تمامی دنیا این نظریه را قبول دارند که دنیا را در ابتدا تمام اب گرفته بود و کم کم با پیدایش تک سلولی ها و ... و بعدش خزندگان و... دایناسور و... میمون و...انسان نخستین که تبدیل به انسان کنونی شده.
و این در تمامی مدارس و دانشگاه های اسلامی هم تدریس میشود و همه علما شما هم این رو قبول دارند.
سوال1 پس ممکن است انسان کنونی به یک انسان با قابلیت های بیشتر باشد؟؟(همانطور که میمون تبدیل به انسان تبدیل شد)
سوال2 پس در این صورت قران و دین خداتون میره زیر سوال که ما حضرت ادم را بوجود اوردیم و دنیا را در 6 روز افریدیم و...
سوال3 اگر این نظریه درست نیست پس چرا اینارو تو مدارس تو سر ما میکنن؟؟
متشکرم
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
متاسفانه سوال شما چندان ساختار منطقی و منسجمی ندارد . ابهاماتی در آن به چشم می خورد؛ اما تلاش می کنیم پاسخ دهیم :
ماهیت سوال شما از تئوری تکامل یا فرگشت است یا نظریه مشهور داروین که مشهورترین نظریه در مورد خلقت در زمان کنونی به حساب می آید، اما نکته مهمی که نباید از ان غفلت کرد: این تئوری به رغم همه دگرگونی های تئوریکی که از زمان مطرح شدنش تاکنون پیدا کرده و به رغم مدعیان و طرفداران بسیاری که دارد، همواره مخالفان و منکرانی از طیف اندیشمندان و زیست شناسان و فسیل شناسان نیز داشته است. نمی توان به طور قطع به درستی آن اذعان نمود .
به هر حال هنوز حلقه های واسطه بین انسان و موجودات قبل از او به درستی پیدا نشده، در فرض صحت فرضیه تکامل لااقل صدها نمونه واسطه بین انسان و شامپانزه نیاز است تا صحت این فرضیه را منطقی و قابل قبول کند؛ در سال گذشته فسیلی پیدا شد که گفته شد نمونه ای از موجود واسطه بین انسان و حیوانات قبلی است. آن قدر طرفداران فرگشت از این کشف خوشحال شدند که تا مدتی نقاشی این فسیل به عنوان لوگوی سایت گوگل قرار داشت .
این امر نشان می دهد که هنوز فرضیه فرگشت در حد یک ترم تئوریک است که نیاز شدیدی به شواهد اثباتی دارد. هر آنچه در وضعیت موجود به عنوان دلایل اثبات این فرضیه ارائه می شود، در واقع شواهد امکان و عدم استحاله این فرضیه است، نه دلایل ثبوت و وقوع حتمی این فرضیه و عدم امکان فرضیه های مشابه .
در هر صورت حتی اگر بنا را بر صحت صد در صد این فرضیه بگذاریم، باز از نگاه آموزه های اسلامی صحت این فرضیه هیچ منافاتی با مبانی کلی فکری و اعتقادی ما نخواهد داشت؛ هر چند کلیسای کاتولیک از گذشته تا حال به شدت با این فرضیه به مقابله برخاست. پذیرش آن را عین مخالفت با انجیل و مبانی خداشناسی دانست، اما ما مسلمانان هیچ گاه چنین دیدگاهی نداشته و نداریم .
این نظریه ممکن است از چند جهت با مبانی فکری ما در چالش باشد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم :
* برهان نظم :
برخی ادعا می کنند این نظریه برهان نظم را زیر سوال می برد. وجود یک ناظم در پس عالم را انکار می کند، در حالی که اصلا این نظریه برهان نظم را خدشه دار نمی کند، بلکه با کمی تامل در می یابیم دقیقاً تمام فرایندی که از آن به فرایند تکامل یاد می شود، بر اساس نظمی هماهنگ و هدایت شده پدید آمده است، یعنی بر اساس یک نظم مشخص موجودات تک سلولی به سوی موجودات پیچیده تر و عالی تر رفته اند ، یا بر اساس خاصیت « سلسه واکنش های شیمایی » یک خط سیر را به طور مشخص طی کرده اند . این یعنی نظم « هماهنگی اجزای درونی یک مجموعه برای رسیدن به سوی یک هدف» و این نظم ناظمی را می طلبد .
*انکار وجود خدا:
مهم ترین ادعای مخالفان دین دار با نظریه تکامل این است که این نظریه وجود خدا و خالق را در مجموعه عالم نادیده می گیرد. قایل به خلقت موجودات و انواع بدون وجود خدای خالق در نظام هستی است ، در حالی که این نظریه به هیچ وجه وجود خدا و فرایند خلقت را انکار نمی کند .
تنها چیزی که این نظریه اثبات می کند، آن است که روند پیدایش موجودات عالم به شکل تکاملی ایجاد شده است، اما اینکه آیا آفریننده ای موجودات را در طریق این تکامل قرار داده یا نه ؟ این نظریه چیزی بیان نمی کند. ما معتقدیم و عقل نیز بر همین اساس حکم می کند که ساختار تکاملی نیاز به شعور و ادراکی هدایت کننده دارد. بدون یک هدایتگری کامل تکامل موجودات ممکن نخواهد بود؛ ضمن آن که می توان به سراغ همان موجود تک سولی (یا اولین موجود) رفت که چگونه به وجود آمده که بدون وجود خدا و علت اولیه تحقق ان محال خواهد بود؛ بنابراین این نظریه هیچ تضادی با اعتقاد به خدا ندارد.
* خلقت انسان ها از آدم و حوا :
ادعای دیگر مخالفان آن است که این نظریه با اعتقاد مشترک همه ادیان آسمانی مبنی بر خلقت نسل بشر از حضرت آدم و حوا منافات دارد ؛ در حالی که تکامل و پذیرش اجداد حیوانى براى انسان هیچ گونه مخالفتى با اینکه انسانهاى موجود همه داراى پدر و مادر واحدى به نام آدم و حوا باشند ندارد؛ البته در این صورت این سوال پدید مىآید که خود آدم و حوا از تکامل حیوانات دیگر خلق شدهاند یا هیچ گونه اجداد حیوانى ندارند؟
ظواهر آیات قرآن نظریه دوم است، ولى در عین حال این آیات نفى کلى نظریه ترانسفورمیسم را در مورد انسانهاى قبل از این نسل بشر (مانند انسانهاى نئاندرتال) نمىکند. ممکن است آیات قرآن در مورد آفرینش انسان از خاک چنین تفسیر شود که خاک پس از طی مراحل تکاملی بعد از میلیون ها سال به صورت خلقت کامل انسان درآمده است. همان گونه که برخی نویسندگان آیات قرآن را با نظریه تکامل تطبیق داده اند.
شهید مطهری در خصوص این اشکالات می گوید :
«...اولا گیریم همه این ها[موجودات] برسد به یک جد و آن جد یک حیوان تکسلولى باشد،پس براى اولین بار حیات در روى زمین در یک حیوانتک سلولى پیدا شد، او با چه عاملى پیدا شد؟علم هنوز نتوانستهاست[نشان دهد]-و بلکه ضد آن را گفته است-که یک حیوان ولو یک حیوان تک سلولى خود به خود پیدا شود؛ یعنى بدون سابقهاشتقاق از یک ذى حیات پیدا شود، و لهذا خود داروین هم که این نظریه را گفت، معتقد بود که اجداد تمام حیوانات منتهى مىشوند به هفت تا، ولى آن هفت تا دیگر با نفخه الهى به وجود آمدهاند.خود داروین یک مرد موحدى بوده، مسیحى و خیلى هم معتقد بود، مىگویند در حال احتضار هم کتاب مقدس یعنى انجیل را به سینهاش چسبانده بود و آن را رها نمىکرد .
ثانیا :مگر خدا آن وقت خالق ماست که جد اعلاى ما یک انسانى باشد که آن انسان را خدا دفعتا آفریده باشد؟آن به این مطلب ربط ندارد.ما به هر حال مخلوق خدا هستیم.قرآن که مىگوید خدا شما را خلق کرد ،مىگوید شما ببینید یک نطفه بودید در رحم،خدا نطفه را علقه کرد و علقه را مضغه کرد،بعد مضغه را تبدیل به عظام کرد،عظام را گوشت پوشاند،چنین و چنان کرد(خلقت).
همینخلقت تدریجى ما در رحم مادر و[اینکه]بعد در بیرون به صورتجنینى هستیم که دائما بزرگ مىشود[نشان مىدهد که]در حالخلق شدن هستیم، بلکه به قول عرفا عالم دائما در حال خلق شدناست.اگر چنین مىبود که خدا یک دفعه عالم را خلق کرده و العیاذبالله کنار رفته و دیگر چیز جدیدى رخ نمىدهد، در عالم آب از آب تکان نمىخورد، هیچ تغییرى پیدا نمىشد، ولى اینکه عالم دائما در گردش و حرکت است و همه چیزش-از جوهرش و از عرضشهمواره فانى مىشود و حادث مىشود،این همان معناى این است کهعالم همیشه در حال خلق شدن است.
از نظر خالقیت خدا و از نظر توحید، هیچ تفاوتى نمىکند که انواع موجودات دفعتا به وجود آمده باشند یا انواع از یکدیگر اشتقاق یافته باشند،یعنى نظریه داروین همان اندازه یکنظریه توحیدى است که نظریه غیر داروین توحیدى بوده...»(1)
اما در مورد این که در حقیقت این نظریه صحیح است یا خیر، نمی توان به طور قطع در این خصوص سخن گفت، زیرا این نظریه منافات صریح با مبانی دینی ما ندارد. چه بسا بتواند با نظریات دینی ما جمع شود، اما این که آیا صحیح است که به طور قطع و به عنوان یک حقیقت مسلم در مدارس تدریس شود، تشخیص این امر بر عهده کارشناسان تدوین کتب درسی است .
در مورد این که آیا ممکن است در آینده، بشر به گونه ای رشد کند که به مراتب بالاتری از توانمندی و کمال برسد و موجودی برتر شود، باید گفت: در این زمینه اگر از نظر معتقدان به تکامل بخواهیم سخن بگوییم، چه بسا این احتمال بر اساس تئوری تکامل مطرح نباشد، زیرا طبق این نظر ،تکامل هر موجودی سیری مشخص را طی می کند و به بهترین وضعیت مطلوب منتهی می شود، در واقع بقاي یک موجود نشان می دهد که در مسیر تکامل وضعیت مطلوب خود را به دست آورد و اکنون در بهترین وضعیت خود به سر می برد .
اما در آینده اگر وضعیت حیات بشر دگرگون شود، دو حالت متصور است: چه بسا بشر نابود شود . چه بسا خود را با وضعیت آینده تطبیق دهد . در نهایت به تکاملی دیگر برسد ؛ اما در هر حال باید دانست که این امر منافاتی با وضعیت ارزشی بشر در زمان کنونی و درستی ادراکات بدیهی او ندارد . در واقع این امر در فرض وقوع، ارزش ادراکات بشر در این وضعیت فعلی را مخدوش نمی کند .
این امر در منابع دینی ما هم به نوعی مورد تایید قرار گرفته و تاکید شده که در آخرالزمان و در دوران ارزشی برقراری حکومت حق انسان به اوج کمال و توانایی های خویش می رسد. معتقدیم که دوره ظهور امام زمان علیه السلام دوران گسترش علم و دانایى است. تحقق مدینه فاضله بشری است. با آمدن منجى، همان گونه که ظلم جاى خود را به عدل و داد مىدهد، دانایى و فرزانگى جایگزین جهل و نادانى مىشود .جهان از نور عقل و دانش آکنده مىگردد. (2)
در این دوره بشر به حاکمیت عقلانیت نایل مىگردد. در روایات آمده است که در عصر ظهور حضرت مهدى برکات خداوندى به بشر ارزانى داشته ؛ دست رحمت ایزدى بر عقلهاى مردم کشیده مىشود. مردم از نظر عقل و بصیرت در وضع بى مانندى قرار مىگیرند.(3)
پی نوشت ها:
1. استاد مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن،ج 4،ص 213 .
2. لطف اللَّه صافى گلپايگاني، منتخب الاثر، قم، انتشارت حضرت معصومه سلام الله عليها، 1378 هـ.ش، ص 607.
3. علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفاء، 1404 هـ .ق، ج 75، ص 51.