صلح

چرا در آيه 54 در سوره بقره خدا براي پذيرفته شدن توبه قوم موسي، به آنها دستور مي دهد كه خود را بكشيد؟ منطقِ اين قضيه چيست؟ آيا اين با روح جنگ گريز...

 چرا در آيه 54 در سوره بقره خدا براي پذيرفته شدن توبه قوم موسي، به آنها دستور مي دهد كه خود را بكشيد؟ منطقِ اين قضيه چيست؟ آيا اين با روح جنگ گريزيِ و صلح جويانه اسلام منافات ندارد؟

«وَ إِذْ قالَ مُوسي‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلي‏ بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ »(1)؛ و چون موسي به قوم خود گفت اي قوم من، شما با (به پرستش‏) گرفتن گوساله، بر خود ستم كرديد، پس به درگاه آفريننده خود توبه كنيد، و (خطاكاران‏) خودتان را به قتل برسانيد، كه اين نزد آفريدگارتان براي شما بهتر است.» پس (خدا)توبه شما را پذيرفت، كه او توبه‏ پذير مهربان است.
اين آيه شريفه كه بيانگر كيفيت عفو مذكور در دو آيه قبل از آن است، از آن رو كه راه توبه و تطهير از گناه عظيم ارتداد و شرك بني‏اسرائيل را به آنان مي‏آموزد و آنان را از گرفتار آمدن به عذاب ابدي مصون مي‏دارد، يادآور يكي از بزرگ‏ترين نعمت‏هاي معنوي بر آنهاست. گوساله‏پرستي بني‏اسرائيل پس از مشاهده آن همه معجزات و بيّنات توحيدي بزرگ‏ترين انحراف از مهم‏ترين اصل و ركن اعتقادي است. از اين رو شرايط و مقدّمات عفو و قبول توبه از آن نيز بايد بسيار سخت و بي‏سابقه باشد، تا اين اصل كه عصاره همه اديان آسماني است آسيب نبيند و آن انحراف، سنّت سيّئه‏اي براي نسل‏هاي بعدي نگردد.
براي اثبات ظلم بودن گوساله‏پرستي و تقبيح و ابطال آن و نيز اثبات لزوم توبه و تحسين امتثال دستور قتل، در اين آيه دو بار اسم «باري‏ء» ذكر شده است؛ اين اسم مبارك، بيانگر خلقت حكيمانه و آفرينش هدفمند و نظام‏مند است؛ به اين بيان كه: خداوند، باري‏ء و فاصل انسان‏ها از عدم به وجود و از نقص به كمال است. بر اين اساس گوساله كودن را جايگزين خداي حكيم كردن و تبديل چنان معبود الهي به گوساله و تبرّي از چنان معبود ربوبي و تولّي عجل سامري، ظلم فاحش و بزرگ است. چنين خدايي كه باري‏ء انسان‏هاست و به آنها محبّت دارد: (بارئكم) شايسته است همه به سوي او بازگردند و فرمان او را امتثال كنند كه او به يقين خواهان خير و سعادت آنهاست.
خداي سبحان كشتار و قتل يكديگرِ بني‏اسرائيل را متمّم توبه آنان قرار داد. اين حكم اگر چه به ظاهر سخت و خشن است، ليكن نسبت به تطهير جامعه آلوده بني اسرائيل، رحمت و به مثابه دفاع از اصلي‏ترين ركن همه اديان آسماني، يعني توحيد، و مبارزه با بدترين جرثومه فكري، يعني شرك است.
دستور قتل نفس در اين آيه به معناي انتحار و خودكشي نيست، بلكه مراد از «أنفس»، نفوس اقربا و ارحام و همه كساني است كه از بني‏اسرائيل محسوبند و به واسطه يا وسايطي از طريق قرابت و رحم با يكديگر پيوند دارند.
كشتن يكديگر، به ويژه خويشان و دوستان، اگر چه هم براي قاتل و هم براي مقتول سخت و جانكاه بود، ليكن براي همگان خير است؛ زيرا اين عذاب محدود و موقت دنيايي با اثر تطهير از آلودگي شرك، سبب مصون ماندن بني‏اسرائيل از عذاب جاويدان اخروي و نيل به فوز و بهجت سرمدي است. همچنين يادآوري خاطره تلخ آن، فرزندان و خلف اين سلف را از فكر روآوردن به بت‏پرستي باز مي‏دارد. البته مقتول در معركه دفاع از حريم توحيد، كه تائب و راضي به اعدام خود شد و آن را براي دفاع از حريم توحيد تحمّل كرد، موجودي است زنده و قتل وي به سود اوست و او نيز به سود خود نايل مي‏شود. اين خير، نزد خداست و آن مقتول به نزد خدا راه دارد و خير خود را نزد خداوند دريافت مي‏كند. بر اين اساس، خداوند بعد از دستور قتل فرمود:«ذلكم خير لكم عند بارئكم».
توبه بني‏اسرائيل با همه قيودِ دخيل در آن، كه قتل به صورت اعدام ظاهري بوده است، حتماً حاصل شد. البته كافي است كه شمار قابل توجّهي از بني‏اسرائيل به فرمان قتل گردن نهاده باشند و پس از كشته شدن عده‏اي و پس از تضرّع و توسل موسي و هارون(ع)، عفو خداوندي صادر و دستور قتل متوقّف شده باشد. بنابراين، دستور قتل نسبت به قتل جميع نظير امر به ذبح اسماعيل(ع) بود، نه نسبت به اصل قتل؛ يعني اصل قتل حتماً واقع شد، هر چند در مرحله بقا عفو حاصل شده است.(2)
علامه طباطبايي نيز در توجيه دستور خداوند به كشتن يكديگر، چنين بيان مي كنند كه: «اين توبه شما كه يكديگر كشي باشد، هر چند سخت‏ترين اوامر خدا است، اما خدايي كه شما را به اين نابود كردن امر كرده، همان كسي است كه شما را هستي داده، از عدم در آورده، آن روز خير شما را در هستي دادن به شما ديد، و لذا ايجادتان كرد، امروز خيرتان را در اين مي‏بيند، كه يكدگر را بكشيد، و چگونه خيرخواه شما نيست با اينكه شما را آفريد؟»(3)

پي نوشت ها:
1. بقره(2) آيه54 .
2. جوادي آملي، تفسير تسنيم، انتشارات اسراء، ج4، ص438-440.
3. طباطبايي، محمد حسين، الميزان(ترجمه)، ج1، ص287 .