با سلام آیا خود دین هندویی چه بدی هایی دارد چون هروقت ما بدیهای دین هندویی را می چرسیم بدی های آیین برهمنان(نظام کاست) آیین اهیمسا(نخوردن گوشت گاو و نیازردن جانداران و ریاضات شاقه) را هم با ایین هندو مخلوط می کنند و می گویند اینها همه بدیهای دین هندویی است, حال لطفا بفرمایید چه نقدهایی بر خود دین هندو وارد است, نه برهمنان نه اهیمسا؟
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
به نظر مي رسد مقصود از دين هندويي، همه اديان هند باشد، زيرا هيچ كدام از اديان هند، به نام دين هندويي ياد نمي شود و هر كدام اصطلاح خاص خود را دارد، در عين حال اگر مقصود از دين هندويي همه آيين هاي اين كشور باشد، بايد بگويم كه نقد همه آن ها نياز به فرصت ديگر دارد، اما دراين جابه به انتقادهاي كلي يكي از اديان هند ( بودا) اشاره مي شود، البته با اين توضيح كه نمي توان درخصوص جزييات اين دين – مانند نيازردن جانداران-، اظهار نظر نمود، زيرا جزئيات اين دين تاريخ روشني ندارند؛ در مجموع مي توان انتقاد هايي زير را بر آيين بودا وارد دانست:
1. انكار مباحث نظري و اعتقادي
در آيين بوديسم بر خلاف اديان ابراهيمى كه از دو بخش عمده ى نظرى ـ اعتقادى، و عملى ـ تكليفى تشكيل شده اند، خبرى از مباحث نظرى و اعتقادى نيست و هر كس كه مى خواهد پيرو اين آيين شود، بايد بدون هر گونه استدلالى، حقيقت رنج، يعنى شر بودن زندگى را بپذيرد و هم چنين به اصل «سامسارا» (تناسخ)، يعنى تكرار ازلى تولد و مرگ و جابه جا شدن يك روح از جسمى به جسم ديگر، ايمان داشته باشد تا بتواند با عمل به هشت راه بودا خود را از چرخه ى «سامسارا» رهايى بخشد. آيين بودا در مباحث اعتقادي و نظري كم همت و بي رونق است «مبادي لاهوت و فلسفه فوق الطبيعيه و امثال آن مباحث عقلاني نزد او (بودا) وزني ندارد.
2. انكار خداوند
بوديسم بر خلاف مكاتب فلسفي و اديان ديگر كه هر كدام به نوعي قائل به وجود خالق و صانع عالم هستي هستند، عالم را قديم و ازلي و بي نياز از خالق مي داند و وجود خداوند را انكار مي كند. و ماده را قائم به ذات مي داند و به نوعي الحاد دچار مي شود و از پاسخ گويي به اين سؤال كه ماده محدود بوده و محتاج علت است و بايد علتي داشته باشد عاجز، مي ماند. برخي معتقدند كه بودا منكر خدا و ماوراء الطبيعه نيست، بلكه در اين مورد ساكت است و اعتقاد دارد كه ما از درك آنها عاجزيم. اما سؤال اين است كه اولا، آيا بدون داشتن اعتقاد مي توان به مرحله ي عمل رسيد و آيا بدون تبيين جهان هستي مي توان راه سعادت را هموار كرد؟ ثانيا، در آيين بوديسم دو پيشفرض اعتقادي، يعني حقيقت تألم و تناسخ، وجود دارد كه بدون پذيرفتن آنها نمي توان از روش هاي بودا براي سعادتمند شدن پيروي كرد و با قبول آنها، برخلاف خواسته ي وي، وارد مباحث اعتقادي مي شويم كه بوديسم آن را خط قرمز و خارج از توان انسان دانسته است.
3. انكار نبوت
بودايي ها چون وجود خداي واجب الوجود را انكار مي كنند طبعا اعتقادي به نبي مرسل و پيامبري كه حامل وحي الهي باشد ندارند و مي گويند كه عقل به تنهايي توان هدايت انسان را دارد و نيازي به پيامبر نيست. و سؤالي كه بي پاسخ مي ماند اين است كه آيا عقل مورد ادعاي شما امر به تمثال پرستي مي كند و آيا عقل موجب مي شود كه شما صانع را انكار كنيد و در تناقض تناسخ گرفتار آييد آيا عقل نياز به مؤيد راهنما ندارد. آيا اگر رسولاني به عنوان راهنما و مؤيد عقل از سوي خداوند بيايد منافاتي با احكام عقل دارد، آيا عقلي كه مدعاي داشتن آن را مي كنيد موجب شده كه عالم ممكن را واجب الوجود پنداريد؟!
4. انكار معاد
بودا كه درصدد اصلاح آيين هندو بود روح و انتقال آن را آنكار مي كرد. ولي در پاسخ به سؤال سرانجام انسان چه خواهد شد مجبور به قبول مسأله تناسخ شده بود وي مانند هندوها تناسخ را به عنوان اصل مسلم ديني پذيرفته بود و به عقيده او روح انسان در هنگام مرگ به كالبد و يا جسم ديگري انتقال پيدا مي كند و يك سلسله تولد و تجديد حيات را طي مي كند و پس از هر تولد و زندگي دوباره بار ديگر روح به بدني ديگر حلول مي كند و اين تولدها ممكن است بي انتها و ابدالدهر ادامه داشته باشد. ولي به اين تناقض نيز گرفتار مي آيد كه اگر روحي نيست پس تناسخ چه معني مي دهد. زيرا بدون حلول روح از جسمي به جسم ديگر تناسخ امكان ندارد و بر فرض كه تناسخ را قبول كرديم. كدام دليل عقلي و منطق صحيح دال بر حقانيت تناسخ است.
5. فردگرايى
تعليمات بودا كه در چهار حقيقت و هشت راه خلاصه شده، ناظر به امور فردى است و به ادعاى بوداييان، راه نجات فرد، تمسك به اين تعليمات است و چيزى افزون بر اين مطالب وجود ندارد كه بتوان از آن براى هدايت جامعه بهره برد. گويا نظام هاى اجتماعى و اصل جامعه از ديدگاه بوديسم امرى واهى و خيالى است و نقشى در زندگى انسانى ندارد.
6. آميختگى با افسانه
آيين بوديسم با دورى گزيدن از مباحث نظرى و اعتقادى و نپرداختن به سؤالاتى كه درباره ى مبدأ و معاد مطرح مى گردد، دچار نوعى خلأ مباحث كلامى و استدلالى مى شود و براى پر كردن اين خلأ به دامان افسانه و اسطوره پناه مى برد و در پاسخ سؤال هاى متعدد هستى شناختى، به تمثيل و داستان رو مى آورد و از افسانه براى تبيين اصول خود بهره مى گيرد. اين روش هر چند در جلب نظر افراد عامى جامعه مؤثر است، اما از ارائه ى قانون و قاعده براى رستگارى انسان عاجز است و جز گرفتارى در انبوهى از خرافه و افسانه ثمره اى ندارد(1).
در خصوص اديان هند به منابع زير مراجعه نماييد:
1-عبد الله مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب جهان، قم، انتشارات منطق (سينا)، 1373، چاپ اول ، ج3، از ص 197 به بعد
2- حسين توفيقي، آشنايي، با اديان بزرگ،- قسمت هندوئيسم -
پي نوشت:
http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=13839 . 1
موفق و موید باشید