قرآن

تعداد27نفرازپیامبران الهی نامشان درقرآن ذکرشده است.

پيامبراني كه نامشان در قرآن ذكر شده عبارتند از:

1. آدم

2. ادريس

3. نوح

4. هود

5. صالح

6. اسماعيل صادق الوعد(مريم(19)ايه54-55)

7. شعيب        

8. ايوب

9. ذو الكفل

10. الياس

11. اليسع

12. يونس

13. ابراهيم

14. لوط

15 اسماعيل بن ابراهيم

16. اسحاق

17. يعقوب

18. يوسف

19. موسي

20. هارون

21. داوود

22. سليمان

23. زكريا

24. يحيي

25. عيسي

26. عزیر

27.پیامبر اسلام ،محمد صلی الله علیه وآله

پيامبراني نيز هستند كه در قرآن مجيد به آنان اشاره شده ولی نامشان ذکرنشده است ، مانند: «اشموئيل » در آيه 248  بقره ، «ارميا» در آيه 259  بقره ، «يوشع » در آيه 60  كهف ، «خضر» در آيه 65  كهف .

در بعض روايات هم ذوالقرنين و لقمان پيامبر شمرده شده اند . 

آيه اي در قرآن كه به نام لوط معروف و مشهور باشد وجود ندارد

آيه اي در قرآن كه به نام لوط معروف و مشهور باشد وجود ندارد ولي در قرآن مجيد 27 بار كلمه لوط تكرار شده است  كه ما فقط به سه آيه اشاره مي كنيم.(1)

 1- وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً  (2)                       

 2 -وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ(3) 

 3- وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (4)  

پي نوشت ها:

1.دانشنامه قرآن، بهاء‌الدين خرمشاهي، نشر ناهيد، تهران،1377 ش، ج 2، واژه لوط؛ قرشي سيد علي اكبر،قاموس قرآن، ناشر: دار الكتب الإسلامية، تهران، 1371ش،نوبت ششم، ج‏6، ص 215.

2.انبياء(21) آيه74.

3.صافات(37) آيه133.

4.همان، آيه 75.

ابتدا مناسب است از باب تيمن و تبرك آيات شريفه مورد نظر ذكر و سپس...

ابتدا مناسب است از باب تيمن و تبرك آيات شريفه مورد نظر ذكر و سپس پاسخ به صورت كوتاه شروع شود.

خداي متعال فرمود:

"وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في‏ ضَلالٍ مُبينٍ"

"وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ"

"فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأي‏ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ"

"فَلَمَّا رَأَي الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني‏ رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ"

"فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَري‏ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ"

"إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ"

و ابراهيم پدرش آزر را گفت: آيا بتان را به خدايي مي‏گيري؟ تو و قومت را به آشكارا در گمراهي مي‏بينم.

بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم تا از اهل يقين گردد.

چون شب او را فروگرفت، ستاره‏اي ديد. گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.

آن گاه ماه را ديد كه طلوع مي‏كند. گفت: اين است پروردگار من. چون فروشد، گفت: اگر پروردگار من مرا راه ننمايد، از گمراهان خواهم بود.

و چون خورشيد را ديد كه طلوع مي‏كند، گفت: اين است پروردگار من، اين بزرگتر است. و چون فروشد، گفت: اي قوم من، من از آنچه شريك خدايش مي‏دانيد بيزارم،

من از روي اخلاص روي به سوي كسي آوردم كه آسمان ها و زمين را آفريده است، و من از مشركان نيستم. (1) 

در مقدمه  پاسخ مختصري از موقعيت ويژه اين پيامبر بزرگ خدا  بيان مي كنيم :

حضرت ابراهيم از جمله پيامبران بزرگ و اولو العزم الهي بود كه به مشيّت و خواست خداي متعال در معرض امتحانات سخت و عجيبي قرار گرفت تا جايي كه حتي مامور به ذبح فرزندش اسماعيل شد، اما از عهده همه آن ها به خوبي بيرون آمد.

داستان حضرت ابراهيم در سوره هاي مختلف قرآن آمده كه هر كدام به فرازهايي از زندگاني پر عبرت ايشان اشاره مي كند به گونه اي كه در سوره بقره آيه اي وجود دارد مبني بر اين كه خداي متعال او را به كلماتي آزمود و مقصود از كلمات امتحانات سختي است كه آن حضرت از عهده آن به خوبي بر آمد

خداي متعال فرمود:

"وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ" ( 2)

 (به خاطر آوريد) هنگامي كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود. و او به خوبي از عهده اين آزمايش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم! ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من (نيز اماماني قرار بده!) خداوند فرمود: پيمان من، به ستم كاران نمي‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقام اند.(

از بررسي آيات قرآن و اعمال مهم و چشم گيري كه ابراهيم انجام داد و مورد تحسين خداوند قرار گرفت،استفاده مي‏شود كه مقصود از" كلمات"  كه خداوند ابراهيم را به آن آزمود)  وظايف سنگين و مشكل بوده كه خدا بر دوش ابراهيم گذارده بود. اين پيامبر مخلص، همه آن ها را به عالي ترين وجه انجام داد.دستورها عبارت بودند از:

بردن فرزند به قربانگاه و آمادگي جدي براي قرباني او به فرمان خدا! بردن زن و فرزند و گذاشتن آن ها در سرزمين خشك و بي آب و گياه مكه در جايي كه حتي يك نفر سكونت نداشت! قيام در برابر بت پرستان بابل و شكستن بت ها و دفاع بسيار شجاعانه در آن محاكمه تاريخي و قرار گرفتن در دل آتش، و حفظ خونسردي كامل و ايمان در تمام اين مراحل! مهاجرت از سرزمين بت پرستان و پشت پا زدن به زندگي خود و ورود در سرزمين هاي دور دست براي اداي رسالت خويش، و ...(3)

اما آن چه مربوط به سوال است اين كه چنين امتحان هاي سخت الهي موجب شد. حضرت آمادگي طي كردن مراحل توحيد را پيدا كند آن گونه كه در سوره انعام از آيه 74 تا آيه 79 به آن اشاره شده است كه حضرت در مقام استدلال و احتجاج با مشركين از آسان ترين راه هاي ممكن كه همان راه شناخت و پي بردن از آثار عظيم و مورد توجه مردم بت پرست آن روزگار، آنان را به خالق متعال( با استدلال هاي ساده اما منطقي) كه همان رسيدن به توحيد است، راهنمايي كرد

 و اما دلايل توحيدي ابراهيم پيامبر چگونه شكل گرفت؟

اگر بخواهيم هر آن چه در تفاسير و در توضيح اين مطلب آمده است را بيان كنيم، پاسخ بسيار طولاني خواهد شد. پس به طور خيلي مختصر به سر فصل هاي موضوع اشاره و دست يابي به تفصيل مطلب را به مراجعه به تفاسير ارجاع مي دهيم. 

از آنجا كه اين سوره جنبه مبارزه با شرك و بت پرستي دارد و روي سخن بيشتر در آن از بت پرستان است و براي بيدار ساختن آن ها از راه هاي مختلف استفاده شده، در اينجا به گوشه‏اي از سرگذشت ابراهيم قهرمان بت‏شكن اشاره كرده و منطق نيرومند او را در كوبيدن بت ها ضمن چند آيه به خاطر آورده است.

نخست  پدر (عموي) خود را مورد سرزنش قرار داد و به آنها چنين گفت: آيا اين بت هاي بي ارزش و موجودات بيجان را خدايان خود انتخاب كرده‏ايد.. چه گمراهي از اين آشكارتر كه انسان مخلوق خود را معبود خود قرار دهد.         

بعد از اين آيه در مسير استدلال حضرت تغيير اساسي ايجاد و نگاه استدلال، ملكوتي و آسماني مي شود

ايشان در تعقيب نكوهشي كه از بت ها داشت و دعوتي كه از آزر براي ترك بت پرستي نمود،در اين آيات، خداي متعال به مبارزات منطقي ابراهيم با گروه‏هاي مختلف بت پرستان اشاره كرده و چگونگي پي بردن او را به اصل توحيد از طريق استدلالات روشن عقلي شرح مي‏دهد.

نخست مي‏گويد: همانطور كه ابراهيم را از زيان هاي بت پرستي آگاه ساختيم هم چنين مالكيت مطلقه و تسلط پروردگار را بر تمام آسمان و زمين به او نشان داديم

اين آيه گويا اجمالي از تفصيلي است كه در آيات بعد درباره مشاهده وضع خورشيد و ماه و ستارگان و پي بردن از غروب آنها به مخلوق بود نشان آمده است.

و در پايان همين آيه مي‏فرمايد: هدف ما اين بود كه ابراهيم اهل يقين گردد.

شك نيست كه ابراهيم  به يگانگي خدا يقين استدلالي و فطري داشت. اما با مطالعه در اسرار آفرينش، اين يقين به سر حد كمال رسيد.

در آيات بعد اين موضوع به طور مشروح بيان شده و استدلال ابراهيم از افول و غروب ستاره و خورشيد بر عدم الوهيت آنها روشن مي‏شود.

نخست مي‏گويد: هنگامي كه پرده تاريك شب جهان را در زير پوشش خود قرار داد، ستاره‏اي در برابر ديدگان او خودنمايي كرد، ابراهيم صدا زد اين خداي من است؟! اما هنگامي كه آن ستاره غروب كرد، با قاطعيت تمام گفت: من هيچ گاه غروب كنندگان را دوست نمي‏دارم و آنها را شايسته عبوديت و ربوبيت نمي‏دانم.

 بار ديگر چشم بر صفحه آسمان دوخت اين بار قرص ماه با فروغ و درخشش دلپذير خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود هنگامي كه ماه را ديد، صدا زد اين است پروردگار من؟ اما سرانجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق كشيد، ابراهيم حق طلب گفت: اگر پروردگار من مرا به سوي خود رهنمون نكند، در صف گمراهان قرار خواهم گرفت.

در اين هنگام شب به پايان رسيده و خورشيد از افق مشرق سر برآورده بود،همين كه چشم حقيقت بين ابراهيم بر نور خيره‏كننده آن افتاد، صدا زد خداي من اين است؟! اينكه از همه بزرگ تر و پرفروغ تر است! اما با غروب آفتاب و فرو رفتن قرص خورشيد ابراهيم آخرين سخن خويش را ادا كرد و گفت: اي جمعيت، من از همه اين معبودهاي ساختگي كه شريك خدا قرار داده‏ايد، بيزارم

اكنون كه فهميدم در ما وراي اين مخلوقات متغير و محدود و اسير چنگال قوانين طبيعت خدايي است قادر و حاكم بر نظام كاينات، من روي خود را به سوي كسي مي‏كنم كه آسمان ها و زمين را آفريد و در اين عقيده خود كمترين شرك راه نمي‏دهم، من موحد خالصم و از مشركان نيستم.(4) 

اين بود خلاصه استدلال ساده، اما محكم و خلل ناپذير حضرت در نشان دادن مراحل توحيد كه از راه بسيار ساده و عوام فهم، مردم آن روزگار را به معبود خويش رهنمون كرد.

اضافه بر اين در ديگر تفاسير نوشته شده است :

 ابراهيم با ديدن ملكوت آسمان‏ها و زمين، بيشتر با سنّت، خلقت، حكمت و ربوبيّت الهي آشنا شد. به فرموده‏ي امام باقر عليه السلام خداي متعال به چشم ابراهيم عليه السلام، قدرت و نوري بخشيد كه عمق آسمان‏ها و عرش و زمين را مشاهده مي‏كرد.

ابراهيم بعد از رسيدن به يقين كه عالي‏ترين درجه‏ي ايمان است،به استدلال روي آورد، پس چون شب بر او پرده افكند، ستاره‏اي ديد و گفت: اين پروردگار من است.

پس چون غروب كرد، گفت: من زوال پذيران را دوست ندارم.

توضيح اين كه:

در زمان ابراهيم عليه السلام ستاره‏ پرستي رايج بوده و ستاره را در تدبير هستي مؤثّر مي‏پنداشتند.

سؤال: آيا پيامبر بزرگي همچون حضرت ابراهيم حتّي براي يك لحظه مي‏تواند ستاره يا ماه و يا خورشيد را بپرستد؟

پاسخ: مجادله و گفتگوي حضرت ابراهيم با مشركان، از باب مماشات و نشان دادن نرمش در بحث، براي رد عقيده‏ي طرف است، نه اينكه عقيده‏ي قلبي او باشد زيرا شرك با عصمت منافات دارد. گفتن كلمه‏ي "يا قَوْمِ" در دو آيه‏ي بعد نشانه‏ي مماشات در گفتن "هذا رَبِّي"                    

 است، به همين دليل وقتي غروب ماه و خورشيد را مي‏بيند، مي‏گويد: من از شرك شما بيزارم، و نمي‏گويد از شرك خودم

به علاوه در آيه‏ي قبل خوانديم كه خداوند، ملكوت آسمان‏ها و زمين را به ابراهيم نشان داد و او به يقين رسيد و آغاز اين آيه با حرف "فاء" شروع شد، يعني نتيجه آن ملكوت و يقين اين نوع استدلال بود.

موجودي كه طلوع و غروب دارد، محكوم قوانين است نه حاكم بر آنها. ابراهيم، ابتدا موقّتاً پذيرش آن را اظهار مي‏كند تا بعد با استدلال ردّ كند.

پس (بار ديگر) چون ماه را در حال طلوع و درخشش ديد، گفت: اين پروردگار من است. پس چون غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكرده بود، قطعاً از گروه گمراهان مي‏بودم.

پس چون خورشيد را برآمده ديد گفت: اينست پروردگار من، اين بزرگ تر (از ماه و ستاره) است. امّا چون غروب كرد، گفت: اي قوم من! همانا من از آنچه براي خداوند شريك قرار مي‏دهيد بيزارم.

در اين آيه نيز ابراهيم عليه السلام در مقام بحث و گفتگو است، نه در مقام بيان عقيده‏ي شخصي، و هم چنان كه گذشت كلمه‏ي "يا قَوْمِ" و نيز "مِمَّا تُشْرِكُونَ" (شرك مي‏ورزيد، نه مي‏ورزم) دليل آن است كه خود آن حضرت، ماه و خورشيد و ستاره را نمي‏پرستيده است.

و در پايان فرمود:

من از سر اخلاص روي خود را به سوي كسي گرداندم كه آسمان ‏ها و زمين را پديد آورد و من از مشركان نيستم.

عبور از افول و ناپايداري و رسيدن به ثبات، جلوه‏اي از ديد ملكوتي است كه خداوند به حضرت ابراهيم داده است.

 "حَنِيفاً" از "حنف"، به معناي خالص و بي‏انحراف، و گرايش به راه حقّ و مستقيم است.

 "فَطَرَ" كه به معناي آفريدن است، در اصل مفهوم شكافتن را دارد. شايد اشاره به علم روز داشته باشد كه مي‏گويد: جهان در آغاز، توده‏ي واحدي بوده، سپس از هم شكافته و كرات آسماني يكي پس از ديگري پديد آمده است.(5)                     

نتيجه:

ابراهيم پيامبر مطابق با فهم عرف  و نيز عقيده مردم آن روزگار كه دچار نوعي بت پرستي و نيز معبود دانستن بعضي از آثار عظيم خلقت بودند در مقابل فهم و عقيده  غلط آن ها به پا خاست و با روشي بسيار ساده و منطقي به ايشان فهماند هر آن چه زوال پذير است، شايسته ربوبيت نيست و نمي توان بر آن اعتماد  و در مقابلش كرنش و تعظيم كرد حضرت در اين جا تصديق مي كند كه من روي خود را سوي موجودي مي توجه مي دهم كه آفريدگار هر آن چه در آسمان ها و زمين است و او را پرستش مي كنم .

پي نوشت ها:

1.سوره انعام، آيات 74 تا 79.

2.سوره بقره، آيه 124.

3. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه، سال 1374 هجري شمسي، ج 1، ص 437.

4. تفسير نمونه پيشين،ج ‏5، از ص 33 تا  ص 311 با تلخيص و اقتباس.

5. قرائتي محسن،تفسير نور، تهران،انتشارات مركز فرهنگي درس هايي از قرآن،سال 1383 هجري شمسي،چاپ يازدهم، ، ج‏3، از ص 293 تا ص298 با تلخيص و اقتباس.

كشتن آن قبطي، مصداق كشتن انسان بي گناه نبوده است.

 كشتن آن قبطي، مصداق كشتن انسان بي گناه نبوده است.

. چند قرن است كه بني اسرائيل توسط فرعون و قبطيان به بردگي و بيگاري گرفته شده ،قبطيان فرزندان پسر آنان را مي كشند و دخترانشان را براي خدمتكاري و توليد نسل و...، زنده نگه مي دارند:

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (1)

فرعون در زمين بزرگي طلبيد و اهل زمين را متفرق كرد. گروهي را به استضعاف كشاند و پسرانشان را مي كشت. زنانشان را زنده نگه مي داشت و او از فسادگران بود.

فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ(2)

قبطيان گفتند:آيا به اين دو(موسي و هارون) ايمان آوريم در حالي كه قوم آن دو بردگان مطيع ما هستند.

وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني‏ إِسْرائيلَ(3)

موسي گفت: اين كه بني اسرائيل را به بردگي گرفته اي، نعمتي است كه بدان بر من منت مي گذاري؟

آيات بالا صراحت دارد كه قبطيان ظالم و بني اسرائيل مظلوم بودند كه فرعون و فرعونيان آنان را به بردگي گرفته و از هيچ ستمي بر آنان دريغ نمي ورزند و...

حالا موسي كه در كاخ بزرگ شده و به عنوان فرزند فرعون شناخته مي شود، روزي مخفيانه از قصر خارج شده و به شهر مي آيد و مي بيند كه مظلومي اسرائيلي با ظالمي قبطي دست به گريبان هستند. معلوم است كه  مظلوم اسرائيلي به ظلم اعتراض كرده و ظالم براي سركوب او آمده و حالا دست به گريبان هستند. قبطي نه دشمن  اسرائيلي درگير، بلكه دشمن همه اسرائيليان از جمله موسي است كه اسرائيلي مي باشد و هنوز نسبش مشخص نيست.

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلي‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَي الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ (4)

فرياد كمك طلبي اسرائيلي مظلوم و توسري خور، بلند است. موسي چون جوانمرد است و نمي تواند ظلم را تحمل كند، با قبطي در گير مي شود و يك مشت به او مي زند كه قبطي مي ميرد.

موسي از  اقدام خود چون عمل صالح و دفاع از مظلوم و دفع ظلم است، ناراحت نيست. بلكه ترسان از معامله اي است كه قبطيان با او خواهند كرد. از اين رو به قصر باز نمي گردد. روز بعد دوباره همان اسرائيلي را با ظالمي ديگر دست به گريبان مي بيند. موسي او را توبيخ مي كند كه بدون عده و ياور و بدون ايجاد زمينه با ظالمان در افتادن، كار غلطي است. مي خواهد با  قبطي ظالم درگير شود كه فرياد او بلند شده و موسي و قتل ديروز را افشا مي كند. در اين بين مؤمن فرعوني از قصر دوان دوان مي رسد و موسي را خبر مي دهد كه درباريان حكم اعدامش را ظالمانه و بدون محكمه و بدون شنيدن دفاع وي صادر كرده اند و او بايد فرار كند. موسي هم فرار كرده و بدون اين كه از اقدام اش كه به قتل ظالمي قبطي منجر شده، پشيمان باشد، به درگاه خدا رو كرده و از خدا مي خواهد وي را از عواقب ناگوار اين اقدام نجات دهد. خدا هم دعايش را اجابت مي كند.

بنا بر اين اقدام موسي در دفاع از مظلوم و در دفع ظلم بود كه منجر به قتل شد. موسي هيچ وقت از اين اقدام پشيمان نشد و آن را گناه ندانست كه از آن توبه كند. بلكه اعلام كرد: خدايا! به شكرانه قدرتي كه به من داده اي، قسم مي خورم و با خود عهد مي بندم كه هيچ گاه پشتيبان ستمكاران نباشم(5) خدا هم هيچ جا  كار او را قتل انسان بي گناه و ظلم نشمرد.

پي نوشت ها:

1. قصص(28)آيه4.

2. مؤمنون(23)آيه47.

3. شعراء(26)آيه22.

4. قصص، آيه 15.

5. همان، آيه17.

 

آنچه قرآن كريم از حالت روحي حضرت اسماعيل (ع) در آن هنگام نقل كرده، اين است :

آنچه قرآن كريم از حالت روحي حضرت اسماعيل (ع) در آن هنگام نقل كرده، اين است :

  فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري‏ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ  (1)  ؛

 هنگامي كه با او به مقام سعي و كوشش رسيد، گفت: پسرم!  در خواب ديدم كه تو را ذبح مي‏كنم، نظر تو چيست؟ گفت پدرم! هر چه دستور داري اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت!گفت: هر چه به آن مأموري، انجام ده كه اگر خدا بخواهد، مرا از صابران خواهي يافت.

حضرت اسماعيل راضي به رضاي خداي متعال شد. رضاي حق در جاذبه معشوق نسبت به عاشق، نقش اصلي را ايفا مي كند. اسماعيل آن قدر غرق در توحيد و عشق الهي بود كه براي رسيدن به وصال حق حاضر شد خود را تسليم پدر در اجراي امر الهي بكند.اسماعيل مي دانست كه در اين كار مصلحت بزرگي نهفته است . وجود  مصلحت، موجب شد كه اصلا خودش را نبيند، چون خوديتي براي خود قايل نبود. وقتي به پدرش گفت: ان شاء الله مرا از صابران خواهي ديد، حتما مي دانست نتيجه صبر هر چه باشد، به رضاي معبود ختم مي شود.

اسماعيل در واقع با تن دادن به اين كار بزرگ و صبوري پيشه كردن به مقام بزرگي رسيد . نتيجه چنين امتحاني به نفع او شد. او هر چند به ظاهر قرباني نشد، اما "ذبيح الله" لقب گرفت.

در معركه عشق پروانه و شمع، پروانه مي سوزد تا عشق بر افروزد. اين جذبه نور است كه پروانه را به سوي خود

 مي كشد. پروانه با سوختن خود عاشقي خود را ثابت مي كند. آن چه اسماعيل در قربانگاه از خود نشان داد، چنين عشقي بود. تسليم به همراهي صبر در مقابل بذل جان به شكوفايي عشق واقعي مي انجامد. 

 آن چه مهم است، اين كه اسماعيل  تقابلي در اطاعت امر خداي متعال كه نسبت به تمام موجودات عالم هستي  "ارحم الراحمين" است، با عشقي كه رضاي حق در آن متبلور بود، نمي ديد.وجود چنين امتحاني سخت موجب شد انسان هايي كه مي خواهند در مسير حق گام بردارند، الگو گرفته، براي تحصيل رضاي حق مشكلات پيش روي خود را تحمل كنند تا بهترين نتيجه را بگيرند.

 از آيه قرآن مي شود فهميد  اسماعيل در رويارويي با آن امتحان بزرگ و حساس، روحيه خود را نباخت. به پدرش گفت: اگر خدا بخواهد ،مرا از صابران خواهي يافت،پس او در آن حال به رحمت الهي كاملاً اميدوار بوده و خداوند با رحمت خود بر او جلوه كرده كه او را صبور و شكيبا نموده، با رضايت خاطر چنين پيشنهادي  را پذيرا شد. اين امر براي همه  انسان ها درس‌آموز است كه هر گاه با امتحانات الهي مواجه شدند، روحيه اميدواري را از دست نداده و با اعتقاد كامل به رحمت الهي در مسير خواست و اراده حق قرار گيرند و از آن  سرپيچي نكنند.

خداي متعال آن ها را مورد محبت و رحمت خود قرار مي دهد و اسماعيل‌گونه نجات مي يابند.

تجربه ذبح اسماعيل، هرگز براي كسي قابل تكرار نيست . آن مسئله اختصاص به همان مورد دارد. در دين اسلام ذبح فرزند، جايز نيست؛ ولي از آن ماجرا مي‌توان در امور كلي و آزمون‌هاي الهي كه در زندگي رخ مي‌دهد، تجربه گرفت.

 

پي نوشت :

1. صافات(37) آيه 102 .

آيه خاصي درباره تعبير مذكور سراغ نداريم

آيه خاصي درباره تعبير مذكور سراغ نداريم . ممكن است اين تعبير مربوط به داستان قارون و نحوه هلاكت وي باشد كه در برخي تفاسير نقل شده است چنان كه در تفسير قمي (1) و تفسير الدر المنثور (2) داستان هايي درباره نحوه به هلاكت رسيدن قارون بيان شده و در آن ها آمده كه قارون هنگام هلاكت از حضرت موسي طلب نجات نمود . حضرت موسي إجابت ننمود . خداوند متعال خطاب به حضرت موسي فرمود كه اگر قارون مرا صدا مي زد ، او را إجابت مي كردم.

در هر دو جا  اين داستان ،از معصومين (عليهم السلام) نقل نشده است، گذشته از اينكه برخي از مطالبي كه در اين داستان آمده ، با مقام نبوت و عصمت حضرت موسي (ع)  مغايرت دارد . چندان قابل پذيرش و استناد نيست.

پي نوشت ها:

1. ‏ علي بن ابراهيم قمي، تفسير قمي، قم، دارالكتاب، 1367ش، ج‏2، ص 144.

2.  جلال الدين سيوطي، الدر المنثور، قم، كتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1404ق، ج‏5، ص 136.

 

1. حضرت نوح عليه السلام

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِليَ‏ قَوْمِهِ فَقَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَاهٍ غَيرُْهُ إِنيّ‏ِ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ *قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرََئكَ فيِ ضَلَالٍ مُّبِينٍ * قَالَ يَاقَوْمِ لَيْسَ بيِ ضَلَالَةٌ وَ لَاكِنيّ‏ِ رَسُولٌ مِّن رَّبّ‏ِ الْعَلَمِينَ». (1)

2. حضرت هود (ع)

 «وَ إِليَ‏ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا  قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكمُ مِّنْ إِلَاهٍ غَيرُْهُ  أَ فَلَا تَتَّقُونَ *قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرََئكَ فيِ سَفَاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ* قَالَ يَاقَوْمِ لَيْسَ بيِ سَفَاهَةٌ وَ لَاكِنيّ‏ِ رَسُولٌ مِّن رَّبّ‏ِ الْعَلَمِينَ». (2)

پي نوشت ها :

1. سوره اعراف (7) آيات 59 تا 61.

2. همان، آيات 65 تا 67.

 

 

آيه 71 سوره مباركه حج درباره حضرت ابراهيم و عنوان ايشان نيست بلكه درباره مشركان و بت پرستان است

آيه 71 سوره مباركه حج درباره حضرت ابراهيم و عنوان ايشان نيست بلكه درباره مشركان و بت پرستان است و مي فرمايد: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ نَصيرٍ»(1)؛ و به جاي خدا چيزي را مي‏پرستند كه بر [تأييد] آن حجّتي نازل نكرده و بدان دانشي ندارند، و براي ستمكاران ياوري نخواهد بود.

در آيات ديگر قرآن هم عناوين بت شكن بزرگ يا بزرگ پيامبران براي حضرت ابراهيم بكار نرفته اما در يك آيه ايشان را امت دانسته است و مي فرمايد: «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ»(2)؛ همانا ابراهيم (به تنهايي‏) يك امّت بود، خداي را با فروتني فرمانبردار بود و حقّ‏گرا و يكتاپرست بود، و از مشركان نبود.

در سوره مباركه انبياء ماجراي بت شكني حضرت ابراهيم را بيان كرده و مي فرمايد بعد از اينكه ايشان بتهاي مشركان را شكست آنها چنين گفتند: « قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمينَ قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ ...»(3)؛ گفتند: چه كسي به خدايان ما اين كار كرده است؟ همانا او از ستمكاران است. گفتند: شنيده‏ايم كه جواني به نام ابراهيم، از آنها سخن مي‏گفته است.

در سوره آل عمران هم درباره دين حضرت ابراهيم چنين مي فرمايد: «ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ»(4)؛ ابراهيم به آيين يهود و نصاري نبود، ليكن به دين حنيف توحيد و اسلام بود و هرگز از آنان كه به خدا شرك آورند نبود.

پي نوشت ها:

1. حج(22) آيه 71.

2. نحل(16) آيه120.

3. انبياء(21) آيات 59و60.

4. آل عمران(3) آيه67.

 

 

خداوند پيامبران را فرستاده تا مقتدا باشند و مردم پيرو آنان شده و اطاعت شان كنند

خداوند پيامبران را فرستاده تا مقتدا باشند و مردم پيرو آنان شده و اطاعت شان كنند:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه؛ ‏(1)

هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آن كه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان او شوند.

اين قانون كلي خداوند است. در قرآن مؤمنان بدان جهت كه مطيع پيامبران بودند، تمجيد و كافران بدان جهت كه در مقابل پيامبران ايستادند، توبيخ شده اند.

اطاعت از پيامبران كه براي هدايت مردم و خارج ساختن آن ها از ظلمت هاي جهل و كفر و شرك و نفاق و گناه و بردن آنان به وادي نور و هدايت و ايمان و سعادت آمده اند، اصل كلي است كه خداوند از روز اول خلقت بدان گوشزد كرده است:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون‏؛(2)

گفتيم: همه از بهشت فرو شويد. پس اگر از جانب من راهنماياني براي تان آمد، بر آن ها كه از راهنمايي من پيروي كنند، بيمي نخواهد بود و خود اندوهناك نمي‏شوند.

بنا بر اين وجوب اطاعت از پيامبران اصل كلي و اولي است كه سعادت و هدايت و نجات و فلاح را در پي دارد.

وجوب اطاعت از پيامبر اسلام نيز بارها در قرآن مورد تاكيد قرار گرفته است كه به مواردي اشاره مي كنيم:

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّي فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا(3)

قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ(4)

وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون‏(5)

و موارد فراوان ديگر.

در اين آيات به اطاعت مطلق از رسول دستور داده شده و اطاعت رسول را اطاعت خدا شمرده است.

آيه اولي الامر نيز از آياتي است كه به اطاعت مطلق از خدا و رسول و اولي الامر دستور داده شده و براي اين اطاعت هيچ قيدي نياورده است:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏(6)

در اين آيه امر اطاعت از رسول و اطاعت از اولي الامر مانند امر به اطاعت از خدا مطلق و بدون قيد است. معلوم مي شود همان گونه كه بايد مطيع بدون قيد و شرط خدا بود، بايد مطيع بدون قيد و شرط پيامبر و اولي الامر هم بود.

اما نام امامان در قرآن نيامده و با اوصاف به عنوان "ذي القربي"(7)، "اهل البيت"(8) "ابناؤنا و نساءنا و انفسنا"(9)و اولي الامر(10) و... معرفي شده اند. محبت و اطاعت و ولايت آن ها واجب گشته و رسول خدا بيان فرموده كه مصداق اين عنوان ها امامان دوازده گانه اند.

پي نوشت ها:

1. نسا(4) آيه64.

2. بقره(2) آيه38.

3. نسا، آيه80.

4. آل عمران(3) آيه32.

5. همان، آيه132.

6. نسا، آيه59.

7. اسراء(17)آيه26.

8. احزاب(33)آيه33.

9. آل عمران(3)آيه61.

10. نسا، آيه59.

پيامبر ابتدا و قبل از همه خود را موظف به رعايت احكام قرآن مي داند .هيچ گاه ديگران را به احكامي فرا نمي خواند كه خود آن ها را انجام ندهد

پيامبر ابتدا و قبل از همه خود را موظف به رعايت احكام قرآن مي داند .هيچ گاه ديگران را به احكامي فرا نمي خواند كه خود آن ها را انجام ندهد تا مشمول اين آيه گردد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون؛‏(1)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! چرا سخني مي‏گوييد كه عمل نمي‏كنيد؟! نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخني بگوييد كه عمل نمي‏كنيد!

 قرآن از زبان شعيب پيامبر(و به عنوان سخن همه پيامبران) مي فرمايد:

وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلي‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ ؛(2)

من هرگز نمي‏خواهم چيزي كه شما را از آن باز مي‏دارم، خودم مرتكب شوم!

بنا بر اين ممكن نيست قرآن و پيامبر مؤمنان را از عملي باز دارند و چيزي را براي آن ها ممنوع نمايند، آن گاه پيامبر به اين منع بها ندهد و مرتكب ممنوع گردد ، مگر اين كه خدا او را تكليف ويژه داده باشد.

ازدواج هاي پيامبر هم بعد از رسالت و نبوت همگي به امر و اراده خدا و در جهت مصلحت اسلام و مسلمانان بود.

حتي بعضي از آن ها اصلا ميل پيامبر نبود ، بلكه پيامبر به جهاتي از آن كراهت داشت، از جمله زينب دختر جحش كه دختر عمه پيامبر و همسر مطلقه پسر خوانده اش زيد بن حارثه بود. پيامبر از ازدواج با او كراهت داشت، زيرا ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده، در عرف عرب جاهلي حرام بود . اگر پيامبر به اين ازدواج اقدام مي كرد، به عياشي و هوسراني و...متهم مي گشت ( و متاسفانه متهم هم شد) . خداوند زينب را به ازدواج پيامبر در آورد و اين را با نازل كردن آيه اي اعلام نمود:

تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضي‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في‏ أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً (3)

در دل چيزي را پنهان مي‏داشتي كه خداوند آن را آشكار مي‏كند . از مردم مي‏ترسيدي( آگاهي به اين كه او همسرت مي شود ، در وجود خود پنهان داشته و مي ترسيدي كه وقتي او همسرت شود ، مغرضان تو را متهم كنند و مردم را از تو و دينت روگردان سازند) و در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي! هنگامي كه زيد نيازش را از آن زن به سرآورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسري تو درآورديم تا مشكلي براي مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده‏هاي شان- هنگامي كه طلاق گيرند- نباشد . فرمان خدا انجام شدني است (و سنّت غلط تحريم اين زنان بايد شكسته شود).

اتفاقا اين ازدواج كه به امر مستقيم خدا انجام گرفت، زماني بود كه رسول خدا چهار همسر دائم داشت، يعني:

سوده و عايشه كه هر دو در مكه به عقد او در آمده بودند. حفصه كه در سال سوم به همسري ايشان درآمد(4) و ام سلمه كه شوال سال چهارم (5) همسر ايشان شد.

خداوند در سال پنجم هجري زينب (6) را به عنوان پنجمين همسر رسولش به عقد ايشان در آورد. اين همسري را در آيه بالا اعلام كرد . بعد از آن همچنان به امر خدا ايشان با بعض زنان ديگر از جمله جويريه و ام حبيبه در سال ششم (7) وصفيه و ميمونه در سال هفتم(8) ازدواج كرد. بعد از نزول آيه تخيير و بعد از اين كه همسران  نه گانه ايشان ماندن بر همسري ايشان را بر متاع دنيا ترجيح دادند ، آيه نازل شد. ازدواج جديد و جايگزين كردن همسران با زن ديگر را منع كرد:

لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاَّ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ (9)

بعد از اين ديگر زني بر تو حلال نيست، و نمي‏تواني همسرانت را به همسران ديگري مبدّل كني [بعضي را طلاق دهي و همسر ديگري به جاي او برگزيني‏] هر چند جمال آن ها مورد توجّه تو واقع شود، مگر آنچه كه به صورت كنيز در ملك تو درآيد!

 تعداد همسران رسول خدا از احكام اختصاصي ايشان است . به امر خدا موظف بوده بيش از چهار زن در يك زمان داشته باشد  .جز ايشان بقيه مسلمانان حق ندارند در يك زمان بيش از چهار زن عقدي داشته باشند.

پي نوشت ها:

1. صف (61) آيه2-3.

2. هود (11) آيه 88.

3. احزاب (33) آيه 37.

4. تاريخ پيامبر اسلام، آيتي، ص 305.

5. همان ،ص376.

6. همان ، ص 420.

7. همان ، 494 و 444 .

8. همان ، ص505 و524.

9. احزاب (33) آيه  52.

 

صفحه‌ها