139.: « فأرسل إلى أبي بكر: أن ائتنا ولا يأتنا أحد معك، كراهية لمحضر عمر».
6  . ابن أبي شيبه، عبدالله، المصنّف في الأحاديث والآثار، ج7، ص432.: «محمد بن بشر , نا عبيد الله بن عمر , حدثنا زيد بن أسلم , عن أبيه أسلم أنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم كان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم , فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال: «يا بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم , والله ما من أحد أحب إلينا من أبيك , وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك , وايم الله ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك ; أن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت».
7  . ابن جرير طبري، محمّد، تاريخ الرسل والملوك وصلة تاريخ الطبري، ج3، ص202.:  «عَنْ زِيَادِ بْنِ كُلَيْبٍ، قَالَ: أَتَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِيٍّ وَفِيهِ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَرِجَالٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لأَحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَى الْبَيْعَةِ فَخَرَجَ عَلَيْهِ الزُّبَيْرُ مصلتا بالسيف، فَعَثَرَ فَسَقَطَ السَّيْفُ مِنْ يَدِهِ، فَوَثَبُوا عَلَيْهِ فاخذوه.»
8  . أحمد بن يحيى بن جابر بن داود البَلَاذُري، جمل من أنساب الأشراف، ج1، ص586.: «الْمَدَائِنِيُّ، عَنْ مَسْلَمَةَ بْنِ مُحَارِبٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ التيمى، وعن ابْنِ عَوْنٍ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيٍّ يُرِيدُ الْبَيْعَةَ، فَلَمْ يُبَايِعْ. فَجَاءَ عُمَرُ، ومعه فتيلة. فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: [يا ابن الْخَطَّابِ، أَتُرَاكَ مُحَرِّقًا عَلَيَّ بَابِي؟ قَالَ: نَعَمْ، وَذَلِكَ أَقْوَى فِيمَا جَاءَ بِهِ أَبُوكِ».
9  . ابن عبد ربّه، أحمد بن محمّد، العقد الفريد، ج5، ص13.: «وأمّا علي والعبّاس والزبير، فقعدوا في بيت فاطمة حتّى‏ بعث إليهم أبوبكر ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إنْ أبوا فقاتلهم. فأقبل بقبس من نار على‏ أنْ يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطّاب، أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، أو تدخلوا ما دخلت فيه الأُمّه.»
10 . ابوالفداء‌، اسما‌عیل‌ بن‌ علی‌، تاریخ ابوالفداء، ج۱، ص۱۵۶.: «ثم ان ابا بکر بعث عمر بن الخطاب الی علی ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة رضی الله عنها وقال ان ابوا فقاتلهم فاقبل عمر بشئ من نار علی ان یضرم الدار فلقیته فاطمة رضی الله عنها وقالت الی این یا بن الخطاب اجئت لتحرق دارنا قال نعم او تدخلوا فیما دخل فیه الامة ...».
11 . ابن قتیبه دینوری، الإمامة و السیاسه، ج 1 ص 30؛ دانشنامه شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، چاپ اول، 1388، ص 122-123.
12 . ابن حمزه زیدی، الشافی، ج 4، ص 173
13 . نهج البلاغه نامه 28.
14 . نهج البلاغه خطبه 3
15 . طبرسی، الإحتجاج علی اهل اللجاج، ج 1، ص 83
16 . شیخ طوسی، امالی، ص 58،
17 . تفسیرالعَیاشی، ج 2، ص 66-67
18 . تلخیص الشافی، شیخ طوسی، ج 3، ص 79،