آفرينش انسان

با توجه به اينكه مهربان است و از آخرت ما خبر دارد
مشكل اصلي سوال شما آن است كه هدف آفرينش انسان ها را تنها شكل گيري و رشد انسان هاي صالح و بهشتي فرض كرده ...

چرا خدا با توجه به اينكه مهربان است و از آخرت ما خبر دارد، افرادي كه به عنوان مثال جهنمي هستند رو خلق مي كنه؟

مشكل اصلي  سوال شما آن است كه هدف آفرينش انسان ها را تنها شكل گيري و رشد انسان هاي صالح و بهشتي فرض كرده، در نتيجه خلقت افرادي را كه به اين سرانجام نمي رسند، به نوعي مغاير با فلسفه آفرينش دانسته ايد، در حالي كه حقيقت امر اين گونه نيست.

البته بايد گفت معيار و ميزان تعيين صلاح و فساد در افراد بسيار مختلف است و نمي توان به گمان اين كه برخي از افراد به اسلام و هدايت انبيائ الهي راه نيافتند آن ها را اهل فساد دانست؛ زيرا چه بسا بسياري از اين افراد در زمره مستضعفان فكري بوده و در نهايت به سعادت ابدي و بهشت راه يابند، حتي كساني كه در ظاهر گنهكار و بدكار محسوب مي شوند و در زمره مسلمانان فاسد آن ها را قلمداد مي كنيم در نهايت با اندكي عذاب جهنم تطهير شده و اهل سعادت ابدي گردند كه با اين فرض خلقت آن ها اصلا غير حكيمانه و به دور از مهرباني و لطف خداوند محسوب نمي شود.

اما اگر فرض كنيم كه بسياري از بندگان در نهايت نيز اهل عذاب و جهنم ابدي گردند و هيچ زمينه و بستري براي بازگشت و هدايت آن ها باقي نمانده باشد، آيا مي توان گفت. چرا خداوند كه از اين عاقبت اينان آگاه بود، باز مانع خلقتشان نشد؟

در پاسخ لازم است كه نگاهي به اصل فلسفه آفرينش بيندازيم ؛ فلسفه آفرينش انسان همانند هر موجود ديگري بر اساس فياضيت مطلق خداوند تعريف مي شود، يعني خداوند به واسطه فيض مطلق خود هر موجودي را كه لايق خلقت بوده و امكان آفريده شدن داشت و خلقت او به زيبايي و شكوه جهان خلقت مي افزايد، از نعمت وجود محروم ننموده، او را خلق مي كند.(1)

 اما در عين حال حكمت خداوند اقتضا دارد كه خلقت، حكيمانه و هدفمند و داراي سرانجام و مسيري معين براي مخلوق باشد. بر اين اساس تكامل انسان و رسيدن به مراتب بالاي حيات بهشتي، هدف خلقت او بيان مي شود .

در نتيجه براي هر انساني مسيري معين و ابزاري لازم براي رسيدن به آن سعادت ابدي و تكامل عميق روحي و معنوي تعريف مي شود. امتحانات لازم و متناسب با ظرفيت هاي خاص خودش براي او در نظر گرفته مي شود. نمي توان قبل از برگزاري آزمون فرد را از فرصت حضور در آزمون محروم ساخت. تنها به اين دليل كه نتيجه عملكرد او براي ما روشن است.

علم و آگاهي پيشين خداوند از نحوه برخورد افراد با اختيار و حق انتخابي كه به آن ها داده شده، در خصوص همه افراد يكسان است. همان گونه كه كفر و عصيان و ظلم بندگان و در نتيجه جهنمي شدن آن ها ضرري به حال خداوند ندارد، عبادت و تقوا و بندگي آنان و در نتيجه بهشتي شدن شان هم فايده اي به حال خداوند ندارد تا خداوند تنها بهشتيان را در  آزمون سرنوشت ساز حاضر سازد و رفوزه ها را از ابتدا از اين فرصت محروم نمايد.

در فلسفه آفرينش و شكوه داستان خلقت تنها با بهشتي شدن انسان ها يا خلقت كساني كه با حسن انتخاب هاي خود اهل بهشت مي شوند، شكل نمي گيرد، بلكه زيبايي و شكوه داستان به آن است كه همه افراد به طور مساوي از فرصت خود بهره ببرند و هيچ كس نداند كه چه نتيجه اي در برابر او قرار دارد، اگر قرار بود كه تنها اهل بهشت و اهل صلاح در دنيا خلق شوند، ديگر آزمون دنيا، آزموني صوري و نمايشي بود و همه به نوعي مي دانستند كه در هر صورت اهل بهشت خواهند شد.

 درست است كه در علم خداوند بوده كه مثلا عده زيادي از افراد اگر آفريده شوند، در نهايت ناصالح خواهند شد، ولي فرجام بهشت يا دوزخ براي انسان از مقوله «شدني» هاست؛ يعني بايد به دنيا بياييم تا بهشتي يا جهنمي«بشويم». ظرف وجود ما با حضور در دنيا و طي مراحل علمي و عملي و گذر از فراز و نشيب ها شكل مي گيرد. بنابراين تا به دنيا نياييم پاداش و كيفر معنا پيدا نمي كند.

اساساً اختيار آدمي، زمينه پاداش و جزا را در جهان فراهم مي نمايد. اگر قرار باشد كه همه انسان‏ها خوب باشند يا تنها انسان‏هاي خوب آفريده شوند، اختيار و حق انتخاب معنا نداشت. تا راه كج وجود نداشته باشد كه عده‏اي دچار آن شوند، انتخاب راه درست معنا ندارد. نيك و خوب بودن در كنار بدي‏ها معنا مي يابد.

در واقع آنچه خداوند آفريد، موجود انساني است و انسان با اختيار و حق انتخاب معنا مي يابد. اگر انتخاب و اختيار او نباشد، فرقي با مثلاً فرشتگان ندارد، يعني اگر فقط انسان پاك آفريده مي شد، چيزي جز فرشته نبود، در حالي كه انسان موجود و نوعي جداي از فرشته است. چون چنين است و پاي اختيار و انتخاب به ميانآمد، بايد راه نيك و بد هر دو وجود داشته و هر يك از اين دو راه نيز براي خود رهرواني داشته باشد. اگر قرار باشد كه راه بدي از همان ابتدا به جهت علم ازلي خدا بسته باشد، ديگر اختيار نيك از ميان نيك و بد معنا نداشت.

در واقع علم خداوند به سرنوشت افراد به معناي تعيين مسير حركت و رقم خوردن ازلي سرنوشت براي آن ها نيست و اين علم خداوند مانع عملكرد اختياري خود بندگان نمي شود زيرا علم پيشين غير از تقدير و تعيين سرنوشت قطعي از ازل است .

 به علاوه اين علم مانع فيض خداوند در حق بندگان هم نخواهد شد، همان طور كه آموزگاري قبل از امتحان يا حتي از ابتداي سال مي داند كه كدام دانش آموز موفق و كدام يك رفوزه خواهد شد، اما نه در طول سال در تدريس و آموزش آن ها تفاوتي قائل مي شود و نه در وقت امتحان فرصت را از برخي دريغ مي نمايد؛ اين لازمه يك آزمون مهم و كامل است.

پس در فلسفه آفرينش هيچ تفاوتي بين انسان هاي گوناگون در استفاده از فرصت خلقت نيست. خداوند به دليل علم به سرانجام افراد نمي تواند برخي را از فيض وجود محروم نمايد، زيرا محروم كردن فرد از يك نعمت به خاطر جرمي است كه مرتكب نشده است.

 از طرف ديگر به يقين دنيا محل آزمون براي همه انسان هاست (2)؛ اما بزرگي و زيبايي و شكوه آزمون دنيا براي همه افراد در اين است كه خداوند به هر فرد امكان شكست را بدهد و به علاوه اين فرصت به افراد داده شود كه بتوانند از نحوه رفتار و عملكرد ديگران درس عبرت بگيرند ، زيرا عملكرد افراد گمراه و بدكار مهم ترين آزمون ديگر انسان ها در برابر گزينه هاي امتحانات الهي است. در نتيجه مي توان گفت بدون وجود اين افراد و اين فضا در آزمون دنيا حتي بهشتي شدن بهشتيان هم ارزش چنداني ندارد. اگر قرار باشد كه همه انسان‏ها خوب باشند يا تنها انسان‏هاي خوب آفريده شوند، انتخاب درست و صحيح معنا يا ارزش نداشت.

در نتيجه مي توان دريافت كه خلقت انسان ها با لطف و مهرباني مطلق خداوند هم منافاتي ندارد. زيرا كمك و لطفي به مجموعه انسان ها و عامل مهمي در مسير شكل دادن به ساختار عظيم و جدي آزمون دنيا است. به كمال رسيدن همه انسان ها در خلال اين آزمون مهم و جدي و پر از عبرت و سرشار از خطر شكل گرفته سامان مي يابد. البته در اين ميان لطف و رافت و مهرباني خداوند در هزاران شكل و صورت شامل حال بندگان حتي گنهكاران و اهل عذاب مي شود و بسياري از ايشان در نهايت به سعادت و نجات مي رسند و خالدين در جهنم بسيار اندكند .

پس وجود افرادي كه راه نادرست را مي روند، به خاطر حقيقت وجودي نوع بشر و انسان است كه تركيبي از حيوان و فرشته، يا تركيبي از ماده و ملكوت، تركيبي از شهوت و عقل است و به طور كاملاًممكن و طبيعي بايد در هر دو چهره افرادي وجود داشته باشند، اما اين افراد به انتخاب خود به آن مسير مي روند.

هر انسان كه امكان زندگي و رشد و رسيدن به كمال براي او متصور باشد، از نعمت وجود و خلقت خداوند بيبهره نميماند. خداوند از اعطاي كمال وجود به او خودداري نميكند؛ اما لازمه رسيدن با اختيار و آزادانه به يك سعادت ابدي، پشت سر گذاشتن مراحل سخت آزمون و انتخاب گزينههاي درست از غلط در زندگي است. افراد مختلف در برابر امتحانات نتايج متفاوتي به دست ميآورند؛ عدهاي به كمك عقل و فطرت و هدايتهاي بيروني انبيا و اولياي الهي و راهنماييهاي ظاهري و باطني خداوند مسير صحيح و سعادت را در پيش ميگيرند، ولي عدهاي تحت تأثير هواهاي نفساني و شهواني و غرائز، عقل و فطرت خود را به كنار گذاشته، در مسير باطل قدم برميدارند.

پينوشتها:

1. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسي، ص 115 و 116، نشر معارف، تهران، 1381 ش.

2.  ملك (67)، آيه 2.

اسماء الهي كه به آدم تعليم داده شد، صرفا يك گروه از لغات و كلمات و اصطلاحات و اسم نبود

علامه طباطبايي در تفسير خود مي‌گويد:

اسماء الهي كه به آدم تعليم داده شد، صرفا يك گروه از لغات و كلمات و اصطلاحات و اسم نبود، بلكه حقايقي بود كه خداوند علم خاص آن را به انسان داد. اطلاع آدم بر اسماء مانند اطلاع ما از نام‌هاي اشياي مختلف نبوده است و گرنه فرشتگان پس از آن كه آدم آن‌ها را شرح داد، مثل او مي‌شدند و تفاوتي ميان آن‌ها و آدم باقي نمي‌ماند.

به علاوه اين چه فضيلت و احترامي براي آدم بود كه خدا الفاظي به او بياموزد، ولي به ملائكه ياد ندهد، درصورتي كه اگر به آن‌ها ياد مي‌داد، مانند او بلكه شايد بالاتر از او بودند. معلوم است چنين كاري براي اثبات فضيلت آدم براي ملائكه قانع كننده نبود. آيا همين كه خدا به كسي علم لغت بياموزد، كافي است كه با آن دربرابر فرشتگان استدلال و مباهات كند كه اين است جانشين و خليفه من ؟ نه شما؟! سپس بگويد اگر شما هم راست مي‌گوييد و شايستگي خلافت من را داريد، از الفاظ و لغاتي كه انسان‌ها بعد از اين براي فهم مقاصد يكديگر وضع مي‌كنند، خبر دهيد!

از همه گذشته منظور از لغات، فهم مقاصدات و فرشتگان احتياجي به آن ندارد، چه اين كه آن‌ها بدون وساطت الفاظ مقاصد را درك مي‌كنند. پس آن‌ها كمالي دارند فوق تكلم.

ضمناً از اين بيان معلوم مي‌شود علمي را كه فرشتگان پس از خبر دادن آدم از اسماء پيدا كردند، با آن علمي كه خدا به آدم آموخته بود، تفاوت داشت، زيرا قسمت اوّل براي فرشتگان قابل درك بود، ولي قدرت فرا گرفتن قسمت دوم را نداشتند. شايستگي آدم براي مقام خلافت از لحاظ  علم به اسماء بود، نه خبر دادن از آن. فرشتگان در پاسخ خداوند متعال اظهار بي اطلاعي كرده، گفتند: خدايا! منزهي تو! جز آن چه به ما تعليم كرده اي نمي‌دانيم.

از بيانات فوق روشن شد كه منظور از علم به اسماء تنها نام‌هاي عده اي از موجودات، يعني آن نام و لفظي كه در لغت دارند نبود، بلكه علمي بود كه توأم با كشف حقيقت وجود آن‌ها بود؛ يعني مسماهاي آن اسم‌ها حقايق خارجي و موجودات مخصوصي بوده اند كه در پشت پرده غيبت، غيبت آسمان و زمين مخفي بوده و علم به آن‌ها براي يك موجود زميني مانند آدم امكان داشته، در حالي كه براي فرشته‌هاي آسماني امكان نداشته. از اين گذشته اين علم در احراز مقام خليفه الهي دخالت داشته است.(1)

علم به اسماء، ملاك خلافت الهي است. هر كس كه اين ملاك را دارا باشد، خليفه خدا خواهد بود. بنابراين خلافت خدا منحصر به حضرت آدم نيست.

علامه طباطبايي مي‌گويد:

معناي تعليم اسماء تعليم به خصوص حضرت آدم (ع)نيست، بلكه علم در نوع انسان به وديعه گذارده شده و همواره به طور تدريج آثارش در سن او ظاهر مي­گردد. چنانچه فرزندان آدم در راه هدايت قدم بگذارند، مي‌توانند آن علم را از قوه به فعليت برسانند.(2) مصداق بارز خليفةاللّه كه اسماء الهي را مي‌داند، امام معصوم است . در قرآن مي‌خوانيم:

«قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب؛

بگو كافي است كه خداوند و كساني كه علم كتاب نزد آن ها است، گواه من باشند».(3)

در روايات اين آيه به اميرالمؤمنين(ع) و ائمه(ع) تطبيق شده است.(4)

خلاصه آن كه  علم اسماء چيزي شبيه" علم لغات" نبوده است، بلكه مربوط به فلسفه و اسرار و كيفيات و خواص آنها بوده است، خداوند اين علم را به آدم تعليم كرد تا بتواند از مواهب مادي و معنوي اين جهان در مسير تكامل خويش بهره گيرد.

پي‌نوشت‌ها:

 1. علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه، ناصر مكارم شيرازي، ج 1، ص 151ـ 15.

 2. همان، ص 148.

 3. سوره رعد (13) آيه 43.

 4. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 521ـ 524.

خداي متعال در قرآن فرمود:"الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ"(1)

خداي متعال در قرآن فرمود:"الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ"(1) آن ها(صابران و استقامت كنندگان) كه هر گاه مصيبتي به ايشان مي‏رسد، مي‏گويند: ما از آنِ خداييم و به سوي او بازمي‏گرديم.

 معناي درست آيه اين است كه انسان از آن خدا است. بازگشت او به سوي خدا است. اين جمله در پايان آية اي آمده كه در باره امتحان و آزمون‌هاي گوناگون الهي سخن گفته  كه از آن جمله ضرر مالي و مرگ است.

خداوند به بندگان خود توصيه مي كند كه در پي اين گونه ضررها  بايد به ياد خالق و آفريدگار خود باشيد و بگوييد كه انسان با تمام ثروت و دارايي و امكانات مال و اولاد و فرزند و همه چيز او از خداوند است. خداوند به او داده و بالاخره برگشت همه چيز به سوي خداوند است.

 آيه اشاره بدين حقيقت دارد كه انسان هر اندازه و از هر نظر قوي بشود، نبايد خدا را فراموش كند. بلكه بايد به خود اين حقيقت را تلقين كند كه او هر چه دارد، از خداوند است. از خود هيچ چيزي ندارد. كساني كه از دنيا رفتند، نيست و نابود نمي شوند، بلكه به سوي پروردگار باز مي گردند. حضرت اميرمؤمنان شنيد كه شخصي مي‌گويد: «إنّا لله وإنّا إليه راجعون» فرمود:

إنّ قولنا: «إنّا لله» إقرارٌ علي أنفسنا بالمُلك وقولنا: «إنّا إليه راجعون» إقرارٌ علي أنفسنا بالهُلك؛(2)

وقتي ما انسان‌ها مي‌گوييم: از خداييم، به بندگي خود اقرار كرده‌ايم و او مالك حقيقي ماست  آن گاه كه مي‌گوييم: به سوي او بازمي‌گرديم، به هلاكت و مرگ اعتراف نموده‌ايم.

چه اين كه بر اساس اين آيه انسان با مردن ، نابود نمي شود، همان گونه كه در دنيا به خود رها شده نيست، بلكه از خدا است و به سوي خدا مي رود.

پس آنچه در آيه ذكر شده، رجوع به سوي خداوند است كه اشاره به حقيقت مرگ يعني انتقال انسان از دنيا به عالم آخرت است.

همه انسان‌ها پس از مردن و نيز در عالم آخرت به خدا و در حقيقت به جلوه خدايي مي رسند، يا با مظهر اسم رحمت او ملاقات مي‌كنند كه بهشت جاودان است و يا با مظهر اسم غضب الهي كه دوزخ است. هر يك از اين دو توسط  انسان در دنيا فراهم آمده است.

اگر فردي صالح باشد، به بهشت رفته و به نعمت و رحمت خدا مي‌رسد. اما اگر ناصالح باشد، به جهنم رفته و گرفتار عذاب مي‌شود، (3) بنابر اين  نقش حركت در صراط مستقيم و عمل به وظايف با رجوع همگان به سوي خدا منافات ندارد. زيرا آن كه در صراط مستقيم حركت مي كند  به لقاء اسمائي جمال نظير رحمت و لطف مانند آن مي رسند كه مظهر آن  بهشت پر نعمت است. ولي كساني كه در مسير غير مستقيم مي روند به لقاء اسماء  جلال نظير قهر و غضب و مانند آن مي رسند كه مظهر آن جهنم پر رنج و عذاب است.

 علامه طباطبايي مي فرمايد:

وجود انسان و قوا و افعالش همه قائم به ذات خداوند متعال است. انسان در حدوث و بقا، مستقل از خدا نيست و مالك حقيقي ما و توانايي هاي ما خدا است. خداوند در دنيا به انسان اذن و اجازه را داده كه مالك خود و توانايي هاي خود باشد. اذن الهي است كه باعث مالكيت ظاهري انسان نسبت به خود و اشياي متعلق به وي مي شود. اذن و اجازه ادامه دارد تا اينكه انسان وارد سراي آخرت شود . در روز آخرت است كه مالكيت حقيقي خداوند به طور كامل، ظهور مي يابد:

« يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفي‏ عَلَي اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ‏ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار؛ (4) روزي كه همه آنان آشكار مي‏شوند و چيزي از آن ها بر خدا پنهان نخواهد ماند (و گفته مي‏شود:) حكومت امروز براي كيست؟ براي خداوند يكتاي قهّار است.»

بنابراين آيه استرجاع در مقام بيان اين مطلب است كه در هنگام نزول بلا و مصيبت، انسان بايد متذكر اين مطلب بشود كه مالك حقيقي ما و دارايي هاي ما خداوند متعال است. نبايد دلبسته مالكيت ظاهري و مجازي شويم چرا كه  دلبستگي و پندار نادرست، باعث به جزع و فزع افتادن انسان در هنگام فقدان يك نعمت مي شود. بر عكس اگر كسي دلبسته  مالكيت مجازي و ظاهري نشود و بداند كه مالك حقيقي خداوند متعال است، صبورتر مي شود.

وجود ما و قوا و افعالش به اذن خدا در دنيا به صورت ظاهري و مجازي از خدا جداست. بعد از مرگ اين مالكيت مجازي به مالك حقيقي خود يعني خداوند متعال بر مي گردد.(5)

پي‌نوشت‌ها:

1. بقره(2)، آيه 156.

2. سيد رضي، نهج البلاغه، نشر موسسه امير المومنين ،قم ، 1385 ش، حكمت 99.

3. ناصر مكارم، تفسير نمونه، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران ـ 1379ش، ج 1، ص 531.

4. غافر (40 ) آيه 16.

5. علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ناشر دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم، 1417 ق، چاپ پنجم، ج‏1، ص353.

وقتي خداوند به ملائكه فرمود: من مي خواهم خليفه ام را در زمين قرار دهم؛ ملائكه......

وقتي خداوند به ملائكه فرمود:

من مي خواهم خليفه ام را در زمين قرار دهم؛ ملائكه با توجه به خلقت زميني و مادي انسان عرض كردند:

آيا مي خواهي موجودي را خليفه قرار دهي كه فساد و خونريزي خواهد كرد در حالي كه خليفه بايد مظهر تقدس و تنزه تو باشد و ما مظهر اين تقدس و تنزه هستيم. خداوند ضمن تاييد اين حرف ملائكه فرمود: من از انسان چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد و آن ظرفيت علمي و كمالي انسان بود از اين رو براي نشان دادن اين ظرفيت علمي و كمالي تعليم اسماء را پيش آورد .

بنا بر اين ظرفيت علمي و كمالي انسان مطلبي بود كه ملائكه نمي دانستند و خداوند كه عالم به اين ظرفيت بود، انسان را براي خلافت برگزيد.

ر. ك: سيد عبد الحسين طيب، أطيب البيان ، تهران، اسلام، 1378ش، ج‏1، ص503؛ بيضاوي، انوار التنزيل، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418ق، جأنوار التنزيل و أسرار التأويل، ج‏1، ص 69.

 

 

 

زندگي بر محور چهار چرخ( ايمان و اعتقاد – عمل صالح – قدرت اراده و انتخاب – و شوق و اميد ) مي گردد.

زندگي بر محور چهار چرخ( ايمان و اعتقاد – عمل صالح – قدرت اراده و انتخاب – و شوق و اميد ) مي گردد. (1) اگر يكي از چرخ ها خراب يا پنچر شود ماشين زندگي متوقف مي شود. و زندگي مفهوم حقيقي خود را از دست مي دهد. پس  هر گز اجازه ندهيد و نگذاريد حتي سنگين ترين و سهمگين ترين سختي ها و مشكلات  به  هيچكدام از چرخ هاي چهارگانه زندگي لطمه اي وارد كند.

قلب تان مركز ايمان به خدا و عشق به اوليا و ائمه اطهار(ع) است. كسي كه چنين قلبي دارد شأن و شخصيتش فراتر از آن است كه سختي ها بتواند بذر تلخ نا اميدي را در سر زمين زيباي دِلش بروياند.

عزيز گرامي!  اين تنها شما نيستيد كه در زندگي و در دوران جواني با رنج و مشكلات دست و پنجه نرم مي كنيد، همه خوبان و پاكان دنيا كم و بيش، هر يك به گونه اي با سختي ها و مشكلات و گرفتاري هاي جسمي ، مالي، خانوادگي ، و... به صورت فردي و يا جمعي مواجه مي شوند.  

طلايي قيمتش بيشتر است  كه عيار خالص آن بيشتر باشد، و عيار خالصي طلا هنگامي بيشتر مي شود كه در كوره آتش، بيشتر حرارت را تحمل كرده باشد. كساني كه در كوره  دنيا، آتش و حرارت رنج و مشكلات بيشتري را تحمل كرده اند، ارزش و بهاي بيشتري پيدا كرده اند. راز اين كه چرا انسان هاي فاسد و مفسد، و هرزه و لابالي كمتر با سختي و مشكلات مواجه مي شوند، اين است كه خداوند آنان را به خاطر كثرت طغيان گري و معصيت دوست شان ندارد ، از اين رو نظر لطف و رحمت خويش را از آنان برداشته و آنان را در دامان شيطان رها كرده است، اما مؤمنان پاك را چون دوست دارد، آنان را با انواع وسايل امتحان مي كند، و با رنج و مشكلات مواجه مي سازد، تا گوهرهاي وجودشان شكوفا شود.  

نگاهي به زندگي انبيا و اولياي الهي نشان مي دهد كه زندگي اين گل‏هاي سر سبد آفرينش نيز با انواع ناملايمات، درد ها و بيماري ها، رنج‏ها و مشكلات، تهمت ها و نسبت هاي نا روا  قرين بود. شيرين ترين دوران جواني حضرت موسي (ع) به در بدري و كوچ از اين شهر و آبادي به آن آبادي و سرانجام نوكري و چوپاني گذشت. داستان بيماري طاقت فرساي حضرت ايوب پيامبر (ع) را شنيده اي؟! آيا مي داني كه سر يحياي پيامبر (ع) را چگونه از  تنش جدا كردند ؟ و ارّه اي بر فرق پدرش حضرت زكريا گذاشتند، و با اره بدن مباركش را از فرق سر دو نيمه كردند؟ آيا از بي خانماني و خانه به دوشي و گرفتاري ها و رنج هاي حضرت عيسي (ع) و سر انجام مي خواستند او به دار (صليب) بكشند، با خبر هستي؟ مگر از ظلم و ستم ها، و رنج و مشكلاتي كه اميرالمؤمنين (ع) و فاطمه دختر پيامبر(س) تحمل كردند، اطلاع نداري؟ مگر از مصيبت ها و رنج هاي امام حسن(ع) و امام حسين (ع) و اهل بيت او ، و از زندان ها و مشكلاتي كه ساير ائمه اطهار (ع) تحمل كردند، اطلاع نداري؟ و آيا مي داني رنج و مصيبت هاي  گُل سر سبد خلقت خدا يعني پيامبر اسلام(ص) به تنهايي از همه  انبيا بيشتر بود؟ چنان كه خود فرمود: ما أوذي نبي مثل ما أوذيت‏(1) هيچ پيغمبري همانند من اذيت نشد.       آن اذيتها كه شد وارد بمن             كس نداند جز خداي ذو المنن‏

 مي دانيد چرا ؟

هر كه در اين درگه مقرب تر است            جام بلا بيشترش مي دهند.

چون همان گونه كه يك دانه وقتي در دل خاك قرار مي گيرد، براي اين كه به درخت تنومند و با ثمر تبديل شود،بايد مدت ها رنج و سختي ،گرما و سرما را تحمل نمايد،  حيات طيبه انسان نيز در مزرعه دنيا  از يك سو با ايمان و عمل صالح به دست مي آيد چنان كه آيه 97 سوره نحل اين حقيقت را باگو مي كند، و از سويي ديگر با تحمل سختي ها و رنج ها و بلاها است كه بستر براي به دست آوردن حيات طيبه، و نيل به مقام قرب الهي، و زمينه براي ملاقات معنوي خدا، فراهم مي شود. چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ(2) اي انسان! تو با تلاش و تحمل  رنج و مشقت به سوي پروردگارت مي روي، و او را ملاقات مي كني.  خوشا به حال كساني كه تا پايان آزمون هاي رنج و مشقت هاي دنيا، نه تنها بر ايمان و اعتقادات خود ثابت قدم، استوار و صبور باقي ماندند، بلكه رنج و مشقت ها هر چي بيشتر شد، آنان آبديده تر، مقاوم تر، و اميدوارتر گشتند. داستان رنج هاي پيوسته حضرت ابراهيم (ع) را خوانده اي؟ كه از هنگام تولد نه تنها از داشتن پدر محروم بود، بلكه مادرش نيز از ترس اهريمنان نمرودي بچه شيخوارش را در دامان كوه و در غاري گذاشته بود، گاهي جهت شير دادن مخفيانه نزد او مي رفت، او هر چي بزرگتر مي شد، رنج و مشقت هايش نيز همراهش بزرگتر مي شدند، تا جايي كه خداوند از امتحانات سختي كه ابراهيم پشت سر گذاشت، به بلا و ابتلا تعبير مي كند.(3)

و آيا مي داني كه تا زماني كه ابراهيم (ع) از آن آزمون هاي بلا خيز موفق بيرون نيامده بود، حيات طيبه امامت را خداوند به او عرضه نكرد؟ (4)  

به هر حال مشكلات و سختي ها يي كه متوجه مؤمنان مي شود، مي تواند معلول عوامل مختلفي باشد كه در ذيل به برخي از آن ها اشاره مي كنيم.

1- گاهي لطف و رحمت هاي الهي به بندگان خوب و شايسته با لباس سختي و مشكلات، ظاهر مي شود. همان گونه كه بچه با همه عشق و علاقه اي كه به بازي دارد والدين دلسوزش صلاح و خير بچه را در مدرسه رفتن و تحمل برخي سختي ها و مشكلات مي بيند و او را به مدرسه مي فرستد.

2- گاهي سختي و مشكلات عرصه آزمون الهي است تا انسان در كوره آزمايشات ماهيت و ميزان ايمان و صبر و استقامت خويش را را ارزيابي كند و از اين راه ضعف و عيب هاي خويش را متوجه شود و در صدد رفع آن بر آيد. چنان كه مي فرمايد: شما را به ترس و گرسنگي و بينوايي و بيماري و نقصان در مال و جان و ثمرات مي‌‌ آزماييم و صابران را بشارت ده". (5)

3- گاهي ميدان مشكلات و سختي ها، باشگاه سازندگي روح انسان و ميدان تقويت اراده و قدرت تصميم گيري و انتخابگري است. همانگونه كه طلاي خالص نياز به درجه حرارت بيشتر دارد. هر چه آتش داغ تر و درجه حرارت بيشتر باشد عيار خالصي آن بالاتر مي رود هر چه انسان در پيشگاه خدا محبوب تر و مقرب تر باشد سختي و مشكلاتش نيز زياد تر است.

4- گاهي سختي ها مقدمه براي جلو گيري از  خطرات بزرگتري است كه انسان از آن آگاهي ندارد.

5- گاهي نيز مشكلات عامل ترفيع مقام و منزلت در نزد خدا است.

 مهم چگونگي برخورد و رويارويي ما با مشكلات است.

از دعا و پي گيري درماني نا اميد نشويد، ان شاءالله خداوند شفاي عاجل عنايتتان كند. 

پي نوشت ها:

1. محدث اربلي، كشف الغمه، ناشر: بني هاشمي، ص 537.

2. انفطار (82)، آيه 6.

3. بقره (2)، آيه 124.

4. همان.

5. همان، آيه 155.

جهان هستي نظامي هدفمند و هدف‌گرا است،‌ چون آفريننده آن خداوند حكيم است

جهان هستي نظامي هدفمند و هدف‌گرا است،‌ چون آفريننده آن خداوند حكيم است. حكيم كسي است كه كار و قول و عملش بدون حكمت نيست. از سويي مي‌دانيم بر اساس «توحيد افعالي» فاعل و علت همه فعل و انفعالات جهان،‌خداوند حكيم است.
بنا بر اين لباس هستي يا نيستي،‌ وجود يا عدم به تن چيزي پوشانده نمي‌شود مگر به اراده حق تعالي. هيچ حادثه و اتفاقي نمي‌افتد،‌ و هيچ سالمي بيمار نمي‌شود و بيماري شفا نمي‌يابد مگر آن كه مقرون به حكمت و علتي باشد. البته حكمت و علت پيدايش پديده‌ها و حوادث مادي است و برخي غير مادي.
حق تعالي به مقتضاي حكمت خويش براي پيدايش هر پديده‌اي، علتي مادي يا معنوي و يا هر دو قرار داده است.
پيش از بيان حكمت‌ها در بلاها و مصيبت‌ها، ذكر اين نكته لازم است كه نعمت‌ها، خوشي‌ها و لذت‌هاي دنيا از يك سو و سختي‌ها و بلاها و مصيبت‌ها از ديگر سو امور نسبي هستند و به نوع واكنش انسان در برابر آن ها بستگي دارد.
بلاها براي كساني كه در برابر آن، راه بي‌خبري پيش مي‌گيرند و ناله و شكوه سر مي‌دهند و اظهار عجز و ناتواني مي‌كنند، واقعاً بلاست، ولي آدم‌هايي كه از آن بهره‌برداري مثبت مي‌كنند و با صبر و استقامت در رويارويي با مشقت‌ها روح خود را كمال مي‌بخشند،‌ نردبان ترقي و كمال و نعمت بزرگي است . آدمي بايد با مشقت‌ها و سختي‌ها رو به رو گردد و آن را تحمل كند تا هستي و كمال لايق مقام انساني را بيابد و به آسايش و رفاه حقيقي برسد.
قرآن كريم براي بيان پيوستگي سختي‌ها و آسايش‌ها مي‌فرمايد: «فإنّ مع ‌العسر يسراً إنّ مع ‌العسر يسراً؛ پس حتماً با سختي، آسايشي است و حتماً با سختي آسايشي است.» نه آن كه بعد از سختي آساني است،‌ بلكه آساني همراه و در متن سختي است. از اين رو وقتي خدا نسبت به بنده‌اي لطف مخصوصي دارد،‌ او را گرفتار سختي‌ها مي‌كند.
امام صادق (عليه السلام) مي‌فرمايد: «خدا زماني كه بنده‌اي را دوست بدارد، او را در درياي شدائد غوطه‌ور مي‌سازد».
بنا بر اين سختي‌ها و بلاها را از نگاه‌هاي متفاوتي مي‌توان بررسي كرد.
از ديدگاه قرآن و حديث بايد گفت كه: در گرفتاري‌ها حكمت‌ها و فلسفه هاي مختلفي وجود دارد كه مهم ترين آن ها عبارتند از:
1. آزمون الهي:
وسيله‌اي است جهت آزمايش و امتحان انسان‌ها،تا ماهيت و جوهر حقيقي خويش را آشكار سازند، نيز براي پرورش و تكامل جان‌ها است.
2. بالا بردن درجه:
بلاها و مشقت‌ها و مصيبت‌ها براي بندگان خاص (انبيا و اولياي الهي و پيروان صادق آنان) هديه حق تعالي و نردبان رحمت است تا از اين طريق صعود و عروج كنند و به او نزديك تر شوند. همچنين در جوار قرب الهي به آسايش و آرامش مطلق نايل گردند.
3. كفارة گناهان: (البته براي غير معصومين )
پاداش و كيفر بيش‌تر بازتاب طبيعي و تكويني اعمال انسان‌ها است كه دامن آنها را مي‌گيرد. قرآن مجيد بين عمل و جزا رابطه تكويني قائل است و مي‌فرمايد: «هر مصيبتي كه به شما مي‌رسد،‌ به خاطر كارهايي است كه انجام داده‌ايد». (1)
گاهي مصائب جنبة دسته جمعي دارد، چون محصول گناهان جمعي است. از اين رو مي‌فرمايد: «فساد در خشكي و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد تا نتيجه بعضي از اعمالي را كه انجام داده‌اند، ‌به آنان بچشاند، شايد بازگردند». (2)
البته هر چند ظاهر آيه عام است و همه گرفتاري‌ها را در بر مي‌گيرد، ولي مثل ديگر آيات استثنا دارد، مانند مشكلات پيامبران و اوليا و مؤمنان واقعي، زيرا با اين كه گناه نكرده‌اند، ولي به خاطر آزمايش يا ترفيع درجه به گرفتاري مبتلا مي‌شوند،‌ ولي مي‌توان گفت بيشتر مصيبت‌ها و ناراحتي‌ها معلول گناه است. امير المومنين (ع) مي‌فرمايد:
«هيچ بلايي و كم شدن روزي نيست مگر به واسطه گناه،‌حتي خراش‌ها و زخم‌هاي بدن و افتادن روي زمين و هر مصيبتي ديگر». (3)
در يك روايت جامع امام علي (ع) در مورد فلسفه بلاها مي‌فرمايد: «بلاها براي ظالم تـأديب و براي مؤمنان امتحان و براي پيامبران درجه و براي اوليا كرامت و مقام است». (4)
پي‌نوشت:
1. شوري (42) آيه 30.
2. روم (30) آيه 41.
3. شيخ صدوق ، خصال، ترجمه كمره‏اي،‏ انتشارات كتابچي، چاپ تهران،‏‏ سال 1377 ش،‏ نوبت چاپ اول،‏ ج 2، ص 616.
4. علامه مجلسي، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشر اسلاميه‏، چاپ تهران‏،‌ ج 78، ص 198.

می گویند خداوند انسان را برای عبودیت و بندگی آفریده است مگر قبل از انسان فرشتگان و جنیان وجود نداشتند ؟؟آنها خداوند را بسیار بهتر از انسان عبادت میکنند پس چه لزومی به آفرینش انسان بود یا اگر خالق یکی از صفات خداوند است واو باید برای اثبات خدایی خود ومعنا بخشیدن به کلمه ی خدا موجودات را خلق کند او با خلق فرشتگان وجنیان صفت خالق بودنش را اثبات کرد و به این کلمه معنا بخشیده است ، پس باز هم دلیلی برای خلقت انسان نبود.. چرا وبا چه هدفی انسان را آفرید؟؟

با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
فلسفه آفرينش انسان، در فلسفه عمومي خلقت همه موجودات تعريف شده است. اين دو ماهيتي جداي از هم ندارند. بايد ديد كه هدف خداوند از آفرينش همه موجودات چيست تا آن گاه فلسفه آفرينش انسان و هدف اصلي آن براي ما روشن گردد.
تصور ما از انجام كارها، معمولا به دست آوردن سود يا رفع يك نياز است؛ زيرا ما انسان ها موجوداتي محدود و ناقص هستيم و همواره اعمال ما به يكي از اين دو امر برمي گردد؛ اما خداوند، هيچ نقصي ندارد تا با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد. خدا فاقد هيچ كمالي نيست تا به كمال رسيدن براي او متصور باشد. پس هدف از آفرينش او چيست؟
در ديدگاه انديشه اسلامي، اين خدايي خداوند است كه اقتضاي آفرينش دارد؛ در واقع او مي آفريند چون خداست؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است. هر وجودي خير است .لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است: « وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُور؛ و عطاى پروردگارت هرگز (از كسى) منع نشده است.»(1)
هر چيزي كه اقتضاي وجود و هستي داشته يا امكان وجود داشتن در آن باشد، فيض وجود از خدا دريافت مي كند. خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد، تا موجودي كه امكان وجود آن است، وجود را دريافت نكند. پس هدف آفرينش مربوط به ذات خداوند نيست، بلكه مربوط به فعل اوست. اصطلاحاً آن را هدف فعلي مي گويند.
بنابراين در مورد آفرينش جهان و هدف از آفرينش آن مي گوييم:
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حكمت و... خداست، به طوري كه بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند.
هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه كه نمي تواند نور باشد. اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد. اما بخشش نداشته باشد!
بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان نتيجه صفات خداوند است.
خداوند فيض و بخشش دارد. لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند. چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي، نشان دهنده صفات خداوند است. (2)
خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده، لازمه اين صفات آن است كه خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، يا ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند، ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است كه خدا از بخل منزه است."جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد. هر چه امكان تحقق دارد، از طرف خداوند فيض وجود دريافت كند.
در اين مجموعه و با ساختار هرمي كه خداوند در نزول بركات و نعمت ها براي موجودات فرو دست قرار داده، يقينا مي بايست فرشتگان به عنوان واسطه فيض بودند، چنان كه بايد انسان يا هر موجود ديگري خلق مي شد؛ در واقع هر موجودي كه امكان خلق شدن و قرار گرفتن در اين مجموعه را داشت رحمانيت خداوند اقتضا مي كند كه به واسطه فضل مطلق خود او را از اين نعمت محروم ننمايد كه همين گونه نيز شد.
در مجموعه خلقت بايد انسان خلق مى شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتى نورانى و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مى كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهى قرار نمى گرفتند كه با اختيار خويش (در حالى كه ميل باطنى آن‏ها به جهت ديگرى تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند. آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مى كنند و در مقابل آن همه عظمت راهى جز عبادت ندارند.
جنيان نيز بودند كه هرچند اميخته اي از عقل و شهوت بودند. اما اين تعارض و تضاد و قابليت اوچ گرفتن در انان همانند انسان نبود؛ پس با وجود فرشتگان و جنيان در صحنه هستى، با مي شد يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودى وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهى و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعى پيش روى او براى برگرداندن وى از مسير عشق و عبادت قرار داشته باشد. اين موجود انسان است.
او خدا و عظمتش را بى واسطه مى بيند. از سوى ديگر گرچه فطرت الهى او همواره در درونش وى را به سوى خوبى‏ها و پاكى‏ها دعوت مى كند، ولى اميال حيوانى و شهوانى او قدرت فراوانى دارند. وى اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهوانى و حيوانى رو به رو است و از سوى ديگر فطرت الهى اش و راهنمايى‏هاى پيامبران او را به سوى خوبى‏ها فرا مى خواند. او در عرصه‏هاى مختلف زندگى مى تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دو راهى‏ها عشق به خدا را انتخاب كند و مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد. چنين صحنه هايى از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جوانى و زيبايى در سخت‏ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براى هر كسى در طول زندگى پيدا مى شود. همواره چنين صحنه‏هايى در طول تاريخ حيات بشرى تكرار مى شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاى زيبايى از تجلّى محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوى او مى آيند ،فراهم نمى كرد، باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و «جود» مطلق خداوند كه اقتضاى آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نمى بود؟ آيا جاى اين سؤال از خدا باقى نمى ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردى؟!
البته همه آنچه ذكر شد از منظر غايت فاعل و هدفي است كه علت ايجاد عالم در آفرينش دارد. در كنار اين امر، اين عالم و خود مخلوق خداوند هم به نوعي داراي هدف و مقصدي است كه در مسير حركت خود در نهايت به آن منتهي مي گردد.
در پايان، براي درك حقيقت هدف خداوند تذكر اين نكته ضروري است كه ما دو هدف داريم: يكي هدف فعل و ديگري هدف فاعل. بين اين دو تفاوت وجود دارد. به اين مثال توجه نماييد:
صنعتگري موتوري را مي سازد كه قادر به حركت با سرعت 800 كيلومتر در ساعت است. هدف اين موتور كه فعل صنعتگر است، رسيدن به سرعت مورد نظر است. اما هدف اصلي سازنده موتور، نشان دادن توانمندي خود يا رسيدن به شهرت و مانند آن است. با اين توضيح بايد گفت كه فارغ از هدف خداوند در خلقت عالم و اقتضاي ذات و صفاتش، اين عالم هم مسير و مقصدي را در پيش دارد كه هدف آن به شمار مي رود. اين هدف، تكامل انسان و رسيدن به غايت نهايي ذات انساني اوست.
اگر در آيات قرآن آزمايش(3) و عبادت (4)به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايي شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد هدف و مسيري است كه در مورد خلقت حكيمانه انسان در نظر گرفته شده و در واقع مقصدي است كه خداوند براي تعالي و رسيدن انسان به كمالي كه در وجودش امكان تجلي دارد، تعيين فرموده و در واقع همان هدف فعل است نه هدف فاعل و الا هدف فعال همان است كه ذكر شد وخداوند نيازي به آزمودن و عبادت انسان‏ها يا فرشتگان ندارد.
پي‌نوشت ها:
1. اسراء (17) آيه‏ 20.
2. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسي، نشر معارف، تهران، 1381 ش، ص 115 و 116.
3. ملك (67) آيه 2.
4. ذاريات (51) آيه 56.
پرسشگر گرامی:
ضمن تشکر از ارتباط شما با این مرکز؛ با توجه به کمبودهای متعدد امکانات و کاهش اعتبارات پاسخگویی، مرکز ملی پاسخگویی ناگزیر به تغییر رویکرد و اقدام به تمرکز سامانه پاسخگویی کرده است.
از این رو پاسخ سوالات خود را از سامانه های زیر دریافت نمایید.
سامانه هاي فضای مجازی ( اينترنتي):
انجمن گفتگوی دینی: http://www.askdin.com
کانون گفتگوی قرآنی: http://www.askquran.ir
پاسخگوئی زنده اینترنتی از طریق سایت : http://www.09640.ir
سامانه پیامک(فقط احکام شرعی): به شماره 30009640 یا از طریق سایت http://www.30009640.ir
سامانه تلفني : 096400

نظریه تکامل موجودات زنده با اعتقاد به خدا منافات دارد؟

نظريه تكامل موجودات زنده از ابعاد مختلف قابل بررسي است:
گاهي از ديدگاه اعتقاد به خدا و توحيد بحث مي‏شود كه آيا اين نظريه با اعتقاد به خدا منافاتي دارد؟
با آيات قرآن در مورد خلقت منافات دارد ؟
در اين جا از چند سو بايد مسئله را مورد بررسي قرار داد:
1. آيا اين يك اصل مسلم و ثابت شده علمي است ؟
اين نظريه هنوز يك فرضيه است و دانشمنداني با آن به مخالفت برخاسته يا تغييراتي در آن داده‏اند؛ بنابراين بر فرض كه اين نظريه مخالف ظواهر برخي از آيات قرآني قلمداد شود، قدرت برابري با آن ها را ندارد.
2) به فرض مسئله تكامل ترانسفورميستي را بپذيريم و براي انسان اجداد حيواني قائل شويم ، هيچ گونه مخالفتي با اينكه انسان‏هاي موجود همه داراي پدر و مادر واحدي به نام آدم و حوا باشند ندارد.
بلي اين سوال پديد مي‏آيد كه آدم و حوا از تكامل حيوانات ديگر خلق شده ‏اند (نظريه ترانسفورميسم) يا هيچ گونه اجداد حيواني ندارند (نظريه فيكسيسم)؟
ظواهر آيات قرآن نظريه دوم است ، ولي در عين حال اين آيات نفي كلي نظريه ترانسفورميسم را در مورد انسان‏هاي قبل از انسان موجود (مانند انسان‏هاي نئاندرتال) نمي‏كند.
ممكن است آيات قرآن در مورد آفرينش انسان از خاك چنين تفسير شود كه خاك پس از طي مراحل تكاملي بعد از ميليون‌ها سال به صورت خلقت كامل انسان درآمده است.
همان گونه كه برخي نويسندگان آيات قرآن را با نظريه تكامل تطبيق داده­اند.
هم چنين ممكن است بين انسان‏هاي امروزي و از نسل آدم با انسان نماهاي گذشته از نظر فيزيولوژي (جسماني) شباهت‏هاي وجود داشته باشد، اما به هيچ وجه نمي‏تواند بين عناصر اساسي انسانيت مانند روح انساني، خلاقيت، وجود ارزش‏هاي اخلاقي، خوب و بد و... شباهت‏ها را اثبات كرد تا بين انسان‏هاي امروزي موجودات حيواني ارتباط برقرار كرد.
در هر حال تئوري هاي علمي صرفا مي تواند شباهت­هايي را از نظر فيزيولوژي و مادي اثبات كند، اما در موضوع عناصر و ويژگي هاي ديگر انسان از نظر ساختار روحي و معنوي چيزي بيان نمي كند.
هم چنين حتي بر فرض اثبات كامل اين نظريه، باز نمي‏تواند نظريه‏اي مقابل و مخالف با قرآن باشد، زيرا براساس نظريه تكامل، راه پيدايش انسان از دگرگوني‏هاي طبيعي حيوان مي‏گذرد، اما ثابت نمي‏كند كه اين، تنها راه تحقق انسان است و بشر منحصراً از اين طريق پا به عرصه هستي گذاشته است، زيرا تجربه دلالت مي‏كند بر اين كه از اين راه فلان حادثه رخ مي‏دهد و هرگز دلالت ندارد بر اين كه رخداد فلان حادثه از غير اين راه محال است.
به اين معنا كه ممكن است انسان نماهايي وجود داشته اند كه از نسل حيوانات و از تكامل آن ها به وجود آمدند، اما در عين حال آدم مي تواند مستقيما از خاك به وجود آمده باشد.
بنابراين درباره تكامل انسان و نظريه داروين بايد به اين نكته توجّه داشت كه يك نوع را در صورتي مي‏توان تكامل يافته نوع پيش دانست كه اتّصال اين نوع به نوع قبلي حتمي باشد. اگر احتمال داده شود كه نوع قبلي از بين رفته و نوع ديگري به وجود آمده كه شباهت به نوع پيشين داشته است، نمي‏توان اين نوع را تكامل يافته نوع قبل دانست. در مورد نسل انسان چنين است؛ بر اساس آنچه از ظاهر احاديث و آيات استفاده مي‏شود، نسل كنوني انسان به حضرت آدم و حوا منتهي مي‏شود و آن دو داراي آفرينش مستقل بوده ‏اند. اينكه قبلاً موجوداتي شبيه به انسان بوده‏اند و فسيل‏هاي به دست آمده حاكي از آن هاست، دليل آن نيست كه انسان‏هاي تكامل يافته آنان باشد.
در هر حال اين مسئله از زواياي مختلف قابل بررسي بوده و با توجه برداشت‌ها و نظريات مختلف( هم در جانب علم و هم در برداشت از آيات قرآن)ناهمگوني ظاهري ميان آيات و تئوري تكامل كاملا قابل رفع است.
در ضمن توجه شما به سوال و پاسخي كه در ذيل آمده جلب مي كنيم.
سوال : آيا نظريه تكامل داروين (انسان نسل تكامل يافته ميمون ) صحيح است ؟
پاسخ :نظريه تكامل (Evolution) روي كردهاي گوناگوني را در ميان زيست شناسان (Biologists)، فيلسوفان علم (Philosophers of scicnce) و عالمان ديني (Religious sclolars) برانگيخته است. اين نظريه از بدو پيدايش تاكنون مراحل متعددي را پشت سر گذاشته و همواره مورد نقد و اصلاحاتي واقع شده كه اهم آن ها عبارتند از:
(1) لاماركيسم (2) نئولاماركيسم (3) داروينيسم (4) نئوداروينيسم (5) موتاسيونيسم.
ا ) از منظر زيست شناختيbiologic)): اشكالات متعددي بر نظريه تكامل وارد ساخته اند، از جمله آن كه با تمام تلاش هايي كه داروين در جمع آوري شواهد بر نظريه خويش به عمل آورده، از تفاوت هاي عمده و اساسي بين انسان و اجداد حيواني مورد ادعاي وي (ميمون ) غافل بوده است.
برخي از اين تفاوت‌ها كه "والاس " (wallace) به آن ها اشاره كرده عبارتند از:
1- فاصله عميق ميان مغز و قواي دماغي انسان و ميمون.
2- تمايز زباني آشكار بين انسان و ميمون.
3- استعداد و توانايي آفرينش هنري در انسان.
4- عدم تفاوت مغزي بين انسان متمدن كنوني و قبايل بدوي كه داروين آن ها را حلقه فاصل بين انسان متمدن و ميمون خوانده است. (2)
همچنين "فيزيكو" (Phisico) طبيعي دان آلماني و متخصص در تاريخ طبيعي انسان (Antropologist) مي گويد: "پيشرفت هاي محسوسي كه علم تاريخ طبيعي انسان نموده، روز به روز خويشاوندي انسان و ميمون را دورتر مي سازد. " (3)
ب ) از نظر فلسفه علم نيز كه معرفتي درجه دوم است، و رهبردهاي علمي، متدهاي برگزيده توسط دانشمندان، حاصل كار آن ها و عوامل دخيل در نظر پردازي هاي علمي را مورد سنجش و داوري قرار مي دهد، ديدگاه هاي گوناگوني عرضه شده كه عبارتند از:
(1) پوزيتويسم منطقي (L0gical positirism)(2) مينوگروي (Idealism) (3) واقع گروي خام (RealismNaive(4) واقع گروي نقدي (Criticalism) چهارمين نگرش كه جديدترين آن ها به شمار مي آيد، بر آن است كه تئوري هاي علمي برآيند مشاهدات صرف و تحويل پذير به داده هاي حسي نيست، بلكه تئوري‌ها برآيند همكنشي داده هاي حسي و بر ساخته هاي ذهني دانشمند است. بنابراين نظريات علمي، اكتشافات محض نيستند و جنبه اختراعي نيز دارند. از اين رو نمي توان اين گونه نظريات را نسخه مطابق واقع و عينيت خارجي دانست. (4)
ج ) از نظر ديني : ميان عالمان ديني و ديگر دانشمنداني كه در پي تبيين ديدگاه اسلام پيرامون نظريه تكامل بر آمده اند، رويكردهاي گوناگوني يافت مي شود كه به اختصار عبارتند از:
1- ادعاي اينكه قرآن به صراحت از تكامل تدريجي و تحول انواع و پيوستگي نسلي دم زده است. (5)
2- رد تئوري تحولي خلقت. (6)
3- توجيه پذيري نظريه تكامل از طريق آيات قرآن در صورت اثبات آن در علم. (7)
4- در صورت اثبات نظريه تكامل در مورد ديگر جانداران، انسان حساب جداگانه و مستقلي دارد و پيوستگي نسلي با ديگر حيوانات ندارد. (8)
5- تفكيك وحي از مفسران آن. (9)
6- تفكيك زباني علم و دين. (10)
براي توضيح بيش تر علاوه بر متون ذكر شده ر. ك :
1ـ موضع علم و دين در خلقت انسان احد فرامرز قراملكي نشر آرايه؛
2- مجله "كلام اسلامي "، شماره 15 18 3- تورات، انجيل، قرآن و علم موريس بوكاي ترجمه : مهندس ذبيح الله دبير.
در اين جا با مختصر توضيحاتي به ذكر ديدگاه علامه طباطبايي مي پردازيم :
1- اساساً تئوري تكامل از نظر تجربي ثابت نگرديده است، و وفاق و اجماعي (Conseuse) بر آن نيست.
2- آيات قرآن با صراحت و نص قطعي از هيچ يك از دو نظريه ثبات انواع (Fixism) و تحول انواع (Transformism) دم نزده است. ليكن ظاهر آيات مربوط به خلقت انسان با ديدگاه اول انطباق دارد.
3- ظواهر كتاب و سنت تا زماني كه با حجت ديگري در تعارض نيفتد، به حجيت خود باقي هستند.
4- با توجه به مقدمات فوق نمي­توان از مدلول ظاهري آيات قرآن در اين باره دست كشيد. (11)
در پايان به ذكر چند نكته پيرامون اين گفتمان مي پردازيم :
1- اينكه خداوند آفرينش خود را از طريق نظام عليت و اسباب و مسببات به انجام مي رساند، دليل بر اين نيست كه لزوما" از طريق روند تحولي و از تك ياخته به سوپر سلولي باشد؛ بلكه آن مسئله قاعده اي فلسفي و كلي است كه به صورت هاي گوناگون قابل تصور و تبيين است.
2- ظاهر قرآن اين است كه انسان هاي كنوني همه از نسل آدم (ع ) و حوا مي باشند . هيچ واسطه نسلي ديگري بين آن ها نيست؛ يعني، هر چند انسان هاي ديگري پيش از آدم بر زمين زيسته اند، ليكن بين حضرت آدم و انسان هاي پس از وي اختلاط نسلي ندارند.
بنابراين يا خود حضرت آدم وابستگي نسلي به آن ها دارد و يا ندارد: اگر داشته باشد ، ديگر انسان‌ها از طريق وي به آنان متصل مي شوند. اگر نداشته باشد، هيچ گونه اتصالي بين بني آدم و انسان هاي پيش از وي نيست، چه آن كه قرآن فرموده است :
"و بث منهما رجالا كثيراً و نساءً ؛(12)خداوند از آن دو (آدم و حوا) مردان و زنان بسياري را منتشر ساخت "، البته در مورد چگونگي انتشار نسل وي، اقوال مختلفي وجود دارد؛ ولي آنچه با آيه همخواني بيش تري دارد و علامه طباطبايي در تفسير الميزان نيز آن را پذيرفته ، ازدواج فرزندان حضرت آدم با يكديگر است. اين مسئله هر چند در آغاز بعيد مي نمايد، ليكن با توجه به تغيير احكام الهي متناسب با شرايط زماني و مكاني و اعتباري بودن احكام تشريعي، مي توان آن را پذيرفت.
3- از نظر منطقي نفي نظريه تكامل لزوما" به معناي دفعي دانستن خلقت نيست؛ چنان كه تبيين به تدريجي بودن خلقت نيز منحصر به نظريه تحول انواع نمي باشد. از سوي ديگر آيات قرآن بر اصل تدريجي بودن خلقت دلالت روشن دارند، ولي همخواني آيات آن با نظريه تبدل انواع نيازمند تأويل و دست كشيدن از ظواهر است . تا زماني كه اين نظريه همچنان در بوته رد و قبول است، تأويل آيات و كنار نهادن ظواهر كتاب آسماني روا نيست.
4- نفي نظريه تحول انواع به معناي غير تكاملي دانستن جهان نيست، بلكه ممكن است كسي اين نظريه را نپذيرد و در عين حال معتقد به پويايي و تكاملي بودن نظام جهان شود، چنان كه فيلسوفان مسلمان پيش از پيدايش اين نظريه در زيست شناسي، حركت تكاملي در سراسر جهان مادي را از نظر فلسفي اثبات كرده بودند.

پي نوشت ها:
1. جوادي آملي، تفسير موضوعي، ج 14، ص 26.
2. علم و دين، ايان باربور «Ian barbiur»، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، ص 99 - 141.
3. علي اطلال المذهب المادي، فريد وجدي 103 - 108.
4. علم و دين، ايان باربور، مترجم بهاء الدين خرمشاهي، ص 169 - 244.
5. خلقت انسان، دكتر سحابي .
6. تفسير الميزان، ج 4، ص 153 - ج 9، ص 8 - ج 16، ص 269.
7. داروينيسم يا تكامل انواع، جعفر سبحاني؛فيلسوف نماها، مكارم شيرازي.
8. خلقت انسان از نظر قرآن، معارف قرآن، خداشناسي، انسان شناسي، كيهان شناسي، محمدتقي مصباح يزدي.
9. تكامل از نظر قرآن، علي مشكيني اردبيلي.
10. مقالات فلسفي، علل گرايش به ماديگري، مرتضي مطهري.
11. تفسيرالميزان مراجع ياد شده.
12. نساء(4) آيه 1.

به غیر از بهشت و حهنم چرا خدا ما رو آزمایش میکنه؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
فلسفه و حكمت آزمون و امتحان توسط خداوند، يقينا آگاهي و اطلاع از نتيجه نيست ، زيرا اين امر براي خداوند روشن و آشكار است ، بلكه امور متفاوتي نظير پيدا شدن صحنه آزمايش و امتحان و سربلند بيرون آمدن و موفقيت امتحان دهندگان است.
اگر خداوند، قادر و عالم مطلق بوده و فضل او بي نهايت است، بايد زيباترين و كامل‏ترين جهان را خلق كند .زيباترين وجود و كامل‌ترين جهان، دنيايي است كه موجودي با اختيار خود در عرصه ‏هاي سخت امتحان در حالي كه عشق به خداي ناديده مي‏ورزد (برخلاف ملائكه كه شرايط ديگر دارند) صحنه ‏هاي زيبايي از عشق به معشوق را خلق كند.
اگر در جهان خلقت صحنه هايي كه ابراهيم (ع) در ذبح اسماعيل (ع) به رغم محبت به فرزندش آفريد، نبود و يا نمايش عشق يوسف (ع) و اعتماد او به خداوند در حالي كه در اوج شهوت و زيبائي بود و همه چيز براي او فراهم بود، اگر اين ها در عرصه ‏هاي جهان نبود، آيا جهان بدون اين صحنه‏ هاي عالي و شگفت آور و زيبا باز كامل‏ترين و زيباترين جهان بود ؟ اين نكته همان است كه فلاسفه از آن به نظام احسن تعبير مي‏كنند.
اصولا يكى از مهم ترين سنت هاى الهى، امتحان و آزمايش الهى است. انسان ها در هر لحظه از زندگى خود در حال گذراندن آزمون هاى متفاوت هستند، و در دوره گذار به سر مى‏برند. آزمون ها هميشگى، دائمى و فراگير مى ‏باشند .هنگامى كه چشم انسان در معرض نگاه حرام است ،آزمايشى الهى است . زمانى كه در معرض مال حرامى است، آزمونى را پيش رو دارد . زمانى كه در مقابل امر و نهى الهى است، باز آزمون برقرار است . هم چنين در مقابل دوست، مردم جامعه، افراد خانواده، همسر و... كه در اين آزمون ها يا سربلند بيرون مى‏آيد و يا شكست خورده و سرافكنده.
از لحظه‏ اى كه تكليف متوجه انسان است تا زمانى كه مرگ انسان را فرا مى‏گيرد ،چنين است . صرف گفتن شهادتين و ايمان آوردن كافى نيست كه انسان دين دار واقعى باشد . بايد ايمان از مرحله لسان به اعماق جان رسوخ نمايد. خدا در سوره عنكبوت مى‏فرمايد:
«آيا مردم گمان كردند به حال خود رها مى‏شوند و آزمايش نخواهند شد؟! كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم، (و اين ها را نيز امتحان مى‏كنيم) (1)
مفهوم آزمايش خداوند با آزمايش هاى ما بسيار متفاوت است. آزمايش هاى ما براى شناخت بيش تر و رفع ابهام و جهل است، اما آزمايش الهى «پرورش و تربيت» است.
در قرآن، متجاوز از بيست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است. اين يك قانون كلّى و سنّت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعداد هاى نهفته و پرورش دادن بندگان،‌آنان را مى آزمايد؛ به اين معنا كه انسان ها را به ميدان عمل مى كِشد تا ورزيده و آزموده و پاك شوند و لايق قرب خدا گردند.
امتحان خدا به كار باغبانيِ پر تجربه اى شبيه است كه دانه هاى مستعد را در زمين هاى آماده مى پاشد. دانه ها با استفاده از مواهب طبيعى شروع به رشد مى كنند و با مشكلات مى جنگند و با حوادث پيكار مى نمايند و در برابر طوفان هاى سخت و سرماى كشنده و گرماى سوزان، ايستادگى به خرج مى دهند تا شاخة گلِ زيبايي، يا درختى تنومند و پرثمرى بار آيد كه بتواند به زندگى و حيات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد. اين رمز آزمايش هاى الهى است.
قرآن مجيد به اين حقيقت تصريح كرده: «او آنچه را در سينه داريد،‌ مى آزمايد تا دل هاى شما كاملاً خالص گردد و او به همه اسرار درون شما آگاه است».(2)
اگر آزمايش الهى نبود، استعداد ها شكوفا نمى شد . ميوه هاى اعمال بر شاخسار نمايان نمى گشت. معلوم است كه امتحان براى پاداش و كيفرى است كه بشر با آن مواجه خواهد شد.(3)
علامة طباطبائى (ره ) مى فرمايد: امتحان الهى صرفاً براى اين است كه صلاحيت باطنى انسان از نظراستحقاق ثواب و يا عذاب به منصّه ظهور برسد (4). اين يك شيوه كلى و سنت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعدادهاى نهفته و از قوه به فعل رساندن آن ها را مى آزمايد، يعنى همان گونه كه فولاد را براى استحكام بيش تر در كوره مى گذارند تا به اصطلاح آب ديده شود و فلز خالص تر به دست آيد، آدمى را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مى دهند تا مقاوم و خالص گردد.(5)
از طرف ديگر آنچه در نتيجه اين آزمون ها متجلي مي گردد ،ملاك مرتبه و جايگاه انسان ها در زندگي حقيقي اخروي شان است.در دادگاه محاسبه خداوند به همبن نتايج در برابر انسان ها استدلال مي شود تا جاي عذر و انتقادي در مقابل ايشان نباشد ؛ على عليه السلام مى فرمايد:
گرچه خداوند بزرگ به روحيات بندگانش از خودشان آگاه تر است ،ولى آن ها را امتحان مى كند تا كارهاى خوب و بد كه معيار پاداش و كيفر است ،از آن ها ظاهر گردد.(6)
پس آزمون‌ها از دو جهت هدف خلقت را تأمين مي‏كند:
نخست خلق زيباترين و كامل‏ترين عالم .
ديگري كه از دل نكته نخست در مي‏آيد: اراده الهي به آن تعلق گرفته كه كمال انسان در كوره آزمايش‌ها و در پس سختي‏ها به دست او برسد، مانند سنگ و فلزات مختلف كه بايد در آزمايشگاه‌هاي مختلف و در كوره‏ها و درجات مختلف، حرارت و آزمايش ديده شود تا فلز خالص پديد آيد.
همه زيبايي و كمال عالم هستي و همه جمال خلقت انسان نيز رسيدن به نتيجه قرب خداوند و به فعليت رساندن كمالات بالقوه دروني در كوره حوادث و آزمايش دنيا و با اختيار و انتخاب خود است . نهادن اوليه اين كمالات در وجود او جلوه و زيبايي به مجموعه خلقت نمي بخشد و موجود برتري چون انسان را در مجموعه عالم متجلي نمي سازد .
بنابر اين كمال و ماهيت انسان به گونه اي است كه در سايه آزمون هاي جهان هستي، سختي‌ها، مشكلات و حوادثي كه براي او اتفاق مي افتد، نيز چگونگي برخورد با حوادث و آزمون‌ها و چگونگي بهره وري از آن‌ها استعدادهاي بالقوه به صورت بالفعل درآمده، راه سعادت و شقاوت خود را تعيين مي‌نمايد. انسان ها براي تكامل آفريده شدند، اما نه تكامل اعطايي و ناخود اگاه بلكه تكاملي خود خواسته و به دست آْمده از پس آزمون ها و امتحانات سخت و دشوار .

پي‌نوشت‌ها :
1. عنكبوت(29)آيه 2 و 3.
2. نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 93.
3. ترجمة تفسير الميزان، ج 20، ص 5 - 10؛ تفسير نمونه، ‌ج1، ص 526 - 530 و ج 24، ص 314 - 318، با اقتباس و تلخيص.
4. همان ج 4ص 61.
5. نهج البلاغه فيض الاسلام ، كلمات قصار، جمله 90 .
6 . اصول كافى، ج 4، ص 148.

داروین نظریه ای در خصوص پیدایش انسان دارد که با از گل درست شدن انسان تضاد دارد این نظریه را اکثر دانشمندان نیز پذیرفته اند این نظریه را چگونه رد می کنید؟؟؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباط تان با اين مركز
نظريه تكامل موجودات زنده از ابعاد مختلف قابل بررسي است:
گاهي از ديدگاه اعتقاد به خدا و توحيد بحث مي‏شود كه آيا اين نظريه با اعتقاد به خدا منافاتي دارد؟
گاهي از اين بعد كه با آيات قرآن در مورد خلقت منافات دارد ؟
آيا اين يك اصل مسلم و ثابت شده علمي ؟ اين نظريه هنوز هم يك فرضيه است و دانشمنداني با آن به مخالفت برخاسته يا تغييراتي در آن داده اند؛ بر فرض كه اين نظريه مخالف ظواهر برخي از آيات قرآني قلمداد شود، قدرت برابري با آن ها را ندارد.
به فرض تكامل ترانسفورميستي را بپذيريم و براي انسان اجداد حيواني قائل شويم، هيچ گونه مخالفتي با اينكه انسان‏هاي موجود همه داراي پدر و مادر واحدي به نام آدم و حوا باشند ندارد.
بلي اين سوال پديد مي‏آيد كه آدم و حوا از تكامل حيوانات ديگر خلق شده‏ اند (نظريه ترانسفورميسم) يا هيچ گونه اجداد حيواني ندارند (نظريه فيكسيسم)؟
ظواهر آيات قرآن نظريه دوم است، ولي در عين حال اين آيات نفي كلي نظريه ترانسفورميسم را در مورد انسان‏هاي قبل از انسان موجود (مانند انسان‏هاي نئاندرتال) نمي‏كند.
ممكن است آيات قرآن در مورد آفرينش انسان از خاك چنين تفسير شود كه خاك پس از طي مراحل تكاملي بعد از ميليون‌ها سال به صورت خلقت كامل انسان درآمده است.
همان گونه كه برخي نويسندگان آيات قرآن را با نظريه تكامل تطبيق داده­اند.
هم چنين ممكن است بين انسان‏هاي امروزي و از نسل آدم با انسان نماهاي گذشته از نظر فيزيولوژي (جسماني) شباهت‏هاي وجود داشته باشد، اما به هيچ وجه نمي‏تواند بين عناصر اساسي انسانيت مانند روح انساني، خلاقيت، وجود ارزش‏هاي اخلاقي، خوب و بد و... شباهت‏ها را اثبات كرد تا بين انسان‏هاي امروزي موجودات حيواني ارتباط برقرار كرد.
در هر حال تئوري هاي علمي صرفا مي تواند شباهت­هايي را از نظر فيزيولوژي و مادي اثبات كند، اما در موضوع عناصر و ويژگي هاي ديگر انسان از نظر ساختار روحي و معنوي چيزي بيان نمي كند.
هم چنين حتي بر فرض اثبات كامل اين نظريه، باز نمي‏تواند نظريه‏اي مقابل و مخالف با قرآن باشد، زيرا بر اساس نظريه تكامل، راه پيدايش انسان از دگرگوني‏هاي طبيعي حيوان مي‏گذرد، اما ثابت نمي‏كند كه اين، تنها راه تحقق انسان است و بشر منحصراً از اين طريق پا به عرصه هستي گذاشته ، زيرا تجربه دلالت مي‏كند بر اين كه از اين راه فلان حادثه رخ مي‏دهد و هرگز دلالت ندارد بر اين كه رخداد فلان حادثه از غير اين راه محال است. (1)
به اين معنا كه ممكن است انسان نماهايي وجود داشته اند كه از نسل حيوانات و از تكامل آن ها به وجود آمدند، اما در عين حال آدم مي تواند مستقيما از خاك به وجود آمده باشد.
بنابراين درباره تكامل انسان و نظريه داروين بايد به اين نكته توجّه داشت كه يك نوع را در صورتي مي‏توان تكامل يافته نوع پيش دانست كه اتّصال اين نوع به نوع قبلي حتمي باشد. اگر احتمال داده شود كه نوع قبلي از بين رفته و نوع ديگري به وجود آمده كه شباهت به نوع پيشين داشته است، نمي‏توان اين نوع را تكامل يافته نوع قبل دانست. در مورد نسل انسان چنين است؛ براساس آنچه از ظاهر احاديث و آيات استفاده مي‏شود، نسل كنوني انسان به حضرت آدم و حوا منتهي مي‏شود و آن دو داراي آفرينش مستقل بوده‏اند. اينكه قبلاً موجوداتي شبيه به انسان بوده‏اند و فسيل‏هاي به دست آمده حاكي از آن هاست، دليل آن نيست كه انسان‏هاي تكامل يافته آنان باشد.
در هر حال اين مسئله از زواياي مختلف قابل بررسي بوده و با توجه برداشت‌ها و نظريات مختلف( هم در جانب علم و هم در برداشت از آيات قرآن) ناهمگوني ظاهري ميان آيات و تئوري تكامل كاملا قابل رفع است.
پي نوشت :
1. جوادي آملي، تفسير موضوعي، ج 14، ص 26.

صفحه‌ها