چرا پیامبر(ص) دستور قتل نضربن حارث و عقبة بن ابى معیط را صادر نمود؟ آیا این برخلاف قانون نبود؟

قبل از بیان چرایی صدور دستور قتل نضر بن بن حارث و عقبه بن ابی معیط توسط پیامبر اسلام (ص) به گفتارى در باب قانون می پردازیم و می گوییم:
هر کس از کلمه قانون چیزى مى فهمد و برداشتى از آن دارد. اما در یک نگاه کلى قانون قراردادى است که جهت حفظ منافع فرد و جامعه وضع شده و تبانى عقلاى عالم بر صحت آن قرار گرفته است. یک شهروند در هر نقطه از کره زمین که باشد مکلّف به احترام نهادن به قوانین آن نقطه و قانون مکلف به حمایت از حقوق او است. بنابراین یک فرد تا وقتى تحت الحمایه حکومت است و حقوقش محترم شمرده مى شود که از قانون آن اجتماع تخطى نکند. در غیر این صورت، به اندازه سرپیچى و قانون شکنى اش از تحت حمایت قانونى خارج مى شود و حکومت حق دارد حقوق او را نیز نادیده بگیرد. محکومیت به زندان، جریمه نقدى، مصادره اموال، حکم اعدام، تبعید و نفى بلد و... همه احکامى است که منشأ آن قانون شکنى فرد است.
نکته در این جا است که حکومت‏هاى مختلف با توجه به قوانین مختلفى که دارند در شیوه‏هاى کیفر و مجازات و در نوع اجراى قوانین باهم فرق دارند - مثلاً در عربستان کنونى، مغازه داران شهر مکه به محض شنیدن صداى اذان باید از کسب و کار دست کشیده و خرید و فروش را تعطیل کنند و به نماز مشول شوند، سرپیچى از چنین حکمى به بهاى ابطال پروانه کسب شخص خاطى و عدم صدور هیچ نوع پروانه کار دیگرى براى او است. همین قانون در شهر جدّه و ریاض وجود ندارد و در بسیارى از کشورهاى اسلامى مثل ایران و یمن و... شناخته شده نیست - در آمریکا میان حکم اعدام جنایتکاران و قاتلان در ایالت‏هاى مختلف تفاوت وجود دارد.
در تگزاس حکم اعدام وجود ندارد و در ایلینویز از صندلى الکتریکى براى اعدام استفاده مى شود. آیا مى توان به این قوانین اعتراض کرد؟ آیا مى توان گفت چرا در آمریکا افرادى چون »جفرى دامر« و »جان وین گیسى« که مرتکب آن همه جنایات عجیب شده بودند، محکوم به حبس ابد یا اعدام شدند؟
اسلام هم براى خود یک سیستم پیچیده قانونى دارد که طبق آن عمل مى نماید. هر کس از این قانون تبعیت کند تحت الحمایه آن بوده و مال و جان و عرض و آبرویش محترم است. به چنین شخص در قانون اسلام نفس محترمه یا محقون الدم گفته مى شود. بر عکس هر کس از آن تخطّى کند به اندازه قانون شکنى و تعدى اش از حمایت قانون اسلام خارج است و اگر این خروج به حد مباح بودن ریختن خون آن شخص باشد به او مهدور الدم مى گویند. مثلاً کسى که مرتکب قتل انسان محقون الدمى گردد، خودش نیز حرمت خونش برداشته مى‏شود و مهدور الدم مى گردد. یا کسى که عضوى از یک انسان را از بین ببرد، حمایت قانونى از همان عضوش برداشته مى شود، یعنى حاکم اسلامى مى تواند به عوض دست و پا و چشمى که از دیگران ضایع کرده، او را از داشتن دست و پا و چشم محروم کند. (البته در این باره با رضایت طرف دیگر دیه نیز قابل پراخت است).
آیا مى توان گفت چرا قانون اسلام عوض دست، دست را قطع مى کند و چرا پاى طرف را قطع نمى‏کند یا چرا اصلاً این طور قصاص مى کند؟ سیره عقلاى عالم بر این است که در این موارد به این نوع سؤالات نمى‏پردازند، چون مى دانند قانون امرى قراردادى است و اگر قرار باشد در همه موارد آن به چرا متوسّل شده دیگر قانونى به جاى نمى‏ماند. مهم این است که این قانون تا حدامکان بتواند امنیّت فرد و جامعه را تضمین کند و در دفع شر اشرار و مجازات جنایتکاران و خلاف پیشگان موفق باشد.
در قانون اسلامى مواردى پیش بینى شده که شخص به واسطه آن‏ها محقون الدم یا مهدور الدم مى شود.
1) اسلام: گرویدن به اسلام عاملى است که موجب مى شود خون شخص تحت الحمایه قانون قرار گرفته و کشتن او و هر گونه تعرّض به مال و جان و ناموسش حرام باشد.
ب) شاید گمال کنید وقتى اسلام شرط حرمت خون است، پس لابد همه غیر مسلمانان (اعم از کفار و اهل کتاب و...) مهدور الدمند؟ در حالى که این طور نیست. زیرا تا وقتى غیر مسلمانان به جنگ یاتوطئه یا جنایتى در میان مسلمانان و علیه آنان دست نزده باشند، خونشان محفوظ است.
به تعبیر اسلامى تا وقتى عنوان »محارب« بر آنان واقع نشود، کسى به صرف کفر یا کتابى بودن متعرض آنان نمى‏شود. این گروه مى توانند در جامعه اسلامى به راحتى زندگى کنند، به داد و ستد و تجارت مشغول باشند، دعوا و مرافعات خود را نزد حاکم اسلامى ببرند، از امکانات مسلمین استفاده کنند و مانند یک شهروند مسلمان زندگى کنند، به شرط این که به هیچ نوع محاربه جنگ، توطئه جاسوسى و... دست نزنند. طایفه اول را کافر ذمّى یا اهل کتاب ذمّى مى گویند که تحت الحمایه حکومت اسلام اند و دسته دوم را محارب مى شناسند که خونشان حرمتى ندارد، زیرا خون مسلمانان براى آنان حرمتى ندارد.
حال ببینیم آن دو نفری که در سؤال مذکور از به قتل رسیدنشان سخن به میان آمده است چه کسانى هستند و علت قتلشان چیست؟
عقبة ابن ابى مُعیط و نضربن حارث
از بزرگان قریش در عصر رسول خدا بودند. حال به گفته تواریخ در مورد آن دو استفاده مى کنیم.
1) ابن عباس گفته است: نضربن حارث، عقبه بن ابى معیط و عده‏اى دیگر از سوى بزرگان قریش به نزد پیشوایان یهود مدینه فرستاده شدند تا از سخنان پیامبر و عقاید او پرس و جو کنند. پس از آن که اوصاف پیامبر و سخنان او را به احبار یهود گفتند. بزرگ ایشان خنده‏اى کرد و گفت: او همان پیامبر است که صفاتش در کتاب ما آمده و قبیله‏اش با او از همه کس بیشتر دشمنى خواهند کرد.(1)
2) در شأن نزول سوره کهف آمده است: نضربن حارث و عقبة بن ابى معیط نزد احبار یهود مدینه رفتند تا در مورد صحت گفتار پیامبر از آنان سؤال کنند. گفتند اگر او پاسخ سه سؤال را داد پیامبرى از پیامبران خدا است والاّ دروغگویى بیش نیست.
1- از او بپرسید: جوانانى که در غارى پنهان شدند و حکایت عجیبى دارند کیستند و حکایتشان چیست؟
2- چه کسى به شرق و غرب عالم سفر کرد؟
3- درباره روح از او بپرسید؟
آنان به مکه باز گشتند و از پیامبر سؤالات خود را پرسیدند. مدتى بعد سوره کهف نازل شد و پاسخ هر سه سؤال آنان را داد.(2)
3) تواریخ نوشته‏اند: وقتى پیامبر دعوت خود را آغاز کرد و آئین اسلام علنى شد، مشرکان قریش غضبناک شدند و به دشمنى با پیامبر پرداختند. عده‏اى از آنان به واسطه ملاحظاتى دشمنى خود را پنهان مى کردند و علناً اظهار نمى‏کردند. بر عکس گروهى دیگر علناً به دشمنى و آزار پیامبر مى پرداختند. این گروه عبارت بودند از: ابوجهل بن هشام، ابولهب بن عبد المطلب، ولید بن مغیره، عاص بن وائل، نضربن الحارث، عقبة بن ابى معیط و... از میان اینان نیز آنان که دشمنى را به نهایت خود رسانده بودند: ابوجهل، ابولهب و عقبه بن ابى معیط بودند.(3)
4) ابولهب و عقبة ابن ابى معیط دو همسایه رسول خدا بودند که دائم به آزار و اذیّت ایشان مى پرداختند و پیامبر از آنان گله‏مند بود.(4)
5) در شأ نزول سوره صاد مى خوانیم: روزى گروهى از بزرگان قریش مانند ابوجهل، ابولهب، نضربن حارث و عقبه بن ابى معیط و... به نزد ابوطالب رفتند و به او گفتند: ما آمده‏ایم معامله منصفانه‏اى بکنیم، اگر پول و ثروت، قدرت و خلاصه هر چه مى خواهى به تو مى دهیم. بهترین و زیباترین جوان خود را نیز به تو مى دهیم. تا فرزندت باشد. در عوض تو پسر برادرت را به ما بده تا او را بکشیم...!؟(5)
هم چنین همین گروه به پیامبر پیشنهاد دادند که ازدواج با زیباترین زنان قریش را بپذیرد، پول و مقام و قدرت هر چه مى خواهد به او بدهند به شرط آن که دست از خدایان آنان بردارد و از تبلیغ دینش صرف نظر کند. آن جمله معروف پیامبر که اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهید هرگز از خداى خود دست بر نخواهم داشت. در پاسخ آنان بیان گردیده است.(6)
6) پس از بى اثر ماندن سخنان قریش در ابوطالب و پیامبر(ص)، نضربن حارث در میان آنان بپا خاست و گفت: اى جماعت قریش، به پروردگار سوگند، حادثه‏اى بر ما واقع شده که بعد از این به هیچ حیلتى از آن نه گریز دانیم و نه گریز توانیم کرد. محمد جوانى از ما بود که امانتدارترین، راستگوترین و پسندیده‏ترین قریش محسوب مى شد و او را بدین صفات مى شناختیم تا برایمان چیزى آورد که مى دانید و مى شناسید.
(در مقام مبارزه) ابتدا گفتیم ساحر است. قسم به خدا که ساحر نبود، زیرا ما ساحران را دیده بودیم و انواع سحر را مى شناختیم.
گفتیم کاهن است و قسم به خدا که کاهن نبود، چه که ما به کهانت و حیلت سازى‏هاى آن آگاهیم. گفتیم شاعر است و قسم به خدا که شاعر نبود، که ما به فنون شعر و صنایع آن واقفیم. سرانجام گفتیم مجنون است؛ و مجنون نیست. اى جماعت قریش! به فکر شأن و مقام خود باشید و از آن حفاظت کنید که واقعه، واقعه‏اى سخت و بزرگ و عظیم است.(7)
7) ارباب تاریخ و سیره نگاشته‏اند: »و کان النضر من شیاطین قریش، ممن کان یوذى رسول اللَّه و ینصب له العداوة«.
نضر ) بن حارث ( از شیاطین قریش و از کسانی بود که پیامبر را می آزرد و به او دشمنی می ورزید.
او به سرزمین حیره سفر کرده بود و داستان پادشاهان ایران و حیره را فرا گرفته بود. لذا هرگاه پیامبر درباره اقوام گذشته و سرنوشت آنان سخنى مى گفت تا مردم را عبرتى باشد، نضر مى آمد، مردم را جمع مى کرد و گفت: »انا واللَّه یا معشر قریش احسن حدیثا منه فهاموا فانا احدثکم احسن من حدیثه«. آن گاه داستان‏هاى ملوک فارس و رستم و اسفندیار را براى آنان تعریف مى کرد و در آخر مى گفت: »لماذا محمد احسن حدیثا منى«.(8)
8) درباره اعمال نضر بن حارث و گفته‏هاى وى، آیاتى چند از قرآن نازل شده: مطففین / 13، انعام / 25، انفال / 31، نحل / 24، مؤمنون / 83، فرقان / 5، نمل / 68، احقاف / 17، قلم / 15.(9)
9) لشگر قریش در جنگ بدر 3 پرچم داشت که هر یک به دست کسى بود. یکى را ابى عزیر بن عمیر، دیگرى را نضر بن حارث و سومى را طلحة بن ابى طلحة حمل مى کردند.(10)
10) در شب لیلةالمبیت که قریش قصد جان پیامبر را کرده بود و امیرمؤمنان(ع) به جاى آن حضرت در بستر ایشان خفت. عده‏اى جلوى خانه پیامبر نشسته بودند و کمین مى کشیدند تا حضرت را بکشند، آن‏ها عبارت بودند از: ابوجهل، حکم بن ابى العاص، نضر بن حارث، زمعة بن اسود، عقبة بن ابى معیط و... .(11)
11) پس از مهاجرت پیامبر به مدینه، قریش جهت جنگ با مسلمانان تجهیز شده راه مدینه را در پیش گرفت که این جنگ به جنگ بدر معروف است. تعداد مسلمانان در این جنگ 313 نفر و تعداد مشرکین بالغ بر 2000 نفر بود که جناب نضربن حارث و عقبة بن ابى معیط هم در میان آنان بودند. در این جنگ 70 نفر از مشرکین کشته و 70 نفر دیگر اسیر شدند. عده‏اى گفته‏اند که عقبة بن ابى معیط در خلال جنگ کشته شد و عده‏اى دیگر گفته‏اند او جزء اسراء بوده. در مورد نضر بن حارث هم تواریخ اسارت او را پذیرفته‏اند.
پیامبر(ص) درباره اسراى بدر چنین حکم کرد: هر کس از آنان مسلمان شود، آزاد مى گردد و هر کس اسلام نیاورد از طرف خدا مختارم که یا بر او منّت گذاشته و یا در ازاى فدیه زندگى‏اش را به او ببخشم.(12)
عده‏اى از مشرکین که در جنگ بدر اسیر شده بودند اسلام آوردند و آزاد شدند. عده‏اى دیگر با دادن فدیه (خونبها) جان خود را خریدند و عده‏اى مأمور به تعلیم خواندن و نوشتن به مسلمانان شدند (به جاى فدیه).
نتیجه آن که مسلّماً قتل این دو تن دلایلی داشت بدین شرح :
اولاً کافر حربى بودند
ثانیاً از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام و مسلمین بودند
ثالثاً: حاضر نشدند حتى براى نجات جان خود تسلیم حق بشوند و این به خاطر تعصّب زیادشان بود.
رابعاً: در جنگ اسیر شده بودند (آن هم جنگی نابرابر) و تکلیف جنگ را خود جنگ و شرایط حاکم بر آن معین
مى کند دیگران.
خامساً: کشتن اسراء در آن زمان و در میان عرف عرب - که قانون آنان محسوب مى شده - امرى عادى بوده، کما این که اگر مشرکان بر مسلمانان دست مى یافتند آنان را مى کشتند.
سادساً: اگر پیامبر قصد کشتن این گروه را داشت. در همان مکه مى توانست به راحتى این کار را انجام دهد، پس نیازى به شروع جنگ و عرضه اسلام بر آنان و... نداشت. یا در جنگ‏هاى دیگر مثلاً فتح مکه هم آنان را از دم تیغ مى گذراند، در حالى که هیچ یک از این کارها را انجام نداد.
سابعاً: خود نضر و عقبه به اخبار علماى یهود مى دانستند که محمد(ص) پیامبرى از پیامبران خداست و در گفته هایش صادق است. اعتراف نضر را نیز در میان جماعت قریش خواندیم. از این موارد نتیجه مى گیریم که آن‏ها مى خواستند منافع خود را حفظ کنند و قدرتشان از دست نرود والاّ حق بر آنان آشکار شده بود.
اگر امروز بخواهیم در مورد امثال نضر قضاوت کنیم و علت اصرارشان بر دشمنى را مورد مداقه قرار دهیم به این نتیجه مى رسیم که چون منافعشان در خطر بود یا به علت حسد و دلایلى از این قبیل، نمى‏توانستند ظهور و گسترش دین جدید را تحمل کنند و لذا به دشمنى با پیامبر(ص) مى پرداختند و آن صفات را به او منتسب مى ساختند.
پى نوشت‏ها:
1. طبقات ابن سعد، ج 1، ص 165.
2. سیره ابن اسحاق، ص 202.
3. طبقات ابن سعد، ج 1، ص 200 - 201 و سیره ابن اسحاق، ص 144.
4. طبقات ابن سعد، ج 1، س 201.
5. تفسیر دررالمنثور، ذیل سوره صاد.
6. سیره ابن اسحاق، ص 197.
7. همان، ص 200.
8. همان، ص 201.
9. همان.
10. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 15.
11. همان، ج 1، ص 228.
12. ر.ک: سوره محمد (47)، آیات 2 تا 4.