خداشناسي

واقعا خداوند مسماي به اين اسما است؟
« اسم » در لغت از ریشه (وسم) و (سمة) به معناي نشانه گذاري و نشانه گرفته شده. اسم كه در فارسي به معناي نام است، با همین ریشه تناسب دارد، زیرا نام نیز در معنی...

آيا اسماء خدا براي راحتي ارتباط ما با خداست يا این كه واقعا خداوند مسماي به اين اسما است؟

« اسم » در لغت از ریشه (وسم) و (سمة) به معناي نشانه گذاري و نشانه گرفته شده.  اسم كه در فارسي به معناي نام است، با همین ریشه تناسب دارد، زیرا نام نیز در معنی همان نشانه است. نام هر چیز، نشانه آن است. اسم نیز علامت و نشانه معنای خود یا همان مسمی است.

در اصطلاح اسم لفظی است كه برای یك معنی یا مسمی نهاده می شود تا شنونده را به آن معنا و مراد منتقل كند .  اسم ها الفاظی هستند كه با شنیدن آن مخاطب اشخاص یا اشیای خاصی را به ذهن می آورد .(1)

« صفت » یا همان وصف ، در لغت بیان كردن چگونگی یا حالت و علامت و نشانه یك چیز است یا لفظی كه بیانگر این امور باشد . در اصطلاح به لفظی گفته می شود كه بیانگر ویژگی ها و حالات و علامات یك ذات یا یك شیء باشد .  بر خلاف اسم  مختص به یك فرد نیست و می تواند بر افراد زیادی صدق كند . در اسم به مطابقت لفظ با مسمی خیلی دقت نمی شود ،ولی در صفت این مطابقت وهمخوانی مورد توجه است .(2)

در مورد خداوند اسما و صفات تقریبا یك نقش را ایفا می كنند؛ یعنی هر آنچه بیانگر صفتی از صفات الهی است ،در زمره اسمای او هم محسوب می شود .در نتیجه اسما یا همان صفات الهی بسیارند .در شكل های مفرد یا مركب استعمال می شود . در برخی از روایات تعداد اسماء الهی 99 اسم برشمرده شده ،مانند خبیر ، بصیر ، علیم ، رحمن ، رحیم و... در برخی ادعیه مانند دعای جوشن كبیر»تعداد این اسما تا حدود هزار اسم رسیده  ؛اما آن مقداری كه در خود قرآن آمده ،صد و بیست و هفت اسم است.

 اسما  هم به عنوان  علامت  و آیت ذات الهی است .به گفته پرسشگرمحترم  خداوند مسمی به این اسامی است . برای این است كه  ذات حق تعالی را با این  اسما بشناسیم  و بخوانیم  . برقراری رابطه بین بنده و خالق امری است كه یكی از مهم ترین ابزار شكل گیری كامل ماهیت عبودیت و بندگی بین انسان و خدا و در نتیجه رسیدن به كمال روحی و معنوی انسان است . به همین خاطر وجود اسما  یكی از بهترین ابزار ایجاد رابطه صمیمی و نزدیك بین خالق و مخلوق است . این حقیقت در قرآن مورد اشاره قرار گرفته است  : «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْني‏ فَادْعُوهُ بِها ؛ (3) براي خدا، نام هاي نیك است .خدا را به آن (نام ها) بخوانید»  ؛ در نتیجه یكی از مهم ترین كاربردهای این نام ها و صفات الهی كمك به برقراری رابطه بین خداوند و ما بندگان است .

پی نوشت ها :

1. ملا هادی سبزواری ، شرح الاسماء الحسنی ، مكتبه بصیرتی، قم،  بی تا،   ص214

2. همان

3.  اعراف (7) آیه 180.

منظور از" قَهّار" در مورد خدا چیست؟
اين واژه يكي از اسمای خداوند و به معناي شكننده كام‌ها مي‌باشد كه وزن صرفي آن (صيغه مبالغه) دلالت بر كثرت آن دارد. اين اسم در قرآن كريم شش بار آمده كه در تمام...

منظور از" قَهّار" در مورد خدا چیست؟

 

اين واژه يكي از اسمای خداوند و به معناي شكننده كامها ميباشد كه وزن صرفي آن (صيغه مبالغه) دلالت بر كثرت آن دارد. اين اسم در قرآن كريم شش بار آمده كه در تمام موارد با اسم الواحد همراه است. (1) اين اسم يكي از مظاهر قدرت خداوند است كه گوياي ظهور قدرت خداوند در مرتبه فعل است. اسمای ذات الهي مثل قدرت در دو مرتبه قابل ظهور اند،يكي در  مرتبه وصفي( و صفات الهی ) .

 ديگر در مرتبه فعلي،(فعل  الهی) .

 اگر  برتري قدرت خداوند در مرتبه وصف اعتبار و ملاحظه  گردد ، بر وی صفت قوی صادق مي باشد . اما اگر اين اسم در مرحله فعل ظهور يابد، يعني خداوند قدرت ديگري را در مرتبه ظاهر تحت سيطره خود قرار دهد ، صفت قهر و غلبه بر قدرت ، صادق شده و بالتبع قهاريت خداوند ظهور مييابد.

  ثبوت اين اسم بر خداوند يكي از ادله اثبات اختيار براي انسان در سلسله طولي است كه تعمق در معناي آن و اعتبار سيطره در آن ناظر به مكتب بين الامرين خواهد بود.  اسم قاهر همانند اسم قهار از اسمای خداوند است كه دو بار در كتاب الهي ذكر آن آمده. (2)

اين اسم فاعل ماده قهر است . داراي تأكيد محكمتري نسبت به اسم قهار است . از همين جهت در آيههايي كه قرار گرفته ،به عنوان گزارهاي خبري از قدرت خدا حكايت نموده ؛ اين در حالي است كه اسم قهار در تمام آيات با اسم الواحده همراه گشته ؛ اسم الواحد بر خلاف اسم الاحد گوياي نفي تمام كثرات نيست. از همين رو غلبه ظهور يافته در اسم قهار نسبت به قاهر بيش تر است. (3)

 

پينوشت ها:

1.يوسف (12) آيه 39، رعد (13) آيه 16، ابراهيم (14) آيه 48، ص (38) آيه 65، زمر (39) آيه 4، غافر (4) آيه 16.

2.انعام (6) آيه 18، 61 .

3.دانشنامه قرآن، ج2، ص1781، نشر ناهيد، تهران، 1377ش.

منظور از "متكلّم" در مورد خدا چیست؟
تكلّم و متكلّم بودن به مفهومی كه ما می شناسیم، یكی از راه های انتقال پیام است. این هدف می تواند به شكل های مختلف تأمین شود. خداوند راه هایی غیر از آنچه ...

منظور از "متكلّم" در مورد خدا چیست؟

تكلّم و  متكلّم بودن  به مفهومی كه ما می شناسیم ، یكی از راه های انتقال پیام است.  این هدف می تواند به شكل های مختلف تأمین شود.  خداوند  راه هایی  غیر از آن چه در باره تكلم انسان مطرح است ، برای رساندن پیام به انجام رسانده ؛ برای دست یابی به معنای جامع و دقیق متكلم بودن خدا باید به چند نكته اشاره شود:

اولاً تكلم به مفهوم ادای  الفاظ كه بر اثر موّج هوا در فضا پخش میشود و انسان آن را میشنود، از صفات امور جسمانی است . بر اثر خروج الفاظ از دهان و لبان آدمی و یا حیوانات و یا بر اثر اصطكاك اجرام به وجود میآید . خداوند از آن منزّه است. ولي قدرت دارد ايجاد صوت كند از طريق اشيا و...

دوم: تكلم خداوند همان كلام وحی آسمانی است كه آدمی از طریق پیامبران ، آن را میتواند بشنود، چون آنچه از بین لبان  رسول خدا برای مردم بیان شده ،كلام خدا است. مولوی میگوید:

گرچه قرآن از لب پیامبر است      هر كی گوید حق نگفت، او كافر است(1)

این همه آوازها از شه بود                         گرچه از حلقوم عبدالله بود(2)

سوم: به یك لحاظ همه عالم هستی كلام خدا و صدای حق تعالي است ، چون جلوه اوست. كلام و صدا هم جلوه متكلم و صاحب صدا است.

امیر مؤمنان(ع)  فرمود:

«یقول لمن أراد كونه كن فیكون لا بصوتٍ یقرع ولا بنداءٍ یُسمع وإنّما كلامه سبحانه فعل منه أنشأه؛(3)

 خداوند چیزی را كه میخواهد ایجاد كند میگوید:  باشد، پس ایجاد میشود. اما این گفتن آوازی نیست كه گوشها را بكوبد، و یا صدایی نیست كه شنیده شود، بلكه سخن خدا همان كاری است كه ایجاد كرده است».

 بنابر این عالم خلقت همه تكلم و كلام  خدا است . ما آدمیان با این كه خودمان هم جزء  مخلوقات و در واقع كلام و تكلم حق تعالي هستیم، پیوسته با تكلم و كلام حق تعالي یعنی موجودات عالم سر و كار داریم و آنها را میبینیم   و از آن ها استفاده میكنیم، پس كلام خدا را پیوسته میشنویم ، ولی توجه نداریم.

بنابراین كلام خدواند را در تمام عالم می توان شنید ، اما باید گوشی متناسب با این صدا داشت. صدای خدا را می توان در ترنم آب ، آواز پرندگان ، صدای ورزش باد ، یا نوازش نسیم و... شنید.

 رسول خدا به جبرئیل فرمود:

  از كجا وحی را میگیرد؟  گفت :از اسرافیل میگیرم، بعد حضرت فرمود: اسرافیل از كی میگیرد؟ جبرئیل گفت: او از فرشتهای بالاتر از خود میگیرد، حضرت فرمود: آن فرشته از كی میگیرد؟ جبرئیل گفت: وحی به نحوی خاصی در قلب او القا و افاضه میشود. پس این وحی و كلام خداوند است.(4)

یكی از بزرگان با الهام از برخی روایات در تبیین دریافت وحی از سوی فرشتگان سخن شنیدنی دارد و میگوید: در میان دو چشم اسرافیل لوحی است . هر گاه خداوند متعال اراده كرد كه به وحی تكلم نماید، حقایق وحیانی بر آن لوح نقش میبندد. آن گاه اسرافیل آن را به مكائیل القا میكند . مكائیل آن را به جبرئیل القا مینماید. جبرئیل آن را به پیامبر القا میكند. (5)با توجه به این حقایق معنا جامع و دقیق برای متكلم بودن خداوند به دست آمد . خدا وند ایجاد كننده كلام است. او را متكلم می گوییم و یكی از صفات او متكلم بودن است .

مطالعه كتاب «جلوههای قرآنی در نگاه امام خمینی» (6) بسیار مفید و آموزنده است.

پینوشتها:

1. مثنوی معنوی، دفتر 4، ص 643،نشرعلمی فرهنگی ،تهران، 1378 ش.

2. همان، دفتر اول، ص 88.

3. نهج البلاغه، خطبه 186.

4.التوحید، ص 264،نشر جامعه مدرسین ،قم، 1378 ش.

5.مصنفات شیخ مفید، ج 5،د ص 81 و 120،نشر هزاره شیخ مفید، چاپ اول .

6.نشر موسسه آثار امام خمینی، 1388 ش.

منظور از "قيّوم" در مورد خدا چیست؟
اين واژه از اسمای خداوند و طبق تفسير مشهور به معناي پاينده مي‌باشد كه وزن صرفي آن (صيغه مبالغه) دلالت بر كثرت آن دارد، اين اسم در قرآن كريم سه مرتبه همراه با...

منظور از "قيّوم" در مورد خدا چیست؟

واژه قیوم در لغت به  معنای موجودی است كه قایم به خود و دیگران همه قایم به اویند.(1)

  اين واژه از اسمای خداوند و طبق تفسير مشهور به معناي پاينده ميباشد كه وزن صرفي آن (صيغه مبالغه) دلالت بر كثرت آن دارد، اين اسم در قرآن كريم سه مرتبه همراه با اسم حي مثلا « الحي القيوم »  آمده است. (2) اهل كلام در تفسير اين اسم بدون انقسام معناي اين اسم در معناي لازم يا متعدي مطالب مختلفي را ابراز داشته اند. در اثبات قيوميت خداوند به طور خلاصه  گفته شده:

با در نظر گرفتن سلسله ممكنات و ادله ابطال تسلسل به موجودي خواهيم رسيد كه آن واجب بالذات است . مستغني از غير است . در نتيجه قيوم بالذات ميباشد . از همين رو بايد داراي پنج خصيصه باشد:

1-      واحد باشد، بدين معنا كه ماهيتي مركب نداشته باشد، چه در اين صورت نياز به اجزای خود خواهد داشت و قيوم نخواهد بود.

2-      به هيچ گونهاي محل نداشته باشد، چه به نحو حاليت، عرضيت و صورت بودن، زيرا همه اينها مستلزم نياز است كه با فرض وجوب او منافات دارد.

3-      عالم بالذات باشد، چه تقدم شيء بالذات منوط بر تعقل خود خداوند با آن ها است.

4-      تمامي ماسوي به ايجاد او موجود شوند.

5-      استناد تمام افعال نيز بدو باشد، چه افعال بندگان به واسطه تحت قيموميت اوست. در سر نياز ممكنات به خداوند دو رويكرد مطرح است:

بر اساس فلسفه مشاء دليل نيازمندي ممكنات به خدا همان امكان آن ها است، بدين معنا كه چون موجودات ممكن بالذاتاند و اين قيد وصف ذاتي آن ها است، هيچ گاه از آن ها جدا نميگردد، پس موجودات ممكن چه در حال حدوث و چه در حال بقا، نيازمند به واجب اند، پس در هيچ لحظهاي موجودات عالم بينياز از واجب نيستند . با عدم توجه واجب به آن ها اين موجودات در حد استواي وجود و عدم قرار ميگيرند.  در حكمت متعاليه از كليه موجودات به ممكنات فقري تعبير شده ، چرا كه تمام ممكنات به اضافيه اشراقي موجوداند. اما در اين كه چرا اسم قيوم در قرآن همواره با اسم حي همراه است بايد گفت:

از آن رو كه صفت حيات گوياي علم نيز ميباشد، در واقع صفت قيوم در معناي متعدي، صفت خود حي در خداوند نيز ديده شده، چه در معنا قيوم، قيموميت فرع بر علم به شيء خارجي و وجود اوست . در قيموميت به معناي لازم نيز وصف قيوم حد حي را روشن ساخته، زيرا صفت حي هم بر خداوند و هم بر ساير اشيا صادق است . اما آن حياي كه قيوم باشد، فقط خداوند خواهد بود. (3)

 

پينوشت ها:

1.لسان العرب ،ج 12 ،ص504 ،نشر المطبعه العلمیه، قم،1402 ق.

2.بقره(2) آيه 255، آل عمران (3) آيه 2، طه (20) آيه 111.

3.دانشنامه قرآن، ج2، ص1785، نشر ناهيد، تهران، 1377ش .

منظور از "خیر الماكرین" در مورد خدا چیست؟
تعبیری كه در پرسش آمده نسبت به ساحت قدس الهی نادرست است. زیرا اسمای الهی توقیفی است . نمی توان اسمی را كه حكایت از نقص دارد، بر خدا اطلاق نمود ...

منظور از "خیر الماكرین" در مورد خدا چیست؟

قرآن كریم فرمود :وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ(1). ولی تعبیری كه در پرسش آمده نسبت به ساحت قدس الهی نادرست است. زیرا اسمای الهی توقیفی است . نمی توان اسمی را كه حكایت از نقص دارد، بر خدا اطلاق نمود(2).

 نقشه‏هاي خدا بر نقشه‏هاي همه پيشي مي‏گيرد، چرا كه آن ها معلوماتي اندك و محدود دارند و علم خداوند بي پايان است. آن ها براي پياده كردن طرح هاي خود قدرت ناچيزي دارند در حالي كه قدرت او بي پايان است. در نتیجه مراد از مكر الهی طرح و راهكار الهی است، زیرا " مكر" در لغت‏عرب با آنچه در فارسي امروز از آن مي‏فهميم ،تفاوت بسيار دارد" در فارسي امروز مكر" به نقشه‏هاي شيطاني و زيان بخش گفته مي‏شود، در حالي كه در لغت عرب هر نوع چاره‏انديشي را" مكر" مي‏گويند كه گاهي خوب و گاهي زيان‏آور است.

در كتاب مفردات" راغب" مي‏خوانيم: المكر صرف الغير عما يقصده؛ مكر اين است كه كسي را از منظورش باز دارند" (اعم از اينكه منظورش خوب باشد يا بد).

در قرآن مجيد نيز گاهي" ماكر" با كلمه" خير" ذكر شده مانند:" وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ" (خداوند بهترين چاره‏جويان است)بنا بر اين منظور از آيه مورد بحث  كه" مكر" را به خدا نسبت مي‏دهد. اين است كه دشمنان" مسيح" با طرح هاي شيطاني خود مي‏خواستند جلو دعوت الهي را بگيرند. اما خداوند براي حفظ جان پيامبر خود و پيشرفت آيينش تدبير كرد و نقشه‏هاي آن ها نقش بر آب شد.

پی نوشت ها:

1.آل عمران (3) آیه 54 .

2 .حسن زاده آملی ، كلمه العلیا در توقفیت اسما ،ص21 ،نشر دفتر تبلیغات اسلامی ،قم، 1371 ش؛ تفسير نمونه، ج‏2، ص 567 ،نشر دار الكتب اسلامیه تهران، بی تا . 

آیا "ستار العیوب" بودن خداوند در آن دنیا هم مصداق دارد؟
انسان از نقايص و عيوب خود ناراحت و غمگين مي شود چرا كه فطرتاً كمال طلب است و نقص و عيب در مقابل كمال است؛ لذا انسان فطرتا دوست دارد كه كامل باشد و ديگران نيز...

آیا "ستار العیوب" بودن خداوند در آن دنیا هم مصداق دارد؟

انسان از نقايص و عيوب خود ناراحت و غمگين مي شود چرا كه فطرتاً كمال طلب است و نقص و عيب در مقابل كمال است؛ لذا انسان فطرتا دوست دارد كه كامل باشد و ديگران نيز او را به وصف كمال بشناسند و چون اين حس فطري ، ريشه در روح دارد در همه عوالم وجود خواهد داشت، در عالم طبيعت بسياري از نقايص و عيوب روحي و اخلاقي انسانها در پشت پرده عالم ماده پنهان است و خداوند متعال آن را از بسياري از مردم پنهان كرده است؛ حتي از برخي از روايات استفاده مي شود كه بسياري از قبايح انسان مؤمن از برخي از فرشتگان نيز مستور است. امام صادق(ع) فرمودند: «هيچ مؤمني نيست مگر اينكه صورتی مثالی در عرش دارد وقتی شخص مشغول ركوع و سجود و مانند آن می شود صورت مثالي او نيز در عرش مشغول همان اعمال مي شود و در اين هنگام ملائك او را در عرش مي بينند و بر او صلوات مي فرستند و استغفار مي كنند و زماني كه بنده مؤمن مشغول گناه مي شود، خدا بر صورت مثالي او پوششي مي افكند تا ملائك مطلع نشوند و اين است تأويل « يا من اظهر الجميل و ستر القبيح». (1)

همين طور از روايات استفاده مي شود كه خداوند متعال گناهان توبه كنندگان را هم در دنيا و هم در آخرت مي پوشاند. امام صادق(ع) فرمودند: « زماني كه بنده توبه نصوح كند خدا او را دوست مي دارد پس عيوب او را در دنيا و آخرت مي پوشاند. راوي از امام مي پرسد: خدا چگونه مي پوشاند؟ امام مي فرمايند: خدا گناهان او را از ياد دو ملكي كه گناهان او را مي نويسند، مي برد و به اعضای او وحي مي كند كه گناهان او را كتمان كنيد و وحي مي كند به اماكن زمين كه كتمان كنيد آنچه را كه از گناه در شما انجام مي داد، پس او خدا را ملاقات مي كند در حالي كه هيچ چيزي نيست كه بر گناه او شهادت دهد». (2)

از اين گونه روايات استفاده مي شود كه خداوند متعال نسبت به مؤمنان هم در دنيا و هم در آخرت ستارالعيوب است. اين در صورتی است كه جرم و گناه و بی حيايی انسان از حد نگذرد و از ستار بودن خداوند سوء استفاده نكند ولي آن گاه كه بنده خدا از ستاريت خدا مغرور شود و حرمت شكني را از حد بگذارند و به خصوص شروع به ريختن آبروي بندگان كند، در اين حالت بعيد نيست كه خدا نيز پرده از كار او بردارد و او را رسوا كند و البته در آخرت به طور حتم پرده از كارهايش برداشته خواهد شد. در طول تاريخ افراد زيادی بوده اند كه طشت رسوايی آنها از پشت بام بر زمین افتاده و رسوای خاص و عام شده اند و اين چيزی جز عكس العمل افراط و زياده روی در اعمال بدشان نبوده است.

 در واقع اين خود شخص است كه با زير پا گذاشتن همه حدود و افسار گسيختگی كامل پرده ستاريت خدا را كنار مي زند و خود را رسوا مي كند. بنا بر اين در عين اينكه آخرت يوم تبلي السرائر است و اسرار در آن روز فاش مي شوند؛ ولي گناهان مؤمنان مكتوم مي ماند و خدا آن را حتي از ملائك نيز مخفی مي كند واين خود پاداشی برای مومنان است؛ حتي از برخي روايات استفاده مي شود كه خداوند متعال بعد از ورود مؤمنان به بهشت، گناهان گذشته آن ها را از يادشان مي برد تا از شرمندگي آن آزار نبينند و گوارايی و شيرينی بهشت در كام آن ها تلخ نگردد.

پی نوشت ها:

1.مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، موسسه الوفاء، بيروت، 1404ق، ج54 ص354.

2.كليني، محمد بن يعقوب، الكافی،دار الكتب الاسلاميه،تهران، 1365ش، ج2، ص430 و 431.

اكنون برای خواندن و نامیدن الله مناسب و شایسته است یا نه؟
در ابتدا باید اشاره شود كه، برای زرتشتیان آتش خدا نیست ، بلكه آنان آتش را واسطه ای در مقام عبادت خدا می دانند . آن ها هم خداوند را به نام یزدان می شناسند ...

در زمان قدیم وقتی ایرانیان آتش پرست بودند به آن نام های مختلف داده بودن مانند خدا-ایزد-یزدان-پروردگار وغیره... ولی بعد از گرویدن به اسلام به الله یكتا ایمان آوردند و فقط او را كه همه صفاتش بر ما آشكار است می پرستند. آیا به كاربردن اسم های(خدا- ایزد_یزدان و...) كه قبلا به یك چیز غیر از الله اطلاق می شد. اكنون برای خواندن و نامیدن الله مناسب و شایسته است یا نه؟از طرفی این نامها در زمانهای مختلف و دوره های متعدد به اشخاص عادی و پادشاهانی نسبت داده می شده مثلا كوروش كبیر خدا می گفتند.

 در ابتدا باید اشاره شود كه، برای زرتشتیان آتش خدا نیست ، بلكه آنان آتش را واسطه ای در مقام عبادت خدا می دانند . آن ها هم خداوند را به نام یزدان می شناسند چه این كه بت پرست ها نیز به خدای خالق هستی باور دارند. ولی بت را به عنوان نماد خدا می پرستند تا از طریق آن به گمان خود به خدا نزدیك شود. لذا در قرآن آمده است «ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی »(1)ما آن را نمی پرستیم مگر برای این كه ما را به سوی خدا نزدیك كند. بنا براین معلوم می شود

؛ همه آنان كه به خداوند معتقدند و از اساس وجود خدا در عالم را انكار نمی كنند و در اصل تمایل و گرایش و پرستش خدا مساوی اند ، اما متاسفانه در شناخت و تعیین اینكه خدای حقیقی چیست و كیست دچار مشكلند .بنابراين باید توجه داشت كه

 اولا: بنا به نوشته برخی از اهل تاریخ زردشت خود آتش را نمی پرستیده و بر آن عقیده ای كه پیشینیان و نیاكان او در باره این عنصر مقدس داشته اند نبوده است . معتقدات او با آن چه بعدها آتش پرستان اخیر عنوان كرده اند، اختلاف دارد. او آتش را فقط یك رمز قدوسی و نشانی گران بها از اهورامزدا می دانست كه به وسیله او به ماهیت و عصاره حقیقت علوی خداوند دانا پی می توان برد.(2)

بنا بر این آن چه امروزه با طول و تفصیل به عنوان  آیین زرتشت مطرح می شود، ریشه در تاریخ كهن زرتشت ندارد و در زمان های بعد به این آیین افزوده اند.

ثانیا: آنچه در آموزه های اسلامی به الله رب  خالق  ومانندآن آمده در زبان فارسی به خدا یزدان پروردگار آفریدگار و مانند آن یاد می شود و در زباهای دیگر به الفاظ دیگر گفته می شود و این مسله مربوط به   زبان است و ربطی به آیین پیشین  و باستانی ندارد و اگر به فرض آیین زردشت هم نبودی امروزه فارسیان از الله تعالی به همان الفاظ یاد می كردند. و این اطلاق هیچ محذوری ندارد . اما اینكه كسی كورش و امثال او را خدا خوانده است این تعبیر ناصواب است .

 

پی نوشت ها:

1.زمر(39)،آیه 3.1.

2.جان بی ناس،. تاریخ جامع ادیان، ص 463.نشر نی تهران 1373 ش.

حقیقت اسم اعظم چیست؟
امام باقر علیه السلام فرمود: اسم اكبر خدا هفتاد و سه حرف است و خداي تعالي از همه آن حروف به يك حرف از خلق خود محجوب شده و در نتيجه كسي نمي‏داند آنچه را كه در...

آیا در روایات ما آمده است كه اگر كسی به حقیقت اسم اعظم پی ببرد فعال مایشاء می شود؟  مگر اینطور نیست كه همه اسامی خداوند اعظم هستند پس حقیقت اسم اعظم چیست؟

همان طور كه اشاره كردید "اگر" كسی به حقیقت اسم اعظم پی ببرد، دعایش مستجاب شده و به قول خودتان فعال ما یشاء می شود. این "اگر"حرف بسیاری در آن است كه به هزاران شرط از "اگر" بودن خارج می شود و باید گفت جز اولیاء خاص الهی كسی دیگر اطلاعی از اسم اعظم الهی ندارد و البته از ایشان نیز حرف یا حروفی پنهان مانده است.

 در حدیثی از امام صادق(ع) وارد شده است:

 "وَ إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً أَعْطَي اللَّهُ مُحَمَّداً اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ حَجَبَ عَنْهُ حَرْفاً وَاحِداً"(1) یعنی اسم اعظم الهی هفتاد و سه حرف است كه خدای متعال به رسول خدا (ص) هفتاد و دو حرف آن را اعطا كرد و از او یك حرفش را پنهان كرد. و آن یك حرف كلید معمای هستی و نشان دهنده تفاوت اصلی در مرتبت میان خالق و مخلوق است.

و باز در تایید این سخن، حدیثی از امام باقر (ع) نقل می شود. ایشان فرمود: اسم اكبر خدا هفتاد و سه حرف است و خداي تعالي از همه آن حروف به يك حرف از خلق خود محجوب شده و در نتيجه كسي نمي‏داند آنچه را كه در نزد اوست، و هفتاد و دو حرف آن را به آدم داد. و از آدم به ساير انبيا به طور توارث رسید.(2)

پس،سادگی است اگر بپذیریم. چون انسان دارای مقامی عالی در جهان خلقت است به همین دلیل باید از همه اسرار عالم خصوصا اسم اعظم الهی اطلاع داشته باشد و جهان مشحون از اسرار غیب را در آیینه معرفت خویش مشاهده كند كه این شهود برای نوع بنی بشر امكان ندارد، چون پرده های جهل و گناه و مشاغل دنیا، مانع انعكاس آن اسرار در دیدگان است و اشاره كردیم مقام آگاهی از اسماء و صفات و نیز اسم اعظم الهی در حد توان و ظرفیت،مخصوص اولیاء خاص خدای متعال است و سر انجام یك حرف برای همیشه پنهان می ماند و هرگز كشف نخواهد شد.

اما این كه در سوال مطرح كردید كه تمامی اسماء الهی اسم اعظم اند. این خود توجیه عرفانی خاص خود را دارد كه اسماء و صفات الهی، چون عین ذات مقام ربوبی اند، پس در تجلی و عرفان، همه عین هم اند و هیچ كدام را بر دیگری پیشی نیست، در نتیجه هر اسمی می تواند مقام اعظم الهی را نمایان كند.

آن چنان كه از رسول گرامی اسلام (ص) در مورد اسم اللَّه الاعظم سوال شد، حضرت فرمود: "كل اسم من أسماء اللَّه أعظم، ففرّغ قلبك عن كل ما سواه، و ادعه بأي اسم شئت،فليس في الحقيقة للَّه اسم دون اسم بل هو اللَّه الواحد القهار".(3)

یعنی: هر اسمي از اسماي الهي،اعظم است؛ پس قلب خویش را از غیر خدا خالي كن (و تمام توجهت به حق باشد) . خدا را به هر اسمي كه مي‏خواهي بخوان. براي خدای متعال اسمي متفاوت با اسم دیگر نیست، بلكه او خداوند واحد قهار است.

به هر حال تمامی اسماء و صفات خدا مظهر تجلی اسرار اند، اما به دور از تعابیر عرفانی و در مقام تجلی میان آن ها اسمی وجود دارد كه اعظم اسمای الهی و به تعبیر عرفانی ام الاسماء یا اسم اعظم است.

مطابق با روایات، خدای متعال هزار اسم دارد كه مجموع آن، هم در قرآن و هم در دعاها از جمله دعای جوشن كبیر آمده، یكی از آن ها اسم اعظم خدا است. اما این اسم كدام است، جز ائمة اطهار سلام الله علیهم اجمعین، كسی از آن اطلاعی ندارد، گر چه در برخی از روایات آمده است، اسم اعظم خدا  " الله "می باشد كه در بیش تر آیات و سوره ها آمده است.

البته وارد شده است اسم اعظم از مقوله لفظ نیست و اگر پاي الفاظ به میان آمده، اشاره به حقایق و محتواي این الفاظ است و باید معاني این الفاظ در جان آدمي نهادینه شده تا آراسته به این معاني گردد و به مرحله‏اي از كمال برسد كه دعاي او مستجاب و حتّي تصرف او در موجودات تكویني به فرمان خدا نافذ گردد.(یعنی فعال ما یشاء شود)

علامه در این باره نیز توضیح داده است:

در ميان مردم شايع شده كه اسم اعظم اسمي است لفظي از اسماي خداي تعالي كه اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب مي‏شود، و در هيچ مقصدي از تاثير باز نمي‏ماند. و چون در ميان اسماء حسناي خدا به چنين اسمي دست نيافته و در اسم جلاله (اللَّه) نيز چنين اثري نديده‏اند معتقد شده‏اند به اينكه اسم اعظم مركب از حروفي است كه هر كس آن حروف و نحوه تركيب آن را نمي‏داند، و اگر كسي به آن دست بيابد همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در مي‏آيند. و به نظر اصحاب عزيمت و دعوت، اسم اعظم داراي لفظي است كه به حسب طبع دلالت بر آن مي‏كند نه به حسب وضع لغوي، چيزي كه هست تركيب حروف آن بحسب اختلاف حوايج و مطالب مختلف مي‏شود، و براي بدست آوردن آن، راه های مخصوصي است كه ابتدا حروف آن، به آن روش ها استخراج شده، سپس آن را تركيب نموده و با آن دعا مي‏كنند، و تفصيل آن محتاج به مراجعه به آن فن است.(4)

ایشان در ادامه نوشته است:

نام‏هاي خدای متعال عموماً و اسم اعظمش خصوصاً، هر چند در عالم هستي و وسایط و اسباب نزول فیض در این جهان موثر است، ولي تأثیر آن، مربوط به حقایق این اسماء است، نه الفاظي كه دلالت بر آن مي‏ كند و نه به معاني متصوره در ذهن. بلكه معناي اين تاثير اين است كه خداي تعالي كه پديد آورنده هر چيزي است، هر چيزي را به يكي از صفات كريمه‏اش كه مناسب آن چيز است و در قالب اسمي است، ايجاد مي‏كند، نه اينكه لفظ خشك و خالي اسم و يا معناي مفهوم از آن و يا حقيقت ديگري غير ذات متعالي خدا چنين تاثيري داشته باشد.(5) 

نتیجه این كه: حرف و سخن در این باره بسیار است كه اسم اعظم الهی چیست؟ آیا لفظ خاصی است یا تركیب الفاظ است و یا این كه اسم اعظم لفظ نیست و معنایی باطنی است و ...تحلیل ها متفاوت است و نیز روایات زیادی كه هر كدام تفسیری خاص به خود در تبیین اسم اعظم الهی ارائه شده است كه بیان آن از حد چند كتاب هم فراتر می رود. علاوه بر این، با توضیحات بالا، پاسخ دیگر سوالات نیز داده شد.

پی نوشت ها:

1. مجلسی محمدباقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران، انتشارات دار الكتب الاسلامیه، چاپ مكرر، ج‏27، ص 26 .

2. طباطبایی محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی محمد باقر، قم، انتشارات جامعه مدرسین، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏6، ص 363.

3. مصطفوی حسن، ترجمه مصباح الشريعة منسوب به امام صادق سلام الله علیه، تهران، انتشارات انجمن حكمت و فلسفه ایران، سال 1360 ه ش، چاپ اول، ص 79

4. تفسیر المیزان پیشین، ج‏8، ص 464.

5، همان، ص 465.

چهار ركن توحید كدام است؟
در ابتدا باید گفت بر اساس روایات مراد از اركان چهار گانه توحید همان است كه در ذكر نورانی «سبحان الله والحمد لله ولا إله إلاّ الله والله أكبر» آمده است...

چهار ركن توحید كدام است؟

در ابتدا باید گفت   بر اساس روایات  مراد از  اركان چهار گانه  توحید  همان  است كه در ذكر نورانی «سبحان الله والحمد لله ولا إله إلاّ الله والله أكبر» آمده است واز این رو شكل بیت المعمور كه در واقع تجلی همان ذكر است ،چهار ضلعی شده است .چه این كه كعبه هم كه چهار ضلع دارد به دلیل آن است كه بیت المعمور چهار ضلع دارد. (1)

پس اركان چهار گانه توحید  در ذكر یاد شده اشاره شده  و  عارف سترگ معاصر امام خمینی در تبین این مسله سخن شنیدنی دارد وگفته است  :

ركن اول «تسبیح» است. و آن، پرستش خدا است، كه از مقامات والا است. و بنده باید در تمام عبادات متوجّه آن باشد و قلب خود را وقف توصیف و ثناجویی حق كند.

گمان نكند كه عبد میتواند حق عبودیّت را به جا آورد. «عنقا شكار كس نشود، دام بازگیر» از این جهت گفتهاند كمال معرفت اهل عرفان، عجز خویش است.

آری چون رحمت واسعه خدا شامل حال ما بندگان ضعیف است، به رحمت خود، ما بیچارگان را توفیق خدمت داده، و این از بزرگترین نعمتها است كه اهل معرفت و اولیا ، قدر آن را به قدر معرفت خود میدانند، اما ما بازماندگان از هر مقام و منزلت و محرومان از هر كمال و معرفت، به كلّی از آن غافلیم، و دستورهای خدا را، كه بالاترین نعمت است، تكلّف و سخت میدانیم و با كسالت به آن عمل میكنیم،و از این جهت از نورانیّت آن محروم و محجوبیم.

ركن دوم «تحمید» (ستایش) است. و آن، مقام توحید فعلی است كه مناسب حال قیام و قرائت در نماز است.

ركن سوم «تهلیل» است. و اعتراف به اینكه فقط خواست خدا عملی و مؤثر است و هیچ موجودی به خودی خود، قدرت و اختیاری ندارد، بلكه خدا به او داده است.

«تهلیل» نتیجة مقام «تحمید» است، پس، گویی سالك میگوید كه چون جمیع ستایشها منحصر در حق است، پس عبودیت و پرستش نیز منحصر به او میشود، و او معبود میگردد و بتها همه شكسته میشود.

ركن چهارم «تكبیر» است. و معنای آن، برتر بودن خدا از هر وصف و صفت است، چنان كه در ذهن نمیگنجد.(2)

 

پینوشتها:

 

1. محمد باقر مجلسی ،بحار ، نشر دار الكتب ا لاسلامیه،  ج96 ، ص57

2.  اما خمینی  آداب الصلاة، امام خمینی، نشر موسسه اثار  امام 1378 ش ص 373.

با وجود شرور و بدی ها قائل به وحدانیت خداوند باید بود؟
اعتقاد ما بر اين است كه اتفاقات عالم هستي اعم از خير و شر (به ظاهر شر) تمامي از افعال يك خالق متعال مي باشد. اما در مقابل شبهاتي مطرح مي شود. مانند آنكه ...

چگونه با وجود شرور و بدی ها در عالم ـ مثلا حكومت حاكمان فاسد ـ و غلبه آنها بر خوبی ها، قائل به وحدانیت خداوند باید بود؟

اعتقاد ما بر اين است كه اتفاقات عالم هستي اعم از خير و شر (به ظاهر شر) تمامي از افعال يك خالق متعال مي باشد. اما در مقابل شبهاتي مطرح مي شود. مانند آنكه چگونه از خير محض شر صادر مي شود و به عبارتي چگونه امكان دارد از يك پروردگار ، هم خير صادر شود و هم شر؟...

چينش اين عالم به گونه اي است كه موجودات آن از هم گسسته و مستقل نيستند، بلكه اگر تك تك اجزاي اين عالم را بررسي كنيم در مي يابيم كه تمام آن نظير حلقه هاي يك زنجير چنان به هم پيوسته هستند كه يك نظام آفرينشي زيبا را شكل داده اند؛ آن بوته گلي كه در گلدان گذاشته شده آن درختي كه در باغچه سبز شده، آن بچه اي كه در گهواره قرار گرفته، و همه چيزهايي كه دور و برمان هستند، چگونه به وجود آمده اند؟ مثلاً يك بوته گل، آيا بدون اين كه ما به آن آب بدهيم سبز مي شود؟

 پس بقاء اين بوته گل به آبي بستگي دارد كه ما به آن داده ايم، و بدون آن تخمي كه كاشته شده يا نشائي كه غرس شده اين گل به وجود نمي آمد؟ خود اين گل از اكسيژن و يا از گازهاي ديگري كه در هوا موجود است استفاده مي كند و اگر اينها نباشند اين گل نمي تواند به وجود خودش ادامه دهد و البته وجود اين گل به نوبه خود نيز در تغيير هوا مؤثر است؛ يعني نسبت گازها را تغيير مي دهد؛ اگر اكسيژن مي گيرد، اكسيژن كم مي شود و اگر گازهاي ديگري را مي گيرد اكسيژن بالا مي رود؛ پس همين گل با هواي مجاورش در ارتباط است نه هوا مستقل از اين بوته گل است و نه اين گل مستقل از هوا است. همين رابطه بين حيوانات ديده مي شود.

حتي اگر سراغ موجودات بي جان برويم مي بينيم هر پديده اي در اثر فعل و انفعال پديده قبلي به وجود آمده است و به نوبه خود در پديده هاي اطراف خود اثر مي گذارد و ماده پيدايش پديده هاي بعدي مي شود؛ خورشيد بر آب مي تابد آب بخار، بخار ابر، و ابر باران مي شود و زمين هاي مستعد از اين باران، گل و هزاران نعمت ديگر به بار مي آورند و البته زمين هايي كه استعداد جذب خود را از دست داده اند از اين باران، سيلي ويران كننده مي سازند. اين نظامي است كه بر اين جهان حكم فرما است؛

نظام همبستگي و تأثير و تأثر و اين چيزي است كه احتياج به برهان فلسفي ندارد، هر كس به اندازه معلومات خود مي تواند اين نوع ارتباط و زيبايي وحدت نظام را بشناسد. البته هر قدر معلومات ما دقيق تر و وسيع تر باشد به عمق اين همبستگي و نيكويي نظام آفرينش بيشتر پي مي بريم؛ بنابراين نمي توان گفت در اين دنيا چند خدا وجود دارد؛ مثلاً گفت آب و باران خدايي و سيل و زلزله خدايي ديگر دارد. مگر سيل چيست؟ بله اگر سيل و زلزله از نظامي و باران و تابش نور خورشيد و گردش آن و … از نظامي ديگر تبعيت مي كرد و آن ها محكوم دو نظام بودند مي توانستيم چنين حرفي را بپذيريم.

بر اين اساس عالم در مجموع خير بوده به گونه اي كه جنبه خير آن بر جنبه شر غلبه دارد و همگي مي تواند از منشأيي واحد و مطابق نظام علي و معلولي نشات گيرد در واقع سنت خداي واحد در اين عالم بر آن تعلق گرفته كه هر امري از طريق اسباب و علل عادي خود محقق شود. آن چنانكه از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود" أَبَي اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً "َ(1) خدا خودداري و امتناع فرموده كه كارها را بدون اسباب فراهم آورد. پس براي هر چيزي سبب و وسيله‏اي قرار داد."

خداوند براي امور مختلف از جمله سلطه حاكمان زور و ...، علل و اسباب متعددي قرار داده است. لذا ممكن است گروهي با زور و فريب، ملتها را از مسير اصلي خارج كرده و خود به عنوان حامان مستبد قدرت را به دست گيرند و  در نتيجه سلطه حاكمان شر بيشتر از حاكمان خير باشد و چه بسا با روند صحيح و خواست و اراده ملتها اين امر تغيير كرده و سلطه حاكمان خير بيشتر باشد. آن چنانكه در سال هاي اخير اراده برخي ملتها بر اين امر تعلق گرفته است. 

در نتيجه اولاً فرض پذيرش غلبه سلاطين جور و شرور آنها، به معناي غلبه شرور در كل وقائع عالم نيست تا اين امر دليل بر دو خالق باشد. ثانياً مطابق آنچه بيان شد امور به ظاهر شر در عالم از جمله سلطه حاكمان جور، دلائل و اسباب خاص خود را داشته كه با خداي واحد تنافي ندارد.

پي نوشت:

1. شيخ كليني، الكافي، چ اسلاميه، بي تا، بي چا، ج 1، ص 184.

صفحه‌ها