حديث

حدیثی که به نقل از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) مشهور شده که می‌فرمایند: «هرکس مرا به پایان ماه صفر بشارت دهد من او را به بهشت بشارت می‌دهم» وجود ندارد.

سوال: آیا هرکس بشارت پایان ماه صفر را به دیگران بدهد اهل بهشت است؟ روایتی در این زمینه داریم؟

 حدیثی که به نقل از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) مشهور شده که می‌فرمایند: «هرکس مرا به پایان ماه صفر بشارت دهد من او را به بهشت بشارت می‌دهم» از نظر سند، در منابع معتبر شیعه و اهل سنت وارد نشده و در بعضی منابع هم که ذکر شده، سندی برای آن آورده نشده است.

بر پایه حدیث مذکور مرسوم شده است که برخی افراد در پایان ماه صفر و شب نخست ربیع‌الاول به در مساجد می‌روند و دق الباب می‌کنند و یا در هفت مسجد را می‌زنند که عدم جایز بودن این اعمال در فتاوای مراجع تقلید از جمله آیت‌الله مکارم شیرازی ذکر شده است.

بشارت بهشت فقط برای ابوذر

در کتاب «علل الشرایع» شیخ صدوق نقل شده است که جمعی محضر پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودند که ایشان می‌فرمایند «نخستین کسی که از درب مسجد وارد شود بهشتی خواهد بود»، بعضی از حاضران در آن جمع به دلیل آن که مشمول این فرموده باشند، به قصد ورود مجدد از مسجد خارج شدند که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) با آگاهی از نیت ایشان به باقی اصحاب فرمودند «گروهی وارد مسجد خواهند شد که در ورود به مسجد از هم سبقت می‌گیرند و از میان آن‌ها کسی که مرا به پایان ماه آذار بشارت دهد، بهشتی خواهد بود». پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) از گروهی که وارد مسجد شده بودند سؤال می‌کنند، در کدام ماه رومی هستیم و ابوذر می‌گوید «ماه آذار به پایان رسید» که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند «می‌دانستم ولی می‌خواستم جایگاه و مقاوم ابوذر بر اصحاب روشن شود»، بنابراین حدیث فوق عمومیت ندارد و قابل تطبیق بر همه زمان‌ها نیست، در نتیجه اصل این عمل مبنای شرعی و روایی ندارد.

پی نوشت‌ها:
۱. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۱۷. 

ای ابوالحسن، آنچه گفتی، واقع شد، ولیکن در هنگامی که امر خدا- که عبارت است از مردن- بر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرود آمد، و هنگام وفات آن حضرت رسید.

پرسش:
سؤالم دررابطه با حدیثی است که خداوند از پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانشان تعهد بر صبر بر بلایا می‌گیرند تا مردم را بدین وسیله امتحان کنند. این مضمون کلی است که از حدیث می‌دانم ولی به متن کامل و مستند حدیث از کتب روایی معتبر نیاز دارم.

 

پاسخ:
شاید حدیث مورد اشاره شما این حدیث باشد که در اصول کافی آمده است:
امام کاظم علیه السلام از پدرش می‌پرسد: آیا چنین نبود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، نویسنده وصیّت نامه خود بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله، بر آن حضرت املاء می‏فرمود، که او فرمود، و او نوشت، و جبرئیل و فرشتگان مقرّب علیهم السلام، گواه بودند». حضرت امام موسی می‏فرماید که: «حضرت صادق علیه السلام مدّتی طولانی سر به زیر افکند، بعد از آن، فرمود که:‌ای ابوالحسن، آنچه گفتی، واقع شد، ولیکن در هنگامی که امر خدا- که عبارت است از مردن- بر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرود آمد، و هنگام وفات آن حضرت رسید، وصیّت نامه از نزد خدا فرود آمد، در حالتی که نوشته بود محکم، و جبرئیل با امینان خدای تبارک و تعالی از فرشتگان فرود آورد . پس جبرئیل علیه السلام عرض کرد که: یا محمد بفرما که هر که را نزد تو است، بیرون کنند، مگر وصیّ تو تا وصیّت نامه را از ما بگیرد ، و تو ما را شاهد بگیری به این‏که آن نامه را به سوی او تحویل دادی و او ضامن شد که عمل کند به آنچه در آن است و مقصود جبرئیل علیه السلام از وصیّ، علی علیه السلام بود. پس پیغمبر صلی الله علیه و آله امر فرمود که: هر که را که در آن اطاق یا خانه بود، بیرون کردند، غیر از علی علیه السلام و در این حال فاطمه علیها السلام بین پرده و در بود. پس جبرئیل علیه السلام عرض نمود که: یا محمد، پروردگارت تو را سلام می‏رساند و می‏فرماید که: این نوشته آن چیزی است که پیش از این با تو عهد کرده بودم و خبر داده بودم، و بر تو شرط کرده بودم و به این نوشته بر تو شاهد شدم، و فرشتگان خود را در باره آن بر تو شاهد گرفتم، و من یا محمد، کافیم که شاهد باشم. حضرت فرمود که: پس جمیع مفاصل و بندهای پیغمبر صلی الله علیه و آله به لرزه در آمد و رعشه در اندامش افتاد و فرمود که:‌ای جبرئیل، پروردگار من است که سلام است (یعنی: سالم از عیب‏ها و نقائص) و سلامتی‏ها تمام از اوست، و همه سلام‏ها و تحیّت‏ها به سوی او بر می‏گردد. راست فرموده پروردگار من عزّوجلّ، و نیک وفا به وعده نموده، نامه را بیاور. پس جبرئیل نامه را تسلیم آن حضرت نمود، و او را از جانب خدا امر فرمود که: به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تسلیم نماید. چون پیغمبر نامه را تسلیم امیر المؤمنین علیه السلام نمود، فرمود که:
این را بخوان. پس امیر المؤمنین آن را حرف به حرف خواند. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی، این عهد و وصیّت پروردگار من تبارک و تعالی است که با من کرده بود، و پیمان شرطی است که بر من گرفته، و امانت اوست که در نزد من بود، و من تبلیغ رسالت کردم و خیرخواهی نمودم، و ادای امانت کردم.
پس علی علیه السلام عرض کرد که: و من شهادت می‏دهم از برای تو، پدر و مادرم فدای تو باد، به آن‏که تو تبلیغ رسالت خدا کردی، و خیرخواهی نمودی، و تصدیق کردی بر آنچه فرمودی، و شهادت می‏دهد به این، از برای تو گوش و چشم و گوشت و خون من. جبرئیل عرض کرد که: و من از برای شما هر دو بر این مطلب و راستی آن، از جمله گواهانم. بعد از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی، وصیّت مرا گرفتی و شناختی آن را و ضامن شدی برای خدا و برای من که وفا کنی به آنچه در آن است.
علی علیه السلام عرض کرد: آری، پدر و مادرم فدای تو باد، بر من است ضمان آن و بر خداست که مرا یاری کند و توفیق دهد، که آنها را به جا آورم. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی، من اراده دارم که بر تو شاهد بگیرم تا در روز قیامت برای من شهادت دهند که من آن را به تو تسلیم کردم، و از تو پیمان گرفتم.
علی علیه السلام عرض کرد: آری، شاهد بگیر. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود که: جبرئیل و میکائیل اکنون در این کارند که میان من و تو است، و مشغول تنسیق و انتظام آنند و هر دو حضور دارند، و فرشتگان مقرّب با ایشانند، و هر آینه ایشان را بر تو شاهد می‏گیرم. علی علیه السلام عرض کرد: آری، باید که ایشان شاهد باشند و من نیز ایشان را شاهد می‏گیرم، پدر و مادرم فدای تو باد.
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله ایشان را شاهد گرفت و در آنچه پیغمبر بر علی شرط نمود به امر جبرئیل در آنچه خدای عزّوجلّ او را امر فرموده بود، این بود که به آن حضرت فرمود که: یا علی، وفا می‏کنی به آنچه در این وصیّت نامه نوشته شده است از: دوستی هر که خدا و رسول او را دوست دارد ، و بیزاری و دشمنی با هر که خدا و رسول او را دشمن دارد ، و تبرّی نمودن از ایشان، در حالتی که قرار داشته باشی بر صبری که از تو ناشی شود، بر فرو خوردن خشم، و بر رفتن حقّت، و غصب کردن خمست، و دریدن پرده حرمتت (که آن را رعایت نکنند).
عرض کرد: آری، یا رسول اللَّه، قبول کردم. پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که:
سوگند یاد می‏کنم به آن کسی که دانه را شکافته و گیاه را بیرون آورده و بندگان را آفریده، که هر آینه شنیدم که جبرئیل علیه السلام به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله می‏گفت که: یا محمد، به علی بشناسان و او را اعلام کن که هتک حرمت او خواهد  شد و حرمت او حرمت خدا و حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله است و او را مطلّع کن بر این‏که ریشش به خون تازه که از سرش می‏آید، رنگ خواهد  شد. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: در هنگامی که این سخن را از امین خدا جبرئیل علیه السلام فهمیدم، مدهوش گردیدم، به مرتبه‏ای که بر رو در افتادم و گفتم: آری، قبول کردم و راضی شدم، و هر چند که هتک حرمت من شود و سنّت‏های پیغمبر معطّل و بیکاره گردد، و کتاب خدا دریده‏ و پاره پاره شود، و خانه کعبه خراب شود، و ریشم به خون تازه که از سرم آید، رنگ شود. و صبر خواهم کرد، و رضای خدا را طلب خواهم نمود تا بر تو وارد شوم.
 بعد از آن، رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را طلبید، و بر ایشان اعلام فرمود مثل آنچه را که به امیر المؤمنین اعلام فرموده بود، و ایشان، مثل آنچه آن حضرت عرض کرده بود، عرض کردند. پس وصیّت نامه مهر شده به مهرهایی از طلا که آتش به آن نرسیده بود، تسلیم امیر المؤمنین علیه السلام شد».
عیسی می‏گوید که: به خدمت حضرت امام موسی علیه السلام عرض کردم که: پدر و مادرم فدای تو باد، آیا ذکر نمی‌‌‏فرمایی که در آن وصیّت نامه چه بود؟ حضرت فرمود که: «سنّت‏ های خدا و سنّت‏ های رسول او». عرض کردم که: آیا در وصیّت نامه بود که بر امیر المؤمنین علیه السلام مستولی خواهند شد، و با آن حضرت علیه السلام مخالفت خواهند کرد؟ حضرت فرمود: «آری، به خدا سوگند که چیز به چیز و حرف به حرف در آن بود (یعنی: تمام گفتار و کردار ایشان، یا تمام وقایع کلّی و جزئی در آن درج بود). آیا قول خدای عزّوجلّ را نشنیده‏ای که می‏فرماید: «إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتی‏ وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ»، یعنی: و به درستی که ما زنده می‏گردانیم مردگان را و می‏نویسیم آنچه را که پیش فرستاده‏اند و نشانه‏های قدم‏های ایشان را (یا آنچه را که بعد از ایشان بماند از اثر افعال ایشان)، و هر چیزی را شمرده‏ایم، و آن را بیان کرده‏ایم» (یعنی: نوشته‏ایم در دفتری که پیشوای روشن است که سر دفتر تمام دفترهاست. و در امام مبین خلاف است و بعضی آن را لوح محفوظ می‏دانند، و بعضی نامه اعمال و به امیر المؤمنین علیه السلام نیز تفسیر شده، ولیکن ظاهر این حدیث، وصیّت نامه است). و حضرت فرمود: «به خدا سوگند، که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السلام و فاطمه علیها السلام فرمود که:
 آیا چنین نیست که فهمیده باشید آنچه را که پیش داشتم به سوی شما و آن را قبول کرده باشید ؟ عرض کردند: بلی، فهمیدیم و قبول نمودیم و صبر کردیم بر آنچه ما را اندوهناک گردانید و به خشم آورد ما را».(1)(2)

پی نوشت:

1. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، اسلامیه، ج1، ص281.
2. تحفة الأولیاء (ترجمه أصول کافی)، ج‏1 ، ص885،

 

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مبناى اين اقدام، دو گزارش است که سند اين دو گزارش متصل و صحيح نيست و همچنين اين دو گزارش در منابع معتبر و كهن نقل نشده اند.

پرسش: 
مستند روايي اين مطلب که هنگام شنيدن کلمه ي قائم در دعاي عهد و غير آن بايد بلند شويم و دست روي سر بگذاريم، کجاست؟
 

پاسخ: 
در بين شيعيان مرسوم است که هنگام نام برده شدن از امام مهدى عليه السلام با لقب «قائم»، به احترام حضرت، مي ايستند و دست راست خود را بر سر مي نهند.
به نظر مى‌رسد كه مبناى اين اقدام، دو گزارش است که به آنها اشاره مي کنيم:
گزارش اول: در كتاب‌ تنقيح المقال‌ آمده است که «روى محمّد بن عبد الجبّار فى‌ مشكاة الأنوار: أنّ دعبلًا لمّا قرأ قصيدته المعروفة على الرضا عليه السلام و ذكر الحجّة عليه السلام بقوله:
يعني موقعى كه دعبل، قصيده معروفش را براى امام رضا عليه السلام خواند، هنگامى كه به نام امام زمان عليه السلام رسيد و اين بيت را خواند»
خروج الإمام لا محالة خارج‌        يقوم على اسم اللَّه و البركات‌
وضع الرضا عليه السلام يده على رأسه و تواضع قائماً و دعا له بالفرج. (1)
ترجمه: امام رضا عليه السلام با تواضع ايستاد و دستش را بر سرش نهاد و براى فَرَج امام زمان عليه السلام دعا فرمود.
گزارش دوم: حديثى است كه كتاب‌ إلزام الناصب‌ از كتاب‌ تنزيه الخاطر نقل كرده و متن آن، اين است:
سئل الصادق عليه السلام عن سبب القيام عند ذكر لفظ القائم من ألقاب الحجّة. قال: لأنّ له غيبة طولانية و من شدّة الرأفة إلى أحبّته ينظر إلى كلّ من يذكره بهذا اللقب المشعر بدولته و الحسرة بغربته ومن تعظيمه أن يقوم العبد الخاضع لصاحبه عند نظر المولى الجليل إليه بعينه الشريفة فليقم وليطلب من اللَّه جلّ ذكره تعجيل فرجه. (2)
ترجمه: از امام صادق عليه السلام در باره علّت ايستادن هنگام ياد شدن نام «قائم»- كه از القاب حجّت است-سؤال شد. فرمود: «زيرا او غيبتى طولانى دارد و از بسيارى محبّت و رأفت نسبت به دوستان خود، بر هر يك از آنان كه او را با اين لقب بخواند، نظر مى‌كند؛ چرا كه اين نام، يادآور شُكوه دولت او و افسوسى بر غربتش خواهد بود و از رسوم ادب، اين است كه غلام به هنگام نظر انداختن مولاى بزرگوار خود به او بايستد و خضوع كند و از خداوند، فَرَج (ظهور) او را تمنّا دارد».
البته سند اين دو گزارش متصل و صحيح نيست و همچنين اين دو گزارش در منابع معتبر و كهن نقل نشده اند.
علاوه بر آن، اصل گزارش شعرخوانى دعبل در محضر امام رضا عليه السلام در منابع معتبر آمده؛ ولي به لقب «قائم» و نيز آنچه در كتاب‌ تنقيح المقال‌ آمده، اشاره‌اى نشده است. (3)
بنا بر اين، گزارش‌هاى ياد شده نمى‌توانند مبناى حكم شرعى قرار گيرند، البته انجام دادن آن به نيت ثواب اشکال ندارد. به عبارت ديگر رعايت ادب و احترام در هنگام نوشتن و گفتن اسما و القاب اهل بيت عليهم السلام به طور مطلق، نيكو و قيام به هنگام ذكر نام يا القاب نام امام مهدى عليه السلام به عنوان احترام ويژه به امامان، امرى پسنديده است.
پي نوشت ها: 
1.مامقاني، عبدالله، تنقيح المقال في علم الرجال، قم: موسسة آل البيت (عليهم السلام) لإحياء التراث، ج26، ص326.
2.يزدى حايرى، على‏،إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجّل الله تعالى فرجه الشريف‏، محقق / مصحح: عاشور، على‏، بيروت: مؤسسة الأعلمى‏، 1422ق، چاپ اول‏، ج1، ص249.
3. ابن بابويه، محمد بن على، عيون أخبار الرضا عليه السلام‏، محقق / مصحح: لاجوردى، مهدى‏، تهران: نشر جهان‏، 1378ق، چاپ اول‏، ج2، ص265.
 

روايت مي‌فرمايد که اگر خواستيد به يک مؤمن بابت گناهي که کرده، تذکر دهيد، حق نداريد او را سرزنش و تحقير کنيد بلکه با زبان نصيحت و خيرخواهي باشد.

پرسش: 
ظاهرا حديثي داريم از معصوم عليهم السلام که ميفرمايد: کسي که گناهکاري را بعلت گناه مرتکب شده، مورد عتاب و سرزنش قرار دهد، نمي ميرد تا اينکه خود به اين گناه دچار شود.معني و مفهوم حديث فوق چي هست؟ آيا نبايد اشخاص را متوجه گناه و اعمال بدشان بنمائيم.پس در اين وسط نقش امر به معروف و نهي از منکر کجاست؟
 

پاسخ: 
متن روايت مورد نظر اين چنين است:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يَرْكَبَه‏. (1)
امام صادق عليه‌السلام فرمودند: کسى که مؤمنى را براى گناهى سرزنش کند، نميرد تا خودش آن گناه را مرتکب شود.
درباره اين روايت بايد به اين نکته توجه شود که واژه «عيّر» به معناي سرزنش کردن است (2) و درواقع اين روايت در حال بيان مقام مؤمن است که اگر مؤمني از روي خطا گناهي کرد، ديگران حق ندارند او را سرزنش کنند و يا آبروي او را بريزند. پس معنا و مفهوم روايت روشن است. بر همين اساس مي‌توان بخش دوم سؤال را پاسخ داد که هدف در امر به معروف و نهي از منکر در مراحل ابتدايي که با تذکر زباني و امثال آن است، خيرخواهي و نصيحت هست و لازم است که از فضاي سرزنش، تمسخر و يا تحقير دور باشد.
بنابراين روايت مي‌فرمايد که اگر خواستيد به يک مؤمن بابت گناهي که کرده، تذکر دهيد، حق نداريد او را سرزنش و تحقير کنيد بلکه با زبان نصيحت و خيرخواهي باشد. در اين صورت، روايت، مانعي از انجام واجب «امر به معروف و نهي از منکر» نيست بلکه شيوه صحيح نهي از منکر را آموزش دهد.
پي‌نوشت:
1.    محمد بن يعقوب کليني، الکافي، تحقيق علي اکبر غفاري و محمد آخوندي، تهران، اسلاميه، چهارم، 1407 ق، ج 2، ص 356.
2.    فؤاد افرام بستانى، رضا مهيار، فرهنگ ابجدى‏، تهران، انتشارات اسلامي‏، دوم، 1375 ش، ‏ص 631.
 

وجه فضيلت حنا زدن بر انفاق به‌واسطه ملاک‌هاي چهارده‌گانه که درمتن روايت ذکرشده و وجه صدو ر روايت بر جوان سازي لشکر در جنگها و عدم شباهت به پيروان مخالفان دانست

پرسش: 
سلام چراروايت گويدکه حنازدن برترازانفاق کردن است؟
 

پاسخ: 
پاسخ اجمالي:
توجه به تمام متن روايت مي‌تواند مقصود معصوم عليه‌السلام را براي افراد روشن سازد. برتري خضاب کردن بر انفاق به دلايل چهارده‌گانه‌اي که در روايت آمده، مشخص مي‌شود. ملاک‌هايي که در روايت آمده و شرايط زمانه توجه دادن به اين مسئله را مي‌تواند ملاک برتري اين عمل را بر انفاق دانست. و وجه صدور اين روايت که عدم تشابه به پيروان منحرف يهود و نصاري و جوانسازي لشکر اسلام در مقابل بت پرستان دانست.
پاسخ تفصيلي:
تحليل روايت نيازمند شرايطي است؛ توجه به تمام متن و صدور  روايت  از اين موارد است.  متن کامل روايتي که شما در سؤال مطرح نموديد به اين صورت در کتاب کافي  آمده است: عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ النَّبِيُّ ص‏ نَفَقَةُ دِرْهَمٍ‏ فِي‏ الْخِضَابِ‏ أَفْضَلُ‏ مِنْ‏ نَفَقَةِ دِرْهَمٍ‏ فِي‏ سَبِيلِ‏ اللَّهِ‏ إِنَّ فِيهِ أَرْبَعَ عَشْرَةَ خَصْلَةً يَطْرُدُ الرِّيحَ مِنَ الْأُذُنَيْنِ وَ يَجْلُو الْغِشَاءَ عَنِ الْبَصَرِ وَ يُلَيِّنُ الْخَيَاشِيمَ وَ يُطَيِّبُ النَّكْهَةَ وَ يَشُدُّ اللِّثَةَ وَ يَذْهَبُ بِالْغَشَيَانِ وَ يُقِلُّ وَسْوَسَةَ الشَّيْطَانِ وَ تَفْرَحُ بِهِ الْمَلَائِكَةُ وَ يَسْتَبْشِرُ بِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَغِيظُ بِهِ الْكَافِرَ وَ هُوَ زِينَةٌ وَ هُوَ طِيبٌ وَ بَرَاءَةٌ فِي قَبْرِهِ وَ يَسْتَحْيِي مِنْهُ مُنْكَرٌ وَ نَكِيرٌ.؛(1) رسول خدا (ص) فرمود: يک‌درهم به خضاب دادن از يک‌درهم درراه خدا انفاق كردن بهتر است و در خضاب كردن چهارده خاصيت است. باد را از دو گوش بيرون ميراند چشم را از تار شدن روشنى مي ‏بخشد و از خشكى نرمه بينى جلوگيرى مي‌کند و دهن را خوشبو مي‌سازد و لثه دندان را محكم مي‌کند و لاغرى را از بين مي‌برد و وسوسه شيطان را كم مي‌کند و فرشتگان را شاد مي‌نمايد و مؤمن را خوش‌رو مي‌کند و كافر را خشمناك مي‌گرداند و خضاب كردن خودآرايشي است و هم بوى خوش و باعث دورى از شكنجه در قبر است و منكر و نكير از آن شرم مي‌کنند.
برخي از اين ويژگي‌هايي که در اين روايت براي خضاب کردن آمده به خود فرد برمي‌گردد و برخي ديگر در مواجهه ديگران است که اشاره به وجهه اجتماعي اين عمل دارد. 
در روايت ديگر اين‌گونه بيان‌شده:  عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ فِي وَصِيَّتِهِ لَهُ‏ يَا عَلِيُّ دِرْهَمٌ فِي الْخِضَابِ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ دِرْهَمٍ يُنْفَق‏...؛(2) اميرالمؤمنين عليه‌السلام از رسول خدا نقل مي‌فرمايد كه در ضمن وصيتى به آن حضرت فرمود: يا على يک‌درهم به خضاب دادن از هزار درهم كه درراه خداداده شود بهتر است‏.
 عددي که در اين روايت آمده، اشاره به اهميت اين عمل دارد.
 روايت ديگر که در باب خضاب کردن آمده توجه به چهره مسلمانان و عدم شباهت آنان به پيروان منحرف ديگر اديان است مانند روايت: َ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَتَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ وَ النَّصَارَى‏؛(3) زبير بن عوام گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود رنگ سفيد پيرى را تغيير دهيد و خود را به يهود و نصارى شبيه نسازيد.
وجه صدو ر روايات حنا زدن را مي توان، عدم شباهت به پيروان اديان ديگر و جوان‌سازي جامعه باعث دل‌زندگي جامعه  دانست . و شرايط برخي از زمان‌ها مانند جنگ اين موضوع را موردتوجه قرار مي‌داد مانند اين روايت: عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: دَخَلَ قَوْمٌ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَرَأَوْهُ مُخْتَضِباً بِالسَّوَادِ فَسَأَلُوهُ عَنْ ذَلِكَ فَمَدَّ ع يَدَهُ إِلَى لِحْيَتِهِ ثُمَّ قَالَ أَمَر رَسُولُ اللَّهِ ص أَصْحَابَهُ فِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا أَنْ يَخْتَضِبُوا بِالسَّوَادِ لِيَقْوَوْا بِهِ عَلَى الْمُشْرِكِينَ؛ از امام پنجم (ع) كه تعدادي از مردم خدمت على بن الحسين (ع) آمدند و ديدند خضاب سياه کرده است و از ايشان پرسيدند دست به ريش خود كشيد و فرمود: رسول خدا (ص) در جنگى فرمان داد يارانش خضاب سياه کنند تا بر بت‏ پرستان چيره شوند.
با توجه به ادامه روايت اول مشخص مي‌شود به جهت اين ويژگي‌هايي که براي خضاب کردن شمرده‌شده از انفاق بالاتر است. اين مقايسه فقط مختص به اين روايت و اين دو موضوع نيست بلکه در بسياري از روايات مانند اين مقايسه صورت گرفته است. با توجه به آنچه بيان شد؛ منظور از اين برتري نسبي است؛ يعني هريک از اين اعمال با توجه به موقعيت و شرايط خود بالاتر از ديگر اعمال است. به‌عنوان نمونه، اگر پيامبر اسلام(ص) فرمود بالاتر از هر نيکي و خوبي، نيکي ديگري نيز وجود دارد، مگر شهادت درراه خدا که بالاتر از آن نيکي‌ ديگري وجود ندارد، اين برتري به شرايط زماني خاصي بستگي دارد که فقط با جهاد و شهادت درراه خدا مي‌توان از دين و اهداف آن پاسداري نمود، اما در شرايطي که جامعه در صلح و آرامش نسبي به سر مي‌برد، آنجا قلم دانشمندان در ترويج دين از خون شهيدان تأثيرگذارتر خواهد بود؛ لذا در اين شرايط، قلم عالمان برتر از خون شهيدان است.برخي از فضيلت بخشي‌ها داراي ملاک‌هايي است که در مقايسه آن دو چيز يکي برتري پيدا مي‌کند.
 درنتيجه وجه فضيلت حنا زدن بر انفاق به‌واسطه ملاک‌هاي چهارده‌گانه که در متن روايت ذکرشده و وجه صدو ر روايت که بر جوان سازي لشکر در جنگها و عدم شباهت به پيروان منحرف يهود و نصاري دانست.
پي‌نوشت:
1.    كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق‏، الكافي (ط - الإسلامية)، دار الكتب الإسلامية، تهران، ج‏6، ص482.
2.    ابن بابويه، محمد بن على‏، الخصال، جامعه مدرسين‏، قم، ج‏2، ص 497
3.    همان.
 

 طبق حديث امام حسن عسکري عليه السلام، يکي از علائم پنج‌گانه شيعه، زيارت اربعين است.

پرسش:

منظور از زيارت اربعين در روايت امام حسن عسکري(ع) چيست؟

پاسخ:
 طبق حديث امام حسن عسکري عليه السلام، يکي از علائم پنج‌گانه شيعه، زيارت اربعين است؛ يعني زيارت قبر امام حسين عليه السلام در روز اربعين كه چهل روز بعد از عاشورا و شهادت حضرت سيد الشهدا عليه السلام انجام مي‌گيرد. برخي خواسته‌اند در دلالت اين روايت، خدشه وارد كنند و بگويند كه منظور از «زيارة الاربعين»، زيارت و ديدار چهل فرد مؤمن است؛ در حالي كه اين برداشت، به دو دليل نمي‌تواند درست باشد: 
1.اهل فن و آشنا به ادبيات عرب مي‌دانند كه اگر منظور حديث، زيارت و ديدار چهل مؤمن بود، نبايد در ابتداي كلمه اربعين، الف و لام قرار مي‌گرفت؛ بلكه بايد گفته مي‌شد: «زيارة اربعين». حال كه در ابتداي كلمه اربعين، الف و لام عهد آمده است، معلوم مي‌شود كه همان زيارت اربعين امام حسين عليه السلام مد نظر است كه در ميان شيعيان، معروف و معهود مي‌باشد و به عنوان يكي از نشانه‌هاي ايمان و محبت به ائمه عليهم السلام شناخته مي‌شود. لذا وقتي صفوان از امام صادق از زيارت اربعين سوال مي کند حضرت مي فرمايد وقتي روز بالا آمد اين چنين بگو لذا زيارت اربعين چيزي معهود بوده است. 
2.زيارت و ديدار چهل برادر مؤمن، نمي‌تواند نشانه‌اي خاص براي شيعيان باشد؛ چرا که غير از اهل تشيع، ديگران نيز مي‌توانند موفق به انجام چنين عملي گردند. بنابراين، زيارت اربعين بايد عملي باشد كه اختصاص به شيعيان دارد و ديگر مذاهب و فرقه‌هاي اسلامي، بدان پايبند نيستند؛ همانند چهار علامت ديگر که در روايت امام حسن عسکري عليه السلام مطرح شده است و اختصاص به شيعيان دارد؛ يعني: بلند گفتن بسم الله و سجده بر خاک و انگشتر بر دست راست کردن و اقامه 51 رکعت نماز در شبانه روز كه 34 رکعت به عنوان نافله و 17 رکعت به عنوان نماز واجب، خوانده مي‌شود.
 

برترين زناني که تا زمان پيامبر صلي الله عليه و آله زيسته‌اند شامل اين چهار نفر مي‌شده است و ديگران را با درجات پايين‌تر نفی نمیکند.

پرسش: 
آيا رواياتي که ميفرمايند بهترين زنان عالمين و سرور زنان عالمين چهار نفر هستند, دليل ميشود که مقام و درجه اين چهار زن برتر و بالاتر از بقيه ي زنان مانند حضرت زينب عليها السلام است. بعضي گفتند که چنين استفاده اي ميشود اما بعضي فرمودند که اثبات شي نفي ماعدا نميکند و حتي از لفظ "بهترين" هم چنين برداشتي نميشود و اين جمله مفهوم هم ندارد و در بعضي از روايات هم حضرت زينب سلام الله عليها تشبيه به حضرت خديجه سلام الله عليها که جزء آن چهار زن ميباشد. شده است.
 

روايتي که در آن چهار زن برتر معرفي شده‌اند مربوط به رسول خدا صلي الله عليه و آله است:
أَخْبَرَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَيُّوبَ اَللَّخْمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اَلْعَزِيزِ قَالَ حَدَّثَنَا حَجَّاجُ بْنُ اَلْمِنْهَالِ قَالَ حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ أَبِي اَلْفُرَاتِ اَلْكِنْدِيُّ عَنْ عِلْبَاءِ بْنِ أَحْمَرَ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: خَطَّ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَرْبَعَ خِطَطٍ ثُمَّ قَالَ خَيْرُ نِسَاءِ اَلْجَنَّةِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ اِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ. (1)
عكرمه از ابن عباس نقل مى‌كند كه گفت: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله چهار خط‍‌ كشيد و سپس فرمود: بهترين زنان بهشت مريم دختر عمران و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد و آسيه دختر مزاحم و همسر فرعون است.
درباره اين روايت بايد به چند نکته توجه کرد:
1.     اين روايت در منابع شناخته شده شيعي، تنها در کتاب خصال شيخ صدوق و آن هم با سند غير شيعي نقل شده است. کتاب خصال شيخ صدوق با سليقه خوب، به گرداوري روايات عددي پرداخته است که در دوران خود، در ميان منابع شيعه، بي‌نظير بوده است. البته مؤلف اين کتاب براي سامان دادن به مطالب کتاب سختگيري‌ها و دقت‌هاي سندي و اعتباري که در کتاب‌هاي فقهي و اعتقادي خود داشته را در اين کتاب دنبال نکرده است و يک کار ذوقي محسوب مي‌شده است.
2.    نکته ديگر اينکه، بقيه منابع مانند بحارالانوار علامه مجلسي نيز اين روايت را از کتاب خصال نقل کرده‌اند.
3.    نکته بعدي اين است که پس از دوران شيخ صدوق کتاب‌هاي فضائل فراواني درباره اهل بيت عليهم‌السلام نوشته شده اما اين روايت در هيچ کدام گزارش نشده است!
4.    نکته پاياني اين است که برترين زناني که تا زمان پيامبر صلي الله عليه و آله زيسته‌اند شامل اين چهار نفر مي‌شده است که افضل بودن هم يک مساله نسبي است و ديگران را با درجات کمي پايين‌تر، نفي نمي‌کند و همان‌طور که در سؤال هم مطرح کرديد، انحصار را هم نمي‌رساند. درباره شخصيت حضرت زينب سلام الله عليها نيز بايد به سيره و کلام معصومان معاصر و پس از ايشان مراجعه کرد که در يگانه بودن ايشان شکي وجود ندارد.
پي‌نوشت:
1.    محمد بن علي بن بابويه (شيخ صدوق)، الخصال، قم، جامع مدرسين، اول، 1362 ش، ج 1، ص 206؛ محمد باقر مجلسي (علامه مجلسي)، بيروت، دار احياء تراث العربي، دوم، 1403 ق، ج 8، ص 187.
 

طلب مرگ و شهادت در هرصورت مکروه و ناپسند نيست آرزوي مرگ از سوي حضرت در ادامه مبارزه ايشان با غاصبانه خلافت بود و نشانه اي از مظلوميت اهل بيت عليهم السلام بود.

پرسش: 
سلام عليکم اگر خواستن دعاي مرگ براي خويش کار درستي نيست پس با اين وجود آيا درخواست از دنيا رفتن توسط حضرت زهرا سلام الله عليها آيا معتبر است ؟و سند دارد ؟و اگر دارد از چه روي حضرت چنين درخواست مکروهي انجام دادند؟
 

در برخي از کتاب‌هاي حديثي نقل شده است که حضرت زهرا سلام الله عليها، دعاي طلب مرگ کردند. حضرت در خطبه نسبتا مفصل که به جهت اعتراض بر غصب فدک، چنين فرمودند: «لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هُنَيْئَتِي» يعني «اي کاش در اين لحظه مرده بودم». (1)
نقل ديگري نيز وجود دارد که علامه مجلسى مي‌گويد: «در بعضى از كتاب‌ها روايتى در باره وفات حضرت فاطمه عليها السّلام يافتم كه دوست دارم آن را بنويسم، گر چه از كتاب مورد اعتمادى نيست»‏ ايشان در ادامه مي‌گويد: حضرت زهرا سلام الله عليها فرمودند: «يَا إِلَهِي عَجِّلْ وَفَاتِي سَرِيعا». (2)
فارغ از اعتبار سندي اين دو نقل؛ در تحليل محتوايي در مورد طلب مرگ حضرت فاطمه سلام الله عليها چند نکته لازم است بيان شود. 
عمر طولاني، يکي از نعمت‌هاي ارزشمند الاهي است و از نظر اسلام آرزوي مرگ امر ناپسند و مکروه است نقل شده است که رسول اکرم صلي الله عليه و آله به عيادت بيماري رفت، آن شخص از شدت درد شکايت داشت و طلب مرگ نمود، حضرت فرمودند: هيچ گاه آرزوي مرگ نکن، چرا که اگر فرد خوبي باشي به اعمال نيکت مي افزايي و اگر فرد بدي باشي چه بسا با تأخير اجل توبه کني، پس آرزوي مرگ نکنيد»(3). 
اين گونه نيست که به صورت کلي طلب مرگ در هر صورت مکروه شمرده شود به عبارت ديگر طلب مرگ نمودن از خداوند دليل‏هاى گوناگون مى‏تواند داشته باشد که اگر به دليل برخورد با مشکلات زندگى و ضعف نفس باشد کارى قبيح و ناپسند است، اما طلب مرگ به خاطر اهداف والا چون طلب شهادت يا رسيدن به ديدار و لقاء الله و يا اينکه اگر عمر دراز، سبب جهنمي شدن آدمي شود، طلب مرگ يا طلب شهادت هيچ ايرادي ندارد. امام سجاد عليه السلام در دعاي 20 صحيفه سجاديه مي فرمايد: «فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ»؛ يعني هرگاه عمرم مـرتع و چراگاه شيطان شود (بر من تسلّط يابد) جانم را بگير، قبل از آن که دشمنيت به من رو کند، يا خشمت بر من مستحکم شود
امير مؤمنان عليه السلام در اوصاف اهل تقوا مى فرمايد: «اگر خداوند عمر معينى را براى اهل ايمان و تقوا معين نکرده بود، يک چشم به هم زدن نيز روح آنان در بدنشان نمى ماند، به دليل اشتياق به پاداش الاهى و بيم از کيفر او؛ يعنى مؤمن مشتاق ديدار و لقاى پروردگار خوش است». (4)
همچنين در کلام ديگر مي فرمايد: «أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيق‏»؛ (5)
يعني بسيار به ياد مرگ و منزل هاى پس از آن باش، اماّ هرگز آرزوى مرگ مکن، مگر آن گاه که صددرصد به رضايت الهى مطمئن باشى.
در داستان حضرت مريم‌صلوات‌الله‌عليها؛ هنگامي‌که به جهت حمل حضرت عيسي‌ عليه‌السلام از مردم کناره‌گيري کرد، حالت بسيار سختي که براي ايشان به وجود آمده بود فرمود: «يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا»؛ (6)
ترجمه: اى كاش پيش از اين مرده بودم و يكسره از خاطره‏ها فراموش مى‏شدم‏.
بنابراين طلب مرگ و شهادت در هر صورت مکروه و ناپسند نيست؛ کسي که در دنيا به گونه اي زندگي کرده است که صد در صد به رضايت الهي يقين دارد و از سوي ديگر وظايف خود را نيز کامل انجام داده و مسئوليت خود را نيز ايفا کرده است و احساس مي کند ديگر بعد از اين براي او فرصت و توانايي انجام کار نيست و زندگي در دنيا نيز براي او همچون زندان است، آرزوي مرگ از خداوند آرزوي تسريع در رسيدن به لقاء الله است.
در جريان حضرت زهرا سلام الله عليها نيز چنين است يعني وقتي حضرت با تمام توان از ولايت اميرالمؤمنين دفاع کرد و در اين راه به مصيبت‌هاي گوناگون دچار شد، مردم او را ياري نکردند و حقوق وي را غصب کردند حريم و حرمت اهل بيت عليهم السلام توسط هتاکان و منافقان شکسته شد دست به دعا شد و از خداوند طلب شهادت کرد. علاوه بر اين، آرزوي مرگ از سوي حضرت در ادامه مبارزه ايشان با غاصبانه خلافت بود و نشانه اي از مظلوميت اهل بيت عليهم السلام بود. به عبارت ديگر وقتي شرايط سخت زمان حضرت فاطمه سلام الله عليها، را در نظر بگيريم که متوجه مي شويم که چنين دعا و آرزويي از سوي حضرت، نوعي اعلام انزجار از وضعيت موجود بود و با اين کار در صدد نشان دادن نا حق بودن و عدم رضايت از خلفا و غاصبان حق اهل بيت عليهم السلام بود.
پي نوشت ها: 
1.    طبرسى، احمد بن على‏، الإحتجاج على أهل اللجاج، محقق/مصحح: خرسان، محمد باقر، مشهد: نشر مرتضي، 1403ق، چاپ اول، ج‏1، ص 107.
2.    مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت: دار إحياء التراث العربي‏، 1404، چاپ دوم، ج 43، ص 177.
3.    شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، محقق/مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، 1409ق، اول، ج2، ص449.
4.    شريف الرضي، محمد بن حسين‏، نهج البلاغه، مصحح، صبحي صالح، قم: دارالهجرة، 1414ق، چاپ اول، خطبه 193، ص 303.
5.    شريف الرضي، محمد بن حسين، نهج البلاغه، همان، نامه 69.
6.    سوره مريم، آيه 23.
 

اهل بيت عليهم‌السلام،توجه ويژه‌اي به مساله ازدواج نموده و براي سامان اين مساله وتحکيم بنيان خانواده و همچنين جلوگيري از مشکلات توصيه‌هاي فراواني را بيان فرمودند

آيا احاديثي که ويژگي ظاهري زنان رو بيان کرده براي ازدواج صحيح هستن؟ آيا اينطور ويژگي ظاهري معرفي کردن، خلاف شان اهل بيت نيست؟ کافي است تا نوع برخورد کسي رو ببينيم که براي اولين بار اين نوع احاديث را ميشنود، آيا اين باعث نميشود که زنان مومني که اين ويژگي ها رو نداشته باشن، کمتر مطلوب باشن؟ چرا در کتب معتبر ما، مثل کافي، اين احاديث بايد وجود داشته باشد؟

 

پاسخ:

اهل بيت عليهم‌السلام، توجه ويژه‌اي به مساله ازدواج نموده و براي سامان اين مساله و تحکيم بنيان خانواده و همچنين جلوگيري از مشکلاتي که ممکن است در آينده گريبان گير خانواده‌ها شود، توصيه‌هاي فراواني را بيان فرموده‌اند. برخي از اين توصيه‌ها در متن سؤال بيان شده بود که جداي از بحث معتبر بودن اين روايات بايد به چند نکته توجه نمود.

تأکيد بر ويژگي‌هاي غير ظاهري

توجه معصومان عليهم‌السلام به خوبي‌هاي ظاهري و يا خصوصيات ذاتي زنان، تنها بخشي از ويژگي‌هايي است که نسبت به آن‌ها توصيه نموده‌اند؛ در همان «کتاب النکاح» کافي، به ويژگي‌هاي اخلاقي مانند عفيف بودن، خوش‌اخلاق بودن، مهريه کم و فضاي تربيتي خوب در خانواده نيز اشاره شده است. براي نمونه به روايات زير توجه فرماييد:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَيْرُ نِسَائِكُمُ الْعَفِيفَةُ الْغَلِمَة (1)

امام صادق عليه‌السلام فرمودند: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: بهترين زنان شما زن پاک‌دامن و پرشهوت است.

ويژگي‌هايي مانند عفيف بودن، مساله اي نيست که از قدرت زن خارج باشد و ارتباطي با ظاهر زن نيز ندارد و زنان و دختران مي‌توانند با اراده خودشان عفيف و پاک‌دامن باشند. همچنين در حديثي ديگر از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده که بهترين زنان امت من، زناني هستند که مهريه کمي دارند. (2) روشن است که مهريه کم يا زياد نيز در اختيار انسان است و مساله اي غير ارادي نيست. در روايت ديگري چنين گزارش شده است:

قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله خَطِيباً فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِيَّاكُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَنِ قَالَ الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبِتِ السَّوْءِ. (3)

روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى ايراد سخنرانى برخاست و فرمودند: اى مردم! از گل‌هايى كه در اثر فضولات چارپايان روييده، بر حذر باشيد. پرسيده شد: اى پيامبر خدا! اين گل‌ها چيست‌؟ فرمودند: زن زيبايى كه در خانواد? بد تربيت شود.

در اين روايت به يک موضوع غير ذاتي و قابل تغيير در پيرامون يک فرد اشاره شده و مي‌تواند تذکري براي خانواده‌ها باشد که اگر فضاي تربيتي فرزندان و به خصوص دخترانتان نامناسب باشد، ممکن است براي ازدواج آن‌ها دچار چالش و مشکل بشويد. براي نمونه خانواده‌اي که داراي فضاي باز ارتباطي ميان محرم و نامحرم، ماهواره، مواد مخدّر و ... هستند طبيعتاً نبايد منتظر خواستگاران پاک و مؤمن باشند و جالب اين است که حتي مردان کمتر مقيّد نيز در هنگام ازدواج چنين دختراني را به راحتي انتخاب نمي‌کنند و به دنبال همسري در خانواده متديّن و دين‌دار مي‌گردند.

بنابراين ويژگي‌هاي غير ذاتي و يا خصوصياتي که قابليت به دست آوردن را دارند نيز به عنوان ويژگي‌هاي يک زن خوب براي ازدواج، در روايات معرفي شده و اين طور نيست که فقط به ويژگي‌هاي ظاهري يا ذاتي پرداخته شده باشد.

فرزند آوري و بقاي نسل

در تعداد قابل توجهي از رواياتي که در آن‌ها به ويژگي‌هاي ظاهري براي انتخاب زن اشاره شده، مساله توليد نسل، مورد تأکيد بوده است. براي نمونه به روايت زير توجه شود:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: تَزَوَّجُوا اَلْأَبْكَارَ فَإِنَّهُنَّ أَطْيَبُ شَيْءٍ أَفْوَاهاً وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ وَ أَنْشَفُهُ أَرْحَاماً وَ أَدَرُّ شَيْءٍ أَخْلاَفاً وَ أَفْتَحُ شَيْءٍ أَرْحَاماً أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنِّي أُبَاهِي بِكُمُ اَلْأُمَمَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ حَتَّى بِالسِّقْطِ (4)

امام صادق عليه‌السلام فرمودند: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: با زنان باكره ازدواج كنيد، زيرا دهان آن‌ها از هر چيزي پاكيزه‌تر و خوشبوتر است. در حديث ديگرى آمده است: و رحم‌هاى آن‌ها پذيراتر و سينه‌هايشان شيرده‌تر و رحم‌هايشان گشادتر است. مگر نمى‌دانيد من در روز قيامت در مقابل امّت‌هاى ديگر به شما - حتى به بچه‌هاى سقط‍‌ شد? شما - مباهات مى‌كنم.

از آنجا که وجود حس رضايتمندي در مرد نسبت به رغبت او به همسرش تأثيرگذار است، معصوم عليه‌السلام نيز اين موضوع را مورد توجه قرار داده و ازدواج با دختران باکره را به خاطرِ داشتنِ ويژگي‌هاي جذاب براي همسرش و آمادگي جسماني بيشتر او براي فرزند آوري، توصيه نموده‌اند. اگر قرار است احاديث مورد بررسي و يا انتقاد قرار گيرند بايد مجموع روايات، آن‌هم به صورت کامل ديده شوند و تأکيد معصوم عليه‌السلام بر مساله توليد نسل و فرزند آوري را نيز ملاحظه کرد.

تناسب با عقل و طبع

بسياري از ويژگي‌هايي که در احاديث براي زنان گفته شده با شرايط فرهنگي، عقل و طبع بشري سازگار است. البته بايد هدف اسلام از ازدواج را نيز مورد توجه قرار گيرد. اگر قرار باشد ازدواج به تشکيل خانواده و حفظ نسلِ بشر منجر شود، بايد پايه‌هاي اين پيوند مستحکم باشد. روشن است که مردان سالم به صورت طبيعي به زنان سالم و زيبا رغبت بيشتري دارند و شايد اگر مردي که در سلامت کامل است و براي توليد نسل و ازدواج به سراغ زن مريض، نازا، بدقيافه و ... برود، دچار مشکل خواهند شد و هدف از اين پيوند حاصل نخواهد شد. پس اين توصيه‌ها فقط تأکيدي بر حکم عقل و طبع بشر بوده است.

توجه به حکمت خداوند

بر اساس حکمت خداوند، اگر واقعاً فقط ازدواج با چنين زناني لازم بود، حتماً خداوند آن را واجب مي‌کرد اما معصومان عليهم‌السلام به عنوان بيان‌کنندگان معارف دين، فقط درباره اين مساله توصيه و سفارش کرده‌اند و حکم وجوب براي آن صادر نکرده‌اند. همچنين حکمت خداوند چنين است که براي همه مردها، زن متناسب را آفريده باشد. در روايتي نقل شده که مردي با مشکل و ويژگي جسمي خاصي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و براي حلّ مشکل مجرد بودن خود از حضرت راهنمايي خواست:

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَخْلُقْكَ حَتَّى خَلَقَ لَكَ مَا يَحْتَمِلُكَ مِنْ شَكْلِكَ فَانْصَرَفَ الرَّجُلُ وَ لَمْ يَلْبَثْ أَنْ عَادَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ فِي أَوَّلِ مَرَّةٍ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَيْنَ أَنْتَ مِنَ السَّوْدَاءِ العَنَطْنَطَةِ قَالَ فَانْصَرَفَ الرَّجُلُ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ عَادَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً إِنِّي طَلَبْتُ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ فَوَقَعْتُ عَلَى شَكْلِي مِمَّا يَحْتَمِلُنِي وَ قَدْ أَقْنَعَنِي ذَلِكَ. (5)

حضرت فرمودند: خداى تبارك و تعالى تو را نيافريده مگر آن‌كه زنى هم‌شكل تو آفريده است كه مى‌تواند تو را تحمّل كند. آن مرد رفت و پس از مدّت كوتاهى آمد و دوباره همان سخن خود را تكرار كرد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به او فرمودند: چرا به سراغ زن سياه گردن دراز نيرومند نمى‌روى‌؟ آن مرد رفت و پس از مدّت كوتاهى بازگشت و گفت: اى رسول خدا! گواهى مى‌دهم كه تو فرستاد? راستين خدا هستى؛ من زنى را كه فرمودى جست‌وجو كردم و ديدم هم‌سان من است و مى‌تواند مرا تحمّل كند و به آن قانع شدم.

در اين روايت، حضرت توصيه‌اي به زن زيبارو و با اندامي ظريف نکرده بلکه او را به دنبال زن سياه و تنومند فرستاده‌اند. همچنين مي‌توان از اين روايت برداشت نمود که ممکن است توصيه‌هاي حضرات عليهم‌السلام به تناسب افراد مراجعه کننده بوده و حکم کلي براي همه افراد جامعه نبوده است.

پي‌نوشت:

1.       کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، تهران: اسلاميه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 5، ص 324.

2.       کليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 5، ص 324.

3.       کليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 5، ص 332.

4.       کليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 5، ص 334.

5.       کليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 5، ص 336.

صفحه‌ها