صورت ساده‌ی سوال این است که هیچ چیز در این دنیای فانی ثابت نیست | انسان‌ها می‌آیند و می‌روند و حوادث و افکار و دولت‌ها و مناسک و فلسفه‌ها و ... همه موقتی‌ و محدود به یک دوره‌ی تاریخی هستند | برداشت ما هم از اسلام و تشیع مطمئناً آن چیزی نیست که مثلاً علامه‌ی حلی داشتند یا حضرت امام صادق ع داشتند | چه چیز در این جهان ثابت است و ما می‌توانیم به آن اقتدا و اتکا کنیم که حقیقت امور را به ما نشان دهد؟

صورت مفصل‌تر سوال: حالات روانی انسان همراه با علم انسانی همه متغیرند | دو مرجع در تاریخ تشیع نمی‌توان یافت که عین هم فکر کنند | اما وقتی اختلاف هست یعنی یک جای کار می‌لنگد یعنی بالاخره -حداقل- یک نفر اشتباه می‌کند | این برای عامه‌ی مردم مشکلی ایجاد نمی‌کند | اما خواص به این می‌اندیشند که باید میزان و محکی در کار باشد | اگر هر دو مرجع مذکور اشتباه می‌کردند چه؟ | یا کدام فیلسوف درست می‌گوید؟ | ایضاً هیچ دو فیلسوفی در عالم مثل هم فکر نمی‌کنند و نکردند | حتی اگر صدر المتالهین بوده باشد | میزان چیست؟
جواب: میزان قرآن است که کلام بی‌واسطه‌ی حق مطلق است! | جوابِ جواب: هیچ دو مفسر قرآنی هم مثل هم فکر نمی‌کنند | مساله این است که ما قرآن را می‌خوانیم و پیش خود تفسیر می‌کنیم | تفسیر ما هم بسته به حالات روانی و عادات فرهنگی و تحصیلات و ... فرق می‌کند | معیار چیست؟
جواب دیگر: میزان معصومین (قرآن ناطق) هستند! | جوابِ جواب: اولاً که در زمانه‌ی غیبت معصوم چه باید کرد | ثانیاً چگونه می‌توان معصومین را شناخت | از کجا معلوم که مثلاً اسماعیلیه درست نمی‌گویند؟! | پیامبر کذاب هم در این دنیا زیاد است | اول معصوم را باید شناخت اما با چه ابزاری؟ با چه سنگ محکی؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
1- علوم به لحاظ مسائل ، موضوع و كاركرد متفاوت و مختلف هستند.
2- به واسطه تفاوت مسائل ، موضوع و كاركرد ، از حيث روش و مباني و مبادي فكري و نظري نيز متفاوت و مختلف خواهند بود.
در علمي مانند فلسفه به دليل كاركرد هستي شناسانه آن ، روش آن روشي برهاني عقلي بوده و از روش هاي نقلي و تجربي در اثبات مسائل آن پرهيز مي شود.
در علمي مانند فيزيك به دليل تجربي بودن موضوع تحقيق در اين علم ( قوانين ثابت و متغير در اجسام ) از روش حس و مشاهده و تجربه استفاده شده و روش عقلي و نقلي بي اعتبار خواهد بود.
در علومي مانند فقه و حقوق ،‌به دليل غايت كاركرد گرايانه اين علوم و نيز تجربي و عقلي نبودن موضوع تحقيق در آن ها ( عمل مكلفان ) از روش نقلي استفاده مي شود . روش هاي عقلي و تجربي بي اعتبار خواهند بود.
3- حق معرفت شناختي ثابت است و نسبيتي در آن نيست.
4- ملاك تشخيص حق در علوم مختلف و نسبت به معرفت ها و شناخت هاي مختلف ،‌گوناگون و مختلف مي باشد.
در علوم عقلي ملاك تشخيص حق (مطابقت ذهن با خارج) و غير حق (عدم مطابقت ذهن با خارج ) احكام صريح و ثابت و يقيني و بديهي عقلي مانند استحاله اجتماع نقيضين و به تبع آن بديهيات اوليه و بديهيات ثانويه مي باشند.
در علوم تجربي نيز ملاك تشخيص حقيقت ، بديهيات ثانويه مبتني بر بديهيات اوليه و قضيه استحاله اجتماع نقيضين مي باشد.
درمباحث نقلي ملاك تشخيص حق ( علاوه بر احكام بديهي عقلي كه گفته شد ) مطابقت يا عدم مطابقت حكم با منابع معتبر در آن علم است.
در فقه حكم مي شود كه نماز واجب است. ملاك تشخيص در اين كه اين حكم حق است يا باطل ،اين است كه ببينيم اين حكم از منابع معتبر در فقه مانند قرآن و سنت ، با روش هاي معتبر شرعي ، استخراج شده است ؟
هنگامي كه گفته مي شود كوروش پادشاه هخامنشي در سه هزار سال پيش بود ،‌تشخيص حق يا باطل بودن اين حكم اين است كه بررسي كنيم آيا اين مساله با روش هاي معتبر و با استفاده از منابع معتبر تاريخي استخراج شده است ؟
5- حق ، در مواضع مختلف ،‌اصطلاحات گوناگون دارد :
1- حق در مباحث معرفت شناختي عبارت است از انطباق ذهن با خارج.(1) انطباق ذهن با خارج قابل تشكيك نبوده و نمي توان به نسبي بودن آن حكم كرد. اگر علم به درختي در خارج وجود دارد و اين علم و تصور مطابقت كامل با آن درخت خارجي دارد ، مي گوئيم به حقيقت دست يافته ايم. اين حقيقت ديروزي و امروزي نيست ،بلكه همه زماني است.
بلي ممكن است تصور مبهمي از درخت داشته و يا به قسمتي از آن علم داشته باشيم و به مرور زمان علم ما به همه جاي آن گسترش پيدا كند و يا از ابهام خارج شود. در اين صورت اين گونه نيست كه حق نزد ما تغيير يافته ، بلكه واقعيت اين است كه تصور مبهم يا محدود قبلي ما ، حقيقت نبوده ، به غلط آن را حقيقت پنداشته ايم. حق آن علمي است كه به همه جاي درخت و آن هم به صورت روشن تعلق گيرد.
پس ما دو حقيقت نداريم، بلكه يكي از تصورات حق و ديگري باطل است.
2- حق در مباحث فلسفه علم و مباحث روش شناسي علوم ،‌عبارت است از روش استنباط احكام مسائل علوم از طريق معتبر در هر علم.
در مباحث فقهي و علم فقه روش استنباط و بررسي مسائل عمليه ،‌تكيه بر ادله و امارات معتبر قطعيه و ظنيه ، مثل قرآن و سنت مي باشد. حال اگر فقيهي بنابراين روش و طريقه به حكمي از احكام فقهي دست پيدا كرد ،‌او به حقيقت رسيده است . همان مبناي عمل براي خود و مقلدانش مي باشد.
اما اگر كسي از اين روش تبعيت نكرد و راهي غير معتبر (مانند قياس فقهي و استحسانات عقلي ) در اين علم را پيمود ،‌هر حكمي كه به دست آورد ،غير شرعي و غير معتمد و اصطلاحا غير حق مي باشد . نمي تواند مبناي عمل براي او يا فردي ديگر باشد.
در اين گونه علوم كه كاركرد و غايت آن ها ، عمل است ،‌ميزان رسيدن به حكمي است كه مجزي براي عمل باشد و حجتي باشد در دست مكلف در مقابل خداي متعال كه هر آنچه را از تكليف كه مي فهميده ، عمل كرده است.
حال اين حكم ظاهري ممكن است مطابق با حكم واقعي الهي باشد، مانند حكم به وجوب نماز و حرمت زنا ، يا ممكن است كه مطابق با حكم واقعي الهي نباشد ،مانند اينكه فقيهي از طريق معتبر علمي فقهي ،‌حكم كند به اينكه در نماز بايد سه بار تسبيحات اربعه گفت . فقيهي ديگر با استفاده از همان روش معتبر ، حكم كند كه يك بار گفتن كافي است . هر دوي اين فقها راه حق را پيموده؛ هر دو به حكم ظاهري كه نتيجه راه حق و معتبر است ،دست يافته اند، ولي يقينا يكي از اين احكام ظاهري حق ، با حكم واقعي الهي مطابقت دارد، چون حكم واقعي نزد خداي متعال يا يك بار گفتن تسبيحات در نماز است يا سه بار گفتن آن.
بنابراين حكم هر دو فقيه به لحاظ حكم ظاهري ، حق است . هر دو براي عمل خود حجتي نزد خداي متعال دارند ، ولي به لحاظ حكم واقعي يقينا يكي از آن ها حق ( مطابق با واقع نزد خدا ) بوده و ديگري غير حق ( غير مطابق با حكم واقعي نزد خدا ) مي باشد.
با توجه به نكاتي كه گفته شد ،حق معرفت شناختي نسبي نخواهد بود و نمي تواند باشد ،چرا كه حق در مباحث معرفت شناختي، به معناي مطابقت ذهن با خارج و واقع است . اين مساله ديروز و حال و آينده و اين فرهنگ و آن فرهنگ و اين سنت و عادت و آن سنت و عادت ، نمي شناسد . هر زماني و همه فرهنگي و همه سنتي ، و اصطلاحا جهان شمول است.
حق در مباحث روش شناسي علوم ممكن است نسبي ، منعطف ، و قابل تغيير باشد. همچنين ممكن است نتيجه روشي حق در يك علم ، مطابق با واقع بوده و جزو حقيقت هاي معرفت شناختي باشد . ممكن است مطابق با واقع نبوده و حقيقت معرفت شناسانه براي ما به دست ندهد.
با توجه به اين نكات در هر موضوع ، ابتدا علم بررسي كننده آن موضوع را پيدا كنيد ؛ سپس طريقه هاي معتبر بررسي مسائل را در آن علم مورد تحقيق قرار دهيد . ببينيد آيا از روش هاي معتبر آن علم در بررسي و اثبات آن حكم خاص استفاده شده است . نيز آيا اين حكم ، مبتني بر احكام بديهي عقلي كه ثابت هستند و تغيير ناپذير _ بي واسطه يا با واسطه _ مي باشد.
به تفسير قرآن اشاره فرموديد.
تفسير قرآن با توجه به اين كه علمي خاص است ، مبتني بر مبادي و روش هاي خاص و معتبر مخصوص به خود .
مفسران مختلف در تفسير آيات قرآن كريم ممكن است اختلافاتي داشته باشند كه با توجه به دو اصطلاح از حق كه در نكته پنجم گذشت ، ممكن است تفسير همه آن ها به لحاظ روش شناسي حق باشد ليكن حتما و يقينا نظر يكي از آن ها با واقع و خارج ( يعني مراد خداي متعال در هر آيه ) مطابقت داشته و حق خواهد بود.
با توجه ملاك هاي تشخيص حق كه در نكته چهارم گفته شد، اگر تفسير هر كدام از مفسران مبتني احكام بديهي عقلي _ بي واسطه يا با واسطه _ بود ، آن تفسير باطل نيست ، اما اگر مطابقت با احكام عقلي نداشت يا مخالف هر كدام از آن ها بود، آن تفسير باطل و غير خواهد بود.
اما چرا براي تفسيري كه مطابق با احكام عقلي بود، از تعبير ( باطل نيست ) استفاده كرديم؟
چون در تفسير قرآن ، مفسر به دنبال فهم مراد واقعي خداي متعال از هر آيه است . مراد واقعي خداي متعال براي ما انسان هائي كه ارتباطي با عالم معنا و غيب نداريم و به تعبيري مراد واقعي خداي متعال براي ما مجهول است ،‌نمي توانيم بگوئيم كه آن تفسير مطابق با واقع است ، چون واقع نزد ما معلوم نيست تا مطابقت يا عدم مطابقت تفسيري خاص را با آن بتوانيم تشخيص دهيم.
بنابراين كساني مي توانند تفسيري حقيقي و خالي از هر گونه باطلي به ما ارائه دهند كه به تعبير قرآن كريم «الراسخون في العلم»(2)هستند؛ يعني كساني كه به علم لايزال الهي متصل هستند . از درياي علم او آب حيات مي نوشند، يعني پيامبران و اوصيا و جانشنين آن ها .
حال مثال دوم شما كه از كجا بدانيم چه كسي پيامبر است و چه كسي امام و وصي حق پيامبر ؟ چرا كه هم مدعيان دروغين پيامبري بسيار بوده و هستند و خواهند بود و هم فرقه هاي گوناگوني كه عقائد مختلف و گاه متضاد با هم دارند.
اين گونه مباحث وارد در مباحث اعتقادي مي شود كه در برخي موارد از مباني و روش هاي عقلي صرف تبعيت مي كند ، بنابراين ما بايد حق و باطل را با استفاده صحيح از همان روش ها به دست آوريم . هر نظر و هر ادعائي كه مخالف آن مباني و روش هاي صحيح بود ،باطل بشماريم .مانند مباحث نبوت و امامت عامه ( اثبات ضرورت نبوت و امامت ،‌صفات ضروري نبي و امام و ... ).
در برخي از موارد نيز از روش هاي عقلي و نقلي (با هم و دركنار هم )صحيح و مبتني بر روش هاي يقيني و برهاني ،‌بايد براي اثبات حقيقت استفاده كرد.
مانند اين كه چه كسي مدعي صادق نبوت است و چه فردي دروغگو است ؟ چه كسي امام حق است و چه كسي مدعي دروغين امامت ؟
براي اينكه بدانيم شيعه در ادعاي دوازده امامي بودن جريان امامت حقيقت را مي گويد يا فرقه اسماعيله در ادعاي هفت امامي بودن اين جريان ؟ بايد ديد ادعاهاي هر يك از اين دو فرقه آيا با روش هاي تشخيص امام حق مطابقت دارد ؟
يكي از روش هاي عمده در تشخيص امام حق ، قول و اعلام پيامبر مي باشد. خود پيامبر بايد قبلا حقانيتش اثبات شده باشد . بايد ديد كه روايات صحيح و معتبري كه از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به دست ما رسيده است ، آيا نظر و ادعاي شيعه اثني عشريه را تاييد مي كند يا نظر و ادعاي فرقه اسماعليه را ؟
هر كدام اين ادعاها اگر با روش هاي صحيح و طريقه هاي معتبر در اين گونه تحقيقات ، مطابقت داشت و مخالفتي با احكام بديهي و صريح عقلي نداشت ،مي توان گفت كه آن نظر حق بوده و نظر و ادعاي مقابل آن باطل و غير حق مي باشد.

براي مطالعه بيشتر شما را به مطالعه منابعي در اين زمينه توصيه مي كنيم:
1- مجموعه آثار شهيد مطهري ، جلد 13 (مسأله شناخت ).
2- مجموعه آثار شهيد مطهري ، جلد 21 ( اسلام و نيازهاي زمان 1و2 ؛ اسلام و نيازهاي جهان امروز ؛ قوانين اسلام در مقايسه با توسعه و تحول دنياي جديد ) .
3- مجموعه آثار شهيد مطهري ،‌جلد 20 ( اصل اجتهاد در اسلام ؛ اصول فقه و فقه )
4- مجموعه آثار شهيد مطهري ،‌جلد 3 ( آشنائي با علوم اسلامي )
5- استاد مصباح يزدي ،‌آموزش عقائد.
6- http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=3976...
پي نوشت ها:
1. مرتضي مطهري ، مجموعه آثار ،‌ قم ،‌ نشر صدرا ،‌ 1376 هـ.ش ، ج 13 ،ص446.
2. آل عمران (3) ‌آيه 7.