در خصوص فرقه گمراه بابیت و بهائیت توضیح دهید.
بابیت و بهائیت فرقههایی هستند گمراه، منسوب به على محمد شیرازى، معروف به باب و میرزا حسین على نورى، معروف به بهاء اللَّه. میرزا على محمد شیرازى (1235 - 1266 ه ق) در شیراز متولد شد. در نوزده سالگى به بوشهر رفت و پنج سال به تجارت پرداخت. سپس به عتبات رفت و به محضر سید کاظم رشتى راه یافت. پس از وفات سید کاظم رشتى خود را باب (رابط بین امام زمان و دیگران) معرفى کرد و سپس ادعاى مهدویت نمود. براى شناخت این فرقه باید به عقب برگشت و فرقه شیخیه را شناخت چون بهائیت و بابیت محصول فرقه شیخیه است.
فرقه شیخیه از شیعه امامیه جدا شد و مشرب اخباریگرى داشت. اساس عقاید این فرقه «رکن رابع» است؛ یعنى در عصر غیبت امام مهدى، مسلمانان باید رهبرى داشته باشند که او احکام را بدون واسطه از امام مهدى(ع) دریافت کند و به دیگران برساند (شبیه دوره غیبت صغرا و نیابت خاصه).
رئیس این فرقه شیخ احمد احسایى بود، و پس از او سید کاظم رشتى. تعالیم شیخ احمد احسایى بر رکن رابع متمرکز بود. رکن رابع باید یکى از برجستگان شیعه امامیه باشد که واسطه بین امام غایب و مردم قرار گیرد. تکیه احسایی بر رکن رابع ، نوعى تقابل با فقهاى شریعت بود که ادعای نیابت عامه را داشتند. شیخ احمد معتقد بود که امام دوازدهم در جسد «هورقلیایى» (1) است. به همین جهت مىگوید: احتمالاً در هنگام ظهور، حضرت در قالب اولیهاش نباشد، بلکه در قالب شخص دیگرى ظاهر شود.(2)
افکار انحرافى شیخیه در برخى از جمله در میرزا على محمد شیرازى تأثیر گذاشت و او را وسوسه کرد که ادعاى ناحق کند و بگوید رکن رابع و یا باب حضرت مهدى(ع) هستم! اندکى بعد گفت: مهدى موعود هستم، که برخى از پیروان شیخیه به او پیوستند.
ادوارد براون انگلیسى در مقدمه نقطة الکاف مىنویسد: میرزا على محمد شیرازى اوّل ادعا کرد که باب (واسطه بین امام غایب و شیعیان) است ولى طولى نکشید که یک قدم به جلو نهاد و ادعا کرد که قائم موعود، مهدى منتظر و امام ثانى عشر است. در این هنگام لقب باب را به یکى از پیروان خویش ملا حسین بشرویهاى داد.(3)
حسین خان نظامالدوله حاکم شیراز از بیم تفرقه و فتنة پدید آمده تدبیرى اندیشد. روزى به طور خصوصى پیش میرزا على محمد شیرازى رفت و گفت: بر من روشن شده که سخن و طریقة تو درست و به حق است. دیشب در خواب دیدم که نزد من آمدى وگفتى: در جبین تو نور ایمان مشاهده مىشود، میرزا على محمد در پاسخ گفت: خواب نبودى، بلکه در بیدارى بودى و من خودم بودم به بالین تو آمدم و این مطالب را به توگفتم. حسین خان نظام الدوله دست او را بوسید و گفت: من و این همه قشون در اختیار شما.
باب گفت: وقتى که پیروز شدیم سلطنت روم را به تو خواهم داد. حسین خان گفت: من سلطنت نمىخواهم، آرزوى من شهادت در رکاب تو است، لیکن بیا قبل از همه، حال که حجت را بر من تمام کردى، بر علما نیز تمام کن. در جلسهاى در حضور علما دعوت خویش را اظهار کن و آنان آن گاه که صداقت تو را دانستند و به تو ایمان آوردند، کار سهل است. او این پیشنهاد را پذیرفت و در جلسهاى دعوت خویش را اظهار نمود. نظامالدوله گفت: بهتر است که دعوت خویش را با دست خود بنویسى تا هر که بخواهد، آن را بخواند و ایمان آورد. او پسندید و قلم در دست گرفت و چند سطرى نوشت. علماى مجلس به نوشته او نگریستند و دانستند که چه قدر بى سواد است. نظام الدوله بدو نگریست و گفت: با این که هنوز چند جمله بیش ننوشتهاى، این همه اغلاط؟! چگونه جرئت کردى که چنین ادعا کنى؟! سپس دستور داد در همان جلسه هر دو پاى او را بستند و زدند و سر انجام على محمد را به «غلط کردم» و توبه و استغفار واداشت.(4)
على محمد باب در فارس، اصفهان و در قلعه چهریق ماکو در آذربایجان محبوس شد، سپس وادارش کردند که با علما مناظره کند. وى که در برابر علما در حکم کودکى بیش نبود، در مناظره اظهار عجز نمود و از کردة خویش پشیمان شد و از ادعایش دست بر داشت. پس از این مناظره والى تبریز او را بار دیگر در قلعه چهریق زندانى کرد و چندى بعد در عهد حکومت ناصر الدین شاه قاجار و صدارت امیر کبیر، در تبریز اعدام شد.
یحیى نورى ملقب به صبح ازل جانشین او شد. وی با برادرش میرزا حسین على، معروف به بهاءاللَّه به عراق تبعید شدند. در عراق بین این دو برادر اختلاف افتاد و هر کدام خود را جانشین على محمد باب معرفى کردند.
دولت عثمانى این دو را به قبرس و فلسطین تبعید نمود. پیروان یحیى نورى را «ازلى» و پیروان میرزا على محمد را «بهائى» نامند.
بهایىها براى خود قائل به دین و شریعت جدید هستند و همتشان مبارزه با اسلام است. دولتهاى استعمارى غربى در پى ترویج آن بر آمدند و امروزه مرکز بهائیت در فلسطین اشغالى است.
پى نوشتها:
1 - این واژه را شیخ احمد احسایى به کار برد که مترادف با جسم برزخى فلاسفه است.
2 - مبلغى، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1396 - 1400.
3 - لغت نامه دهخدا، ج 3، ص 3250.
4 - همان، ص 3251.