با سلام
شما به ما ياد داديد خدا همه جا هست.يعني توي تك تك سلول ها خداهست پس تو جهنم هم خدا هست اگه اين طور باشه چه طور گناهكارو رو مي خواد عذاب كنه؟؟
اينطوري كه خودشو عذاب مي كنه. باتشكر
=======================================
يه سوال ديگه:
مگر هر علتي معلولي نداره. پس چرا وقتي در مورد خدا سوال مي كنيم همه مي گن تسلسل باطله تا يه جايي بايد پيش رفت و از اين حرفا؟
بي زحمت كمكم كنيد.
======================================
ببخشيد :
اگه ما فرض كنيم قبلا يه موجود ديگه اي تو حد و اندازه هاي خدا بوده بعدا خدا اونو از بين برده و خدا شده والانم به ما گفته من تنهايم و خداي اول و آخر منم. ما كه از قبل و بعد خدا خبر نداريم چه طوري هر چي خدا گفته باور كنيم؟؟؟
مثلا گفته من آخر قدرت و علم و... هستم.

--------------------
باتشكر

پرسش 1:
خدا همه جا؟ شرح :
به ما ياد داديد خدا همه جا هست.يعني توي تک تک سلول ها خدا هست. پس تو جهنم هم خدا هست. اگه اين طور باشه چه طور گناهکار رو مي خواد عذاب کنه؟ اين طوري که خودشو عذاب مي کنه.

پاسخ:
با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز.
اولا اين تعبير که خدا همه جا است، تعبير تسامحي و در واقع عاميانه است که براي درک عمومي اين گونه تعابير درباره حضور خداوند در گستره هستي به کار برده مي‌شود و گرنه اين گونه تعبيرات نسبت به ساحت متعالي خدا دقيق و مناسب نيست.
دوم: از اين سخن (خدا در همه جاست) نبايد تصور ظرف و مظروف را داشت و گمان کرد که خدا در داخل سلول‌ها و در نتيجه در جهنم نيز حضور دارد، چون اين گونه امور اختصاص به موجود مادي دارد که اگر قرار شد در جاي باشد، در داخل و يا در کنار آن جا حضور فيزيکي دارد، در حالي خداوند از اين گونه امور منزه است. بودن خداوند در همه جا در نظر اهل عرفان به معناي "معيت قيوميه" يا همراهي هستي بخشانه است که در قرآن کريم فرمود: «هو معکم اينما کنتم؛ (1) هر کجا باشيد او با شما است».
در اين آيه که در واقع خاستگاه آن تعبير است، سخن از معيت و همراهي خدا با انسان بلکه با همه چيز است و نه در چيزي بودن. چه اين که در روايات نيز در باب مفهوم اين معيت نکته‌هاي بسياري آمده از جمله : «مع کل شي لامقارنه و غير کل شي لابمزايله؛ (2) خداوند با همه چيز است، نه اين که همنشين آنان باشد، و با همه چيز فرق دارد ،نه اين که از آنان جدا و بيگانه باشد».
در حديث ديگر فرمود: «لم يحلل في الاشياء فيقال هو کائن و لم ينا عنها فيقال هو منها بائن؛ (3) خداوند در چيزي قرار نگرفته تا بتوان گفت در آن جاست. دور از پديده‌ها نيست تا بتوان گفت از آن‌ها جداست».
اين گونه آموزه‌هاي متعالي نحوه معيت خداوند را با اشيا مشخص کرده ، مراد معيت قيوميه است، يعني خداوند قيوم و نگاه دارنده همه چيز است . قوام هستي همه چيز به اوست و از اوست . همه چيز فقير و نيازمند به او بلکه عين فقر و نياز به اوست . خداوند با همگان در مقام فعل معيت قيومي دارد و نه در مقام ذات که برتر و منزه از اين گونه امور است. تفصيل را در منبع ذيل جويا شويد. (4)
سوم: جهنم يکي از مخلوقات خداوند و به تعبيري عرفاني مظهر و ظهور غضب خداوند بر گناه پيشه‌گان و ستمگران است. اگر حاکمي عدل گستر زنداني را براي کيفر و مجازات دزدان و قاتلان و افراد شرور درست کند و آن ها به دستور او در آن جا مجازات و ادب شوند، هرگز کسي تصور نخواهد کرد که حاکم به دليل آن که زندان ساخته اوست و او بر آن اشراف کامل دارد، خودش نيز عذاب خواهد شد.
بنابراين گر چه جهنم با اين مثال قابل مقايسه نيست ، ولي اين مطلب را به ذهن نزديک مي‌کند که اگر خداوند گناه پيشه‌گان را در جايي به عنوان مظهر ظهور غضب خود قرار داده تا آن ها را کيفر دهد و به تعبير بهتر نتيجه وضعي و پيامد تکويني اعمال را در آن جا بيابند، هرگز اين تصور پديد نخواهد آمد که خداوند خود نيز به دليل آن که جهنم مخلوق و آفريده اوست و تحت فرمان و احاطه و اشراف اوست، رنج خواهد ديد، چون معيت خداوند با همه چيز از جمله جهنم معيت قيوميه است و نه ظرف و مظروف.

پي‌نوشت‌ها:
1.حديد (57) آيه 4.
2.نهج البلاغه، خطبه 1.
3.همان، خطبه 65.
4. آموزه‌هاي عرفاني از منظر امام علي (ع)، ص 122، نشر بوستان کتاب، قم 1384 ش .

پرسش 2:

مگر هر علتي معلولي نداره. پس چرا وقتي در مورد خدا سوال مي کنيم ،همه مي گن تسلسل باطله تا يه جايي بايد پيش رفت و از اين حرفا؟
پاسخ:
يقينا هر علتي معلولي هم دارد. اما اين مساله ربطي به بحث وجود خدا و تسلسل و... ندارد ؛ ظاهرا منظور شما آن است که هر معلولي علتي دارد و چرا خداوند علت ندارد ؟ اگر همين گونه است ،بايد گفت که ريشه اصلي اين سوالات به درک نادرست از برهان عليت بر مي گردد ؛ در واقع برهان عليت يک قانون کاملاً بديهي عقلي و همگاني است و استثنا ندارد ، مانند اينکه بگوييم يک کل از جزء خودش بزرگ تر است . اما بايد دقيقاً ديد که برهان عليت چه مي گويد؟
برهان عليت مي گويد : « هر معلول يا پديده اي نياز به علت و پديدآورنده دارد » (1) . در متن اين قانون پديده بودن لحاظ شده ، يعني چيزي که پديده است ، اما برداشت اشتباهي از اين قانون صورت مي گيرد و به جاي هر پديده ، هر موجود گذاشته مي شود ، آن گاه گفته مي شود که هر موجودي نياز به علت دارد و اين کاملاً اشتباه است.
بايد گفت : هر چيز که نبود و بود شد ، هر چيز که پديده است ، هر چيز که امر حادث و ايجاد شده ، هر چيز که ممکن الوجود است ، نياز به علت دارد . دليل آن هم کاملا واضح است زيرا هر يک از ما به راحتي با مراجعه به عقل مان در مي يابيم که هر پديده اي پديد آورنده اي مي خواهد ، زيرا نمي تواند خودش را به وجود آورد ، چون قبل از به وجود آمدنش نبوده تا اين کار را بکند .بدون هيچ علتي هم معقول نيست که از نيستي به هستي تبديل شود . پس حتما علتي غير از خودش براي به وجود آمدن داشته است .
در حالي که اگر موضوع قانون را « موجود » بگذاريم، اصلا عقل ما اين قانون را منطقي نمي داند . لااقل نمي تواند کليت آن را تاييد کند ،يعني مي پرسد از کجا معلوم که همه موجودات علتي داشته باشند ؟ موجود بودن که نياز به دليل ندارد ، بلکه چون قبلاً نبوده و بود و شد و وجود يافت ، نياز به دليل دارد ، نه چون الان وجود دارد.
اگر بگوييم وجود داشتن سبب براي علت داشتن باشد ، پس بايد بگوييم خود اصل وجود و هستي نيز بايد نياز به علت داشته باشد. آيا اين را شما مي پذيريد؟ اصل وجود و هستي ، علتش چيست؟ چه چيزي غير از هستي و وجود مي توان به وجود و هستي ، هستي دهد؟ با کمي فکر و تعقل جواب آن روشن است. هيچ چيز. يعني چه به وجود و هستي ، هستي دهد؟ چيزي غير از هستي و وجود نيست تا وجود و هستي به وجود ببخشد. اصلاً وجود خودش وجود است ؛ ديگر نيازي به وجود ندارد. ذات خدا نيز عين هستي و وجود است و همين مسئله در مورد او جاري مي شود.
ذات خدا چيزي نيست که قبلاً نبود و بعد به وجود آمد تا به دنبال علت او باشيم . او ازلي است. بله اگر در زماني نبود و بعد به وجود آمد ، بايد سراغ علتش برويم ، اما اين فرض با خدا بودن ، واجب الوجود بودن و ازلي بودن سازگار نيست.
تبيين و توضيح مساله عليت
در علت موجودات عالم به تفکيک موجودات به پديده ها و غير پديده ها انجاميده ،يعني آنچه ما در عالم مي بينيم، موجوداتي هستند که وجود داشتن براي آن ها ضروري و حتمي نبوده و مي توانستند نباشند ،چنان که در مقطعي از زمان نبودند، مانند خود ما انسان ها ، اگر پرسيده شود علت ايجاد اين موجودات چيست ، مي بينيم يقينا خودشان که نمي توانند باشند. پس موجودي غير خودشان علت آن ها بوده ؛ اين موجود علت هم از دو حال خارج نيست :
يا خودش پديده است که پس علاوه بر علت بودن ،خود، معلول علت ديگري است ؛ آن علت ديگر نيز همين حال را دارد و ناچاريم کار را به موجودي برسانيم که علت باشد ،ولي معلول نباشد ؛يعني در واقع پديده يا همان حادث يا ممکن الوجود نباشد .
اصولا در مجموعه موجودات عالم تصور پديده هاي متعدد که هر يک معلول موجود پديده اي مانند خود باشند ، محال است، زيرا اگر همه اين موجودات را کنار هم بگذاريم و همه را در مجموعه اي جمع کنيم ،اين سوال وجود دارد که اين مجموعه پديده ها چگونه به وجود آمده اند ؟ يقينا نمي توان علت ايجاد آن ها را در بين خودشان جست ،چون سوال از مجموعه پديده هاست و جزء يک مجموعه نمي تواند علت کل مجموعه باشد . به ناچار لازم است موجودي که داخل در مجموعه پديده ها نيست ،وجود داشته باشد که موجود هست، ولي به وجود نيامده ؛اين همان چيزي است که از آن به «واجب الوجود »تعبير مي کنيم .
اين نوع دارايي وجود همانند همان مثال نور است ؛يعني روشني هر چيزي از نور است ، ولي روشني نور از خود و ذاتي خود اوست يا اينکه بگوييم شوري هر چيزي از نمک است، ولي شوري نمک از چيز ديگري گرفته نشده ؛بلکه از خودش است. پس در وجود هم همين طور مي تواند باشد ،يعني وجود همه موجودات از خداست، ولي وجود او ذاتي خود بوده و از چيز ديگري اخذ نشده است .
پس در مورد اثبات واجب الوجود بايد گفت : وجود موجودات در عالم خود بهترين اثبات بر واجب الوجود است زيرا با بياني که ذکر شد ،تصور وجود موجوداتِ معلول بدون علتِ غير معلول محال است.
رابطه عليت در تمام پديده هاي عالم ، موجودات امکاني کليت دارد . معناي آن نيز به شکل بديهي است . نيز به تجريه در مورد کهکشان ها ندارد. چيزي که ذاتاً وجود نداشت و وجود يافته ، بايد علت داشته باشد ؛ چيزي که ذاتاً ممکن الوجود است ، يعني هستي و وجود عين ذات او نيست ؛ براي وجود يافتن نياز به علت دارد.

پي نوشت :
1. آموزش عقايد، آيه الله مصباح يزدي ،ص 59.

پرسش 3:

فرض کنيم قبلا يه موجود ديگه اي تو حد و اندازه هاي خدا بوده، بعدا خدا اونو از بين برده و خدا شده و الانم به ما گفته من تنهايم و خداي اول و آخر منم. ما که از قبل و بعد خدا خبر نداريم، چه طوري هر چي خدا گفته باور کنيم. مثلا گفته من آخر قدرت و علم و... هستم؟
پاسخ:
با موجودي مواجه نشديم كه خود را خدا خوانده و گفته من در نهايت قدرت و علم و كمال هستم و به غير من خدايي نيست و... ؛ هر چند وجود خدا را با فطرت و درون مان درک مي کنيم. اما شناخت ما از خداوند، عقلاني وبه کمک عقل است ؛ اين راهکارها و استدلالات عقلي بوده که در طول تاريخ بشر را در مسير شناخت خداوند و درک بخشي از ويژگي ها وصفات او هدايت کرده و به نتايجي رسانده است .
حتما قبول داريد که پذيرش وجود خدا و برخي صفات او قبل از پذيرش نبوت و مفاهيم و معارفي است که از طريق انبيا به بشر رسيده ؛ در نتيجه شناخت مبنايي و اوليه انسان از خدا تنها از طريق عقل بوده است . قبل از آن كه قران تاكيد كند « ان الله علي كل شيء قدير ؛ (1) خداوند بر هر چيز قادر است » به حكم عقل مان به اين حقيقت دست يافته ايم .
در واقع در مسير رسيدن به اين شناخت، بشر از ابتدا خدايي را در برابر خود قرار نداد تا با ديدن صفات وکمالات او تصويري خاص از او براي خود تهيه کرده ،او را اين گونه در ايمان وعقيده اش ثبت کند ؛ بلکه ابتدا به کمک عقل و استدلالات عقلي به ضرورت وجود موجودي برتر رسيد که بدون وجود او تحقق و وجود عالم هستي ناممکن و بي معنا بود ؛ بر اين اساس بشر با دلايل گوناگون دريافت که مجموعه اين عالم نيازمند وجود يک موجود برتر است . اين موجود برتر به نوعي با خدايي که اديان آسماني از آن سخن گفته اند ،مطابق است .
سپس به مدد همان دلايل دريافت که اين موجود برتر ضرورتا مي بايست داراي ويژگي هايي باشد که بدون داشتن اين خصوصيات قرار گرفتنش در راس اين هرم بي معناست ؛ يعني موجودي که به کمک عقل و استدلالات عقلي بشر براي ابتداي داستان عالم ضروري دانسته شد و بشر دانست که يقينا چنين موجودي هست ، لازم بود داراي ويژگي ها و شرايط خاصي باشد که بدون آن ها لايق جايگاه خداوندگاري و واجب الوجوبي نمي توانست باشد .
البته همين نکات و کمالات و ويژگي هايي که عقل براي خداوند لازم ديد ، توسط منابع اصيل و بدون تحريف اديان آسماني نيز مورد تاييد قرار گرفت ، پس اگر براي خداوند ويژگي هايي را بر مي شمريم، نه بدان جهت است که در کتاب آسماني ما آمده يا فلان پيامبر بيان کرده يا خدا به گونه اي براي ما بيان نموده ، بلکه پيش از هر چيز عقل ما و استدلالات متقن عقلي به ملازمه و همراهي ضروري اين صفات با خداوند حکم نموده .
يكي از مهم ترين صفاتي كه براي اين موجود برتر به حكم عقل درك مي كنيم ،آن است كه از هر نقص و عيب و محدوديت مبرا است . نمي تواند داراي نقص و كمبود و محدوديتي باشد . دلايل متعدد اين حقيت در منابع كلامي و فلسفي بيان شده است .(2)
با توجه به اين اصل مهم اگر موجودي داراي اين ويژگي نباشد ، اصولا نمي تواند واجب الوجود يا خدا باشد ، در نتيجه اگر آن موجود فرضي شما خدا بوده كه ممكن نبود از بين برود و يا از خداي فعلي شكست بخورد و از ميدان به در شود چرا که اولا خداي فعلي معلول و مخلوق خداي اول است . بنابر حکم روشن عقلي ،علت از معلول و خالق از مخلوق قوي تر است. ثانيا خداي اول علت ايجادي خداي فعلي مي شود ،يعني تا وقتي که علت وجود داشته باشد ،معلول وجود دارد . اگر از بين برود، معلول هم از بين مي رود مثل نور و منبع ايجاد کننده نور. اگر هم خدا نبوده كه بحثي در خدا بودن و برتر بودن خداي فعلي نيست .
البته همه اين تعابير، تعابيري سطحي و عاميانه است و گرنه تصور اين كه خداي ما تنها خداي ممكن در عالم نيست و قبل از او خداي ديگري بوده و... بي معناست ؛ در حقيقت ما نمي توانيم چند خدا در عالم داشته باشيم ، زيرا فرض چند خدايي به معناي محدود بودن هر يك از اين خدايان است كه با واجب الوجود و بي نقص و محدوديت بودن خدا منافات دارد . خداوند اگر خداست، يقينا واحد و احد يعني يگانه است و امكان تعدد در او راه ندارد .
به علاوه مساله قبل و بعد در مورد خداوند بي معناست، زيرا خداوند ازلي و ابدي است . تصوراتي مانند اين كه قبل از خدا چه بوده يا بعد از خدا چيست بي معناست زيرا قبليت و بعديت مربوط به موجودات حادث است ،نه خداوندي كه حقيقت وجود از اوست و بدون او عدم محض است و هيچ نيست . به علاوه اين امر نشانه نقص او محسوب مي شود ؛ استاد مصباح يزدي مي نويسد :
« معدوم بودن موجودي در برهه اي از زمان نشانه نيازمندي و ممكن الوجود بودن آن است و چون واجب الوجود خود به خود وجود دارد و نيازمند هيچ موجودي نيست، هميشه موجود خواهد بود » (3)

پي نوشت ها :
1. بقره (2) آيه 109.
2. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد ، فصل سوم اثبات ذات و صفات خداوند .
3. آموزش عقايد ، مصباح يزدي، ص 66.