سه تا سوال دارم خیلی فوری جوابش را می خواهم و در حد دو صفحه باید جواب باشد:
1-نژاد پیامبر اسام(ص) چه بوده است؟(لطفا" پاسخ ها کامل و جامع باشد اگر هم میشود برام ایمیل کنید)
2- چرا دین پیامبر اسلام(ص) بوده و چرا یهودی و مسیحی نبوده اند؟
3-حضرت علی(ع)در سن 10سالگی ایمان آورده و ایمان او تقلیدی است و نه تعقلی در صورتیکه در اصول دین هم نمیشه تقلید کرد دلیلش چیست؟

پرسش: نژاد پیامبر اسلام چه بوده است؟

پاسخ:
با سلام و آرزوی قبولی عزاداری شما در اين ماه و تشکر به خاطر ارتباطتان با این مرکز
اعراب نژاد سامى بازماندگان «سام‏» پسر حضرت نوح پيغمبر بودند و زبان آن ها را شاخه‏اى از زبان سامى مى‏دانند كه بهترين زبان نژاد سامى است.
مورخان، قوم عرب را به دو دسته تقسيم كرده‏اند: عرب خالص كه ساكن يمن بوده‏اند و به عرب قحطانى شهرت داشتند. تيره ديگر، عرب عدنانى بودند كه در سرزمين تهامه، نجد، يمامه، حجاز، شام و عراق پراكنده شدند. (1)
عدنان نياى اعلاى اينان كه جد بيستم پيغمبر اسلام است، نواده حضرت اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم خليل است. علت‏ سكونت آن ها در سرزمين حجاز اين بود كه به واسطه مصالحى، خداوند به ابراهيم وحى نمود كه فرزند خردسالش «اسماعيل‏» و مادرش «هاجر» را به وسيله «براق‏» از فلسطين به نقطه‏اى در حجاز كه بعدها شهر مقدس مكه در آن جا بنا شد، بياورد و در آن جا ساكن گرداند، و ابراهيم نيز چنين كرد».
با پديد آمدن آب زمزم در زير پاى اسماعيل شيرخوار كه به طرز معجزه‏آسا تحقق يافت، و آگاهى قبيله جرهم از وجود آب در آن نقطه و آمدن بدان جا، اسماعيل در ميان قبيله مزبور پرورش يافت، و زبان آن ها يعنى عربى را فرا گرفت.
حضرت اسماعيل در جوانى، با دخترى از عرب اصيل قحطانى از قبيله «جرهم‏» ازدواج كرد.(2) معد فرزند عدنان چهار پسر به نام هاى: نزار، قضاعه، قنص و اياد، داشت. قبائل مضر، ربيعه، انمار، خثعم، ثقيف، بجيله، قضاعه، تميم، مزينه، خزاعه، اسلم، هذيل، طى، كلب، كنانه، خزيمه، و تيره‏هائى كه از اينان منشعب گرديدند، به آنان مى‏رسند. به اينان عرب مستعرب يا عرب اسماعيلى مى‏گفتند. قبيله مشهور و محترم «قريش‏» نيز به آن ها مى‏پيوستند.
به تقسيم ديگر به موازات ظهور اسلام، عرب سه دسته بودند.
عرب شمال كه در نجد و حجاز و اواسط سرزمين عرب يعنى شبه جزيره مى‏زيستند، و به زبانى كه قرآن مجيد بر اساس آن نازل گرديد، سخن مى‏گفتند.
ديگر عرب قحطانى مقيم جنوب بودند كه در يمن موطن اصلى خود و حضر موت سكونت داشتند، و زبان آن ها لغت‏سباى يا حميرى بود.
عرب قحطانى به مرور ايام در حجاز پراكنده شدند كه از جمله دو قبيله معروف اوس و خزرج بودند، كه در سرزمين يثرب و شهر «مدينه‏» به سر مى‏بردند.
دسته ديگر عرب «نبطى‏» بود كه در اصل عرب نبودند، ولى با عرب آميزش پيدا كردند و در سرزمين آن ها سكونت ورزيدند، و با آنان وصلت نمودند. از اين رو، زبان آن ها عربى خالص نبود، بلكه تركيبى از عربى و غير عربى بود.
قرن ها پيش از ظهور اسلام در نقطه شرقى و شمالى شبه جزيره عربستان، سه تيره از عرب وجود داشته‏اند; بدين شرح:
1- اعراب بائده

پیش از همه در عربستان مى‏زيسته‏، براى خود دوران و سرگذشتى داشته‏اند، ولى طى حوادث شومى نابود شدند. به همين جهت نيز به آن ها «بائده‏» مى‏گويند، يعنى نابود شده و از ميان رفته.
گويا اينان همان قوم عاد و ثمود و غيره بوده‏اند كه در سرزمين «احقاف‏» يعنى جائى كه امروز كشور مسقط و عمان است، مى‏زيسته‏اند، و در نقاط ديگر شبه جزيره هم پراكنده بودند. در روزگار طلوع اسلام، الواح و قبورى باقى مانده بود كه مردم آن ها را به همان عرب بائده نسبت مى‏دادند. (3)
2- اعراب نجد
اينان كه در شرق شبه جزيره به صورت قبائل مختلف مى‏زيستند، روزگار خود را حتى در يك قرن پيش با چادرنشينى و جنگ و گريزها مى‏گذرانيدند. از نيم قرن به اين طرف خاندان سعودى در اين منطقه حكومت‏ خود را تشكيل داده و امروز پايتخت آن ها «رياض‏» در منطقه نجد واقع است.
3- اعراب حجاز
عرب اصيل شبه جزيره كه قرن‏ها به واسطه وجود خانه خدا (كعبه) در ميان آن ها، محترم‏ترين مردم به شمار مى‏رفتند، در قسمت‏شمال و غرب جزيره به سر مى‏بردند. شهرهاى حجاز هنگام ظهور اسلام مكه و مدينه و طائف بود. در كنار درياى سرخ و سى و دو فرسخى شهر مدينه هم «ينبع‏» قرار داشت، كه خود بندرى بوده است، و رابط ميان حجاز و آفريقا به شمار مى‏رفت.
قريش نجيب‏ترين مردم حجاز بودند كه در شهر مكه سكونت داشتند. نجابت و احترامى كه قريش در ميان ساير قبايل مختلف عرب كسب كرده بودند، به خاطر «كعبه‏» خانه خدا و يادگار حضرت ابراهيم و اسماعيل بود كه قريش خود از اولاد حضرت اسماعيل به شمار مى‏رفتند. به طورى كه عموم قبايل عرب در يمن و حجاز و نجد و ديگر نقاط كعبه و شهر مكه را محترم شمرده و آن مكان مقدس را رمز اعتبار خود مى‏دانستند.
هر ساله اعراب از باديه‏ها و شهرها در ماه رجب و ذى حجه براى زيارت كعبه و انجام مراسم، و زيارت بت‏هاى مشهور خود به مكه و منا مى‏آمدند. از ميان عرب عدنانى و قريش قبائلى كه شهرت داشتند عبارت بودند از: بنى هاشم، بنى اميه، بنى مخزوم، بنى اسد، بنى نوفل، بنى جمح، بنى عدى، بنى سهم، بنى عبدالدار، بنى زهره، و غيره.
از اينان نيز تيره‏هائى به وجود آمدند كه در تاريخ اسلام از ايشان ياد مى‏شود.
از اين قبائل چهار قبيله بيش از بقيه شهرت داشتند، و محل اعتبار و مورد توجه بودند: بنى هاشم، بنى اميه، بنى مخزوم، بنى عبدالدار. هنگام بالا گرفتن كار پيغمبر
در مكه و مدينه، بزرگ بنى هاشم پيغمبر اسلام، و بزرگ بنى اميه ابوسفيان، و بزرگ بنى مخزوم ابوالحكم بود كه بعدها بواسطه خودسرى و جهالتش در مقابل اسلام و پيغمبر
«ابوجهل‏» خوانده شد.
نياكان پيغمبر تا بيست و يك پشت‏شناخته شده‏اند. بدين گونه: عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، عبد مناف، قصى، كلاب، مره، كعب، لؤى، غالب، فهر، مالك، نضر، كنانه، خزيمه، مدركه، الياس، مضر، نزار، معد، عدنان.(4)
پي نوشت ها:
1.العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آيتى،ج‏1،ص 15 مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چ اول، 1363ش
2. الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين، خير الدين الزركلى،ج‏1،ص:307، بيروت، دار العلم للملايين، چ الثامنة، 1989،
3. الفتوح، ابن اعثم كوفى (م 314)، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى ص954، تحقيق غلامرضا طباطبائى مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372ش.
4. تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت،علي دواني.

پرسش: چرا دین پیامبر بوده و چرا یهودی و مسیحی نبوده اند؟

پاسخ:
متاسفانه پرسش شما چندان روشن و واضح به دست ما نرسيده و مراد دقيق شما از اين پرسش چندان روشن نيست، اما به نظر مي رسد كه منظور شما اين باشد که چرا دين پيامبر ما اسلام است ،نه ديني ديگر مانند يهوديت و مسيحيت؛ پاسخ ما بر اساس اين فرض تدوين شده است:
بشر آفریده شده تا به کمال برسد، و چون به تنهایی و با تکیه بر عقل خود نمی تواند راه سعادت را تشخیص دهد و نیازمند پیام و راهنمایی الهی است، خداوند پیامبران را به عنوان راهنمای راه سعادت برانگیخت.
انسان در تعلیمات انبیا مانند یک دانش آموز بوده که او را از کلاس اوّل تا آخرین کلاس بالا برند. از این رو بشر در هر دوره ای طبق مقتضیات زمان و پیشرفتی که پیدا می کرد، نیازمند پیام نو و پیام آور نو بوده است. بدین لحاظ ظهور پیامبران، تجدید دائمی شرایع و نزول کتاب های آسمانی انجام می گرفت. با تکامل انسان، دین هم متکامل می شد، تا این که بشر به حدی رسید که بتواند برنامه کامل سعادت را دریافت نماید.
‌دین حق در هر زمانی، یکی بیش نیست و بر همه کس لازم است از آن پیروی کند. بر این اساس میان پیامبران اختلاف و نزاعی وجود ندارد. پیامبران خدا همگی به سوی یک هدف و یک خدا دعوت می کنند. آنان نیامده اند که میان بشر گروه های متناقضی به وجود آورند، ولی این سخن به آن معنی نیست که در هر زمانی چندین دین حق وجود دارد و انسان می تواند در هر زمانی، هر دینی را که می خواهد بپذیرد. بر عکس معنای سخن این است که انسان باید همة پیامبران را قبول داشته باشد و بداند که پیامبران سابق، مبشّر پیامبران بعدی خصوصاً خاتم و افضل شان بوده اند. پیامبران بعدی موید پیامبران سابق بوده اند، پس لازمة ایمان به همه پیامبران این است که در هر زمانی تسلیم شریعت همان پیامبری باشیم که دورة‌ او است. لازم است در دورة پایانی به آخرین دستورهایی که از جانب خدا به وسیلة آخرین پیامبر رسیده عمل کنیم.
قرآن کریم می فرماید: هر کس غیر از اسلام دینی بجوید، هرگز از او پذیرفته نیست، و او در جهان دیگر از جمله زیانکاران خواهد بود.(1)
البته مراد از« اسلام»در این آیه، دین اسلام نیست، بلکه منظور تسلیم خدا شدن است، اما حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته و عنواني خاص دارد كه دوران خاص هر پيامبر و شريعتي كه او مي آورد تعيين كننده اين حقيقت است. از اين رو در هر زمان تنها پيروي از يك دين و آيين قابل قبول خواهد بود.
در واقع تا قبل از آمدن پيامبر صاحب شريعت بعدي، دين قبلي معتبر و حق محسوب مي شد، اما با آمدن پيامبر جديد كه شريعت و دستورعملي جديد آورده،ديگر تبعيت از دين قبلي غير قابل قبول و برخلاف تسليم بودن در برابر خواست خداوند است. به همين خاطر با ظهور پيامبر اسلام كه خاتم الأنبیاء هم محسوب مي گردد، تبعيت از ديگر شرايع قبلي براي همگان غير قابل قبول است، چه رسد به خود حضرت.
به عبارت دیگر: لازمة تسلیم خدا شدن، پذیرفتن دستورهای او است. روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد. آخرین دستور خدا همان است که آخرین رسول آورده است.(2)پس بعد از بعثت رسول اکرم(ص) تنها دین حق، اسلام است. ادیان دیگر منسوخ شده و زمان آن ها سپری شده است. پس بعد از اين زمان تنها دين قابل قبول اسلام است. هيچ فردي نبايد از دين و دستورعمل قبلي مانند يهوديت و مسيحيت پيروي نمايد .

پی‌نوشت‌ها:
1 .آل عمران (3) آیة‌ 85.
2. مرتضی مطهری، عدل الهی، ص 333.

پرسش: 3- حضرت علی(ع)در 10سالگی ایمان آورده و ایمان او تقلیدی است و نه تعقلی در صورتی که در اصول دین نمی شه تقلید کرد. دلیلش چیست؟

پاسخ:
اولا در اين‌گونه امور خوب است به اين نصيحت عارفانه مولوي توجه شود كه گفت:
كار پاكان را قياس از خود مگير گرچه ماند در نوشتن شير، شیر
پس از ايمان كودكانه ساير افراد در سن ياد شده در پرسش نبايد تصور نمود كه ايمان علي (ع) نيز تقليدي بوده و نه تعقلي، البته بگذريم از اينكه ايمان و تكليف در سن زير 10 سال نيز در اسلام قبول است و اسلام بدان دستور داده، زنان در 9 سالگي به سن بلوغ شرعي مي‌رسند و اسلام ايمان آنان را نه تنها امضا كرده ،بلكه دستور تكليف داده است.
دوم: در قرآن كريم تصريح شده كه نبوت در كودكي در گهواره نصيب حضرت عيسي (ع) شد و فرمود: « اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيا ؛ (1) آن طفل به امر خدا به زبان آمد و گفت من بنده خدايم و مرا كتاب آسماني داده و مرا پيامبر گردانيده است».
علامه طباطبائي تصريح كرده كه اين نبوت و كتاب همان انجيل است كه در همان سن به عيسي داده شد. (3) و يا درباره جناب يحيي فرمود: « و اتيناه الحكم صبيا ؛ (3) به او در سن كودكي نبوت بخشيديم». اگر كسي به اين‌گونه آموزه‌هاي قرآني باور داشته باشد، كه برخي از بندگان الهي در كودكي و حتي در گهواره به مقام نبوت مي‌رسند، به طور يقين ايمان علي در ده سالگي را از روي تعقل و عالمانه مي‌داند، به خصوص آن كه مقام علي بن ابي‌طالب (ع) از مقام انبيای پيشين برتر و بالاتر است. (4)
پس در صورتي كه نبوت در كودكي از روي بصيرت الهي و معرفت الهي امكان‌پذير و مورد قبول و عقلاني و تعقلي باشد، ايمان آوردن از روي تعقل براي علي (ع) به طريق اولي امكان‌پذير است.
سوم: اينكه گفته مي‌شود علي (ع) در ده سالگي به پيامبر ايمان آورد، حسب ظاهر است و گرنه حضرت حتي قبل از به دنيا آمدن در عالم معنا به پيامبر كه هنوز حسب ظاهر به پيامبري مبعوث نشده بود، ايمان و معرفت داشت. سخن حكيم و فيلسوف بزرگ جلال الدين دواني شنيدني است:
نفس شريف ايشان قدسي و علم ايشان لدني است، به حدي كه در وقتي كه به مشيمه رحم مادر خود فاطمه بنت اسد بودند، چون حضرت سيد البشر، فاطمه را مي‌ديد، فاطمه بي‌اختيار از جاي خود برمي‌خواست و چون از او سؤال مي‌نمودند، مي‌فرمود كه هر گاه سيد البشر را مي‌بينم ،جنين و بچه‌اي كه در رحم من است ،حركت مي‌كند كه مي‌دانم كه روي به آن طرف كه حضرت توجه كردند آورده، پس ايشان را حالت و مرتبه‌اي جناب نبوي منكشف بوده،در حالي كه تولد نيافته بود و هنوز در رحم مادر بود. (5)
از اين سخن معلوم مي‌شود كه علي (ع) حتي قبل از به دنيا آمدن از حقانيت نور نبوت خاتم آگاه بوده و به آن ايمان داشته است. تفصيل اين مسئله را در منبع ذيل جويا شويد. (6)
پي‌نوشت:
1. مريم (19) آيه 31.
2. الميزان، ج14، ص64، نشر جامعه مدرسين، قم، با ترجمه سيد محمدباقر همداني.
3. مريم ، آيه 13.
4. پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، ص222، نشر مؤسسه آثار امام، 1387ش.
5. رساله نور الهدايه في الامامه، ص12، انتشارات حكمت، قم، بي‌تا.
6. آموزه‌هاي عرفاني از منظر امام علي (ع)، ص300، نشر بوستان كتاب، قم، 1384ش.