جهنم

نمي دانيم كه آيا حديثي به اين مضمون وجود دارد يا نه، ولي اگر چنين كلامي شنيده ايد، مطلبي است كه آيات بر آن دلالت دارد از جمله:

فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ (1)

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَليلاً (2)

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ (3)

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكيمٌ (4)

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكي‏ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ (5)

و ...

آيات بالا حكايت از آن دارد كه اگر خداوند با فضل و رحمت و عفو خود با بندگان برخورد نكند و بخواهد از آنها به سختي حساب بكشد و نعمت هاي خود و لغزش هاي آنها را جزء به جزء بشمرد، هيچ انساني استحقاق پاداش نخواهد داشت و گناه و تقصير كرده و مستحق عقوبت است. زيرا :

1. انسان هر كار خوبي در هر زمينه اي انجام دهد، به توفيق خدا خواهد بود و از انجام هيچ كار بدي رو برنمي گرداند. مگر به عنايتي كه خدا به او كرده و او را منصرف نموده است. پس چون توفيق و عنايت خدا بايد باشد تا او به انجام خير موفق شود و از گناه منصرف گردد، ديگر  از خدا طلبكار نيست. بلكه خداوند از او طلب دارد كه او را برگزيده و توفيق خير داده و از گناه منصرف كرده است.

2. خدا به انسان نعمت هاي بيشمار داده كه اگر بخواهد كارهاي خير او را به عنوان شكر نعمت هايش بشمرد ، در قبال نعمت هاي بيشمار او، كم مي آيد و چيزي از خدا طلب نخواهد داشت. بلكه در قبال نعمت هاي بيشمار بدهكار است.

3. پيامبران هم با وجود مقام بالايي كه در بندگي دارند، با توجه به جايگاه خود مرتكب ترك اولاهايي مي شوند كه از آنان انتظار نمي رود و با توجه به آن ترك اولي ها سزاوار سخط خدا مي گردند و توبه هاي پيامبران از اين ترك اولي ها است و اگر خدا بخواهد در اعمال انسان ها سخت بگيرد و به مثل معروف "مو را از ماست بكشد"، چه كسي مي تواند از اين چنين حسابي موفق بيرون آيد؟ اعمال ما انسان ها حتي پيامبران با عيب ها و نقص هايي به تناسب مقام هر كس همراه است كه خدا اگر سخت بگيرد و نپذيرد ، كسي را بر او حق اعتراضي نيست. ولي فضل و رحمت خداست كه در حساب سخت نمي گيرد و مي پذيرد و انسان ها را طلبكار و مستحق مي شمارد. 

خدا بر خود مقرر كرده اگر بنده ايمان آورد و نيكوكار شد، او را طلبكار و مستحق بشمرد و پاداش به او را بر خود واجب ساخته است. آيه قرآني "ليس للانسان الا ما سعي" هم در صدد اين است كه توهم غلطي را بزدايد و بگويد ديگري نمي تواند بار شما را به دوش بكشد و پاداش شما را تصاحب كند. خداوند بار هر كس را بر دوش خود او مي گذارد و سعي هر كس را به حساب خودش واريز مي كند. اين آيه اثبات حقي براي انسان بر خدا نمي كند كه نه انسان و نه هيچ موجودي از خدا طلبكار نيست و نخواهد بود.

چنين نجات شناسي اي گر چه در كتب انبياي سابق هم آمده، ولي در تورات و انجيل تحريف شده كنوني يافت نمي شود و اختصاص به قرآن دارد.

با بيان قرآن و روايات است كه غالب انسان ها اهل نجات به حساب مي آيند و غفاريت و ستاريت خدا و شفاعت اولياي خدا آنان را در بر مي گيرد ولي اينها همه ناشي از فضل خداست نه عدل خدا و استحقاق ما كه اگر خدا بخواهد با عدل خود و بر اساس استحقاق ما رفتار كند، همان گونه كه آيات بالا اشعار دارد، هيچ كس نجات نمي يابد.

پي نوشت ها:

1. بقره (2)، آيه 64.

2. نساء (4)، آيه 83.

3. همان، آيه 113.

4. نور (24)، آيه 10.  

منظور از آسمان و زميني كه خدا در قرآن بيان داشته، آسمان و زمين دنيايي نيست

قرآن در آيه اي مي فرمايد:

خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريد (1)

جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمين برپاست. مگر آنچه پروردگارت بخواهد در مورد اين ‌آيه تفسيرهاي متعددي آمده است، اما آنچه صحيح به نظر مي رسد، چنين است:

منظور از آسمان و زميني كه خدا در آيه فوق بيان داشته، آسمان و زمين دنيايي نيست. خدا در كلام خود آسمان و زميني براي قيامت معرفي كرده كه غيرآسمان و زمين دنيا است:

يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار (2)

در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، و آسمانها (به آسمانهاي ديگري) مبدل مي‏شود.

در آخرت آسمان و زمين، نظام دنيايي اش را ازدست مي دهد. بنا بر اين معناي آيه اين است كه گناهكاران عذاب اخروي خود را در همان آخرت و قيامت مي بينند و هميشه در آن جا هستند تا زماني كه آسمان و زمين قيامت برپا باشد. نيز كساني كه وارد بهشت مي شوند، هميشه در آن جا هستند تا زماني كه آسمان و زمين درآخرت برپاست.(3)

پي نوشت ها :

1. هود (11)، آيه 107.

2. ابراهيم (14)، آيه 48.

3. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374ش، ج11، ص27 . 

صرف ادعای شیعه بودن باعث نجات آدمی نمی شود بلکه ایمان و التزام قلبی و باور به اعتقادات مذهب حقه (تشیع) لازم است.
شیعه

یکی از سوالاتی که همیشه مطرح می شود در خصوص حدیثی از امام صادق(ع) است که بر اساس آن شیعیان وارد دوزخ نخواهند شد. این مساله همیشه محل بحث و سوال بوده اما پاسخ به آن چیست؟

حدیثی که از امام صادق ـ علیه السلام ـ در این باب وارد شده این است که راوی می گوید به امام صادق ـ علیه السلام ـ گفتم: شنیدم که می گفتی همه شیعیان برغم آنچه در آنهاست (گناهانی که دارند) در بهشت جای دارند. فرمود: به تو راست گفتم. بخدا سوگند که همه آنها در بهشت جای دارند. گفتم: فدایت شوم گناهان، بسیارند و بزرگ! فرمود: اما در قیامت همگی شما با شفاعت پیامبر که خواسته اش برآورده می شود و یا جانشینش در بهشت خواهید بود امّا بخداوند سوگند که من در برزخ بر شما می ترسم. گفتم برزخ چیست؟ فرمود: همان قبر است از هنگام مرگ تا روز قیامت. [1]

با توجه به این روایت پس از قیامت و محاسبه اعمال هیچ شیعه ای از شیعیان داخل جهنم نمی شود بلکه به شفاعت وجود مقدس رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ یا یکی از امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ مشمول عنایات الهی قرار می گیرد و اهل نجات خواهد شد.

حال در اینجا دو پرسش اساسی به ذهن می آید اولاً مراد از شیعه چه کسانی هستند ثانیاً شفاعت به چه معنایی است و آیا مطلقاً شامل حال شیعیان می شود یا شرائطی هم دارد.

ابتدا می پردازیم به پرسش اول که مراد از شیعه چه کسانی هستند. برای پاسخ به این پرسش مراجعه می کنیم به متون روایی خود و از خود روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ تعریف شیعه و یا اوصاف شیعیان را بدست می آوریم.

1. امام رضا ـ علیه السلام ـ می فرماید: شیعیان ما تسلیم امر ما هستند و به فرمایشات ما عمل می کنند با دشمنان ما مخالفند پس هر کس این گونه نباشد از ما نیست. [2]

2. جابر جعفی گفت: امام محمدباقر ـ علیه السلام ـ فرمود:

ای جابر آیا کافی است برای کسی که ادعای تشیع داردبگوید که دوستدار ما اهل بیت است؟ بخدا سوگند شیعة ما نیست مگر آن کسی که تقوای خدا را رعایت کند و از او اطاعت نماید. [3]

3. امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: (عذرتراشی نکنید در معاصی خدا) و رأیهای باطل را متابعت نکنید (که ما شیعه هستیم و انتساب به اهل بیت اسباب نجات ماست) «بخدا قسم که نیست شیعة ما مگر کسی که اطاعت خدای تعالی کند. »[4]

پس، از منظر روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ شیعه کسی است که ملتزم به دستورات آنان باشد و در عمل هم فردی کوشا باشد. در همین جا سؤال دیگری مطرح می شود آن اینکه اگر شیعه تنها کسانی باشند که مطیع فرمان خدا و اهل تقوی و عمل صالح هستند دیگر چه نیازی به شفاعت هست به عبارت دیگر آنچه باعث نجات این گونه افراد می شود همان ایمان و عمل صالحشان می باشد.

برای رسیدن به پاسخ این پرسش لازم است بپردازیم به معنای شفاعت و شرائط آن که در پرسش دوم مطرح کردیم.

حقیقت شفاعت چیزی نیست جز وصول رحمت و مغفرت و فیض پروردگار به بندگانش از طریق اولیاء و برگزیدگان از عبادش.

همانگونه که خداوند متعال هدایتش را از طریق انبیاء و نخبگان از بندگان به عموم مردم در دنیا ارزانی می کند همچنین مغفرتش را به سوی گنهکاران از طریق همین انسانهای وارسته در روز قیامت ارسال می کند. [5]

و اما شرائط شفاعت شوندگان، آیا هر کسی مشمول شفاعت اولیاء دین قرار می گیرد یا تحت شرائط خاصّی انسانهای گنهکار موفق به شفاعت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ یا یکی از امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ می شود.

شرائط شفاعت شوندگان:

1. شرک بخدا نداشته باشد.

2. از روی اخلاص شهادت به وحدانیت حق داشته باشد.

3. معتقد به پیامبران و روز رستاخیز و آنچه که خدا بر پیامبرانش نازل فرموده است.

4. شفاعت رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ را تکذیب نکنند.

5. نماز را خفیف نشمرد.

حال اگر کسی با ایمان بخدا (و حفظ امورات فوق) از دنیا برود ولو مبتلا به معاصی و گناهانی هم باشد که موفق به توبه نشده است ولی بواسطه داشتن گوهر «ایمان» جهنمی نخواهد بود البته بار سنگین گناهان او بوسیله مصائب دنیا و سختیهای برزخ و مواقف آغازین رستاخیز سبک می گردد و اگر با این ها از آلودگی گناهان پاک نشد به وسیله شفاعت از عذاب دوزخ نجات می یابد. [6]

پس با توجه به مطالب بیان شده باید اینچنین پاسخ نهایی را داد که:

صرف ادعای شیعه بودن باعث نجات آدمی نمی شود بلکه ایمان و التزام قلبی و باور به اعتقادات مذهب حقه (تشیع) لازم است و در عمل هم باید فردی مطیع بود حال اگر شیعه ای پیدا شد که در ایمان و باور قلبی معتقد بخدا و رسول و امامان معصوم است و در عمل هم بی اعتناء به فرامین الهی نیست ولی گرفتار خیلی رذایل اخلاقی است، تا موقعی که این صفات ناپسند او را از ایمان و باور قلبی اش خارج نمی کند و در حال مرگ با ایمان از دنیا می رود قابلیت دارد که در روز قیامت شفاعت اولیاء دین شامل حال او شود چون بواسطة گوهر ایمان در قلب او این قابلیت را دارد که مورد شفاعت قرار گیرد ولو معاصی کثیری از او صادر شده باشد.

پس اگر کسی مدّعی است شیعه دوازده امامی است ولی امر نماز را خفیف می شمرد ولو به ظاهر محبت اهل بیت هم در دل داشته باشد و با آن حال از دنیا برود اینچنین شخصی قابل برای شفاعت شدن نیست چون از شرائط قابلیت برای شفاعت شدن این است که آدمی مؤمن به خدا و پیامبر و هر آنچه که بر او نازل شده باشد و نماز را خفیف نشمرد و فرض این است که اینچنین آدمی در امر نماز کوتاهی کرده و این مسأله مهم را خفیف شمرده است.

در نتیجه روایت امام صادق ـ علیه السلام ـ اینچنین معنی می شود.

هیچ شیعه ای به جهنم نمی رود. با آن تعریفی که از شیعه بیان شد. شیعیان دو دسته می شوند شیعه ای که عملش او را بهشتی می کند و شیعه ای که برای بهشتی شدنش عملش کافی نیست و با انضمام شفاعت بهشتی می شود. پس شیعیان چه از گروه اول باشند و چه از گروه دوم جهنم نخواهند رفت اما عذاب و عقاب بر گنهکاران شیعه در برزخ حتمی است (البته اگر در دنیا یا هنگام جان کندن با مکافات و عذاب گناهانشان پاک نگردند) چرا که ائمه قول و وعدة شفاعت در برزخ را به ما نداده اند و به عهده ما و خدا گذاشته اند.

همچنین در این زمینه لازم است به روایتی از امام باقر ـ علیه السلام ـ نیز توجه کرد که خطاب به جابر می فرماید:

«. . . ای جابر جز با اطاعت و فرمانبرداری از خدای متعال تقرّب به او حاصل نمی شود با ما (آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ) بَرات رهایی از دوزخ نیست و هیچ یک از شما بر خدا حجّتی ندارد، هر کس مطیع خداست ولی و دوستدار ماست و هر کس نافرمانی خدا را نماید با ما دشمن است. ولایت ما اهل بیت جز با عمل (به فرامین الهی) و پرهیز (از معاصی) بدست نمی آید. »[7]

 

برای مطالعه بیشتر به کتاب های ذیل مراجعه فرمایید:

1. معاد در قرآن، تفسیر موضوعی، ج 5، آیت الله جوادی آملی.

2. منشور جاوید، ج 8، آیت الله سبحانی.

3. عدل الهی. شهید مرتضی مطهری.

4. معاد، محسن قرائتی.

پی نوشت ها:

[1]. فروع کافی، کلینی، ج 3، ص 242، کتاب الخبائز، ح 3، دارالکتب الاسلامیه، 1367 هـ ش.

[2]. شیخ صدوق، صفات الشیعه،ص 18، انتشارات زراره، چاپ اول، 1379.

[3]. شیخ صدوق، صفات الشیعه، ص 38.

[4]. کلینی، اصول کافی. ج 2، ص 73، ح1، دارالکتب الاسلامیه، تهران 1388 هـ ق.

[5]. ر. ک. سبحانی، جعفر، الالهیات، ج 4،ص 344، مؤسسه امام صادق، چاپ پنجم، سال 1423 هـ ق.

[6]. ر. ک: سبحانی، جعفر الالهیات، ج 4، ص 347-348.

ر. ک: مصباح یزدی، محمدتقی،آموزش عقاید، ص 481، ناشر شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ پنجم، بهار 1380.

[7]. صفات الشیعه، شیخ صدوق، ص 40.

پرسش:

1-دلیل نقض این نظر چیست؟ موجودات عالم به مانند یک ماشین عمل می کنند که ساخته شده اند وبه راهشان ادامه می دهند از جمله انسان 

2-دلیل خواستن ماازخداچیست؟ چراماباید بخواهیم وداده بشود و آیا این طور است که مامی خواهیم .خداقبول می کند و می دهد؟

3-دلیل شکرگذاری چیست؟ خداکه نیازنداردوچراتاکید براین بحث شده مگرکسی که نعمت می دهد نعوذبالله می گوید تشکرکن !

4-گناه چیست؟ظلم به مخلوق، قبول ،که باید مجازاتی داشته باشدوهمین طور ظلم به نفس .آیا گناه،همان ظلم به نفس امانتی خداونداست؟

5-دلیل وجود جهنم برای غیرازظلم به مخلوق ونفس چیست؟

پرسش 1:

ماشين-و... شرح 1-دليل نقض اين نظر چيست:موجودات عالم مانند يک ماشين عمل مي کنند که ساخته شده اند وبه راه شان ادامه مي دهند،من جمله انسان؟

پاسخ:
2@@ با تشكر از تماس تان با اين مركز.
يك نظريه تنها در صورتي قابل توجه است كه دليل و برهاني را به همراه داشته باشد . تاييد يا رد هر نظريه اي به دلايل و براهين آن مبتني است ؛ در نتيجه براي رد يك نظريه بايد دلايل آن را مورد توجه قرار داده، آن را نقض كرد كه در نظريه مورد نظر شما دليلي ارائه نشد .
اما در هر حال ما معتقديم كه اين فرضيه با تمام قدمت و سابقه اي كه در الهيات مسيحي دارد و به نظريه ساعت ساز لاهوتي معروف است، از اساس باطل و نادرست بوده ،قابل قبول از منظر عقل نيست ؛ براي توضيح اين امر بايد گفت :
در اين نظريه وجود يك سازنده و خالق انكار نشده و پذيرفته شده كه همه موجودات معلول علتي برتر و پيشين هستند، با اين تفاوت كه اين علت به مرور زمان از مجموعه حذف شده ، معلول هاي ساخته شده همانند ماشيني كه سال ها پس از سازنده اش باقي مانده كار مي كند يا ساعتي كه مدت ها پس از مرگ ساعت ساز همچنان فعال است ، به ادامه مسير خود بدون نياز به علت مي پردازد ، يا ساختماني كه سال ها بلكه قرن ها بعد از فوت بنا برقرار و استوار باقي مي ماند ؛ در نتيجه چه اشكالي دارد كه ديگر موجودي به نام خداوند در مجموعه عالم وجود نداشته باشد ولي مخلوقات او به ادامه حيات خود مشغول باشند؟
بر اساس مباني قطعي علم فلسفه نيازمندي معلول به علت نيازمندي دائمي و مستمر بوده ،منحصر در اصل ايجاد نمي شود . معلول در بقا و ادامه وجود و حيات هم دائما نيازمند علت خود است تا جايي كه لحظه اي بدون علت خود نمي تواند امكان بقا داشته باشد ؛ وجود معلول رابطه اي دائمي و لزومي با وجود علتش دارد . در هر موردي اگر رابطه علي و معلولي بين دو موجود برقرار باشد ، تنها تا زماني كه علت باشد ، معلول خواهد بود .اگر به هر دليلي علت نباشد ، معلول نيز يقينا نخواهد بود.
اما در مثال هاي ماشين و ساعت و ساختمان و... هم مغالطه اي صورت گرفته و فاعل حقيقي مد نظر قرار نگرفته ، در نتيجه چنين اشتباهي رخ داده است؛ مثلا در مثال ساختمان و بنّا ، بنّا علت ساختمان نيست تا بگوئيم چرا با وجود اينكه بنّا مي ميرد ، ساختمان باقي است. بلكه علت حقيقي ساختمان قدرت جذب مواد و مصالح ساختماني و كيفيت چيده شدن آن ها روي هم و اموري از اين قبيل هستند . معمار و بنا هم تنها زمينه ساز تحقق علت فاعلي و شكل گيري علت تامه در اين مجموعه است .
حركات دست بنّا تنها باعث چيده شدن آجرها كنار هم بوده است . وقتي حركت دست ها متوقف شد ، معلول (قرار گرفتن آجرها كنار هم) نيز تمام شد ، اما آنچه كه ساختمان را حفظ مي كند ، ديگر حركات دست سازنده نيست تا بگوييم چرا با وجود تمام شدن حركات دست و مردن سازنده ، هنوز ساختمان باقي است ، بلكه در اين جا علت شكل گيري ساختمان مانند كيفيت مصالح و نحوه قرار گرفتن آن ها در كنار هم و... باقي است و در نتيجه ساختمان هم باقي است .
خداوند هم علت حقيقي عالم است ، يعني نسبت او به جهان مانند بنّا نيست . در نتيجه با فرض فقدان خداوند يا عنايت او به عالم نمي توان وجودي براي عالم تصور كرد ؛ برخي از فلاسفه نحوه نيازمندي و ارتباط ما با خداوند را به تصورات و خيالات ذهني ما نسبت به خود ما تشبيه كرده اند كه وقتي در ذهن خود مشغول تصورات و خيالات هستيم ،با يك لحظه رها كردن تصورات و توجه به اطراف خودمان همه آنچه تاكنون درذهن تصور كرديم، محو و نابود مي گردند ؛ در واقع لحظه اي رها كردن جهان به حال خود از جانب خداوند مساوي است با نابودي و محو شده همه عالم .
در نتيجه همان طور كه مثلا سايه يك درخت بودن وجود درخت و پس از قطع شدن آن ديگر امكان وجود ندارد ، همه معلول ها مانند جهان و انسان بدون وجود خداوند امكان لحظه اي حيات و بقا ندارند و ادامه زندگي براي آنان بدون علت شان، از منظر عقل نامعقول است .

پرسش 2:
2-دليل خواستن ما از خداچيست؟چراما بايد بخواهيم و داده بشود وآيا اين طور است که ما مي خواهيم خدا قبول مي کند و مي دهد؟
پاسخ:
اكثر نعمت هاي خداوند به همه موجودات بودن هيچ درخواست و مطالبه اي اعطا مي شود . ما غرق در نعمت هايي هستيم كه حتي تصوري از آن ها نداشته و نداريم تا بخواهيم براي آن ها از خدا درخواست داشته باشيم .
اصولا خداوند از آن جا كه فياض و منعم مطلق و دائمي است، همواره انواع و اقسام نعمت ها را به مخلوقات خود عطا مي نمايد . درخواست هيچ اجر و مزدي هم ندارد ، چون نيازي به اين امور هم ندارد ، چنان كه در دعاي ماه رجب مي خوانيم :«يا من يعطي من لم يساله و من لم يعرفه تحننا منه و رحمه ؛ اي كسي كه نعمت را به كسي كه از تو درخواست نكرده و حتي تو را نمي شناسد ، از روي محبت و رحمت عطا مي نمايي » ؛ پس نعمت هاي خداوند بي منت و بدون درخواست به ما عطا مي شود .
اما درعين حال خداوند واسطه اي بين خود و بندگان قرار داده به نام دعا و درخواست بندگان از او كه در موارد عديده بندگان از اين راهكار براي ايجاد رابطه بين خود و خداوند بهره ببرند و از اين راهكار براي رسيدن به برخي از نعمات جديد استفاده كنند ؛ اما فلسفه دعا چيست ؟
فلسفه دعا و راز و نياز با معبود را بايد در هدف حقيقي خلقت انسان كه تكامل روحي او و رسيدن به مقامات انساني و در نتيجه درجات بالاي بهشت است جستجو نمود ؛ زندگي در دنيا جز محلي براي ارتقاي كمالات و درجات انساني ما نيست . در اين مسير عبوديت خداوند در همه ابعاد آن مهم ترين راهكار رسيدن به نتيجه است كه روح اين عبوديت ارتباط نزديك و مستمر با خداوند متعال است .
دستوراتي مانند دعا و راز و نياز و مناجات با خداوند همه راهكارهايي براي برقراري دائم و مستمر و كامل همين ارتباط با خداوند هستند و در همين مسير تعريف مي شوند و گرنه نه خداوند به درخواست ما نياز دارد و نه از آن لذت مي برد و نه لطف و عنايت او متوقف بر خواست و التماس ماست ، بلكه خداوند اعطاي برخي نعمات و عطايا را متوقف بر درخواست ما دانسته تا ما با اين عمل به سمت او كشيده شده، همواره به دليل نيازهاي خود متوجه او باشيم و دچار غفلت هاي دنياي مادي نگرديم .
به بيان ديگر تصور اشتباه در اين مساله آن است كه دعا تنها يك ابزار دانسته مي شود براي رسيدن به هدف كه همان خواسته و نياز است و گمان مي شود كه در اين ميان دعا هيچ نقشي جز بر آوردن هدف ندارد ، در حالي كه دعا نياز براي روح انسان است و خودش هدفي عالي است. هدف اتصال و پيوند با خدا است و دعا ، راهكار مهم شكل گيري اين اتصال و پيوند.
همدم شدن با خداوند و راز و نياز با دوست و در ميان نهادن دردِ دل با او، غم‏ها را سبك مي‏كند. دل‏ها را روشنايي و فروغ مي‏بخشد. لذت دعا و مناجات با ذات بي زوال خداوند، چون چاشني سحرانگيزي، همه تلخي‏ها را شيرين كرده، زندگي را باصفا و گوارا مي‏سازد.
در واقع ماهيت حقيقي دعا آن قدر بلند و والا است كه رسيدن به حاجت خاص مورد نظر در برابر حقيقت آن مقصود ناچيزي است كه به حساب نمي آيد . مي توان گفت نيازمندي هاي ما در حقيقت بهانه ايجاد اين رابطه و بهره گيري ما از حقيقت دعا محسوب مي شوند ؛ جان ناشكيبا و بي‏ طاقتي كه ديگر توان تحمل بار رنج و درد را ندارد، در پرتو دعا و راز و نياز و گريستن و خالي شدن از عقده‏ ها، گنجايش دريا گونه مي‏يابد و هجوم طوفان و بلا و غم را نسيمي دل‏ انگيز مي ‏انگارد.
هدف نهايي از دعا، تنها برآمدن حاجت و رفع گرفتاري و سختي و شفاي بيماران نيست؛ بلكه براي اهل حال و معرفت - كه شناختي درست از جهان و رويدادهاي آن دارند - انس با ذات پاك خداوندي است كه كانون همه نيكي‏ها و زيبايي‏ها است. از استجابت دعا با ارزش‏تر، روح اجابت است و در نزد آنان، پس دعا در عين حال كه وسيله است، هدف نيز مي‏باشد.
بنا بر اين دعا توجه انسان به سرچشمه وجود و پروردگار هستي است. در ميان همه عبادت‏ها عبادتي نيست كه چون دعا اين رابطه فرخنده را به شايستگي تحقق بخشد و آن را مداوم و جاودانه گرداند. دعا يك فرصت برتر و بدل‏ ناپذير است كه خداي تعالي به بندگانش عطا كرده تا آنان باسود جستن از آن به حضور يگانه هستي بخش خود بار يابند . از حضرتش براي پيمودن طريق كمال و دست سودن بر ستيغ سربلنديِ روح مدد خواهند. دعا چاره‏ساز دردها و گرفتاري‏هاي رواني و جسماني است.
شناخت انسان از نيازهاي بي ‏حد و مرز خود و بي ‏نيازي مطلق پروردگارش و اين كه او مبدأ هر خوبي و كمالي است، با روي آوردنِ وي به دعا رابطه مستقيم دارد. در اين ميان هر چه نيازهاي او بزرگ‏تر و دردهايش جانكاه‏ تر باشد، نيايش و تضرع كردنش به درگاه خداوند شدت و گرماي بيش‏تر خواهد يافت.
سرّ تأكيد و توجه ويژه‏اي كه در سنت و سيره پيامبران و پيشوايان الاهي بر دعا و پرداختن به آن شده است و نيز راز اشتياق بسيار آن بزرگان به دعا و گنجينه عظيم از معارف در دعاها در اين واقعيّت نهفته است.

پرسش 3:
-دليل شکرگذاري چيست؟خدا که نيازندارد و چرا تاکيد براين بحث شده مگرکسي که نعمت مي دهد مي گويد تشکرکن !
پاسخ:
در هر شكرگذاري دو طرف وجود دارد شاكر و مشكور ؛ در واقع در مساله شكرگذاري هر دو طرف ممكن است به نوعي از اين عمل بهره مند گردند كه در مناسبات بين انسان ها غالبا فرد شكر گذاري شده بيش تر از اين امر بهره مند مي گردد ، در حالي كه در رابطه بين انسان و خداوند اين فرد شگرگذاراست كه همه بهره را از اين عمل مي برد .
ما معتقديم كه دستور خداوند در لزوم شكرگذاري راهي براي بهره مندي انسان و استفاده خود اوست . شگرگذاري يا كفران انسان تفاوتي در ذات الهي ايجاد نمي كند ، چنان كه همين حقيقت در آيات متعدد قرآن بيان شده است .در نتيجه اگر هدف والايي در شكر كردن فرد نعمت داده شده باشد ، انسان مي تواند به او دستور شكر بدهد ،همان گونه كه پدري براي تربيت و آموزش تواضع و ادب ، به فرزندش مي گويد در برابر هرچه به تو دادم ،از من تشكر كن .
البته اگر كمي دقت كنيم مي بينيم كه اصل سوال فراتر از مساله شكرگذاري ، بلكه مربوط به اصل عبادت و بندگي خداوند است ، در نتيجه پرسش شما را اين طور اصلاح مي‌کنيم: خداوندي که بي‌نياز است،‌چگونه به ما دستور بندگي و عبادت و تسبيح خود را داده است؟
خداوند غني و بي‌نياز از همه چيز است، چون غير از خدا هر چه موجود است، همه مخلوق خدا است و نيازمند به او. قرآن مي‌فرمايد :
«اي مردم! شما همگي نيازمند به خداييد. تنها خداوند است كه بي نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است»(1)
بنابر اين خداوند بي نياز مطلق است .مخلوقات همه محتاج اويند. او است كه همه نيازهاي مخلوقاتش را بر طرف مي‌كند. ما انسان‌ها كه يكي از مخلوقات خداييم، سراسر وجودمان را نياز و احتياج فرا گرفته است، احتياجاتي كه ابعاد مختلفي دارد . بخشي مادي و جسمي است مانند نياز به آب و غذا و هوا و. .. كه با نبود يكي از اين ها قادر به ادامه حيات نيستيم ؛ بخشي روحي و رواني .
بله يكي از نيازهاي ما نيازهاي روحي است مثل احتياج به محبت ، احترام اجتماعي ، اظهار عاطفه و احساسات و... ولي يكي از نيازهاي واقعي و اساسي روح بشر مسئله عبادت و پرستش است كه با توجه و دل دادن به حقيقتي برتر و كامل تر به آن پاسخ داده مي شود ؛ در نتيجه ضرورت عبادت و پرستش خداوند منشأي دروني براي ما دارد و از نياز ذاتي انسان ها نشأت مي گيرد .
چون خداوند انسان را براي تكامل در دنيا آفريده و تكامل او جز از راه عبادت و بندگي به دست نمي‌آيد ؛ بنابر اين محتاج به عبادت او هستيم كه با بندگي او به نعمت هاي جاودان نايل شويم. قرآن مي‌فرمايد: « هر كسي كفر ورزد و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده است. خداوند از همه جهانيان بي نياز است».(2)
در آيه ديگر فرمود : «كسي كه جهاد و تلاش كند، براي خود جهاد مي‌كند؛ چرا كه خداوند از همه جهانيان بي نياز است». (3)
در جاي ديگر مي‌فرمايد: « كسي كه عمل صالحي به جا آورد، به سود خود به جا آورده است. كسي كه كار بدي انجام دهد، به زيان خود او است. سپس همه شما به سوي پروردگارتان باز مي‌گرديد».(4)
در آيه ديگر فرمود: «كسي كه پاكي گزيند، به نفع خود او است».(5)
انسان در پرتو اعمال صالح تكامل مي‌يابد . به آسمان قرب خدا پرواز مي‌كند .به خوشبختي هميشگي مي‌رسد. بر اثر جرم و گناه سقوط مي‌كند و بر بدبختي ابدي گرفتار مي‌شود. عبادت خداوند انجام هر عملي است كه انسان را به خدا نزديك ساخته واز زشتي ها دور نمايد .
در بينش اسلام و اديان توحيدي، انسان و مجموعه هستي، آفريده‏هاي خداوند و در مسير حركت به سوي او و معرفت مبدأ خويشند. در اين ديدگاه، هيچ غايتي جز معرفت خداوند براي انسان متصوّر نيست . كمال انسان، تنها در اين محدوده رقم مي‏خورد . تمامي جاذبه‏هاي ديگر، جملگي براي به حركت درآوردن آدمي و فراخوان وي به معرفت خداوند هستند.
در اين مسير است كه «عبادت» جايگاه خود را پيدا مي‏كند؛ آن هم به صورت عبادتي موزون و حساب شده كه بايد به صورت خاصي به جاي آورده شود. بدون اين عبادت، سرّ حيات بي‏رنگ خواهد شد . انسان در بيغوله جاذبه‏هاي ديگر، راه اصلي را به فراموشي خواهد سپرد.
همچنين اساسي‏ترين چيزي كه انسان در مسير عبادت و راه‏يابي به سوي خدا نياز دارد، دو چيز است:
اول : معبودشناسي؛يعني، ابتدا بايد معرفتي نسبتا درست از او داشته باشد و بداند كه با چه كسي روبه‏رو مي‏شود.
ديگري راه‏شناسي؛ يعني، بداند كه چگونه مي‏تواند با او رابطه برقرار كند . بهترين، نزديك‏ترين، پذيرفته‏ترين و سالم‏ترين راه به سوي او چيست. در مسير انجام عبادت خداوند انسان به اين معارف مبنايي و ارزشمند دست مي يابد كه هدايت كامل و همگاني او را در پي خواهدداشت . او را به سر منزل مقصود مي كشاند . همه اين ها تنها بخشي از ثمرات و بركات شكر و حمد و تسبيح خداوند براي بشر است .

پي‌نوشت‏ها:
1. فاطر (35) آيه15.
2. آل عمران (3) آيه97.
3 . عنكبوت (28) آيه 6.
4 . فجر (89) آيه 27-30.
5 . ذاريات (51) آيه 56.

پرسش 4:
4-گناه چيست؟ظلم به مخلوق، قبول ،که بايد مجازاتي داشته باشد و همين طور ظلم به نفس .آيا گناه، ظلم به نفس امانتي خداونداست؟
پاسخ:
گناه عبارت است از انحراف از جاده عدالت و عدول از كارى كه سزاوار است به كارى كه سزاوار نيست كه موجب مى‏شود شخص به منظور خويش نائل نگردد و بالاخره نوميد و زيانكار شود. مرحوم ملا احمد نراقى فرموده «ظلم به معنى كار بى جا كردن، و تعدى نمودن از حد وسط است. ظلم به اين معنى جامع همه رذايل و ارتكاب هر يك از قبايح شرعي و عقلي است. اين ظلم به معنى اعم است و معنى وسيعى را در بر مى‏گيرد كه انواع شرك و كفر و هر گونه گناهى را اعم از ظلم به نفس و ظلم به مردم ، را در بر مى‏گيرد.
براين اساس ظلم از ديدگاه قرآن سه گونه است:
يکي ظلم بين انسان وخدا که از بزرگ ترين ظلم ها است و آن عبارتست از کفر ، شرک و نفاق : «ان الشرک لظلم عظيم ؛(1) لقمان به فرزندش توصيه مي کند که فرزندم نسبت به خدا شرک نداشته باش زيرا که شرک گناه بزرگي است» .
دوم: ظلم بين انسان و مردم . اين مطلب درسوره شورا آمده : " إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلىَ الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فىِ الْأَرْضِ بِغَيرِْ الْحَقّ‏ِ أُوْلَئكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيم" (2)
ايراد و محكوميت فقط متوجه كسانى است كه به مردم ستم روا مى‏دارند . به ناحق در زمين سركشى مى‏كنند، اينانند كه براى آنان عذابى دردناك خواهد بود.
سوم: ظلم انسان به خود و اين مطلب درآيات متعدد قرآن آمده : " قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ ؛(3)
گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى، از زيان‏ديدگان خواهيم بود.
با توجه به معناى لغوى واصطلاحى وكاربرد ظلم همراه با مشتقاتش در قرآن استفاده مي شود كه اين کلمه معنى وسيعى دارد كه انواع شرك و كفر وگناه وستمى را در برمى‏گيرد.
پس هر كسى كه کاري انجام دهد كه به عدالت او خدشه وارد شود، به تناسب فعل و آثارى كه برآن باراست، ظالم است. چون ظلم از امور نسبى است كه داراى مراتب است.انسان گاه با يك گناه نيز مصداق ظالم قرار مى‏گيرد، اين ظلم به نفس خويش است . گاه به مراتب بالاتر مي رسدكه به ديگران ستم روا دارد و اين ظلم به مخلوق است . در هر صورت انسان اگراز مسير حق و عدالت خارج شود، ظالم و در واقع گنهکار است و مجازات مي شود . فرقي نمي کند در اين کجروي به خود ظلم کند و يا به ديگران .

پي نوشت ها :
1.لقمان (31) آيه 13.
2. شوري (42) آيه 42.
3. اعراف (7) آيه 23.

پرسش 5:
5-دليل وجود جهنم براي غيرازظلم به مخلوق ونفس چيست؟
پاسخ:
دليل ديگري وجود ندارد و كسي كه وارد جهنم مي شود يا به خاطر ظلم به ديگري است و يا به خاطر ظلم به خود ؛ چون ظلم به خداوند در معناي حقيقي وجود ندارد . البته بازگشت ظلم به ديگران هم به ظلم به خود است، زيرا باز در نهايت اين عمل منتهي به بدبختي خود مي شود .
انسان اگر به دستورات الهي عمل نكرده ،خود را به كمال لايق انساني نرساند و به علاوه آلوده به زشتي هاي نفساني كه نتيجه اعمال ناشايست است نمايد ، امكان بهره مندي از خوبي ها و زيبايي هاي بهشت را از خود سلب نموده است .به اعمال نادرست خود جهنم برپا ساخته است كه خاموش كردن آن ممكن نيست .
جهنم هر فرد همان اعمال نادرست و ظلم هايي است كه او در مسير زندگي خود انجام مي دهد . در نتيجه جهنم علت ديگري غيراز ظلم خود فرد ندارد .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها