قرآن

آيه مورد نظر به شرح زير است :

«قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني‏ أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُر؛ (امّا) كسي كه دانشي از كتاب (آسماني) داشت گفت: «پيش از آنكه چشم بر هم زني، آن را نزد تو خواهم آورد!» و هنگامي كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: «اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مي‏آورم يا كفران مي‏كنم؟! ».

در روايت وارد شده كه:

 اسم اعظم خدا 73 حرف (مرتبه) دارد كه نزد آصف ( كه اين قدرت را از خود نشان داد) فقط يك حرف بود و نزد امامان 72 حرف است. (1)

علامه طباطبايي مي نويسد:

"در بحثي كه پيرامون اسماء حسنا داشتيم ؛ گفتيم كه محال است اسم اعظمي كه در هر چيز تصرف دارد ، از قبيل الفاظ و يا مفاهيمي باشد كه الفاظ بر آنها دلالت مي‏كند، بلكه اگر واقعا چنين اسمي باشد و چنين آثاري در آن باشد لا بد، حقيقت اسم خارجي است، كه مفهوم لفظ به نوعي با آن منطبق مي‏شود، خلاصه: آن اسم حقيقتي است كه اسم لفظي اسم آن اسم است.

و در الفاظ آيه شريفه هيچ خبري از اين اسمي كه مفسرين گفته‏اند نيامده، تنها و تنها چيزي كه آيه در اين باره فرموده اين است كه شخص نامبرده كه تخت ملكه سبأ را حاضر كرد ، علمي از كتاب داشته و گفته است:" من آن را برايت مي‏آورم" غير از اين دو كلمه در باره او چيزي نيامده، البته اين در جاي خود معلوم و مسلم است، كه كار در حقيقت كار خدا بوده، پس معلوم مي‏شود كه آن شخص علم و ارتباطي با خدا داشته، كه هر وقت از پروردگارش چيزي مي‏خواسته و حاجتش را به درگاه او مي‏برده ، خدا از اجابتش تخلف نمي‏كرده. و به عبارت ديگر، هر وقت چيزي را مي‏خواسته خدا هم آن را مي‏خواسته است. از آنچه گذشت اين نيز روشن شد كه علم مذكور از سنخ علوم فكري و اكتسابي و تعلم بردار نبوده است." (2)

ايشان در جاي ديگر مي فرمايد:

در ميان مردم شايع شده كه اسم اعظم اسمي است لفظي از اسماي خداي تعالي كه اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب مي‏شود و در هيچ مقصدي از تاثير باز نمي‏ماند. چون در ميان اسماء حسناي خدا به چنين اسمي دست نيافته و در اسم جلاله (اللَّه) نيز چنين اثري نديده‏اند ، معتقد شده‏اند به اينكه اسم اعظم مركب از حروفي است كه هر كس آن حروف و نحوه تركيب آن را نمي‏داند، و اگر كسي به آن دست بيابد ، همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در مي‏آيند و به نظر اصحاب عزيمت و دعوت، اسم اعظم داراي لفظي است كه به حسب طبع دلالت بر آن مي‏كند نه به حسب وضع لغوي، چيزي كه هست تركيب حروف آن بحسب اختلاف حوايج و مطالب مختلف مي‏شود، و براي بدست آوردن آن، طرق مخصوصي است كه نخست حروف آن، به آن طرق استخراج شده و سپس آن را تركيب نموده و با آن دعا مي‏كنند، و تفصيل آن محتاج به مراجعه به آن فن است. (3)

ايشان در ادامه اين برداشت هاي ظاهري و ابتدايي از "اسم اعظم" و اسم هاي خدا را رد كرده و اسم را نشانه حقيقت شمرده و عالم به اسم خدا را كسي مي داند كه مظهر اسمي از اسم هاي خدا و آيه و نشانه آن اسم شده باشد.

پس اسم هاي خدا و  اسم اعظم را كسي مي داند كه واجد همه صفات جلال و جمال خدا شده باشد و راه رسيدن به اين علم حقيقي ، در مدرسه و كلاس و كتاب و تعليم و تعلم ظاهري نيست؛ بلكه بنده شدن و اطاعت از خدا و رسيدن به مراتب بالاي بندگي راه رسيدن به اسم هاي خدا و اسم اعظم است و اين راه ، براي همه سالكان به سوي خدا باز است تا چقدر همت كنند و به چه مرتبه اي برسند. 

پي نوشت ها:

1. بحراني سيد هاشم ، البرهان ، اول ، تهران ، بنياد بعثت ف 1416 ق، ج 4 ، ص 216.

2. طباطبايي محمد حسين ، الميزان (ترجمه) ، موسوي همداني محمد باقر ، پنجم ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1374 ش، ج  15، ص  517 - 518.

3. همان ، ج 8 ، ص 483 - 464.   

آيه مورد نظر به شرح زير است:

«أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلي‏ نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ؛ آميزش جنسي با همسرانتان، در شبِ روزهايي كه روزه مي‏گيريد، حلال است. آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها (هر دو زينت هم و سبب حفظ يكديگريد). خداوند مي‏دانست كه شما به خود خيانت مي‏كرديد (و اين كارِ ممنوع را انجام مي‏داديد) پس توبه شما را پذيرفت و شما را بخشيد».

گمان شما اين است كه خداوند مي خواهد بفرمايد شما از سابق تا به حال به خود خيانت مي كرديد و در شب هاي ماه رمضان با اين كه نبايد ، ولي با همسرانتان خلوت و آميزش داشتيد و خدا حالا با خبر شده و حالا هم اين گذشته گناه بار را نديده گرفت و بر شما باز گشت و از شما بخشيد و از اين به بعد هم بر شما مباشرت با همسر در شب هاي رمضان حلال شد.

در حالي كه اين گونه نيست. بلكه ظهور همين كلام هم مخالف برداشت شما است. در همين كلام مي فرمايد :

«علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم» خدا دانست  و علم داشت  كه شما اين رويه را داشتيد؛ يعني از همان زمان شاهد و ناظر بود و مي ديد ولي از اين كار شما خبر نداد و آن را افشا نكرد و الآن دارد خبر مي دهد و الآن هم به اجمال خبر داده تا زمينه براي اعلام گذشتش از شما باشد.

"عَلِمَ به معناي اين نيست كه الآن آگاه شد بلكه يعني خدا همان گذشته كه اين كار را مي كرديد ، آگاه شد. "

علاوه بر اين كه خداوند در آيات فراوان خود را بر همه انسان ها و در همه زمان ها و مكان ها شاهد و مراقب اعلام مي كند :

«وَ ما تَكُونُ في‏ شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ؛ (1) در هيچ حال (و انديشه‏اي) نيستي، و هيچ قسمتي از قرآن را تلاوت نمي‏كني، و هيچ عملي را انجام نمي‏دهيد، مگر اينكه ما گواه بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن مي شويد! و هيچ چيز در زمين و آسمان، از پروردگار تو مخفي نمي‏ماند حتّي به اندازه سنگيني ذرّه‏اي، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينكه (همه آنها) در كتاب آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است!».

«لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ؛ (2) به اندازه سنگيني ذرّه‏اي در آسمانها و زمين از علم او دور نخواهد ماند، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينكه در كتابي آشكار ثبت است!».

«كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني‏ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ؛ (3)(حضرت عيسي گفت : ) تا زماني كه در ميان آنها بودم، مراقب و گواهشان بودم ولي هنگامي كه مرا از ميانشان برگرفتي، تو خود مراقب آنها بودي و تو بر هر چيز، گواهي!».

«كانَ اللَّهُ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ رَقيباً؛ (4)خداوند ناظر و مراقب هر چيز است».

و آيات فراوان ديگر كه دلالت صريح دارد .

«وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ؛ (5) اوست كه بر بندگان خود، قاهر و مسلّط است و اوست حكيم آگاه!».

«وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُون؛ (6) او بر بندگان خود تسلّط كامل دارد و مراقباني بر شما مي‏گمارد تا زماني كه يكي از شما را مرگ فرا رسد (در اين موقع) فرستادگان ما جان او را مي‏گيرند و آن ها (در نگاهداري حساب عمر و اعمال بندگان) كوتاهي نمي‏كنند».

البته ناگفته نماند كه خداوند دو نوع علم دارد: علم ذاتي كه عين ذات و قديم است و ديگر علم فعلي كه علم بعد از ايجاد شي ء است. از اين رو اگر در برخي آيات آمده است ليعلم الله ... تا اين كه خدا بداند مراد علم فعلي خداست نه ذاتي .

پي نوشت ها:

1. يونس (10) آيه 61.

2. سبأ (34) آيه 3.

3. مائده (5) آيه 117 .

4. احزاب (33) آيه 52.

5. انعام (6) آيه 18.

6. همان ، آيه 61.

ضمير "هو" وقتي در باره خداوند به كار مي رود، بار معنايي خاصي پيدا مي كند

چون اشاره دارد به ذات و هويتي كه كامل مطلق است و در مرتبه اي قرار دارد كه فوق تصور است و داراي جميع صفات كمال است كه ممكن الوجود نمي تواند به ذات او احاطه پيدا كند. از اين رو، از درك حقيقت وجود او عاجز است و توان توصيفي را كه سزاوار اوست، ندارد. پس راهي جز اين نمي يابد كه او را با ضمير "هو" ياد كند تا اشارتي باشد به هويت مطلقه جمال و جلال او؛ نه آن چيزي كه در ذهن محدود و انديشه كوتاه وي خطور مي كند. خداوند نيز آن جايي كه بايد عظمت و جلال خود را به بنده ابراز كند، از اين تعبير استفاده مي كند. (1) نگاهي به تعبير زيباي يك مفسر عارف اين معنا را بيش تر روشن  مي كند كه مي گويد: "هو" ضمير شأن و از دو كلمه تركيب شده‏: "ها" تنبيه به امر ثابت، و "واو" اشاره به غايب است. "ها" اصل كلمه هو است و "واو" از اشباع ضمّه پديد شده و در واقع، "هو" يك حرف است و اشاره به هويت مطلقه و وجود بحت (خالص) بسيط است كه در اين مرتبه، نه اسمي مأخوذ است، نه رسمي و نه صفتي ملحوظ است و نه اثري؛ بلكه او او است، از آن حيث كه او است؛ زيرا كه آن هويت مطلقه، "اللَّه" ناميده شده به اعتبار صفت الوهيت، "ربّ" گفته شده به اعتبار صفت ربوبيّت، و چون ممكن را راهي به آن حقيقت صرفه بسيطه نيست كه مبدأ خود را ستايش نمايد و ملتجي به او گردد، اين است كه به اعتبار افعال و بروز آثار جلال و جمال اسمايي بر خود وضع گرده و خود را به آن ها معرفي نموده؛ لكن هويت بسيطه حقّه حقيقيّة، از حيث ذات، مقتضي هيچ اسمي و رسمي و صفتي نيست و ذات اقدس، از اسم و رسم و صفت زايد بر ذات عاري و مبرّا است. خلاصه چون هو اشاره به ذات بحت و وجود صرف است كه بدون وصف زايدي كه به آن حقيقت ضميمه گردد، ملحوظ مي شود. از اين جهت، بالاترين اسماء الحسني الهي به شمار مي رود و مي توان آن را اسم اعظم ناميد. (2)

 

پي نوشت ها:

1. ر.ك: بانوي اصفهاني، سيده نصرت امين، مخزن العرفان در تفسير قرآن. ج 2، ص 388، نهضت زنان مسلمان.

2. همان، ج 15، ص 342.

از اسم هاي خداوند در دعاها اسم "ضارّ" است كه با اسم "نافع" با هم مي آيند

"ضارّ" به معناي ضرر زننده در مقابل "نافع" به معناي نفع رسان است.

خداوند هم ضرر زننده به متجاوزان و ستمگران است از اين رو در جايي ديگر آمده : "يا ضارّ المعتدين= اي ضرر زننده به متجاوزان " (1) مثل اين كه خدا با كيد كنندگان و مكاران كيد مي كند :

«وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرين؛ (2) و آنان مكر و حيله كردند و خدا هم (با آنان ) مكر و حيله كرد و خداوند بهترين حيله كنندگان است».

همچنان كه يكي ديگر از اسم هاي خدا "مضلّ" در برابر "هادي" است و در جاي خود توضيح داده شده كه خداوند ابتدا هدايتگر است و اما كساني را كه به هدايت خدايي دل ندهند و نپذيرند ، از باب كيفر گمراه مي كند و آنان را از هدايت و دستگيري و عنايت خود محروم مي كند.

يكي ديگر از اسم هاي خدا "يا من جعل الشمس سراجا و القمر نورا" است .

در قرآن آمده: «هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً ؛ (3) او كسي است كه خورشيد را روشنايي و ماه را نور قرار داد».

«وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً؛ (4) ماه را در ميان آسمان ها مايه روشنايي، و خورشيد را چراغ فروزاني قرار داده است!».

در اين دو آيه خورشيد و ماه را به يك صورت تصوير نكرده است. در مورد خورشيد دارد كه "ضياء" و "سراج" است . سراج منبع نور است . "ضياء" شيء نوراني را گويند كه نورش از ذات خودش مي باشد  ، ولي ماه را "نور" ناميده است. اين كه خورشيد را "سراج و ضياء" ناميده و ماه را "سراج و ضياء" نناميده ، معلوم مي شود كه نور خورشيد از خودش است . خورشيد منبع نور و روشنايي و حرارت است مانند چراغ ؛ ماه گر چه نوراني است اما منبع نور و روشنايي نيست، بلكه نور آن از جاي ديگر است و آن فقط منعكس كننده نور است.

پي نوشت ها:

1. يونس (10) آيه 5.

2. نوح (71) آيه 16.

3. كفعمي ، مصباح ، سوم ، بيروت ، اعلمي ، 1403 ق ، 354.

4. انفال (8) آيه 30. 

«سميع» اشاره به علم خداوند به مسموعات يعني سخنان و گفتارها است و «بصير» اشاره به علم او به مبصرات يعني صحنه ها، اشخاص و اعمال است.

اين الفاظ هنگامي كه در مورد انسان به كار مي رود تداعي دو وسيله مخصوص شنوايي و بينايي يعني چشم و گوش مي كند. ولي مسلما هنگامي كه درباره خداوند به كار مي رود از اين مفاهيم جدا و تجريد مي شود و حقيقت علم به شنيدني ها و ديدني ها را مي رساند.(1)

آيت الله مكارم در كتاب پيام قرآن بعد از توضيح اين دو صفت خداوند و بررسي آيات قرآني كه اين دو صفت در آنها به كار رفته مي نويسد:

از مجموع آيات چنين نتيجه مي گيريم كه ذره اي از موجودات زمين و آسمان از ديده تيز بين علم پروردگار مخفي و مكتوم نيست توجه به اين حقيقت مي تواند تاثير عميقي در بيداري و تربيت انسان داشته باشد.(2)

ايشان در ادامه اثر تربيتي ايمان به سميع و بصير بودن خداوند را چنين بيان مي كند:

جهت گيري قرآن در توصيف خداوند به اين دو صفت از يكسو سطح آگاهي مسلمانان را در معرفت الله بالا مي برد و از سوي ديگر همگان را دعوت به تخلق به اين خلق كريم و شباهت يافتن به او در اين وصف عظيم مي كند و از سوي سوم آرامش به مومنان مي بخشد كه در همه حال تحت رعايت پروردگار تحت رعايت پروردگار و حمايت او قرار دارند و از سوي چهارم به آنها هشدار مي دهد كه مراقب گفتار و كردار خويش باشند كه چشم و گوش علم الهي محيط بر آنهاست.(3)

پرسشگر محترم منظور شما از فهم عملي دقيقا معلوم نيست. اگر مطالب فوق قانع كننده نيست مي توانيد به كتاب پيام قرآن مراجعه كنيد يا سوالتان را صريح تر بيان كنيد.

پي نوشت ها:

1. مكارم شيرازي، پيام قرآن، انتشارات مدرسه امير المومنين، ج4، ص102.

2. همان، ص116.

3. همان، ص119.

اين توهم و تصوري غلط است و هيچ مدركي براي آن وجود ندارد

اين كه گفته شده است كه اسم شريف جلاله الله نام بتي قبل از اسلام بوده، در جواب بايد گفت: اين توهم و تصوري غلط است و هيچ مدركي براي آن وجود ندارد. اين پندار را كه در دوره پيش از اسلام عرب ها بتي به نام الله داشته اند، برخي از معاندان و اسلام ستيزان ادعا نمودند كه در آن زمان عرب ها بتي به نام الله داشتند. ولي براي ادعاي خود هيچ دليل و سند معتبري ارائه نداده اند. بنابراين نبايد به چنين ادعاهاي پوچ و بي اساس كوچك ترين توجهي داشت.

برخي از اسلام ستيزان و معاندان با تكيه بر نام پدر پيامبر اسلام كه (عبد الله  يعني بنده خدا ) بوده است. چنين تصور كرده اند كه اسم  جلاله الله نام بتي قبل از اسلام بوده و الا قبل از اسلام  معنا نداشته كه فردي را بنده الله بنامند. اين كه نام پدر پيامبر اسلام عبدالله است به دليل آن است كه ايشان موحد و خدا پرست بوده است.

 يكي از برجسته ترين پيام هاي قرآن و پيامبر اسلام، بلكه تمام پيامبراني كه در قرآن داستان آن ها بيان شده، نابودي هر گونه بت و بت پرستي به هر شكل و نوع و تنها توجه به خداوند بزرگ است. اين موضوع بارها و بارها تكرار شده كه خدا يگانه است. الله آفريدگار تمام عالم هستي است. ازلي و  ابدي و نامتناهي و...  تمام پيامبران به سوي الله دعوت مي كردند؛ بنابراين آيا حتي در ذهن يك بچه هم خطور مي كند كه الله بت باشد و پيامبراني كه با انواع بتها جنگيده اند و جان خود را در اين راه گذاشته اند در حقيقت مبلغ بتي در كنار ساير بت ها بوده اند ؟!

الله از حيث لغت معنايي جز ذات اقدس واجب الوجود ندارد، چون ذات احديت قابل ارائه نيست، براي شناساندن معناي «الله» عنواني را معرفي مي‌كنند كه مخصوص پروردگار متعال باشد مانند «مستجمع جميع صفات كمال» همان طور كه لفظ خدا در زبان فارسي مترادف با واجب الوجود است، لفظ الله در عربي به جاي اين كلمه به كار برده مي‌شود و اسم حق تعالي است.(1)

خلاصه آن كه كساني كه ادعا مي كنند الله نام بت بوده، بايد دليل بياورند. نبودن دليل نمي خواهد.

پي‌نوشت‌:

1. معارف قرآن، مصباح يزدي محمدتقي، نشر موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، 1387ش، ص 21.

براي پي بردن به تفاوت معنايي واژه ها بايد به كتب لغت مراجعه شود، قاموس قرآن دو واژه مورد سوال شما را چنين معنا كرده است:

مكر: تدبير است اعمّ از آنكه در كار بد باشد و يا در كار خوب. در مفردات و اقرب الموارد مي گويد: مكر آن است كه شخص را به حيله‌اي از مقصودش منصرف كني و آن دو نوع است مورد ستايش و مورد مذمت. مورد ستايش آن است كه از آن كار خوبي مراد باشد و مذموم به عكس است. بنا بر قول اقرب، مفردات، مجمع و المنار مكر  شامل تدبير خوب و بد هر دو است. مؤيّد اين سخن قول خداوند است كه فرموده: اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلا بِأَهْلِهِ.(1)

وصف «السّيّئ» مي رساند كه مكر في نفسه گاهي سيّئ است و گاهي حسن. فَوَقاهُ اللّه سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا غافر، آيه 45. أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ (2)(3)

اما كيد عبارت است از:

حيله. تدبير. راغب مي گويد:

كيد نوعي حيله است گاهي مذموم و گاهي ممدوح باشد هر چند در مذموم بيشتر است همين طور است استدراج و مكر كه گاهي ممدوح باشند.

بعضي گفته اند: فرق بين كيد و مكر: آن است كه كيد قوي تر از مكر است، و شاهدش آن است  كه كيد بنفسه، متعدي مي شود. اما مكر به وسيله حرف(4) 

گفتني است اين كه گفته ايد مكر براي خدا و كيد براي شيطان به كار رفته درست نيست، زيرا در باره خدا هم آمده است: إِنهَُّمْ يَكِيدُونَ كَيْدًا، وَ أَكِيدُ كَيْدًا (5)

پي نوشت ها:

1. فاطر، آيه 43.

2. نحل، آيه 45.

3. قرشي، سيد علي اكبر، قاموس قرآن، دار الكتب الإسلامية، تهران - ايران، ج‌6، ص 265.

4. مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ج‏10، ص 144.

5. طارق، آيه 15 و 16.

نمي دانيم كه آيا حديثي به اين مضمون وجود دارد يا نه، ولي اگر چنين كلامي شنيده ايد، مطلبي است كه آيات بر آن دلالت دارد از جمله:

فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ (1)

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَليلاً (2)

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ (3)

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكيمٌ (4)

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكي‏ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ (5)

و ...

آيات بالا حكايت از آن دارد كه اگر خداوند با فضل و رحمت و عفو خود با بندگان برخورد نكند و بخواهد از آنها به سختي حساب بكشد و نعمت هاي خود و لغزش هاي آنها را جزء به جزء بشمرد، هيچ انساني استحقاق پاداش نخواهد داشت و گناه و تقصير كرده و مستحق عقوبت است. زيرا :

1. انسان هر كار خوبي در هر زمينه اي انجام دهد، به توفيق خدا خواهد بود و از انجام هيچ كار بدي رو برنمي گرداند. مگر به عنايتي كه خدا به او كرده و او را منصرف نموده است. پس چون توفيق و عنايت خدا بايد باشد تا او به انجام خير موفق شود و از گناه منصرف گردد، ديگر  از خدا طلبكار نيست. بلكه خداوند از او طلب دارد كه او را برگزيده و توفيق خير داده و از گناه منصرف كرده است.

2. خدا به انسان نعمت هاي بيشمار داده كه اگر بخواهد كارهاي خير او را به عنوان شكر نعمت هايش بشمرد ، در قبال نعمت هاي بيشمار او، كم مي آيد و چيزي از خدا طلب نخواهد داشت. بلكه در قبال نعمت هاي بيشمار بدهكار است.

3. پيامبران هم با وجود مقام بالايي كه در بندگي دارند، با توجه به جايگاه خود مرتكب ترك اولاهايي مي شوند كه از آنان انتظار نمي رود و با توجه به آن ترك اولي ها سزاوار سخط خدا مي گردند و توبه هاي پيامبران از اين ترك اولي ها است و اگر خدا بخواهد در اعمال انسان ها سخت بگيرد و به مثل معروف "مو را از ماست بكشد"، چه كسي مي تواند از اين چنين حسابي موفق بيرون آيد؟ اعمال ما انسان ها حتي پيامبران با عيب ها و نقص هايي به تناسب مقام هر كس همراه است كه خدا اگر سخت بگيرد و نپذيرد ، كسي را بر او حق اعتراضي نيست. ولي فضل و رحمت خداست كه در حساب سخت نمي گيرد و مي پذيرد و انسان ها را طلبكار و مستحق مي شمارد. 

خدا بر خود مقرر كرده اگر بنده ايمان آورد و نيكوكار شد، او را طلبكار و مستحق بشمرد و پاداش به او را بر خود واجب ساخته است. آيه قرآني "ليس للانسان الا ما سعي" هم در صدد اين است كه توهم غلطي را بزدايد و بگويد ديگري نمي تواند بار شما را به دوش بكشد و پاداش شما را تصاحب كند. خداوند بار هر كس را بر دوش خود او مي گذارد و سعي هر كس را به حساب خودش واريز مي كند. اين آيه اثبات حقي براي انسان بر خدا نمي كند كه نه انسان و نه هيچ موجودي از خدا طلبكار نيست و نخواهد بود.

چنين نجات شناسي اي گر چه در كتب انبياي سابق هم آمده، ولي در تورات و انجيل تحريف شده كنوني يافت نمي شود و اختصاص به قرآن دارد.

با بيان قرآن و روايات است كه غالب انسان ها اهل نجات به حساب مي آيند و غفاريت و ستاريت خدا و شفاعت اولياي خدا آنان را در بر مي گيرد ولي اينها همه ناشي از فضل خداست نه عدل خدا و استحقاق ما كه اگر خدا بخواهد با عدل خود و بر اساس استحقاق ما رفتار كند، همان گونه كه آيات بالا اشعار دارد، هيچ كس نجات نمي يابد.

پي نوشت ها:

1. بقره (2)، آيه 64.

2. نساء (4)، آيه 83.

3. همان، آيه 113.

4. نور (24)، آيه 10.  

وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعي‏ قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ؛ (1 )

مردي (با ايمان) از نقطه دور دست شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: اي قوم من! از فرستادگان خدا پيروي كنيد.

در آيه مورد بحث و آيات بعدي به بخشي از مبارزات رسولاني كه در اين داستان به آنها اشاره شده، آمده است، و آن مربوط به حمايت حساب شده و شجاعانه مؤمنان اندك از آنها است كه در برابر اكثريت كافر و مشرك و لجوج ايستادند و تا سر حد جان از پيامبران الهي دفاع كردند.

اين مرد كه غالب مفسران نامش را" حبيب نجار" ذكر كرده‏ اند از كساني بود كه در برخوردهاي نخستين با رسولان پروردگار به حقانيت دعوت آنها و عمق تعليماتشان پي برد، و مؤمني ثابت قدم و مصمم از كار در آمد، هنگامي كه به او خبر رسيد كه در قلب شهر مردم بر اين پيامبران الهي شوريده‏اند، و شايد قصد شهيد كردن آنها را دارند، سكوت را مجاز ندانست، و چنان كه از كلمه" يسعي" بر مي‏آيد با سرعت و شتاب خود را به مركز شهر رسانيد و آنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نكرد.

تعبير به" رجل" به صورت ناشناخته، شايد اشاره به اين نكته است كه او يك فرد عادي بود، قدرت و شوكتي نداشت، و در مسير خود تك و تنها بود، در عين حال نور و حرارت ايمان آن چنان او را روشن و گرم ساخته بود كه بي‏اعتنا به پيامدهاي اين دفاع سرسختانه از مبارزان راه توحيد، وارد معركه شد، تا مؤمنان عصر پيامبر (ص) در آغاز اسلام كه عده قليلي بيش نبودند سرمشق بگيرند و بدانند حتي يك نفر مؤمن تنها نيز داراي مسئوليت است و سكوت براي او جائز نيست.(2)

پي نوشت:

1. يس (36) آيه 20 .

2. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية،چاپ تهران،سال 1374 ش،نوبت اول، ج‏18، ص 346.

؛علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، ناشر دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم

سال 1374 ش، نوبت پنجم، ج‏17، ص 122

منشأ ايجاد اين پرسش در ذهن شما اينجاست كه علم خداوند متعال را منحصر در يك نوع علم دانسته ايد 
درحاليكه وقتي از علم الهي سخن به ميان مي آيد خداوند متعال چند نوع علم مي تواند داشته باشد كه حكما و متكلمان اسلامي مباحث مبسوطي دراين باره دارند كه به صورت إجمالي بايد بگوييم كه در يك تقسيم، علم الهي به علم ذاتي و فعلي تقسيم مي گردد.

براي روشن تر شدن مسأله بايد توضيحي درباره صفات ذاتي و فعلي خداوند و تفاوت آنها داشته باشيم.

صفات خداوند متعال در يك تقسيم به دو دسته تقسيم مي شود: صفات ذاتي و صفات فعلي

صفاتي كه به خداي متعال نسبت داده مي‏شود يا مفاهيمي است كه از ذات الهي با توجه به نوعي از كمال وجودي انتزاع مي‏شود مانند قدرت و حيات و... و يا مفاهيمي است كه عقل از مقايسه بين ذات الهي و مخلوقاتش با توجه به نوعي رابطه انتزاع مي‏كند مانند خالقيت و ربوبيت و رازقيت و ...

 دسته اول را صفات ذاتيه و دسته دوم را صفات فعليه مي‏نامند.

ويژگي صفات ذاتيه اين است كه براي انتزاع اين صفات، نيازي به مقايسه نمودن چيزي با ذات خداوند متعال نيست و صرف توجه به ذات خداوند متعال وجود اين صفات را اقتضاء مي كند و از آنجا كه از ذات الهي انتزاع مي شوند همانند ذات خدا نامحدود هستند.

ويژگي صفات فعليه اين است كه قوام اين صفات به لحاظ نمودن رابطه و نسبت بين خدا و خلق است؛ نسبتي كه قائم به دو طرف مي‏باشد و با نفي يكي از طرفين موردي نخواهد داشت. چنانكه مثلا خالقيت خدا بدون وجود هيچ مخلوقي معنا ندارد.

نكته شايان توجه اين است كه مخلوقات  مادي داراي حدود و قيود زماني و مكاني هستند و اين حدود و قيود در اضافه و رابطه‏اي كه بين آنها و خداي متعال در نظر گرفته مي‏شود تاثير مي‏گذارد و در نتيجه افعال متعلق به آنها هم يك معناي مقيد و محدود به زمان و مكان مي‏گردد مثلا گفته مي‏شود كه خداي متعال فلان موجودي را در فلان زمان و فلان مكان آفريد اما اين حدود و قيود در واقع به مخلوقات باز مي‏گردد و ظرف تحقق مخلوق و شؤون آن به شمار مي‏رود نه اينكه مستلزم نسبت زمان و مكان و محدوديت به خداي متعال باشد.

با توجه به توضيحات مذكور بايد بگوييم كه علم الهي اقسام مختلفي دارد كه برخي از آنها به علم ذاتي  و برخي ديگر جزء علم فعلي الهي محسوب مي شود.

علم ذاتي خداوند متعال همان علم ازلي خداوند به همه مخلوقات است كه اين نوع علم زمانمند و مكان دار نيست و علم فعلي خداوند متعال همان علم به مخلوقات در هنگام خلقت مخلوق و پديد آمدن آثار و أعمالي از مخلوق است كه اگر اين مخلوق و اعمال و رفتار او زمان مند باشند علم الهي نيز به تبع آن متصف به زمان مي گردد.(1)

با توجه به توضيح مذكور بايد بگوييم كه ظهور حس نيت عبد امري زمان مند است و علم مذكور در روايت نيز علم فعلي خداوند است و لذا اين علم مشروط به ظهور حسن نيت عبد شده است.

پي نوشت ها:

1. براي آشنايي بيشتر با صفات ذات و فعل ر.ك: مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، 1366ش، ج‏2، ص 371.

 

صفحه‌ها