دانش تاريخ

چرا موقع حمله عراق به ایران شمشير بر گردن ايرانيان گذاشتند؟
نخست، نکته‌اي را که در سؤال شما به‌اشتباه مطرح‌شده، اصلاح کنيم و آن اين‌که: مسلمان شدن ايرانيان، ربطي به حملۀ عراق به ايران ندارد، بلکه مربوط به عرب‌هاي ...

مگر نمي­گوييم هيچ اجباري در دين نيست، پس چرا موقع حمله عراق به ایران شمشير بر گردن ايرانيان گذاشتند که يا بمير يا قبول کن؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

نخست، نکته‌اي را که در سؤال شما به‌اشتباه مطرح‌شده، اصلاح کنيم و آن اين‌که: مسلمان شدن ايرانيان، ربطي به حملۀ عراق به ايران ندارد، بلکه مربوط به عرب‌هاي مسلماني است که در سدۀ نخست هجري، حاکمان ساساني را شکست داده، راه ورود اسلام به ايران را باز کردند. نکتۀ ديگر اين‌که: پذيرش دين، امري قلبي است و معنا ندارد که کسي به‌زور، وادار به پذيرش دين اسلام يا هر دين ديگري شود. ممکن است کسي در «ظاهر»، اعمال و مناسک ديني را انجام دهد؛ ولي هرگز نمي‌توان او را وادار به «پذيرش قلبي دين» کرد. خلاصه اين‌که به‌موجب دلايل عقلي و به استناد آيۀ 256 سورۀ بقره (لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏…)، ايمان آوردن و پذيرش دين، اجباري نيست؛ يعني قابليت اجبار ندارد و در اين، شکي نيست.

امّا آيا به‌راستي، عرب‌هاي مسلمان، ايرانيان را به‌زور شمشير مسلمان کردند؟ يافتن پاسخ درست اين سؤال، نيازمند بررسي گزارش‌هاي تاريخي مربوط به درگيري مسلمانان با حاکمان ساساني است که در کتاب‌هاي تاريخي، با عنوان «فتوحات» شناخته مي‌شود. دراين‌باره، به چند نکته مي‌توان اشاره کرد: 1 ـ بسياري از شهرهاي ايران مانند قم و اصفهان، بدون هيچ خون‌ريزي فتح شد و درواقع، در بسياري از موارد، خود مردم و يا فرماندهان ساساني، شهر را به مسلمانان تسليم کردند. (1) گزارش‌هاي متعدّد تاريخي حاکي از آن است که مردم ايران در آن زمان، از حاکمان ساساني ناراضي بودند و مهم‌ترين دليل شکست ساسانيان، نداشتن پشتوانۀ مردمي بوده است که در موارد بسياري نيز با مسلمانان همکاري مي‌کردند. (2)  2 ـ ضعف دولت ساساني به دليل فساد طبقۀ حاکم و اختلافات فراوان بر سر قدرت، باعث تزلزل آن شده بود، «دولت ساساني به‌رغم شکوه و عظمت ظاهري که داشت، به‌سختي رو به پستي و پريشاني مي‌رفت. در پايان سلطنت انوشيروان، ايران وضعي سخت متزلزل داشت. سپاه ياغي بود و روحانيت روي در فساد داشت. فسادي که در وضع روحانيت بود، از قدرت و نفوذ موبدان برمي‌خاست. تشتّت و اختلاف در عقايد و آرا پديد آمده بود و موبدان در تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند…» و به‌ويژه پس از مرگ انوشيروان، اين وضعيت روزبه‌روز بدتر شد و نزاع ميان فرماندهان قدرت‌طلب، بالا گرفت. (3) اين‌همه، رمقي براي حکومت ساساني نگذاشت و به‌علاوۀ عوامل ديگري مانند تبعيض طبقاتي، نارضايتي مردم از حکومت را نيز تشديد کرد و از ديگر سو، انحرافات ديني، رواج خرافات و فساد روحانيون زرتشتي نيز باعث دلسردي مردم از آيين زرتشتي شده بود و بدين‌سان، زمينه براي تحوّلي همه‌جانبه و پذيرش اسلام در ميان مردم ايران بسيار فراهم‌شده بود. (4) با اين اوصاف، نمي‌توان چيرگي مسلمانان بر ايران را تماماً ناشي از قدرت شمشير و زور و خشونت دانست. 3 ـ سپاهيان مسلمان، هيچ اجباري بر مسلمان شدن مردم در سرزمين‌هاي فتح‌شده نداشتند؛ بلکه آنان را دعوت به اسلام می کردند و اگر نمی پذیرفتند و حکومت اسلامی تثبیت می شد، موظف به پرداخت جزیه بودند. (5) بزرگ‌ترين دليل بر اين مطلب ـ که مسلمانان کسي را مجبور به پذيرش اسلام نمي‌کردند ـ اين است که مردم ايران به‌مرور مسلمان شدند و حتّي هنوز هم بعد از گذشت چهارده قرن، برخي از ايرانيان به دين اسلام نگرويده‌اند و در قالب اقليت‌هاي زرتشتي، کليمي و صابئي، در همين سرزمين به سر مي‌برند. 4 ـ اين‌که ايرانيان را متّهم به پذيرش اجباري اسلام کنيم، علاوه بر ناسازگاري با واقعيت‌هاي تاريخي، به‌نوعي توهين به ايرانيان نيز هست، که ایرانی ها آنقدر ترسو و ضعیف بودند که با آن هم تجهیزات نظامی و سپاهیان فراوان در خاک خود از یک سپاه کوچک شکست خوردند. بلکه ایران ملّتي است که به حقيقتِ نهفته در اسلام پي برد و آن را باجان و دل پذيرفت و درراه اعتلا و گسترش آن، بيش از هر قوم ديگري کوشيد، (6) و سزاوار چنين تهمتي نيست. 5 ـ از آن‌سو، اسلام نيز آن‌قدر پيام‌هاي حق‌طلبانه و انسان‌دوستانه و فطرت‌پذير دارد که براي گسترش آن، نيازي نيست ديگران را وادار به پذيرش آن کرد. بي‌شک، مهم‌ترين علّت گسترش اسلام، همين روح حقيقتي است که در آموزه‌هاي آن نهفته است و برخورد خوب فاتحان مسلمان نيز در اين زمينه، مزيد بر علّت بود (7) و باعث فتح قلوب يا فتح اقناعي شد؛ فتحي که به قول مرحوم دکتر آئينه‌وند، «هم با فطرت ابلاغ ديني و کرامت انساني سازگارتر است و هم امواج انساني آن پايدارتر و دستاوردهاي تمدّني و معرفتي آن، بارزتر است». (8) خلاصه اين‌که: دين، تحميل کردني نيست و با دقّت در گزارش‌هاي تاريخي، درمي‌يابيم که ايرانيان با ميل خود مسلمان شدند و اين‌طور نبود که شمشير بر گردنشان گذاشته باشند که يا مسلمان بشو و يا بمير! بسياري از آنان مسلمان نشدند و نسل آنان هنوز هم در ايران زندگي مي‌کنند.

 

پي‌نوشت ‌ها:

1. ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 313 و 314.

2. مانند مردم شوشتر و گروهي که در فتح نهاوند به مسلمانان ياري رساندند. ر.ک: دينوري، الاخبار الطوال، ص 131 و 137.

3.       عبدالحسين زرين‌کوب، دو قرن سکوت، چاپ ششم، ص 54 و 55.

4.       ر.ک: محمد نصيري (رضي)، تاريخ تحليلي اسلام، ويراست دوم، نشر معارف، چاپ اول، 1379، ص 40 و 41.

5.       ابن اعثم مي‌نويسد: «عبدالله بن بديل، با دو هزار سواره، در کنار دروازۀ شهر اصفهان اردو زد. در اين هنگام، مردم شهر پيکي فرستادند و از او درخواست صلح کردند. ابوموسي ـ که فرمانده ارشد اين عمليات بود ـ با آنان بدين‌صورت صلح کرد که صد هزار درهم نقدي بپردازند و پس‌ازآن نيز هر کس که دوست داشت بر دين مجوس (زردشتي) باقي بماند، ماليات سرانه يا همان جزيه بپردازد. (الفتوح، ج 2، ص 314: «…فأرسل إليه أهل أصفهان يسألونه الصلح، فأجابهم أبو موسى إلى ذلك و صالحهم [5] على مائة ألف درهم عاجلة و الجزية بعد ذلك على من أقام على دين المجوسية»).

6.       بهترين منبع دراين‌باره، کتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام و ايران، نوشتۀ شهيد مرتضي مطهري است.

7.       ر.ک: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج 2 (تاريخ خلفا)، ص 126 ـ 122.

8.       صادق آئينه‌وند، تاريخ اسلام (مجموعه مقالات)، نشر معارف، 1382، مقالۀ «فتوح در اسلام»، ص 58.

بايد با زور شمشير مردم را در سر جاي خود بنشانند يا از حکومت کنار روند؟
بر اساس مباني اعتقادي ما، تنها کسي حق دارد حکومت بر مردم را در دست بگيرد که از طرف خداوند براي اين کار تعيين‌شده باشد. بنابراين، تعيين شدن از طرف خدا، براي ...

اگر در زمان خلافت حضرت علي (ع) اکثر مردم ايشان را نخواستند تکليف حضرت چه بوده، بايد با زور شمشير و ديکتاتوري مردم را در سر جاي خود بنشانند يا از حکومت کنار بروند؟ و تکليف ياران و همراهان ايشان چطور، بايد سمت حضرت را بگيرند يا بر روي مردم شمشير بکشند؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

پاسخ سؤال شما با توجه به چند مقدمه روشن مي‌شود:

 يکم ـ بر اساس مباني اعتقادي ما، تنها کسي حق دارد حکومت بر مردم را در دست بگيرد که از طرف خداوند براي اين کار تعيين‌شده باشد. (1) بنابراين، تعيين شدن از طرف خدا، براي «مشروعيت» حکومت کافي است و ما بر اساس دلائل متعددي که در جاي خود بررسي و اثبات‌شده، معتقديم که بعد از رحلت رسول خدا (صلي‌الله عليه و آله)، تنها امام علي (عليه‌السلام) چنين مشروعيتي داشته است. (2)

دوم ـ بااين‌حال، جاي ترديد نيست که هيچ حکومتي، بدون همراهي و فرمان‌برداري مردم، بر پا نمي‌شود و اگر هم با زور و اعمال قدرت از سوي گروهي اندک برپا شود، ديرپا نخواهد بود و از هم خواهد گسيخت. ازاين‌رو، هر حکومتي براي برپايي و ماندگاري خويش، نيازمند «مقبوليت» نزد مردم است و البته اين مقبوليت نيز فقط به معناي هواداري و گرايش قلبي نيست؛ بلکه بايد در مقام عمل خود را نشان دهد.

سوم ـ بررسي تاريخ صدر اسلام و حوادث پس از رحلت رسول خدا (صلي‌الله عليه وآله)، ما را به اين نتيجه مي‌رساند که امام علي (عليه‌السلام) پس از انعقاد حکومت در دست ابوبکر، از همراهي مردم محروم ماند و هرچند هواداراني در ميان صحابه داشت؛ ولي اولاً، تعدادشان نسبت به همۀ مردم ـ که اکثرشان تازه‌مسلمان بودند ـ اندک بود و ثانياً، تنها تعداد اندکي از آنان پا به ميدان عمل نهادند و حاضر شدند آن حضرت را عملاً ياري کنند. (3) ازاين‌رو، آن حضرت خود را بي‌ياور ديد و با اين‌که قاطعانه خلافت را حقّ خويش مي‌دانست، (4) راه صبر را در پيش گرفت.

چهارم ـ اميرالمؤمنين علي (عليه‌السلام) حاضر نبود به هر قيمتي، حکومت را به دست بياورد. ازاين‌رو، پيشنهاد ياري ابوسفيان را رد کرد. (5) آن حضرت 25 سال بعدازآن نيز، وقتي عثمان کشته شد و مردم به سراغش آمدند، تنها هنگامي حاضر شد حکومت را در دست بگيرد که به قول خودش، «مردم چون يال کفتار او را از هر سو احاطه کردند» و اعلام حمايت جدي توسط گروهي انبوه از مردم، حجّت را بر حضرت تمام کرد. (6) و حتّي در آن شرايط نيز کسي را به بيعت با خويش وادار نساخت (7) و از کساني که حاضر به بيعت نبودند، تنها پيمان مي‌گرفت که کارشکني نکنند.

نتيجه اين‌که: نه حضرت علي (عليه‌السلام) و نه هيچ‌يک از ياران آن حضرت، هرگز «بازور شمشير و ديکتاتوري» بر مردم مسلط نشدند و چنين کاري را روا نمي‌دانستند.

نکته: ممکن است بروز جنگ‌هاي جمل و صفين و نهروان در دوران خلافت حضرت علي (ع)، براي شما سؤال‌انگيز بوده باشد. دراين‌باره نيز بايد توجّه داشته باشيد که اين سه جنگ نه براي تصاحب قدرت، بلکه براي ايجاد امنيت در قلمرو حکومت اسلامي بود. هنگامي‌که حکومت مشروع آن حضرت با مقبوليت بالاي مردمي تحقّق يافت، طبيعي بود که مخالفت با آن و بر هم زدن نظم جامعه به بهانه‌هاي مختلف، شورش و ياغي‌گري تلقي شود و در اين صورت، لازم بود که با آن برخورد قاطع صورت بگيرد؛ کاري که امام علي (عليه‌السلام) آن را انجام داد و در اين مسير تا جايي که مردم همراهي‌اش کردند، از پاي ننشست؛ اما در اين زمينه نيز، امام هرگز آغازگر جنگ نبود و تا توان داشت، از بروز جنگ پيش‌گيري نمود؛ تا جايي که متهم به ترسيدن از جنگ شد! و دشمن نيز به نکوهش او پرداخت. بعد از برپايي جنگ نيز هرگز باعث بحراني‌تر شدن آن نشد و جنگ و دشمني، او را به‌تندي وا‌نداشت و اصول انساني را ناديده نينگاشت. (8)

پي‌نوشت ‌ها:

1.       ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقائد، شرکت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، ص 297 ـ 295.

2.       همان، ص 314 ـ 311. نيز ر.ک: اصغر منتظر القائم، تاريخ امامت، نشر معارف، ص 31 ـ 29.

3.       ر.ک: نهج البلاغة، خطبۀ 217 که مي‌فرمايد: «فنظرت فإذا ليس لي رافدٌ و لا ذابٌّ و لا مساعدٌ إلا اهل بيتي؛ در چنان وضعيتي نگريستم و بررسي کردم، ديدم ياوري و مدافعي برايم نمانده جز اهل بيتم».

4.       اين مطلب را به خوبي مي‌توان از خطبۀ سوم نهج البلاغه (معروف به شقشقيه) برداشت کرد؛ به ويژه آن جا که مي‌فرمايد.

5.       ر.ک: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج 2 (تاريخ خلفا)، ص 23.

6.       نهج البلاغة، خطبۀ 3 (شقشقيه).

7.       رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 63.

8.       يوسف غلامي، تاريخ اسلام، جمعي از نويسندگان زير نظر دکتر صادق آئينه‌وند، نشر معارف، ويراست دوم، ص155 و 156.

اولاد امام رضا ع فقط امام جوادع بوده پس سید رضوی همان جوادی است؟
در پاسخ بايد به چند نکته توجه داشت: 1 ـ دربارۀ اين‌که آيا امام رضا (عليه‌السلام) فرزندي غير از امام جواد (عليه السلام) داشته يا نه اختلاف است. عموم مورّخان ...

ما چند دسته سيد داريم. حسيني، سجادي، موسوي، جعفري ... ولي سيد رضوي  اولاد امام رضا علیه­السلام است امام رضا علیه­السلام فقط امام جواد علیه­السلام بوده پس اولاد امام جوادي مي شود تحقيق کنيد سيد رضوي چطور فرزند  امام رضا علیه­السلام ميشود؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

  در پاسخ بايد به چند نکته توجه داشت: 1 ـ دربارۀ اين‌که آيا امام رضا (عليه‌السلام) فرزندي غير از امام جواد (عليه السلام) داشته يا نه اختلاف است. عموم مورّخان و نويسندگان، فرزندي براي ايشان غير از امام محمّد تقي ذکر نکرده‌اند (1) و حتي برخي تصريح کرده‌اند که ايشان هنگام رحلتش فرزند ديگري نداشته است. بااين‌حال، از دختري به نام «فاطمه بنت الرضا» نيز در سند يک حديث نام‌برده شده است. (2) البتّه از برخي روايات استفاده مي‌شود که ايشان پسر ديگري نيز داشته و حتي مقابري نيز براي اولاد ايشان در شهر مرو و حتّي قزوين يا شهرهاي ديگر ذکرشده است. (3) برخي نيز تعداد اولاد آن حضرت را تا چهار پسر نيز ذکر کرده‌اند؛ ولي سخن معتبر همين است که ايشان پسري غير از امام جواد نداشته (4) و اگر هم داشته، در کودکي از دنيا رفته است؛ چنان‌که دربارۀ فرد مدفون در قزوين، تصريح‌شده که کودکي دوساله يا کم‌تر بوده است. (5) خلاصه اين‌که تصريح عالمان نسب‌شناس و نيز قرائن تاريخي، قاطعانه نشان مي‌دهد که نسل امام رضا (عليه‌السلام) تنها از طريق فرزندش امام محمّد تقي معروف به جواد، ادامه يافته است (6). 2 ـ بنا بر آنچه گذشت، همۀ سادات رضوي، از نسل امام جواد (عليه‌السلام) هستند و حتّي به تعبيري مي‌توان تمام نوادگان امام هادي و امام عسکري (عليهماالسلام) را نيز از سادات رضوي شمرد؛ چنان‌که تعبير «ابن الرضا» علاوه بر امام جواد، براي نوۀ ايشان امام عسکري (عليه‌السلام) نيز به کار مي‌رفته است. (7) اين بدان جهت است که امام رضا (عليه‌السلام)، افزون بر مقام علمي و معنوي که در ميان عموم مسلمانان و به‌ويژه شيعيان داشت، چون به‌حسب ظاهر، عهده‌دار مقام ولايت‌عهدي مأمون نيز گشت، شهرت سياسي و اجتماعي مضاعفي نيز يافته بود و همين باعث شده بود که نه‌تنها فرزند، بلکه نوادگان ايشان را نيز به آن حضرت منسوب مي‌کردند. اين، مشابه تعبير «يا ابن رسول‌الله» است که خطاب به ائمه فراوان به‌کاررفته؛ در حالي که آنان فرزندان بي‌واسطۀ پيامبر (صلي‌الله عليه و آله) نبودند.  3 ـ بااين‌حال، برخي از محققان و نويسندگان تصريح کرده‌اند که تعبير «سادات رضوي» يا «رضويّون»، مربوط به ساداتي است که نسبشان به موسي بن محمّد بن علي مي‌رسد و در قم و مشهد و قزوين و ديگر بلاد پراکنده‌اند؛ و او همان فرزند امام جواد و برادر امام هادي است که به «موسي مُبَرقَع» معروف است. وي در سال‌هاي پاياني عمرش به قم آمد و همان‌جا مدفون شد (8). خلاصۀ پاسخ شما اين است که: همۀ سادات رضوي، از طريق امام جواد به امام رضا (عليهما‌السلام) مي‌رسند و اين‌که چرا به آنان «سادات جوادي» يا تعبير ديگري شبيه به آن گفته نشده، به‌احتمال بسيار قوي، به سبب شهرت فراگير امام رضا (عليه‌السلام) و معروف شدن نسل امام رضا (علیه السلام) به ابن الرضا بوده است. البته احتمالات ديگري نيز قابل‌طرح است که در جاي خود بايد بررسي شوند. 

پي‌نوشت‌ها:

1.براي نمونه، ر.ک: ابن فنُدق، لباب الانساب، ص 42.

2.       ر.ک: شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، باب دهم در تاريخ امام ثامن ابوالحسن علي بن موسي‌الرضا، فصل ششم، ذکر اولاد آن جناب. (نسخۀ يک‌جلدي، چاپ مؤسسۀ مطبوعاتي حسيني، ص 924 ـ 923).

3.       به اين لينک بنگريد: http://fa.alkawthartv.com/news/86023.

4. محمدجواد فضل‌الله، تحليلي از زندگاني امام رضا عليه‌السلام، ترجمۀ محمدصادق عارف، انتشارات آستان قدس رضوي، ص 44 و 45.

5.       رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 426 (به نقل از: التدوين في اخبار قزوين، ج 3، ص 428).

6.       محمدعلي نائيني اردستاني کچوئي، انوار المشعشعين، تحقيق محمدرضا انصاري قمي، انتشارات کتاب‌خانۀ آيت‌الله مرعشي در قم، ص 292.

7.       رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص536 (به نقل از ابن شهرآشوب، علامه مجلسي و…).

8.       ر.ک: محمدعلي نائيني اردستاني کچوئي، انوار المشعشعين، ص 299 و به‌تفصيل در صفحات بعد که ماجراي حضور موسي مبرقع را در قم و گسترش نسل سادات رضوي را شرح کرده است.

امام زمان(عج) چطوري از آنجا خارج شد؟
زندگي امام عسکري در سامرّا، حالت عادي داشته و تولّد فرزند ايشان نيز از اين جهت، طبيعي است؛ منتها از آن جا که مأموران حکومتي در صدد جلوگيري از ولادت امام زمان...

امام حسن عسكري(ع) در زندان بودن ، پس چطور فرزندشون منجي عالم بشريت مهدي(عج) بدنيا اومد و اين همه جاسوس اطراف خانم حضرت داشتند و نفهميدند ؟؟ امام زمان(عج) چطوري از آنجا خارج شد ؟؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

براي رسيدن به پاسخ سؤال خود به نکات زير توجه نمائيد:

يک ـ شهر سامرا در آن دوران، مرکز خلافت عباسي بود و چون لشکرگاه عباسيان نيز در سامرا قرار داشت، به امام هادي و امام حسن عسکري (عليهما السلام) «عسکري» مي‌گويند که در واقع، معرّب کلمۀ «لشکري» است. امام حسن عسکري (عليه السلام) به طور کلي در زندان نبود، بلکه تنها چند نوبت به زندان افتاد و در ديگر مواقع، همانند يک شهروند عادي زندگي مي‌کرد؛ ولي اولاً اقامتش در سامرا به صورت اجباري بود و ثانياً مي‌بايست حضور خود را در سامرا، به طور مداوم  به آگاهي حکومت برساند و به نقلي، هر دوشنبه و پنجشنبه در دارالخلافه حاضر شود.(1) هدف حکومت عباسي از اسکان اجباري امام در اين شهر که چهرۀ نظامي داشت، اين بود که رفت و آمد شيعيان با امام را تحت نظر بگيرند تا مبادا همانند ديگر علويان دست به قيام بزنند. ارتباط شيعيان با امام در اين دوره، به طور عمده از طريق شبکۀ وکالت بود و جز موارد خاصّي که افراد به صورت حضوري خدمت امام مي‌رسيدند، غالباً مطالب خود را به وسيلۀ نامه با امام در ميان مي‌گذاشتند.(2)

دو ـ همان طور که از مطلب قبلي معلوم شد، زندگي امام عسکري در سامرّا، حالت عادي داشته و تولّد فرزند ايشان نيز از اين جهت، طبيعي است؛ منتها از آن جا که مأموران حکومتي در صدد جلوگيري از ولادت امام دوازدهم، و يا قتل وي در صورت ولادتش بودند، امام حسن (عليه السلام) تمهيداتي براي مخفي کردن ولادت وي در نظر گرفت. البته با توجه به مجموع رواياتي که دربارۀ چگونگي ولادت حضرت مهدي (عج) به دست ما رسيده، مي‌توان دريافت که مخفي ماندن ولادت آن حضرت، تا حدودي معجزه‌آسا بوده هم بوده است؛ چنان‌که طبق روايتي، در مادر آن حضرت تا لحظاتي قبل از ولادت، آثار حمل به چشم نمي‌خورده است(3) و همين نيز باعث شد مأموران حکومتي که براي گزارش ولادت فرزندي از امام عسکري به خانۀ ايشان رفت و آمد داشتند، متوجه بارداري همسر امام نشوند.

 

سه ـ حکيمه خاتون عمّۀ امام عسکري که شاهد ولادت حضرت مهدي بوده، مي‌گويد: فرداي آن روز، باز به خانۀ برادرزاده‌ام آمدم، امّا آن کودک را نديدم. وقتي سراغ او را از برادرزاده‌ام گرفتم، فرمود: «او را به همان کسي سپرديم که مادر موسي فرزندش را به او سپرد».(4) امام حسن عسکري (عليه السلام) پس از ولادت فرزند نيز تمهيدات مشابهي براي مخفي نگاه داشتن وي از چشم ديگران به کار برد و جز برخي از وکلاي حضرت و افراد خاصي که مورد اعتماد بودند، کسي نمي‌توانست اين فرزند مبارک را ببيند. برخي از تاريخ‌پژوهان معاصر، با توجه به برخي اشارات موجود در روايات مربوط به تولد حضرت مهدي (عجل الله فرجه)، چنين استنباط کرده‌‌اند که آن حضرت پس از تولد، به منظور مخفي ماندن از چشم دشمنان، به مدينه برده شده است.(5)

چهار ـ نکتۀ مهمّي که در بارۀ ولادت امام زمان (عجل الله فرجه) بايد بدان توجه شود، اين است که امام عسکري (عليه السلام) در اين باره، مي‌بايست همزمان دو جهت کاملاً متفاوت را رعايت کند: مي‌بايست طوري برخورد کند که از يک سو دشمنان آن حضرت متوجّه ولادت فرزندش نشوند، و از ديگر سو، شيعيان و پيروان اهل بيت، نه تنها از ولادت وي باخبر شوند که حتّي وي را به عنوان امام بعدي خويش بشناسند. از اين رو، امام عسکري در عين حال که تلاش فراواني براي مخفي نگاه داشتن ولادت فرزندش و نيز پنهان کردن وي بعد از ولادت انجام داد، در مناسبت‌هاي مختلفي فرزند خويش را به افراد مورد اعتماد نشان مي‌داد تا همه بدانند که وارث او زاده شده و امام بعدي را بشناسند. از جمله، در روايتي از محمد بن عثمان بن سعيد عمري (نايب خاص امام زمان) آمده است: «چون آن حضرت متولد شد، امام عسکري (عليه السلام) پدرم را فراخواند و فرمود: هزار رطل ـ که نزديک هزار من مي‌شود ـ نان و ده هزار رطل گوشت، به بني‌هاشم و غير بني‌هاشم صدقه بدهند و گوسفند بسياري براي عقيقه بکشند».(6) مطمئنّاً اين مقدار صدقه و گوشت عقيقه، به افراد بسياري رسيده و آنان که منتظر خبري از ولادت فرزندي در خانۀ امام عسکري بوده‌اند، با دريافت آن، متوجه اصل خبر شده‌اند و چه بسا هدف امام عسکري از پخش کردن آن همه صدقه و گوشت عقيقه، اين بوده که به صورت غير مستقيم، خبر ولادت فرزند خويش را منتشر کند. امام عسکري در سال‌هاي بعد و تا پيش از شهادت خود نيز به مناسبت‌هاي مختلف، فرزندش را به افراد مورد اعتماد نشان مي‌داد و به عنوان جانشين خويش معرفي مي‌کرد. شيخ مفيد از تعدادي از اصحاب، خادمان و ياران نزديک امام عسکري (عليه السلام) روايت کرده که آنان موفق به ديدار امام زمان شده‌اند، مانند: برادرزادۀ امام رضا به نام محمد بن اسماعيل، حکيمه خاتون دختر امام جواد، ابوعلي بن مطهر، عمرو اهوازي و ابوطُرَيف خدمت‌گزار خانۀ امام.(7) حتي در يک مورد، محمد بن عثمان عَمري همراه با چهل نفر ديگر به محضر امام حسن عسکري (عليه السلام) رسيد و آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود: «اين، امام شما پس از من و جانشين من در ميان شما است. از او فرمان ببريد و پس از من، در دين خود اختلاف نکنيد که در اين صورت هلاک مي‌شويد. و آگاه باشيد که از امروز به بعد، او را نخواهيد ديد».(8) اين گونه تدابير، باعث شد که اين ولادت مبارک، در عين حال که از چشم نااهلان مخفي ماند، به اطلاع دوستان اهل بيت برسد و بدين ترتيب، مشکل حادّي در جانشيني امام مهدي (عجل الله فرجه) به جاي پدر رخ نداد.

پي‌نوشت‌ها:

1. شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص 129.

2. ر.ک: رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 542 ـ 538.

3. ر.ک: شيخ عباس قمي، منتهي الامال، باب چهاردهم در تاريخ امام دوازدهم، بيان ولادت با سعادت حضرت صاحب الزمان.

4. شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص 143.

5. رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 566 (به نقل از: جاسم حسين، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ص124).

6. شيخ عباس قمي، منتهي الامال، باب چهاردهم در تاريخ امام دوازدهم، بيان ولادت با سعادت حضرت صاحب الزمان.

7. رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 570 (به نقل از: الارشاد، ص 350).

8. خبر اين ملاقات در منابع مختلفي آمده است، از جمله: شيخ طوسي، الغيبة، ص 127.

چرا اصلا امام علي ع با اين کار عثمان مخالفت ننمودند؟
اين مطلب در منابع شيعي نيامده، ولي در برخي منابع مانند تاريخ طبري، گزارش‌هايي در اين باره وجود دارد. اين گزارش‌ها، بنا به دلايل متعددي غيرقابل قبول است؛ ازجمله:

چرا امامين حسنين (ع) در حمله مزدورانه عثمان به ايران او را همراهي نمودند؟(البته طبق تاريخ طبري) و چرا اصلا امام علي ع با اين کار عثمان مخالفت ننمودند؟

فرستادۀ شما در واقع، حاوي دو سؤال است: يکي ديدگاه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در بارۀ فتوحات زمان عثمان، و ديگري حضور يا عدم حضور امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) در اين فتوحات.

مطلب اوّل:  در بارۀ اصل فتوحات، هرچند سؤال شما در بارۀ فتوحات زمان عثمان است، ولي بايد توجه داشته باشيد که اين بحث، اختصاصي به زمان عثمان ندارد و دربارۀ فتوحات عصر خليفۀ اول و دوم نيز مطرح است.

در اين باره بايد گفت: دانشمندان شيعه دربارۀ مشروعيت فتوحات زمان خلفا، اختلاف دارند. برخي معتقدن‍د که هيچ يک از اين فتوحات مشروع نبوده و اميرالمؤمنين نيز نه تنها آن‌ها را مشروع نمي‌دانسته، بلکه مخالف با آن‌ها نيز بوده است. جالب است که حتي برخي از فقهاي عامّه (اهل سنت) نيز فتوحات ابتدايي (غير دفاعي) را در زمان خلفا نامشروع مي‌دانستند و براي گسترش اسلام، راه ديگري غير از جنگ را پيشنهاد مي‌داند.(1) برخي ديگر بر اين باورند که فتوحات، ادامۀ مسيري بود که در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آغاز شده بود و مسيري براي گسترش اسلام بود و از اين رو، هرچند از همۀ حوادث و جزئيات آن نمي‌توان دفاع کرد، ولي مشروعيت اصل آن را مي‌توان پذيرفت. (2)

در مجموع، اگر بتوانيم فتوحات را ادامۀ مسيري بدانيم که در عصر رسول خدا (ص) با اعزام پيک‌هايي به سوي سران و پادشاهان اطراف آغاز شده بود، مي‌توانيم مشروعيت اصل فتوحات را بپذيريم؛ به ويژه آن‌که حضور ياران نزديک امام علي (عليه السلام) در فتوحات را نيز مي‌توان مؤيدي بر اين ديدگاه دانست. ولي حتي اگر اين مطلب را نيز نپذيريم، جاي شک و ترديد نيست که امام علي (عليه السلام) در مواردي به خلفا مشورت مي‌داده و آنان را تا جايي که خود آنان پذيرا بودند، راهنمايي مي‌کرده است. اين، به معناي تأييد همۀ اقدامات آنان نيست؛ بلکه به معناي تلاش براي کم کردن خطاها و کاستن از حجم انحرافات است.

آنچه در اين ميان حائز اهميت است، اين است که خلفا در همۀ موارد، به نصايح و راهنمايي‌هاي حضرت عمل نمي‌کردند. از اين رو، اين سخن شما درست نيست که «امام علي (ع) با اين کار عثمان مخالفت ننمودند». آن حضرت در موارد بي‌شماري خطاهاي خلفا را گوشزد مي‌کردند؛ ولي در بسياري از موارد، آنان گوش شنوايي نداشتند؛ مخصوصاً عثمان که داستان اختلافات متعدّد او با اميرالمؤمنين (ع) مشهور است.(3)

مطلب دوم: امّا در بارۀ حضور حسنين (عليهما السلام) در فتوحات بايد گفت: اين مطلب در منابع شيعي نيامده، ولي در برخي منابع مانند تاريخ طبري، گزارش‌هايي در اين باره وجود دارد. اين گزارش‌ها، بنا به دلايل متعددي غيرقابل قبول است؛ از جمله اين‌که:

1. سند اين روايات مغشوش است و از فردي ناشناخته به نام حنش بن مالک نقل شده است.(4)

2. حسنين (عليهما السلام) شخصيت‌هايي شناخته شده بودند و وقايع دوران فتوحات نيز بسيار مورد توجّه نويسندگان مختلف قرار داشته(5) و از اين رو، اگر اين دو بزرگوار در فتوحات شرکتي هرچند کوتاه داشتند، از چشم اين همه نويسندگان و راويان مخفي نمي‌ماند. پس چرا تنها طبري و بلاذري آن را نقل کرده‌اند؟! به ويژه آن‌که طبري آن را از يک راوي ناشناخته نقل کرده و بلاذري نيز آن را با تعبير «آن گونه که گفته‌اند» گزارش کرده که نشان از ضعف روايت دارد.

3. امام علي (ع) در زمان خلافت خويش، حسنين (عليهما السلام) را از شرکت در صفّين باز مي‌داشت و يک بار که متوجه شد امام حسن آمادۀ نبرد شده، فرمود: «از طرف من، جلوي اين جوان را بگيريد تا با مرگش پشت مرا نشکند که من از رفتن اين دو (امام حسن و امام حسين) به ميدان نبرد، دريغ دارم تا مبادا با مرگ آن دو، نسل رسول خدا(ص) قطع شود».(6) حال با چنين اکراه و امتناعي از سوي آن حضرت نسبت به حضور حسنين (ع) در نبردهايي که خود اميرالمؤمنين فرماندهي آن‌ها را بر عهده داشت، آيا مي‌توان پذيرفت که آن حضرت فرزندانش را (که پيشوايان آيندۀ جامعۀ اسلامي بودند) به نبردي فرستاده باشد، که تحت فرماندهي افرادی بودند که مورد اعتراض و انتقاد آن حضرت بودند و با حضرت علی خوب نبودند.

در مجموع، پاسخ سؤال شما اين است که حسنين (عليهما السلام) در فتوحات شرکت نداشته‌اند(7) و امام علي (عليه السلام) نيز اگر با خليفه همکاري مي‌کرد، براي حفظ اصل اسلام و مشورت دادن در جهت اصلاح امور بود که همان نيز در موارد بسياري مورد موافقت خلفا ـ به ويژه خليفۀ سوم ـ قرار نمي‌گرفت.(8)

 

‌پي نوشت‌ها:

1. ر.ک: صادق آئينه‌وند، تاريخ اسلام (مجموعه مقالات) نشر معارف، 1382، مقالۀ «فتوح در اسلام»، ص 84 ـ 57.

2. ر.ک: سيد جعفر مرتضي عاملي، تحليلي از زندگي سياسي امام حسن مجتبي (عليه السلام)، ترجمۀ دکتر سپهري، ص 200 ـ 167. البته نويسندۀ کتاب، خود از کساني است که فتوحات را مشروع نمي‌داند؛ ولي در آغاز، دلايل و توجيهات موافقان را نيز آورده است.

3. ر.ک: مهدي پيشوايي، تاريخ اسلام، جلد دوم: از سقيفه تا کربلا، ص 218 ـ 206.

4. نهج البلاغة، خطبۀ 207؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج1، ص 244.

5. صادق آئينه‌وند، تاريخ اسلام (مجموعه مقالات)، نشر معارف،1382، مقالۀ «فتوح در اسلام»، ص 58.

6. مهدي پيشوايي، تاريخ اسلام، جلد دوم: از سقيفه تا کربلا، ص 129.

7. سيد جعفر مرتضي عاملي، تحليلي از زندگي سياسي امام حسن مجتبي (عليه السلام)، ترجمۀ دکتر سپهري، ص 200.

8. در اين باره، ر.ک: محسن رنجبر، «مواضع امام علي (ع) در برابر فتوحات خلفا»، مجلۀ تاريخ در آيينۀ پژوهش، ش2، بهار 1383، ص 77 ـ 54.

توصيه حضرات در اين مورد چه بوده است؟
از برخي گزارش ها به دست مي آيد که بين عقد و زفاف (عروسي) ايشان نيز فاصله بوده است؛ ولي نه خيلي طولاني. براي نمونه، علي رغم اختلافي که در تاريخ ...

آيا در صدر اسلام و سيره پيامبر اکرم و اهل بيت عليهم السلام دوران عقد به شکل امروزي که پسر و دختر مدتي در عقد باشند داشته ايم؟ توصيه حضرات در اين مورد چه بوده است؟

مطلب زيادي درباره اينکه اهل بيت دوران عقدشان چه مدت طول کشيده است و چگونه رفتار مي کردند، در منابع وجود ندارد، اما از برخي گزارش ها به دست مي آيد که بين عقد و زفاف (عروسي) ايشان نيز فاصله بوده است؛ ولي نه خيلي طولاني. براي نمونه، علي رغم اختلافي که در تاريخ دقيق عقد و زفاف اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (سلام الله عليهما) وجود دارد، از مجموع گزارشها به دست مي آيد که دست کم يک ماه ميان عقد و ازدواجشان فاصله بوده است. طبق برخي گزارشها اين فاصله بيش از دو ماه بوده است. (1)

درباره امام جواد عليه السلام نيز که به نقل تواريخ در سال 204 مامون دختر خود را به عقد امام جواد در آورد به دليل شرائط سني امام جواد، زفاف چند سال پس از آن اتفاق افتاد.

پس اصل وجود چنين فاصله اي، در سيرۀ اهل بيت نيز سابقه دارد؛ ولي طولاني شدن اين فاصله در شرايطي که هيچ ضرورتي وجود ندارد، قابل دفاع نيست.

نکتۀ ديگر اينکه:. اميرالمؤمنين در دوران عقدبستگي، هيچ ارتباطي با حضرت زهرا نداشت و حتي از گزارشي که شيخ طوسي از زبان خود حضرت امير نقل کرده، به دست مي آيد که آن حضرت هنگام زفاف، براي اولين بار چهرۀ همسرش را مشاهده کرد. (2)

توصیه خاصی از معصومین علیهم السلام درباره نحوه تعامل عروس و داماد در دوره عقد وجود ندارد، یا اینکه ما نیافتیم، اما آنچه توصیه عمومی اهل بیت است مراعات مسائل شرعی و اخلاقی در همه زمینه هاست که در اینجا نیز جاری است.

پي نوشت ها:

1. رک: جلاء العيون، علامه محمدباقر مجلسي، انتشارات سرور، ص 199و 213.

2. الامالي، طوسي، ص42، حديث 45.

چرا بعد از 25 سال امير المومنين علیه‌السلام، به حکومت رسيدند؟
بررسي و ریشه‌یابی عوامل اين مسأله مهم تاريخي (رويگرداني از حضرت علي عليه السلام) نياز به تبيين و تحليل گسترده دارد كه در اينجا به‌اختصار به چند مورد از عوامل...

سلام‌علیکم چرا با وجود آیات ولایت و انذار و... احاديث منزلت، ثقلين و غدير و... مردم از حضرت علی روی‌گردان شدند و بعد از 25 سال امير المومنين علیه‌السلام، به حکومت رسيدند؟

بررسي و ریشه‌یابی عوامل اين مسأله مهم تاريخي (رويگرداني از حضرت علي عليه السلام) نياز به تبيين و تحليل گسترده دارد كه در اينجا به‌اختصار به چند مورد از عوامل اساسي اين رخداد تلخ، اشاره می‌گردد:

۱. دنیاطلبی و عافيت خواهي

روحية دنیاطلبی و عافيت خواهي اكثر مردم، مخصوصاً گروه خواص و نخبگان جامعه آن روز، يكي از مهم‌ترین علل بی‌تفاوتی و رويكرد محافظه‌کارانه آنان نسبت به اين رخداد تلخ، محسوب می‌شود. اين امر باعث گرديد كه مردمان آن روز كه حماسه‌های بی‌نظیر امیرالمؤمنین را درصحنه‌های جهاد به چشم سر مشاهده كرده بودند و سخنان پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ را در مورد شخصيت بی‌همانند علي ـ عليه السّلام ـ مخصوصاً موضوع وصايت حضرت را، شنيده بودند - بااین‌حال در موقعيت حساس هنگامه رحلت پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ علي ـ عليه السّلام ـ را تنها بگذارند و در مقابل توطئه گروه كودتاچيان، از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ حمايت ننمايند و انحراف آشكار مسير خلافت را نظاره‌گر باشند.

۲. قوم محوري و قبيله گرایی

عمده مسلمانان و كساني را كه در كنار پيامبر حضور داشتند، با توجه به ظهور اسلام در جزیرة‌العرب - مجموعه اعراب مسلمان مكه و مدينه (مهاجرين و انصار) تشكيل می‌دادند. آنان علی‌رغم گرويدن به اسلام، علقه هاي قومي و فرهنگ قبيله محوري هنوز در تصمیم‌گیری‌های آنان دخيل بود.

در اولين لحظات بعد از رحلت پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ گروه مهاجرين مكه و در رأس آنان ابوبكر و همفكرانش در برابر قبايل انصار به صف­آرايی پرداختند و با اكثريت گروه انصار به پيشوايی "سعد بن عباده" [۱] رئيس خزرجيان، ‌ به مقابله بر خواستند و سرانجام نيز با حیله‌های حساب‌شده و تهديد خليفه دوم، در اين رقابت پيروز گرديدند و قدرت را تصاحب نمودند.

در چنين اوضاع و احوالي كه رگه‌های جاهليت قوم‌گرایی گل كرده بود و دو طایفه مهاجر و انصار بر سر خلافت پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ به جنگ و ستيز بر خواسته بودند، فقط عده اندكي از پيروان راستين پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ و رجال بنی‌هاشم به علي ـ عليه السّلام ـ وفادار ماندند كه اين تعداد نيز بسيار كم و انگشت‌شمار بودند و در حدي نبودند كه بتوانند حركت جامعه را از وضعيت به وجود آمده تغيير دهند زيرا رنگ نفاق در چهره اكثر مدعيان تقرب پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ مشهود بود همان‌هایی كه بعداً جریان‌هایی مثل ناكثين و مارقين و ... در برابر حضرت علي ـ عليه السّلام ـ پدیدآورند.

۳. قريب العهد بودن به اسلام

بسياري از مسلمانان، به‌تازگی به اسلام گرويده بودند و آگاهي عميق و ايمان راسخ نسبت به آموزه‌های ديني و قرآني نداشتند، طبيعي بود كه از سوي اين عده نيز انتظار حركت اصلاحي و حمايت از حضرت در آن شرايط وجود نداشت بلكه حتي خطر تفرقه و ارتداد در ميان آنان نيز وجود داشت. خود امیرالمؤمنین در اين رابطه می‌فرماید: «به خدا سوگند اگر خطر ايجاد اختلاف و شكاف در ميان مسلمانان نبود و بيم آن نمی‌رفت كه بار ديگر كفر و بت‌پرستی به سرزمين اسلام بازگردد و اسلام محو و نابود شود. من موضع ديگري در برابر آنان می‌گرفتم.»[۲] بديهي است كه از چنين مجموعه‌ای كه خطر ارتداد بسيار از آنان موجب سكوت حضرت گرديد، توقعي حمايت و دفاع و ايثار نخواهد بود. [۳]

۴. كينه و عقده نسبت به حضرت

بسياري از قبايلي كه در مكه و در مدينه و اطراف آن زندگي می‌کردند نسبت به علي ـ عليه السّلام ـ بی‌مهر بودند و كينه او را در دل داشتند زيرا علي بود كه پرچم كفر اين قبايل را سرنگون كرد و قهرمانان آنان را به خاك ذلت افكند. اين افراد هرچند بعدها پيوند خود را به اسلام اعلام نمودند ولي در باطن - علی‌رغم تظاهر به اسلام - بغض و عداوت علي ـ عليه السّلام ـ را در دل داشتند. [۴]

  5.وجود منافقان در ميان مسلمانان

يکى از بزرگ‏ترين مشکلات پيامبر صلی‌الله­عليه­وآله در طى سال‏هاى رسالتش، وجود منافقان در ميان مسلمانان بود . اين گروه که در ظاهر مسلمان بوده، ولى در باطن هيچ اعتقادى به اسلام نداشتند، در فرصت‏هاى مناسب، ضربه خويش را به اسلام وارد مى‏ساختند و سبب گمراهى ديگران نيز مى‏شدند.

اين افراد که در جنگ احد، يک سوم مسلمانان را به خود اختصاص داده بودند، به سرکردگى عبدالله بن ابى از جنگ کناره گرفتند و سبب تفرقه در سپاه اسلام شدند که سوره منافقون در شأن اين افراد نازل شده است. بايد توجه داشت که در زمانى که اسلام طرفداران چندانى نداشت و از اقتدار چندانى نيز بهره‏مند نبود و انگيزه چندانى نيز براى پنهان کردن اعتقادات نبود، اين گروه، یک‌سوم مسلمانان را تشکیل مى‏دادند، حال معلوم است که در زمان اقتدار کامل اسلام و فراگير شدنش، اين تعداد به چه ميزان زيادى مى‏توانست افزايش يابد.

پيامبراکرم صلى الله عليه و آله همواره با اين گروه مشکل داشت، اينان به‌یقین در حجة‏الوداع نيز همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و از لحاظ فکرى نيز معلوم بود که اين افراد هرگز راضى به جانشينى على نخواهند شد و به توطئه مى‏پردازند و جامعه اسلامى را به هرج‌ومرج مى‏کشانند و به اين سبب، اصل اسلام و قرآن به خطر مى‏افتد، پس جا دارد که پيامبر صلى الله عليه و آله از اين امر نگران و خائف باشد .

6. وجود تفکرات جاهلى مبنى بر جوان بودن على علیه‌السلام

عده‏اى به خاطر طرز تفکر جاهلى، هرگز حاضر به اطاعت از يک جوان کم سن و سال نبودند و حتى صرف امارت يک جوان را براى خود ننگ مى‏دانستند . به‌عنوان نمونه، ابن عباس مى‏گويد: در زمان خلافت خلیفه دوم، روزى با عمر مى‏رفتم، او به من رو کرد و گفت: «او (على) از همه مردم نسبت‏ به اين امر سزاوارتر بود، اما ما از دو چيز مى‏ترسيديم: يکى اين‏که او «کم سن بود» و ديگر اين‏که به فرزندان عبدالمطلب علاقه‏مند بود .» [5]

نمونه ديگر: پس از کشاندن على علیه‌السلام به مسجد براى بیعت با ابوبکر، ابوعبيده وقتى ديد على علیه‌السلام هرگز حاضر نيست تا با ابوبکر بيعت کند، رو به على علیه‌السلام کرد و گفت: «تو "کم سن" هستى و اينان مشايخ قوم تو هستند و تو، همانند آنان شناخت و تجربه ندارى، پس با ابوبکر بيعت کن و اگر عمرت باقى باشد، به خاطر فضل و دين و علم و فهم و سابقه قرابتت، سزاوار اين امر هستى .» [6] پس اگرچه على را شايسته اين امر، و يا حتى سزاوارتر از همه مى‏دانستند، ولى نمى‏توانستند قبول کنند که يک جوان بر آن‏ها امير باشد.

بنابراين با توجه به عقده‌ها و کینه‌های دیرینه جمعي، تازگي و نوآموزي بسيار ديگر، گرايش طایفه‌ای و قومي جمعي ديگر، و مهم‌تر از همه قدرت‌طلبی عناصر مطرح و در ميان اصحاب پيامبر و محافظه‌کاری و نفاق گسترده،و... همه و همه عواملي بودند كه زمینه حمايت مردمي از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ را به حداقل رسانده و امام ـ عليه السّلام ـ را مجبور به انتخاب به سكوت تلخ نمايند.

براي آگاهی بيشتر ، به کتاب پژوهشي عميق پيرامون زندگي علي عليه السّلام، آیت‌الله جعفر سبحاني، مراجعه نمایید.

پی‌نوشت‌ها:

1 . سبحاني، جعفر، پژوهشي عميق پيرامون زندگي علي ـ عليه السّلام ـ، ۲۰۱ - ۲۰۹، چاپ سوم، ۱۳۶۶، انتشارات جهان آراء.

2 . ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص ۳۰۷، چاپ اول قاهره، دارالاحياء الكتب العربيه، ۱۳۷۸ هجري قمري.

3. مهدي پيشوائي، سیره پيشوايان، ص ۶۳ - ۷۲. چاپ دوم، مؤسسه امام صادق ـ عليه السّلام ـ، ۱۳۷۴ هجري قمري، قم.

4 . سبحاني، پژوهشي عميق پيرامون زندگي علي عليه السّلام، ص ۲۱۹.

5. ابن قتيبه دينورى، الامامة و السياسة، تحقيق على شيرى، انتشارات الشريف الرضى، قم، 1413 ه . ق، ص 29 .

6. ابن هشام، السيرة النبوية، ج 4، ص 299 و 300؛ ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 و 249؛ یعقوبی، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 113.

چرا به سمت يمن يا شهر ديگري هجرت نکردند؟
تنها ماندن امام حسين (علیه‌السلام) در حادثۀ کربلا، و پیمان‌شکنی کساني که خود، از دعوت‌کنندگان آن حضرت بودند، باعث شده که ذهنيت تاريخي ما از مردم کوفه، بسيار ...

با توجه به خصوصيات مردم کوفه در زمان حضرت علي چرا امام حسين دعوت آنان را پذيرفت؟ چرا به سمت يمن يا شهر ديگري هجرت نکردند؟

تنها ماندن امام حسين (علیه‌السلام) در حادثۀ کربلا، و پیمان‌شکنی کساني که خود، از دعوت‌کنندگان آن حضرت بودند، باعث شده که ذهنيت تاريخي ما از مردم کوفه، بسيار منفي باشد. اين ذهنيت، واقع‌بینانه نيست.

در يک پاسخ کلّي و اجمالي، مي‌توان گفت: امام حسين (علیه‌السلام) به همان دليلي به‌سوی کوفه رفت که 25 سال پيش از آن، پدرش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به کوفه رفته بود و آن جا را به‌عنوان مرکز حکومت خويش برگزیده بود.

توضيح اين‌که:

اوّلاً: کوفه حدود سال‌ 17 هجري ساخته‌شده بود و ازاین‌رو، شهري نوساز به‌حساب مي‌آمد و بااین‌حال، تا بيش از دو قرن، از مهم‌ترين شهرهاي جهان اسلام بود. اين شهر را براي آن ساختند که نيروهاي نظامي حاضر در فتوحات، در آن سکنا گزينند و در ابتدا يک پادگان نظامي شمرده مي‌شد و همين باعث شده بود که شهر کوفه، محل اجتماع جنگجويان زبده باشد و فضايي نظامي داشته باشد. پس انتخاب کوفه به‌عنوان مرکزي براي يک قيام، ازاین‌جهت کاملاً منطقي بود که در صورت نياز به نيروي نظامي، کوفه بهترين مکان براي تأمين اين نياز بود؛ چنان‌که بخش مهمّي از نيروي نظامي امام علي در نبرد جمل و صفين و نهروان نيز شامل مردم کوفه مي‌شد.

ثانياً: از جهت فرهنگي، کوفه مهم‌ترين پايگاه فرهنگي جهان اسلام بود و حضور چندسالۀ امام علي و فرزندانش در اين شهر، باعث ارتقاي سطح فرهنگي مردم کوفه شده بود. لذا زمينۀ اصلاح‌طلبی و قيام عليه ظلم و جور بني­اميه، در اين شهر بيش از شهرهاي ديگر فراهم بود. قيامهاي بعدي نيز مؤيد اين معنا است.

ثالثاً: ازنظر اعتقادي نيز کوفه از همان زمان تأسيس، يک مرکز مهم براي شيعيان و عموم هواداران اهل‌بیت (علیهم‌السلام) شناخته مي‌شد و ازاین‌جهت، فضاي آن با بصره (که تقريباً هم‌زمان با کوفه ساخته شده بودند) تفاوت داشت. درست است که در کوفه، غير شيعيان و حتي هواداران بني­اميه نيز ساکن بودند؛ ولي به‌هرحال، فضاي عمومي شهر موافق و همراه اهل‌بیت بود.(1) حوادث بعدي مانند قيام توابين و قيام مختار نيز مؤيّد همين نکته است که جريان شيعي در اين شهر، هرچند اکثريت نداشته، قدرتمند بوده است.

رابعاً: اساساً چرا از بين همۀ شهرهاي مهم در آن روزگار، فقط کوفيان امام حسين (علیه‌السلام) را به شهر خود دعوت کردند؟ دليلش روشن است: بعد از مرگ معاويه، فضاي سياسي ـ اجتماعي کوفه، متأثّر از ناخشنودي مردم از حکومت يزيد بود و بدين ترتيب، شيعيان که از سال‌ها قبل مترصد فرصت بودند، جو را در دست گرفتند و جوّ غالب، هواداري از امام حسين (ع) بود و لذا کساني مانند اشراف هم که قلباً موافق اهل‌بیت نبودند، براي همراهي با اين جو و جا نماندن از قافله، به امام نامه نوشتند و ايشان را به کوفه دعوت کردند. سهل گيري و ضعف نعمان بن بشير فرماندار وقت کوفه نيز در تشديد اين جو مؤثّر بود.

خامساً: ازنظر جغرافيايي نيز کوفه در مرکز جهان اسلام قرار داشت و علاوه بر اهميت استراتژيک فراوان، از جهت ارتباطي (و به تعبير امروزي، از جهت رسانه‌اي) هم اهمّيت فراوان داشت. هر خبري در کوفه، به‌سرعت در جهان اسلام منتشر مي‌شد. امام حسين (علیه‌السلام) مي‌دانست که به‌هرحال، به شهادت خواهد رسيد و اين را هنگام خروج از مکه نيز به‌صراحت بيان فرموده بود. پس به دنبال راهي بود که خونش بي‌اثر نشود و بيش‌ترين تأثير و بازتاب را داشته باشد. ازاین‌جهت نيز کوفه بهترين انتخاب بود. برعکس؛ شهادت وي در مناطق دوردستي مانند يمن، بازتاب چنداني نمي‌يافت.

سادساً: ازنظر سياسي نيز ـ مخصوصاً به سبب درگيري چندسالۀ کوفيان با شاميان در دوران خلافت امام علي (علیه‌السلام) ـ کوفه کانون مبارزه با حکومت شام بود و کوفيان در اين راه بيشترين کشته و زنداني و تبعيدي را داده بودند.

البته مردم کوفه مشکلاتي هم داشتند؛ ازجمله اين‌که عجول بودند و در تصمیم‌گیری‌ها شتاب‌زده عمل مي‌کردند. تابع رؤساي قبايل خويش بودند و گاه مصالح قبيله را بر مصالح عمومي جامعه ترجيح مي‌دادند و… ولي درمجموع، انتخاب کوفه به‌عنوان مقصد حرکت امام حسين (که در صورت موفقيت بايد به مرکز قدرت امام حسين تبديل مي‌شد، کاري درست بوده است و نه يمن و نه هيچ شهر ديگري ويژگي‌هاي کوفه را نداشتند.

به تعبير ديگر، امام حسين (علیه‌السلام) در جمع‌بندي نقاط مثبت و منفي کوفه، به اين نتيجه رسيده بود که اين شهر، مناسب‌ترين جا براي آغاز نهضت است.(2)

در پايان به اين نکته نيز توجه داشته باشيد که مردم هيچ شهري يا منطقۀ ديگري همانند کوفيان اعلام آمادگي براي استقبال و همراهي با امام نکرده بودند و لذا عقل سياسي و اجتماعي حکم مي‌کرد که امام به اين دعوت پاسخ مثبت دهد و اگر امام حسين (علیه‌السلام) به کوفه نرفته بود، اين سؤال براي هميشه در تاريخ باقي می‌ماند که باوجود اين همه استعداد و آمادگي و وجود آن‌همه دعوت‌نامه، چرا امام به‌سوی کوفه نرفت؟

براي آشنايي بيشتر با فضاي کوفه و خصوصيات مردم آن، ر.ک: رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 132 ـ 134 و ص 191 ـ 192؛ ری‌شهری و همکاران، شهادت‌نامۀ امام حسين (علیه‌السلام)، ص 81 تا 106.

 

پي‌نوشت‌ها

1 ـ رسول جعفريان تخمين زده است که حداقل یک‌چهارم جمعيت کوفه، جزو جريان شيعي بوده‌اند. حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 192.

2 ـ ری‌شهری و همکاران، شهادت‌نامۀ امام حسين (علیه‌السلام)، ص 319.

چرا واقعه حره و قيام توابين را تأیید نکرد؟
به‌یقین وجود مطهّر امام سجاد(علیه‌السلام) از جنگ و قيام به‌اندازه سرسوزنی ترس و واهمه نداشت، چراکه او فرزند حسين بن علي(عليهماالسلام) است. آقا و سروري که مرگ...

چرا امام سجاد علیه‌السلام قيام را ادامه نداد و می‌فرمود: ياراني مانند مردم کوفه نمی‌خواهد. آيا امام حسين نمی‌توانست این‌طور نتیجه‌گیری کند؟ چرا واقعه حره و قيام توابين را تأیید نکرد؟

به‌یقین وجود مطهّر امام سجاد(علیه‌السلام) از جنگ و قيام به‌اندازه سرسوزنی ترس و واهمه نداشت، چراکه او فرزند حسين بن علي(عليهماالسلام) است. آقا و سروري که مرگ درراه خدا را براي خود افتخاري دانسته و در اين امر، ذرّه‌ای شک و ترديد به دل راه نداد و عاشقانه، جان‌عزیزش را تقديم به محضر معشوق واقعي خود نمود. او کسي است که مردانه و با شجاعت وصف‌ناشدنی در مقابل ابن زياد ايستاده و با شهادت تمام می‌فرماید: (آيا مرا به کشتن تهديد می‌کنی؟ مگر نمی‌دانی که کشته شدن عادت ماست و افتخار ما در شهادت است؟! (1)

بنابراين تأیید نکردن واقعه حره و توابین و... به‌هیچ‌وجه به خاطر ترس از مرگ نبوده است، حال که چنين است حتماً عللي  داشته است که حضرت با در نظر گرفتن آن‌ها، از  آن قیام‌ها حمايت نکرد که به آن‌ها اشاره می‌شود:

1- در آن زمان، اوضاع به‌شدت آشفته و نابسامان بود، يزيد جنايتکار بر اوضاع مسلّط بود، او در جهت حفظ موقعيت خود با تمام قوا ايستادگي می‌کرد و در اين امر، هرگونه شورش و قيام و اعتراضي را به‌شدت سرکوب می‌نمود، در چنين شرايط بحراني، اگر حضرت از آنان حمايت می‌کرد به‌یقین نتیجه‌اش چيزي جز شکست و سرکوبي نبود. حال اگر قرار است قيام و انقلابي صورت بگيرد حتماً بايد باتدبیر و انديشه و با در نظر گرفتن عواقب آن صورت بگيرد، با دقت و تأمل می‌توان این‌گونه نتيجه گرفت که قيامي موفق است که يا پايانش پيروزي باشد و يا شکستي که منافع و آثار درخشاني در پي داشته باشد. به‌گونه‌ای که از دست دادن آن منافع، به ضرر و زيان قیام‌کنندگان باشد.

حال با توجه به اين مطالب، اگر امام سجاد (علیه‌السلام) از آنان حمايت می‌کرد درنهایت به شکست می‌انجامید، آن‌هم شکستي که به‌هیچ‌وجه به سود اسلام نبود، بلکه به زيان اسلام بود.

امام سجاد (علیه‌السلام) بعد از جريان کربلا، رسالت خطيري بر عهده داشت، و آن رساندن پيام کربلاي خونين به جهانيان و حفظ و تبليغ فرهنگ اهل‌بیت بودامام بايد با سلاح بيان و خطابه و دعا قلب‌های خفته را بيدار و چشم‌های بسته را باز می‌نمود، تا حقيقت پنهان کربلا، بر آن‌ها آشکار شود و همگان بدانند که قيام خونين پدر بزرگوارش حسين بن علي (علیه‌السلام)، هدفي نداشت، جز حفظ اسلام و مکتب حقّه تشيّع و نه رسيدن به جاه و مقام و رياست امام سجاد(علیه‌السلام) بايد زنده می‌ماند تا به جهانيان اعلام کند که امام حسين(علیه‌السلام) اسلام را به‌شدت در معرض خطر نابودي می‌دید و حکومت ظالمانه و غیردینی يزيد را به‌هیچ‌وجه به صلاح اسلام و آينده آن نمی‌دید و لذا دست به شمشير برده و درراه احياء دين و اسلام کشته و به درجه رفيع شهادت نائل آمد، و با خون پاک خود جاني تازه به کالبد  جهان اسلام دميد، منتهي براي حفظ و پاسداري از اهداف بلند حسيني، بايد کسي باشد که به ميدان آمده و با توکل بر خداوند به وعظ و سخنراني و دعا و بیدارسازی مردم بپردازد تا بدین‌وسیله راه حسين و اهداف  آن سالار شهيدان تداوم يابد و آن‌کسی نيست جز وجود نازنين امام سجاد(علیه‌السلام).

2- دومين علت عدم همکاري امام سجاد(علیه‌السلام) با انقلابيون مدينه اين بود که در ميان آن‌ها افرادي وجود داشتند که نيّتي پاک و هدف مقدسي نداشتند، بلکه هدفشان از قيام دست يافتن به پست و مقام و رياست بود و نه چيز ديگري، که مهم‌ترین آن افراد، شخصي بود به نام عبدالله بن زبير، که نقش مهمي در جريان حره داشت او فردي جاه‌طلب و داراي ظاهري فريبنده بود، بعد از شهادت امام حسين(علیه‌السلام) روي مقاصد سياسي، مردم عراق را سرزنش می‌کرد که چرا امام را دعوت و سپس تنها گذاشتند و او را ياري نکردند؟! از يزيد نيز بدگويي می‌کرد و او را شراب‌خوار و سگ‌باز و فاجر می‌خواند و مردم را دعوت به خلع و برکناري او می‌کرد.(2)

بايد توجه داشت که مجرد قيام برعليه ظالم و ستمگر ،باعث نمی‌شود که انسان معصومي چون امام سجاد (ع) از آن حمايت کند و تنها ظالم و ستمگر بودن حاکم، نمی‌تواند مجوز قيام برعلیه او باشد ،بلکه شرایط ديگري نيز بايد مدنظر باشد ،لذا گرچه مردم کوفه بعد از شهادت امام مجتبي (ع) در خانه سليمان بن صرد اجتماع کرده به  امام حسين (ع) نامه نوشتند و او را دعوت به قيام برعلیه معاويه نمودند ،اما چون آن حضرت می‌دانست که در اين زمان شرایط براي قيام مساعد نيست ،به آنان پاسخ منفي داد .(3) توجه داريد که امام حسین بعد از امام مجتبي مدت10 سال در زمان معاويه امامت کرد ،ولي مصلحت نديد که برعلیه او قيام نمايد .بعد از معاويه هم با حساب و دقت و بررسی قيام نمود .هنگامی‌که مردم کوفه نامه نوشتند ،پیک‌ها فرستادند ،به این‌ها اکتفا نکرد ،بلکه حضرت مسلم را به کوفه فرستاد تا از نزديک اوضاع را بررسي کند و به حضرت خبر دهد و حضرت مسلم بعد از بررسي اوضاع ،به حضرت نامه نوشت که مردم کوفه آماده حمايت از شما هستند و هرچه زودتر به‌سوی کوفه حرکت کن. اگر امام حسين در زمان امام سجاد بود، روش امام سجاد را در پيش می‌گرفت.

درباره توابين هم مشابه همان است که ذکر شد، زمينه قيام و حرکت مساعد نبود تا امام از آن حمايت کند آيا اگر توابين بودند و به مختار کمک می‌کردند، بهتر نبود ،تا بروند و همه کشته شوند. البته کساني که خالصانه در اين قیام‌ها شرکت کرده و کشته شدند ان‌شاءالله مأجور خواهند بود. براي قضاوت درباره روش امام سجاد و امام حسين (ع) لازم است با دقت اوضاع دقيق زمان آن­دو بزرگوار مطالعه و بررسی شود، که می‌توان به سيره پيشوايان ،مهدي پيشوائي، مراجعه نمود.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. سيد بن طاووس، لهوف، ص190

2. مهدي پيشوائي، سيره پيشوايان، ص257

3. دينوري، احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص 221

لطفاً دلايل قانع‌کننده‌ای درباره‌ی اين قضيه بياوريد.
در دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس، ائمه اهل‌بیت، علويان و سادات به دليل شرایط نامساعد سياسي و خفقان شديد، مورد قهر و تعقيب حکام ظلم قرارگرفته و عده زيادي از ايشان...

باسلام

اينجانب به سيد بودن افرادي که بهشون ميگن سيد شک دارم، لطفاً دلايل قانع‌کننده‌ای درباره‌ی اين قضيه بياوريد.

باتشکر

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

درباره اينکه چرا به سيادت سادات شک داريد بهتر بود دليل شک خود را بيان می‌کردید تا توضيح بهتري ارائه گردد.

دلایل وجود و حضور علويان و سادات در ايران را خدمت شما بيان می‌کنیم:

در دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس، ائمه اهل‌بیت، علويان و سادات به دليل شرایط نامساعد سياسي و خفقان شديد، مورد قهر و تعقيب حکام ظلم قرارگرفته و عده زيادي از ايشان به نقاط دوردست و امن‌تر ازجمله ايران هجرت کردند، همچنين گروهي از امامزادگان و سادات جهت تبليغ دين اسلام و مکتب تشيع و برخي به درخواست مردم ايران به اين کشور عزيمت نمودند. اين مهاجرت‌ها در تشيع مردم ايران نقش به­سزائي داشت و مردم ايران هميشه براي امامزادگان و سادات احترام ويژه اي قائل بوده و هستند.

بعدها خود ايشان يا فرزندانشان با دختران ايراني ازدواج کردند و اولاد زيادي از نسل آنان در ايران و نقاط ديگر گسترش يافت که از همان زمان آن‌ها با عنوان سيد يا علوي يا مير و عناوين ديگر به‌عنوان نسل و ذريه رسول خدا شناخته می‌شدند و حتي سادات در قرون نخستين داراي نقيب بودند، نقيب عالم و فرد سرشناسي از سادات بود که داراي دفتري بود و اسامي سادات شهر و منطقه خود را در آن ثبت می‌نمود تا افرادي بی‌دلیل ادعاي سيادت نکنند.

دليلي براي شک نسبت به نسب سادات وجود ندارد زيرا از قدیم‌الایام خود ايشان نسبت به حفظ نسبشان اهميت ویژه‌ای قائل بودند و مردم هم به اين راحتي سيادت کسي را که به سيدي نمی‌شناختند قبول نمی‌کردند، البته ممکن است مواردي ادعاي سيادت داشته باشند ولي سيد نباشند و مواردي به‌عکس سيد باشند اما به دلایلی سيادتشان پنهان مانده باشد، اما این‌ها موارد کمي است.

لازم به ذکر است ملازمه‌ای بين سيادت و عصمت يا عدم انحراف آن‌ها وجود ندارد و در بين سادات نيز افراد مؤمن و افراد منحرف نيز وجود دارد.

جهت مطالعه بيشتر می‌توانید به  کتاب تاريخ تشيع در ايران٬ رسول جعفريان، ج1  ٬ص233 مراجعه نمایید.

صفحه‌ها