پرسش وپاسخ

در جمع یا عدم جمع بین صلاتین، بین شیعه و اهل سنت اختلاف است ولازم است از نظر تاریخی بررسی شود که طریقه نمازخواندن پیامبر(صل الله علیه و آله) به چه صورت بوده است
سنت پیامبر (صل الله علیه و آله) در جمع یا عدم جمع بین صلاتین

سؤال:
 آیا ازنظر تاریخی پیامبر (صلی الله علیه وآله) جمع بین الصلاتین می نمود؟
 

 

پاسخ:
سنت فعلی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) چنانکه بیانگر تفریق بین نمازهای یومیه است، بیانگر جمع بین دو نماز نیز بوده؛ زیرا آن حضرت در مواقعی و در راستای تسهیل بر مکلّفین و بیان مشروعیت جمع میان دو نماز، بدون هیچ عذری در شهر مدینه بین نمازهای (ظهر و عصر: ظهرین) و (مغرب و عشاء: عشائین) جمع نموده اند که چنین سنتی بیانگر آن است که نامگذاری نمازها به ظهر و عصر و مغرب و عشاء، منصرف به فرد افضل آن بوده و یا اینکه از سوی شارع مقدس در نامگذاری این نمازها توسعه ای صورت پذیرفته؛ زیرا در غیر این صورت می بایست نماز های جمعی پیامبر (صلی الله علیه و آله) در غیر وقت آن خوانده شده و اینکه آن حضرت خود مشروعیّت خواندن نماز در غیر وقت آنرا داده باشد که فساد چنین امری روشن و واضح است.
«سعید بن جبیر» از «ابن عباس» روایت نموده که وی گفت: «جَمَعَ‏ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآله وَسَلَّمَ) بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ، وَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ، بِالْمَدِينَةِ. فِي غَيْرِ خَوْفٍ وَ لَا مَطَرٍ. (فِي حَدِيثِ وَكِيعٍ) قَالَ قُلْتُ لِابْنِ عَبَّاسٍ: لِمَ فَعَلَ ذَلِكَ؟ قَالَ: كَيْ لَا يُحْرِجَ أُمَّتَهُ». (1)  «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بین (نمازهای) ظهر و عصر و مغرب و عشاء در مدینه و بدون خوف و باران جمع نمود. و در حدیث «وکیع» آمده است که «سعید بن جبیر» گوید به «ابن عباس» گفتم: چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنین کرد که در پاسخ گفت: تا اینکه امتش به سختی نیفتد».
در روایت دیگری که در صحیح مسلم روایت شده آمده است که «عبدالله بن شقیق» گفت: «ابن عباس در بصره برای ما خطبه خواند و آنرا تا غروب خورشید و پدیدار شدن ستارگان طول داد. مردم هم می گفتند: وقت نماز است! وقت نماز است! در این اثنا مردی از قبیله ی «بنی تمیم» به نزد وی آمد که پیوسته از گفتن: وقت نماز است! وقت نماز است! دست بردار نبود. «ابن عباس»! خطاب به وی گفت: تو سنت را به من یاد می دهی! ای بی مادر! سپس «ابن عباس» گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می کرد. «عبدالله بن شقیق» گفت: بدان علت چیزی در دلم خطور نمود تا آنکه به نزد «ابوهریرة» آمدم و در مورد آن پرسیدم و او نیز سخن «ابن عباس» را تأئید نمود». (2) 
براین اساس پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) در مواقع متعددی بدون آنکه عذر خاصی وجود داشته میان نمازها جمع نموده اند که چنین امری در راستای بیان رخصت در جمع میان دو نماز است و چنین رخصتی صورت جمعی را که برخی از مذاهب فقهی اهل سنت با عنوان «جمع صوری» بیان داشته اند را رد می نماید. (3)  زیرا ظاهر جمع میان دو نماز آن است که دو نماز در یک وقت خوانده شوند، در غیر این صورت تعلیل آن به توسعه و تخفیف بر امت بی معنا است. این تعلیل گویای آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با این کار خواسته اند مشقّتی را از امت خویش برطرف سازند و اگر هر کدام از نمازها در وقت خود خوانده شود به اینکه مکلّف یکی از نمازها (ظهر-مغرب) را تأخیر انداخته تا با نماز بعد (عصر- عشاء) بخواند چنین امری نیاز به تعلیل نداشت و هر انسان عاقلی چنین جمعی را درک می نمود.

نتیجه:
طبق گزارش‌هایی که در منابع وجود دارد پیامبر هم نمازهای خود را جمع خواندند هم جداگانه. فلسفه اصلی جمع خواندن نمازها در تصریح روایات تسهیل بر امت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بوده است بر این اساس هر چند تفریق بین نمازها برای کسانی که وقت شناس بوده و امکان چنین امری برای آنان وجود داشته افضل است؛ اما در بیان صریح سنت جمع خواندن نمازها نیز بی اشکال و در راستای تسهیل انجام عبادات از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تشریع شده است.

پی نوشت:
1  . مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، ج1، ص490، ح54.
2 . همان، ح57.: «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَقِيقٍ، قَالَ: خَطَبَنَا ابْنُ عَبَّاسٍ يَوْمًا بَعْدَ الْعَصْرِ حَتَّى غَرَبَتْ الشَّمْسُ وَ بَدَتْ النُّجُومُ. وَ جَعَلَ النَّاسُ يَقُولُونَ: الصَّلَاةَ. الصَّلَاةَ. قَالَ فَجَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ، لَا يَفْتُرُ وَ لَا يَنْثَنِي: الصَّلَاةَ. الصَّلَاةَ. فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: أَ تُعَلِّمُنِي بِالسُّنَّةِ؟ لَا أُمَّ لَكَ‏! ثُمَّ قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ جَمَعَ بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ، وَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ. قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَقِيقٍ: فَحَاكَ فِي صَدْرِي‏ مِنْ ذَلِكَ شَيْ‏ءٌ. فَأَتَيْتُ أَبَا هُرَيْرَةَ، فَسَأَلْتُهُ، فَصَدَّقَ مَقَالَتَهُ».
3  . صورت جمع صوری بدین صورت است که نمازگزار نماز ظهر خود را در وقتی اقامه می کند که متصل به اول وقت عصر است که در این فرض نماز ظهر در آخرین زمان وقت خود خوانده می شود به اینکه پس از پایان وقت آن وقت عصر داخل می گردد که رعایت چنین ضابطه ای موافق با تعلیل روایت که نفی عسر و حرج بر مکلّفین است نخواهد بود.

در طریقه خواندن نماز، بین شیعه و اهل سنت اختلاف است لذا لازم است از نظر تاریخی بررسی شود که طریقه نماز خواندن خود پیامبر(صل الله علیه و آله) به چه صورت بوده است
شیوه نماز خواندن پیامبر (صل الله علیه و آله)

سؤال:
چرا شیوه نمازخواندن شيعيان ازلحاظ تاریخی با پيامبر (صل الله علیه و آله) متفاوت است؟
 

پاسخ:
اتفاقاً ازلحاظ تاریخی شیوه و سبک نمازخواندن شیعیان به پیامبر (صلی‌الله علیه و اله) نزدیک است. امامان ما شیوه نمازخواندن را آن‌گونه که پيامبر (صلی الله علیه و آله) مي‌خواند، به ما آموختند. بدين‌سان، ما آن‌گونه نماز می‌خوانيم که پيامبر(صلی الله علیه و آله) می‌خواند. شيعيان کيفيت نماز و اصل آن را از پيامبر (صلی الله علیه و آله) آموختند و به‌گونه‌ای عمل می‌کنند که او عمل کرد. اين مسئله، نه‌تنها در نماز، بلکه در بسياري از احکام دين است. بنابراين، نمازخواندن ما همانند نماز پيامبر(صلی الله علیه و آله)  و ائمه (علیهم السلام) است؛ چون طبق رواياتي که از اهل‌بیت پيامبر(صلی الله علیه و آله)  رسيده است، عمل می‌کنيم. مسلم آن است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) تكتف و دست ‌بسته نماز نمی‌خواند و يا آن ‌که در نماز از سنگ و غيره استفاده می‌كرد؛ همان‌گونه كه شيعه انجام می‌دهد.
ابن رشد (متوفی: 595هـ) نیز در بيان اختلاف در مساله تکتف ریشه آنرا امر خلفا دانسته و در این رابطه می نویسد:
«سبب و ریشه اختلاف علما در این مسأله، آن است که روایات و آثار ثابت و مسلّمی وارد شده که در آنها کیفیت نماز پیامبر (صلی الله علیه وآله) به طور جامع بیان گردیده است؛ ولی در هیچ کدام نقل نشده که پیامبر (صلی الله علیه وآله) دست راست خود را بر دست چپ خود قرار می داد؛ ولی ثابت شده که مردم به چنین کاری امر می شدند». (1) 
به عنوان نمونه، روايت «ابو حمید ساعدی» بیانگر آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به هنگام نماز دستان خویش را بر هم ننهاده است. حديث «ابوحُميد ساعدى» را عدّه اى از محدّثان اهل سنت روايت كرده اند «ابوعیسی ترمذی» (متوفی:279هـ) به سند خویش از وی روایت نموده که او در حالی که در بین ده نفر از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) که یکی از آنان «قتادة بن ربعی» بود به آنان گفت: من داناترين شما به نماز رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) هستم، گفتند: به چه سبب؟ زيرا تو نه بيش از ما پيرو آن حضرت بوده اى و نه افزونتر از ما مصاحبتش كرده اى، گفت: چرا، گفتند: پس (كيفيّت نماز آن حضرت را) بر ما عرضه كن. «ابوحُميد» گفت:
رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) هرگاه مى خواست به نماز بايستد، دست ها را تا برابر شانه هايش بالا مى بُرد، سپس تكبير مى گفت و هنگامى كه همه اعضايش به حال اعتدال در جاى خود قرار مى گرفت به قرائت مى پرداخت، آنگاه تكبير مى گفت و دست ها را تا برابر شانه بالا مى بُرد، پس از آن به ركوع مى رفت و دو كف دست را بر زانوها مى گذاشت و در حال اعتدال كه نه سرش را بالا مى گرفت و نه پايين مى انداخت، ركوع را انجام مى داد. سپس از ركوع سر بلند مى كرد (مى ايستاد) و مى گفت: «سمع اللّه لمن حمده». آنگاه دست ها را تا برابر شانه ها بالا مى بُرد و تكبير مى گفت، سپس (براى سجده) متوجّه زمين شده و دست هايش را (در سجده) از پهلوهايش جدا مى گرفت، آنگاه سر از سجده برمى داشت و پاى چپش را خم مى كرد و بر آن مى نشست. انگشتان پاهايش را در سجده باز مى نمود و سجده دوم را نيز همين گونه انجام مى داد و پس از سجده، تكبير مى گفت، سپس پايش را خم كرده بر آن مى نشست در حالى كه هر عضوى به حال اعتدال قرار مى گرفت. 
ركعت بعدى را هم به همين كيفيّت انجام مى داد و پس از دو ركعت در حال قيام تكبير مى گفت و دست هايش را تا برابر شانه ها بالا مى برد همانگونه كه تكبير افتتاحيّه را انجام مى داد و در بقيّه ی نمازش نيز همين طور عمل مى كرد تا به سجده آخر. پس از آن سلام مى گفت، پاى چپ را عقب قرار مى داد و بر سمت چپ بر وَرِك (2)  مى نشست. (3)  همه گفتند: ابوحميد راست گفت، رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) بدين گونه نماز مى گزارد». (4)   «ابوعیسی ترمذی» پس از نقل این خبر حکم به صحت این خبر نموده است. (5) 
مبيّن صحّت و قبول همگانىِ روايت فوق، امور ذيل است:
1. تصديق حديث «ابوحميد» از سوی ده نفر از صحابه دلالت بر قوّت حديث و ترجيح آن بر ساير ادلّه دارد. (6)  
2. ابوحُميد فرائض و سنّت ها و مستحبّات را بيان كرده و از بر هم گذاشتن دست ها يادى نكرده است و كسانى كه حاضر بودند اين امر را بر او ايراد نگرفتند و چيزى بر خلاف او ذكر ننمودند در حالى كه بر شنيدن گفتار او حريص بودند؛ زيرا آنان در ابتداى امر، تسليم گفته ی او مبنى بر اينكه او عالمترين آنها به نماز رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) است نشدند، ولى در پايان همگى گفتند: درست گفتى، رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) همين گونه نماز مى خواند. و بسیار بعيد است كه آنان كه ده نفر بودند در همان مدّت كوتاه مذاكره دچار فراموشى شده باشند.
3. حالت طبيعى دست ها در نماز، آويختن است، زيرا آويختن دست امرى طبيعى است بنابراين، حديث مذكور بر اين اصل طبيعى دلالت مى كند.
4. چنان كه در روايت آمده، حتى يكى از حاضران در مجلس هم در باره ترك بيان دست روى دست گذاردن، به «ابوحميد ساعدى» اعتراض نكردند و چنین امری بیانگر آن است که گذاشتن دست ها بر يكديگر از سنن و مستحبّات نماز نيست، چنانكه مذهب «ليث بن سعد» و «اوزاعى» و «مالك  بن انس» چنین بوده است. (7) 
همچنین مهمترین مصدر بیانگر دست بسته نماز خواندن در نماز روایتی است که بخاری نقل نموده که در آن تصریح شده که مردم امر می شدند به اینکه نماز خویش را دست بسته بخوانند و بدیهی است که اگر مشروعیت نماز از ابتدا در بیان و فعل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) به گونه دست بسته می بود، کسی دست باز نماز نمی خواند تا نیازی بدین امر بوده باشد و چنین امری خود حاکی از آن است که خلفا و پس از آن حاکمان بنی امیه مردم را به چنین امری دستور می دادند.
روايت بخاري به نقل از «سهل بن سعد» چنین است: «كَانَ‏ النَّاسُ‏ يُؤْمَرُونَ‏ أَنْ يَضَعَ الرَّجُلُ الْيَدَ الْيُمْنَى عَلَى ذِرَاعِهِ الْيُسْرَى فِي الصَّلَاةِ». (8)    «به مردم امر می شد که مرد در حال نماز دست راست خود را بر دست چپ خود قرار دهد». 
همچنین در مساله سجده بر خاک يا سنگ (زمين) چنین امری از زمان تشریع حکم آن وجود داشته چنانکه رافع بن ابي رافع از پيامبر (صلی‌الله علیه واله) نقل می‌کند که حضرت فرمود: «نمازتان کامل و صحيح نمی‌شود، مگر این‌که در سجده پيشاني را بر زمين بنهيد.»  از زمان رسول خدا (صلی‌الله علیه واله) برخى اصحاب بر سنگ سجده می‌کردند. اصحابي چون جابر بن عبدالله انصارى اين کار را مى‌کردند؛ چه در وطن بودند و چه هنگام مسافرت. جابر بن عبدالله انصارى مى‏گويد: با پيامبر (صلی‌الله علیه واله) نماز ظهر مى‏گزاردم كه يك قبضه از ريگ‏ها را در كف گرفتم تا سرد بشوند و بتوانم بر آن‌ها سجده كنم. (9)  يكى از صحابه از این‌که پیشانی‌اش به خاك برسد، دوري مى‏كرد. پيامبر بدو فرمود: پیشانی‌ات را بر خاك بگذار. (10) 
جابر بن عبدالله انصارى مى‏گويد: با پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) نماز ظهر مى‏گزاردم كه يك قبضه از ريگ‏ها را در كف گرفتم تا سرد بشوند و بتوانم بر آن‌ها سجده كنم. (11)  روشن است که اگر سجده بر سنگ موضوعیت نداشت، لازم نبود جناب جابر سنگ‌ها را سرد کند تا بر آن‌ها سجده کند بلکه با استفاده از پارچه‌ای برای سجده این امر را بر خود آسان می¬کرد.
ازنظر تاريخي نيز روشن است که وقتي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مدینه منوره تشريف آوردند و دستور ساختن مسجدالنبي(صلی الله علیه و آله) را دادند، در آن زمان مسجد فرش نداشت. پيامبر (صلی الله علیه و آله) روي زمين و خاک‌هاي مسجد سجده  مي¬کردند. در زمان ابوبکر و عثمان و عمر و حضرت علي‌(علیه‌السلام) نيز روي زمين مسجد سجده می‌نمودند؛ بنابراین، تمام نمازهاي پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) روي زمين بود. سجده‌هاي پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) و مسلمانان صدر اسلام، روي خاک بود. پس قطعاً سجده بر خاک صحيح است. شيعيان که روي خاک سجده می‌کنند، به‌واسطه پيروي و متابعت از رسول خدا است؛ پس قطعاً نمازهایشان صحيح است.

نتیجه:
با توجه به منابع شیعه و سنی نمازی که شباهت بیشتری به نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله) دارد نماز شیعیان است؛ زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) در هنگام نماز نه دستان خود را می بست و نه بر روی زیرانداز سجده می کرد. درحالی‌که مسائل وضو، نماز و برخی از عبادات را اهل سنت تغییر دادند. بهترین وجه برای شناخت نماز پیامبر شباهت نماز حضرت علی و امامان شیعه (علیهم السلام) به نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. در حقیقت نماز امامان همان نماز پیامبر (علیهم السلام) است و شیعیان به تأسی از اجرای نماز توسط امامان (علیهم السلام) به نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله) هم تأسی نمودند.

پی نوشت:
1  . ابن رشد، بداية المجتهد ونهاية المقتصد، ج1، ص146.: «الْمَسْأَلَةُ الخَامِسَةُ اخْتَلَفَ الْعُلَمَاءُ فِي وَضْعِ الْيَدَيْنِ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فِي الصَّلَاةِ، فَكَرِهَ ذَلِكَ مَالِكٌ فِي الْفَرْضِ، وَأَجَازَهُ فِي النَّفْلِ. وَرَأَى قَوْمٌ أَنَّ هَذَا الْفِعْلَ مِنْ سُنَنِ الصَّلَاةِ وَهُمُ الْجُمْهُورُ. وَالسَّبَبُ فِي اخْتِلَافِهِمْ أَنَّهُ قَدْ جَاءَتْ آثَارٌ ثَابِتَةٌ نُقِلَتْ فِيهَا صِفَةُ صَلَاتِهِ - عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ -، وَلَمْ يُنْقَلْ فِيهَا أَنَّهُ كَانَ يَضَعُ يَدَهُ الْيُمْنَى عَلَى الْيُسْرَى، وَثَبَتَ أَيْضًا أَنَّ النَّاسَ كَانُوا يُؤْمَرُونَ بِذَلِكَ».
2  . تورك عبارت است از اين كه انسان در حال نشستن بر روى پاى چپ بنشيند، وروى پاى راست را بر كف پاى چپ قرار دهد.
3  . ترمذى، محمد بن عيسى، الجامع الصحيح و هو سنن الترمذي،ج2، ص84؛ ابن ماجه، محمد بن يزيد، سنن الحافظ أبى عبدالله محمد بن يزيد القزويني ابن ماجه،ج2، ص162، ح862.
4  . البیهقی، السنن الكبرى، ج2، ص105، ح2517.: «فَقَالُوا جَمِيعًا: صَدَقَ، هَكَذَا كَانَ يُصَلِّي رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبِمَعْنَاهُ رَوَاهُ هُشَيْمُ بْنُ بَشِيرٍ، وَأَبُو أُسَامَةَ، وَعَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ الصَّبَّاحِ السَّمْعِيُّ وَغَيْرُهُمْ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ جَعْفَرٍ وَرُوِيَ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ، عَنْ أَبِي حُمَيْدٍ وَأَصْحَابِهِ».
5  . ترمذى، محمد بن عيسى، الجامع الصحيح و هو سنن الترمذي،ج2، ص84.
6  . از آن جمله: ابو هريره، سهل ساعدى، ابو اسيد ساعدى، ابو قتاده حارث بن ربعى و محمّد بن مَسْلمه.: (البیهقی، السنن الكبرى، ج2، ص146، ح2642.: «أَنَّهُ كَانَ فِي مَجْلِسٍ فِيهِ أَبُوهُ وَكَانَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَفِي الْمَجْلِسِ أَبُو هُرَيْرَةَ، وَأَبُو أُسَيْدٍ وَأَبُو حُمَيْدٍ السَّاعِدِيُّ مِنَ الْأَنْصَارِ»؛ همان، ج2، ص184، ح2774.: «أَخْبَرَنِي عَبَّاسُ بْنُ سَهْلٍ قَالَ: اجْتَمَعَ أَبُو حُمَيْدٍ وَأَبُو أُسَيْدٍ، وَسَهْلُ بْنُ سَعْدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ»).
7  . جعفر سبحانی، راهنمای حقیقت، ص511، انشارات مشعر.
8  . بخارى، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري. ج1، ص148، ح740.
 9 . احمد حنبل، مسند احمد. ج 3، ص 327.
10 . متقي هندي، كنزالعمال، ج 7، ص 465، ح 19810.
11 . سنن الإمام النسائي، ج 2، ص 204‌، باب تبريد الحصى للسجود عليه؛ احمد حنبل، مسند احمد، ج 3، ص 327، ح 14506.
 

  

برخی سعی کرده اند که واقعه غدیر را به مسئله ای غیر از اعلام جانشینی حضرت علی علیه السلام مرتبط کنند در حالی که دلایل متقنی برای اثبات آن وجود دارد.
واقعه غیر خم؛ ابراز محبت یا جانشینی؟

سؤال:
هدف پیامبر (صل الله علیه و آله) در واقعه غدیر خم، انتخاب علی (علیه السلام) به‌عنوان خلیفه و جانشین نبود؛ زیرا می‌توانست این مسئله مهم را، در صحراي عرفه که همه زائران از نقاط مختلف سرزمین اسلامی در آنجا حضور داشتند، بیان کند. پس منظور پیامبر (صل الله علیه و آله)، حمایت از علی (علیه السلام) بود و این امر به دلیل شکایتی بود که تعدادي از مسلمانان، از او، نزد پیامبر (صل الله علیه و آله) برده بودند شیعیان چه پاسخی دارند؟

پاسخ:
پیش از پرداختن به پاسخ پرسش فوق، باید نکاتی را یادآور شویم:
1. حدیث غدیر ازنظر سند، قطعی الصدور و متواتر است و هیچ‌کس از مسلمانان، در صدور آن تردید نکرده است و برخی علماي اهل سنت نیز، براي اثبات متواتر بودن این حدیث، کتاب‌های مستقلی تدوین کرده‌اند. (1) 

2. هنگامی‌که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از حجه الوداع برمی¬گشت، جبرئیل در مکان غدیر خم نازل شد و آیه تبلیغ را بر حضرت نازل کرد: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ...» (2)  «اي پیامبر آنچه را که از سوي پروردگارت مأموریت یافته‌ای ابلاغ کن و اگر نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده‌ای و از مردم بیمی نداشته باش که خداوند تو را از گزند آن‌ها مصون می¬دارد».
بعد از نزول این آیه، پیامبر (صلی‌الله علیه واله) دستور توقف دادند. آن‌هایی که از کاروان عقب‌مانده بودند رسیدند و کسانی که از کاروان جلو افتاده بودند بازگشتند … پس از نماز ظهر، از جهاز شتران، براي پیامبر (صلی‌الله علیه واله)، سکویی ساختند. پیامبر (صلی‌الله علیه واله) با صداي بلند، همگان را مخاطب قرارداد و خطبه¬اي رسا و طولانی ایراد فرمود و در ضمن آن، فرمود دو چیز گران‌بها در بین شما می¬گذارم؛ قرآن و عترتم که اهل‌بیتم هستند و خداي دانا و مهربان به من خبر داد که این دو از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض بر من وارد شوند. (3) 
آنگاه فرمود: «أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟» (4)  آیا من نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر نیستم؟ مردم گفتند: «خدا و رسولش آگاه‌ترند» حضرت، دست امیر مؤمنان (علیه السلام) را بلند کرد، به حدي که زیر بغل حضرت آشکار شد و فرمود: «…أَنَا أَوْلَی بِهِم مِنْ أَنْفُسِهِم فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ. …»صاحب اختیارتر از مردم بر خودشان من هستم. پس هر که من مولاي اویم، علی مولاي او است. این جمله را سه بار تکرار کرد. (5) 
آنگاه دست به دعا بلند کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ، وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.» (6) 
و پس از اعلان چنین امری جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً...». (7)  امروز دینتان را برایتان کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را آیین شما پسندیدم. (8) 

3. بر اساس آنچه گذشت (نزول آیات، مقدمه حدیث، ویژگی‌های مکانی و تمهیدات پیامبر (صلی‌الله علیه واله) و متن سخنان ایشان و) … براي محقق منصف، تردیدي باقی نمی¬ماند که حقیقت چیست؟

4. پیامبر (صلی‌الله علیه واله)، از مدت‌ها پیش، مأمور انجام این کار بود و تصمیم داشت که آن را انجام دهد و برحسب روایت¬ها جبرئیل (علیه السلام)، این مأموریت را در مکه، عرفات و منا نیز، یادآوري کرده بود؛ اما طبق آنچه در آیه تبلیغ، آمده است، پیامبر (صلی‌الله علیه واله) نگران نپذیرفتن چنین امری از سوی مردم و در نتیجه تضعیف دین را از سوی آنان داشت. تا آنکه در روز غدیر، خداوند مصونیت حضرت را از مردم (مطابق آیه)، تضمین کرد. آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بدون هیچ‌گونه ترسی از مردم، مأموریت خود را به انجام رساند.

5. غدیر خم از جاهاي دیگر (مکه، منا و عرفات) مناسب‌تر بود؛ زیرا:
الف) در مکه، مردم در منازل و جاهاي مختلف پراکنده بودند و جمع‌کردن آن‌ها ممکن نبود.
ب) در مکانهای مذکور، مردم مشغول انجام مناسک و عبادت خود بودند و براي امر مهم معرفی جانشین، حاضر نمی¬شدند.
ج) از طرفی مردم در عرفات محرم بودند و محدودیت‌های احرام را داشتند و براي وقوف واجب، در آنجا گردآمده بودند و اگر پیامبر (صلی‌الله علیه واله) این کار را انجام می¬داد، امري تبعی و حاشیه‌ای و فرعی محسوب می¬شد، به‌ویژه با توجه به اینکه حضرت در عرفات خطبه‌ای طولانی درباره اخلاق رفتاري و معاشرتی مسلمانان ایراد نموده بود، درحالی‌که باید براي این امر مهم، جلسه‌ای ویژه با شرایط ویژه و منحصر به ‌فرد و به ‌یادماندنی تشکیل می¬شد.
د) تمام کسانی که به حج، مشرف شده بودند و در صحراي عرفات حضور داشتند، در غدیر خم نیز که نزدیک جحفه و مکان جدا شدن راه‌ها از یکدیگر است حضور داشتند. با این تفاوت که در عرفات، مردم در خیمه‌ها و جایگاه‌های خود پراکنده و مشغول عبادت بودند و تشکیل چنین جلسه بااهمیتی، هم با حفظ حال عبادت آن‌ها منافات داشت و هم اینکه امري تبعی و طفیلی و غیر مهم به‌حساب می-آمد.
بر اساس آنچه گفته شد، در پاسخ پرسش فوق، می¬گوییم: اگر پیامبر (ص) می‌خواست از علی (ع)، در مقابل کسانی که از او شکایت کرده بودند حمایت کند، باید فقط همان افراد را گرد می¬آورد و آن‌ها را از شکایت از امیر مؤمنان (علیه السلام)، نهی می¬کرد، نه آنکه همه مسلمانان را در آن صحراي گرم و شرایط بسیار نامناسب که گفته‌شده هوا آن‌قدر گرم بود که مردم قسمتی از لباس خود را بر سر می-کشیدند و قسمتی را زیر پا می¬گذاشتند گردآورد و ساعت‌ها متوقف کند.
تمام کسانی که در آنجا حضور داشتند، اقدام پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را براي تعیین کردن خلیفه      می¬دانستند و در طول تاریخ نیز، مطلب چنین بوده است.

در اینجا به برخی دلایل و شواهدي که خلاف گفته پرسشگر است اشاره می¬شود:
اول: صدر حدیث« اَلَسْتُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم» (9)  این حدیث گویاي این است که مسئله تعیین والی و حاکم و اولی، به تصرف بوده است نه چیز دیگر.

دوم: فرمایش‌های پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خطبه غدیر که علاوه برآوردن واژه مولی از عبارتی همچون « فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونی فِی¬الثَّقَلَیْن» (10)  استفاده کرده است و یادآور حدیث ثقلین و مانند آن است که دیگر عذري براي کسی باقی نمی¬گذارد.

سوم: تبریک شادباش گفتن اصحاب ازجمله عمر و ابوبکر که گفتند «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصبَحْتَ وَ أَمْسَیْتَ مَوْلاي وَ مولی کل مومن و مومنه» (11)  حاکی از تعیین جانشین است نه رفع اختلاف و حل شکایت یک نفر از امیرمومنان (علیه السلام).

چهارم: شعرا نیز، در این باره، شعرهایی سرودند. ازجمله حسان بن ثابت، شاعر ویژه پیامبر (صلی الله علیه و آله)، چکامه¬اي سرود و از پیامبر (صلی الله علیه و آله) اجازه گرفت و همان‌جا خواند:
« یُنادیهِم یَومَ الغَدیرِ نَبِیّهم بِخُمٍّ وَ إِسمَع بِالرَّسُولِ مُنادیا » (12)  «پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى»...

پنجم: عده زیادي از علماي اهل سنت، به دلالت حدیث غدیر، بر امامت امیر مؤمنان (علیه السلام) اعتراف دارند که در اینجا نام برخی از آن‌ها ذکر می¬شود:
امام محمد غزالی در کتاب سر العالمین؛ (13)  محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول؛ (14)  سبط بن جوزي حنفی در تذکرة الخواص؛ (15)  محمد بن یوسف گنجی شافعی، در کفایۀ الطالب؛ (16)  تقی الدین مقریزي در المواعظ والاعتبار؛ (17)  تفتازانی در شرح مقاصد. (18)  و...
بسیاري از صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین به حدیث غدیر بر خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) دلیل و حجت آورده‌اند، ازجمله: امام امیر مؤمنان (علیه السلام) در روز شوری (19)  و در روز محاصره خانه عثمان، (20)  در رحبه کوفه، (21)  در روز جمل، (22)  در حدیث الرکبان در کوفه و در جنگ صفین (23) 
حجت آوردن حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) امام حسن مجتبی (علیه السلام) سبط اکبر پیامبر (24)  (صلی الله علیه و آله) امام حسین (علیه السلام) (25)  احتجاج عبدالله بن جعفر طیار علیه معاویه (26)  احتجاج عمرو بن عاص علیه معاویه، (27)  حجت آوردن عمار یاسر در جنگ صفین، (28)  احتجاج اصبغ ابن نباته در مجلس معاویه، (29) 
پس از خطبه، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، عمامه معروف به سحاب را بر سر امیر مؤمنان (علیه السلام) گذاشت (30)  که نوعی تاج‌گذاری و حاکی از سیاسی بودن اقدام پیامبر(صلی الله علیه و آله) است.

6. عید قرار دادن روز غدیر خم نیز، خلاف ادعاي پرسشگر را ثابت می¬کند؛ زیرا در فرهنگ اسلامی، روز 18 ذی‌حجه، جزء اعیاد اسلامی قرارگرفته است. (31)  اگر منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله) فقط حمایت از علی بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، در دوران رسالت خود، همواره اقداماتی را براي رفع اختلاف بین مسلمانان انجام داده بود. ولی هیچ‌یک از آن‌ها عید محسوب نشد و از اهمیت غدیر نیز، برخوردار نگردید.

7. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مسلمانان دستور داد با او تجدید بیعت و با امیر مؤمنان (علیه السلام) به جانشینی خلافت، بیعت کنند. زید بن ارقم صحابی پیامبر گوید: «اولین کسانی که با پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) دست بیعت دادند عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر و سپس بقیه مهاجرین و انصار و سپس سایر مردم» (32) 

8. واقعه غدیر را صد و ده صحابی، نقل کرده‌اند و هیچ حادثه تاریخی نداریم که از چنین جایگاهی در اسلام برخوردار باشد.

نتیجه:
پیامبر در طی یک مأموریت حضرت علی را به‌سوی یمن اعزام نمود. یکی از امور محوله به حضرت، اخذ جزیه از مسیحیان نجران یمن بود. آنان بُردها و پارچه‌های یمانی را به حضرت تحویل دادند. در آن زمان پیامبر عازم حج بود که حضرت علی به ایشان ملحق شد تا همراه پیامبر حج به‌جا آورد. پیامبر به حضرت علی فرمود به‌سوی لشکریانت بازگرد و همراه آنان وارد مکه شو. 
امیرالمؤمنین (علیه السلام) چون به لشگریان پیوست با تعجب آن‌ها را غرق در لباس‌های فاخر دید. حضرت به‌شدت ناراحت شد و در کمال صلابت و قاطعیت، تمام آن لباس‌ها و اموال را از آن‌ها پس گرفت. لشکر با خاطرى آزرده وارد مکه شد و مستقیماً سراغ پیامبر (ص) رفته و زبان به شکایت و گله از امیرالمؤمنین (ع) گشود. 
رسول خدا (ص) فرمود: زبان‌هایتان را از حرف‌های ناپسند نسبت به على بن ابی‌طالب (ع) کوتاه کنید. او در ذات خدا (و دین خدا) خشن است و سهل‌انگار و مسامحه گر در دینش نیست. (33)
اهل سنت بر این باورند که جریان غدیر برای دلجویی از شاکیان این داستان است درحالی‌که پیامبر پاسخ آنان را در همان ماجرا داده بود و نیازی نبود این‌همه جمعیت را در آن هوای گرم و سوزان نگاه دارد تا بگوید از علی بدگویی نکنید و او را دوست بدارید.

پی نوشت:
1. علامه امینی الغدیر، ج 1 ص 31-36-154
2 . مائده 67.
3 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص118، ح4576، و ج3، ص126، ح4601، و ج3، ص160، ح4711.
4 . همان ج 3، ص118، ح4577.
5 . همان.: «ثُمَّ قَالَ: «أَتَعْلَمُونَ أَنِّي أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» ثَلَاثَ مَرَّاتٍ».
6 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص118، ح4576، و ج3، ص126، ح4601.
7 . مائده 3.
8  . ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج3، ص28.: «وَقَدْ رَوَى ابْنُ مَرْدُويه مِنْ طَرِيقِ أَبِي هَارُونَ العَيْدي، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ؛ أَنَّهَا أُنْزَلِتْ عَلَى رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم غَدِير خُم حِينَ قَالَ لَعَلِيٍّ: "مَنْ كنتُ مَوْلَاهُ فَعَليٌّ مَوْلَاهُ"».
9 . احمد بن حنبل، مسنداحمد بن حنبل، ج32، ص76، ح19328.
10 . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص118، ح4576.: «عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَنَزَلَ غَدِيرَ خُمٍّ أَمَرَ بِدَوْحَاتٍ فَقُمْنَ، فَقَالَ: " كَأَنِّي قَدْ دُعِيتُ فَأَجَبْتُ، إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ، كِتَابُ اللَّهِ تَعَالَى، وَعِتْرَتِي، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِي فِيهِمَا، فَإِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ "».
11 . خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج9، ص221، أبو القاسم علي بن حسن بن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج42، ص233.
12 . اربلی، کشف الغمه، ج 2 ص 1199.
13 . ابو حامد محمد بن محمد غزالی شافعی، سر العالمین، ج1، ص18.
14 . 36. ابن طلحه شافعي، محمّد، مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، ج1، ص51.
15 . سبط ابن الجوزي، تذكرة الخواص، ص299.
16 . گنجی شافعی، کفایة الطالب، ص 166-167
17 . مقریزی، المواعظ والاعتبار، ج 2، ص255.
18 . تفتازانی، شرح مقاصد، ج 2 ص 290.
19 . جوینی، فرائد السمطین، ج 1 ص 319.
20 . همان
21 . مناقب خوارزمی، ص 198.
22 . مسند احمد، ج2، ص71.: «عَنْ زَاذَانَ أَبِي عُمَرَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيًّا، فِي الرَّحْبَةِ وَهُوَ يَنْشُدُ النَّاسَ: مَنْ شَهِدَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ، وَهُوَ يَقُولُ مَا قَالَ؟ فَقَامَ ثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا، فَشَهِدُوا أَنَّهُمْ سَمِعُوا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ يَقُولُ:" مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ"».
23 . کتاب سلیم بن قیس هلالی ص 295.
24 . قندوزی حنفی، ینابیع الموده، ج 3 ص 369.
25 . کتاب سلیم بن قیس ص 320.
26 . همان ص 361.
27 . مناقب خوارزمی، ص 199.
28 . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8 ص 21
29 . ماقب خوارزمی، ص 205.
30 . ابن قیم زاد المعاد، ج 1 ص 130.
31 . ابوریحان بیرونی، آثار الباقیه، ص 395، الغدیر ج 1 ص 270.
32 . علامه امینی الغدیر، ج 1 ص 270.
33. مجلسی، بحارالانوار، ج 21، ص 384.
 

طبق اسناد قطعی، فدک از اموال حضرت زهرا سلام الله علیها بوده است ولی با حدیث جعلی «نحن معاشرالانبیاء لا نورث» آن را غصب نمودند.
حضرت علی ع و پس نگرفتن فدک

سؤال:
 اگر فدك را از حضرت زهرا (س)، به‌ ناحق غصب کرده‌اند، پس چرا زمانی که حضرت علی (ع)، به قدرت رسید، در پس گرفتن حق قانونی همسرش تلاشی نکرد؟
 

پاسخ:
1. منظور از طرح این سؤال چیست؟ آیا انکار این مطلب است که پیامبر (صلی الله علیه و آله)، به امر خداوند، فدك را به زهرا (سلام الله علیها) بخشید؟ یا این‌که خلفا، فدك و سایر مواریث زهرا (سلام الله علیها) را غصب نکرده و از حضرت نگرفته‌اند؟ این امر بین مسلمانان، اعم از شیعه و سنی، تقریباً بدیهی و مسلم است و بسیاري از بزرگان اهل سنت نیز آن را نقل کرده¬¬اند، ازجمله: حاکم حسکانی در شواهدالتنزیل (1)  شوکانی در فتح القدیر (2) ، سیوطی در الدرالمنثور و متقی هندي در کنزالعمال (3)  که در این قسمت به یک حدیث از الدرالمنثور، بسنده می‌شود:  عن ابن عباس، لما نزلت (وَ آتِ ذَا الْقُرْبی) أقطع رسول الله (ص) فاطمۀ فدکا. (4)  از ابن عباس نقل شده است که زمانی که آیه (حق نزدیکانت را بپرداز) نازل شد، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، فاطمه (سلام الله علیها) را فراخواند و فدك را به او عطا کرد.

2. در مورد این‌که خلفا، حق حضرت را گرفتند، روایت‌های متعددي در منابع معتبر اهل سنت و کتب سته، آمده است که نمی¬توان آن‌ها را انکار و از آن‌ها چشم‌پوشی کرد. چنانکه در صحیح بخاري، صحیح مسلم، مسند احمد، سنن ابی داوود، سنن نسائی و طبقات ابن سعد این مطلب نقل‌شده است که در اینجا ما به حدیثی از صحیح بخاري بسنده می¬کنیم:
عن امّ المؤمنین عائشۀ أن فاطمه (سلام الله علیها) أرسلت الی ابی بکر تسأله میراثها من النبی (صلی الله علیه و آله) فی ماافاء الله علی رسوله (صلی الله علیه و آله) تطلب صدقۀ النبی التی بالمدینۀ و فدك و ما بقی من خمس خیبر. فقال ابوبکر: إنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: لانورث ما ترکنا فهو صدقۀ انما یأکل آل محمد من هذا المال یعنی مال الله لیس لهم أن یزیدوا علی المأکل و انی والله لا أغیر شیئاً من صدقات النبی التی کانت علیها فی عهد النبی (صلی الله علیه و آله) و لأعملن فیها بما عمل فیها رسول الله (صلی الله علیه و آله)...». (5)  
فاطمه (علیها السلام) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) کسی را نزد ابوبکر فرستاد در حالی که میراث خود از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را تقاضا می نمود از آنچه خداوند به طور «فیء» به آن حضرت در مدینه و فدک داده بود و آنچه حضرت از خمس زمین خیبر مانده بود. ابوبکر گفت: همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده است: ما پیامبران میراث نمی گذاریم و آنچه می گذاریم صدقه است. همانا خانواده محمد از این مال می خورند. به خدا سوگند که صدقه رسول الله (صلی الله علیه و آله) را از همان حالتی که در زمان حیات رسول الله (صلی الله علیه و آله) بوده است تغییر نخواهم داد و در آن به گونه ای عمل می کنم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بدان عمل کرده است...
در اینجا یا صدیقه کبري نعوذبالله دروغ گفته و به ناحق آنچه حقش نبوده را طلب کرده است و یا ابوبکر دروغ گفته و حق حضرت را غصب کرده است که البته صدیقه کبری را به نص آیه تطهیر نمی-توان دروغ‌گو شمرد. درباره این ادعاي ابوبکر که گفته بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده است که «ما ارث نمی‌گذاریم» جز ابوبکر کسی دیگر آن را نقل نکرده است می¬توان گفت که اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله)، این سخن را گفته باشد یقیناً باید به ورثه خود می‌فرمودد نه به دیگران!

3. حضرت زهرا (سلام الله علیها)، در پاسخ به این ادعاي ابوبکر، به آیه‌هایی از قرآن استناد فرمود که به برخی از آن‌ها اشاره می¬شود
از قول حضرت زکریا (علیه السلام)، می¬فرماید: «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیا یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» (6) 
تو از نزد خود جانشینی به من ببخش که وارث من و وارث دودمان یعقوب باشد.
و در جاي دیگر می¬فرماید: «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» (7) 
پروردگار من! مرا تنها مگذار (و فرزند برومندي به من عطا کن)؛ و تو بهترین وارثانی.
و نیز می¬فرماید: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داود» و سلیمان وارث داود شد. (8) 
سپس حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمود: «ثُمَّ أَنتُمُ الآنَ تَزعُمُونَ أَن لا إِرثَ لَنَا أَفَحُکْمَ الجاهِلِیَّۀِ تَبغون وَمَن أَحْسَنُ مِنَ الِله حُکماً لِقَومٍ یُوقِنون، یَا ابْنَ أَبی قَحَافَۀ! أَتَرِثُ أَباكَ وَلا أَرِثُ أَبی، لَقَد جِئتَ شَیْئاً فَریّاً» (9) 

4. مدعاي زهرا (سلام الله علیها)، تنها فدك نبود، بلکه مطابق روایت عایشه و عمر (10)  مدعاي حضرت عبارت بودند از:
الف) میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله)
ب) فئ (مَا أَفاءَ الُله عَلَی رَسُولِهِ)
ج) صدقه پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مدینه
د) فدك
هـ) باقی‌مانده خمس خیبر. (11) 
که البته این‌ها نیز، درواقع مقدمه¬اي براي مطالبه اصل حق بود.
ابن ابی¬الحدید می¬گوید: « از استاد تاریخ خود پرسیدم چرا خلیفه پیامبر مدعای دختر ایشان را به او نداد. همان‌طور که پیامبر(صلی الله علیه و آله) از مسلمانان خواست تا گردنبند زینب، دختر دیگرش که براي فدیه شوهر خود پرداخته بود را، به او ببخشند و مسلمانان نیز چنین کردند؟ استادم پاسخ داد: اگر خلیفه ادعاي زهرا (سلام الله علیها) را درباره فدك می¬پذیرفت، پس‌ازآن ادعا می¬کرد که خلافت نیز، حق شوهرم است و باید حکومت را نیز، واگذار می¬کردند. (12) 

5. مطالبه زهرا (سلام الله علیها)، به جهت ارزش مادي و اقتصادي فدك و مانند آن نبود، بلکه از باب وجوب مطالبه حق و جلوگیري از انحراف علنی جامعه اسلامی و حق کشی آشکار بود و مقام صدیقه اطهر، اجل از این است که براي دریافت مالی، این‌همه تلاش کند. این علت و انگیزه، در زمان حکومت امیر مؤمنان (علیه السلام) نبود، آبی بود که ریخته شده بود. حضرت علی (علیه السلام) خود می¬فرماید: « مرا با فدك و غیر فدك چه‌کار است.»
متن بخشی از نامه امیر مؤمنان (علیه السلام)، به عثمان بن حنیف انصاري حاکم بصره در زمان حضرت، چنین است:
«…بَلَی کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَكٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ، وَ نِعْمَ الْحَکَمُ الُله وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَیْرِ فَدَكٍ، وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ…» (13) 
از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است، تنها فدك در دست ما بود که آن‌هم گروهی نسبت به آن بخل و حسادت ورزیده [و آن را از ما گرفتند] و گروه دیگري آن را سخاوتمندانه رها کردند و بهترین حاکم خداست. مرا با فدك و غیر فدك چه‌کار؟ درحالی‌که فرداي هر کس قبر او است…

6. از منظر امیر مؤمنان و اهل‌بیت (علیهم‌السلام)، فدك منحصر به قطعه‌ای زمین، در صدوبیست کیلومتري مدینه نبود، بلکه حق حاکمیت و خلافت اسلامی امامان بود. این مطلب در فرمایشات ائمه (علیهم‌السلام)، همواره آمده است. پس هنگامی‌که حاکمیت جامعه را در اختیار داشت درواقع فدک واقعی را گرفته بود. پس دیگر معنا نداشت قطعه¬اي زمین که حاصل آن نیز، در اختیار خود حضرت بود را به فرزندش واگذار کند تا باعث یاوه‌گویی برخی مخالفان حضرت شود در ذیل نمونه‌ای از شیوه نگرش اهل‌بیت (علیهم‌السلام) به فدك را نقل می¬کنیم.
 مهدي عباسی از امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) خواست تا حدود فدك را معرفی کند تا او آن را باز پس دهد. امام (علیه السلام)، فرمود: «اگر حدودش را بگویم باز پس نخواهی داد» هارون اصرار کرد. امام (علیه السلام) حدود فدك را معادل حدود سرزمین‌های اسلامی بیان فرمود، هارون گفت: در این صورت براي ما چیزي نمی¬ماند. امام فرمود: «گفتم که اگر حدود واقعی¬اش را مشخص کنم، باز پس نخواهی داد.» (14) 

7. امام نخواست‌ کاری کند که دیگران درباره‌اش این‌گونه قضاوت کنند و درباره حضرت بگویند: اعلان پس گرفتن اموال غصب شده و رد آن به صاحبان، مقدمه برای به دست آوردن باغی بود که در زمان خلفا مورد دعوا و گفتگو بود؛ یعنی بگویند: برای این‌که فدک را تصرف نماید، پس‌گیری زمین‌ها و مزارعی را که توسط عثمان بخشیده شده بود را عنوان کرد.
برای این‌که دشمنان این‌گونه قضاوت نکنند و خرده‌گیری ننمایند، امام با بزرگواری از کنار این حق گذشت و از آن سخنی به میان نیاورد؛ تا به مردم بفهماند حکومت علوی برای احقاق حقوق مردم تلاش می‌کند. اگر امام زمامداری را پذیرفت، برای یاری‌رساندن به مظلومان و محرومان است،‌نه برای منافع شخصی. طبیعی است فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) نیز به این عمل راضی بودند.
نظیر این سخن از امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) نقل‌شده است. حضرت در پاسخ به این سؤال که چرا امام علی (علیه¬السلام) در دوره زمامداری‌اش فدک را تصرف نکرد، فرمود:
«لأنا أهل البیت لا یؤخذلنا حقوقنا ممَّن ظلمنا إلا هو و نحن اولیاء المؤمنین إنّما نحکم لهم و نأخذ حقوقهم ممَّن ظلمهم و لا نأخذ لانفسنا» (15)  چون ما اهل‌بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین خصوصیتی داریم که حقوقمان را از کسانی که به ما ستم کرده‌اند، جز خدا نمی‌ستاند؛ ما اولیای مؤمنان هستیم. به نفع آنان فرمان می‌رانیم و حقوق آنان را از کسانی که به آنان ستم روا داشته‌اند، می‌ستانیم، ولی برای خود در این راه تلاشی نمی‌کنیم.
از سخن امام کاظم (علیه السلام) به دست می‌آید که امامان و رهبران الهی همواره برای احیای حقوق مردم تلاش می‌کنند؛ اما در مورد حقوق شخصی که ربطی به حقوق مردم نداشته باشد، اقدامی نمی‌کنند و کریمانه از کنار آن می‌گذرند. پس نگرفتن فدک در دوره زمامداری امام علی (علیه السلام) از همین قبیل است.
از طرفی دیگر عملکرد شیخین به‌عنوان یک سیره به‌جای سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله) در جامعه به وجود آمده بود و حتی خط قرمز جامعه سیره شیخین بود. حضرت علی زمانی که با نماز تراویح مخالفت نمود صدای (وا سنة عمرا) از مردم بلند شد حال چگونه می‌خواست فدک را از آنان پس بگیرد و به اولاد خود تحویل دهد؟ 

نتیجه:
غصب فدک از جریانات قطعی تاریخ است. طبق اذعان منابع اهل سنت، فدک فیء بود و طبق آیه « «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّه» پیامبر آن را به فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) بخشید؛ اما کارگزاران حضرت زهرا (علیها السلام) از فدک اخراج شدند و با حدیث جعلی «نحن معاشرالانبیاء لا نورث» آن را غصب نمودند. بااینکه حضرت زهرا بارها با خلفا مناظره و احتجاج کرد حتی شاهد اقامه نمود اما فدک به ایشان بازگردانده نشد؛ اما حضرت علی (علیه‌السلام) در دوران حکومت خود از فدک چشم پوشید و به دنبال آن نرفت؛ زیرا حکومت‌های گذشته خلفا به‌گونه‌ای عمل نموده بودند که بازپس‌گیری فدک برای حضرت مقدور نبود.

پی نوشت:
1. حسکانی شواهدالنزیل ج 1 ص 438-446 ذیل ایه 26 سوره اسراء این مطلب را حاکم حسکانی از هفت طریق نقل کرده است.
2 . شوکانی، فتح القدیر، ج 3 ص 267
3 . متقی هندی، کنزالعمال، ج 3 ص 767
4 . سیوطی، الدرالمنثور، ج 4 ص 177
5 . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، ج5، ص139، ح4240.
6 . مریم 5-6
7 . انبیا 89
8 . نمل 16
9 . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4 ص 78-79؛ ابن ابی طیفور، بلاغات النساء، ص 26
10 . هیثمی، علی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9 ص 39.
11  . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، باب فرض الخمس، ج4، ص79،ح3092.: «أَنَّ فَاطِمَةَ - عَلَيْهَا السَّلاَمُ - ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، سَأَلَتْ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَنْ يَقْسِمَ لَهَا مِيرَاثَهَا، مِمَّا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ...»؛ همان: باب قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله)، ج5، ص20، ح3711.: « عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ فَاطِمَةَ، عَلَيْهَا السَّلاَمُ، أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِيمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الَّتِي بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكٍ، وَمَا بَقِيَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ»؛ همان، کتاب غزوة خیبر، ج5، ص139، ح4240.: « عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ، بِنْتَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِالْمَدِينَةِ، وَفَدَكٍ وَمَا بَقِيَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ».
12 . ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 16 ص 284
13 . نهج البلاغه نامه 45.
14 . مجلسی بحار الانوار، ج 48 ص 157
15 . علل الشرایع، صدوق، باب العلل التی مِن أجلها ترک فدکاً، ج1، ص156.
 

جریان از دنیا رفتن حضرت زهرا سلام الله علیها یکی از نقاط اختلافی بین شیعه و سنی است. بخلاف اهل تسنن، شیعیان معتقد هستند که ایشان به شهادت رسیده اند.
حضرت زهرا س؛ شهادت یا وفات؟

سؤال:
 استناد شهادت حضرت فاطمه (س) به خلیفه دوم، از دروغ‌های شیعه و تحریف تاریخ است. مگر غیر از این است که حضرت زهرا (س) به مرگ طبیعی از دنیا رفته است؟
 

پاسخ:
شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نزد شیعه مسلّم و متواتر است و در اصول کافی نیز آمده است: «إِنَّ فَاطِمَۀَ صِدِّیقَۀٌ شَهِیدَة» (1)  « همانا فاطمه (سلام‌الله علیها) بسیار راست‌گو و شهیده بود».
مرحوم محمد تقی مجلسی در توضیح این روایت می نویسد: «صديقه‏ شهيده‏ يعنى تصديق كننده حضرت سيد المرسلين (صلى اللَّه عليه و آله) بر وجه كمال، و اين رتبه نيست مگر رتبه عصمت بنا بر اين تفسير نموده‏اند آن را به معصومه، و اما شهيده نزد شيعه متواتر است از ائمه اهل البيت (صلوات اللَّه عليهم) كه عمر در بر شكم آن حضرت زد به شركت قنفذ و فرزندى كه حضرت المرسلين (صلى اللَّه عليه و آله) او را محسن ناميده بودند ساقط شد و آن حضرت بيمار شد و از دنيا با اعلى عليين رحلت فرمودند». (2)   
اما در منابع اهل سنت، سعی شده است که از خلیفه جانب‌داری شود. ازاین‌رو بخش‌های زیادي از رویدادهاي تاریخی در منابع آن‌ها حذف‌شده است، درحالی‌که ماجراي حمله به خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها)، مطلبی نیست که قابل‌انکار باشد.
 دینوري دراین‌باره می‌گوید: ابوبکر، قنفذ غلام خود را دنبال علی (ع) فرستاد. قنفذ گفت: خلیفه رسول‌الله را اجابت کن. امیر مؤمنان (ع) گفت: چه با سرعت بر پیامبر (ص) دروغ بستید (که خود را به‌عنوان خلیفه او معرفی کنید). قنفذ، پیام حضرت را به ابوبکر رساند. ابوبکر گریه طولانی کرد. 
عمر براي بار دوم گفت: به این شخصی که از بیعت با تو تخلف کرد مهلت نده (و با سرعت از او بیعت بگیر ویا). …ابوبکر به قنفذ گفت: برگرد و بگو: خلیفه رسول‌الله تو را می‌خواند تا بیعت کنی. قنفذ پیام را رساند. علی (ع) صدایش را بلند کرد و گفت: سبحان‌الله! چیزي را ادعا می¬کند که برایش اشتباه شده است (به‌اشتباه خلافت پیامبر (ص) را ادعا می‌کند). قنفذ برگشت و پیام حضرت را رساند. پس ابوبکر، گریه طولانی کرد. 
آنگاه عمر برخاست و همراه او، جماعتی حرکت کردند تا به در خانه فاطمه (س) رسیدند و در زدند. هنگامی‌که حضرت زهرا (س) صداي جماعت را شنید، با صداي بلند فریاد زد: اي پدر یا رسول‌الله! ببین بعد از تو، از پسر خطاب و پسر ابی قحافه چه ها رسید. هنگامی‌که جمیعت، فریاد حضرت زهرا (س) و گریه او را شنیدند، بازگشتند، ولی عُمر باقی ماند و گروه دیگري هم با او ماندند (اینجا ابن قتیبه مطلب را سربسته و مختصر بیان کرده است، ولی در متون شیعه، بقیه قضایا آمده است) و علی (ع) را بیرون کشیدند و او را پیش ابوبکر بردند و گفتند: بیعت کن، گفت: اگر نکنم چی؟ گفتند: به خدا قسم گردنت را می‌زنیم. گفت: در این صورت، بنده خدا و برادر رسولش را کشته¬اید. عمر گفت: بنده خدا بله ولی برادر رسولش را خیر … پس علی (ع) خود را به قبر پیامبر (ص) رساند، درحالی‌که فریاد می¬زد و گریه می¬کرد و ندا می¬داد: «یابن امِّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی» (3) 
در مصنف ابن ابی شیبه نیز چنین آمده است:
آنگاه ‌که بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براي ابوبکر بیعت می‌گرفتند، علی (علیه السلام) و زبیر براي مشورت در این امر نزد فاطمه (سلام الله علیها) دختر پیامبر رفت ‌وآمد کردند عمر باخبر گردید و به نزد فاطمه آمدو گفت: «ای دختر رسول خدا به خدا نزد ماکسی از پدرت محبوب‌تر نیست و پس از او محبوب‌ترین تویی و به خدا قسم این امر مانعم نمی‌شود که اگر آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم که خانه را با آن‌ها به آتش کشند.» پس از رفتن عمر، آنان به خانه آمدند فاطمه گفت: «آیا میدانید که عمر نزد من آمد و به خدا سوگند یاد نمود که اگر شما به منزلم بازگردید، خانه را با شما به آتش کشد. به خدا سوگند که او به سوگندش عمل خواهد کرد.» (4) 
ابوبکر به دنبال علی (علیه السلام) فرستاد تا با وي بیعت کند، اما وي نپذیرفت. پس عمر با مشعلی آمد و فاطمه با او روبرو شد بنابراین، تا این مقدار از ماجرا در کتاب‌های اهل سنت آمده است، اما جریان‌های به آتش کشیده شدن، حمله‌ور شدن به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و سقط شدن محسن، در متون مورد اعتبار آنها نیامده است؛ هر چند که این قسمت نیز در گفتار برخی از علمای اهل سنت که  نتوانسته اند از ظلم رفته به فاطمه (علیها السلام) به راحتی گذر کنند نیز آمده است؛ هر چند که بیان چنین حقایقی از سوی آنان موجب آن شده که آنان اعتبار خود را از دست دهند که به چند مورد اشاره می گردد.

1) «ابو اسحاق ابراهیم نظام» (متوفی: 231هـ)؛
وی از شیوخ معتزله و استاد «جاحظ» بوده است. «شهرستانی» (متوفی: 548هـ) به نقل از وی می نویسد: «إن عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت الجنين من بطنها، وكان يصبح: أحرقوا دارها بمن فيها، وما كان في الدار غير علي وفاطمة والحسن والحسين»؛ (5)  «عمر در روز بیعت به شکم فاطمه (علیها السلام) ‌زد تا آن که «محسن» از شکم او ساقط شد و عمر فریاد می زد: خانه را با آن که در آن است به آتش کشید! و این در حالی بود که در آن خانه غیر از علی و فاطمه و حسن و حسین کس دیگری نبود». البته «شهرستانی» ازآنجا که چنین سخنانی با اعتقاداتش سازگار نبوده گفتار وی را از افتراءات وی بشمار آورده است. (6) 

2) «حافظ ابن ابی دارِم» (متوفی: 357-351هـ) (7) 
«ذهبی» (متوفی: 748هـ) در دو کتاب: «سیر اعلام النبلاء» و «میزان الاعتدال» در ترجمه ی روایی حافظ «ابن ابی دارم» به نقل از «محمد بن حماد حافظ» می نویسد: «كَانَ مُسْتَقِيْمَ الأَمْر عامَّة دَهْره, ثُمَّ فِي آخر أَيَّامه كَانَ أَكْثَرَ مَا يُقْرَأ عَلَيْهِ المَثَالب, حَضَرْتُه وَرَجُل يَقْرأُ عَلَيْهِ أنَّ عُمر رَفَسَ فَاطِمَة حَتَّى أَسقطتْ محسّناً»؛ (8)  «او در تمام روزگارش امری مستقیم داشته(دارای اعتقاد سالمی بوده) ولی در آخر ایامش بیشترین چیزی که بر او قرائت می شده مطاعن خلفا بوده است، من نزد او حاضر شدم در حالی که شخصى نزد او چنين مى‏خواند: عمر چنان به سینه ی فاطمه (علیها السلام) زد که محسنش را سقط نمود».
«ابن ابی دارم» به گفته ی حافظ «محمد بن حماد کوفی» در طول عمرش همواره دارای اعتقاداتی صحیح بوده؛ اما در پایان عمرش تغییراتی در اعتقادات وی نسبت به خلفا و صحابه ایجاد شده و وی از آنان به بدی یادی می کرده است. وجود چنین اعتقادی از سوی یکی از بزرگان حدیث اهل سنت بیانگر آن است که وی به اسنادی برخورد نموده که دیدگاه وی نسبت به خلفا را تغییر داده و وی را به حقانیت اهل بیت (علیهم السلام) نزدیک ساخته است.

3) روایت نقل شده توسط «حموینی شافعی» (متوفی: 730هـ)؛
او در کتاب: «فرائد السمطین» به نقل از «ابن عباس» از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت نموده: «...و اما دخترم فاطمه! او سرور زنان عالم از اولین و آخرین است و او پاره ی تن من می باشد... و همانا من چون او را می بینم بیاد مصائبی می افتم که پس از من بر او وارد می شود. گویا او را می بینم که چگونه خواری داخل خانه ی او شده و حرمتش هتک و حقش غصب و ارثش منع و پهلویش شکسته و جنینش سقط شده است... بارالها! لعنت کن هر کس را که به او ظلم کرده و عقاب کن هر کس که حقش را غصب نموده و خوار کن هر کس که او را خوار کرده است و هر کس که بر پهلویش می زند تا بچه اش را سقط می کند او را در آتش دوزخت خالد گرداند. ملائکه در آن هنگام می گویند: آمین». (9) 
 با توجه به این اخبار روشن می¬گردد که شهادت فاطمه (سلام الله علیها ) ساخته شیعه نبوده، بلکه واقعیتی است که پشیمانی خلیفه اول را به دنبال داشته است؛ زیرا یکی از تأسف‌های ابوبکر هنگام مرگ، همین بود: (…فَوَدَدْتُ أنِّی لَمْ أَکُنْ أَکْشِفُ بَیْتَ فاطِمَۀ عَن شَیء وَإنْ کانُوا قَدْ غَلَقُوهُ عَلَی الْحَرْب…) (10)  دوست می‌داشتم که من در خانه فاطمه را نمی¬گشودم، هرچند با بسته بودنش کار به جنگ می‌کشید…

نتیجه:
روشن است که علما و مورخین اهل سنت به این موضوع به‌طور دقیق و مفصل نخواهند پرداخت؛ زیرا بررسی این موضوع بیانگر ظلم و تعدی گروهی از صحابه به اهل‌بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. لذا تعجبی نیست که در منابع اهل سنت به‌صراحت به شهادت حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) پرداخته نشده باشد؛ اما از لابه‌لای اشاراتی که در منابع اهل سنت است و همچنین با تصریح منابع شیعه می توان چنین امری را ثابت نمود.

پی نوشت:
1. کلینی، اصول کافی، ج 1 ص 458
2  . مجلسى، محمدتقى، لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج8، 507.
3 . ابن قتیبه، الامامه والسیاسه، ج 1 ص 31
4 . عبدالرزاق بن همام صنعانی، المصنف، ج 8، ص 572
5  . أبو الفتح محمد بن عبد الكريم بن أبى بكر أحمد الشهرستاني، الملل والنحل، ج1، ص52.
6  . همان.
7  . وی غیر از «أبو محمد عبدالله بن عبدالرحمن بن الفضل الدارمی التمیمی السمرقندی» (متوفی: 255هـ) صاحب کتاب: «سنن الدارمی» است.
8  . شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي،‌ سير أعلام النبلاء، ج15، ص578.
9  . ابراهيم بن سعد الدين شافعى‏، فرائد السمطين في فضائل المرتضى و البتول و السبطين و الأئمة من ذريتهم عليهم السلام‏،ج2، ص35،
10 . طبری، تاریخ طبري، ج 2، ص 619

نقش عبدالله بن سبا در پیدایش تشیع

سؤال:
در تبلیغات وهابیت علیه شیعه آمده است که تشیع، ساخته عبدالله بن سبا است که اولین اختلاف در جهان اسلام را پدید آورد؟
 

پاسخ:
اینکه تأسیس شیعه را به فردی به نام عبدالله بن سبای یهودی نسبت می‌دهند، ادعایی بی‌اساس است؛ زیرا عبدالله بن سبا افسانه‌ای بیش نیست و برخی از بزرگان، تخیلی بودن وجود چنین فردی را به اثبات رسانده‌اند. (1) 
دكتر طه حسين مصري از پژوهشگران معاصر اهل سنت در رابطه با وی مي نویسد: «به گمان من كساني كه تا اين حد موضوع عبد الله بن سبأ را بزرگ جلوه داده اند، بر خود و تاريخ اسراف شديدي نموده اند. زيرا نخستين اشكالي كه با آن مواجه مي شويم آن كه در مصادر مهمّ تاريخي و حديثي ذكري از عبدالله بن سبأ نمي بينيم. در طبقات ابن سعد، أنساب الأشراف بلاذري و ديگر مصادر تاريخي يادي از او نشده است. فقط طبري از سيف بن عمر اين قضيه را نقل كرده و ديگر مورخان نيز از او نقل كرده اند.» (2) 
وی همچنین در آخر سخنانش مي گويد: «به گمان قوي دشمنان شيعه در ايام بني اميه و بني عباس در امر عبد الله بن سبأ مبالغه كردند تا از طرفي براي حوادثي كه در عصر عثمان اتفاق افتاد منشأيي خارج از اسلام و مسلمين بيابند، و از طرفي ديگر وجهه علي (عليه السّلام) و شيعيانش را خراب كنند و از اين منظر برخي از عقايد و امور شيعه را به شخصي يهودي نسبت دهند كه به جهت ضربه زدن به مسلمين، اسلام انتخاب كرد. و چه بسيار است تهمت هاي ناروايي كه دشمنان شيعه بر عليه شيعه وارد كرده اند». (3) 
بر اساس دلایل تاریخی و روایات معتبر در نزد اهل سنت، مؤسس شیعه خود پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده است؛ زیرا شیعه به کسانی گفته می‌شود که خود را پیرو علی (علیه‌السلام) می‌دانند و پیروی از آن حضرت، دستور رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) بوده و در کتاب‌های اهل سنت، روایات متعددی در فضیلت شیعه از رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) نقل‌شده است. یکی از روایاتی که مفسران آورده‌اند، روایت جابر بن عبدالله انصاری است. وی می‌گوید:
ما نزد رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) بودیم که علی (علیه‌السلام) به‌سوی ما آمد. رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) فرمود: قسم به آنکه جانم در دست اوست. این (علی) و شیعیانش روز قیامت رستگارند. در همین هنگام این آیه نازل شد: همانا کسانی که ایمان آورده و کارهای نیک‌انجام داده‌اند. آن‌ها بهترین آفریدگان هستند.
پس‌ازآن اصحاب هرگاه علی را می‌دیدند، می‌گفتند: بهترین آفریدگان، آمد (4) 
اینکه مخالفین شیعه اولین اختلاف در امت اسلامی را به شیعه نسبت می‌دهند، تهمت است؛ زیرا عالمان شیعه به پیروی از اهل‌بیت (علیهم‌السلام) در طول تاریخ همواره امت اسلامی را به وحدت دعوت کردند و بنابر اعتراف بزرگان اهل سنت، اولین اختلاف توسط غیر شیعه بنانهاده شد. همچنان که شهرستانی از عالمان اهل سنت درباره اولین اختلاف در اسلام، در کتاب ملل و نحل خود می‌گوید: «اولین نزاع و اختلاف بنا به نقل ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری به هنگام مرض رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) رخ داد».
وی با سند خودش از عبدالله بن عباس نقل می‌کند:
هنگامی‌که بیماری پیامبر (صلی‌الله علیه و اله) شدت یافت همان بیماری که با آن از دنیا رفت فرمود برایم دوات و قلم بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. عمر گفت: بر رسول خدا تب عارض شده (نعوذبالله) هذیان می‌گوید کتاب خدا ما را بس است. با این گفته وی، سروصدا و دعوا زیاد شد. رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) ناراحت شده و فرمود از نزدم برخیزید و بیرون بروید شایسته نیست احترام مرا نگه ندارید و در نزدم دعوا کنید به همین جهت ابن عباس می‌گفت: همه فاجعه ازآنجا شروع شد که به خاطر دعوا و اختلاف نگذاشتند آنچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌خواست، نوشته شود. (5) 
همچنین مسلم در صحیح این ماجرا را از سعید بن جبیر چنین نقل می‌کند: ابن عباس گفت: روز پنجشنبه و چه روز پنج شنبه ایبود! سپس اشک هایش مانند دانه های مروارید بر گونه هایش جاری شد. گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : «کاغذ و دواتی بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که پس از ان هرگز گمراه نشوید». مردم گفتند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هذیان می گوید. (6) هر چند مشخص است که قائل این کلام عمر بن خطاب بود. (7) 
بنابراین، اولین اختلاف توسط دیگران بنانهاده شد، ولی چرا نگذاشتند رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) آنچه را بنویسد که از گمراهی امت جلوگیری می‌کند؟ خدا درباره رسول خدا می‌فرماید:
«وَمَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَی». (8)  او هیچ‌گاه از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید.
چگونه دستور خداوند را در اطاعت از رسولش نادیده گرفتند، آنجا که می‌فرماید: «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ». (9) «آنچه را پیامبر خدا به شما (دستور) می‌دهد بگیرید و آنچه را که نهی می‌کند، رها کنید و از عدم اطاعت امر خداوند بپرهیزید که خداوند سخت کیفر است».
حال‌آنکه خداوند می‌فرماید:
«فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یؤْمِنُونَ حَتَّیَ یحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لاَ یجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیتَ وَیسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا». (10)  «سوگند به پروردگارت آنها ایمان نمی‌آورند، مگر آن زمانی که تو را داور اختلافاتشان قرار دهند و بعد از صدور حکم تو هیچ‌گونه ناراحتی و سنگینی از نتیجه آن در دل نداشته باشند و در ظاهر و باطن تسلیم حق گردند».
وهابیت باید پاسخ این چراها را بدهد و همچنین باید پاسخ‌گو باشد که چرا بر طبل اختلاف بین مسلمانان می‌کوبند و دیگر مسلمانان را تکفیر می‌کنند؟ آیا خدا و رسول به آنان چنین دستوری داده یا آنکه از جای دیگر فرمان می‌برند.

نتیجه:

علامه عسکری با بررسی گزارش عبدالله بن سبأ از تاریخ طبری به این نتیجه رسید که این موضوع را سیف بن عمر تمیمی نقل کرده است. او با تفحص از گزارش‌هایی که از سیف بن عمر نقل‌شده به این مطلب می رسد که وی در تاریخ، شهرهای ساختگی، جنگ‌های ساختگی و صحابه ساختگی به وجود آورده است. او کسی است که در منابع رجالی اهل سنت به‌شدت تضعیف‌شده است و گزارش‌هایی که از او نقل‌شده اعتبار ندارد.

پی نوشت:
1 . عسکری، مرتضی، عبد الله بن سبأ و دیگر افسانه‌های تاریخی، ترجمه، احمد فهری زنجانی و عطاء محمد سردارنیا، ج 3 ص 615-618
2  . طه حسين، الفتنة الكبرى، علي وبنوه، ج 2 ص 90.
3  . همان.
4 . محمد بن علی شوکانی، فتح القدیر، ج 5، ص 582؛ الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج 6، ص 379. «عن جابر بن عبدالله قال کنا عند النبی فاقبل علی فقال النبی و الذی نفسی بیده ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامه و نزلت إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّهِ (بینه: 7) فکان أصحاب النبی إذا أقبل علی قالوا قد جاء خیر البریه».
5 . عبدالکریم شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 20.
6  . صحیح مسلم، آخر کتاب الوصیه، ج3، ص1259، ح1637.: «حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، أَخْبَرَنَا وَكِيعٌ، عَنْ مَالِكِ بْنِ مِغْوَلٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ مُصَرِّفٍ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّهُ قَالَ: يَوْمُ الْخَمِيسِ، وَمَا يَوْمُ الْخَمِيسِ ثُمَّ جَعَلَ تَسِيلُ دُمُوعُهُ، حَتَّى رَأَيْتُ عَلَى خَدَّيْهِ كَأَنَّهَا نِظَامُ اللُّؤْلُؤِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «ائْتُونِي بِالْكَتِفِ وَالدَّوَاةِ - أَوِ اللَّوْحِ وَالدَّوَاةِ - أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»، فَقَالُوا: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَهْجُرُ».
7  . همان، ح1637.: «عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُتْبَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَفِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ»، فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ، وَعِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ، فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ...».
8 . نجم 3
9 . حشر 7
10 . نساء 65 

اسلام آوردن ایرانیان و موضوعات مرتبط با آن، یکی از بحث های تاریخی است که در مورد آن صحبت های فراوانی شده است. نقش برخی اشخاص، یکی از این مباحث است.
نقش عمر بن خطاب در اسلام آوردن ایرانیان

سؤال دهم:
 با توجه به نقش عمر بن خطاب در ورود اسلام به ايران، چرا ايرانيان نسبت به وي خصومت می‌ورزند؟ بااینکه مسلمانی خود را مدیون او هستند؟
 

پاسخ:
 الف: اینکه تصور می‌شود عمر بن خطاب در اسلام آوردن ایرانیان نقش عمده‌ای داشته و ایرانیان اسلام خود را مدیون خلیفه دوم هستند سخن پسندیده¬ای نیست؛ زیرا شواهد و قرائن حاکی است که ایرانیان قبل از حمله اعراب به ایران یعنی در زمان پیامبر (صلی‌الله علیه واله) اسلام را پذیرفتند. افزون بر آن‌كه اسلام آوردن ايرانيان تدريجي بوده و تا قرن سوم به طول انجاميده است. (1)  ‌
شهيد مطهري مي‏نويسد: «علاقه ايرانيان به دين مقدس اسلام از همان آغاز ظهور دين مقدس شروع شد. قبل از آن‌که شريعت مقدس اسلام توسط مجاهدين مسلمان به اين سرزمين بيايد، ايرانيان مقيم يمن به آيين اسلام گرویدند و با ميل و رغبت به احكام قرآن تسليم شدند و از جان‌ودل در ترويج شريعت كوشش نمودند و حتي در اسلام و مبارزه با معاندين نبي اكرم (صلی‌الله علیه واله) جان سپردند.» (2) ‌
مناطقی که قبل از حمله اعراب به ایران و در زمان پیامبر (صلی‌الله علیه واله) دین اسلام را پذیرفتند بحرین و یمن است؛ زیرا این دو منطقه در قدیم جزو ایران بوده است. طبری می¬نویسد: شاپور ساسانی زمانی که کودک بود، حکام بلاد عرب به ایران چشم طمع دوخته و به قتل و غارت بحرین پرداختند. وقتی شاپور بزرگ شد، انتقام سختی از اعراب نفوذی در بحرین گرفت و آنان را اخراج نمود و مهاجرین ایرانی را در بحرین و عمان، ساکن نمود. (3)  بلاذری و ابن اعثم گزارش کرده¬اند که بحرین یکی از مناطق ایران است و پیامبر (صلی‌الله علیه و اله) در سال هشتم هجری با ارسال مُبلّغی به نام علاء حضرمی، مردم این منطقه را به دین اسلام، دعوت کرد. (4)  در دوران حکومت ساسانیان سلاطین برای بحرین مرزبان تعیین می¬کردند. (5)  حتی ایرانیان فراوانی در سه شهر بحرین به نام شاپور، دارین و زاره، زندگی می¬کردند که در جریان مرتدین بحرین، علاء حضرمی به‌سختی توانست بر آنان غلبه کند.
پیامبر (صلی‌الله علیه واله) با ارسال نامه به مرزبان هَجَر، به نام سی بخت و حاکم بحرین، منذر بن ساوی و فرستادن علاء حضرمی به عنوان مُبلغ دین اسلام، مردم این منطقه را به دین اسلام دعوت نمود. (6)  طبری علاء حضرمی را پیک نامه پیامبر (صلی‌الله علیه واله) به امیر بحرین، منذر بن ساوی در سال ششم هجری برشمرده است. (7)  مردم این منطقه، دارای مذاهب مختلف مسیحی، یهودی، زرتشتی بودند. همچنین قبائل عرب عبدالقیس، بکربن وائل، تمیم و عجمان فارس در این منطقه به سر می‌بردند. حاکم آنان منذر بن ساوی و مرزبان هجر، سی بخت و اعراب و حتی عده¬ای از فارس‌ها، دعوت علاء بن حضرمی را پذیرفته و مسلمان شدند. یهود و زرتشت به پرداخت جزیه با علاء مصالحه کردند. (8)  اولین والی که پیامبر (صلی‌الله علیه واله) به بحرین فرستاد خود علاء حضرمی بود که هم در امر ترویج اسلام و هم در مقام عامل پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بحرین عمل می¬کرد. (9) 
پیامبر (صلی‌الله علیه واله) عبدالله بن حذافه را به سوی پادشاه ایران، خسروپرویز گسیل داشت. (10)  خسروپرویز باکمال وقاحت، نامه پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را پاره کرده و در جواب نامه مشتی خاک فرستاد (11)  حضرت وی را نفرین نمود (12)  و بشارت داد مسلمانان، مالک خاک او می¬شوند. (13)  اگرچه این نامه در خسروپرویز، تأثیری نداشت، اما خبر غیبی پیامبر (صلی‌الله علیه واله) از کشته شدن پادشاه ایران، به فرستادگان خسروپرویز، باعث مسلمان شدن باذان، حاکم یمن و ایرانیان مقیم یمن شد. (14)  چه‌بسا اسلام باذان و ایرانیان یمن بعدها با رفت‌وآمد آنان به ایران در اسلام آوردن مردم ایران، تأثیر گذاشته باشد.
بنابراین یمن و بحرین که سابقاً جزو ایران بود و سلاطین ساسانی حاکم آن را مشخص می¬کردند در زمان پیامبر (صلی‌الله علیه واله) با ارسال نامه و مبلغ به دین اسلام گرویدند؛ و این موضوع قبل از فتوحات اعراب شکل‌گرفته است. البته اگر ازنظر فردي در نظر بگيريم، شايد اولين مسلمان ايراني، سلمان فارسي است و چنان‌كه مي‏دانيم، اسلام اين ايراني جلیل‌القدر آن‌قدر بالا گرفت كه به شرف «سلمان منا اهل‌البیت» نائل شد. (15) 

ب. برخي از ايرانيان در زمان حكومت عمر به جهت نفوذ اسلام در ايران و رفتار مسلمانان، مسلمان شده‏اند. اين نگرش، قابل‌قبول است؛ زيرا برخي از ايرانيان در زمان حكومت عمر بعد از جنگ‏هاي متعدد و پيروزي اعراب مسلمان بر ايران، مسلمان شدند. يكي از آثار مهم پيروزي مسلمانان نفوذ گسترش اسلام در ايران بود. هرگاه كشوري در جنگ پيروز گردد، فرهنگ و سنت و باورهاي ديني و سياسي فاتحان بر كشور مغلوب اثر مي‏گذارد. بعد از فتح ايران، برخي از مسلمانان رفتار معقول و منطقي با ايرانيان داشتند و برخي ايرانيان تحت تأثیر قرار گرفتند. رفتار مسلمانان و جاذبه‏هاي اسلامي از یک‌سو و زمينه‏هاي پذيرش اسلام توسط ايرانيان از جانب ديگر، موجب شد كه برخي از ايرانيان اسلام بياورند. ناگفته نماند، اين روند آشنايي ايرانيان با اسلام و اسلام آوردن آنان تدريجي بوده و صدها سال پس از فتح ايران ادامه داشت؛ همان‌گونه كه در متون تاريخي به وجود بسياري از زرتشتيان در مناطقي مانند كرمان، طبرستان، فارس، خوزستان و خراسان تا قرن‌هاي سوم و چهارم اشاره‌شده است. (16) 

ج: بااینکه اسلام در دوران پیامبر (صلی‌الله علیه واله) وارد بخش‌هایی از ایران قدیم مانند بحرین و یمن گردید و پس از رحلت پیامبر اسلام(صلی‌الله علیه واله) از طریق فتوحات و حمله اعراب به ایران در دوره خلفا وارد ایران مرکزی شد؛ اما نکته قابل تامل این است که اگرچه اسلام تسنن وارد ایران گردید اما مردم ایران در اواخر قرن اول از اسلام سنی دست کشیده و رو به تشیع آوردند. در اواخر قرن اول شیعیان اشعری ساکن کوفه چون تحت تعقیب حجاج بن یوسف ثقفی بودند به ایران گریختند و بخش اعظم آنان وارد شهر قم شدند (17)  و تشیع از شهر قم به نقاط دیگر ایران تسری داشت. (18)  ورود امام رضا (علیه‌السلام) به ایران، ورود سادات و حکومت‌های شیعی آل‌بویه، علویان طبرستان، سربداران، آل کیا، صفویه و... باعث شد مردم ایران مذهب تشیع را بر تسنن ترجیح دهند و در عصر صفویه تشیع مذهب رسمی ایران گردید بنابراین ایرانیان دینی به خلیفه دوم ندارند.

نتیجه:
اسلام در زمان پیامبر از طریق نامه‌هایی که آن حضرت خطاب به منذر حاکم بحرین و خسروپرویز پادشاه ایران، جهت دعوت به دین اسلام نوشت، وارد ایران گردید. البته ایرانی که بحرین و یمن جزو آن بود؛ بنابراین ورود اسلام به ایران محدود به عصر خلیفه دوم نمی¬شود. ازاین‌رو پذیرش دین اسلام را مدیون خلیفه دوم نیستیم. علاوه بر این مذهبی که وارد ایران شد مذهب تسنن بود درحالی‌که مردم ایران به تشیع روی آوردند. ورود تشیع به ایران هم به اواخر قرن اول توسط اشعریان شیعی در قم شکل گرفت و پس‌ازآن حضور امام رضا (علیه‌السلام) و سادات و حکومت‌های شیعی نقطه عطفی در گسترش تشیع در ایران گردید.

پی نوشت:
1 . مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 61.
2 . مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏14، ص 101.
3 . تاریخ طبری، ج 2 ص 55-56.
4 . ابن اعثم، الفتوح، تحقیق علی شیری، ج 1 ص 40؛ بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، فتوح البلدان، ص 85.
5 . عباس اقبال، مطالعاتی در باب بحرین و جزایرو سواحل خلیج فارس، ص 18.
6 . بلاذری، فتوح البلدان، ص 85.
7 . تاریخ طبری، تحقیق، محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 2 ص 645.
8 . بلاذری، فتوح البلدان، ص 85-86-87.
9 . ابن اعثم کوفی، پیشین، ج 1 ص 40، تاریخ طبری، ج 3 ص 137.
10 . تاریخ طبری، ج 2 ص 644، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1 ص 199.
11 . ابن فقیه، البلدان، تحقیق یوسف الهادی، ص 610.
12 . طبری، پیشین ج 2 ص 654.
13 . ابن فقیه، پیشین، ص 610.
14 . ابن سعد، پیشین، ج 1 ص 199.
15 . ابن الأثير، أسد الغابة، ج 2، ص 331.
16 . مقدسى، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ص 323، 394 و 414؛ المسعودي، التنبيه والإشراف، ص 91 و 92.
17 . قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ص 260
18 . همان ص 263 و 279
 

آنچه از تاریخ بدست می آید این است که در زمان تجهیز پیامبر صل الله علیه و آله برای دفن توسط علی علیه السلام، بقیه صحابه در سقیفه بنی ساعده دور هم جمع شده بودند.
علی ع و صحابه و تجهیز پیامبر اکرم ص برای دفن

سؤال:
 اين‌كه گفته می‌شود فقط حضرت علي بن ابي طالب (ع) مشغول غسل پيامبر (ص) بوده و دیگران در شوراي انتخاب خليفه (سقيفه) حضور داشته‌اند، آیا سند تاريخي هم دارد؟
 

پاسخ:
امام علي (علیه‌السلام) آن حضرت را غسل می‌داد و عباس و دو فرزندش، فضل و قثم، بدن آن حضرت را حرکت می‌دادند و اسامه و شقران، آب بر بدن پيامبر (صلی‌الله علیه واله) می‌ريختند. علي (علیه السلام) هنگام غسل دادن می‌گفت: «بابي انت وامي ما اطيبک حيا وميتا؛ پدر و مادرم فدايت! چه اندازه پاکيزه هستي؛ هم در حال زنده‌بودن و هم بعدازآن.» (1) ‌و اصحاب بعد از بيعت با ابوبکر، براي تجهيز و دفن پيامبر (صلی‌الله علیه واله) حضور پيدا کردند. (2) 

نتیجه:
در منابع تاریخی سخن از عدم حضور صحابه کبار در غسل دادن و کفن نمودن پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. به‌ویژه اینکه بزرگان انصار در این زمان در سقیفه به سر می‌بردند و برای جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) سعد بن عبادِه را معرفی نمودند بدون اینکه حضرت علی (علیه السلام) را در این امر ذی‌حق بدانند.

پی نوشت:
1 . ابن اثير، عز الدين ابي الحسن الکامل في التاريخ، ج 2، ص 332؛ تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، ج 2، ص 451؛ سيره ابن هشام، ج 4، ص 319- 320.
2 . ابن اثير، همان؛ سيره ابن هشام، همان.
 

مسئله جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مسئله بسیار مهمی است که اثبات آن برای برخی، نیاز به دلائل متقن دارد
جانشین پیامبر اکرم ص بعد از رحلت ایشان

سؤال:
با توجه به امامت ابوبكر در نماز جماعت به‌جای پيامبر (ص) و همراهي وي در هجرت رسول خدا (ص) به مدينه، آيا پيامبر (ص) وي را به جانشيني خود منصوب نكرده است؟
 

پاسخ:
 تنها گروهي که مدعي استخلاف است، شيعه است. شیعه مدعي است که پيامبر (صلی الله علیه و آله) از ابتداي بعثت تا روز وفات، بر جانشيني و خلافت علي بن ابی‌طالب (علیه السلام) اصرار داشت و به‌طور رسمي نیز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در غدير خم علي بن ابيطالب (علیه السلام) را به‌عنوان جانشين خود معرفي کرد و همه مردم بعد از معرفي پيامبر(صلی الله علیه و آله)، با او بيعت کردند. در سقيفه اصلاً سخن از استخلاف نبود و کسي ادعاي نصب از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله) را نداشت.
هيچ سندي وجود ندارد که دلالت داشته باشد مهاجران حاضر در سقيفه براي قانع کردن انصار، به آيات هجرت يا به نماز ابوبکر يا به سخن صريح و غیرصریح ديگري از پيامبر(صلی الله علیه و آله) استناد کرده باشند؛ بلکه برعکس در ردّ ادعاي استخلاف شيعه و استناد آن‌ها به غدير و غير غدير، تصريح کرده‌اند که پيامبر(صلی الله علیه و آله) از دنيا رفت، بدون اين‌که کسي را به خلافت برگزيند.
ابوبکر و عمر در سقيفه و تا آخر عمر، بر اين‌که رسول خدا کسي را به‌صراحت يا به اشاره به خلافت نصب نکرده، اصرار داشتند. اين سخن ابوبکر هنگام وفات است که گفت:
«وأما الثلاث اللواتي وددت أني كنت سألت رسول‌الله (صلی‌الله عليه واله) عنهن، فوددت أني سألته هذا الأمر فكنا لا ننازعه أهله، وددت أني كنت سألته هل للأنصار في هذا الأمر نصيب...» (1) 
کاش از رسول خدا پرسيده بودم خلافت بعد از ایشان به عهده کيست تا با وي درباره خلافت نزاع نکنيم و کاش پرسیده بودم آيا انصار در خلافت نصيبي دارند؟
و عمر در آخر عمر بارها گفت:
«وإني إن لا أستخلف، فإن رسول‌الله (صلی‌الله عليه و اله) لم يستخلف، وإن أستخلف فإن أبا بكر قد استخلف.» (2) 
اگر من کسي را به‌جای خود نگمارم، (به) رسول خدا (اقتدا کرده‌ام که) کسي را به‌جای خود نگمارد و اگر بگمارم، (به) ابوبکر (اقتدا کرده‌ام که) به‌جای خود کسي را گمارد.
عالمان کلام اهل سنت هم با صداي بلند اعتراف کرده‌اند که امامت و خلافت به سه طريق منعقد می‌شود: 1. بيعت امت مثل خلافت ابوبکر 2. نصب از جانب خليفه قبلي مثل خلافت عمر 3. قهر و غلبه بازور مثل بسياري از خلافت‌ها.
«وتنعقد الإمامة بثلاثة طرق، أحدها: البيعة، كما بايعت الصحابة أبا بكر الطريق الثاني: استخلاف الامام من قبل، وعهده إليه، كما عهد أبو بكر إلى عمر... وأما الطريق الثالث، فهو القهر والاستيلاء، فإذا مات الامام، فتصدى للإمامة من جمع شرائطها من غير استخلاف ولا بيعة، وقهر الناس بشوكته وجنوده، انعقدت خلافته لينتظم شمل المسلمين...» (3) 
عالمان اهل سنت تصريح کرده‌اند که پيامبر(صلی الله علیه و آله) از دنيا رفت، بدون اين‌که کسي را به خلافت برگزيند و مشروعيت خلافت ابوبکر را مستند به بيعت امت می‌دانند؛ نه استخلاف پيامبر(صلی الله علیه و آله). البته بيعت هم نه بيعت همگي بعد از شور و آزادنه و اجماع امت يا جماعتي از آن‌ها؛ بلکه پيشنهاد يک نفر و قبول يک نفر ديگر و بعد هم بيعت گرفتن به‌زور از ديگران:
«تنعقد الامامة بقولنا و قول المعتزله و... باختيار أهل الحل والعقد وبيعتهم من غير أن يشترط إجماعهم على ذلك ولا عدد محدود بل ينعقد بعقد واحد منهم ولهذا لم يتوقف أبو بكر إلى انتشار الأخبار في الأقطار ولم ينكر عليه أحد وقال عمر لأبي عبيدة ابسط يدك أبايعك فقال أتقول هذا وأبو بكر حاضر فبايع أبا بكر وهذا مذهب الأشعري إلا أنه يشترط أن يكون العقد بمشهد من الشهود لئلا يدعي آخر أنه عقد عقدا سرا متقدما على هذا العقد.» (4) 
آري، در دوره‌هاي بعد به مستندسازي براي بيعت ابوبکر همت گماشتند و به موارد زيادي (جعلي يا غير جعلي) براي اثبات نصب ابوبکر به‌صراحت يا به اشاره از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله) استناد کردند که از جمله آن‌ها آيات مربوط به هجرت و پيش‌نمازي ابوبکر هنگام بیماری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌باشد که به‌تفصيل عدم دلالت آن‌ها بر مقصود را بيان می‌کنيم.

اما آيه غار:
در اين‌که همراه پيامبر (صلی الله علیه و آله)در غار و در سفر به هجرت، ابوبکر بوده است و نه کسي ديگر، شک نيست. ما اختلافي در اين زمينه سراغ نداريم.
البته چگونگي همراه شدن ابوبکر، روشن نيست و اين از نقاط مبهم تاريخ است. سخناني که در اين مورد گفته شده، قطعي و مستند به سند محکم نیست. هيچ عالمي و هيچ سندي مدعي نشده که پيامبر(صلی الله علیه و آله) به امر خدا ابوبکر را براي همراهي خود انتخاب کرده و حداکثر سخني که عالمان اهل سنت با سند‌هاي ضعيف و عادي گفته‌اند، اين است که ابوبکر خواهان هجرت به مدينه بود و از پيامبر اجازه می‌طلبيد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌فرمود که صبر کن، شايد همراهي بيابي و ابوبکر احتمال می‌داد که اين همراه خود پيامبر(صلی الله علیه و آله) باشد. (5)  ‌
و گفته‌اند پيامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از تصميم به هجرت و خواباندن علي (علیه السلام) به‌جای خود، به‌طرف غار ثور رفت. بعد ابوبکر آمد و علي (علیه السلام) را ديد و از پيامبر (صلی الله علیه و آله)خبر گرفت و متوجه شد که پيامبر (صلی الله علیه و آله) به‌طرف غار ثور رفته، پس به او ملحق شد. (6)  ‌
 بنا به خبر ديگر، پيامبر(صلی الله علیه و آله)  به علي (علیه السلام) فرمود: اگر ابوبکر نزد تو آمد، به او خبر بده که من به‌طرف غار ثور رفته‌ام و به من ملحق شود. (7)  ‌
و بنا به خبر ديگر، پيامبر(صلی الله علیه و آله)  به خانه ابوبکر می‌رود و او را از تصميمش به هجرت خبر می‌دهد و ابوبکر می‌پرسد: من اجازه همراهي دارم؟ و پيامبر جواب مثبت می‌دهد و ابوبکر از شادي گريه می‌کند. (8)  ‌ درهرحال، ابوبکر به همراه پيامبر(صلی الله علیه و آله)  به‌طرف غار ثور رفت و سه شبانه‌روز در غار ماند. بعد به همراه بلدي به‌سوی مدينه رهسپار گشتند.
آيه 40 سوره توبه در مورد اين جريان است:
«إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ»
اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد (و در مشكل‌ترین ساعات، او را تنها نگذاشت)؛ آن هنگام كه كافران او را (از مكّه) بيرون كردند؛ درحالی‌که دوّمين نفر بود (و يك نفر بيش‌تر همراه نداشت). در آن هنگام كه آن دو در غار بودند و او به همراه خود مى‏گفت: غم مخور، خدا با ماست! در اين موقع، خداوند سكينه (و آرامش) خود را بر او فرستاد. با لشكرهايى كه مشاهده نمى‏كرديد، او را تقويت نمود. گفتار (و هدف) كافران را پايين قرارداد (و آن‌ها را با شكست مواجه ساخت). سخن خدا (و آيين او)، بالا (و پيروز) است و خداوند عزيز و حكيم است.
عالمان اهل سنت اين آيه را اثبات‌کننده بزرگ‌ترین فضيلت براي ابوبکر می‌دانند و می‌گويند شأن ابوبکر آن‌قدر بزرگ بوده که رسول خدا او را دلداري داده و آرامشش را بر ابوبکر نازل کرده است و او را اولين دو نفر شمرده (که رسول خدا دومینشان است) و...
اصل اين‌که اين آيه فضيلتي را براي ابوبکر اثبات کند، محل بحث است (که خواهيم گفت) و برفرض اثبات فضيلت، بر نصب او براي خلافت و جانشيني دلالت ندارد که اگر دلالتي بر فضيلت ابوبکر و صلاحيت او براي تصدي خلافت داشت، در سقيفه و بعدازآن بدان استناد می‌شد؛ درحالی‌که بعد‌ها وقتي مروان نزول آيه «والذي قال لوالديه اف لکما» (9)  را در شأن عبدالرحمن بن ابوبکر شمرد، عايشه به‌صراحت گفت: «ما أنزل الله فينا شيئا من القرآن الاّ أن الله أنزل عذري» (10)  خدا جز آيات سوره نور در جريان افک براي بيان عذر من، آيه‌ای ديگر در شأن خاندان ما نازل نکرده است.
این‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دومين دو نفر و ابوبکر (صاحبه) ناميده شده نيز بيان واقع است؛ زيرا در آن واقعه جز آن دو، کسي نبود و ابوبکر صاحب و همراه آن حضرت بود و صاحب و همراه بودن در يک واقعه، دلالت بر همرنگي و همفکري و همراهي واقعي ندارد. زيرا صاحب و همراه ممکن است از لحاظ فکر و اعتقاد و رفتار، هيچ همرنگي‌ای با فرد نداشته باشد؛ همچنان در سوره کهف از دو نفر صحبت می‌کند که همراه بودند (يقول لصاحبه)؛ درحالی‌که يکي مؤمن و ديگري کافر بود. (11)  ‌
اما این‌که ادعاشده در اين آيه صحبت از نزول سکينه از جانب خدا بر ابوبکر است و اين (برفرض صحت) فضيلتي است، صحيح نيست؛ زيرا بايد روشن شود مرجع ضمير در جمله «فانزل سکينته عليه»، چه کسي است؟ اگر مرجع ابوبکر باشد، ادعاي صحيحي است.

در بين دانشمندان اهل سنت در مورد مرجع اين ضمير چند نظر وجود دارد:
1. گروه اول قاطعانه مرجع ضمير را پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته و نزول بر غير آن حضرت را رد کرده‌اند. ازجمله: نويسنده (التحرير و التنوير)، ابن عاشورمحمد بن طاهر می‌نويسد:
بسياري از مفسران به اين نظر غريب و دور از ذهن پرداخته‌اند که ضمير در «عليه» به (صاحبه) ابي‌بکر برمی‌گردد؛ با این‌که جزم دارند ضمير در جمله و ايده به پيامبر (صلی الله علیه و آله) برمی‌گردد. به همين جهت، گرفتار تشتت در ضمير‌ها شده‌اند. با يادآوري حالت ابي‌بکر، اسلوب کلام را به‌هم‌ریخته‌اند؛ درحالی‌که آيات در مقام بيان حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و پايمردي او و تأييدي است که خدا از او به عمل‌آورده؛ اگر سخن از ابي‌بکر رانده‌شده، فرعي و تبعي بوده (در مقام بيان حالات و مقامات او نيست). حيرت و سرگرداني ازآنجا حاصل‌شده که «فانزل الله» را فرع بر «اذ يقول لصاحبه لا تحزن» گرفته‌اند؛ زیرا آنان را واداشته که جمله «وايده بجنود لم تروها و...» را تأويل ببرند و... درحالی‌که اگر به اسلوب و نظم کلام دقت می‌کردند، گرفتار چنين پريشان‌خاطري نمی‌شدند. (12)  ‌
در «التفسير الوسيط للقرآن الکريم» آمده:
مراد از نزول سکينه طمأنينه و آرامشي است که در قلب پيامبر(صلی الله علیه و آله) مستقرشده بود. او را به‌گونه‌ای قرار داده بود که از اجتماع مشرکان دور غار هراسي نداشت و اهميتي نمی‌داد. بعضی مفسران بر اين رأیند که ضمير به صدّيق بر می‌گردد؛ زيرا اصل بر رجوع ضمير به نزديک‌ترین مرجع است. ديگر این‌که پيامبر(صلی اله علیه و آله) از قبل بر آرامش بود و احتياج به نزول آرامش جديد نداشت؛ ولي طرفداران رأي اول، اين استدلال‌ها را رد کرده‌اند؛ به این‌که رجوع ضمير در «و ايده بجنود» به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) معلوم است، نمی‌توان آن را به غير پيامبر (صلی الله علیه و آله) برگرداند و آن جمله، عطف بر جمله قبلي است. پس لازم است ضمير در جمله قبلي را هم به پيامبر برگردانیم تا کلام به‌هم‌ریختگی پيدا نکند. براي نزول آرامش هم لازم نيست قبل از آن خوف و ترس و اضطراب باشد؛ بلکه نزول آن براي زیادشدن ايمان و اطمينان است تا دلالت بر ‌شأن والاي پيامبر (صلی الله علیه و آله) کند. (13)  ‌

2. گروه دوم فقط مرجع را پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته و هيچ احتمال ديگري نداده‌اند (مانند گروه اول احتمال رجوع به ابوبکر را مطرح و رد نکرده‌اند؛ بلکه از آن بی‌اعتنا گذشته‌اند). احمد بن مصطفي از اين گروه است که در تفسيرش می‌نويسد:
 آرامش را بر او نازل کرد، يعني بر رسولش. (14)  ‌

3. گروهي هر دو احتمال را ذکر کرده‌اند؛ ولي نزول بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) را قوي‌تر دانسته‌اند. ازجمله، ابن کثير در تفسير مي‌نويسد:
پس خداوند بنا بر قول مشهور‌تر آرامش را بر رسولش نازل کرد. گفته‌شده بر ابوبکر. (15)  «قيل» به قولي گفته می‌شود که ازنظر نويسنده ضعيف است.
 صاحب روح المعاني هم می‌نويسد:
بر او، يعني بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) و از ابن عباس روايت کرده‌اند که ضمير به رفيق پيامبر (صلی الله علیه و آله) برمی‌گردد. (16)  ‌
صاحب فتح القدير می‌نويسد: اگر ضمير را به ابوبکر برگردانيم، يعني با فرستادن آرامش، ترس را از او برديم و آرامش را جايگزينش ساختيم. اگر به پيامبر (صلی الله علیه و آله) برگردانيم، يعني او را از این‌که سبب ترس برايش حاصل شود، در امان داشتيم. اين‌که ضمير در «و ايده» به پيامبر(صلی الله علیه و آله) برمی‌گردد، تأييد کننده اين است که در اینجا هم ضمير به پيامبر(صلی الله علیه و آله)  برمی‌گردد. (17)  ‌

4. گروه چهارم دو احتمال (رجوع به پيامبر و به صاحبش) را ذکر کرده‌اند؛ بدون اين‌که يکي را تقويت يا ديگري را تضعيف کنند. ازجمله اينان، ابن عجينه احمد بن محمد، صاحب «البحر المديد في تفسير القرآن المجيد» است. او می‌نويسد: «انزل... عليه» يعني بر پيامبر يا رفيقش. (18) ‌

5. گروه پنجم فقط نزول بر ابوبکر را یادکرده است. ازجمله، عبدالله بن حسين عکبري نويسنده «التبيان في اعراب القرآن» می‌نويسد:
ضمير به ابوبکر برمی‌گردد؛ زيرا او تشويش خاطر داشت. (19)  ‌

6. گروه ششم ضمن ذکر هر دو احتمال، نزول بر ابوبکر را تقویت کرده‌اند. ازجمله، ابن آبی حاتم که می‌نويسد: از حبيب بن ابي ثابت نقل‌شده که بر ابوبکر نازل شد؛ اما پيامبر(صلی الله علیه و آله)  قبل از آن بر سکينه بود. (20)  ‌
مظهري در تفسير می‌نويسد: از ابن عباس نقل‌شده که آرامش بر ابوبکر نازل شد. پيامبر(صلی الله علیه و آله) قبل از آن بر آرامش بود. اين قول، اولي است؛ زيرا فاء در فانزل دلالت بر نزول آرامش بعد از کلام رسول(صلی الله علیه و آله) بر ابي‌بکر دارد. ضمير را هم بايد به مرجع نزديک‌تر، يعني ابي بکر ارجاع داد. (21)  ‌
احکام القرآن جصاص و البحر المحيط و تفسير الوسيط زهيلي هم از اين گروه هستند.

7. گروه هفتم که ضمير را فقط به ابوبکر برگردانده و احتمال ديگر را باطل کرده و فخر رازي اين راه را پیش‌گرفته است. او می‌نويسد: برگرداندن ضمير به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)،  از چند جهت باطل است:
اول. ضمير را بايد به مرجع نزديک‌تر، يعني ابوبکر برگردانيم.
دوم. ابوبکر ترسيده و ‌اندوهگين بود. پس بايد آرامش بر او نازل شود تا اطمينان يابد.
سوم. اگر بخواهيم ضمير را به پيامبر(صلی الله علیه و آله)  برگردانيم، بايد بپذيريم که او قبل از آن ترسيده بود. اگر ترس او را گرفته بوده، چطور می‌توانسته به ابوبکر بگويد: نترس (22)  يعني پيامبر (صلی الله علیه و آله) قبل از آن بر آرامش بوده و تحصيل حاصل، محال است.
بنابراين، غالب مفسران اهل سنت ضمير را فقط به پيامبر(صلی الله علیه و آله) برمی‌گردانند يا برگشت آن به پيامبر(صلی الله علیه و آله)  را صحيح‌تر می‌دانند و تعداد اندکي آيه را در ‌شأن ابي‌بکر دانسته يا نزولش در مورد ابي‌بکر را تقويت کرده و قوي‌تر شمرده‌اند. در اين ميان، تنها فخر رازي است که آيه را فقط در ‌شأن ابوبکر دانسته و نزول آن در ‌شأن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را باطل شمرده است. اگر سستي دلايل وي را بيان کنيم، معلوم می‌گردد که آيه فقط در ‌شأن رسول خدا نازل‌شده و اگر مذمت ابي‌بکر نباشد، مدحي از او به‌حساب نمی‌آيد.

اما نقد دلايل فخر رازي:
دليل اولش اين بود که ضمير را بايد به مرجع نزديک‌تر برگردانيم و ابوبکر (صاحبه) مرجع نزديک‌تر است. بر اين حرف، چند اشکال وارد است. ازجمله:

1. اين حرف فخر، صحيح است؛ اما درجایی که يک ضمير آمده که قبل از آن دو نام ذکرشده و ارجاع ضمير به هر دو ممکن باشد؛ ولي در آيه فوق چندين بار ضمير تکرار شده که مرجع آن‌ها به قرينه مقام و حال و سياق کلام به‌يقين رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است. هيچ احتمال ديگر وجود ندارد. بعد نام ابوبکر آمده (صاحبه) و بعد دوباره ضمير‌ها تکرار شده است. اگر مرجع ضمير‌هاي بعد با مرجع ضمير‌هاي قبل يکي نباشد و ضميرهاي بعد به ابوبکر و ضمير‌هاي قبل به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگردد، متکلم بايد قرينه لازم بر اين تغيير مرجع ضمير را نصب کند؛ وگرنه مخاطب را به خطا و اشتباه انداخته و از خداي حکيم چنين کاري (به خطا انداختن مخاطب) سر نمی‌زند.
در آيه، قبل از کلمه صاحبه سه بار ضمير مفرد غايب مذکر ذکرشده که مرجع هر سه، بدون‌ شک و ترديد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است. بعد در کلمه صاحبه و بعدازآن نيز دو بار تکرار شده که مرجع در دو مورد، بدون شک و ترديد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. فقط در يک مورد محل اختلاف است. اگر در آن مورد مرجع ابوبکر بود، بايد قرينه ذکر می‌شد.

2. بعد از کلمه صاحبه نيز دو بار اين ضمير تکرار شده که برگرداندن هر دو به ابي بکر غلط است و هیچ‌کس نگفته است. همه عالمان، بدون هيچ شک و ترديد، ضمير در جمله «و ايده بجنود لم تروها» را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگردانده‌اند. حالا چگونه و به چه دليل ضمير در فانزل سکينته عليه را به ابوبکر و در ايده بجنود لم تروها را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگردانيم؟!
پس حرف فخر در مورد برگشت ضمير به مرجع نزديک‌تر در اين آيه، اصلاً جايي ندارد و کنار زدن دلايل آشکار و ادعاي بدون دليل است.
دليل دومش اين بود که ابوبکر اندوهگين بود. پس بايد آرامش بر او نازل شود تا اطمينان يابد.
بله ابوبکر اندوهگين بود و با تسلي پيامبر (صلی الله علیه و آله) آرام گرفت؛ ولي سخن در اين است که و انزل سکينته عليه مربوط به او نيست. این‌که او با تسلي پيامبر(صلی الله علیه و آله) آرامش گرفته، دليل بر نزول سکينه که مطلبي خاص است، بر او نیست.
دليل سومش این‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر سکينه بوده و ترس نداشته تا نزول سکينه بر ايشان معنا داشته باشد.
در جواب‌گوییم جداي از این‌که نزول سکينه بر هر کس واقع نمی‌شود و فقط بر انسان‌هايي که ملازمت بر تقوا داشته و دارند، نازل می‌گردد (که بحث آن مفصل است. طالبان به ترجمه الميزان ذيل آيات نزول سکينه مراجعه کنند). قرآن صراحت دارد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با این‌که هيچ جا و در هيچ ميدان و بحراني نترسيده و مضطرب نشده، ولي بارها سکينه بر او نازل‌شده است. سکينه يک امداد خاص خدا براي مؤمنان والا مرتبه است. به آيات زير توجه کنيد:
«ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرين.» (23) ‏
ـ «إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في‏ قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً.»  (24)‌
اين دو آيه، حاکي از نزول سکينه بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روز صلح حديبيه و در روز حنين است، در حالي که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هیچ‌وقت ترس و اضطراب نداشته است.
بنابراين، چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آن روز ترس نداشته، دليل نمی‌شود که نزول سکينه بر ايشان بی‌معنا باشد.
با توجه بدان چه گذشت، هيچ دليلي نداريم که ضمير را به ابوبکر برگردانيم؛ بلکه همه دلايل حاکي از نزول سکينه بر شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. البته با دلداري رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، ابوبکر هم آرامش يافته و ترسش زايل شده است.
بنابراين، آيه غار، نه‌تنها اثبات صلاحيت و افضليت ابوبکر براي تصدي خلافت و نشان از نصب ايشان به‌صورت غیرمستقیم از جانب خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيست، بلکه همان‌گونه که عايشه گفته، اصولاً نمی تواند فضيلتي را براي ابوبکر ثابت کند.

اما نماز ابوبکر:
يکي ديگر از دلایل اهل سنت در اثبات حقانيت خلافت ابي‌بکر، قضيه نماز او است. 
آن‌ها می‌گويند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روزهاي آخر عمر که بیمار بوده و نمی‌توانسته خودش اقامه جماعت کند، ابوبکر را امام جماعت قرار داده و اين، خود بهترين دليل بر آن است که می‌خواسته فضيلت و شايستگي او را گوشزد کند تا امت بعد از وي بدانند چه کسي را به خلافت منصوب کنند.
بر اين ادعا ايراد‌هاي اساسي فراواني وارد است. ازجمله:
روايات نماز ابي‌بکر که در کتب اهل سنت از طريق عايشه، انس بن مالک، عبدالله بن عمر و عبیدالله بن عبدالله بن عتبه واردشده، که دلالت این اخبار دارای اختلاف است به‌گونه‌ای که نمی‌توان به اصل آن باور پيدا کرد و اگر اصل آن‌هم اتفاق افتاده باشد، نمی‌توان باور کرد که به امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده؛ بلکه قراين موجود در همين احاديث نشان می‌دهد که به امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نبوده است. بعضي از اين روايات دلالت دارد که بعضی همسران پيامبر در امام جماعت ساختن ابي‌بکر دخالت داشته‌اند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خطاب به آن‌ها فرموده: «إنكن صواحب يوسف.» (25) 
در روايتي عايشه گفت که پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: ابوبکر را بگوييد به مردم نماز بخواند و او خواسته پدرش معذور شود و عمر يا علي نماز بخواند؛ ولي پيامبر(صلی الله علیه و آله) با اصرار فقط امامت ابوبکر را می‌خواسته است. (26)  ‌در روايت ديگر عبدالله بن زمعه گويد: بلال پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به نماز خبر داد و حضرت فرمود: کسي را بگوييد بر مردم نماز بخواند (يعني مهم نبود چه کسي باشد). من خارج شدم و عمر را ديدم و ابوبکر غايب بود و از او خواستم نماز بخواند و او برخاست و جلو ايستاد و تکبير گفت و چون صدايش بلند بود، پيامبر (صلی الله علیه و آله) شنيد و گفت: فأين أبوبكر؟ يأبى الله ذلك والمسلمون، يأبى الله ذلك والمسلمون؛ ابوبکر کجاست؟ خدا و پيامبر ابا دارند غير ابوبکر امام باشد.
پس آمد و نمازهاي بعد را او بر مردم خواند؛ بعد از این‌که اين نماز به امامت عمر اقامه شد. (27)  ‌
بنابر روايت ديگر، وقتي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) صداي عمر را شنيد، از حجره خارج شد و با غضب فرياد برآورد: نه نه نه بايد ابن ابي قحافه امامت کند. (28)  ‌
بنا به روايت ديگر، اين جريان، نه در مريضي رسول خدا (صلی الله علیه و آله)؛ بلکه در جنگ با بني عمرو بن عوف بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نماز ظهر را با مردم خواند و به بلال گفت: اگر من براي عصر نيامدم، ابوبکر نماز بخواند و به هنگام عصر ابوبکر به نماز ايستاد و تکبير نماز گفت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسيد و صف‌ها را شکافت تا پشت سر ابوبکر ايستاد و ابوبکر متوجه نشد؛ ولي از قراین متوجه شد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او اشاره کرد که ادامه بده و ابوبکر به پشت سر پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفت و پيامبر جلو آمد و نماز را خواند و بعد از نماز به ابوبکر گفت: چرا وقتي با اشاره گفتم نماز را ادامه بده، ادامه ندادي؟ ابوبکر گفت: نخواستم بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) امام باشم. (29)  ‌
اين برخی از تعارض‌هاي روايات نماز ابوبکر است که نشان می‌دهد نمی‌توان به اين روايات اعتنا کرد.
از طرف ديگر، در روايات تأکيد شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چند روز قبل از وفات، سپاهي به فرماندهي اسامه بن زيد را براي جنگ با روميان تجهيز می‌کرد و ابوبکر و عمر هم از افراد اين سپاه بودند و بر فرستادن آن‌ها اصرار فراوان داشت (30)  و کساني را که از همراهي با اين سپاه تخلف ورزند، لعن کرد (31)  بااین‌حال، محال است که ايشان هم ابوبکر را براي رفتن به سپاه ابوبکر مأموريت اکيد داده باشد و هم از ايشان بخواهد که نماز جماعت اقامه کند.
ديگر این‌که برفرض که ابوبکر از جانب ايشان به اقامه نماز منصوب‌شده باشد، دليلي بر افضل بودن او و منصوب بودن او براي خلافت و داشتن صلاحيت اين کار ندارد؛ زيرا افراد بسياري از جانب رسول خدا براي اقامه جماعت در مدينه يا غير آن معین‌شده‌اند و هیچ‌کس آنان را بدان جهت بر مأمومينشان افضل نشمرده است؛ ازجمله، عمرو بن عاص که در ذات السلاسل بر ابوبکر و عمر امام بود. به‌خصوص این‌که اهل سنت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روايت کرده‌اند که اقتدا به هر امیری چه صالح باشد يا فاجر، در جماعت جايز است.
بنابراين، موارد مذکور نمی‌تواند دليل بر صلاحيت ابوبکر يا دليل بر نصب او از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله) باشد؛ به‌ویژه که اصلاً در سقيفه اين موارد مطرح نبود و خاصه این‌که علي بن ابي طالب (علیه السلام) هم به ادله فراوان منصوب پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود و هم از همه اصحاب افضل و به تصدي اين مقام اولي بود.

نتیجه:
اهل سنت با اشاره به موضوع همراه بودن ابوبکر با پیامبر در مسیر هجرت به مدینه و پناه در غار ثور، این جریان را علاوه بر فضیلت ابوبکر، دلیل بر جانشینی او پس از پیامبر می‌دانند. درحالی‌که ابوبکر در لحظات آخر عمر گفته بود ای‌کاش از پیامبر پرسیده بودم که بعد از ایشان حکومت بر عهده کیست؟ خلیفه دوم می گفت: «إنّ بیعه أبی بکر کانت فلته وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه»  بیعت با ابوبکر، یک امر ناگهانی بود؛ ولی خداوند ما را از شر آن حفظ کرد و اگر کسی دوباره خواست با چنین بیعتی، خلیفه شود، او را بکشید. بااین‌حال آیا می¬توان پذیرفت همراهی پیامبر درون غار دلیل جانشینی آن حضرت شود؟

پی نوشت:
1. جوهري، السقيفة وفدك، ص 43.
2 . مسلم، صحيح، ج 6، ص 4- 5؛ عبد الرزاق صنعاني، المصنف، ج 5، ص 448- 449؛ احمد بن حنبل، مسند، ابن الاشعث سجستاني، سنن، ج 2، ص 15
3 . محيى الدين النووي، روضة الطالبين، ج 7، ص 263- 266.
4 . التفتازانی، شرح المقاصد في علم الكلام، ج 2، ص 281.
5 . طبري، تاریخ، ج 2، ص 97.
6 . همان، ج 2 ص 101-102
7 . همان، ج 2، ص 99
8 . همان، ج 2، ص 102
9 . احقاف 17
10 . صحيح، بخاري، ج 6، ص 42.
11 . کهف 32-44
12 . ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج 10، ص 101.
13 . طنطاوي سيد محمد، التفسير الوسيط للقرآن الکريم، ج 6، ص 293.
14 . احمد بن مصطفي مراغي، تفسير المراغي، ج 10، ص 122.
15 . ابن کثير، تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 136.
16 . آلوسي بغدادي، روح المعاني، ج 5، ص 289.
17 . شوکاني محمد بن علي، فتح القدير، ج 2، ص 289.
18 . ابن عجيبه احمد بن محمد، البحر المديد، ج 2، ص 383.
19 . عکبری، عبدالله بن حسین، التبيان في اعراب القرآن، ص 184.
20 . ابن ابي حاتم، تفسير القرآن العظيم، ج 6، ص 1802.
21 . محمد ثناء الله مظهري، التفسير المظهري، ج 4، ص 213.
22 . فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج 16، ص 49.
23 . توبه 26
24 . فتح 26
25 . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج1، ص133، ح664، بَابٌ: حَدُّ المَرِيضِ أَنْ يَشْهَدَ الجَمَاعَةَ. و...
26 . محيي الدين نووي، المجموع، ج 4، ص 241.
27 . ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام أحمد بن حنبل،ج31، ص 203و ج41، ص271.
28 . ابوداود، سليمان بن اشعث، سنن أبي داود، ج4، ص1994.
29 . نسائى، احمد بن على، المجتبى من السنن، ح793.
30 . عبد الرزاق الصنعاني، المصنف، ج 6، ص 57- 58؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 196- 197؛ محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج 2، ص 249.
31 . ايجي، المواقف، ج 3، ص 650؛ ابن ابي الحديد، همان، ج 6، ص 52.
 

برخی ادعا دارند که شیعیان به همسر پیامبر صل الله علیه و آله (عایشه) توهین کرده و نسبت های ناروا می دهند در حالی که هیچ یک از بزرگان شیعه این مسئله را نمی پذیرند

سؤال:
چرا شيعيان به ام‌المؤمنین، عايشه نسبت زنا می‌دهند؟
 

پاسخ:
از دیدگاه شیعه، زنان تمام پیامبران از تهمت زنا مبرا بوده‌اند؛ چرا که این مطلب طعن و نقص بر انبیاء (علیهم‌السّلام) است و با آبروی آنان سروکار داشته و خداوند تمام انبیاء خود را از هر نقص و عیبی مبرا ساخته است.
مرحوم شیخ طوسی (متوفی: 460هـ) در رابطه با اتهام فحشا به همسرن پیامبران به نقل از ابن‌عباس می‌نویسد: «ما زنت امراة نبی قط، وکانت الخیانة من امراة نوح انها کانت تنسبه الی الجنون والخیانة من امراة لوط انها کانت تدل علی اضیافه». «هیچ یک از زنان پیامبران هرگز زنا نکرده است، خیانت زن نوح این بود که آن حضرت را متهم به دیوانگی کرده بود و خیانت زن لوط نیز این بود که جای مهمانان حضرت لوط به کفار نشان داد». (1) 
و در جای دیگر گفته است:
«وقوله (ضرب الله مثلا للذین کفروا امراة نوح وامراة لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین) قال ابن‌عباس: کانت امراة نوح وامراة لوط منافقتین (فخانتاهما) قال ابن‌عباس: کانت امراة نوح کافرة، تقول للناس انه مجنون، وکانت امراة لوط تدل علی اضیافه، فکان ذلک خیانتهما لهما، وما زنت امراة نبی قط، لما فی ذلک من التنفیر عن الرسول والحاق الوصمة به، فمن نسب احدا من زوجات النبی الی الزنا، فقد اخطا خطا عظیما، ولیس ذلک قولا لمحصل». «اما این سخن خداوند که: «خداوند برای کسانی که کافر شده‌اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند»، ابن‌عباس گفته: زن نوح و زن لوط منافق بودند. «فخانتاهما» ابن‌عباس گفته: زن نوح کافر بود و به مردم می‌گفت که آن حضرت دیوانه شده است و زن لوط جای مهمانان آن حضرت را به کفار نشان داد، این خیانت آن دو زن بود؛ هیچ یک از زنان پیامر هرگز زنا نکرده‌اند؛ زیرا سبب بدبینی و ننگ و عار نسبت به آن حضرت می‌شد؛ پس هرکس یکی از زنان پیامبران را متهم به زنا کند، اشتباه بزرگی مرتکب شده است و کسی که تحصیل (تحقیق) کرده باشد، چنین سخنی نمی‌گوید». (2) 
چنین دیدگاهی دیدگاه تمام علمای شیعه در قرون مختلف بوده است؛ چنانکه مرحوم «شرف الدین» در این رابطه اجماع علمای شیعه را در تنزیه همسران انبیاء از ارتکاب زنا را بیان داشته است، چنانکه می نویسد: «و علی ذلک اجماع مفسری الشیعة ومتکلمیهم وسائر علمائهم». «و تمام مفسران، متکلمان و دیگر علمای شیعه بر این مطلب اجماع دارند». (3) 
اما در عین وجود اخبار شنیعی در رفتار و گفتار عایشه در منابع اهل سنت جای سؤال است اخباری که نه شیعه؛ بلکه راویان از اهل سنت نقل نموده و در کتب روایی آنان ثبت و ضبط شده است که برخی با اسانید صحیح و برخی ضعیف نقل شده اند که در هر حال وجود چنین آثاری در منابع روایی اهل سنت جای سؤال و تأمل است. اخباری که بیانگر جواز رضای کبیر و ارتباط عایشه از این طریق  با هر کس که دوست داشت با او هم کلام شود؛ (4)  آراستن کنیزکان از سوی عایشه برای بدام انداختن جوانان قریش؛ (5)  انجام غسل در مقابل برادر رضایی، (6)  جنب شدن مردان در منزل عایشه؛ (7)  نقل مسایل شرم آور از سوی عایشه؛ (8) و...
 این در حالی است که نه تنها در نقل گفتار علمای شیعه؛ بلکه در کتب روایی شیعه نیز چنین اخباری در مورد همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل نشده است.
بر این اساس در پي توهين ياسر الحبيب روحاني شيعه نمای کويتي به عایشه و انتشار کتابی از سوی وی، و در پاسخ سؤالی از سوي جمعي از علما و فرهيختگان شيعه منطقه احساء عربستان سعودي، رهبر معظم انقلاب اسلامي آیت‌الله خامنه‌اي، با صدور فتوايي، توهين به عايشه همسر پيامبر اسلام و هر يک از نمادهاي اسلامي اهل تسنن را حرام اعلام کردند.
 خبرگزاري مهر در بخش عربي خود می‌نويسد: «حضرت آیت‌الله‌العظمی سيد علي خامنه‌ای، رهبر انقلاب اسلامي با صدور فتوايي، توهين به ام‌المؤمنین حضرت عايشه، همسر پيامبر اکرم يا نمادها و شخصيت‌هاي اسلامي اهل سنت را حرام اعلام کردند.»
اين فتوا، با استقبال گسترده در جهان اسلام مواجه شده است. به گزارش خبر آنلاین، رهبر معظم انقلاب در پاسخ به استفتایي اعلام کردند: «اهانت به نمادهاي برادران اهل سنت، ازجمله اتهام زني به همسر پيامبر اسلام (عايشه) حرام است. اين موضوع، شامل زنان همه پيامبران و به‌ويژه سيد الانبياء پيامبر اعظم حضرت محمد (صلی‌الله علیه و اله) می‌شود.»
البته شيعيان نسبت به عايشه انتقاد‌ها و اشکالاتی دارند که از يکي آن‌ها قيام و خروج وي همراه طلحه و زبير عليه امام علي (علیه السلام) بعد از انتخاب آن حضرت توسط اکثريت قريب به‌اتفاق مردم به‌عنوان خليفه و حاکم اسلامي است؛ که به‌صورت خلاصه به آن اشاره می‌شود.

نقش عايشه در فتنه جمل
عايشه كه در زمان قتل عثمان در مكه بود و سخت باعثمان مخالفت مي‌كرد و مردم را به كشتن عثمان تحريك مي‌نمود، بعد از قتل عثمان رهسپار مدينه شد. در بين راه كه متوجه شد مردم علي (علیه السلام) را به‌عنوان خليفه معين كرده‌اند، بسيار ناراحت شد و گفت: ای‌کاش آسمان بر سرم فرومی‌ریخت (و چنين چيزي نمي‌شنيدم). مرا به مكه بازگردانيد. او را به مكه بازگرداندند و مكه به‌صورت پايگاه مخالفان حكومت علي (ع) درآمده بود.
طلحه و زبير، عايشه را راضي كردند تا با یکدیگر عليه علي (ع) شورش و قيام نمايند و كشته شدن عثمان را بهانه قراردادند. عايشه موافقت كرد. سخنگوي شورشيان به مردم مكه اعلام كرد: آگاه باشيد كه ام المؤمنين و طلحه و زبير عازم بصره هستند. هر كس مي‌خواهد اسلام را عزيز گرداند و با کسانی كه خون مسلمانان را حلال شمرده‌اند، نبرد كند و آن‌کس كه مي‌خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند، با اين گروه حركت كند و هر كس مركب و هزينه رفتن ندارد، وسایل سفر براي او آماده است. (9)  ‌
شورشيان با گروه بسیاري از بني‌اميه و افراد فريب‌خورده، رهسپار بصره شدند. آنان به بصره حمله كردند و گروهي از مردم بي‌گناه را كشتند و عثمان بن حنيف استاندار علي (ع) را دستگير كردند. او را مورد ضرب و هتك قراردادند و موهاي سر و محاسنش را كندند. درباره قتل او مشورت كردند؛ ‌ولي چون از نفوذ برادرش سهل بن حنيف واهمه داشتند، او را رها كردند. (10)  ‌
سرانجام جنگ جمل به سركردگي عايشه و طلحه و زبير و دسيسه معاويه و بني‌اميه ميان دو گروه از مسلمانان رخ داد كه چهارده هزار تن از مسلمانان از طرفين كشته شدند و كينه و اختلاف شديد ميان مسلمانان ايجاد شد. (11) 
بنابراین، عايشه در فتنه جمل از عاملان اصلي به‌حساب می‌آيد و ظاهراً ريشه اين عداوت‌ها حسادتي بود كه وي نسبت به امام علی داشته است.
پس از غائله جنگ جمل، از امام علي پرسيدند که چه شد عايشه به دشمني با شما برخاست و بين مسلمانان برادرکشي به راه انداخت، حضرت در پاسخ به برخي از فضايلش اشاره کرد که باعث حسادت و دشمني عايشه شد، ازجمله فرمود:
1. از این‌که موقعيت من نزد پيامبر از موقعيت پدرش ابوبکر برتري داشت.
2. از این‌که در جريان «مؤاخات»، پيامبر من را برادر خود معرفي کرد؛ اما برادري پدرش ابوبکر را با عمر بيان نمود.
3. از این‌که به دستور خدا در تمامي خانه‌هاي اصحاب که به‌سوی مسجد باز بود، بسته شد جز در خانه من.
4. از این‌که در جنگ خيبر پيامبر (ص) پرچم را اوّل به دست پدرش ابوبکر داد، او شکست خورد؛ سپس آن را به دست عمر داد، او هم شکست خورد، بعد فرمود: فردا پرچم را به دست کسي مي‌دهم که خدا و رسولش او را دوست دارند و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد؛ فردا پرچم را به دست من داد و من پيروزي را نصيب مسلمانان نمودم.
5. از این‌که پيامبر سوره برائت را به پدرش ابوبکر سپرد که در مسجدالحرام و در مراسم حج براي مشرکان بخواند؛ اما سپس پيام خداوندي رسيد که‌ای پيامبر! سوره برائت را خودت يا فردي همچون خودت بايد براي مشرکان بخواند. به دنبال دستور پروردگار، پيامبر به من مأموريت داد که در بين راه سوره برائت را از ابوبکر بگيرم و در مسجدالحرام اعلان نمايم.
6. از این‌که عايشه از خديجه دلي پرکینه داشت؛ چراکه مي‌دانست خديجه در قلب پيامبر جا دارد و او رشک مي‌برد. از اين بابت، به پدرش شکايت مي‌کرد. عايشه اين رشک را به فاطمه و من سرايت داد.
7. از این‌که عايشه مي‌ديد که پيامبر مرا گرامي مي‌دارد و من نزد پيامبر از جايگاه ويژه‌اي برخوردارم و حتي خودش که همسر پيامبر است، موقعيت مرا ندارد.
8. از این‌که در جريان «حديث افک»، پيامبر به من مأموريت داد تا در آن باره تحقيق کنم که خوشايند عايشه نبود. (12) 

نتیجه:
چنين سخنی افترایی بیش به شیعه نیست. شیعه ساحت همه زنان پیامبران (علیهم السلام) را از ارتکاب فحشاء بدور دانسته و آنچه که در مورد همسر برخی از انبیاء در قرآن و اخبار وارد شده را مربوط به گناهان اعتقادی دانسته. بر این اساس علمای شیعه هر گونه اهانتی نسبت به زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و همسران سایر انبیاء (علیهم السلام) را جایز ندانسته؛ اما با این حال سوال شیعه از کسانی که چنین افترایی را متوجه شیعه دانسته آن است که چرا کتب روایی اهل سنت پر از گزارشاتی است که بیانگر ارتکاب افعال شنیع از سوی عایشه است؟

پی نوشت:

1  . طوسی، شیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۴۹۵.    
2  . طوسی، شیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱۰، ص۵۲.     
3  . شرف الدین موسوی، سید عبد‌الحسین، الفصول المهمة فی تالیف الامة، ص۱۵۶.     
4  . مالك بن انس، موطأ الإمام مالك،ج4، ص874.: «فَأَخَذَتْ بِذلِكَ عَائِشَةُ أُمُّ الْمُؤْمِنِينَ. فِي مَنْ كَانَتْ تُحِبُّ أَنْ يَدْخُلَ‏ عَلَيْهَا مِنَ الرِّجَالِ. فَكَانَتْ تَأْمُرُ أُخْتَهَا أُمَّ كُلْثُومٍ بِنْتَ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ. وَ بَنَاتَ أُخْتِهَا  أَنْ تُرْضِعْنَ مَنْ أَحَبَّتْ أَنْ يَدْخُلَ‏ عَلَيْهَا مِنَ الرِّجَال‏».
5  . ابن‌ابی‌شیبة کوفی، ابوبکر عبدالله بن محمد، الکتاب المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۴، ص۴۹، ح۱۷۶۶۴.: « حدثنا ابو بکر قال نا وکیع عن العلاء بن عبد الکریم الیامی عن عمار بن عمران رجل من زید الله عن امراة منهم عن عائشة انها شوفت جاریة وطافت بها وقالت لعلنا نصطاد بها شباب قریش». «از عائشه روایت شده است که روزی کنیزی را آرایش کرده و او را چرخاند و گفت: شاید بتوانیم با این کنیز، جوانان قریش را شکار کنیم!».
6  . ابن‌رجب بغدادی، زین الدین ابی الفرج عبد الرحمن ابن شهاب الدین، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج۱، ص۲۴۹.:  «ابن وهب، عن اسامة بن زید، ان محمد بن ابراهیم بن الحارث التیمی حدثه، عن ابی سلمة بن عبد الرحمن، قالَ: دخلت علی عائشة، فقلت لها: کیف غسل رسول الله من الجنابة؟ فقالت: ادخل معک یا ابن اخی رجلاً من بنی ابی القعیس ـ من بنی اخیها من الرضاعة -، فاخبر ابا سلمة بما تصنع، فاخذت اناء فاکفاته ثلاث مرات علی یدها، قبل ان تدخل یدها فیهِ، فقالَ: صبت علی یدها من الاناء یا ابا سلمة ثلاث مرات قبل ان تدخل یدها. فقالت: صدق، ثم مضمضت واستنثرت، فقالَ: هی تمضمض وتستنثر. فقالت: صدق، ثم غسلت وجهها ثلاث مرات، ثُمَّ حفنت علی راسها ثلاث حفنات، ثم قالت بیدها فی الاناء جمیعاً، ثم نضحت علی کتفیها ومنکبیها، کل ذَلِکَ تقول اذا اخبر ابن ابی القعیس ما تصنع: صدق. خرجه بقی بن مخلد وابن جریر الطبری. وهذا سیاق غریب جداً. واسامة بن زید اللیثی، لیس بالقوی. وهذه الروایة تدل علی ان ابن اخیها من الرضاعة اطلع علی غسلها، وهذا یتوجه علی قول من اباح للمحرم ان ینظر الی ما عدا ما بین السرة والرکبة، وهو قول ضعیف شاذ». «از ابی‌سلمة بن عبد الرحمن روایت شده است که گفت به نزد عایشه رفتم و به او گفتم: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چگونه از جنابت غسل می‌کرد؟
او گفت: ‌ای فرزند برادرم، مردی از بنی‌ابی‌القعیس ـ از فرزندان برادر رضاعی عایشه- را به همراه خود بیاور تا به ابا‌سلمه خبر دهد که چه می‌کند! پس مشتی از آب را با دست خویش گرفت و سه بار بر روی دست خویش ریخت قبل از آن‌که دست خویش را وارد ظرف کند، آن شخص نیز چنین به اباسلمه گفت؛ عایشه (برای اینکه ابا‌سلمة از سخن این شخص مطمئن شود) سخن او را تایید کرد! سپس آب را مضمضه کرد و بیرون ریخت؛ و آن شخص نیز برای اباسلمه نقل کرده و عائشه نیز تایید کرد؛ سپس صورت خویش را سه بار شست؛ سپس سه بار آب را به روی سر خویش ریخت؛ سپس تمام دو دست خویش را وارد ظرف کرد؛ سپس آب را بر روی دو کتف و شانه خویش ریخت! و در همه این بخش‌ها وقتی ابن‌ابی‌القعیس به اباسلمه خبر می‌داد، عایشه می‌گفت راست گفت!
این روایت بسیار عجیب است! اسامة بن زید لیثی قوی نیست! و این روایت نشان می‌دهد که فرزند برادر رضاعی عایشه، نحوه غسل کردن او را دیده است! و این نظر تنها طبق نظر کسانی قابل توجیه است که می‌گویند شخص محرم، می‌تواند به غیر از ما بین ناف و زانوی زنان محرم خویش نگاه کند! و این نظر ضعیف و شاذی است!».
7  . ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج41، ص415.: «إِنَّ رَجُلًا مِنَ النَّخَعِ كَانَ نَازِلًا عَلَى‏ عَائِشَةَ، فَاحْتَلَمَ». و...
8  . ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج42، ص167.: «حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی اَبِی ثنا الْوَلِیدُ بن مُسْلِمٍ ثنا الاوزاعی قال حدثنی عبد الرحمن بن الْقَاسِمِ عن ابیه عن عَائِشَةَ زَوْجِ النبی صلی الله علیه وسلم قالت اذا جَاوَزَ الْخِتَانُ الْخِتَانَ فَقَدْ وَجَبَ الْغُسْلُ فَعَلْتُهُ انا وَرَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَاغْتَسَلْنَا». «از عائشه همسر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده است که گفت: هر وقت ختنه‌گاه (مرد) از ختنه‌گاه (زن) عبور کرد، غسل واجب می‌شود، من و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این کار را انجام دادیم و سپس غسل کردیم». و...

9 . تاريخ طبري، ترجمه: ابو القاسم پاينده، ج 3، ص 167؛ تبن اثیر، الكامل في التاريخ، ج 3، ص 205- 210.
10 . ابن اثیر، پیشین، همان، ص 217.
11 . شيخ مفيد، الجمل النصره لسيدالعتره في حرب البصره، ص 419.
12 . همان ص 409-412 

صفحه‌ها