امام حسین

امام حسین علیه السلام و همه ی لحظه لحظه های زندگی او، به ویژه حماسه ی کربلایش، تفسیر عینی و عملی قرآن از ابتدا تا انتها است.

اگر بخواهیم در جست و جوی ارتباط های مستقیم (و نه کلی و عمومی) بین امام حسین علیه  السلام و آیات قرآنی باشیم، آیات متعددی هستند که برخی اساساً بر قامت رعنای امام دوخته شده  اند و برخی، هرچند معنایی عام دارند، اما در قامت حضرت به  زیبایی، معنا و مصداق پیدا کرده  اند.
دسته ای از این آیات در سوره ی مبارکه ی اسراء قرار دارند که در این مقاله به آن ها اشاره می شود.
آیات 4 تا 8 (و قَضَینا الی بنی اسرائیلَ فی الکتابِ لَتُفسِدُنَّ فی الارضِ مَرَّتَینِ...) که ترجمه ی آن چنین است:
ما به بنى اسرائیل در كتاب (تورات) اعلام كردیم كه دو بار در زمین فساد خواهید كرد و برترى جویى بزرگى خواهید نمود. هنگامى كه نخستین وعده فرا رسد، مردانى پیكارجو را بر شما مى فرستیم (تا سخت شما را در هم كوبند، حتى براى به دست آوردن مجرمان) خانه ها را جست و جو مى كنند، و این وعده اى است قطعى. سپس شما را بر آن ها چیره مى كنیم و اموال و فرزندانتان را افزون خواهیم كرد و نفرات شما را بیشتر (از دشمن) قرار مى دهیم. اگر نیكى كنید به خودتان نیكى مى كنید، و اگر بدى كنید باز هم به خود مى كنید. و هنگامى كه وعده ی دوم فرا رسد (آن چنان دشمن بر شما سخت خواهد گرفت كه) آثار غم و اندوه در صورت هایتان ظاهر مى شود و داخل مسجد (اقصى) مى شوند، همان گونه كه در دفعه ی اول وارد شدند، و آنچه را زیر سلطه ی خود مى گیرند در هم مى كوبند. امید است پروردگارتان به شما رحم كند، اگر شما برگردید (و رفتارتان را تکرار کنید) ما نیز باز مى گردیم. و ما جهنم را زندان سخت كافران قرار داده ایم. در این آیات، سخن از دو انحراف اجتماعى بنى اسرائیل منجر به فساد و برترى جویى مى گردد به میان آمده است، كه به دنبال هر یك از این دو، خداوند مردانى نیرومند و پیكارجو را بر آن ها مسلط ساخته تا آن ها را سخت مجازات كنند و به كیفر اعمالشان برسانند.
این آیات به انسان ها درس عبرت می دهند تا بدانند خدا هیچ ظلم و ستم و تجاوز و فسادی را بدون مجازات نمى گذارد و هر ستمگری در همین دنیا دست کم به بخشی از کیفر اعمالش خواهد رسید.
آنچه از تاریخ بنى اسرائیل استفاده مى شود این است كه نخستین كسى كه بر آن ها هجوم آورد و بیت  المقدس را ویران كرد، «بُخت  نُصَّر» پادشاه بابل بود که هفتاد سال بیت المقدس به همان حال باقى ماند، تا یهود قیام كردند و آن را نوسازى نمودند. دومین كسى كه بر آن  ها هجوم برد، قیصر روم، «اسپیانوس» بود كه وزیرش «طرطوز» را مأمور این كار كرد. او به تخریب بیت  المقدس و تضعیف و قتل بنى  اسرائیل كمر بست، و این حدود یكصد سال قبل از میلاد مسیح علیه  السلام بود.(1)

منظور از «ثم رَدَدنا لکُم الکَرَّةَ علیهم» رجعت امام حسین است با هفتاد نفر از یارانش که وقتی اجل حضرت حجت فرا می رسد، امام حسین می آید و او را غسل و کفن و دفن می کند؛ سپس حضرت زمام امور را به دست می گیرد و آن  قدر حکومت می  کند که ابروانش (از شدت پیری) بر چشمانش سایه می افکند

اما در تفاسیر، روایاتی ذکر شده است که در آن ها این آیات به امام حسین علیه السلام تطبیق شده است. برای نمونه در تفسیر نور الثقلین آمده است:
در روضه ی کافی از امام صادق علیه  السلام نقل شده است که حضرت درباره ی این آیات فرمود: منظور از «دو بار فساد»، کشتن علی بن ابیطالب و تیر و نیزه زدن به پیکر امام حسن علیهما السلام است و منظور از «برتری جویی بزرگ»، کشتن امام حسین علیه  السلام است.
منظور از «وعدُ اُولاهما»، یاری و خونخواهی امام حسین است و منظور از «عباداً لنا اُولی بأسٍ شدید»، گروهی است که خداوند آن ها را قبل از قیام قائم بر می انگیزد که تک  تک دشمنان اهل بیت پیامبر را مجازات می کنند.
منظور از «ثم رَدَدنا لکُم الکَرَّةَ علیهم» رجعت امام حسین است با هفتاد نفر از یارانش که وقتی اجل حضرت حجت فرا می رسد، امام حسین می آید و او را غسل و کفن و دفن می کند؛ سپس حضرت زمام امور را به دست می گیرد و آن  قدر حکومت می  کند که ابروانش (از شدت پیری) بر چشمانش سایه می افکند.(2)
در روایتی دیگر امام صادق علیه السلام می فرماید: اولین کسی که به این دنیا رجعت می کند حسین بن علی و یزید بن معاویه و یاران او است که آن ها را دقیقاً به همان شکل جرم و جنایت خودشان مجازات می کند و می کشد، سپس امام صادق علیه السلام تلاوت فرمود: «ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَیْهِمْ...»(3)
روشن است كه هرگز مفهوم این احادیث، تفسیر این آیات در محتواى لفظی نیست؛ چرا كه این آیات با صراحت تمام از بنى  اسرائیل سخن مى  گوید؛ بلكه منظور این است كه مشابه همان فسادها و مجازات های بنی اسرائیل در این امت نیز رخ مى  دهد و این  که برنامه فوق هر چند در مورد بنى  اسرائیل ذكر شده اما یك قانون كلى است در همه اقوام و ملل و یك سنت جارى عمومى است در طول تاریخ بشر.(4)
آیه ی دیگری از سوره ی اسراء که معنای عامی دارد ولی بر امام حسین علیه السلام به عنوان مصداق تام و بارز، تطبیق شده است، آیه ی 33 است: كسى را كه خداوند خونش را محترم شمرده، نكشید، مگر به  حق. و آن كس كه مظلوم كشته شده، براى ولیّ اش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم اما در قتل زیاده روی نكند؛ چرا كه او مورد حمایت است: وَ لاتَقتُلُوا النَّفسَ الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالحَقِّ  وَ مَن قُتِلَ مَظلُومًا فَقَد جَعَلنَا لِوَلِیِّهِ سُلطَانًا فَلَایُسرِف فى القَتلِ  إِنَّهُ كاَنَ مَنصُورًا.
از امام صادق درباره ی معنای این آیه سوال شد. حضرت فرمود: این آیه درباره ی حسین علیه  السلام نازل شده است و اگر برای قصاص او همه ی اهل زمین (همه ی کسانی که در قتلش شرکت کردند یا به این کار راضی بودند) کشته شوند، زیاده روی نخواهد بود.(5)
امام باقر علیه  السلام نیز در تفسیر این آیه می فرماید: «منظور حسین بن علی است که مظلوم کشته شد. ما نیز ولیّ دم او هستیم. هنگامی که قائم ما قیام کند، از او خونخواهی خواهد کرد.»(6)
آیه ی دیگر، آیه ی 71 است که درباره ی همراهی پیروان با امامشان در روز قیامت است: یَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِ  بِإِمَامِهِمْ...: روزی که هر گروه از مردم را با امامشان فرا می  خوانیم.

روشن است كه هرگز مفهوم این احادیث، تفسیر این آیات در محتواى لفظی نیست؛ چرا كه این آیات با صراحت تمام از بنى  اسرائیل سخن مى  گوید؛ بلكه منظور این است كه مشابه همان فسادها و مجازات های بنی اسرائیل در این امت نیز رخ مى  دهد و این  که برنامه فوق هر چند در مورد بنى  اسرائیل ذكر شده اما یك قانون كلى است در همه اقوام و ملل و یك سنت جارى عمومى است در طول تاریخ بشر

امام باقر علیه  السلام در توضیح این آیه می  فرماید: «رسول خدا با گروه و قوم خود به صحنه ی محشر خواهد آمد و امام علی در میان شیعیان خود خواهد آمد و امام حسن را گروه او همراهی می کنند و امام حسین جلودار گروه حسینیان است. هر کس میان یاران و پشتیبانانش بمیرد آن گروه با وی محشور خواهند شد.(7)
نیز می فرماید: «هنگامی که این آیه نازل شد، مسلمانان از رسول خدا پرسیدند: مگر شما امام همه  ی مردم نیستید؟ حضرت فرمود: من رسول خدا هستم برای همه  ی مردم ولی بعد از من از اهل بیتم امامانی برای مردم از سوی خدا خواهند بود که سردمداران کفر و ضلالت و پیروانشان آنان را تکذیب و به آن  ها ستم خواهند کرد. هر کس که ولایت این ائمه را گردن نهد و از آن ها پیروی نماید، از من و با من است و به دیدار من خواهد رسید. آگاه باشید هر کس که به آن  ها ستم کند و آنان را تکذیب کند، از من و با من نیست و من از او بیزارم!»(8)
پی نوشت ها:
1. تفسیر نمونه، ذیل آیه
2. تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 13
3. همان
4. تفسیر نمونه، ذیل آیه
5. تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 16
6. همان
7. تفسیر الصافی، ج 3، ص: 20
8. همان

از آسیب های مهم که بطور گسترده مردم دچار آن بودند و کاملا هم رواج داشت و به گونه های متفاوت بین مردم شایع بود، جهل بیش از حدی بود که بر مردم حاکم بود.

از آسیب های مهم که بطور گسترده مردم دچار آن بودند و کاملا هم رواج داشت و به گونه های متفاوت بین مردم شایع بود، جهل بیش از حدی بود که بر مردم حاکم بود که معاویه در این آسیب (جهل) نقش زیادی داشت.  مسعودی درباره ی جهل مردم زمان امام (علیه السلام) می گوید: «از پیر مردی سئوال شده بود: علی کیست؟ وی گفت: پدر فاطمه پرسیدند: فاطمه کیست؟ گفت: زوجه پیغمبر (علیه السلام) دختر عایشه خواهر معاویه و علی همان کسی بود که در جنگ حنین با رسول الله جنگ کرده است». [1] .این بخوبی نمایانگر آن است که واقعا چقدر نادانی حاکم بوده که حتی مردی مسن علی را نمی شناسد که چه کسی بوده است.درد دیگر مردم بی دردی و همج الرعاع بودن آنهاست.
آنها به این درد بی درمان بطور وسیع دچار بودند. برایشان مهم نبود که در اطرافشان چه می گذرد. هر چه که دستور داده می شد همان را انجام می دادند و به درست و نادرست بودن آن اصلا فکر نمی کردند. حضرت روز عاشورا به این آسیب اشاره می کند و در یکی از خطبه هایشان چنین می گوید: «تبا لکم ایها الجماعه و ترحا.» ای گروه هلاکت باد شما را و مرده باد این جمعیت را که در اینجا فراهم شده اند برای کشتن من و بدبختی و رسوایی خویش «حین اسرتصرختمونا و الهین فاصرخناکم مرجغین» مگر نه شما همان مردمی هستید که یک ماه پیش از این ناله های شما از محیط عراق و کانون عراق یعنی کوفه بلند بود که ما یزید بن معاویه را به عنوان رهبر نمی شناسیم و ما آمدیم و به ناله شما پاسخ مساعد دادیم، حالا چه می کنید. این نکته را توجه کنید «سللتم علینا سیفا لنا فی ایمانکم و حششتم علینا نارا اقتدحناها علی عدونا و عدوکم» می دانید حسین بن علی را با چه قدرتی می کشید می دانید رادمردان و تربیت کنندگان و بزرگترین سربازان فداکار صمیمی اسلام را با چه شمشیرهایی که ما به دست شما دادیم به رخ ما کشیده اید و همان آتشی را که ما برافروخته ایم برای دشمن خود و دشمن شما همان آتش را اکنون برای سوزانیدن و از بین بردن ما به کار می برید.
«فاصبحتم البا لأعدائکم علی اولیائکم» سخن حسین بن علی (علیه السلام) این است که این یزید بن معاویه که امروز خلیفه شما مسلمین است این شخص دشمن شماست نه دوست شما، و شما مردمی که تشخیص را از شما گرفته اند و نمی توانید دوست و دشمن خود را از هم جدا کنید نمی توانید حافظ منافع و مضیع منافع خود را بشناسید همه تان یکدست و یکداستان شده اید علیه دوستان و به نفع دشمنان خود. «بغیر عدل افشوه فیکم» بی آنکه عدل و دادی در میان شما اظهار کرده باشند «و لا امل اصبح لکم فیهم» و بی آنکه راستی امیدی و آروزیی به آنها داشته باشید» [2] .امام (علیه السلام) با زیبایی تمام این آسیب را حقیقتا برای آنها ظاهر می کند آنجا که می فرماید شما کسانی هستید که تشخیص را از شما گرفته اند و نمی توانید دوست و دشمن خود را تشخیص دهید یعنی چه این جمله؟ یعنی شما چشم و گوش بسته مثل گوسفند به هر طرف که هدایتتان کنند بی چون و چرا می روید و هیچ اختیاری از خود ندارید و کورکورانه مجری مطیعی هستید این است درد بی درمانی که همه چشم و گوشها را بسته است و امام از آن می نالد و می فرماید شما یک ماه پیش به من نامه نوشتید چگونه به این زودی تغییر یافتید.
زنده شدن اخلاق جاهلی
مشکل و انحراف مهم دیگر مردم مشکل زنده شدن تمایلات و تعصبات قبیله ای زمان جاهلیت بود که مردم کاملا گرفتار آن بودند و این یکی از سیاستهای مهم معاویه برای حکومت بود که با حیای اخلاق زمان جاهلی بر آنها حکومت خود را استمرار می داد. دیگر اینکه «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» حاکم نبود و دوباره همان فخرهای نسبی و خونی زنده شده بود. مسعودی درباره مردم می نویسد: «از منکری اعراض نکرده و معروفی را نمی شناختند، رفت و آمدشان به جای مکتب و مدرسه اغلب نزد شعبده بازان افسونگر و قصه سرایان دروغگو بود و اگر اجتماعی داشتند یا آنجا بود که شخصی را شلاق می زدند و یا مردی را دارآویز می نمودند. اسباب تشویقشان به لهویات وکارهای بیهوده فراهم بود و عموما از برابری بدکار با نیکوکار باکی نداشتند. از الحاق دیندار به کافر واهمه نمی کردند و خلاصه همان بودند که علی (علیه السلام) فرمود: «همج الرعاع اتباع کل ناعق...» انسانهای مذبذب که نه ایمان داشتند و نه بی دین بودند مانند شاخه بید موافق هر بادی می رقصیدند.» [3] . جمله ای دیگر از امام حسین (علیه السلام) درباره این مردم است که می فرماید: «و الله لخذل فیکم المعروف و قد و شجت علیه عروقکم و توارث علیه اصولکم...» یعنی قسم به خداوند ای مردم، خوبیها و معارف بین شما خوار شده و رگ و ریشه زندگی شما بیدن خواری نشود و نمو یافته است. [4] امام با یک بیان چهره کلی مردم را بیان می کند و می فرماید که ریشه شما در بین خواری و ذلت رشد یافته است و همین بس است که آسیب جامعه را بیان کند.

پی نوشت:
(1).مطهری، مرتضی، حماسه حسینی،...، ج 3، ص 49
(2).سیف الهی سیف ا...: مبانی جامعه شناسی، نشر مرند، تهران، 1373 ص 224
(3).شیخاوندی، د: جامعه شناسی انحرافات و...، ص 24
(4).همان: ص 17 و 18

رابطه انسان و خدا در دعای عرفه امام حسین و امام سجاد (علیهما السلام)
آنچه در این مقاله می‌آید، بررسی ـ رابطه انسان و خدا ـ در دعاهای عرفه امام حسین و امام زین‌العابدین علیهماالسلام است. از آنجا که پرداختن کامل و همه جانبه ...

اشاره:

آنچه در این مقاله می‌آید، بررسی ـ رابطه انسان و خدا ـ در دعاهای عرفه امام حسین و امام زین‌العابدین علیهماالسلام است.
از آنجا که پرداختن کامل و همه جانبه به این موضوع، موجب بسط مقال و منافی با ضیق مجال است، لذا تنها به بررسی چند موضوع اکتفا گردید که علاوه بر رعایت اختصار، مناسب با موضوع کلّی ما؛ یعنی «عرفان عرفه» نیز می‌باشد.
در شماره‌های پیشین، موضوعات «شناخت خدا» و «تجلی در عرفه» تقریر شد و اکنون مسأله «رابطه انسان و خدا در دعای عرفه» تقدیم خوانندگان عزیز می‌گردد. امید است خداوند منان همه دوستانش را در عرفان ناب اسلامی که دعاهای عرفه، دو چشمه از چشمه‌سارهای زلال آن است بهره‌مند گرداند. به خصوص در این ایام، که مصادف با ماه ذی‌حجّه و ماه عرفه و عرفان و عروج ارواح به ملکوت و نزول ملکوت و روح به زمین است.
امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
أَنْتَ الَّذِی مَنَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَنْعَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَحْسَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَفْضَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِی وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْطَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَغْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی آوَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی کَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی هَدَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَصَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی غَفَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی مَکَّنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْزَزْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَضَدْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَیَّدْتَ، أَنْتَ الَّذِی نَصَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی شَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَافَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْرَمْتَ، تَبَارَکْتَ وَتَعَالَیْتَ.
فَلَکَ الْحَمْدُ دَائِما وَ لَکَ الشُّکْرُ وَاصِبا أَبَدا، ثُمَّ أَنَا یَا إِلَهِی الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبِی فَاغْفِرْهَا لِی.
أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِی أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِی ...
«تو آن خدایی‌که منّت نهادی و نعمت دادی و احسان کردی؛ خدایی که جمال نمودی و برتری دادی و کامل ساختی و روزی رساندی و توفیق عطا کردی. تویی که بخشیدی و بی‌نیاز کردی و هدایت نمودی. تو آن خدایی که عیوب ما را پوشاندی و از گناهانمان در گذشتی. به همه ما امکان دادی و کمک کردی و یاری نمودی و شفا بخشیدی. برکت و علوّ در تو و از توست. پس حمد و سپاس همیشه مخصوص توست.
منم آن‌که خطا کردم و نادانی نمودم و غافل شدم و اشتباه کردم. منم آن‌که سهو کردم و راه خلاف پیمودم و پیمان شکستم.
من آنم که تو امر کردی و من عصیان. تو نهی کردی و من پرهیز نکردم. پاک پروردگارا! جز تو خدایی نیست و من از ظالمانم. بارالها! جز تو خدایی نیست و من از بخشش طلبانم.
پاک خدایا! جز تو خدایی نیست و من از خائفین هستم. تنها تو خدای پاک منی و من ازامیدواران هستم. پاک خدایی‌که جز تو خدایی نیست ومن‌از سائلین هستم.
این ستایش من است که تقدیم داشتم و خلوص من به وحدانیت تو که یادآور شدم و گواهی من به نعمت‌های تو که شمارش کردم، با این‌که اذعان دارم که نتوانستم نعمت‌های غیرقابل شمارش تو را بشمارم.
بارالها! تو نزدیک‌ترین خوانده شده و سریع‌ترین اجابت کننده هستی. گرامی‌ترین بخشنده و وسعت‌بخش‌ترین بخشاینده و شنواترین شنونده. ای که در دنیا و آخرت رحمان و رحیمی. همانندی نداری تا از او سؤال شود و غیر از تو کسی نیست تا به او امید بسته شود.
خدایا! من در عین بی‌نیازی نیازمندم، چگونه در نیازمندی‌ام بی‌نیاز باشم؟!
الهی! من در داناییم، نادان هستم، پس چگونه در عین جهالتم نادان نباشم؟!
ای خدا! همانا گوناگونی وجوه تدبیرات تو و سرعت فرا رسیدن قَدَر تو، بندگان عارفت را مانع شد که به یک عطای تو قانع و یک بلای تو مأیوس شوند.
بارالها! از من جز آنچه که سزاوار ملامت است بر نیاید و از تو جز آنچه سزاوار کرمت است بر نتابد.
خداوندا! مرا به حقایق اهل قرب متحقّق فرما و به سلک اهل جذب متسلّک نما.
پروردگارا! مرا به تدبیر خودت از تدبیرم و به اختیارت از اختیارم بی‌نیاز گردان و از افتادن در ورطه اضطرار بازم دار.
خداوندا! مرا از ذلّت نفس خویش خارج ساز و از پلیدی شرک پاکم گردان. قبل از آن‌که مرگم فرا رسد، از تو یاری می‌طلبم، پس یاری‌ام کن. بر تو توکّل دارم، پس تنهایم مگذار. از تو سؤال می‌کنم، پس ناامیدم مگردان و تنها به فضل تو راغب هستم، پس محرومم منما و بر در تو می‌ایستم، پس طردم مکن.
بارالها! رضای تو منزّه از آن است که معلول علتی از خودت باشد تا چه رسد به این‌که معلول علّتی از من باشد.
خدایا! ذات تو آنچنان بی‌نیاز است که حتی سودی از خودت به ذاتت نمی‌رسد تا چه رسد به این که نیازی به من داشته باشد و سودی از من به تو برسد.»
امام سجاد علیه‌السلام نیز عرض می‌کند:
اَللَّهُمَّ وَ أَنَا عَبْدُکَ الَّذِی أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ قَبْلَ خَلْقِکَ لَهُ وَ بَعْدَ خَلْقِکَ إِیَّاهُ، فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَیْتَهُ لِدِینِکَ، وَ وَفَّقْتَهُ لِحَقِّکَ، وَ عَصَمْتَهُ بِحَبْلِکَ، وَ أَدْخَلْتَهُ فِی حِزْبِکَ، وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاةِ أَوْلِیَائِکَ، وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِکَ. ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ یَأْتَمِرْ، وَ زَجَرْتَهُ فَلَمْ یَنْزَجِرْ، وَ نَهَیْتَهُ عَنْ مَعْصِیَتِکَ، فَخَالَفَ أَمْرَکَ إِلَی نَهْیِکَ، لا مُعَانَدَةً لَکَ، وَ لا اسْتِکْبَاراً عَلَیْکَ، بَلْ دَعَاهُ هَوَاهُ إِلَی مَا زَیَّلْتَهُ وَ إِلَی مَا حَذَّرْتَهُ، وَ أَعَانَهُ عَلَی ذَلِکَ عَدُوُّکَ وَ عَدُوُّهُ، فَأَقْدَمَ عَلَیْهِ عَارِفاً بِوَعِیدِکَ، رَاجِیاً لِعَفْوِکَ، وَاثِقاً بِتَجَاوُزِکَ، وَ کَانَ أَحَقَّ عِبَادِکَ مَعَ مَا مَنَنْتَ عَلَیْهِ أَلاَّ یَفْعَلَ. وَ هَا أَنَا ذَا بَیْنَ یَدَیْکَ صَاغِراً ذَلِیلاً خَاضِعاً خَاشِعاً خَائِفاً، مُعْتَرِفاً بِعَظِیمٍ مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ، وَ جَلِیلٍ مِنَ الْخَطَایَا اجْتَرَمْتُهُ...
«من آن بنده‌ای هستم که پیش آفریننشش به او نعمت دادی و بعد از آفریدنش نیز بر نعمتت افزودی و او را به دین خود هدایت نمودی و به حق خویش آگاه ساختی و به ریسمان خود، از افتادن در چاه گمراهی بازش داشتی و در حزب خود داخلش‌کردی وبه دوستی دوستانت ودشمنی دشمنانت مفتخرش فرمودی.
آنگاه به او امر کردی و اطاعت نکرد و نهی فرمودی و پرهیز ننمود. از این‌که به امرت روی نیاورد و از نهیت روی نگرداند، از روی دشمنی با تو و استکبار بر تو نبود بلکه هوای نفس او را به این سو کشید و دشمن تو و دشمن او نیز به کمک هوای نفس او شتافته و موجب اقدام وی بر گناه شده است. در حالی‌که به وعده و وعید تو آگاه بود و به عفو تو امیدوار و به بخششت ایمان داشت. البته حق این بود که چنین کسی سزاوارترین کسان برای پیروی از تو باشد و با این همه نعمت ومنّت که در حق وی روا داشتی نباید راه خلاف می‌پیماید.
اکنون ای خدا! من آنم که در مقابل تو حقیرانه و ذلیلانه و خاضعانه و خاشعانه و خائفانه ایستاده‌ام و به گناهان بزرگی که انجام داده‌ام و خطاهای سنگین و جرم‌های بزرگم اعتراف می‌کنم.
و از درهایی که خودت امر فرمودی به سوی تو آمدم و به وسیله تقرّب به چیزی به تو تقرب جسته‌ام که جز از این راه کسی نمی‌تواند به تو نزدیک شود.
و از تو سؤال کردم، سؤال کردن انسانی حقیر و ذلیل وفقیر و خائف مستجیر که به همراه ترس و تضرّع و تعوّذ و تلوّذ است. نه از روی گردن فرازی و تکبری که مختص گردنکشان است و نه از جایگاه والامقامان که مختص بعضی از اطاعت کنندگان است که از امیدشان به شفاعت شفاعت کنندگان حاصل شده است.
و من بعد از کمترین کمتران و خوارترین خواران و مانند یک ذره بی‌مقدار بلکه کمتر از آن هستم.
منم آن گناهکار اعتراف کننده و خطاکار لغزنده.
منم آن که در حق خودش جنایت کرده است.
منم آن کم‌حیا و گرفتار رنج‌های فراوان.
پاک از پلیدی گناه را بر من هدیه فرما و آلایش خطاها را از من دور نما و مرا بر نیّت صالح و و سخن مورد رضایت خود و عمل نیک یاری کن و مرا متکی به حرکت و حرف خود منما؛ به طوری که از حرکت و حرف تو باز مانم و یادت را از یادم مبر و رغبت مرا به خودت بالاتر از رغبت همه راغبین فرما، که من تسلیم تو بوده، می‌دانم که حجت تو بر همگان تمام است و تو به برتری بخشش سزاوارتری و به احسان عادتمندتری. تو اهل تقوی و مغفرتی و تنها تو به عفو سزاوارتر از انتقامی.
آنچه در این فرازها از دو امام هُمام نقل شد. اوصاف و احوالاتی است که میان خدا و بنده‌اش جاری است. در این عبارات، خداوند به صفاتی یاد می‌شود که مخصوص خداوندی او است. همچنین بنده خدا به صفات و حالاتی یاد می‌شود که لازمه انسانیت و مخلوقیّت اوست.
خداوند صاحب منّت و نعمت و هدایت و مکنت و نصرت و شفقت است. پیش از خلقت، نعمت را در حق مخلوقش تمام می‌کند و بعد از خلقت نیز راه را از چاه نشان داده و چراغ هدایت را پیش روی او روشن می‌کند. بیش از استحقاق می‌دهد و کمتر از استعداد می‌خواهد.
پیش از استحقاق بخشیده عطا
دیده از ما جمله کفران و خطا
امام علیه‌السلام در دعای عرفه تابلویی از خداوند ترسیم کرده و صفات خداوندی را در آن نوشته است. و در برابر آن، تابلویی از انسان رسم نموده و صفات و احوال وی را نیز در آن آورده است که این دو تابلو اسما و رسما و ظاهرا و باطنا مقابل هم هستند؛ برای مثال، به‌چند نمونه از آن‌هادر ذیل اشاره می‌کنیم و صفات معبود و عابد را مقابل هم می‌نویسیم.
صفات خدا
عالم
قوی
غفور
رازق
شافی
ستار
ناصر
توّاب
مجیر
صفات بنده خدا
جاهل
ضعیف
مذنب
مرزوق
مریض
عریان
منصور
تائب
مستجیر
صفات خدا
محمود
غنی
مُنعم
محسن
مجیب
رحمان ـ رحیم
عزیز
محسن
عظیم
صفات بنده خدا
حامد
فقیر
منعَم
محسن الیه
مستجاب
مرحوم
ذلیل
مسی‌ء
حقیر
در این دعا، هر دو امام همام ارتباط انسان با خدا را از ابعاد مختلف بیان کرده‌اند که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود:

1 ـ ارتباط عابد و معبود

یکی از افتخارات انسان این است که خداوند او را به بندگی خود بپذیرد و از دایره سرکشان و طاغیان و گمراهان بیرون آورد.
هر کس به این مقام رسد به نعمتی عظیم نائل شده است. از دیدگاه امام، جز به اراده خداوند صاحب منّت میسّر نیست. به همین جهت او را سزد که بر ما منّت نهد؛ زیرا هیچ کاری ارزش آن را ندارد که آدمی به زیر بار منت رود، جز آن نعمتی که فقط در حیطه قدرت خداوندی قرار دارد. یکی از آن‌ها نعمت خلقت و هستی بخشیدن است. همه چیز در پرتو هستی معنا و ارزش پیدا می‌کند، خودِ هستی نعمتی است از سوی خالق هستی که به عدم، لذت هستی بخشیده است.
ما عدم‌هاییم و هستی‌های ما
تو وجود مطلقی فانی نما(1)
لذّت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
لذت انعام خود را وا مگیر
نقل و باده جام خود را وا مگیر
ور بگیری کیت جستجو کند؟
نقش با نقاش چون نیرو کند؟(2)
تنها کسی که می‌تواند نعمت بدونِ استحقاق بخشد، خدای منان است؛ زیرا او قبل از خلقت، نعمت می‌دهد؛ یعنی عدم را لباس وجود پوشانده میِ عشق در دل مخلوق جوشانده است.
امام سجاد علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«من آن بنده تو هستم که پیش از آفریدنش، به او انعام کردی و آفریدی و بعد از خلقت نیز انعام فرمودی و راهِ هدایت نمودی. به جمال خود دلش ربودی و به حق دلبند ساختی و به طناب هدایت از ضلالت بازداشتی.»
امام حسین علیه‌السلام نیز عرض می‌کند:
«تو آن خدایی که منّت نهادی و نعمت رساندی. نیکی خواستی و به زیبایی آراستی. برتری دادی و کامل نمودی.»

2 ـ ارتباط آمر و مأمور

آمریّت سزاوار کسی است که خالقیت سزای او است؛ زیرا صلاح و فسادِ مخلوق را خالق می‌داند. از این روی تنها او را سزد که امر و نهی کند و عبد را لایق است که به امر و نهیِ معبود توجه نماید.
تو را سزد که خدایی، نه جسم را و نه جان را
تو را سزد که خود آیی، نه جسم را و نه جان را
تویی تویی که تویی و منی و مایی و اویی
منی نشاید و مایی، نه جسم را و نه جان را(3)
لیکن غفلت و جهل و اقتضاهای هوای نفس، گاهی عبد را به عصیان می‌کشد و بندِ بندگی را می‌برد و آدمی را زمانی از مقصد دور می‌سازد و به غیر یار می‌پردازد.
در این صورت چشم حقیقت‌بین انسان کم سو شده و گوشش سنگین می‌گردد و ساز مخالفت می‌نوازد و یار از یاد می‌برد و در مرتع شیطان می‌چرد. زبان حال چنین مأمور غیر معذوری از زبان امام حسین علیه‌السلام چنین است:
«منم آن‌که خطا کرد و جاهل و غافل شد، آن‌که اشتباه کرد و خلف وعده نمود و پیمان شکست. خدای من! به من امر کردی و عصیان کردم، نهی نمودی و مرتکب شدم.»
در دعاهای امام سجاد علیه‌السلام نیز می‌خوانیم:
«من آنم که امر کردی و اطاعت نکرد. دور باش گفتی و دوری نگزید. از گناه نهی‌اش کردی ولی با تو مخالفت نمود.»
اما فرقی که بنده گناهکار با طاغی گناهکار دارد این است که طاغی از روی دشمنی طغیان می‌کند اما بنده از روی اعتماد به دوستی. کافر در گناه تعمّد دارد و مؤمن تغافل و تساهل. بنده در حین گناه نیز خدایش را دوست دارد و با شرمندگی تن به ذلّت گناه می‌دهد. به همین جهت وقتی آتش خشم و شهوت او فروکش کند و عقل و وجدانش از بند شیطان آزاد شوند، بی‌درنگ پشیمان شده، توبه می‌کند. حالِ چنین انسانی، از زبان امام سجاد علیه‌السلام چنین است:
«مخالفت من از روی استکبار و دشمنی با تو نبود، بلکه هوای نفس بدان سو سوقم داد و شیطان که دشمن تو و دشمن من است، در این راه به هوای نفس کمک کرد.»
وقتی انسان به خود می‌آید، خدایش را می‌ستاید و سر توبه به آستان او می‌ساید و می‌گوید:
«پاک پروردگارا! جز تو خدایی نیست و من به خودم ظلم کرده‌ام و اکنون از تو طلب بخشش دارم. به تو امیدوارم و چشم طمع به درگاه تو دارم.»
پس کجا زارد کجا نالد لئیم
گر تو نپذیری به جز نیک ای کریم
سر کجا بنهد ظلوم شرمسار
جز به درگاه تو ای آمرزگار
لطف شه جان را جنایت‌جو کند
زآنک او هر زشت را نیکو کند(4)

3 ـ رابطه سائل و مسؤول

سؤال دو گونه است؛ سؤال به زبان تکوین و سؤال به زبان تشریع.
همه موجودات به زبان تکوین، دم به دم از خدا سؤال و خواهش دارند و خدا نیز هر لحظه به خواسته آنان پاسخ می‌دهد.
یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ .(5)
«هر آنچه در آسمان‌ها و زمین است از او می‌خواهند و او نیز هر روز در کار جدیدی است.»
زبان استعداد و تکوین هر موجودی از خدا حیات می‌طلبد و خداوند حیّ، هر لحظه حیات آن‌ها را می‌دهد. مراد از روز در آیه شریفه، هر جزئی از اجزای روز است که از آن به «لحظه» و «آن»، تعبیر می‌شود.
مولوی این آیه شریفه را بسیار زیبا به شعر در آورده و گفته است:
کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ بخوان
مر ورا بی‌کار و بی‌فعلی مدان
کمترین کاریش به هر روز است آن
کو سه لشکر را کند این سو روان
لشکری ز اصلاب سوی امّهات
بهر آن تا در رحم روید نبات
لشکری ز ارحام سوی خاکدان
تا ز نر و ماده پر گردد جهان
لشکری از خاک زان سوی اجل
تا که بیند هر کسی حسن عمل
باز بی شک بیش از این‌ها می‌رسد
آنچه از حق سوی جان‌ها می‌رسد
آنچه از جان‌ها به دل‌ها می‌رسد
و آنچه از دل‌ها به گل‌ها می‌رسد
این‌است لشکرهای حق بی‌حدّ و مر
از پی آن گفت ذکری للبشر(6)
این‌ها سؤال به زبان تکوین و فطرت بود، اما سؤال به زبان تشریع و زبان انسانی عبارت است از آنچه ما آن را به گفتار آورده و بیان می‌کنیم.
انسان علاوه بر این‌که سؤال به زبان تکوین دارد، از این سؤال نیز بهره‌مند است. آدمی با هر زبانی و هر زمانی می‌تواند از خدای خود بپرسد و پاسخ دریافت کند؛ زیرا خداوند خیر المسؤولین است. بهترین کسی که می‌توان از او بهترین چیزها را درخواست کرد؛ زیرا او قدرت مطلق داشته و بر انجام هر خواسته‌ای قادر است.
امام حسین علیه‌السلام در این دعا خداوند را چنین می‌خواند:
«بارالها! تو نزدیک‌ترین کسی هستی که خوانده شود و زودترین اجابت کننده‌ای و شنونده‌ترین شنونده سؤال کنندگانی. هیچ مسؤول (سؤال شونده‌ای) همانند تو نیست».
امام سجاد علیه‌السلام نیز عرضه می‌دارد:
«الهی من از تو سؤال می‌کنم سؤال یک انسان حقیر و ذلیل و فقیر، ترسان و امیدوار، کمترین کمترین‌ها و پست‌ترین پست‌ترین‌ها...»
خیر المسؤول بودن خدا باعث شده است که هرکس به هر زبانی و هر زمانی بتواند او را بخواند.
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
حافظ
امام حسین علیه‌السلام در اوایل دعای عرفه عرضه می‌دارد:
«بارالها! اگر خواندمت، اجابت کردی و اگر چیزی خواستمت عطا و عنایت کردی و اگر اطاعتت کردم شکر آن بجا آوردی و اگر شکر نعمت کردم بر نعمت افزودی.»

4 ـ رابطه غنیّ و فقیر

خداوندیِ خدا اقتضا می‌کند که غنیّ مطلق باشد؛ زیرا هر چه غیر اوست فقیر است.
اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنیُّ الْحَمید .(7)
«شما فقیرانِ در درگاه خدایید و تنها خداوند بی‌نیاز ستوده است.»
فقرِ فراگیر در جهان، لازمه‌اش غنای فراگیر است تا فقرا خود را بی‌پشتوانه ندانند و ناامید نگردند. آدمی هر قدر غنی باشد باز فقیر است تا چه رسد به این‌که فقیر نیز باشد.
همه استعدادها و توانمندی‌های انسان و سایر موجودات در پرتو خورشیدِ هستی معنا پیدا می‌کند، که هستی هر موجودی به لطف و کرم هستی‌بخش واحد؛ یعنی خداوند حیّ قادر است.
باد ما و بود ما از داد توست
هستی ما جمله از ایجاد توست(8)
حروف و خطوط هستی از اول به نام او مسجّل شده و همه رمیده‌ها و آرمیده‌ها آفریده اویند و دست تمنّایشان به سوی آفریدگارشان است.
ای هیچ خطی نگشته ز اول
بی‌حجّت نام تو مسجّل
ای هست کنِ اساس هستی
کوته ز درت دراز دستی
ای هر چه رمیده وآرمیده
در کن فیکون تو آفریده(9)
هستی از او پیدا شده و خاک ضعیف به قدرت او توانا شده و جاهل به علم او دانا گردیده است. هر چه هست از اوست و محتاج به اوست. اما او غنیّ علی الاطلاق است.
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده
زیر نشین علمت کاینات
ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
هستی تو صورت پیوند نی
تو به کس و کس به تو مانند نی(10)
امام حسین علیه‌السلام در این خصوص عرضه می‌دارد:
«خدایا! من در اوج بی‌نیازی، نیازمند به توام، پس چگونه در نهایت فقر محتاج تو نباشم؟! بارالها! من در نهایت دانشمندی، جاهلم، پس چگونه در عین جهالت خویش جاهل نباشم؟!»
امام سجاد علیه‌السلام نیز عرض می‌کند:
«خدایا! من از تو خواهش می‌کنم؛ خواهشِ انسان حقیر و ذلیل و فقیر بی‌چیز.»
بنابراین، همه باید بدانیم که هر چه داریم از اوست و هر چه نداریم کلیدش به دست اوست. همه هیچ‌اند و هر چه هست اوست و توجه به غیر او نه نکوست.
حال که ما فقیر تمام هستیم و او غنیّ تمام، بهتر است که حریم خود را با خدا محفوظ بداریم و همه امور را به او بسپاریم و اندوهِ کن فیکون در دل نداریم؛ زیرا:
بنده را با این کن و با آن چه کار
امر امر توست ای پروردگار
زیرا او خویش را صاحب چیزی نمی‌داند تا به خود اجازه دهد که در مورد چیزی اظهار نظر کند.
گر به ساحل شکند یا که به دریا فکند
ناخدایی است که هم کشتی و هم صَر صَر از اوست
بنده وقتی خود را متکی به خدای قادر مطلق می‌داند که حاضر و ناظر است و همه چیز را از سوی او بداند که کُلٌّ مِن عِنْدِ رَبِّنا(11) آدمی اگر مالک همه هستی شود باز فقیر است؛ زیرا خودش و هر چه دارد همه آفریده دیگری هستند و برای استفاده کردن از دارایی‌های خود، هر لحظه نیازمند به حیات است و حیات در اختیار حضرت مالک الموت و الحیات است. بدین سبب امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد: «إِلَهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَایَ فَکَیْفَ لا أَکُونُ فَقِیرا فِی فَقْرِی». در واقع عرفان حقیقی دریافت حقیقت خویش است که این حقیقت جز فقر چیزی نیست. هر چه را خارج از فقر بدانی، وسیله استدراج و ضلالت تو خواهد شد.
در این هر چیز کان جز باب فقر است
همه اسباب استدراج و مکر است(12)
دامنه این فقر فراتر از انسان است؛ یعنی هر چه نقش هستی یافته است، لباس فقر بر اندامش بافته است.
فقر در جوهره جهان بوده بلکه جوهر جهان است. آن‌که مقام فقر را می‌فهمد، به جوهر وجودش پی برده است و به قول مولانا جلال‌الدین رومی:
اَلْجَوْهَرُ فَقْرٌ وَ سِویَ الْفَقْرِ عَرَض
الْفَقْرُ شِفاءٌ وَ سِویَ الْفَقْرِ مَرَض
الْعالَمُ کُلُّهُ خُداعٌ وَ غُرُور
وَ الْفَقْرُ مِنَ الْعالَمِ کَنْزٌ وَ غَرَض
این فقر، فقر توحیدی و عرفانی است که محصولش استغنای توحیدی است؛ زیرا انسان وقتی همه را فقیر و محتاج حضرت بی‌نیاز و قادر مطلق دید، دیگر جز خدا به سوی کسی دست دراز نمی‌کند.
پس تفاوت است میان فقر عرفانی و فقر اجتماعی. فقر عرفانی عین بی‌نیازی از نیازمندان است، اما فقر اجتماعی، نیازمندی به نیازمندان است.
فقر عرفانی سرشار از عزّت و آبروست.
فقر اجتماعی، فاقد عزّت و آبروست.
فقر عرفانی، بی نیازی از همه و نیازمندی به خدای همه است.
فقر اجتماعی، غفلت از خدا و وابسته شدن به غیر خداست.
فقر عرفانی، پادشاهان را به گدایی کوی خود می‌خواند.
فقر اجتماعی، به گدایی به درِ پادشاهان می‌رود.
و به قول شهریار:
که برد به پادشاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
و به قول حافظ :
ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
توکّل انسان فقیر فقط به خداوند قادر است؛ زیرا می‌داند که هرکس به خدا توکل کند، خدا او را کفایت خواهد کرد؛ وَ مَنْ یَتَوَکَّلُ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ .(13)
و چون هیچ حول و قوّه‌ای نیست مگر این‌که از سوی خدا است؛ «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ»، بنابراین، هیچ تکیه‌گاهی جز فضل و کرم الهی نیست. از این رو امام زین‌العابدین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«وَ لا تَکِلْنِی إِلَی حَوْلِی وَ قُوَّتِی دُونَ حَوْلِکَ وَ قُوَّتِکَ».
«و مرابه‌حول وقوه‌ای متّکی مساز وتنها حول وقوّه خودرا تکیه‌گاه من قرار ده».
گویند که ناصرالدین شاه از مرحوم ملا هادی سبزواری معنای شعر زیر را پرسید که مولوی گفته است:
ما عدم‌هاییم هستی‌ها نما
تو وجود مطلقی فانی نما
ما همه شیران ولی شیران عَلَم
حمله مان از باد باشد دم به دم
حمله‌مان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آن چه ناپیداست باد
جناب ملاّ هادی فرمود: یعنی چه؟ یعنی: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ».
مرحوم اقبال لاهوری از فقری که در دعای عرفه آمده، تعبیر به «فقر قرآنی» کرده و برای آن، مختصاتی بیان نموده است که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود:
ـ فقر قرآنی، ضعف و ناتوانی نیست. بلکه قدرتمندی، متّکی به قدرت مطلق یعنی خداوند متعال است.
ـ فقر قرآنی، شیری و شاهنشاهی است، نه روباهی و ناتوانی.
ـ فقر قرآنی، اختلاط ذکر با فکر است. انسان فقیر در پرتو فکر و ذکر زندگی می‌کند نه غفلت و احساس.
جز به قرآن ضیغمی روباهی است
فقر قرآن اصل شاهنشاهی است
فقر قرآن اختلاط ذکر و فکر
فکر را کامل ندیدم جز به ذکر(14)
بعضی از ساده‌نگرانِ فرقه‌های صوفی، فقر را به معنای لغوی آن گرفته و آن را مساوی با بی‌چیزی، عریانی و دربه‌دری دانسته‌اند، در حالی‌که مراد از فقر، همانطور که گفته شد، فهم رابطه خود با خدا و ادراک نسبت وابستگی مخلوق به خالق است. فقر یعنی احساس بی‌نیازی از آنچه که انسان را به خود وابسته می‌کند و از خدا دور می‌سازد.
ـ فقر قرآنی، سلطنت کردن بر همه چیز و خود را بزرگ‌تر از همه چیز دیدن در سایه عظمت الهی است.
فقر جوع و رقص و عریانی کجاست
فقر سلطانی است و رهبانی کجاست(15)
ـ فقر قرآنی، وارث حسین بودن و جبین بر در غیر خدا نسودن است.
ازنگاه خواجه بدر و حُنین
فقر سلطان وارث جذب حسین(16)
ـ فقر قرآنی، نان شعیر خوردن و درِ خیبر گشودن است.
ـ فقر قرآنی، سنجیدن کار خویش و پیچیدن در ردای «لا إِلَهَ إِلاَّ اللّه‌ُ» است.
فقر کار خویش را سنجیدن است
بر دو حرف «لا» «اله» پیچیدن است
فقر خیبر گیر با نان شعیر
بسته‌ای فتراک او سلطان و میر(17)
ـ فقر قرآنی، تفرّج در ملک الهی و تسلّط بر همه چیز آن و نیز تسلیم خدا بودن است.
ـ فقر قرآنی، از شیشه انسان الماس انسانیت تراشیدن است.
ـ فقر قرآنی، خود را بزرگ‌تر از عالم دیدن و همه چیز را پایین‌تر از آدم دیدن است.
ـ فقر قرآنی، شبیخون زدن به فرشتگان و آن را واله مقام انسان نمودن است.
ـ فقر قرآنی، در افتادن فقیر با سلاطین جور و انداختن لرزه بر اندام آن‌هاست.
فقر، ذوق و شوق و تسلیم و رضاست
ما امینیم این متاع مصطفی است
فقر بر کرّوبیان شبخون زند
بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد تو را
از زجاج الماس می‌سازد تو را
برگ و ساز او ز قرآن عظیم
مرد درویشی نگنجد در گلیم
با سلاطین در فتد مرد فقیر
از شکوه بوریا لرزد سریر(18)
انسانِ قرآنی فقرش، فقر قرآنی است. بنابراین، مؤمن زندگی‌اش بر اساس قوانین قرآنی تنظیم می‌گردد و به بهانه درویشی و فقیری از جهاد و تلاش فرار نمی‌کند و شانه از زیر بار امور اجتماعی خالی نمی‌کند.
مؤمن می‌خواهد بر همه زمین حکمران گردد؛ زیرا اعتقاد دارد که خدا هر آنچه در زمین است را برای بندگانش آفریده است.
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی اْلأَرْضِ جَمِیعاً... .(19)
اما می‌داند که زمین برای انسان آفریده شده است، نه انسان برای زمین. مؤمن در اوج سلطنت، خود را فقیر و در پیشگاه حق حقیر می‌داند.
در مقابلِ فقر قرآنی و ایمانی، فقر کفر و کافری است که در حدیثی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیز آمده است: «کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً».(20)
فقر کفر و کافر، خلوت گزینی و عزلت نشینی و دور از نعمات دنیوی است.
فقر کفر و کافر، نوعی خودکشی و سوختن در فراق یار است.
فقر کفر و کافر، عریانی و بی‌چیزی است.
در مقابل، فقر ایمانی از خود به خدا رسیدن و خداگونه شدن است.
فقر ایمانی، هستی را رامِ خود کردن و لرزه بر تن برّ و بحر انداختن است.
فقر ایمانی، تکبیر حسین گفتن و فتح بدر و حُنین کردن است.
فقر مؤمن چیست؟ تسخیر جهات
بنده از تأثیر او مولا صفات
فقر کافر خلوت دشت و در است
فقر مؤمن لرزه بحر و بر است
زندگی آن را سکون غار و کوه
زندگی این را ز مرگ با شکوه
آن خدا را جستن از ترک بدن
این خودی را چون چراغ افروختن
فقر چون عریان شود زیر سپهر
از نهیب او بلرزد ماه و مهر
فقر عریان گرمی بدر و حُنین
فقر عریان بانگ تکبیر حسین(21)
با چنین فهمی از فقر، می‌فهمیم که چرا امام حسین علیه‌السلام فقر را وسیله توسّل و تقرّب به خدا قرار داده و در دعای عرفه عرضه داشته است:
«أَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِفَقْرِی إِلَیْکَ وَ کَیْفَ أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِمَا هُوَ مَحَالٌ أَنْ یَصِلَ إِلَیْکَ».
«من به واسطه فقرم به تو توسّل می‌جویم و چگونه به چیزی توسل جویم که آن بر تو راه ندارد.»
زیرا خداوند غنای مطلق است و فقر به بارگاه او راه ندارد و ما به وسیله ناداری به دارای دادار متوسّل می‌شویم.

5 ـ رابطه توکّل و استغنای بنده به خدا

یکی از نشانه‌های صداقتِ عابد با معبود و عاشق با معشوق این است که عابد اختیار خود را به دست معبود دهد و زمام امورش را تسلیم معشوق نماید.
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
سعدی
اینان راضی به قضای الهی بوده و پروردگار عالم را صاحب اختیار خود می‌دانند و از اختیار خود می‌کاهند و تنها به بارگاه معبود می‌نالند و همه چیز را از او می‌خواهند و به بندگی و بی‌اختیاری خویش می‌بالند.
بدین جهت حضرت امام حسین علیه‌السلام از خدا می‌خواهد که او را از تدبیر خود غنی سازد و جز به تدبیر خداوندی نپردازد. این غنا و بی‌نیازی محصول فقر بندگی است؛ فقری که موجب فخر انسان است.
«إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِکَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِکَ عَنِ اخْتِیَارِی».
«خدایا! مرا با تکیه بر تدبیرت از تدبیر خودم بی‌نیاز گردان و به اختیارت از اختیارم غنی کن.»
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
کار آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اوّل کاشته است
هرچه کاری از برای او بکار
چون اسیر دوستی ای دوستدار(22)
این اعتقاد نظری نتیجه‌اش در میدان توحید عملی چنین آشکار می‌شود که روز عاشورا عزیزترین کسان خود را در راه خدا قربانی کرده و خون مبارکش را با دستانش به آسمان می‌پاشد و می‌گوید:
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»
«خداوندا! راضی به رضای تو و مطیع قضای تو هستم. جز تو معبودی را نمی‌شناسم.»
اینگونه توکّل و تسلیم، به انسان استغنا می‌دهد؛ استغنایی که آدمی را از غیر خدا بی‌نیاز کرده و به قول اقبال لاهوری؛ رنگ حق پوشیدن و رنگ غیر حق از لباس خود شوییدن است.
البته این مقام به راحتی رام کسی نمی‌شود، تا انسان راضی به قضای حق و مرضیّ او نشود به استغنا نمی‌رسد؛ زیرا:
بی‌نیازی نازها دارد بسی
ناز او اندازها دارد بسی
بی‌نیازی رنگ حق پوشیدن است
رنگ غیر از پیرهن شوییدن است(23)
آن‌که به خدا توکّل دارد، از ترس بیگانه است؛ زیرا با داشتن حافظی چون خدا، ترس برای او بی‌معنی می‌شود. با توکّل به خدا خرقه «لا تَحْزَنُوا» در بر کرده و تاج «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» بر سر نهاده و بر غیر خدا وقعی ننهاده است. وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ... .(24)
خرقه «لا تَحْزَنُوا» اندر برش
«أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» تاجی بر سرش(25)
آنان‌که به خدا توکّل ندارند، بی‌نیازی خود را به دست آوردن مال و مقام دنیایی می‌دانند و گمان می‌کنند که مالشان حافظ جانشان است.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ(26) ، غافل از این‌که مالشان قاتل جانشان است؛ زیرا از جان مایه می‌گذارند تا به مال برسند. از فکر و ذکر شب و روزشان خرج می‌کنند تا به مالی برسند. در حالی‌که انسان متوکّل، خود را بی‌نیاز از این امور می‌داند؛ چون یقین دارد که «نیم نانی می‌رسد تا نیم جانی در تن است» زیرا خالقِ عالم را رازقِ عالم نیز می‌داند و با وجود خداوند، عارش می‌آید که به غیر او روی کند.
چون علی در ساز با نان شعیر
گردن مرحب شکن خیبر بگیر
منّت از اهل کرم بردن چرا
نشتر «لا» و «نعم» خوردن چرا
رزق خود را از کف دونان مگیر
یوسف استی خویش را ارزان مگیر
گر چه باشی مور هم بی‌بال و پر
حاجتی پیش سلیمانی مبر(27)
به تو نیازی ندارم، خدا هم به نیازم آگاه است.
به هر نفس که برآری جهان دگرگون کن
درین رباط کهن، صورت زمانه گذر
اگر عنان تو جبریل و حور می‌گیرند
کرشمه بر دلشان ریز و دلبرانه گذر(28)
بدین جهت بهترین بی‌نیازی، غنای نفس است که امام علیه‌السلام از خداوند سبحان چنین طلب می‌کند:
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی»؛ «بارالها! بی‌نیازی مرا در نفسم قرار ده.»
انسان چون به خداوند عزیز و غنی مرتبط است، می‌تواند عزیز و غنی باشد؛ زیرا:
اندازه معشوق بود عزّت عاشق
ای عاشق بیچاره ببین تا ز چه تیری
زیبایی پروانه به اندازه شمع است
آخر نه که پروانه این شمع منیری؟!(29)
بنابراین، آن‌که خود را در محضر غنیِ مطلق می‌بیند، با این‌که در عالم فقر و در میان فقرا زندگی می‌کند خود را به جهت ارتباطش با خداوند عزیز و غنی، عزیز و غنی می‌یابد. بدین جهت امام حسین علیه‌السلام در نیایش عرفه عرض می‌کند:
«أَمْ کَیْفَ لا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَیْکَ نَسَبْتَنِی إِلَهِی کَیْفَ لا أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِی فِی الْفُقَرَاءِ أَقَمْتَنِی أَمْ کَیْفَ أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِی بِجُودِکَ أَغْنَیْتَنِی».
«بارالها! چگونه عزیز نباشم در حالی که تو مرا به خود نسبت دادی و چگونه فقیر نباشم در حالی که تو مرا در میان فقرا قرار دادی. و چگونه خود را فقیر بدانم حال آن‌که به واسطه جود و کرمت مرا غنی ساخته‌ای.»
غنای حقیقی وقتی حاصل می‌شود که آدمی حقیقت خویش را دریابد و به ارتباط میان خود و خدای بی‌نیاز آگاه گردد و او را حافظ و ناظر خویش بداند. در این صورت به مقام اطمینان نفس می‌رسد که نفس مطمئنه نفس مستغنیه نیز هست. آدمی در این حال، نه تنها از دیگران بی‌نیاز می‌شود که به ملائکه نیز ناز کرده و نوای بی‌نیازی خود را ساز می‌کند و ابراهیم خلیل می‌شود که به جبرئیل می‌گوید: «أَمّا إِلَیْکَ فَلا، حَسْبِیَ اللّه‌ وَنِعْمَ الوَکِیلْ».

6 ـ رابطه عصیان و غفران

«إِلَهِی أَمَرْتَنِی فَعَصَیْتُکَ وَ نَهَیْتَنِی فَارْتَکَبْتُ نَهْیَکَ...»
«لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ».
او امر می‌کند و ما عصیان. لطف می‌کند و ما کفران. این همه ناشایسته‌ها چگونه می‌شود جبران؟ جز پناه گرفتن در خانه غفران.
او چون غافر است ما مستغفریم. چون ناصر است ما مستنصریم. اقرار می‌کنیم که ظالمیم و به عفو بی‌منتهای او عالمیم.
همانطور که عطایش بی‌حساب است(30) گذشت از خطایش نیز بی‌حساب است(31) که عطا از او و خطا از ماست.
با توجه به این مسائل است که امام زین‌العابدین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«من آن بنده‌ای هستم که او را از معصیت نهی کردی اما مخالف نهی تو رفتار کرد... اما امیدوار عفو تو بود و به گذشت تو ایمان داشت و اکنون خاضعانه و ذلیلانه و خاشعانه و خائفانه در پیشگاه تو ایستاده و به گناهان خود اعتراف می‌کند.»
انسان مؤمن همیشه دل به عفو الهی بسته است؛ زیرا وقتی دریای عفو الهی به جوش آید، همه کرده‌ها و ناکرده‌ها را می‌شوید و انسان را از لوث گناه پاک می‌سازد و به لطف خود می‌نوازد. از این رو همیشه زبان حالش این است که:
ماییم به عفو تو تولّی کرده
و ز طاعت و معصیت تبرّی کرده
آنجا که عنایت تو باشد، باشد
ناکرده چون کرده، کرده چون ناکرده
ابن سینا
عفو غفران الهی آنقدر زیاد است که مدام در پی بنده عاصی است تا او را در خود پیچد.
تشنه به جوی آب و خود تشنه تشنه است آب
گدا خدا خدا کند، خدا گدا گدا کند
علامه حسن زاده آملی
آنان‌که عفو می‌کنند، لذّت عفو و غفران الهی را چشیده‌اند و گُلی از باغ رحمت چیده‌اند و بهتر از آن ندیده‌اند. آنان‌که در زندگی فردی و اجتماعی خود لحظاتی در کنار دریای مغفرت و رحمت نشسته‌اند و جام‌هایی از سیل عظیم بخشش الهی برداشته و به کام خود برده‌اند و از سفره بی‌کران الهی خورده‌اند. آن‌که می‌بخشد، بخشیده شده است و بخشندگی‌اش چون قطره‌ای است از سیل بخشندگی الهی.
عفو خلقان همچو جو و همچو سیل
هم بدان دریای خود تا زند خیل
عفوها هر شب از این دل پارها
چون کبوتر سوی تو آید شها
بازشان وقت سحر پرّان کنی
یا به شب محبوس این ابدان کنی(32)
اگر بنده عاصی هر از چندگاهی مرتکب عصیان می‌شود و پرده عصمت می‌درد، از مرتع شیطان می‌چرد و مصالح ابلیس می‌خرد، نه از روی دشمنی و استکبار است که امام زین‌العابدین علیه‌السلام عرض کرد:
«لا مُعَانَدَةً لَکَ، وَ لا اسْتِکْبَاراً عَلَیْکَ».
بلکه به چشم امید به غفران بی‌پایان خداوند جهان داشته و برای لحظاتی عَلَم معصیت برافراشته، نهال نفس در مزرعه شیطان کاشته است. غفلت و گستاخی بنده شرمنده از وفور عفو خداوند عفوّ و غفور است.
از غفوری تو غفران چشم سیر
روبهان بر شیر از غفو تو چیر
جز که عفو تو کرا دارد سند
هر که با امر تو بی‌باکی کند
غفلت و گستاخی این مجرمان
از وفور عفو توست ای عفولان...
عضوهای جمله عالم ذره‌ای
عکس عفوت ای ز تو هر بهره‌ای
عضوها گفته ثنای عفو تو
نیست کفوش «أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا»...
عفو کن زین مجرمان تن پرست
عفو از دریای عفو اولی‌تر است(33)

7 ـ راضی و مرضی

رابطه دیگر میان انسان و خدا، رضایت آدمی از معبود خویش است؛ زیرا انسان هیچگونه حقّی بر خداوند ندارد تا خود را طلبکار و ذی حق بداند. آنچه خدا به انسان داده، لطف و کرم خودش اقتضا کرده و آنچه نداده مشیت و عدالت او صلاح ندیده است.
انسان باید به تعداد تک تک اعضا و جوارح و لحظه‌های زندگی‌اش خدا را شاکر و از او راضی باشد، بلکه به تعداد ذرّات موجودی که با زندگی انسان در ارتباط بوده و مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت اویند.
بنابراین، انسان حق شناس راهی برای نارضایتی از خداوند متعال ندارد. از طرفی باید ضمن راضی بودن از مرضی او نیز باشد؛ یعنی مورد رضایت پروردگار واقع شده و او را از خود راضی نماید.
رضایت الهی در پیروی از احکام اوست. ایمان آوردن به فرستادگان خدا و پیروی از فرامین رسولان الهی و کتب سماوی در حدّ توان فردی موجب رضایت الهی است. البته این مسأله دارای مراتبی است و هرکس به میزان قابلیت خود به مرتبه‌ای از مراتب آن نایل می‌شود که نهایت آن، مرحله اطمینان نفس است که مقام انبیا و اولیا است.
قرآن کریم در این خصوص می‌فرماید:
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی .(34)
«ای نفس مطمئن، به سوی پروردگار خود برگرد، در حالی‌که تو از او راضی و او از تو راضی است. پس در جمع بندگانم و در بهشتم داخل شو.»
از دیدگاه حضرت سید الشهدا علیه‌السلام رضایت الهی از بندگانش از باب لطف اوست نه عملکرد بندگان؛ زیرا انسان هر عمل نیکی انجام دهد، به کمک خدا است. در واقع خداست که بنده‌اش را موفق به انجام کارهای نیکی می‌کند. پس کار نیک نیز توسط خدا انجام می‌شود ولی ما آن را به خودمان نسبت می‌دهیم، پس ما نمی‌توانیم موجبات رضایت الهی را فراهم کنیم.
مطلب دیگر این‌که، رضایت الهی اصلاً سبب بردار نیست، چه رسد به این‌که ما سبب این رضایت باشیم؛ زیرا خداوند خود سبب بلکه مسبّب الأسباب است. همه چیز از او متأثر می‌شود و او از چیزی متأثر نمی‌گردد.
امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد که:
«خدایا! رضای تو والاتر از آن است که چیزی از سوی تو علت و سبب آن گردد، چه رسد به این‌که من سبب آن باشم؛ زیرا رضایت پیرو نفعی است که به صاحب رضا می‌رسد و تو غنی‌تر از آنی که خودت از خودت نفع ببری تا چه رسد که از من منتفع شوی.»
بدیهی است، وقتی رضای خدا بی‌علّت باشد عطا و بخشش او نیز بی‌علت خواهد بود. همچنین قبول عبادات نیز بی‌علّت است؛ زیرا عبادات ما نمی‌تواند علّت قبولی در بارگاه ربوبی باشد.
تا بدانی تو که این آن علت است
کانچه آنجا می‌رود بی‌علت است
گر برین درگه نداری هیچ تو
هیچ نیست افکنده کمتر پیچ تو
نی همه زهد مسلّم می‌خرند
هیچ بر درگاه او هم می‌خرند(35)
خدایی که بی‌علت آفریده است، بی‌علت روزی می‌دهد و بی‌علت نیز می‌آمرزد.
بود خوش دیوانه‌ای در زیر دلق
گفت هر چیزی که در وی ماند خلق
علت است و من چو هستم دولتی
می‌رسم از عالم بی‌علّتی
از ره بی‌علّتیم آورده‌اند
درجنون دولتیم آورده‌اند
هر که در بی علّتی حق فتاد
در خوشی جاودان مطلق فتاد(36)
چون به علّت نیست نیکویی ز تو
بد نبیند هیچ بدگویی ز تو(37)
کار من بی‌علت است و مستقیم
نیست تقدیرم به علّت ای سقیم
عادت خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش بنشانم به وقت
مثنوی مولوی
رضای محض در تسلیم محض است. تسلیم محض یعنی خشنودی از هر آنچه اتفاق می‌افتد؛ به طوری‌که آدمی در هر حال شاکر خداوند سبحان باشد. آنچه را که وقتش نرسیده است طالب نشود و آنچه را که وقتش رسیده است کاذب نگردد. از خداوند تقدّم و تأخّرِ چیزی را نخواهد، بلکه جان و دل را به خواسته‌های الهی بدهد. بدین جهت امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«...حَتَّی لا أُحِبَّ تَعْجِیلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لا تَأْخِیرَ مَا عَجَّلْتَ...».
«تا این‌که دوست نداشته باشم که چیز پسین را به پیش و چیز پیشین را به پس بیندازی.»
انسان باید بدانچه مقسوم است، راضی و ملزم باشد و طالب کمتر یا بیشتر از آنچه که هست نباشد.
از دیدگاه عارف، گله از تقسیم نوعی کفر است؛ زیرا نوعی اعتراض به عدالت یا به حکمت قسّام علاّم است.
چونکه قسّام اوست کفر آمد گله
صبر باید، صبر مفتاح الصله
راضیم من قسمت قسّام را
کو خداوند است خاص و عام را
مرغ و ماهی قسمت خود می‌خورند
مور و مار از نعمت او می‌چرند
باش راضی گر تویی دل زنده‌ای
کو رساند روزی هر بنده‌ای(38)
8 و 9 ـ شاکر و مشکور ـ حامد و محمود
بنده را سزد که شاکر باشد و خدای را سزد که مشکور گردد؛ زیرا بنده منعَم است و خدایش مُنعِم. هر نعمتی را شکری است و هر شکری خود نعمتی دیگر است. پس در هر نعمتی دو شکر نهفته است.
چون نعمت‌های الهی بی‌پایان است، بنابراین، شکر این نعمت‌ها نیز بی‌پایان‌تر از خودشان است. از این رو هیچ کس را قدرت به جا آوردن شکر نعمت‌های الهی نبوده و نخواهد بود و جناب سعدی چه نیکو گفته است که:
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد(39)
یکی از علل ناتوانی و عجز انسان از شکر نعمت‌ها، این است که خودِ وی محصول و معلول نعمت الهی است؛ زیرا هستی انسان در اثر نعمت خداوندِ صاحب منّت است. چنین نیست که انسان باشد، سپس به نعمتی برسد و بخواهد شکر آن را به جا آورد. بلکه بودنش نعمتی است و توسط نعمت الهی از عدم به عرصه وجود آمده است. بدین جهت امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«مرا به واسطه نعمت به وجود آوردی، قبل از آن‌که وجود داشته باشم.»
بنابراین، نعمت ابتدایی، همان ابتدای خلقت آدمی است. نعمت‌های بعدی بعد از هستی یافتن انسان، هر لحظه به او روی‌آور می‌شوند. هر یک از لوازم زندگی نعمتی است در حق انسان زنده و به تعداد هر کدام شکری لازم است و به تعداد هر شکری که توفیق انجامش را یافت نیز شکری دیگر واجب است. بدین جهت همه انسان‌ها عاجزند از این‌که شاکری کامل برای خداوند سبحان باشند.
از این روی، امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارند:
«خدایا! کدام‌یک از نعمت‌های تو را بشمارم و شکر کدام یک از عطایای تو را به‌جا آورم؟! در حالی که خارج از شمارش شمارشگران و علم حساب‌رسان است.»
نه تنها نعمت‌های الهی غیر قابل شمارش بوده و در نتیجه غیر قابل شکرگزاری است، بلکه از نظر امام حسین علیه‌السلام اگر آدمی طی اعصار متمادی، همه لحظات عمرش را به شکرگزاری سپری کند نمی‌تواند حتی شکر یک نعمت از نِعَم بی‌نهایت الهی را به جای آورد، مگر به لطف الهی که خود این لطف لازمه‌اش شکری دیگر است.
بنابراین، همه از ادای شکر عاجزند، لیکن اعتراف به این عجز خود شکری عظیم است.
شکر نعمت چون کنی، چون شکر تو
نعمت تازه بود ز احسان او
عجز تو از شکر شکر آمد تمام
فهم کن دریاب قد تمّ الکلام(40)
امام صادق علیه‌السلام گفت: خداوند به موسی علیه‌السلام فرمود: ای موسی مرا آن چنانکه سزاوار من است شکرگزار. موسی عرض کرد: پرودگارا! چگونه تو را چنانکه سزاوار است شکر گزارم، در صورتی که هر شکر من نعمتی است که تو به من عطا فرموده‌ای. خطاب آمد: ای موسی اکنون که دانستی که شکرگزاریت از من است، مرا شکر کردی.(41)

انواع شکر

شکر یا زبانی است یا غیر زبانی. شکر زبانی همان سپاسگزاری به زبان است؛ مانند گفتن جمله: «شکرا لِلّه»، شکر غیرزبانی گاه به اعضا و جوارح است و گاهی به قلب.
شکر به قلب؛ یعنی توجه قلبی به نعمت‌های الهی و تشکر قلبی از صاحب این همه نعمت. فهم این‌که هر شکری را شکری واجب است، کار قلب است. همچنین ادراک عجز از انجام سپاس‌های لایق خداوندی نیز عمل قلبی است.
شکر به اعضا و جوارح، عبارت است از به کارگیری هر یک از این اعضا در راهی که خداوند سبحان معین فرموده است. شکر دست، دستگیری از دیگران است. شکر ثروت انفاق در راه خیر است.
وجوب شکر یک امر عقلانی و خردمندانه است. آن‌که نعمتی ببیند به حکم عقل باید شکر آن را به جای آورد.
شکر مُنعم واجب آمد در خرد
ور نه بگشاید درِ خشم ابد
هین کرم بینید و این خود کس کند
کز چنین نعمت به شکری بس کند
سر ببخشد شکر خواهد سجده‌ای
یا ببخشد شکر خواهد قعده‌ای...
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
صد هزاران گل ز خاری سرزند(42)
همچنین در انواع شکر گفته‌اند:
شکر عوام بر طعام و لباس بود و شکر خواص بر آنچه بر دل ایشان درآید از معانی.(43)

خاصیت شکر و اهمیت آن

در اهمیت و ارزش شکر همین بس که خداوند سبحان خود را بدان متّصف کرده و خویش را «شکور» نامیده است. شکور یعنی بسیار شکرگزار. برای انسان این افتخاری بس عظیم است که مشکور او (خدا) خود شکور است، که: اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ .(44)
البته شکرگزاری خداوند با شکرگزاری انسان فرق دارد. شکرگزار او پاداش دادن به شکر انسان و به عبارت دیگر پذیرفتن سپاس بندگان شاکر است.
یکی از خواص شکر زیادت یافتن نعمت است. علی علیه‌السلام فرمود:
«فِی الشُّکْرِ تَکُونُ الزِّیادَةُ»؛ «زیادی نعمت در شکرگزاری است.»(45)
خاصیت دیگر آن، نقصان نعمت است، در صورتی که شکر بهجا آورده شود؛ یعنی به عکس صورت اوّل.
«مَنْ لَمْ یَشْکُرْ عُوقِبَ بِزَوالِها».(46)
«هر که ناسپاسی کند به زوال آن نعمت عقاب می‌شود.»
این دو کلام از حضرت امیر المؤمنین، ترجمه این آیه شریف است که:
لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاَءَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ .(47)
«اگر سپاسگزاری کنید بر نعمت‌هایتان، می‌افزایم و اگر ناسپاسی کنید، یقینا به عذابی شدید گرفتار خواهید شد.»
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر، نعمت از کَفَت بیرون کند
بسیاری از اقوام گذشته به خاطر کفران نعمت به زوال نعمت که خود عذابی الیم است گرفتار شدند.
قوم سبأ یکی از آن اقوام است. آنان به جای اینکه قدردان نعمتهای الهی گردند و از هر نعمتی فراخور شأن آن بهره‌برداری کنند، به دام اصراف و تبذیر و غفلت و گرفتار گشته و پند پیامبران را نادیده گرفتند، بدین جهت هرچه داشتند از آنان گرفتند.
چون ز حد بردند نا شکری چنان
غیر ما حق کارگر شد در زمان
سیزده پیغمبر آنجا آمدند
گمرهان را ره نمودندی به پند
که هلا نعمت فزون شد شکر کو
مرک شکر ار بخسبد حَرِّکُوا
قوم گفته شکر ما را برد غول
ما شدیم از شکر و از نعمت ملول(48)
این بود خوی لئیمان دنیبد کند با تو چو نیکو می‌کنی
کافران کآرند در نعمت جفاباز در دوزخ نداشان ربّنا(49)
آن سبا ز اهل سبا بودند خامکارشان کفران نعمت به اکرام
یکی دیگر از خواص شکر، دوام نعمت است. شکر نعمت موجب ادامه یافتن آن نعمت و نعمت‌های دیگر الهی در حق بنده شاکرش می‌گردد. که علی علیه‌السلام فرمود:
«فِی شُکْرِ النِّعَمِ دَوامُها.»
همچنین فرمود: «اِسْتَدِمِ الشُّکْرَ تَدُمْ عَلَیْکَ النِّعْمَةُ».(50)
(مدام شکر کن تا نعمت بر تو مدام گردد).
این بود خوی لئیمان دنی
بد کند با تو چو نیکی می کنی
کافران کآرند در نعمت جفا
باز در دوزخ نداشان ربنا(49)
آن سبا زاهل سبا بودند خام
کارشان کفران نعمت به اکرامیکی دیگر از خواص شکر، دوام نعمت است. شکر نعمت موجب ادامه یافتن آن نعمت و نعمت های دیگر الهی در حق بنده شاکرش می گردد. که علی (ع) فرمود:
«فی شکر النعم دوامها.»
همچنین فرمود: «استدم الشکر تدم علیک النعمة».(50)
(مدام شکر کن تا نعمت بر تو مدام گردد).

پي نوشت :

1 . مثنوی، دفتر اول، ص14، تصحیح رمضانی.
2 . همان، ص15
3 . کلیات فیض کاشانی، ص2
4 . مثنوی، دفتر دوم، ص84 5 . الرحمن : 37
6 . مثنوی، دفتر اول، ص61 7 . فاطر : 15
8 . مثنوی معنوی.
9 . نظامی، لیلی و مجنون، ص429، انتشارات امیر کبیر.
10 . نظامی، مثنوی، مخزن الأسرار، مقدمه کتاب، ص13 11 . آل عمران : 7
12 . گلشن راز، شیخ محمود شبستری، بیت 901 13 . طلاق : 3
14 . دیوان اشعار، ص316
15 . همان، ص312
16 . همان، ص366
17 . همان، ص 396
18 . همان، ص 396 19 . بقره : 29
20 . الکافی، ج2، ص307
21 . همان، ص397
22 . مثنوی، دفتر دوم، ص95، تصحیح رمضانی.
23 . کلیات اشعار اقبال لاهوری، ص 108 24 . آل عمران : 139
25 . کلیات اقبال لاهوری، ص 111 26 . همزه : 3
27 . کلیات اقبال لاهوری، ص106
28 . کلیات اقبال لاهوری، ص 146
29 . کلیات شمس تبریزی، ص 975، چاپ امیرکبیر. 30 . نور : 38 . ... وَ اللّه‌ُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ .
31 . زمر : 53 . ...لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّه‌ِ إِنَّ اللّه‌َ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً... .
32 . مثنوی، دفتر 5 ، ص 267، تصحیح نیکلسون.
33 . مثنوی، دفتر 5 ، صص 261 و 267، تصحیح نیکلسون. 34 . فجر : 28
35 . منطق الطیر، ص120، تصحیح دکتر مشکور.
36 . مصیبت نامه، ص 119، انتشارات زوار.
37 . مصیبت نامه، ص377، انتشارات زوار.
38 . مثنوی، دفتر 5 ، صص 318 و 319
39 . گلستان، مقدمه کتاب.
40 . مثنوی، دفتر 2، ص116 41 . اصول کافی، ج3، ص155
42 . مثنوی، دفتر 3، ص 179 43 . شرح التعرف، ج 3، ص 264
44 . شوری : 23
45 . غرر و درر آمدی، ج4، ص402، چاپ دانشگاه.
46 . غرر و درر آمدی، ج5، ص228، چاپ دانشگاه.
47 . ابراهیم : 70
48 . دفتر سوّم، ص185 و 184
49 . دفتر سوّم، ص143
50 . غرر و درر آمدی، ج4، ص401، چاپ دانشگاه.
منبع: فصلنامه میقات حج

با سلام اخیرا در کلاس مدیریتی با عنوان رهبری (leadership) که اکثر شرکت کنندگان، جوان و از مدیران بخش خصوصی و دولتی بودند، سخنران محترم شبهه ای را به شرح زیر مطرح نمودند که متأسفانه کسی جواب نداد و با وجودی که معلوم بود اکثراً مخالف هستند ولی بخاطر کمی اطلاع و از طرفی سخنور بودن اداره کننده جلسه کسی لب به اعتراض نگشود تا آنکه بنده در انتها گلایه کلی نمودم. فلذا از شما درخواست دارم ضمن توضیح کامل، منابع و مآخذ را نیز معرفی کنید تا به ایشان ارائه نمایم. اینک عین کلام را می آورم.

.... در رهبری باید تعصب را کنار گذاشت یعنی باید انعطاف پذیر باشیم. یک شخصی را داشتیم بنام حسین، مثل مسیح، مثل کوروش و ... انسان بزرگی بوده است. ما در تاریخ هفت هشت انسان داریم که خیلی بزرگ بوده اند. ببینیم وقتی مذهب می آید جلو چه می شود؟ می گویند در روز عاشورا همه تشنه بودند، شب تاسوعا آب را می بندند. شتر تا 40 روز شیر می دهد کاروان از قبل که حرکت کرده بودند طبق رسم اعراب قدیم با خود بسیار آب حمل کرده بودند. از اینها مهمتر خود شتر 40 تا 80 روز می تواند شیر بدهد که 55 تا 60 درصد آن آب است، ولی براحتی برای اینکه تحریف بشود و ذهن ما را منحرف کنند به ما می گویند تشنه بودند. حسین لبش خشک بود در صورتی که اینطور نبوده ، شتر داشتند، شیر داشتند، بچه اگر تشنه می شد شیر می دادند شتر تا 48 روز از طریق کوهانش شیر می دهد... در صورتی که حسین تشنه چیز دیگری بوده! ... حسینی که در تاریخ آدم خیلی بزرگی است ما عمداٌ کوچکش کرده ایم.... البته ایشان در جای دیگری گفتند: تاریخ را آیندگان می نویسند پس دروغ می نویسند. اصلاً تاریخی وجود ندارد. و یا در جای دیگر: اگر یک احمق در جایی باشد و یک سیاست مدار، در آن صورت مذهب متولد می شود!!! ایشان از قول امام صادق علیه السلام حدیثی را بدین شرح مطرح کردند: آن قدر باید پول دربیاوری که خودت و سه نسل بعد از تو در آسایش زندگی کنند. به هر حال در میان مطالب به درد بخوری که در کلاس داشت یه مشت دری وری هم بخورد حاضرین داد اگر زحمتی نباشد جواب علمی و مستند برای مطالب بالا ارائه فرمایید تا ضمن آگاهی خودم آن سخنران و دیگر حاضرین را نیز مطلع سازم. انشاء الله. با تشکر

پاسخ:
مطالب شما در برگيرنده چند سؤال است كه يك به يك پاسخ خواهيم داد:
سوال اول شما مربوط به كيفيت تشنگي امام حسين(ع) و يارانش در صحراي كربلاست، كه در پاسخ بايد گفت:
از گزارش‏ هاى معتبر تاريخى، چنين به دست مى‏ آيد كه سه روز قبل از شهادت امام حسين (ع) (در روز هفتم محرّم) دستورى از عبيداللَّه بن زياد از اين قرار به عمر بن سعد ابلاغ شد كه: «بين حسين و آب فاصله انداز و مگذار كه قطره‏ اى از آن بنوشند» و اين عمل را نوعى انتقام در مقابل بستن آب بر عثمان تلقى كرد.(1)
ابن سعد به مجرد دريافت اين دستور، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار، مأمور مراقبت از شريعه فرات به منظور جلوگيرى از دسترسى امام (ع) و يارانش به آب كرد.(2) در اين دو سه روز امام (ع) و يارانش از طرق مختلف سعى در دسترسى به آب داشتند زيرا تحمل تشنگى در آن بيابان سوزان- به ويژه با آن كاروان مشتمل بر زنان و كودكان- بسيار طاقت فرسا بود.
در برخى از گزارش‏ ها چنين آمده است: امام حسين (ع) در محدوده اردوگاه خود اقدام به حفر چاه‏ هايى كرده بود اما وقتى گزارش آن به ابن زياد رسيد و او دستور شدّت عمل بيشتر و ممانعت از حفر چاه را به ابن سعد ابلاغ كرد.(3)
همچنين گزارشى از حمله شبانه حضرت عباس (ع) به همراه سى سوار و بيست پياده به پرچمدارى نافع بن هلال به فرات در منابع معتبر نقل شده است. آنان پس از درگيرى با گروه عمرو بن حجاج، موفق به پر كردن بيست مشك آب مى‏ شوند.(4)
زمان دقيق اين گزارش نقل نشده است. اما در آن عبارت «ولمّا اشتد على الحسين و اصحابه العطش» (چون تشنگى بر حسين و يارانش فشار آورد) آمده است.
برخى از گزارش‏ ها حكايت از ريختن آب از سوى امام (ع) بر چهره خواهرش زينب (س) در شب عاشورا دارد زيرا وقتى او اشعار آن حضرت مبنى بر نزديك بودن شهادتش را شنيد، از حال رفته بود.(5)
اين گزارش اجمالًا دلالت بر وجود آب در شب عاشورا مى‏ كند علامه مجلسى در بحارالانوار مسأله عدم مضيقه آب را در صبح روز عاشورا- حتى براى آشاميدن- با صراحت بيشترى مطرح مى‏ كند. در اين گزارش چنين آمده است:
«ثم قال لاصحابه: قوموا فاشربوا من الماء يكن آخر زادكم و توضؤوا و اغتسلوا و اغسلوا ثيابكم لتكون اكفانكم ثم صلّى بهم الفجر»(6) «سپس امام (ع) به اصحاب خود فرمود: برخيزيد و آب بنوشيد كه آخرين آذوقه شما از دنيا است و وضو بگيريد و غسل كنيد و لباس‏ هاى خود را با آن بشوييد تا كفن‏ هاى شما باشد. آن‏گاه امام (ع) نماز صبح را با آنان به جماعت خواند».
از عبارت «يكن آخر زادكم» و نيز از گزارش‏هاى مربوط به روز عاشورا چنين استفاده مى‏ شود كه پس از اتمام اين ذخيره آبى، ديگر دسترسى به آب ميسّر نشد و امام (ع) و ياران و خاندانش در آن گرماى طاقت فرساى كربلا تا هنگام شهادت، علاوه بر مبارزه سنگين با دشمن با تشنگى شديد نيز دست به گريبان بودند.
علامه مجلسى (ره) در ادامه گزارش خود سخن از ريشخند يكى از لشكريان عمر بن سعد به نام تميم بن حصين خزارى به ميان آورده كه مى‏ گويد:
«اى حسين، و اى ياران حسين آيا به آب فرات نمى‏ نگريد كه چگونه همانند شكم مار مى‏ درخشد به خداوند سوگند از آن قطره‏ اى نخواهيد آشاميد تا آنكه مرگ را دريابيد»(7)
حرّ نيز در روز عاشورا و در هنگام نصيحت به كوفيان، آنان را به جهت ممانعت از دسترسى امام (ع) و يارانش به آب فرات توبيخ كرده است.(8)
همچنين گزارش تلاش امام (ع) براى به دست آوردن آب و ممانعت شمر از آن و ريشخند او به آن حضرت و نفرين امام (ع) بر او در برخى از منابع آمده است.(9)
علامه مجلسى (ره) روايتى را نقل مى‏كند كه مضمون آن درخواست عباس بن علي براى مبارزه و مأمور شدن او از طرف امام (ع) به منظور آوردن آب براى اطفال و كودكان حرم مى‏ باشد. همان‏گونه كه مشهور است، عباس (ع) موفق به آوردن آب نشد و در راه بازگشت به شهادت رسيد.(10)
اما اينكه بخواهيم با طرح مدت زمان شير دهي شتر، تشنگي را رد كنيم، سخن منطقي نيست، چرا كه قبل از هر چيز بايد وجود شتران شير ده را ثابت كنيم. از طرفي بيش تر مركب هاي آنان هم اسب بود. به فرض آن كه چند شتر بين آن ها باشد و بپذيريم كه برخي از شترها شير ده بودند، نيز بپذيريم شير جايگزين آب باشد، شير اندك به چه كار مي آيد؟
نكته ديگر اينكه براي اينكه انسان دچار تشنگي شود، نياز نيست حتماً از چند روز قبل دسترسي به آب نداشته باشد، بلكه با توجه به نوع جنگ آن دوره كه تن به تن و با شمشير بوده، آن هم در هواي گرم و ممانعت دشمن از دسترسي به آب، قطعاً انسان را به شدت با تشنگي مواجه خواهد كرد.
مطلب ديگري كه اشاره كرده ايد در مورد دروغ بودن تاريخ است. اينكه در نقل هاي تاريخي مطالب غيرواقعي هم مطرح مي شود، امري غير قابل انكار است، اما اينكه بطور كلي مطالب تاريخي را دروغ بدانيم، سخني نادرست است. ما چه بخواهيم چه نخواهيم، مهمترين و اصلي ترين راه اطلاع از احوال گذشتگان مراجعه به منابع تاريخي است، منتهي براي اطلاع از درست يا نادرست بودن يك نقل بايد به متخصصين تاريخي مراجعه كنيم.
در پاسخ به اين سخن كه: اگر يك احمق در جايي باشد و يك سياست مدار، در آن صورت مذهب متولد مي شود!!!
بايد گفت:
هر چند عده اي با انگيزه ها و اهداف مختلف اقدام به ساخت اديان انحرافي كرده اند، اما اينكه بطور كلي مذهب را ساخته دست بشر بدانيم سخني بي پايه و اساس است، چرا كه در جاي خود الهي بودن اديان آسماني به اثبات رسيده است.
در مورد اين سخني هم كه از قول امام صادق(ع) نقل كرده اند:« كه آن قدر بايد پول دربياوري كه خودت و سه نسل بعد از تو در آسايش زندگي كنند». ما در منابع روايي چنين روايتي را نيافتيم، لازم است ايشان آدرس اين نقل را بفرمايند تا مورد بررسي بيشتر قرار بگيرد.

پى‏ نوشت‏ ها:
1. بلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق محمد باقر المحمودي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، ط الأولى، 1977/1397. ج 3، ص180.
2. همان‏.
3. الفتوح، ابن اعثم الكوفى (م 314)، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991، ج 5، ص 91:«فقد بلغنى ان الحسين يشرب الماء هو و اولاده و قد حفروا الآبار و نصبوا الاعلام فانظر اذا ورود عليك كتابى هذا فامنعهم من حفر الآبار ما استطعت و ضيق عليهم و لا تدعهم يشربوا من ماء الفرات قطرة واحدة».
4. وقعة الطف،ابي مخنف، ص 152.
5. تاريخ يعقوبى، بيروت، دار صادر، بى تا. ج 2، ص 244.
6. بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، ج 44، ص 317.
7. بحارالانوار، ج 44، ص 317.
8. انساب الاشراف، بلاذري، ج 3، ص 189.
9. بحارالانوار، ج 45، ص 51.
10. بحارالانوار، ج 45، ص 41 و 42.
موفق باشید.

امام سجاد (علیه السلام) و اسرای کربلا چند روز طول کشید که به دمشق رسیدند و آیا همان سال برای چهلم امام حسین (علیه السلام) به کربلا بازگشتند.

پاسخ:
مشهور است اولين روز ماه صفر زمان ورود اهل بيت به شام است ابو ريحان بيروني (م 440) نيز كه متقدم بر طبري است همين روز را گزارش نموده است.
في اليوم الاول، ادخل راس الحسين(ع) مدينه دمشق؛ روز اول ماه صفر، سر حسين(ع) وارد دمشق شد.(1)
در خصوص اربعين و آمدن اسرا به كربلا بايد گفت:
شهيد مطهري در اين خصوص كه اهل بيت امام حسين در روز اربعين به كربلا آمده اند باور دارد كه آن را عقل تاييد نمي كند و در منابع دسته اول و معتبر نيامده است.(2)
برخي ديگر از مورخان هم به طور صريح و هم غير صريح اين مطلب را انكار نموده‌اند.
شيخ مفيد در «مسار الشيعه» آورده است:
«روز اربعين، روزي است كه اهل بيت امام، از شام به سوي مدينه مراجعت كردند. نيز روزي است كه جابر بن عبدالله براي زيارت امام حسين ع وارد كربلا شد».(3)
شيخ طوسي در «مصباح المتهجّد»(4) و ابن اعثم در الفتوح (5) نيز همين مطلب را ذكر كرده‌اند.
ميرزا حسين نوري مي‌نويسد:
«از عبارت شيخ مفيد و شيخ طوسي استفاده مي‌شود كه روز اربعين روزي است كه اسرا از شام به مقصد مدينه خارج شدند. نه آن كه در آن روز به مدينه رسيدند.» (5)
در اين ميان سيد بن طاوس در «لهوف»، اربعين را روز بازگشت اسرا از شام به كربلا ذكر كرده است. ايشان مي‌نويسد:
«وقتي اسراي كربلا از شام به طرف عراق بازگشتند، به راهنماي كاروان گفتند: ما را به كربلا ببر. بنابراين آن‌ها به محل شهادت امام حسين آمدند. سپس در آن جا به اقامه عزا و گريه و زاري براي اباعبدالله پرداختند ...»(6 )
ابن نما حلي نيز روز اربعين را روز بازگشت اسرا از شام به كربلا و ملاقات آن‌ها با جابر و عده‌اي از بني هاشم ذكر كرده است. (7)
ميرزا حسين نوري پس از از نقل قول سيد بن طاوس به نقد آن پرداخته است.(8)
رسول جعفريان مي‌نويسد: «شيخ مفيد در ارشاد، ابومخنّف در مقتل الحسين، بلاذري در انساب الاشراف، دينوري در اخبار الطوال و أبن سعد در الطبقات الكبري، اشاره‌اي به بازگشت اسرا به كربلا نكرده‌اند».(9) شيخ عباس قمي هم داستان آمدن اسراي كربلا را در اربعين از شام به كربلا بسيار بعيد مي‌داند. (10) محمد ابراهيم آيتي (11) و شهيد مطهري ره نيز آمدن اسراي در روز اربعين به كربلا، را انكار كرده‌اند. (12)
البته برخي آمدن اسراي در روز اربعين به كربلا را قبول دارند.

پي نوشت ها:
1. ابوريحان محمد بن احمد بيروني خوارزمي، آلاثار الباقية عن القرون الخاليه، نشر ميراث مكتوب، 1380، ص 331.
2. حماسه حسيني، شهيد مطهري ناشر: صدرا، ج 1، ص 30.
3. مسار الشيعة (المجموعة)، الشيخ المفيد، ص26، سال چاپ 1406، ناشر مكتب آية الله العظمى المرعشي النجفي - قم.
4. مصباح المتهجد، الشيخ الطوسي، ص 787، چاپ اول، سال چاپ 1411 - 1991 م، ناشر مؤسسة فقه الشيعة - بيروت - لبنان.
4 . ابن اعثم كوفي، احمد، ترجمه محمد بن محمد بن مستوفي هروي، تهران، انتشارات آموزش و انقلاب اسلامي، 1372، ص 916.
5 . النوري، لولو و مرجان، تهران، فراهاني، 1364، ص 154.
6. اللهوف في قتلى الطفوف،السيد ابن طاووس، ص114 ،چاپ اول، سال چاپ 1417، ناشر أنوار الهدى - قم - ايران.
7 . مثير الأحزان، ابن نما الحلي، ص86، سال چاپ 1369 - 1950 م، ناشر المطبعة الحيدرية - النجف الأشرف.
8 . نوري، پيشين، ص 152.
9. جعفريان، تأملي در نهضت عاشورا، قم، ص 216، ناشر انصاريان.
10. قمي، منتهي الامال، ج1، ص 525، موسسه انتشارات هجرت، قم، 1378.
11. آيتي، بررسي تاريخ عاشورا، ص139، ناشركتابخانه صدوق.
12. مطهري، حماسه حسيني، ج1، ص 30.
موفق باشید.

شبهاتی درباره امام حسین (علیه السلام) و حادثه کربلا:

پرسش1: دهم عاشوراي سال 61 هجري قمري برابر با 21 مهرماه سال 59 هجري شمسي است / بله عاشورا در فصل پاييز بوده! پس اين جنگ در گرماي تابستان نبوده، بلكه در اواخر مهرماه و در فصل پاييز بوده / به نرم افزار هاي آنلاين تبديل تاريخ مراجعه كنيد. حتي اگر گرما هم بوده باشد براي هر دو سپاه اين مسئله بوده!

كربلا صحرا نبود، جلگه بود. هوا اونقدر هم گرم نبوده، امام حسين هم تشنه لب نبوده! بلكه يك جلگه ي حاصلخيز در كنار رود پر آب فرات است. در اين جلگه ي حاصلخيز بيش از شصت درصد ما يحتاج كشاورزي مردم عراق توليد مي شود. حالا صادرات عظيم خرماي عراق هم كه مربوط به اين منطقه است بماند. امام سوم شيعيان و لشگرش تشنه نبوده اند.
اولا در صورت نبود آب هم مي توانسته اند ازشير شترهايشان استفاده كنند. كه خوردن اين شير در ميان مردم عرب بسيارپر طرفدار است.
دراحاديث و روايات و كتب تاريخي اسلامي متفقا همگي به نوره كشيدن امام حسين پيش از آغاز جنگ مي پردازند. نوره همان واجبي است و براي استفاده از اين ماده نياز به آب براي دوش گرفتن است!
پس چطور آب در دسترس نبوده؟
مي گويند لشگر يزيد آب را بر سپاه حسين بسته است! چگونه ممكن است كسي بتواند رودخانه ي پر آب فرات را ببندد؟ رودخانه اي كه عرض آن در بعضي مناطق به چند صد متر مي رسد!

----------------------------------------------

پرسش2: اشكالي كه وارد است اينست كه اگر امام حسين براي جنگ مي رفته چرا خانواده و بچه هاي كوچكش را همراه آورده بوده؟

پاسخ1:
آنچه كه دربرخي سايت ها آمده است، صحت ندارد، زيرا اين سايت ها به منظور زيرسوال بردن قيام امام حسين (ع)، اين گونه مطالب را نوشته، و دليل علمي و عقلي برآن ندارند، اين نشان از عدم واقعيت اين دسته مطالب دارد، مثلا در اين سايت ها ادعاشده است كه كربلا صحرا نبود بلكه جلگه بود، لذا در كربلا آب وجود داشت. در جواب اين شبهه بايد گفت صرف ادعا كه كربلا بيابان نبوده است، كافي نيست. بايد اين مطلب مستند به منبع و مدرك باشد، و حال اين كه داده هاي تاريخي و همين طور طبق نظر برخي جغرافي دانان سرزمين كربلا بيابان بوده است. كربلا به رغم اينكه در كنار رود فرات بود، با اين رود فاصله داشت، از اين رو بيابان بود. بعضي جغرافي دانان نيز همين عقيده را دارند. ياقوت حموي در ذيل واژه كربلا مي‌نويسد: اما مبدأ اشتقاق اين كلمه (كربلا) يا كربله به معناي سستي پاهاست، بدين جهت كه سرزمين كربلاسست و شن‌زار است يا از «كربلت الحنطه» يعني گندم از كاه و كثافات پاك كردم، مي باشد؛ بدين مناسبت كه آن زمين از ريگ‌هاي درشت و درخت پاك بوده است. (1)
در فرهنگ معين مي‌خوانيم: كربلا يكي از شهرهايي است كه در كنار رودخانه فرات قرار داشت و در سال 61 هجري بيابان بود. (2) لغت شناسان تصريح مي‌كنند كه كربلا در سال 61 بيابان بوده است. اين كه گفته مي‌شود كربلا سرزمين بدون علف و بياباني بوده، معنايش اين است كه در سال 61 در آن جا كسي زندگي نمي‌كرد و اين سرزمين خالي از سكنه بود، نه اين كه در آن سرزمين آب وجود نداشته است. معناي عدم وجود آب در كربلا آن است كه آب را به روي اهل بيت و ياران امام بستند و تهيه آب براي امام مشكل بود. از روز هفتم ماه محرم تا بعد از ظهر عاشورا، امام حسين(ع) و يارانش با مشكل آب مواجه شدند! منابع و مآخذ تاريخي و روايي به روشني اثبات مي كند كه نيروهاي عمر بن سعد مأموريت يافتند كه حسين بن علي و يارانش را در مضيقه قرار بدهند و مانع آوردن آب به خيمه ها بشوند و نيروهايي را در اطراف فرات مستقر كردند تا اصحاب امام حسين(ع) نتوانند از فرات آب بياورند. در غير روز عاشورا امام و يارانش به سختي آب تهيه مي كردند. ولي روز عاشورا مشكل آب بسيار جدي شد و حتي امام حسين(ع) وقتي كه خود را به آب رسانيد و خواست آب بخورد، در همان لحظه حصين بن نمير به سوي آن حضرت تير پرتاب كرد و در نتيجه نتوانست آب بخورد و امام حسين و يارانش روز عاشورا همه با لب تشنه به شهادت رسيدند. (3) البته در اين هم ترديدي نيست كه امام و ياران و خاندانش در آن روزها آب تهيه مي كردند. چنين نبود كه در آن سه روز كسي آب نخورده باشد. اگر در آن سه روز و در آن هوايي گرم كسي سه روز اصلا آب نخورده بود، نمي توانست زنده بماند. روز عاشورا امام حسين و ابوالفضل با هم براي آوردن آب سوي فرات رفتند. ولي نيروهاي عمر بن سعد مانع شدند و آنان نتوانستد آب بياورند. (4) در برخي گزارش ها آمده است: امام حسين (ع) در روز عاشورا در محدوده اردوگاه خود اقدام به حفر چاه نمود؛ اما وقتي گزارش آن به ابن زياد رسيد، او دستور شدت عمل بيش تر و ممانعت از آن را به عمر سعد ابلاغ نمود و مانع حفر چاه شدند.(5) همچنين در اين سايت ها آمده است. كه حادثه كربلا در مهر ماه اتفاق افتاده است و در اين ماه هوا گرم نيست. در كدام منبع معتبر تاريخي اين مطلب آمده است؟ آنچه در متون تاريخي معتبر آمده، اين است كه حادثه كربلا در ماه محرم اتفاق افتاد و هوا گرم بود. اگرچه طبق محاسبه، مقارن با مهر ماه باشد؛ وضعيت اقليمي و جغرافيايي كربلا به گونه اي است كه در مهر ماه نيز هوا گرم است. ساير پرسش ها، در اگر ضروري بود در آينده مطرح نمائيد. درباره ابعاد قيام امام حسين (ع) به منابع زيرمراجعه فرماييد:
- حماسه حسيني، مطهري
- تاملي در نهضت عاشورا، رسول جعفريان
- قيام جاودانه،محمدرضا حكيمى
- تاريخ واقعه كربلا ...، عبد الرحمن انصاري و....
- سيري درسيره ائمه اطهار (ع)، مطهري

پي نوشت ها:
1. معجم البلدان، شهاب الدين ابو عبد الله ياقوت بن عبد الله الحموى، ج4، ص445، بيروت، دار صادر، ط الثانية، 1995.
2. فرهنگ معين، واژه كربلا.
3. بحار الأنوار، علامة المجلسي، ج 46، ص 50، 1403 - 1983 م، دار إحياء التراث العربي، بيروت.
4. همان.
5. كتاب الفتوح، أبو محمد أحمد بن اعثم الكوفى، ج5، ص91، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991؛الفتوح، ابن اعثم كوفى، ص893، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى، تحقيق غلامرضا طباطبائى مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372ش.
-------------------------------------

پاسخ2:
از برخي روايات استفاده مي شود كه بردن اهل بيت(ع) -به سوي كربلا- مانند اصل قيام امام حسين(ع) وظيفه الهي بود و امام با اين كار، وظيفه خود را انجام داد. مهمتر از همه اينكه در اين امر مصالح مهم وجود داشت. شايد همين مصالح باعث شد كه امام اهل بيت را با خود ببرد. آن مصالح پاسداري از قيام كربلا مي باشد. يعني همان گونه كه دراصل قيام امام و شهادت ياران وي مصلحت وجود داشت، در بردن اهل بيت نيز مصلحت وجود داشت. بيان بردن اهل بيت(ع) به كربلا مستلزم آن است كه رسالت آنان در صيانت ازانقلاب بررسي شود، بدينسان مي توان گفت: همراهى خانواده امام -در حادثه عاشورا- به جهت عوامل زير باشد:
1- پيام رساني:
اگر به تاريخ اسلام بنگريم، خواهيم دانست كه در حوادث تاريخي زنان و مردان هر دو نقش داشته اند، ولي مرد در مدار خود و زن نيز در مدار خويش؛ در كنار رسول خدا حضرت خديجه و در كنار امام علي حضرت فاطمه را مي بينيم كه مسئوليت هاي اجتماعي را به خوبي انجام مي دادند. در نهضت مقدس حسيني، نقش حضرت زينب را بسيار برجسته و اساسي مشاهده مي كنيم. انقلاب امام تا عصر عاشورا مظهر خون و شهادت بود. رهبرى و پرچم‏دارى آن بر عهده ايشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم انقلاب به رهبري و پرچم‏دارى امام سجاد(ع) و حضرت زينب(س) آغاز گرديد. آنان با رفتار، گفتار و سخنان آتشين خود، از انقلاب امام خوب پاسداري و پيام انقلاب را به مردم رساند و طبل رسوايى حكومت پليد اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبليغات گسترده و دامنه‏دارى كه حكومت اموى از زمان معاويه، عليه اهل‏ بيت(ع) -به ويژه در منطقه شام- به راه انداخته بود اگر بازماندگان امام به افشاگرى و بيدارى مردم نمى‏ پرداختند، دشمنان اسلام، نهضت حضرت را كم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى‏ دادند. اما تبليغات گسترده بازماندگان حضرت سيدالشهدا(ع) در دوران اسارت -كه كينه‏ توزى سفيهانه يزيد چنين فرصتى را براى آنان پيش آورده بود- اجازه چنين تحريف و جنايتى را به دشمنان نداد.
2- بي اثرسازي تبليغات دشمن:
شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سيطره فرمان‏روايانى چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان قرار گرفت. مردم اين سرزمين، نه سخن پيامبر را دريافته بودند و نه روش اصحاب او را مى‏ دانستند در نتيجه مردم -به ويژه نسل جوان آن روز- از اسلام حقيقى چيزى نمى‏ دانستند. شايد در نظر آنان، اسلام هم حكومتى بود مانند حكومت كسانى كه پيش از ورود اسلام بر آن سرزمين فرمان مى‏ راندند! تجمّل دربار معاويه، حيف و ميل اموال عمومى، ساختن كاخ‏ هاى بزرگ و كشتن مخالفان، براى آنان امرى طبيعى بود.(1) از سوي ديگر معاويه حدود 42 سال در شام حكومت كرد و در اين مدت، مردم شام را به گونه‏ اى پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهى دينى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى‏ چون و چرا تسليم شوند.(2) معاويه در طى اين مدت، نه تنها از نظر نظامى و سياسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد كه از نظر فكرى و مذهبى نيز مردم آن منطقه را كور و كر و گمراه بار آورد. در چنين شرايط حكومت بنى‏ اميه با تبليغات زهرآگين و كينه توزانه، خاندان پاك پيامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد. در مقابل، بنى‏ اميه را خويشان رسول خدا و نزديك‏ ترين افراد به او معرفى كردند؛ به طورى كه پس از پيروزى قيام عباسيان و استقرار حكومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند كه تا زمان قتل مروان (آخرين خليفه اموى)، نمى‏ دانستيم كه رسول خدا جز بنى‏ اميه خويشاوندى داشت كه از او ارث ببرند.(3) بنابراين، جاى شگفتى نيست اگر در مقاتل مى‏ خوانيم: به هنگام آمدن اسيران كربلا به دمشق، مردى در برابر امام زين‏ العابدين(ع) ايستاد و گفت: سپاس خدايى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده كرد! حضرت كمى صبر كرد تا شامى هر چه در دل داشت بيرون ريخت؛ سپس با تلاوت آياتى، مانند إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيراً؛(4) خداوند مى‏ خواهد هرگونه پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك سازد» فرمود: اين آيات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود كه مرد فهميد آنچه درباره اين اسيران شنيده، درست نيست. آنان خارجى نيستند؛ بلكه فرزندان پيامبر هستند؛ از آنچه گفته بود، پشيمان شد و توبه كرد.(5) در چنين شهر چه كسي يا بايد از انقلاب امام حسين پاسداري وماهيت واهداف انقلاب امام وجنايات دشمن را بيان كنند؟ جز اهلبيت امام حسين به پرچمداري حضرت زينب (س)؟ اهلبيت امام حسين در برابر دشمن زانوي غم در بغل نگرفتند، بلكه ازفر صت ها خوب استفاده و در قالب عزاداري، گفتگو-با مردم- و خطبه خواندن، بيشترين تأثير را در فرايند انقلاب امام و پاسداري از آن را داشتند. بنابراين با خطبه‏ ها و روشنگرى‏ هاى امام سجاد و حضرت زينب(علیهما السلام)، تحريفات چندين دهه بنى‏ اميه -حتى در «شام» به عنوان مركز خلافت دشمنان- بي اثر شد.
3- افشاى ماهيت ستمگران حاكم:‏
بُعد ديگر علت حضور خاندان امام، نشان دادن چهره سفّاك، بى‏ رحم و غيرانسانى يزيد و حكومت وى بود. حكومت بدترين ظلم و جنايت را نسبت به امام و خاندان وي روا داشت: در حادثه كربلا كودكان و زنان، كه نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم؛ ولى با قساوت‏ بارترين شكل ممكن مورد ضرب و شتم و هتك حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب‏ه اى تشنه در كنار شط فرات جان داد؛ دخترخردسال كنار پيكر خونين و قطعه قطعه پدر كتك خورد؛ خيمه‏ هاى آنان به آتش كشيده شد. بدينسان مظلوميت امام حسين (ع) را چند برابر شد و بعد عاطفي واحساسات انقلاب را افزايش داد، و به دنيا نشان داد كه صاحبان زور، زر و تزوير به هيچ كس -حتي كودكان زنان- رحم نمي كنند. از سوي ديگر اهل بيت امام به بيان ابعاد جنايت دشمن پرداختند. امام سجاد در شام همين كه خواست دستگاه بنى‏ اميه را رسوا كند، فرمود: پدرم امام حسين را با قطعه قطعه كردن، شهيد كردند. همچون پرنده‏ اى در قفس، پر و بال او را شكستند تا جان داد. اگر امام سجاد مى‏ فرمود: «پدرم را شهيد كردند»، در چشم مردم شام -كه شناخت عميقى نسبت به اهل بيت نداشتند- خيلى مهم نبود؛ زيرا مى‏ گفتند: «در جنگ، افرادى كشته مى‏ شوند و يكى از آنان حسين بوده است. همچنين امام سجاد فرمود: اگر قصد كشتن داريد، چرا اين گونه كشتيد؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره كرديد؟ چرا كنار نهر آب، او را تشنه كشتيد؟ چرا او را دفن نكرديد؟ چرا به خيمه‏ هاى او حمله كرديد؟ چرا كودك او را شهيد كرديد؟».(6) اين كلمات به قدرى نزد افراد غيرقابل خدشه بود كه شام را طوفانى كرد و جنبش فكرى و فرهنگى، عليه رژيم اموى به راه انداخت.

پي نوشت ها:
1. جعفر شهيدى، قيام امام حسين(ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 185.
2. محمد ابراهيم آيتى، بررسى تاريخ عاشورا، ص 47، بي نام.
3. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، كتابخانه آيت الله نجفي مرعشي ، 1404ه، ج 7، ص 159.
4. احزاب (33)، آيه 33.
5. ابن طاوس ،لهوف، تهران ، دار العالم،1348 ه، ص 176؛رك: خوارزمى، مقتل الحسين(ع)، ج 2، ص 69.
6. عبدالحسين مقرم، مقتل الحسين، ص300، بي نام.
موفق باشید.

سلام،

1- درسته که حضرت مهدی موعود بعد از ظهور برای مسیح زن اختیار می کنه؟ آیا این زن، زن خاصی هست...؟

2- چرا رجعت از امام حسین (علیه السلام) شروع میشه نه حضرت علی (ع)...؟

3- درسته امام زمان بعد از ظهور در مسجد حنانه زندگی می کنه...؟

4- درسته مسیح در مسجد براثا با زنش زندگی می کنه و ملکیت این مسجد واقعا برای مریم مقدس بوده و ارث مسیح است و علت اکرام این مسجد چیه...؟

باتشکر

پاسخ1:
چنين مطلبي در منابع معتبر يافت نشد.
--------------------------

پاسخ2:
علت اينكه امام حسين (علیه السلام) اولين كسي است كه رجعت مي كند، معلوم نيست، در روايات نيز به علت اين امر اشاره نشده. آنچه در برخي روايات آمده، اين است: اولين كسي كه در جريان رجعت به دنيا برمي گردد، امام حسين (ع) است. امام صادق(ع) فرمود: نخستين كسي كه زمين براي او شكافته مي‌شود و به زمين باز مي گردد،‌ حسين بن علي(ع) است».(1) در روايت ديگر آمده «نخستين كسي كه به دنيا رجعت مي‌كند، حسين بن علي(ع) است. به قدري حكومت مي‌كند كه از كثرت سنّ ابروهايش ، روي ديدگانش مي‌ريزد».(2)
شايد ويژگي هايي كه امام حسين دارد آن حضرت را در اين موضوع متمايز نموده است و اين امتياز (رجعت) نصيب ايشان گرديده است.
1) فداكاري‏هاي امام حسين (عليه‏ السلام)، دين را زنده كرد و نقش او در زنده نگه داشتن دين اسلام، ويژه و حائز اهميت است.
2) مصيبت حضرت امام حسين (عليه‏ السلام)، براي هيچ امام و پيامبري پيش نيامده است. مصيبت امام حسين (عليه‏ السلام)، از همه مصيبت‏ ها بزرگ‏ تر و سخت‏ تر بود. اگر عامل ديگري هم در كار نبود، همين عامل كافي است كه نشان بدهد چرا براي امام حسين (عليه‏ السلام) اين ويژگي وجود دارد.
3) دشمنان اسلام با به شهادت رساندن امام حسين (عليه‏ السلام)، قصد نابود كردن دين اسلام را داشتند. دشمنان امام حسين (عليه‏ السلام) كه اين ستم ها را برخاندان پاك رسول خدا روا داشتند و تلاش كردند حتي حادثه كربلا، به كلي فراموش شود. نيز بايد دوباره به دنيا رجعت نموده و تقاص بخشي از ستم ها را بپردازند.
رجعت اختصاص به بهترين انسان ها و پليدترين انسانها دارد. كساني كه مصائب مذكور را بر اهل بيت روا داشتند پليد ترين انسانها هستند و بايد رجعت نموده و در برابر ستم ديدگان قرار گيرند تقاص دنيايي را نيز پس دهند.
در اين باره به كتاب هاي زير مراجعه فرماييد:
-مجتبي تونه اي، موعود نامه (رجعت امامان)
- محمدكاظم قزويني، امام مهدي (ع) از ولادت تا ظهور.

پي‌نوشت‌ها:
1.علامة مجلسي ، بحار الأنوار، بيروت – لبنان،، ناشر : دار إحياء التراث العربي سال چاپ : 1403 - 1983 م ، ج 53، ص 63 .
2 .همان ، ص46.
-----------------------------------

پاسخ3:
چنين مطلبي در منابع معتبر يافت نشد.
-----------------------------------

پاسخ4:
چنين مطالبي در منابع معتبر يافت نشد.
اما علت اكرام اين مسجد:
در غرب بغداد، روستايي به نام براثا وجود داشت كه اكنون محلّه اي از شهر محسوب مي شود و پيشينه آن به قبل از اسلام باز مي گردد. براثا از كلمه «برثيا»، به معناي «بيرون» گرفته شده است .
ويژگي هاي مسجد براثا كه به آن فضيلت و برتري داده، چنين است:
1. امام علي(ع) در سرزمين براثا چند روزاقامت كرد. در سال (37هـ .ق.) هنگامي كه در جنگ خوارج، از منطقه نهروان به كوفه باز مي گشت، در راه، به سرزميني در نزديكي براثا رسيد و پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ گفتند: زوراء.
فرمود: از اين سرزمين دوري كنيد؛ زيرا ممكن است فرو رود. راه خود را ادامه دادند و به سرزمين ديگري رسيدند، فرمود: اين سرزمين چه نام دارد؟ گفتند: بحرا. در آنجا هم توقف نكرد و به راه خود ادامه داد. پس از اندكي، از دور شبحي ديده شد، نزديكتر كه آمدند، ديدند آن سياهي، صومعه راهبي (مسيحي)، به نام حباب است. راهب كه سر و صداي لشكريان را شنيد، از صومعه بيرون آمد. امام علي(علیه السلام) به راهب گفت: «مي خواهيم در اين مكان پياده شويم». راهب گفت: «خير، شما و لشكرتان، اين سرزمين را ترك كنيد.»
حضرت علّت را پرسيد. راهب پاسخ داد: «در كتاب ما آمده است: در اين سرزمين هيچ كس توقف نمي كند، مگر اينكه پيامبر يا وصي او باشد و بخواهد با لشكر خود در راه خدا بجنگد.»
حضرت در جواب سخنان راهب فرمود: «من وصيّ سيّد الانبيا هستم و نيز سيد اوصيايم.»
راهب با تعجب پرسيد: «شما از بزرگان قريش و وصي محمدبن عبدالله هستيد؟»
امام جواب داد: «آري، من همان شخص هستم.»
راهب گفت: «خبر شما را در انجيل ديده ام كه در اين سرزمين پياده خواهي شد. اكنون شما در سرزمين براثا هستيد؛ جايي كه روزگاري خانه مريم و عيسي بوده است.
امام در جواب فرمود: «صبر كن اي راهب و ديگر سخن نگو»، سپس حضرت نزديك محلي رفت و با پاي خود خاك را كنار زد و گفت: «اين چشمه حضرت مريم است» و آنگاه به لشكريان دستور داد 17 ذراع خاك را كنار زدند، ناگهان سنگ سفيدي ظاهر شد، امام فرمود: «مريم، عيسي را بر روي اين سنگ نهاد». سپس امام روي همان سنگ نماز خواند و خيمه اش را روي آن نصب كرد و چهار روز در آنجا اقامت فرمود و در اين مدت روي همان سنگ مشغول عبادت بود. راهب با همين ملاقات، اسلام آورد و گفت: «أشهد أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمّداً رسول الله و أنّك عليّ بن أبي طالب وصيّه». پس از آنكه حباب، مسلمان شد، حضرت دستور داد، صومعه را به مسجد تبديل كند.
2. سرزمين مقدسي است كه انبياي بزرگ الهي، چون عيسي و ابراهيم(ع) در آنجا نماز خوانده اند.
3. خانه حضرت مريم و عيسي(ع) در اين سرزمين بوده است.
4. به جز اميرالمؤمنين علي(ع) امام حسن و حسين(ع) هم در آن سرزمين نماز خوانده اند.
5. محلّ دفن يكي از پيامبران الهي احتمالاً حضرت يوشع(ع) است.
6. امام صادق(عليه السلام) فرمود: در كنار شما قبرستاني است كه آن را براثا مي گويند، از آن گورستان 120 شهيد، كه در رتبه شهداي بدر مي باشند، محشور خواهند شد.
به دليل اين قداستِ تاريخي، به خصوص اقامت چند روزه امام علي(ع) در سرزمين براثا، شيعيان در آن محل مسجدي ساختند و اين مكان را مقدس مي شمردند. در طول سالهاي فرمانروايي بني اميه و بني عباس، مسجد براثا از مهمترين پايگاههاي تجمع شيعيان بود. (1)

پي نوشت:
1. ره توشه عتبات عاليات، جمعي از نويسندگان، نشر مشعر،پنجم1388،تهران ،ص398-402.

موفق باشید.

با سلام،

1: دلیل اصلی و واقعی حادثه عاشورا چی هست؟

2: چرا یزید اصرار داشته که حتما امام حسین (علیه السلام) را بکشد؟ چه سند و مدارک معتبری مبنی بر دلایل اصلی این حادثه وجود دارد؟

پاسخ1:
واقعه كربلا ازجمله وقايع بسيار مهمي است كه دهها حديث معتبر درباره آن وجود دارد و آيات متعدد بر آن تاويل گرديده است، همچنين كتاب هاي متعدد معتبر -اعم از كتاب هاي تاريخي و مقتل- اين نهضت را گزارش كرده اند. استاد مطهري مي نويسد:
"...اتفاقاً در ميان وقايع تاريخى، كمتر واقعه‏ اى است كه از نظر نقل هاى معتبر به اندازه حادثه كربلا غنى باشد. من در سابق خيال مى‏ كردم كه اساساً علت اينكه اين همه دروغ اينجا پيدا شده است اين بوده كه وقايع راستين را كسى نمى‏ داند چه بوده است؟ بعد كه مطالعه كردم، ديدم اتفاقاً هيچ قضيه‏ اى در تاريخ‏ -در تاريخ هاى دور دست مربوط به مثلًا سيزده يا چهارده قرن پيش -به اندازه حادثه كربلا تاريخ معتبر ندارد. معتبرين مورخين اسلامى از همان قرن اول و دوم قضايا را با سندهاى معتبر نقل كردند و اين نقلها با يكديگر انطباق دارد و به هم نزديك است؛ و قضايايى در كار بوده است كه سبب شده است جزئيات اين تاريخ بماند. يكى از چيزهايى كه سبب شده كه متن اين حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته بشود اين است كه در اين حادثه خطبه زياد خوانده شده است.خطبه در آن عصرها حكم اعلاميه را در اين عصر داشت. همين طورى كه در اين عصر در وقايع، مخصوصاً در جنگ ها، اعلاميه‏ هاى رسمى بهترين چيز است براى اينكه متن تاريخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه چنين بوده است. خطبه زياد است، چه قبل از حادثه كربلا چه در خلال حادثه كربلا و چه خطبه‏ هايى كه بعد اهل بيت در كوفه، در شام و در جاهاى ديگر ايراد كردند و اصلًا هدف آنها از اين خطبه‏ ها اين بود كه مى‏ خواستند به مردم اعلام كنند كه چه گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود؟ اين يكى از منابع؛ يعنى خودش انگيزه‏ اى بوده است كه قضايا نقل شود. در قضيه كربلا سؤال و جواب زياد شده است. همين ها در متن تاريخ ثبت است كه ماهيت قضيه را به ما نشان مى‏ دهد. در خود كربلا رجز زياد خوانده شده است، مخصوصاً شخص اباعبداللَّه. ماهيت قضيه را همان رجزها مى‏ تواند نشان بدهد. در قضيه كربلا، در قبل و بعد از قضيه، نامه‏ هاى زيادى مبادله شده است، نامه‏ هايى كه ميان‏ امام و اهل كوفه مبادله شده است، نامه‏ هايى كه ميان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامه‏ هايى كه خود امام قبلًا براى معاويه نوشته است، كه از آنجا معلوم مى‏ شود كه امام خودش را براى قيام بعد از معاويه آماده مى‏ كرده است، نامه‏ هايى كه خود دشمنان براى يكديگر نوشته‏ اند، يزيد براى ابن زياد، ابن زياد براى يزيد، ابن زياد براى عمر سعد، عمر سعد براى ابن زياد. متن اينها در تاريخ اسلام مضبوط است. قضاياى كربلا قضاياى روشنى است و سراسر اين قضايا هم افتخار آميز است."(1)
درباره علت قيام امام حسين (ع) مي توان گفت :در اين حاثه علل متعدد نقش داشتند، ولي علت اصلي اين قيام امر به معروف ونهي از منكر مي باشد. امر به معروف و نهي از منكر يكي از اصول عملي اسلام است ، كه از مهم ترين و عالي ترين واجبات است.
قرآن مي‌فرمايد: «كنتم خير امة اخرجت للنّاس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون بالله؛(2) مسلمانان بهترين امتي هستيد (يا بوديد) كه خدا براي مردم جهان نمايان فرمود، زيرا امر به معروف و نهي از منكر مي‌كنيد و ايمان به خدا داريد. علي (ع) مي‌فرمايد: " تمام كارهاي نيك و (حتي) جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهي از منكر، همچون آب دهان در برابر درياي پهناور است".(3)
امام صادق(ع) فرمود: "امر به معروف از منكر، روش پيامبران و شيوه صالحان و فريضه بزرگ الهي است، كه ساير واجبات به وسيله آن بر پا مي‌شوند»"؛(4) اين كه در كدام مورد امر به معروف و نهي از منكر بايد تا حد بذل جان پيش رفت و در كدام مورد بايد حفظ مال، آبرو، و جان را مقدم داشت، بستگي به موضوع امر به معروف و نهي از منكر دارد. اگر موضوع از احكام جزئي و در سطح محدود، باشد،‌ حفظ مال، آبرو و جان مقدّم است. اما اگر موضوع در درجة بالاي اهميت است، بايد امر به معروف و نهي از منكر كرد، گرچه انسان در اين راه كشته شود. شهيد مطهري مي‌فرمايد: ارزش امر به معروف و نهي از منكر بالاتر از اين‌ها است. البته با توجه به موردش. ببين امر به معروف و نهي از منكر را براي چه مي‌خواهي بكني؟ در چه موضوعي مي‌خواهي امر به معروف و نهي از منكر كني؟ يك وقت موضوع كوچكي است،‌مثلاً كسي كوچه را كثيف مي‌كند، پوست خربزه را مي‌اندازد در كوچه،‌ اين جا بايد نهي از منكر كنيد،‌ حال اگر بدانيد اگر او را نهي كنيد، ‌يك فحش ناموس به شما مي‌دهد، اين كار اين قدر ارزش ندارد كه يك فحش ناموسي بشنويد. يك وقت هست موضوعي است كه اسلام براي آن اهميتي بالاتر از جان و مال و حيثيت انسان قائل است. مي‌بينيد قرآن به خطر افتاده است، ‌اصول قرآني به خطر افتاده است، ‌آيا اين جا مي‌گويي: امر به معروف نكن،‌نهي از منكر نكن، كه اگر اين را بگويم،‌جانم، آبرويم، در خطر است؟ اجتماع نمي‌پسندد و...».(5) امام خميني(ره) مي‌فرمايد: «امر به معروف و منكر از موضوعاتي باشد كه از نظر اسلام بسيار مهم است و امر به معروف و نهي از منكر در چنين موضوعي، متوقف بر بذل جان باشد، بذل جان واجب است». (6) امام حسين(ع) نيز در چنين موقعيتي بودند و «معروف» اصل اسلام و سنت پيامبر بود كه در حال از بين رفتن يا تحريف بود. اباعبدالله الحسين(ع) ديد اگر در آن برهه از زمان و در آن اوضاع خاصي كه بر جامعه اسلامي حاكم بود، امر به معروف و نهي از منكر نكند، اصل اسلام در خطر است و فاتحه اسلام خوانده مي‌شود؛ نيز زحماتي كه جدّ بزرگوارش براي اسلام كشيده و جان فشاني شهيداني كه خونشان را در راه اسلام نثار كردند، در معرض بي اثر شدن است. از اين رو بر خود لازم دانست كه قيام كند،‌ گرچه جان خود و بستگانش را در اين راه فدا كند. يك روز پيش از حركت امام حسين(ع) از مدينه به طرف مكه مروان بن حكم حضرت را در كوچه ديد و گفت: يا اباعبدالله! تو را نصيحت مي‌كنم به اين كه با يزيد بيعت كني كه خير دين و دنيايت در بيعت با يزيد است. حضرت در پاسخ فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون و علي الأسلام السلام اذ قد بليت الأمة براع مثل يزيد؛ (7) وقتي فردي مانند يزيد حاكم امت اسلام باشد، فاتحه اسلام خوانده است». بنابراين معلوم است كه در آن زمان و موقعيت، اساس اسلام در خطر بود. حضرت در جاي ديگر فرمود: «ألا ترون أنّ الحق لا يُعمَل به و أنّ الباطل لا يتناهي عنه،‌ليرغب المؤمن في لقاء اله محقا؛ (8) آيا نمي‌بيند به حق عمل نمي‌شود؟ آيا نمي‌بيند قوانين الهي پايمال مي‌شود؟ آيا نمي‌بيند اين همه مفاسد پيدا شده و احدي نهي نمي‌كند؟ در چنين اوضاعي، مؤمن بايد از جان خود بگذرد و لقاي پروردگار را در نظر بگيرد همچنين امام در وصيت نامه خود يادآورشد كه هدف قيام وي امر به معروف .نهي از منكر مي باشد و او درصدد است كه جامعه را اصلاح كند (9)، اين وصيت نامه نشان مي دهد كه جامعه نياز به اصلاح دارد ويكي از راه هاي اصلاح قيام مي باشد.
در شكل‌گيري اين قيام غير نهي از منكر، عوامل زير هر كدام به نحوي نقش داشته است:
1ـ يزيد بعد از به قدرت رسيدن به استاندار مدينه نامه نوشت كه از حسين (ع) براي او بيعت بگيرد. اگر بيعت نكرد، او را به قتل برساند. پس اگر امام قيام نمي‌كرد، باز هم در خطر بود. خون او اين تأثير كه بقاي اسلام را براي هميشه تأمين كند، نمي‌داشت.
2ـ مردم كوفه براي امام نامه نوشتند. اگر امام به دعوت آن ها پاسخ مثبت نمي‌داد، حجت بر آن ها تمام نبود. امام حسين (ع) به عنوان امام زمان آن عصر وظيفه داشت براي رهبري قيام كند و به سوي عراق بيايد و سفير خود را بدان جا فرستد تا حجت بر آن ها تمام گردد و عذري در قيامت نداشته باشند.
3ـ مهم‌ترين عامل كه آن را علت كامل و يا علت تكميل كننده ساير عوامل مي توان تلقي كرد، همان است كه در زيارت نوراني اربعين آمده: "وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة وحيرة الضلالة"(10) جانش را در راه تو فدا كرد تا بندگانت را از ناداني و حيرت گمراهي نجات دهد.

پي‌نوشت‌ها:
1. مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، قم، صدرا، ج‏17، ص79.
2. آل عمران(3) آيه 109.
3. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ه.ق، ج97، ص89.
4. شيخ حرعاملي، وسائل الشيعه، بيروت، دار الاحيا التراث العربي، ج11، ص 395.
5. شهيدمطهري، مجموعه آثار، نشر صدرا، 1378 ش، ج17، ص 267.
6. امام خميني، تحريرالوسيله، نشر آثار امام خميني، 1379 ش، ج1، ص 472.
7. سيد ابن طاوس‏، اللهوف على قتلى الطفوف‏،ناشر: جهان‏، ص24.
8. علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، دارالاحيا التراث العربي، 1403 ق. ‌ج42، ص 192.
9. همان، ج44، ص 329.
10. ابن قولويه‏ ،كامل الزيارات‏، ناشر مرتضوى‏، ص228.
-------------------------------

پاسخ2:
كاملا روشن است كه تصميم ابتدايي يزيد، كشتن امام حسين نبوده، قطعا وي در صورت بيعت امام حسين(ع)، با او كاري نداشت و اگر مانع رفتن آن حضرت مي شود دليلش بيعت نكردن ايشان است. طبيعي است كه به هر وسيله اي متوسل شود تا حسين (ع) را از از رفتن به كوفه و ايجاد درگيري باز دارد.
هر حكومت ظالمي هم كه امروزه باشد براي بقاي خود به مذاكره با مخالفان مي پردازد تا آنان را تحت سيطره خود در آورد.
منابع تاريخي گزارش از آن دارد كه يزيد در برابر مقاومت امام حسين تصميم به قتل او مي گيرد و دستور قتل وي را صادر مي كند.
هنگامي كه يزيد ابن زياد را حاكم كوفه قرار داد در نامه اي به او نوشت: «... قَدْ بَلَغنِي أنّ اهل الكوفة قد كتبوا إلي الحسين في القدوم عليهم ...
به من خبر رسيده كه اهل كوفه به حسين(ع)، نامه نوشته اند [مبني بر دعوت و] براي اينكه نزد آنان آيد، و او نيز به قصد اجابت دعوت از مكه به سوي آنان [و مردم كوفه] حركت كرده است و به راستي شهر و (محل حكومت) تو از بين شهرها و ايام تو از بين ايام، به اين امتحان مبتلا شده است. اگر او را كشتي (كه مقصود حاصل است) وگرنه [اعلام مي كنم كه تو پدر و مادر درستي نداري و] نسبت را به پدرت عبيد برمي گردانم (و نسب سابقت را كه ولدالزنا هستي به گوش همگان مي رسانم). بترس از اينكه فرصت را از دست دهي [و حسين (ع)، جان سالم به در برد].(1)
بلاذري نيز شبيه اين نامه را نقل كرده است.(2)
اقرار ابن زياد خود ابن زياد به صراحت گفت كه قتل امام حسين(ع) به دستور يزيد بوده است:
«وَ أمّا قتلي الحسين، فإنّه أشار إليٌ يزيد بقتله أو قتلي فاخترت قتله؛(3) اما كشتن حسين به دست من، براي اشاره يزيد بود كه به من دستور داد [و مرا مخير گذاشت بين] به كشتن او (حسين) و يا كشته شدن خودم. پس من قتل حسين(ع) را برگزيدم.»
كيفيت شهادت امام حسين در بيشتر منابع تاريخي وجود دارد مي توانيد به تاريخ طبري و يا الكامل ابن اثير رجوع نماييد.

پي نوشت ها:
1. تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، شريف رضي، 1414 ق، چاپ اول، ج 2، ص 241.
2. انساب الاشراف، احمد بلاذري، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، ج 3، ص 160.
3. الكامل في التاريخ، علي بن محمد بن اثير جزري، دار صادر، بيروت، 1385 ق، ج 4، ص 140.
موفق باشید.

آیا امام حسین (ع) هنگاهی که به سمت فرات برای رفع تشنگی می رفتند شهید شدند؟ و آیا اینکه ایشان وقتی شهید شدند لباس های فاخری بر تن داشتند؟

پاسخ:
در اين خصوص در ارشاد شيخ مفيد آمده است : ... در اين حال لشكر بر حسين (علیه السلام) حمله كرده همراهان او را از پاى درآوردند، و تشنگى بر آن حضرت سخت شد، پس آن جناب بر شتر ابكش سوار شده بسوى فرات براه افتاد و برادرش عباس نيز همراه او بود، پس سوارگان لشكر پسر سعد (لعنت اللَّه) سر راه بر او گرفتند و مردى از بنى دارم در ميان ايشان بود. پس به لشگر گفت: واى بر شما ميانه او و فرات حائل شويد و نگذاريد به آب دسترسى پيدا كند، حسين (ع) فرمود: بار خدايا اين مرد را به تشنگى دچار كن! آن مرد خشمگين شد و تيرى به جانب حضرت پرتاب كرد، تير در زير چانه حضرت فرو رفت، حسين (ع) آن تير را بيرون كشيد و دست زير چانه گرفت، آنگاه بجاى خويش بازگشت و تشنگى سخت بر او غلبه كرده بود، كه لشكر به او حمله‏ ور شدند و پيادگان لشكر ابن سعد از راست و چپ بر باقيماندگان از ياران حسين (ع) حمله‏ ور شده آنان را كشتند تا اينكه جز سه تن يا چهار تن براى آن حضرت بجاى نماند، و چون از ياران حسين (ع) جز سه تن از خاندانش بجاى نماند رو به مردم كرده از خود دفاع مي كرد و آن سه تن نيز دفع دشمن از آن جناب مي نمودند تا آنكه آن سه نيز كشته شده تنها ماند، و زخم هاى كه بر سر و بدنش رسيده بود او را سنگين كرده بود، پس با شمشير آن بي شرمان را مي زد و آنان از برابر شمشيرش به راست و چپ پراكنده مي شدند، حميد بن مسلم گويد: به خدا مرد گرفتار و مغلوبى را هرگز نديدم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد، چون پيادگان بر او حمله مي افكندند او با شمشير بدانان حمله مي كرد و آنان از راست و چپش مي گريختند، شمر بن ذى الجوشن كه چنان ديد سوارگان را پيش خواند و آنان در پشت پيادگان قرار گرفتند، سپس بر تيراندازان دستور داد او را تير باران كنند، پس تيرها را بسوى آن مظلوم رها كردند. (1)
درباره لباس امام حسين(ع) مي توان گفت: گرچه نوع لباس امام حسين (ع) –دقيقا- معلوم نيست، اما از متون تاريخي استفاده مي شود كه امام چند نوع لباس داشته است. سيد ابن طاوس مي گويد كه حضرت سيد شهدا (ع) فرمود: بياوريد براي من جامه اي كه آن را زير جامه هايم بپوشم تا كسي درآن رغبت نكند و از تنم بيرون ننمايد. (2) " راوي مي گويد: چون لشكر آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او، برجسد مقدس آن شهيد مظلوم روي آوردند. (3) در ارشاد مفيد آمده است: هنگامي كه دشمنان به امام حسين (ع) حمله ور شدند و ... حضرت، زيرجامه يماني خواست و آن را پاره كرده و پوشيد، تا پس از كشتنش، آن را از تنش بيرون نكنند، ولي چون حسين(ع) كشته شد، «ابجر بن كعب» آن را ربود!(4)

پي نوشت ها:
1. ارشادمفيد، ترجمه رسول محلاتي، انتشارات علميه اسلاميه، ج2، از ص114 به بعد.
2. شيخ عباس قمي، منتهي الامال، موسسه انتشارات هجرت، 1378، چاپ سيزدهم، ج1، ص 724 .
3. همان، ص730.
4. ارشاد مفيد، تهران، ناشر اسلاميه، ج 2، ص 117.

موفق باشید.

« محرم و صفر زمان بالیدن است نه فقط نالیدن، بساطش آموزه است نه موزه، تمرین خوب نگریستن است نه خوب گریستن، نماد شعور مذهب است نه فقط شور مذهب
 منتظران مهدی(عج) به هوش باشند که حسین(علیه السلام) را منتظرانش کشتند.» من می دانم که ریگی به کفش این موارد هست. کجای این حرف ها اشکال دارد؟ چگونه جواب این حرف ها و پیامک ها را باید داد؟

پاسخ:
درباره جملاتي مانند محرم و صفر زمان باليدن است نه فقط ناليدن جمله اي كاملا درست است باليدن بر ظهور و تبلور ويژگي هاي انسان كامل مانند:
عشق بازي با خدا از سوي سالار شهيدان و تربيت يافتكان مكتب انسان سازي او، باليدن بر وجود عارفاني به حق امام و امام شناساني كه يك جان را قابل فدا كردن نمي دانستند و اندك مي شمردند و در آرزوي داشتن هزاران جان و فداكردن آنها براي امامشان بودند، باليدن بر گوهر ناياب ايثار و فدا كاري و...البته در كنار آين باليدن ها ناليدن نيز لازم است ناليدن براي دوري انسانهاي هدايت يافته ،به دست رسول خدا از مسير هدايت و پيمودن مسير معكوس ناليدن از آن همه سبعيت و وحشي گري به مهربان ترين انسانها و ناليدن از دوري خيل عظيم كوفيان از اخلاق و انسانيت.
اين جمله محرم بساطش آموزه است نه موزه، نيز كاملا صحيح و پر محتوي است.
آري اگر ما هر سال منتظر فرا رسيدن محرم باشيم و فقط خود را براي شنيدن وقايع تاريخي آماده كرده باشيم تا عقده دل را از گريستن خالي كنيم، بدون آنكه از رخدادهاي تاريخي عبرت و از پيامهاي عاشورا درست بگيريم، به مانند موزه از داده هاي تاريخي در آمديم و با گريستن بر اين مصائب تنها به همراهي احساسي نه همراهي واقعي با امام حسين پرداخته و اهداف او را مورد غفلت قرار داديم.
آنچه امام حسين از اين قيام وشهادت خواست بيداري و حركت امت اسلامي بود نه فقط همراهي احساسي و دانستن داده هاي تاريخي. بسي محرم آموزه است.
جمله ﻣﺤﺮﻡ زمان ﺧﻮﺏ ﻧﮕﺮﻳﺴﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﮔﺮﻳﺴﺘﻦ،بايد گفت:
گريه و عزاداري بايد ابزاري براي شناخت و معرفي امام حسين و اهداف قيام باشد نه آنكه هدف باشد.
اين جمله پر محتوا است و اشاره به يكي از فلسفه هاي قيام دارد. (بصيرت و آگاهي)
يكي از مهم‌ترين عوامل قيام امام حسين، همان است كه در زيارت نوراني اربعين آمده:
«وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة وحيرة الضلالة؛ (1) جانش را در راه تو فدا كرد تا بندگانت را از ناداني و حيرت گمراهي نجات دهد».
بنابراين اساس قيام امام براي نجات مردم از جهالت نوين و گمراهي جديد بود كه به نام دين و خليفه مسلمانان مي‌خواست از سوي يزيد اجرا شود. حضرت با قيام خود حقايق را روشن ساخت. براي ابد روشن نمود كه جهالت نوين يزيدي ربطي به دين ندارد. نبايد نفاق در لباس دين مردم را به حقايق آسماني بدبين كند.
اين جهالت در تمام برهه هاي تاريخ جاري است.
ﻧﻤﺎﺩ ﺷﻌﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﺷﻮﺭ
اين جمله به شكل اطلاق درست نيست.
لازم است عاشورا در ما ايجاد شور ‌‌كند، البته شور تنها نه، همراه با اين شور بايد شعوري هم وجود داشته باشد شناخت ظلم، ظالم، ظلم ستيزي ،جبهه حق، بصيرت و... همانگونه كه پيش تر گفتيم شور وسيله براي رسيدن به شعور بايد باشد.
منتظران ﻣﻬﺪﯼ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻛﻪ ﺣﺴﯿﻦ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﻈﺮﺍﻧﺶ ﮐﺸﺘﻨﺪ.
آري كساني كه در برابر امام حسين ايستادند همان كساني بودند‌ كه امام حسين(ع) را دعوت كردند همان دعوت‌كنندگان بودند كه كمر به قتل امام خود بستند. اما آنان منتظران واقعي حسين نبودند كساني بودند به تعبيري نان را به نرخ روز خوردند، در موقعيتي احساس كردند اگر حسين را دعوت كنند و با او بيعت كنند به آرزوهاي خويش مي رسند. اما زماني كه با تطميع ها و يا خشونتهاي يزيد روبرو شدند بسياري سكوت و خانه نشيني اختيار كردند و بسياري ديگر شمشير به روي او كشيدند.
منتظر واقعي معنايش اين نيست كه انسان بنشيند، دست به هيچ كارى نزند، هيچ اصلاحى را وجهه‏ ى همت خود نكند، صرفاً دل خوش كند به اينكه منتظر امام (عليه الصّلاة و السّلام) هست.
مردم منتظر بايد در انتظارِ دست قاهرِ قدرتمندِ الهىِ ملكوتى باشند كه بايد بيايد و با كمك همين انسانها سيطره‏ى ظلم را از بين ببرد و حق را غالب كند و عدل را در زندگى مردم حاكم كند وجهالت را بزدايد و پرچم توحيد را بلند كند؛ انسانها را بنده‏ى واقعى خدا بكند. بايد براى اين كار آماده بود. كوفيان كجا چنين آمادگي داشتند.
همان گونه كه منتظران واقعي امام زمان بايد اين گونه باشند.
امروز ما نيز بايد انتظار فرج داشته باشيم يعني منتظر باشيم كه دست قدرتمند عدالت ‏گسترى بيايد و اين غلبه‏ى ظلم و جور را كه همه‏ى بشريت را مقهور خود كرده است، بشكند.
پس انتظار حركت است؛ انتظار سكون نيست؛ انتظار رها كردن و نشستن براى اينكه كار به خودى خود صورت بگيرد، نيست. انتظار حركت است. انتظار آمادگى است. اين آمادگى را بايد در وجود خودمان، در محيط پيرامون خودمان حفظ كنيم. اين قدم بزرگ را برداريم و فضاى انتظار را آماده كنيم. اين معناى انتظار فرج است.
نتيجه آنكه كوفيان تنها انسانهاي دم دمي مزاجي بودند كه امام حسين را دوست داشتند نه منتظران واقعي او از اين رو وقتي در تنگنا قرار گرفتند پشت امام خويش را خالي نمودند.
شايد در بين ما نيز كساني باشند كه واژه منتظر را يدك مي كشند اما هنگام آزمون عرصه را ترك كنند به مانند كوفيان. كه از اين باب به خدا پناه مي بريم.

پي نوشت:
1. ابن قولويه‏،كامل الزيارات، ناشر مرتضوى‏، ص228.
موفق باشید.

صفحه‌ها