قرآن

در مورد اعمالي كه خداوند به آنها ثواب و پاداش مي دهد وعده به كار مي روند...

مي گوييم خداوند به چنين اعمالي وعده ثواب داده است اما وعيد در مورد عقاب و مجازات به كار مي رود.

شيخ صدوق رحمة اللَّه عليه درباره وعده و وعيد الهي مي گويد:

اعتقاد ما در باب وعده الهي اينست كه هر كس خدا او را وعده ثوابي داده آن ثواب حاصل مي‏شود براي آن كس، و هر كه را وعيد عقابي بر عملي فرموده مختار است اگر عذابش كند به عدل او است و اگر عفوش نمايد به فضل او است و خداوند ستمكار نيست براي بندگان.(1)

بنابراين وعده هاي الهي حتما محقق مي شود. اما وعيد هاي الهي احتمال عفو و بخشش خداوند در آنها است.

پي نوشت ها:

1. اعتقادات شيخ صدوق، ترجمه حسني، ص 80.

قرآن كتاب خداست . خدا خود بهتر مي داند پيامش را چگونه ابلاغ كند

آنچه ما مي توانيم اعتراض كنيم ،جايي است كه هدايتگري ناتمام باشد يا مطلبي كه در پيام تاثير آشكار دارد، بيان نشده باشد.

در موردي كه گفته ايد، اين گونه نيست . آمدن و نيامدن نام آن پيامبر، تاثيري در پيام ندارد. خداوند در صدد بيان سركشي بني اسرائيل است كه مورد ستم و از شهر و كاشانه خود رانده شده بودند و...

اينان به خدمت پيامبر زمان خود مي رسند و از ايشان مي خواهند فردي را به فرماندهي و حكومت نصب كند تا تحت فرمان او به دفع دشمن پرداخته و آزادي خود را به دست آورند . آن پيامبر، طالوت را براي فرماندهي بر مي گزيند . بني اسرائيل به اين گزينش صحيح با ملاك هاي باطل خود اعتراض مي كنند . امر و نهي اين فرمانده خدايي را كه نشانه خدايي بودن نصبش را به چشم ديده اند، اطاعت نمي كنند و ...

اين داستان را براي عبرت گيري از سرنوشت قوم ستمگر بيان مي كند. چون يادآوري نام آن پيامبر در اصل هدف تاثيري ندارد، نام او را ذكر نمي كند. اما نبوتش را يادآوري مي نمايد تا بفهماند اطاعت از او واجب بوده ، به امر خدا، طالوت را نصب كرده بود، نه اين كه فردي عادي بوده كه از جانب خود و به تدبير خود، طالوت را نصب كرده باشد.

فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ

فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ قالَ يا وَيْلَتي‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخي‏ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمين ؛ (1) سپس خداوند زاغي را فرستاد كه در زمين، جستجو (و كندوكاو) مي‏كرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند. او گفت: «واي بر من! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟!»و سرانجام (از ترس رسوايي، و بر اثر فشار و جدان،از كار خود)پشيمان شد. پرسشگر گرامي شما اگر به اين آيه خوب توجه نماييد خواهيد دانست كه خداوند در همين آيه مي فرمايد كه زاغ آمده تا با اين روش به قابيل نشان دهد كه چگونه هابيل را دفن نمايد(: لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ ). به طوري كه از بعضي از روايات كه از امام صادق (ع) نقل شده استفاده مي شود هنگامي كه قابيل برادر خود را كشت او را در بيابان افكنده بود و نمي دانست چه كند؟ چيزي نگذشت كه درندگان به سوي جسد هابيل روي آوردند و او (كه گويا تحت فشار شديد و جدان قرار گرفته بود) براي نجات جسد برادر خود مدتي آن را بر دوش كشيد، ولي باز پرندگان اطراف او را گرفته بودند، و در اين انتظار بودند كه چه موقع جسد را به خاك مي‏افكند تا به آن حمله‏ور شوند! در اين موقع همان طور كه قرآن مي‏فرمايد: خداوند زاغي را فرستاد كه خاك هاي زمين را كنار بزند و با پنهان كردن جسد بي‏جان زاغ ديگر، و يا با پنهان كردن قسمتي از طعمه خود، آن چنان كه عادت زاغ است، به قابيل نشان دهد كه چگونه جسد برادر خويش را به خاك بسپارد. البته اين موضوع جاي تعجب نيست كه انسان مطلبي را از پرنده‏اي بياموزد زيرا تاريخ و تجربه هر دو نشان داده‏اند كه بسياري از حيوانات داراي يك سلسله معلومات غريزي هستند كه بشر در طول تاريخ خود آنها را از آنان آموخته و دانش خود را با آن تكميل كرده است، حتي در بعضي از كتب طبي مي‏نويسند كه انسان در قسمتي از معلومات طبي خود مديون حيوانات است!. سپس قرآن اضافه مي‏كند در اين موقع قابيل از غفلت و بي‏خبري خود ناراحت شد و"فرياد بر آورد كه اي واي بر من! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوان تر باشم و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم .(1) در داستان دفن حضرت هابيل مهم ترين هدف اين بود كه هابيل چگونگي دفن كردن را ياد بگيرد ولي اين هدف مهم اهداف ديگري را هم در خود جا داده است كه سبب شده تا خداوند كلاغ را به اين ماموريت جدي بفرست كه يكي از مهمترين آنها اين بود تا جسد يك انسان مومن در زمين نماند و به سبب طعمه شدن حيوانات ديگر و از بين رفتن آن بي احترامي بر آن صورت نگيرد و قابيل هم به وجدان خويش برگردد كه عجب غفلت و اشتباه بزرگي كرده است گرچه سودي به حالش نداشته است و اين كه قابيل آن قدر ناتوان است كه بايد از يك كلاغ آموزش ببيند تا انساني را در زمين دفن كند. اما برخي از پيام هاي آيه : 1 گاهي حيوانات مأمور الهي‏اند و حركت آنان به فرمان او و در مسيري است كه او مي‏خواهد. «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً» 2 بسياري از معلومات بشر، از زندگي حيوانات الهام گرفته است. «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ» ... «لِيُرِيَهُ» 3. انسان بايد همواره در پي‏آموختن باشد. اصل، آموختن و يادگيري است، از هر طريقي، گرچه از طريق حيوانات باشد. «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً») ... ( «لِيُرِيَهُ» 4. خداوند، گاهي انسان را با حيوانات كوچك آموزش مي‏دهد تا بفهماند زاغ هم مي‏تواند وسيله آموزش انسان باشد، پس نبايد مغرور شد. «غُراباً») ... ( «لِيُرِيَهُ» 5. جسد مرده را بايد در زمين دفن كرد (در محفظه قرار دادن، موميايي كردن، سوزاندن و ... صحيح نيست). «فِي الْأَرْضِ») ... ( «يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ» 6 مرده‏ي انسان نيز كرامت دارد و نبايد خوراك حيوانات شود، بلكه بايد دفن شود. «يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ» 7 ندامت، نشانه‏ي حق‏طلبي فطرت‏هاست. «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ»(3) پي نوشت: 1. مائده(5)آيه31. 2. مكارم شيرازي ناصر،تفسير نمونه، ناشردار الكتب الإسلامية، تهران،سال 1374 ش،نوبت اول، ج‏4، ص 351. 3. قرائتي، تفسير نور، تهران ، 1383، ج 3، ص 71-72 .

خداي متعال فرمود:
"وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ في‏ كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسيرٌ"(1)
و عمر هيچ سال خورده‏اي به درازا نكشد و از عمر كسي كاسته نگردد، جز آن كه همه در كتابي نوشته شده است. و اين كارها بر خدا آسان است.
در پاسخ سوال مي بايست بگوييم اين يك بحث ساده نيست كه بشود در ضمن پاسخي كوتاه آن را به انجام رساند و شما را به مطالعه كتاب هايي كه در باره نحوه علم خدا و و مسايل مربوط به لوح محفوظ و نيز مباحث مربوط به اجل حتمي و مسمي و نيز اجل معلق نوشته شده است، راهنمايي مي كنيم.
ذكر اين نكته مناسب است كه همه ما انسان ها و ديگر موجودات، در سايه تدبير و حكمت الهي كه ناشي از علم خداي متعال است زندگي كرده و عمرمان به سر مي آيد و مقصود اصلي آيه شريفه اين است كه نظام عالم وجود تحت فرمان و سيطره حق متعال است و در باره عمر انسان ها اوست كه مي داند، چه كسي بيشتر يا كمتر عمر مي كند.
البته وجود حوادث كه باز هم در دايره علم اوست به طور قطع موجب ازدياد يا نقصان عمر مي شوند و اگر كسي كه هنوز حق زندگي دارد با اقدام به خودكشي از خودش سلب حيات كند، اين شخص در دايره علم الهي محكوم به نقصان عمر است و خودكشي نتجه كاستي عمر مي باشد كه انسان را وارد دروازه پايان زندگي مي كند.
خداي متعال در اين آيه شريفه و آيات مشابه، از علم خود نسبت به همه مخلوقاتش و نيز از مقدراتي كه براي آنان تقدير كرده است، سخن مي گويد.
معناي آيه خود گويا و روشن است همه وقايع و حوادثي كه بر نظام خلقت جاري مي شود، در ام الكتاب يا لوح محفوظ ثبت شده است و اوست كه قدرت محو و اثبات همه حوادث را دارد"يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ‏"(2)
محو و اثبات حوادث نيز ناشي از علم خداي متعال است و اگر مي بينيم انساني با دادن صدقه، نيكي به پدر و مادر و اقوام، يا خداي نا كرده خودكشي، عمرش طولاني تر يا كوتاه تر شد و زمان مرگش به تاخير يا تعجيل افتاد، ازعلم و آگاهي الهي و دايره محو و اثباتش به دور نيست و چنين است كه آيه شريفه مي فرمايد:" يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ"
در تفاسير نوشته شده است:
" وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ" معناي جمله اين است كه از عمر احدي كم نمي‏شود ..." إِلَّا فِي كِتابٍ"- منظور از اين كتاب، لوح محفوظ است، كه دگرگوني بدان راه ندارد، و در آن نوشته شده: عمر فلان شخص به پاداش فلان عملش زياد مي‏شود، و عمر آن ديگري به خاطر فلان عملش كم مي ‏گردد، و خلاصه كتابي كه نوشته‏ هايش تغيير نمي‏يابد، لوح محفوظ است، نه كتاب محو و اثبات كه آن مورد تغيير است. و سياق آيه مي ‏فهماند كه در مقام توصيف علم ثابت است.(3)
به هر حال كاستي عمر كه به معناي تقدير الهي است، همواره با نتايجي همراه است و پاسخ اين سوال معلوم است كه چرا از عمر او كاسته شد؟ چون اقدام به خودكشي كرد يا با بي احتياطي هاي مكرر در رانندگي كشته شد و مسايلي از اين قبيل. پس مرگ هاي اين چنيني، نتيجه كاستي عمر و اجل معلق است كه درآيه شريفه به آن اشاره شد، پس كسي كه خودكشي مي كند، خود كاستي عمر خود را فراهم كرده و خداي متعال مي داند كه فلان شخص با خودكشي عمري را كه مي بايست مي گذراند و سپس با اجل حتمي از دنيا مي رفت، آن را زودتر از موقع با در آغوش كشيدن اجل معلق، به پايان رساند و اين گونه كاستي عمرش به ثمر نشست.
پي نوشت ها:
1. سوره فاطر، آيه 11.
2. سوره رعد، آيه 39.
3. طباطبايي سيد محمد حسين،تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏17، ص 34.

فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً

اگر خوب به آيه شريفه:"فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ"(1) اما هنگامي كه پروردگارش جلوه بر كوه كرد، آن را همسان زمين قرار داد و موسي مدهوش به زمين افتاد، موقعي كه به هوش آمد عرض كرد: خداوندا منزهي تو (از اينكه قابل مشاهده باشي) من به سوي تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم؛ توجه كنيم مي بينيم پاسخ قوم موسي در خود آيه بيان شده است، خداي متعال خودش را با تجلي نور بر كوه طور و متلاشي شدن كوه در مقابل چشمان موسي و پيروانش آشكار كرد، اين بهترين تجلي بود، و حادثه اي دهشتناك كه پس از تجلي بر كوه طور و مقابل چشمان حضرت و پيروانش اتفاق افتاد، موجب وحشت و عبرت بي سابقه آن پيامبر خدا و به زمين افتادن و مدهوش شدنش شد.

و البته مي دانيم"نور" نماد شاخص و زيباترين نشانه تجلي است. در واقع تجلي بدون نور معنا ندارد.

دليل تجلي خداي متعال بر كوه در توصيفي عارفانه اين گونه مي تواند باشد كه كوه سينه اي ستبر و ابهتي وهم انگيز دارد. كوه مظهر صلابت و محكمي و مقاومت است و شايد حكمت اين حادثه كه خداي متعال نسبت به درخواست موسي از طرف پيروانش تقاضاي ملاقات كرد اين بود كه چنين جلوه اي را بر كوه با آن توصيفاتي كه در آيه گذشت بنماياند تا نتيجه اين نمايش دهشتناك بر حضرت موسي عليه السلام و يارانش عبرت شود، اين يك نمايش واقعي از تجلي خداي متعال بر گوشه اي از  عالم خلقت بود كه در قامت طاقت و توان مشاهده حضرت آن هم با آن وضع در سينه كوه پديد آمد. اين تجلي بر كوه واقع شد تا حضرت قدرت خدا را با تمام وجود حس كند. خداي متعال بر كوه طور تجلي كرد و  نور خود را بر آن تاباند، در اثر چنين تابش و تجلي اي،كوه از هم متلاشي شد و قلب و جان موسي (ع) در اثر اين در خشش غير قابل توصيف،به هيجان آمد و او هر آن چه مي خواست به دست آورد.

 در بعضي از تفاسير بيان شده است،ديگر مشاهده كنندگان اين واقعه تاب بر نياورده جان تسليم كردند.

نوشته اند:

آن گاه در همان بيابان خداي تعالي با موسي مواعده كرد كه چهل شبانه روز به كوه طور برود، تا تورات بر او نازل شود. موسي(ع) از بني اسرائيل هفتاد نفر را انتخاب كرد، تا تكلم كردن خدا با وي را بشنوند، (و به ديگران شهادت دهند) ولي آن هفتاد نفر با اينكه شنيدند با اين حال گفتند: ما ايمان نمي‏آوريم تا آنكه خدا را آشكارا ببينيم، خداي تعالي" جلوه‏اي به كوه كرد، كوه متلاشي شد"، ايشان از آن صاعقه مردند، و دوباره به دعاي موسي زنده شدند، و بعد از آنكه ميقات تمام شد خداي تعالي تورات را بر او نازل كرد آن گاه به او خبر داد كه بني اسرائيل بعد از بيرون شدنش گوساله‏ پرست شدند، و سامري گمراهشان كرد.(2) 

نوشته اند:

خداوند، پرتوي از يكي از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت (و آشكار شدن آثار او به منزله آشكار شدن خود او است) ...

گويا خداوند با اين كار مي‏خواست دو چيز را به موسي(ع) و بني اسرائيل نشان دهد:

نخست اين كه آن ها قادر نيستند پديده كوچكي از پديده‏ هاي عظيم جهان خلقت را مشاهده كنند،با اين حال چگونه تقاضاي مشاهده پروردگار و خالق را مي‏كنند.

ديگر اينكه همان طور كه اين آيت عظيم الهي مخلوقي بيش نبود خودش قابل مشاهده نبود. بلكه آثارش يعني لرزه عظيم، و صداي مهيب او شنيده مي‏شد، اما اصل آن يعني آن امواج مرموز يا نيروي عظيم، نه با چشم ديده مي‏شد و نه با حواس ديگر قابل درك بود، با اين حال آيا هيچ كسي در وجود چنين آيتي مي‏توانست ترديد كند و بگويد چون خودش را نمي‏بينم و تنها آثارش را مي ‏بينم نمي‏ توانم به آن ايمان بياورم؟ جايي كه درباره يك مخلوق چنين قضاوت كنيم درباره خداوند بزرگ چگونه مي‏توانيم بگوييم چون قابل مشاهده نيست به او ايمان نمي‏ آوريم با اينكه آثارش همه جا را پر كرده است.(3)

به همين دليل خداي متعال آيات خود را علاوه بر جلوه هاي عالم خلقت و مظاهر هستي در قالب معجزه نيز به آنان عرضه كرد،مثل اژدها شدن عصا و ... كه خود بهترين دليل براي ايمان آوردن بود.

پس بني اسرائيل به دنبال ايمان آوردن نبودند اينها بارها بار معجزات را ديدند و منكر شدند.

پي نوشت ها:

1. سوره اعراف، آيه 143.

2. طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي،سال 1374 ه ش.

 پنجم، ج‏16، ص 61.

3. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه، سال 1374 ه ش، چاپ اول، ج 6، ص 358.

 

ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ .

اين بخش از آيه  گوشزد مي كند كه هيچ گونه سخت گيري در دستوراتي كه مربوط به عبادات الهي است در كار نبوده، بلكه همه آن ها به خاطر مصالح قابل توجهي تشريع شده ، مربوط به مشكلات و سختي هاي ديگر زندگي مثل از دست دادن دوست نيست . از اين رو  مي‏فرمايد:  خداوند نمي‏خواهد شما را به زحمت بيفكند، بلكه مي‏خواهد شما را پاكيزه سازد . نعمت خود را بر شما تمام كند تا سپاس نعمت هاي او را بگوئيد.

 جمله‏هاي فوق به دو مطلب اشاره دارد:

 يك: تمام دستورهاي الهي و برنامه‏هاي اسلامي به خاطر مردم و براي حفظ منافع آن ها قرار داده شده و به هيچ وجه هدف ديگري در كار نبوده است. خداوند مي‏خواهد با اين دستورها هم طهارت معنوي و هم جسماني براي مردم فراهم شود.

 دوم  : خداوند نمي‏خواهد  دستورها تكليف طاقت‏فرسايي بر دوش شما بگذارد. گرچه احكام مربوط به غسل و وضو و تيمم ذكر شده، اما يك قانون كلي را بيان مي‏كند كه احكام الهي در هيچ موردي به صورت تكليف شاق و طاقت‏فرسا نيست. بنا بر اين اگر مشاهده كنيم  پاره‏اي از تكاليف در مورد بعضي از اشخاص صورت مشقت باري به خود  مي گيرد و غير قابل تحمل مي‏شود، حكم در مورد آن ها به دليل اين آيه استثنا مي‏خورد و ساقط مي‏شود، مثلا اگر روزه براي افرادي همچون پيرمردان و پيرزنان ناتوان  مشقت بار گردد، به دليل اين آيه روزه بر آن ها واجب نيست.

البته نبايد فراموش كرد كه پاره‏اي از دستورات كه ذاتا مشكل است، و بايد به خاطر مصالح مهمي كه در كار است، مشكلات را تحمل كرد ،همانند حكم جهاد با دشمنان حق.

اين قانون كلي در فقه اسلامي تحت عنوان قاعده" لا حرج" به عنوان يك اصل اساسي در ابواب مختلف مورد استناد فقها مي‏باشد . احكام زيادي را از آن استنباط كرده‏اند. به هر حال اين بخش از آيه فوق مربوط به سختي هاي عبادات و دستور هاي الهي براي بشر است و نه مسائل ديگر از قبيل از دست دادن دوست . براي اطلاع بيش تر به ترجمه تفسير الميزان ذيل آيه مراجعه نماييد.    

 پي نوشت :

1. ناصر مكارم ، تفسير نمونه، تهران ، انتشارات دارالكتب ،1361، ج‏4، ص 296

براي روشن شدن و نيز جامع بودن پاسخ، مناسب است هم به مقدمه و هم به پژوهش و هم تفسير کوتاهي در اين باره اشاره کنيم:

سوال مورد نظر به طور مستقيم به دو آيه از آيات الهي با محوريت يکي از اسماي متعالي الهي به نام "بديع" ارتباط دارد. در اين دو آيه ، خالق متعال اين گونه معرفي شده که  موجودات را  بدون هر گونه سابقه،نمونه و يا تقليدي آفريده است و مي آفريند. البته طبيعي است وقتي خالق واقعي باشد، هر موجودي بدون هر گونه سابقه اي را مي آفريند، زيرا فقط آفريدگار دانا به احوال موجودات و توانا بر آفرينش آنان است . بدون هيچ گونه ماده اي از قبل و يا تقليدي از کار ديگري، موجودات را نو به نو و متفاوت از هم، ميهمان عرصه وجود مي کند.

 بعد از ذکر اين مقدمه کوتاه، بيان مي داريم:

 در قرآن و در ضمن دو آيه که هر دو با کلمه "بديع" يعني مبتکر و مخترع شروع مي شود، مي توان پاسخ سوال شما را به وضوح در آن ديد.

خدا  خود را چنين خطاب مي کند:

 بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛(1)

 آفريننده آسمان ها و زمين است. چون اراده چيزى كند،مى‏گويد: موجود شو و آن چيز موجود مى‏شود.

 در آيه ديگر  آمده : بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ........؛(2) پديد آورنده آسمان ها و زمين است.

در اين دو آيه،خدا به يکي از اسماي پر معنا و ممتاز الهي توصيف شده و آن صفت، صفت " بديع" است، يعني ابداع کننده، اختراع  کننده و به وجود آورنده موجودي بدون هر گونه سابقه قبلي!

در پژوهش هاي قرآني نوشته شده :

 واژه"بديع" از اسماي خداوند است که بنا به رأي مشهور، به معني "نو آورنده" مي باشد. خداوند مبدع اشيا است

که طبق علم ازلي، اشيا  را بدون ماده و پيشينه اي خلق مي کند.(3)

 در تفاسير نوشته اند: بديع به معنى ايجاد چيزي است بدون نقشه و بدون سابقه نظير اختراع. (4)    

 

فعل خدا تدريجى نيست، هم چنان كه فرمود: "إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً، أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"(5)

كلمه" بديع" به معنى وجود آورنده چيزى بدون سابقه است، يعنى خداوند آسمان و زمين را بدون هيچ ماده و يا طرح و نقشه قبلى ايجاد كرده است.

 چگونه ممكن است چيزى از عدم به وجود آيد؟

 خداوند موجودات را از عدم به وجود آورد، مفهومش اين نيست كه" عدم" ماده تشكيل دهنده موجودات جهان است، مثل اينكه مى‏گوييم نجار، ميز را از چوب ساخته، چنين چيزى مسلما محال است، زيرا" عدم" نمى‏تواند ماده" وجود" باشد، بلكه منظور اين است موجودات  جهان قبلا نبوده‏، سپس به وجود آمده‏اند.(6)

 

پي نوشت ها:

1. بقره (2)آيه 117

2. انعام(6) آيه 101

3. خرمشاهي ،دانشنامه قرآن؛تهران، انتشارات دوستان،  1377 هجري شمسي،چاپ اول، جلد يکم، ص 361

4. طيب ، أطيب البيان في تفسير القرآن،تهران،انتشارات اسلام ، 1378 هجري شمسي،چاپ دوم، ج‏5، ص 156

5.طباطبايي ، تفسير الميزان ،ترجمه موسوي همداني ،قم، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1374 هجري شمسي،چاپ پنجم ،ج‏1، ص 395

6.مکارم شيرازي ، تفسير نمونه،تهران، انتشارات دار الکتب الاسلاميه، 1374 هجري شمسي،چاپ اول، ج پنجم ، ص 386

 

 

 

 

ممكن است منظور آيه زير باشد :

وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ اَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ؛ (1)

معبودهايي را كه غير از خدا مي‏خوانند، چيزي را خلق نمي‏كنند، بلكه خودشان هم مخلوقند! آن ها مردگاني هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند و نمي‏دانند (عبادت‏كنندگانشان) در چه زماني محشور مي‏شوند!

اين آيه خطاب به مشركان و بت پرستان است كه بت هاي خود را مي خواندند و  نزد آنان حاجت مي بردند. خداوند مي فرمايد: بت ها نه قدرت بر خلق دارند و نه حيات .حاجت شما را نمي فهمند و توانايي برآوردنش را ندارند.

 آيه اصلا دلالت ندارد كه از مردگان چيزي نخواهيد، زيرا خواستن از غير خدا شرك است. غير خدا  فقير است. از خود هيچ ندارد. قادر نيست دعاي ديگري را بشنود و اجابت كند و برآورده سازد.

انسان هايي هستند كه سالك و پوينده راه بندگي هستند. خدا آنان را بر مي گزيند. مجراي اراده خود قرار مي دهد. آنان به اراده خدا زنده مي كنند و مي ميرانند و خلق مي كنند و از غيب خبر مي دهند و ... .

 حضرت عيسي عليه السلام به عنوان يكي از برگزيدگان خدا مي گويد:

أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتي‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في‏ بُيُوتِكُمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ؛ (2)

 نشانه‏اي از طرف پروردگار شما، برايتان آورده‏ام . از گِل، چيزي به شكل پرنده مي‏سازم .سپس در آن مي‏دمم و به فرمان خدا، پرنده‏اي مي‏گردد.  به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسي‏] را بهبودي مي‏بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مي‏كنم . از آنچه مي‏خوريد، و در خانه‏هاي خود ذخيره مي‏كنيد، به شما خبر مي‏دهم. مسلماً در اين ها، نشانه‏اي براي شماست، اگر ايمان داشته باشيد!

اين كه كسي به مقربان در حال حيات ظاهري يا بعد از حيات ظاهري متوسل شود و از خدا بخواهد به خاطر حرمت و مقام آنان حاجت او را بدهد يا به محضر بندگان برگزيده در حال حيات ظاهري يا به روح آنان بعد از حيات ظاهري متوسل شود و از آنان بخواهد كه به درگاه خدا شفاعت كنند و  از خدا برآورده شدن حاجت او را بخواهند و با قدرت و اختياري كه خدا به آنان داده ، براي برآورده شدن حاجت او  اقدام كنند ، با توحيد منافات ندارد . اجابت دستور خداست . آيه مذكور اين مورد را شامل نمي شود.  

پي نوشت ها:

1. نحل (16) آيه 20-21.

2. آل عمران (3) آيه 49.

پاسخ سوال مذكور را خود قرآن در لابلاي آياتش داده است، ولي به عنوان مقدمه مي توان گفت از واژه خلق بيش تر دو معني تداعي مي كند:

 1. خلق از عدم  كه مخصوص ذات اقدس الهي است . اين خلق، به معناي آفريدن و هستي بخشيدن است كه از عدم موجودي شكل بگيرد و قوامش در بهترين تقويم نمودار شود، بنا بر اين، هيچ موجودي نمي تواند موجودي را بيافريند كه مسبوق به عدم بوده و ديگر موجودات در مقام خلق؛ فقط سايه و اثري ضعيف از خود بر جاي مي گذارند و خلق واقعي از آن مقام  متعالي است.

 2.خلق به معناي تغيير و تبديل اشيا است  كه اين كار از عهده مخلوق هم بر مي آيد . مقصود آيه  از بيان " خالقين "، معناي دوم خلق است.

 آن چه عمدتا از مجموع  تفاسير  ذكر شده به دست آمد، اين است كه خدا اجازه خلق را به تمام موجودات داده است و به همين جهت قرآن فرمود " فتبارك الله احسن الخالقين."       

در نتيجه خدا خالق علي الاطلاق است. در سايه اين اطلاق و به اراده و اذن او، ساير موجودات از والاترين آن ها در نوع  انساني كه انبيا و اوليا هستند،تا پست ترين شان كه عامه مردم مي باشند ، مي توانند به نحوي،  از خود  اثري را خلق  كنند، نه خلق به معناي هستي بخشيدن ، بلكه خلق به معناي تبديل و تغيير در خدا  (البته اين عموميت شامل همه موجودات در پهنه هستي مي شود.)  خدا در قرآن از قول حضرت عيسي سلام الله عليه  نقل مي كند كه"  از گل شكل پرنده اي مي آفرينم و سپس در آن مي دمم و آن به اذن خداي متعال پرنده مي گردد" (1)

كاري كه عيساي پيامبر انجام داد ، يك نوع خلق و تصرف در امري است كه خدا به او اجازه اش را داده است . اگر چه اين كار حضرت، قدرت نمايي  و ايجاد معجزه و كاري مخصوص به پيامبر بود، ولي همان طور كه بيان كرديم عموم مردم  در طول زندگي خود خالق آثاري اند . اين آثار، تمام زواياي زندگي شان را از كارهاي روزمره تا خلق اثري ماندگار پر مي كند . اثري كه بر جاي مي ماند، خلق و ايجاد است.

اما اين كه خدا به "خلق احسن" ستوده مي شود، به اين معنا است كه اولا  موجودي  كه در قامت ارداه اش خلق مي شود، مسبوق به عدم بوده ؛

 ثانيا آن موجود  در قواره اي آفريده مي شود كه نمي توان هيچ نقصي در آن مشاهده نمود. خلقي كه مطابق با حكمت حكيم باشد،زيباترين خلق و استوارترين آن خواهد بود. آفريده الهي در تقويم احسن،به احسن التقويم تبديل مي شود كه چارچوب آن در مدار غيب شكل گرفته است. 

 اكنون و بعد از ذكر اين مقدمه، خوب است به تفسير اين آيه شريفه در كتاب هاي تفاسير مراجعه اي كوتاه داشته باشيم كه مفسران محترم به بيان اشكال و پاسخ در مورد تعدد خالق مي پردازند:

 1. بعضي از مفسران در تفسير آيه شريفه "فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ"‏ نوشته اند:

" خالقي غير از خداوند نداريم كه او احسن الخالقين باشد !

جواب: اولا معني اين است كه خداوند خلق مي‏فرمايد به بهترين خلق كه موافق با حكمت و صلاح و به جا و نيكو است . اگر امر خلقت به غير او واگذار شده بود ،به اين خوبي نبود. بلكه فاسد بود نظير آيه  "لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا" .

 ثانيا در باب خلقت اشيا بسا مربوط به مقدمات و اسبابي است، مثل اين كه توسط باران  و كشت زارعان و آبياري آن ها و تابش خورشيد و هواي مساعد ، حاصل به دست مي آيد.(2)

2.خالقيّت حقيقي اگر منحصر در خدا باشد ، واسطه‏هاي خلقت او از ملايكه و قوا و صنعت گرها بسيارند، اما خدا بهتر از همه است، چون در خلقتش احتياج به چيزي ندارد. (3)

3." اينكه فرمود: او بهترين خالق‏ها است، فهميده مي‏شود كه خلقت تنها مختص به او نيست . همين طور هست، چون خلقت به معناي تقدير است . تقدير يعني مقايسه چيزي با چيز ديگر و اين اختصاص به خدا ندارد، علاوه بر اين، در كلام خدا خلقت به غير خدا هم نسبت داده شده:" وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ؛ آن زمان كه از گل، چيزي به شكل مرغ خلق مي‏كردي.

 نيز فرموده:" وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً؛تهمتي خلق مي‏كنيد.(4)

4." حذيفه (يكي از اصحاب پيامبر ) گويد: اين آيه دلالت دارد بر اينكه آفرينش، فعل مخصوص خدا نيست جز اينكه آفرينش حقيقي مخصوص خداوند است. زيرا حقيقت آفرينش عبارت است از ايجاد چيزي با اندازه گيري و محاسبه دقيق، بدون تفاوت و اختلاف، بديهي است كه چنين عملي مخصوص خداوند است. به دليل: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ؛ آفرينش و امر مخصوص خداوند است"(5)

5.فتح بن يزيد جرجاني مي‏گويد: به حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام گفتم:

 مگر جز خالق جليل بي‏همتا خالق ديگري هم هست!؟

فرمود: خدا مي‏فرمايد: "فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ" خدا در اين آيه خبر داده كه بعضي از بندگانش خالق و بعضي غير خالق مي‏باشند. از جمله آن ها: حضرت عيسي عليه السلام بود كه مجسمه‏اي از گل به شكل پرنده آفريد . با اجازه خدا به آن دميده و آن مجسمه به اجازه خدا پرواز كرد.  سامري هم مجسمه گوساله‏اي ساخت كه صدا مي‏كرد........"(6)

6." خالق" از ماده خلق، و در اصل به معني اندازه‏گيري است. هنگامي كه يك قطعه چرم را براي بريدن، اندازه‏گيري مي‏كنند، عرب واژه" خلق" در باره آن به كار مي‏برد.از آن جا كه در آفرينش اندازه‏گيري بيش از همه چيز اهميت دارد، اين كلمه خلق در باره آن به كار رفته است.

تعبير به" أَحْسَنُ الْخالِقِينَ‏"(بهترين آفرينندگان) اين سؤال را به وجود مي‏آورد كه مگر غير از خدا آفريدگار ديگري وجود دارد؟! بعضي از مفسران توجيهات گوناگوني براي آيه كرده‏اند، در حالي كه نيازي به اين توجيهات نيست. كلمه خلق به معني اندازه‏گيري و صنعت در باره غير خداوند نيز صادق است، ولي البته خلق خدا با خلق غير او از جهات گوناگوني متفاوت است:

- خداوند ماده و صورت اشيا را مي‏آفريند، در حالي كه اگر انسان بخواهد چيزي ايجاد كند، تنها مي‏تواند با استفاده از مواد موجود اين جهان صورت تازه‏اي به آن ببخشد ، مثلا از مصالح ساختماني خانه‏اي بسازد، يا از آهن و فولاد، اتومبيل يا كارخانه‏اي اختراع كند.

- از سويي ديگر خلقت و آفرينش خداوند، نامحدود است و او آفريدگار همه چيز است:

 «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ » در حالي انسان موجودات بسيار محدودي را مي‏تواند ابداع كند، و گاه توأم با انواع ضعف ها و نقص ها است كه در جريان عمل بايد آن ها را تكميل كند، اما خلق و ابداع پروردگار خالي از هر گونه عيب و نقص است.

-  در آن جا كه انسان توانايي بر اين امر پيدا مي‏كند، به اذن و فرمان خدا است كه بي اذن او در عالم حتي برگي بر درختي نمي‏جنبد . در باره حضرت مسيح  در سوره مائده آيه 110 مي‏خوانيم:

 وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي؛ در آن هنگام كه تو از گل،صورتي همچون صورت پرنده به اذن من خلق مي‏كردي.(7)

 در نتيجه آن چه مد نظر آيه  است، خلق به معناي دوم است تا معناي " خالقين" روشن شود.

 ورود در مباحث اعتقادي خصوصا مسايل مربوط به صفات خدا و نظام آفرينش مي طلبد كه در اين حيطه، عقل و فكر به تحمل و زحمت و نيز مواظبت بيش تري وا داشته شود، زيرا هر گونه اظهار و يا ابداع نظري در عرصه و ساحت خدا  بدون جواز و  تاييد شرعي كاري بي ثمر است .

پي نوشت ها:

1. آل عمران(3) آيه 49.

2.أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏9، ص 369.

3.ترجمه بيان السعادة، ج‏10، ص 177.

4. ترجمه الميزان، ج‏15، ص 28.

5.ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏17، ص 38.

6. تفسير آسان، ج‏13، ص 289.

7.تفسير نمونه، ج‏14، ص 210.

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوي‏ عَلَي الْعَرْشِ

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوي‏ عَلَي الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ ؛ (1 )پروردگار شما خداوندي است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد، سپس به تدبير جهان هستي پرداخت، با (پرده تاريك) شب، روز را مي‏پوشاند و شب به دنبال روز به سرعت در حركت است، و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد در حالي كه مسخر فرمان او هستند، آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان) براي او (و به فرمان او) است. پر بركت (و زوال‏ناپذير) است خداوندي كه پروردگار جهانيان است.

در جواب شما بايد عرض كنيم  :

ما يك خلق و آفرينش داريم و يك امر و تدبير و خداوند مالك هر دو است:

أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ ؛ (2) آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان)، از آن او (و به فرمان او) است.

مشركان خدا را خالق مي دانستند. ولي تدبير و امر را به دست ارباب و شريكان خدا مي شمردند. اين آيات در رد اين توهم غلط آنها نازل شده است و مي فرمايد كه خدا جهان را خلق كرده و بر كرسي فرمانروايي نشسته و اداره جهان هم به دست خود اوست. ملائكه و مدبّرات امور كارگزاران او مي باشند كه به امر او كار مي كنند و كسي اراده مستقلي در اين موارد ندارد.بنا بر اين:

1- تسلط بر عرش ، به معناي نشستن بر تخت نيست زيرا خدا جسم ندارد تا بر تخت بنشيند بلكه به معناي حاكميت و تسلط و فرمانروايي است.

2- اين بدان معنا نيست كه از قبل خدا چيره نبوده و يا استيلا و تسلط نداشته است بلكه از قبل هم برهم چيز چيره و تسلط داشته است .

علامه طباطبايي مي نويسد:

در اين آيه منظور از برقرار شدن خدا بر عرش چيست؟ شنونده در اولين لحظه كه آن را مي‏شنود در معنايش ترديد مي‏كند، ولي وقتي مراجعه به آيه:" لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ" (3) مي‏كند مي‏فهمد كه قرار گرفتن خدا مانند قرار گرفتن ساير موجودات نيست و منظور از كلمه" استوا و برقرار شدن" تسلط بر ملك و احاطه بر خلق است، نه روي تخت نشستن، و بر مكاني تكيه دادن، كه كار موجودات جسماني است، و چنين چيزي از خداي سبحان محال است. (4)                                                                                                            

 عرش هنگامي كه در مورد خداوند به كار ‏رود گفته مي‏شود" عرش خدا"، منظور از آن مجموعه جهان هستي است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مي‏شود.

اصولا جمله اسْتَوي‏ عَلَي الْعَرْشِ كنايه از تسلط يك زمامدار بر امور كشور خويش است، همانطور كه جمله" ثل عرشه" (تختش فرو ريخت) به معني از دست دادن قدرت مي‏باشد، در فارسي نيز اين تعبير كنايي زياد به كار مي‏رود، مثلا مي‏گوئيم در فلان كشور، جمعي شورش كردند و زمامدارشان را از تخت فرو كشيدند، در حالي كه ممكن است اصلا تختي نداشته باشد، يا جمعي به هواخواهي فلان برخاستند و او را بر تخت نشاندند، همه اينها كنايه از قدرت يافتن يا از قدرت افتادن است.

لذا بايد عرض كنيم كه اصلا آيه در اين مقام نيست كه به اين سوال پاسخ دهد بلكه  كنايه از احاطه كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها و زمين بعد از خلقت آنها است.(5)     

پي نوشت :

1.اعراف(7) آيه 54.

2. همان.

3. شوري (42) آيه 11.

4.علامه طباطبايي،تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني،ناشر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم،سال 1374ش،ج 3،ص 31.

5. تفسير نمونه،مكارم شيرازي ناصر،ناشردار الكتب الإسلامية،تهران،سال  1374 ش،نوبت اول ج‏6، ص 204.

صفحه‌ها