كلام

جواب دادن که و لقد بعثنا في کل قريه نذيرا وان من امه الا خلا فيها نذير
يکي از مشکلات رخدادهاي تاريخي عدم شفافيت آن است؛ مکان ظهور پيامبران از مسائل تاريخي است که ابهام دارد و قضاوت درباره آن مشکل است. اما با توجه به رهنمودهاي ...

با سلام اخیراً شبهه انحصار بعثت انبيا در خاورميانه خیلی دست‌به‌دست می‌شود که خب چون انبيا باعث شکاف و تقسیم جامعه به دو يا سه دسته مؤمن و کافر وبي تفاوت می‌شوند و مردان مؤثری بر جامعه هستند قطعاً تاريخ بايد ياد آن‌ها رو ضبط می‌کرد و تاريخ چين و آمريکا استراليا ...گواهي به وجود چنين رجلان الهی نمی‌دهد

جواب دادن که و لقد بعثنا في کل قريه نذيرا وان من امه الا خلا فيها نذير

لطفاً به اين آيات معارض را شرح بفرماييد

ولو شئنا لبعثنا في کل قريه نذيرا که معارض ولقد بعثنا في کل قريه نذيرا ست

بل هو هو الحق من ربک لتنذر قوما ما اتاهم من نذير من قبلک

وما ارسلنا اليهم قبلک من نذير

اولم نعمرکم...وجاوکم النذير؟

خب کودکان تو بخش ميگن نه اونقدي بما عمر ندادي که... خب ممکنه گروهي هم بگن نه نذيري نيامد

زحمت ميکشيد متشکرم

به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

براي پاسخ به پرسش حاضر، توجه شما را به اين نکات جلب می‌کنیم:

1.  يکي از مشکلات رخدادهاي تاريخي عدم شفافيت آن است؛ مکان ظهور پيامبران از مسائل تاريخي است که ابهام دارد و قضاوت درباره آن مشکل است. اما با توجه به رهنمودهاي وحياني می‌گوییم: ظهور پيامبران اختصاص به منطقه خاصى ندارد . به‌تصریح قرآن ظهور پيامبران اختصاص به منطقه خاصى ندارد .طبق آموزه‌های اسلامي همه امت‌ها پيامبر داشته‌اند: «و ان من امّة الا خلا فيها نذير، (1 ) در هر امتي نذير و هشداردهنده‌ای وجود دارد».

همچنين: « لقد بعثنا في کلّ أمة رسولاً أنِ اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت؛ (2) در هر امتي پيامبري فرستاديم (تا به مردم بگويند) که خدا را بپرستيد و از بت دوری‌کنید ».

 

2. تعابيري نظير اين، به معني آن نيست كه در هر مقطع زماني و در هر قبیله‌ای پيامبري فرستاده‌شده، بلكه اگر در 4 هزار سال پيش پيامبري چون زرتشت در ميان قوم پارس فرستاده‌شده، می‌توان گفت كه اين قوم داراي پيامبر بوده است.

ازاینجا روشن می‌شود که معناي آيه 51 سوره مبارکه فرقان (وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا في‏ كُلِّ قَرْيَةٍ نَذيراً)  و يا آيات مشابه ديگر چه چيزي است: اين آيات درصدد بيان اين نکته هستند که خدا می‌توانست براي هر شهري يک پيامبر مبعوث کند اما چنين نکرد بلکه چنين مقدر کرد که حضرت محمد ص پيامبر تمامي شهرها باشد و بعد از او براي هيچ امتي پيامبر مخصوص ارسال نشود و همگي از تعاليم حضرت محمد ص پيروي کنند.

بنابراين، براي این‌که يک امت را خالي از پيامبر ندانيم، لازم نيست که حتماً آن امت داراي پيامبر مخصوص باشد، چنانچه که حضرت محمد پيامبر مخصوص اعراب يا ايرانيان نيست و رسالتش جهان‌شمول است. همچنين روشن می‌شود که منظور از آيه 44 سوره مبارکه سبا (وَ ما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذيرٍ) چه چيزي است: اين آيه درصدد بيان اين نکته است که قبل از تو براي اعراب مکه پيامبر مخصوص ارسال نشده بود بلکه آن‌ها از تعاليم ساير انبياء استفاده می‌کردند که به‌مرور زمان تحريف شده بود.

 

3. به‌علاوه برخي از پيامبران درگذشته‌های دور در پاره‌ای مناطق محدود و کم‌جمعیت مبعوث شدند كه باقي ماندن اثر تبليغ و رسالت آنان معنا ندارد . اگر در قرآن مجيد، تنها نام عدّه معدودى از پيامبران بزرگ برده شده؛ بدين معنا نيست که تعداد ايشان منحصر به همين افراد است؛ بلکه در خود قرآن تصریح‌شده که بسيارى از پيامبران بوده‏اند که نامى از ايشان در قرآن به ميان نيامده: «و رسلاً لم نقصصهم عليک(3) ؛ پيامبراني که داستان آن‌ها را براي تو بازگو ننموديم ».

اتفاقاً برخي از روايات به‌نوعی مؤید همين مطلب است چنان‌که در برخي روايات از على علیه‌السلام نقل‌شده كه خداوند پيامبرى را مبعوث كرد كه سیاه‌پوست بوده و داستان آن به ما نرسيده است. (4)

بنابراين نمى‏توان گفت که همه پيامبران در يک منطقه خاص ظهور نموده‏اند، بلکه طبق احاديثى که در مورد تعداد آنان رسيده ؛ يعني124 هزار نفر، از اين تعداد چند پيامبر مشخص مربوط به آسيا و خاورميانه است، از بقيه خبري نيست ؛ درنتیجه هرچند یقیناً پيامبران اولوالعزم و صاحب‌شریعت و کتاب آسماني،به دلايل خاصي که فعلاً در مقام بررسي آن نيستيم، از شرق ميانه برخاستند، اما اين احتمال بعيد نيست که در بسياري از مناطق جهان همانند هند، چين، آمريکا و ... نيز درگذشته‌های دور که امکان ارتباط وجود نداشته، برحسب ضرورت پيامبراني مبعوث شدند.

اتفاقاً برخي از شواهد و قرائن تاريخي و اجتماعي بيانگر آن است که در ساير مناطق جهان نيز درگذشته‌های دور انبيايي مبعوث شده‌اند، مثلاً برخي از اقوام سرخپوست و ساکنان منطقه آمريکاي جنوبي ،سنت‌های ديني و اذکار و اورادي نظير عبادات ساير اديان دارند که به‌احتمال‌قوی ناشي از تعاليم انبيايي است که در گذشته در آن مناطق زیسته‌اند، ولي نامي از آن‌ها به دست ما نرسيده است.

درواقع احتمال بسيار جدي وجود دارد که بسياري از آیین‌های فعلي آسياي دور مانند بودا و ... و تمدن‌های آمريکاي جنوبي مانند تمدن مايا و اينکا و... به‌نوعی متأثر از تعاليم انبياي آن‌ها بوده که براي ما ناشناخته است. نمی‌توان گفت اثري از تعاليم اين انبيا باقي نمانده است؛ اما درهرحال گذشت زمان باعث تغيير و تحريف بسيار در این آیین‌ها شده، حقيقت اين تعاليم امروزه چندان با تعاليم اسلامي منطبق نيست.

 

4. در کنار همه این‌ها بايد دانست که پيامبران بزرگ هرچند در يک منطقه خاص ظهور يافتند. اما اين به معناي انحصار رسالت آن‌ها در آن منطقه نيست. اگر رسالت يک پيامبر جهاني هم باشد لازم است که در منطقه‌ای خاص ظهور يابد که امکان گسترش شريعت وي به ديگر نقاط عالم نيز ازآنجا فراهم باشد. بعثت در مکان و مهد تمدن‌ها موجب می‌شود که پيام انبيا از طريق مردم آن سرزمين به مناطق ديگر نيز برود، چون باوجود تمدن در يک سرزمين، ارتباط مردم آن سرزمين با مناطق ديگر ساده‌تر و بیش‌تر خواهد بود.(5)

در همين راستا، شهيد مطهري به اختلاف استعدادهاي محيطي در پرورش انبياء و اوليا نيز اشاره می‌کند: «چرا در سرزمين خاصى پيغمبر زياد بوده، اين بستگى پيدا می‌کند به همان «الله اعلم حيث يجعل رسالته» يعنى وقتى که اين بستگى داشته باشد به استعدادهاى مخصوصى که در افراد هست، مسلماً سرزمین‌ها هم در پرورش استعدادها تأثیر دارد. امروز هم می‌گویند که شرق، سرزمين عرفان و اشراق است. این‌یک امر گزاف و گتره نيست که مثلاً غربی‌ها بيشتر به محسوسات می‌پردازند و شرقی‌ها بيشتر به نامحسوسات، يعنى این‌ها بيشتر به این‌سو کشانده می‌شوند آن‌ها به آن‌سو. محيط جغرافيايى و اوضاع‌واحوال و گرمى آفتاب و این‌ها در پرورش جسم انسان مفيد است و وضع جسم هم در پرورش‌های مخصوص روح تأثیر دارد. اين مانعى ندارد که بعضى از سرزمین‌ها آمادگى بيشترى داشته باشد براى پروراندن افرادى که اجمالاً استعداد اشراق و الهام دارند. اما اينکه آيا بعضى سرزمین‌ها به‌کلی عارى بوده و فقط يک نقطه دنيا [ محل ظهور پيامبران ] بوده که همان سرزمين فلسطين و حجاز و این‌ها باشد. سرزمین‌های ديگر دنيا پيغمبر هيچ پرورش نداده ؟ اين را ما با تاريخ نمی‌توانیم اثبات کنيم که همه‌جا بوده و نمی‌توانیم اثبات کنيم که بعضى جاها قطعاً نبوده. قرآن کريم می‌گوید: «و ان من امة الا خلا فيها نذير»، در تمام ملت‌ها نذيرى وجود داشته. تاريخ هم نمی‌تواند ثابت کند که حتماً نبوده. ولى قرآن می‌گوید همه‌جا بوده. منتها ما با تاريخ نمی‌توانیم اثبات کنيم که در فلان سرزمين آيا پيغمبرى ظهور کرده يا نکرده، اما نمی‌توانیم نفى هم بکنيم که نبوده.(6)

 

در پناه خداوند موفق و پيروز باشيد.

 

پي‌نوشت‌ها:

1. فاطر (35)، آيه 24.

2. نحل (16)، آيه 36.

3. نساء (4)، آيه 124.

4. طبرسى، مجمع‌البیان فى تفسير القرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1372 ش، ج 8، ص 830.

5. http://www.pasokhgoo.ir/node/33785

6. شهيد مطهري، نبوت، ص30.

اثبات کنید خدا وجود دارد؟
شخصی خدمت امام صادق (ع) عرض کرد: خدا را به من آن‌چنان معرفی کن که گویی او را می‌بینم،‌حضرت از او سؤال کرد: آیا هیچ‌وقت از راه دریا مسافرت کرده‌ای؟ ...

لطفاً به‌صورت قابل‌فهم و ساده، اثبات کنید خدا وجود دارد؟

دوست عزیز،

خداوند از راه‌های گوناگون و متفاوت قابل شناخت و اثبات است. راه‌هایی که بعضی بسیار ساده و درخور فهم عموم است و بعضی در حدّ متوسط و بعضی دشوارتر و پیچیده‌تر هستند. در این راستا، در ادامه، به سه دلیل فطرت و نظم و علیت می‌پردازیم که متناسب با سه سطح عمومی و متوسط و پیچیده است:

اثبات خدا از طریق فطرت

راه فطرت یکی از بهترین راه‌های خداشناسی است چراکه:

اولاً این راه به مقدمات فنی و پیچیده نیازی ندارد و نیز با ساده‌ترین بیان، می‌توان آن را مطرح کرد، علاوه بر این، برای همه مردم و در همه سطوح قابل‌فهم و درک است.

ثانیاً این راه مستقیماً به‌سوی خدای دانا و توانا رهنمون می‌کند.

ثالثاً اگر این راه با تأمّل و تفکّر همراه شود، حالت عرفانی و شناخت خاصی نسبت به معبود پیدا می‌شود.

به همین جهت است که اولیای الهی و رهبران دینی برای شناساندن خدا از این راه استفاده کرده و همگان را به پیمودن آن دعوت کرده‌اند.

شخصی خدمت امام صادق (ع) عرض کرد: خدا را به من آن‌چنان معرفی کن که گویی او را می‌بینم،‌حضرت از او سؤال کرد: آیا هیچ‌وقت از راه دریا مسافرت کرده‌ای؟ (گویا حضرت توجه داشتند به این‌که قضیّه برای او اتفاق افتاده است) گفت: آری. گفتند: اتفاق افتاده است که کشتی در دریا بشکند؟ گفت: بلی، اتفاقاً در سفری چنین قضیّه‌ای واقع شد. گفتند: به‌جایی رسیدی که امیدت از همه‌چیز قطع شود و خود را مشرف‌به مرگ ببینی؟ گفت: بلی چنین شد. گفتند: در آن حال امیدی به نجات داشتی؟ گفت: آری. گفتند: در آنجا که وسیله‌ای برای نجات تو وجود نداشت، برای چه کسی امیدوار بودی؟(1)

 آن شخص متوجه شد که در آن حال گویا دل او با کسی ارتباط داشته، در حدّی که گویی او را می‌دیده است. این همان حالتی است که گفتیم گاهی به اضطرار توجه انسان از همه قطع می‌شود و آن حالت به انسان روی می‌دهد که رابطه قلبی خود با خدا را درمی‌یابد. (2)

اثبات خدا از طریق نظم

راه دیگر برهان یا قانون نظم است:

یکی از راه‌هایی که انسان می‌تواند خدا را بشناسد و به عظمتش اعتراف کند، قانون نظم در جهان هستی است. همه می‌دانیم که اگر انسان حتی در کارهای روزمره و ساده زندگی،‌ نظم را سرلوحه کار خود قرار ندهد، هرگز به هدف نخواهد رسید و زندگی‌اش دچار هرج‌ومرج عجیبی خواهد شد؛ چنانچه یک مدرسه بدون تدبیر مدیر و ناظم و برنامه‌ریزی آن‌ها، به هم می‌ریزد و کارهایش مختل می‌شود و یا یک کارخانه بدون کارفرما و تدبیر و برنامه‌ریزی، ورشکسته می‌شود؛ اما جهان هستی با تمام وسعتش که از حدّ و اندازه و تصور ما به دور است، چگونه می‌تواند بدون آن‌که ناظمی قدرتمند داشته باشد، به حیات خود ادامه دهد؟! در همین کره خاکی که زیستگاه بشر است، تمام امور روی حساب و دقت نباشد است. روز شب می‌شود، شب روز، آفتاب از مشرق طلوع می‌کند و در مغرب فرو می‌رود. فصل‌های چهارگانه به ترتیب و بدون کم‌وکاست می‌آیند و می‌روند. بدنی که انسان دارد،‌ ترکیب از آفرینشی به بهترین شکل است. هر نظمی نشانگر ناظم و دارای علم و ادراک است که آفریننده آن است.

امام صادق (ع) می‌فرماید: "شگفت از آفریده و مخلوقی که فکر کند خدا از بندگانش پنهان است، درحالی‌که آثار آفرینش را در وجود خود با ترکیبی که عقلش را مبهوت و انکارش را باطل می‌کند می‌بیند. قسم به جانم! اگر منکران در نظام عظیم خلقت فکر می‌کردند... قطعاً آن‌ها را با دلایلی قانع‌کننده به آفریدگار جهان راهنمایی می‌نمود ". (3)

اثبات خدا از طریق برهان امکان و وجوب

 راه دیگر، برهان امکان و وجوب است. در این برهان ما با رابطه علّی میان موجودات خارجی روبرو هستیم؛ یعنی از طریق رابطه علّی می‌خواهیم اثبات کنیم که حداقل یک موجودِ بدون علت باید موجود باشد که در وجودش محتاج به موجود دیگر نیست. تقریر این برهان به زبان ساده ازاین‌قرار است که به برگي که در حال افتادن از درخت است نگاه کنيد، افتادن برگ دليل و علتي دارد، مثلاً باد مي‌وزد و برگ را از شاخه به زمين مي‌اندازد، باد علت افتادن برگ است و افتادن برگ، معلول آن، اما خود باد نيز نياز به علت دارد و علت آن مثلاً جابجايي طبقات هوا و جوّ است. با اين نگاه، باد که علت پديده بعدي بود نسبت به قبل از خود، پديده و معلول است، جابجايي طبقات گرم و سرد جوّي نيز پديده و معلول علت ديگري است که گرما و حرارت خورشيد است. پس اين جابجايي براي بعد از خود، علت و براي قبل از خود معلول است، شما مي‌توانيد همین‌طور هزاران علت و معلول را در طول هم بشماريد که هرکدام براي بعد از خود علت‌اند و براي قبل از خود معلول و پديده به شمار مي‌آيند تا اينکه به وجود خداوند متعال مي‌رسيم که در رأس همه علت‌ها قرار دارد. اگر خداوند نبود، هیچ‌یک از این موجودات محقق نمی‌شدند چراکه هر یک از این‌ها نسبتشان به وجود و عدم برابر است؛ یعنی هم می‌شد موجود باشند و هم می‌شد معدوم باشند. این‌که حالا موجود شده‌اند، پایِ علت دیگری در کار است که آن علت، معلولِ علت دیگر نیست. بگذارید به حرکت دومینو مثال بزنیم. وقتی حرکت تمامی اجزای دومینو وابسته به حرکت اولیه است، در این صورت، اگر آن حرکت اولیه نیز وابسته به حرکت دیگر باشد و آن حرکت نیز وابسته به حرکت دیگر و ... پس اصلاً حرکتی رخ نمی‌داد. حالا که دومینو حرکت کرده، روشن می‌شود که حرکت اولیه‌ای وجود دارد که خودش متوقف بر حرکت دیگر نیست. (4)

پی‌نوشت‌ها:

1. شیخ صدوق، توحید، موسسه النشر الاسلامی، 1398 ق، ص 231.

2. این برهان تقریر و صورت‌بندی فلسفی نیز دارد که بررسی آن در این مجال نمی‌گنجد و پیشنهاد می‌شود به این آدرس مراجعه بفرمایید: محمدرضایی، محمد و دیگران، برهان فطرت بر اثبات خدا، قبسات، بهار 89.

3. علامه مجلسی، بحارالانوار، انتشارات موسسه الوفاء، 1403 ق، ج 3،‌ ص 152.

4. این برهان تقریر و صورت‌بندی فلسفی نیز دارد که بررسی آن در این مجال نمی‌گنجد و پیشنهاد می‌شود به این آدرس مراجعه بفرمایید: ابن‌سینا، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه، 1375، صص 98-100؛ شاکرین، فاطمه و حمیدرضا، برهان علیت و شبهات فلسفه غرب، مجله قبسات، بهار 1389.

آیا ممکن است در آخرت با خانواده ام زندگی کنم؟
در روایات نقل‌شده از معصومان (ع)، به این نکته تأکید شده که این دیدار محدود به افراد هم‌رتبه در بهشت نیست. ممکن است کسی در رتبه پایین‌تر باشد اما ...

من خانواده‌ام را خیلی دوست دارم. آیا ممکن است در آخرت آن‌ها را بشناسم و با آن‌ها زندگی کنم؟

دوست عزیز

پرسش شما دو بخش دارد. در ادامه به هر يک از آن‌ها مستقلاً می‌پردازیم:

بخش اول: آيا انسان‌ها در روز قيامت همديگر را می‌شناسند؟

براي شناخت جزئيات زندگي پس از مرگ، راهي جز استناد به متون ديني در دست نداريم. در متون ديني نيز اطلاعات محدودي درباره زندگي پس از مرگ، وجود دارد. بااین‌حال، مستند به برخي از آيات انسان‌ها در آخرت همديگر را به‌جا می‌آورند. براي نمونه به آيه بنگريد: «فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ؛ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لي‏ قَرينٌ؛ يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ؛ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُونَ؛ قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ؛ فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في‏ سَواءِ الْجَحيمِ»(1)؛ يعني: «(درحالی‌که آن‌ها غرق گفتگو هستند) بعضى رو به بعضى ديگر كرده مى‏پرسند... كسى از آن‌ها مى‏گويد: «من هم‌نشینی داشتم كه پيوسته مى‏گفت: آيا (به‌راستی) تو اين سخن را باور كرده‏اى كه وقتى ما مُرديم و به خاك و استخوان مبدّل شديم، (بار ديگر) زنده مى‏شويم و جزا داده خواهيم شد؟!» (سپس) مى‏گويد: «آيا شما مى‏توانيد از او خبرى بگيريد؟» اينجاست كه نگاهى مى‏كند، ناگهان او را در ميان دوزخ مى‏بيند.»

بنابراين، انسان‌ها همديگر را می‌شناسند و از احوال همديگر می‌پرسند.

همچنين در آيه ديگري به گفتگوي جهنميان اشاره می‌شود که در جهنمي شدن، همديگر را مقصر می‌دانند. طبیعتاً آن‌ها همديگر را شناخته‌اند و به همين جهت، باهم مجادله می‌کنند: «هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ؛ احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُون؛ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحيمِ؛ وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ؛ ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ؛ بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ؛ وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ؛ قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمينِ؛ قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنينَ؛ وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغينَ»(2)؛ يعني: «(آرى) اين همان روز جدايى (حقّ از باطل) است كه شما آن را تكذيب مى‏كرديد. (در اين هنگام به فرشتگان دستور داده مى‏شود): ظالمان و هم‌ردیفانشان و آنچه را مى‏پرستيدند ... (و در اين حال، بدکاران) رو به يكديگر كرده و از هم مى‏پرسند... گروهى (مى‏گويند: شما رهبران گمراهى بوديد كه به‌ظاهر) از طريق خيرخواهى و نيكى وارد شديد امّا جز فريب چيزى در كارتان نبود). (آن‌ها در جواب) مى‏گويند: شما خودتان اهل ايمان نبوديد (تقصير ما چيست)؟! ما هیچ‌گونه سلطه‏اى بر شما نداشتيم، بلكه شما خود قومى طغيانگر بوديد».

بنابراين، در آخرت نيز برخي از انسان‌ها همديگر را می‌شناسند؛ اما این‌که گستره اين آگاهي چقدر است معلوم نيست.

بخش دوم: ادامه زندگي با خانواده در جهان آخرت ممکن است؟

آياتي از قرآن، به اين نکته مهم اشاره دارند که در بهشت، پدران و همسران و فرزندان به شخص مؤمن، ملحق می‌شوند:

«وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ»(3)؛ یعنی: « كسانى كه ايمان آوردند و فرزندانشان به پيروى از آنان ايمان اختيار كردند، فرزندانشان را (در بهشت) به آنان ملحق مى‏كنيم؛ و از (پاداش) عملشان چيزى نمى‏كاهيم؛ و هر كس درگرو اعمال خويش است».

«وَ الَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ؛ جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ» (4)؛ يعني: «و آن‌ها كه بخاطر ذات (پاك) پروردگارشان شكيبايى مى‏كنند؛ و نماز را برپا مى‏دارند؛ و ازآنچه به آن‌ها روزى داده‏ايم، در پنهان و آشكار، انفاق مى‏كنند؛ و با حسنات، سيئات را از ميان مى‏برند؛ پايان نيك سری ديگر، از آن آن‌هاست. (همان) باغ‌های جاويدان بهشتى كه وارد آن مى‏شوند؛ و همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آن‌ها؛ و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى‏گردند».

روشن است که منظور از الحاق فرزندان یا پدران به شخص مؤمن، اين نيست که فقط فرزندان یا پدران به شخص مؤمن ملحق می‌شوند و مادران به شخص مؤمن، ملحق نمی‌شود بلکه منظور اين است که ياران و دوستان و کساني که آدمي به آن‌ها عشق می‌ورزد، در بهشت به او ملحق می‌شوند؛ ازجمله: پدران و همسران و فرزندان. بنابراين، می‌توان دريافت که چه‌بسا انسان‌های ديگر نيز هستند که به آدمي ملحق می‌شوند و اين آيه درصدد بيان تمامي آن‌ها نبوده است. بنابراين، ممکن است که ياران و دوستان نيز اگر مؤمن باشند و اگر بخواهند با شخص مؤمن ديدار کنند، به او ملحق شوند.

در روایات نقل‌شده از معصومان (ع)، به این نکته تأکید شده که این دیدار محدود به افراد هم‌رتبه در بهشت نیست. ممکن است کسی در رتبه پایین‌تر باشد اما به‌واسطه تفضّل خداوند، به خانواده‌اش در مرتبه بالاتر ملحق شود. در این راستا، از پیغمبر گرامى اسلام (ص) نقل‌شده که فرمودند: «اِذا دَخَلَ الرَّجُلُ الْجَنَّةَ سَأَلَ عَنْ اَبَوَیْهِ وَ زَوْجَتِهِ وَ وَلَدِهِ، فَیُقالُ لَهُ اِنَّهُمْ لَمْ یَبْلُغُوا دَرَجَتَکَ وَ عَمَلَکَ، فَیَقُولُ رَبِّ قَدْ عَمِلْتُ لِی وَ لَهُمْ فَیُؤْمَرُ بِاِلْحاقِهِمْ بِه»(5)؛ یعنی: «هنگامی‌که انسان وارد بهشت می‌شود، سراغ پدر و مادر و همسر و فرزندانش را می‌گیرد، به او می‌گویند: آن‌ها به درجه و مقام و عمل تو نرسیده‌اند، عرض می‌کند: پروردگارا! من براى خودم و آن‌ها عمل کردم، در اینجا دستور داده می‌شود که آن‌ها را به او ملحق کنید».

 

پی‌نوشت‌ها:

1. صافات: 50-55.

2. صافات: 21-30.

3. طور: 21

4. رعد: 22-23

5. قندوزی، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة لذو القربى‌، انتشارات اسوه، ج 1، ص 325.

موضع اسلام درباره سگ و نجاست و آزار دادنش چیست؟
پيشوايان و بزرگان مذهبي ما، بااینکه عقيده به نجاست سگ دارند، امّا ظلم به اين حيوان را روا ندانسته، حق‌وحقوقی براي آن قائل شده‌اند. با مطالعه در آثار دانشمندان..

موضع اسلام درباره سگ و نجاست و آزار دادنش چیست؟

دوست عزیز،

برای پاسخ به پرسشی که مرقوم فرمودید، توجه شما را به این نکات جلب می‌کنیم:

1. موضوع نجاست سگ يک مسئله فقهي است. در قرآن کريم درباره طهارت و نجاست سگ سخني به ميان نيامده است. البته این‌گونه نيست که همه احکام فقهي در قرآن کريم آمده باشد. قرآن کريم در احکام فقهي معمولاً به کليات بسنده کرده است و تبيين و تفسير آن را به پيامبر اکرم (ص) و به دنبال آن، امامان معصوم (ع) سپرده است. براي نمونه هنگامی‌که به احکام فقهي نماز توجه می‌کنیم می‌بینم که احکام زيادي دارد در حالي که در قرآن کريم تعداد انگشت‌شماری از آن‌ها آمده است.

2؛ اما درباره دليل نجاست سگ گفتني است که رواياتي که از امامان (ع) در اين باب به دست ما رسيده دو گونه است: رواياتي که در آن‌ها واژه نجس به‌صراحت آمده است و رواياتي که در آن‌ها کلمه نجس به‌صراحت بیان‌نشده، بلکه از باب ملازمه، نجاست سگ فهميده می‌شود. در این‌گونه روايات به‌تناسب پرسش‌هایی که از امام (ع) درباره آب نیم‌خورده سگ شده و جواب‌هایی که ائمه (ع) داده‌اند نجاست سگ استفاده می‌شود؛ به چند مورداشاره می‌شود:

از امام صادق (ع) درباره سگ سؤال شد. آن حضرت فرمودند: «نجس است. آب نیم‌خورده سگ را دور بريزيد و با آن وضو نگيريد، ظرف آب را ابتدا با خاک و سپس با آب بشوييد». همچنين ابن شريح از امام صادق (ع) در مورد نیم‌خورده سگ می‌پرسد که حضرت فرمودند: «نه، به خدا قسم، آن نجس است». (1)

 ابي­سهيل از امام صادق (ع) پرسيد در مورد سگ، که حضرت سه بار فرمودند: «سگ نجس است». (2)

بنابراين، در متون روايي شواهدي بر نجاست سگ وجود دارد که به برخي از آن‌ها اجمالاً اشاره شد.

3. بنابراين روشن می‌شود که دليل نجاست سگ، رواياتي است که از امامان ع است رسيده است. روايات امامان ع نيز چيزي نيست جز بيان احکام الهي که از روش‌های مختلفي به امامان ع ابلاغ‌شده است و آن‌ها نيز موظف‌اند آن را به ما ابلاغ کنند؛ اما چرا امامان ع به‌حکم الهي سگ را نجس معرفي کرده‌اند؟ براي اين حکم، حکمت‌های متعددي مطرح‌شده است اما معلوم نيست که حقیقتاً علت نجس شمردن سگ از سوي خداوند، همين حکمت‌ها باشد. همين مقدار می‌دانیم که خداوند بدون حکمت، چيزي را نجس معرفي نمی‌کند؛ اما آن حکمت چه چيزي است، معلوم نيست جز این‌که می‌توانیم با استفاده از معارف محدودي که داريم، حکمت‌هایی را حدس بزنيم که يکي از آن‌ها ازاین‌قرار است که در روده سگ کِرم کوچکي به طول چهار میلی‌متر به نام «تينيا ايکينوسکوس» است. وقتي از سگ مدفوع بيرون می‌آید، تخم‌های زيادي از اين کِرم همراه مدفوع بيرون می‌آید و به اطراف مقعد سگ می‌چسبد. سگ به‌وسیله زبانش آن تخم‌ها را به قسمت‌های ديگر بدنش منتقل نموده و همه‌جا را آلوده می‌کند. اگر يکي از اين تخم‌ها به معده انسان وارد شود، مرض‌های گوناگوني توليد می‌کند که احياناً منجر به مرگ می‌شود. (3) اين يکي از حکمت‌هایی است که شايد خداوند به خاطر آن، سگ را نجس العين دانسته تا بدین‌وسیله مضرّات آن را از انسان دفع کند، اما ممکن است، حکمت‌ها و علت‌های ديگري از نظر بهداشتي و زیست‌شناسی و پزشکي وجود داشته باشد که هنوز از آن آگاهي نداريم. آنچه براي ما مهم است بدانيم اين است که اگر خداوند از عملي نهي نمود و چيزي را نجس اعلام کرد، به خاطر مفسده و ضرري است که اجتناب از آن لازم است؛ گرچه ممکن است ما به خاطر کمي اطلاعات علمي، به مفاسد و مصالح احکام پي نبريم، ولي بعدها براثر پیشرفت‌های علمي، بخشي از فلسفه احکام روشن شود، همان‌گونه که سال‌ها پس از حکم به نجاست سگ، بعضي از علل آن کشف گرديد.

4. اما درباره سگ پليس و امداد و ... گفتني است که اگرچه سگ ازنظر فقه اسلام جزء نجاسات شمرده‌شده و خریدوفروش آن حرام است اما به فتواي مراجع معظم تقليد خریدوفروش و نگهداري سگ شکاري و سگ گله و زراعت و سگ باغ و بستان و خانه و غيره از حکم حرمت خریدوفروش استثناء شده است ولي نجاست آن‌ها به قوت خود باقي است. چنين سگ‌هایی (سگ نگهبان، شکار، سگ پليس و...) به لحاظ انتفاعي که دارند مال محسوب شده، قابل‌خرید و فروش و رهن و اجاره و ...هستند، صدمه به آنان ضمان آور و مستوجب پرداخت خسارت است و حتي نفقه آن مانند تأمین خوراک و درمان آن بر مالک واجب است. (4)

5. مطلب آخر این‌که پيشوايان و بزرگان مذهبي ما، بااینکه عقيده به نجاست سگ دارند، امّا ظلم به اين حيوان را روا ندانسته، حق‌وحقوقی براي آن قائل شده‌اند. با مطالعه در آثار دانشمندان اسلامي اين مسئله به‌روشنی قابل‌درک است. مثلاً در کتب فقهي آمده است اگر شخصى، به مقدار وضو گرفتن آب داشته باشد و بترسد که اگر با آن وضو بگيرد، دچار تشنگى شود، بر او واجب است که تيمم کند و آب را براي نوشيدن نگهدارد. صاحب جواهر (قدّس سرّه)، پس از نقل اين فتوا می‌نویسد: «وکذا الحيوان اذا کان کذلک وان کان کلبا»(5)؛ يعني: «اگر از تشنگى حيوانى نيز بترسد، حکم همين است، گرچه آن حيوان، سگ باشد.»

در متون روايي ما نيز روايات فراواني، بر توجه به حقوق سگ ـ به‌عنوان يک حيوان ـ تأکیددارند. در بعضي از روايات از اذيت و آزار سگ منع شده، در دسته‌ای ديگر به اطعام و سیراب کردن سگ توجه شده است.

روایت‌شده از رسول خدا (ص) که آن حضرت فرمود: در شب معراج، بر آتش دوزخ اطلاع یافتم. در آنجا دیدم زنى عذاب می‌شود. درباره او پرسیدم. گفته شد: سبب کیفر دیدن او این است که او گربه‌ای را بسته و به او آب و غذا نداده و نگذاشته روى زمین چیزى پیدا کند و بخورد تا این‌که مرده است. بدین سبب خدا او را کیفر می‌دهد. و بر بهشت اطلاع یافتم. در آنجا زنى زناکار را دیدم. درباره او پرسیدم. گفته شد: سبب پاداش وى این است که روزى گذرش به سگى افتاد که از شدت تشنگى زبانش بیرون افتاده بود. وى لباس خود را در چاه فروبرد، آب آن را در گلوى سگ فشرد تا سیراب شد. بدین سبب خدا او را بخشید (6).

پی‌نوشت‌ها:

1. حرّعاملى، محمدبن الحسن، وسائل الشيعه، ج 3، باب 12، از ابواب نجاست،

2. حرّعاملى، محمدبن الحسن، وسائل الشيعه، ج 3، باب 12، از ابواب نجاست.

3. مجله المنار، سال 6، ص 307

4. مراجعه کنيد به: علامه جعفری، رسائل فقهى، بخش حقوق حيوانات، ص ۱۱۱ به بعد

5. نجفی، جواهرالکلام، ج 5، ص 114.

6. شیخ طوسی، مبسوط، ج 6، ص 47.

آيا فرزندي که در محيط بد رشد کرده منافات با عدالت خداوند ندارد؟
هر انساني در موقعيت خاصي متولد می‌شود. برخي در خانواده و محيط خوبي رشد می‌کنند و برخي در خانواده و محيط بد؛ برخي باهوش هستند و برخي داراي استعداد کمتر؛ برخي ...

آيا فرزندي که در محيط و خانواده بد رشد کرده و محيط روي آن تأثير زيادي گذاشته نسبت به فرزندي که در محيط خوبي رشد کرده منافات با عدالت خداوند ندارد؟

به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

براي پاسخ به پرسش مذکور، توجه شمارا به اين نکات جلب می‌کنیم:

1. هر انساني در موقعيت خاصي متولد می‌شود. برخي در خانواده و محيط خوبي رشد می‌کنند و برخي در خانواده و محيط بد؛ برخي باهوش هستند و برخي داراي استعداد کمتر؛ برخي داراي خصايص اخلاقي خوب هستند و ديرتر عصبي می‌شوند و از کودکي مهربان‌اند اما برخي این‌طور نيستند و زود عصباني و نامهربان می‌شوند. همه اين تفاوت‌ها ميان انسان‌ها وجود دارد.

 

2؛ اما اين تفاوت‌ها هیچ‌گاه اختيار انسان را از بين نمی‌برند. انسان مقهور طبيعت و محيط پيراموني خودش نيست. انسان واجد چنان قدرتي است که می‌تواند متناسب با خواست و اراده خودش، عليه محيط بشورد و با آن مقابله کند و آن را تغيير دهد و مسيري که خودش می‌خواهد را طي کند. حتماً دیده‌اید کساني را که معتادند و در محيط آلوده و بدي زندگي می‌کنند اما ناگهان مسير زندگي خود را تغيير داده و خودشان براي درمان به مراکز درماني مراجعه می‌کنند و بعد از بهبودي به همان محيط بازمی‌گردند و به اصلاح و درمان ساير بيماران اقدام می‌کنند. همچنين حتماً دیده‌اید کساني را که دين خودشان را تغيير می‌دهند؛ يعني بعد از بلوغ فکري به اين پرسش می‌پردازند که آيا لازم است بر دين خانوادگي خودم باقي بمانم يا نه. برخي با تأمل و تفکر به اين نتيجه می‌رسند که بهتر است به دين خانوادگي خودم پايبند بمانم و برخي هم‌تغییر دين می‌دهند. درهرصورت، امکان تغيير دين در تمامي آن‌ها مشهود است و همگي به اين امکان توجه دارند. کوتاه‌سخن این‌که انسان مختار است و مقهور عوامل طبيعي و محيطي نيست.

 

3. بااین‌حال، نمی‌توان انکار کرد که محيط پيراموني بر زندگي و انتخاب ما نقش مهمي ايفاء می‌کنند. آري، عوامل محيطي و طبيعي، انتخاب‌های ما را متعين نمی‌سازند اما بااین‌حال، در برجسته کردن برخي از گزینه‌ها و دم‌دستی‌تر کردن و راحت‌تر انتخاب کردنشان مؤثرند. مثلاً کسي که در خانواده بد زندگي می‌کند، اقدام به بدي برايش در دسترس تر است نسبت به کسي که در خانواده خوب زندگي می‌کند و همواره تحت مراقبت و تربيت درست است. البته فرد اخير نيز فاقد اختيار نيست و حتماً ملاحظه کرده‌اید که گاهي همين فرزندان نيز در معرض خطر و آسيب اجتماعي هستند و به بيراهه کشيده می‌شوند.

درهرصورت هم کسي که در خانواده خوب زندگي می‌کند در معرض خطر است و هم کسي که در خانواده بد زندگي می‌کند در معرض خوبي است. محيط خانوادگي يک گزينه را دم‌دستی‌تر می‌کنند اما هیچ‌وقت آدمي را مجبور نمی‌سازند و هميشه امکان تغيير وجود دارد. شخصي که از کودکي با شراب و شراب‌فروشی آشنا شده، يا در محيطي پرتنش يا غيرديني تربيت می‌شود ولي این‌ها به‌هیچ‌وجه وي را در اينکه يک شراب‌فروش شود، يا زندگي خود را به جهنم بکشد و يا اينکه با تفنگ به جان مردم افتاده و ايشان را از بين ببرد، مجبور نمی‌کند. شايد مطالعه داستان زندگي پرفسور حسابي (بنیان‌گذار فيزيک دانشگاهي در ايران) بتواند کمي نگاه شمارا به اين مسئله عوض کند. (1)

 

4. مطلب بعدي این‌که حتي اگر بپذيريم که عوامل محيطي گاهي اختيار آدمي را مخدوش می‌سازند و يا در دم‌دستی‌تر کردن گزینه‌ها مؤثرند، بازهم عدالت خداوند مخدوش نمی‌شود چراکه قاعده‌ای قرآني دراین‌بین وجود دارد که خداوند حساب اعمال و تکاليف هر کس را به نسبت توان و وسعت وجودي که دارد، لحاظ می‌کند. ازاین‌رو قرآن کريم می‌فرماید: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ (2) [ترجمه]: خداوند هیچ‌کس را، جز به‌اندازه توانایی‌اش، تكليف نمى‏كند. (انسان)، هر كار (نيكى) را انجام دهد، براى خود انجام داده و هر كار (بدى) كند، به زيان خود کرده است.» يا در جاي ديگر می‌فرماید: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها (3) [ترجمه]: هیچ‌کس را جز به مقدار توانايى كه به او داده تكليف نمى‏كند».

به‌عبارت‌دیگر هيچ نعمتي در اين دنيا به‌رایگان در اختيار کسي قرار نگرفته و به همان نسبتي که متنعّم است، مسئول نيز هست. در مورد سؤال شما هم امر، همين است، به‌عنوان‌مثال کسي که در خانواده بد متولد می‌شود و از شيوه درست زندگي بی‌خبر است، به جهت اين نقص، به‌طور يقين کمتر از کسي که در يک خانواده خوب به دنيا آمده است، مسئوليت داشته و بايد پاسخگو باشد.

نتيجه اين سخن آن است که خداوند اگر سرمایه‌ای معنوي به کسي داده هیچ‌گاه تنها به سودي که فرد در روز قيامت با خود همراه می‌آورد، نمی‌نگرد. بلکه نسبت سود را با سرمايه مورد حساب قرار می‌دهد. ازاین‌رو آنچه براي انسان مهم است تلاش است، چه کسي که داراي سرمايه معنوي بالاست و چه کسي که داراي سرمايه معنوي اندک است. ازاین‌رو قرآن کريم می‌فرماید: «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏(4) [ترجمه]: و اينكه براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست.»

آري، تنها خداوند است که به توانايي و علم و احوال دروني و سرمايه وجودي اشخاص آگاهي دارد و از هرکسی متناسب با موقعيتي که در آن قرارگرفته است انتظار دارد و به هیچ‌کسی ظلم نمی‌کند. به ديگر سخن، اگرچه در اين دنيا همگي در معرض امتحان الهي هستيم؛ اما این‌طور نيست که خداوند از همگي امتحان مشترک و همساني بگيرد بلکه از هرکسی امتحان خاصي می‌گیرد و از هرکسی متناسب با موقعيتي که دارد، انتظار خاصي هم دارد و در سراي آخرت، بر همين اساس او را قضاوت کرد و تمامي محدودیت‌ها و توانایی‌های او در انجام وظايف ديني را در نظر خواهد گرفت و درنتیجه به هیچ‌کسی ظلم نخواهد کرد: «أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ»(5)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. براي مطالعه بيشتر، رک: حسابي، ايرج، کتاب استاد عشق.

2. بقره، آيه 286.

3. طلاق، آيه 7.

4. نجم، آيه 39.

5. حج، آيه 10.

چرا همه‌ی اديان نوظهور بر ضد دين مبين اسلام می‌باشد؟
اديان جديد، جنبش‏هاي نوظهور ديني، اديان بديل يا اديان دوران جديد همگي واژگاني هستند که از پديده جديدي در جهان معاصر خبر مي‏دهند. اين اديان جديد، گروه‏هايي ...

چرا همه‌ی اديان نوظهور بر ضد دين مبين اسلام می‌باشد؟

به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

اديان جديد، جنبش‏هاي نوظهور ديني، اديان بديل يا اديان دوران جديد همگي واژگاني هستند که از پديده جديدي در جهان معاصر خبر مي‏دهند. اين اديان جديد، گروه‏هايي هستند که از زمان جنگ جهاني دوم در شکل کنوني‏شان ظاهر شدند و ازآن‌جهت نيز ديني محسوب مي‏شوند که به برخي پرسش‏هاي غايي و بنيادي پاسخ مي‏دهند که اديان اصيل در پي پاسخ‏گويي به آن‌ها هستند؛ پرسش‏هايي همچون: آيا خدايي هست؟ هدف زندگي چيست؟ بعد از مرگ چه بر ما مي‏رود؟ ويژگي مشترک تمامي اين اديان ازاین‌قرار است که در پاسخ به پرسش‌های بنيادي مذکور، خود را در برابر اديان رسمي تعريف می‌کنند و يا چنان تفسيري از اديان رسمي ارائه می‌کنند که کاملاً با تفسير مرسوم در تعارض است. (1)

شکل‌گیری اين اديان ناشي از علل مختلف است که بررسي تفصيلي آن‌ها در اين مجال نمی‌گنجد؛ اما اجمالش ازاین‌قرار است که بعد از تمامیت‌خواهی و ظلم و ستم کليسا در حق مردم، روشنفکران در عصر مدرن به شیوه‌های مختلف با مسيحيت مخالفت کردند تا مشروعيت و اقتدار سياسي کليسا را تخريب کرده و از آن عبور کنند. اين مخالفت به شیوه‌های مختلف بود: گاهي منکر خدا شدند و گاهي در وجودش شک کردند و گاهي منکر دين وحياني شدند و از دين عقلاني دفاع کردند. درهرصورت، در عصر مدرن، بخش عمده‌ای از متفکران با بی‌اعتمادی به مسيحيت، به اين تمايل سوق يافتند که ديگر نبايد صداي خدا در اديان رسمي را شنيد و بايد از دين وحياني عبور کرد. (2)

همين نگرش بی‌اعتنایی به دين (سکولاريزاسيون) در تمامي ساحات زندگي انسان جاري شد تا جايي که نه تدبير سياست و نه تعليم و تربيت، بر اساس آموزه‌های ديني تنظيم نمی‌شد. روشنفکران اميدوار بودند که همين بی‌اعتنایی به دين، نهایتاً به اين امر منجر شود که اديان از صحنه زندگي بشر محو شوند.

اما ازآنجایی‌که پرسش‌هایی که دين درصدد پاسخ به آن‌ها است، در عصر مدرن بی‌پاسخ ماند و احساسات و نيازهاي مذهبي مغفول واقع شد، اقبال به دين مجدداً مطرح شد با اين تفاوت که اين بار دين در قالب‌های جديدي مطرح شد تا هم با الگوي فکري سکولار عصر مدرن هماهنگ باشد و هم نيازهاي معنوي و احساسات مذهبي مردم را موردتوجه قرار دهد. به همين جهت، تأسیس اديان نوظهور در عصر مدرن، بسيار رواج يافته است.

البته نبايد از اين امر نيز غافل شد که انگيزه تأسیس اديان نوظهور، محدود به آنچه گذشت، نيست. گاهي انگیزه‌های سودجويانه و گاهي انگیزه‌های سياسي، عامل تأسیس دين جديد و يا حمايت و ترويجش شد. درهرصورت، در عصر جديد، با اديان نوظهوري روبرو هستيم که خودشان را بديل و رقيب اديان رسمي از قبيل اسلام می‌دانند و به همين جهت با دين اسلام مخالفت کرده و آن را به چالش می‌کشند؛ خصوصاً این‌که دين اسلام خودش را دين خاتم معرفي می‌کند به‌گونه‌ای که هم ناسخ اديان سابق است و هم مُبطِل اديان بعدي. ازاین‌رو، هر دين جديدي که ايجاد می‌شود خودش را در تعارض با خاتميت اسلام می‌یابد و به همين جهت، براي ردّ خاتميت دين اسلام و تأسیس دين جديد، حقانيت دين اسلام را مورد چالش قرار می‌دهد.

افزون بر آنچه گذشت، گاهي مخالفت اديان نوظهور با دين اسلام ازاین‌جهت است که دين اسلام خدامحور است نه انسان‌محور. اگرچه هدف نهايي از نزول وحي و بعثت پيامبر اکرم ص، ابلاغ پيام الهي به انسان و دستيابي انسان به سعادت ابدي است، اما بااین‌حال، آموزه‌های اسلامي بر محور خداپرستي و عبوديت و بندگي و تسليم در برابر خدا شکل‌گرفته است و همراه با مسئوليت و تعهد ديني است. از منظر اسلامي، انتخاب دين بايد بر اساس حقانيت دين باشد نه احساس آرامش و لذت. آري، خداباوري و خداپرستي آرامش آفرين است. (3) اما هدف از قبول اسلام و مسلمان شدن، صرفاً رسيدن به آرامش در زندگي زميني نيست، بلکه گاهي لازم است مال و جان خود را در محضر خدا فدا کرده و براي احياي دين و زنده نگه‌داشتن ياد و نام خدا و پاسداشت فرامين و اوامرش، جهاد کنيم و از آرامش و آسايش و زندگي زميني خوب چشم‌پوشی نماييم. بنابراين، حق محوري و خدامحوري دو معيار اساسي است که دين اسلام بر آن تأکید می‌کند و به انسان‌ها متذکر می‌شود که انتخاب دين بايد بر اين اساس باشد؛ خواه آن دين اسلام باشد خواه هر دين ديگر. روشن است که اديان نوظهور در عصر جديد با اين دو معيار مخالف‌اند و معيار انتخاب دين را نه حق محوري و پاسداشت حريم الهي، بلکه انسان‌محوري و دستيابي به لذت و آرامش روحي می‌دانند. ازاین‌رو، اديان نوظهور، با به چالش کشيدن دين اسلام، درصدد طرح استانداردها و معيارهاي جديد براي انتخاب دين هستند. درواقع، اگر قرار باشد اديان نوظهور بسط يابند، بايد معيارهايي که اسلام آن‌ها را به رسميت شناخته و بر اذهان مسلط کرده، نفي شوند؛ و اين کار جز از طريق تخريب اسلام و نفي حقانيتش به دست نمی‌آید.

علت ديگري که می‌تواند عامل مخالفت اديان نوظهور با دين اسلام باشد، حاکميت انديشه مدرن و سکولار در باطن اين اديان جديد است. همان‌طور که عرض شد آن‌ها با به رسميت شناختن تفکر سکولار و مدرن، به دنبال پر کردن خلأهای معنوي و تأمین نيازهاي روحي انسان‌ها هستند. همين اهتمام به تفکر سکولار و نفي شرايع الهي در ساحات مختلف زندگي، علت ديگري است که آن‌ها را در تقابل با اسلام قرار می‌دهد. ازآنجایی‌که دين اسلام، دربردارنده شريعت است و در تمامي ساحات زندگي، توصيه و سفارش دارد، اديان جديد به نمايندگي از تفکر مدرن و سکولار، با آن مخالفت می‌کنند و قداست و حقانيت آن را به چالش می‌کشند تا دين را صرفاً به حوزه شخصي و پاسخگويي به نيازهاي مبهم معنوي، محدود کنند و او را از ساحات مختلف زندگي حذف نمايند.

 

البته براي مخالفت اديان جديد و نوظهور با اسلام، علل و انگیزه‌های ديگري نيز متصور است ولي به خاطر محدوديت نوشتار، به همين ميزان بسنده می‌کنیم.

پی‌نوشت‌ها:

1. الين بارکر، مقاله اديان جديد، مجله هفت آسمان، شماره 15، 1381.

2. کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، ج 6 (در اين کتاب، مفصلا به آراي فلسفي عصر مدرن اشاره می‌شود و انحاي مختلف مخالفت فلاسفه جديد با دين وحياني مورد بررسي قرار می‌گیرد).

3. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد: 28)؛ يعني: «آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد».

چگونه احکام اسلام 14 قرن گذشته پاسخگوی نیاز جامعه امروز است؟
دستورات اسلام مبتني بر ویژگی‌های انساني بوده و اين ویژگی‌ها با مرور زمان تغيير نمی‌کند.
  1. به نام خدا سلام. چگونه براي دانش‌آموزان بيان کنيم که احکام اسلام و قرآن که مربوط به 14 قرن پيش است می‌تواند پاسخگوي نيازهاي امروز جامعه باشد؟ تشکر از لطف شما

به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

برخي این‌گونه می‌گویند که مقتضيات زمانه همواره در حال دگرگوني است و انسان اگر بخواهد در اين دنيا ترقي داشته باشد بايد با اين تغييرات هم آهنگ بوده و تجددطلب باشد؛ اين در حالي است که دين امري ثابت بوده و مانع نوخواهي محسوب می‌شود درنتیجه انسان اگر ميل پيشرفت دارد، نبايد به دين پايبند باشد.

در پاسخ به اين پرسش می‌گوییم:

اول اينکه اين مطلب، سؤال جديدي نبوده و مباحث بسياري در پيرامون آن مطرح‌شده است، شايد بهترين کتابي که توانسته است به نحو روشني اين پرسش را پاسخ داده و مطالب ارزنده‌ای در اين خصوص بيان کند، کتاب ارزشمند استاد شهيد مرتضي مطهري است که با عنوان «اسلام و مقتضيات زمان» و يا «اسلام و تجدد» به چاپ رسيده است.

دوم اينکه تغييراتي كه در زندگي بشر پيدا مي‏شود دو نوع است:

1-      تغييرات صحيح (اعتلایی)

2-      تغييرات ناصحيح (غير اعتلایی)

حال سؤال ما اين است که اگر قرار است که انسآن‌هم آهنگ با تغييرات، پيش رود، اين امر شامل تغييرات ناصحيح و منفي نيز می‌شود؟ به‌عنوان‌مثال جامعه، روزبه‌روز به سمت گسست نظام خانواده حرکت کرده و روابط خويشاوندي با تمام آثار و برکاتي که دارد، به‌تدریج در حال کمرنگ شدن است. آيا هم آهنگي با تغييرات این‌گونه نيز صحيح است؟! درحالی‌که می‌دانیم انسان موجودي است كه مي‏تواند مقتضيات زمان را در جهت خوبي يا در جهت بدي تغيير بدهد.

سوم اينکه بايد پرسيد چه چيزي در طول زمان تغيير کرده است؟ آيا می‌توان گفت که خصوصيات انساني نيز تغيير کرده است و يا تغيير تنها در ناحيه ابزار انسان‌هاست؟ به‌عنوان‌مثال، انسان از مرکب حيواني و انحصار سير بر روي زمين عدول کرده و اکنون به کمک تکنولوژي توانسته است نياز خود به مرکب حيواني را ناچيز کرده و در آسمان‌ها نيز به سير بپردازد، اما آيا خصوصيات انساني همچون بد بودن دروغ و خوب بودن عدل و احسان نيز عوض‌شده است؟ آيا می‌توان گفت که در زمان نزول اسلام، جنايت و ظلم بد بوده و دستوراتي که در اسلام مبتني بر تنبيه جاني و ظالم تشريع شده است مربوط به آن زمان است، ولي اکنون جنايت و ظلم خوب است و ديگر نبايد به اين تکاليف ديني اعتنا کرد؟!

ادعاي ما اين است که دستورات اسلام مبتني بر ویژگی‌های انساني بوده و اين ویژگی‌ها با مرور زمان تغيير نمی‌کند.

در توضيح اين اصطلاح عرض می‌کنیم: اجتهاد در فقه شيعه به دست آوردن و استنباط احكام موضوعات مختلف از كتاب، سنت، عقل، اجماع و اصول عمليه شرعي و عقلي است. به‌بیان‌دیگر فقيه با استفاده از منابع فوق می‌کوشد تا اراده الهي را در مورد موضوعات مختلف استنباط نمايد و دراین‌باره با دودسته موضوعات روبرو است.

1-      موضوعاتي كه در زمان ظهور اسلام وجود داشته و ائمه علیهم‌السلام به آن پرداخته‌اند.

2-      موضوعاتي كه با مرور زمان و بر اساس تغيير شرايط و اقتضائات زمان و مكان حادث می‌شوند و به مسائل مستحدثه معروف هستند.

امام رضا علیه‌السلام می‌فرماید: بر ماست كه اصول را بيان كنيم و برشماست (بر فقها است) كه احكام ديگر را با استفاده از اين اصول بيان نمايند»(1) ازاین‌رو امكان تغيير در احكام الهي نيز يكي از احكام الهي است كه البته بر اساس اصول و ضوابط خاصي كه به‌وسیله ائمه معصومين علیهم‌السلام و آموزه‌های قراني بیان‌شده است امکان‌پذیر است.

پنجم اينکه: سرّ پويايي در اجتهاد و فقه اسلامي به خاطر چند ويژگي منحصر به فرد تعبیه‌شده در آموزه‌های اسلامي است كه اين امكان را مهيا می‌کند كه به نیازها و پدیده‌های ثابت و متغير انسان و جامعه بشري به نحو شایسته‌ای پاسخگو باشد. در ادامه به تعدادي از اين موارد اشاره می‌کنیم كه در ضمن آن حكمت تغيير احكام در بعضي موارد مورد اشاره در سؤال پرسشگر محترم مشخص می‌گردد.

1.       انعطاف‌پذیری احكام: بسياري از احكام اسلامي ماهيتي منعطف دارند كه با زمان و مکان‌های مختلف قابل تطبيق است. به‌عنوان‌مثال ذكر عناوين 6 گانه براي ديه يك روش كاربردي براي احتساب ميزان ديه در تمام مکان‌ها و زمان‌هاست. اگرچه برخي از اين موارد (مانند پارچه حله) منقضي شده است لكن 5 مورد (طلا، نقره، گوسفند، شتر، گاو) جز اموالي است كه داراي اعتبار است و می‌توان ميزان ديه را بر اساس ارزش آن‌ها قیمت‌گذاری كرد.

2.       قواعد كلي: در اسلام قواعد كلي و عامي وجود دارد كه به مجتهد، اين توانايي را می‌دهد كه هرگاه مسئله جديدي به دليل تحولات زندگي بشر پديد آمد، بتواند حكم آن مسئله جديد را از آن قواعد كلي و عام استخراج و استنباط كند. به‌عنوان‌مثال برخلاف بسياري از علما مسيحي و يهودي كه همواره با پدیده‌های نوظهور مقابله می‌کرده است در اسلام فقيه با استناد به اصولي كه ائمه علیهم‌السلام يا قران ارائه داده است به جواز شبیه‌سازی حكم می‌کند درحالی‌که همه ما مطمئنيم كه مسئله شبیه‌سازی مربوط به قرن بيستم است و در زمان ائمه معصومين علیهم‌السلام چنين پدیده‌ای وجود نداشته، ولي مطمئن هستيم كه حكم اسلامي در مورد آن جواز است.

3. موضوعات عرفي: موضوع برخي از احكام ثابت، عرفي است. يعني، «عرف» مصداق آن موضوع را تعيين می‌کند. درنتیجه با عوض شدن برداشت عرفي از یک‌چیز حكم آن‌هم عوض می‌شود. به‌عنوان‌مثال قمار يا بازي با آلات قمار داراي حكم ثابت حرمت است لكن اينكه چه ابزاري ابزار و آلت قمار محسوب می‌شود يك امر عرفي است.

4. تزاحم: تزاحم احكام نكته ديگري است كه زمينه تغيير حكم و پويايي دين اسلام را مهيا می‌کند. به‌عنوان‌مثال حكم سنگسار زناكار، با حصول شرایط كامل آن يكي از احكام ثابت اسلام است كه داراي مصالح گسترده‌ای نيز می‌باشد، لكن ممکن است اجراي آن موجب نقص در شأن و احترام دين اسلام شده و فقيه جامع‌الشرایط با استفاده از اصول و مباني كه در دست دارد می‌تواند به‌طور موقت حكم به عدم اجراي حكم سنگسار نمايد.

5.       احكام الزامي و غير الزامي: احكام تكليفي اسلام به دو بخش احكام الزامي (وجوب و حرمت) و احكام غير الزامي (استحباب، كراهت و اباحه) تقسيم می‌شود. ولی‌فقیه اختيار دارد كه در حيطه احكام غير الزامي، بنا بر مصالحي كه تشخيص می‌دهد حكم الزامي صادر كند. به‌عنوان‌مثال قرارداد بیمه ازنظر شرعي يك حكم غير الزامي است لكن حاكم نظام سياسي (ولی‌فقیه) می‌تواند به خاطر حفظ مصالح اجتماعي مقرر كند كه بيمه شخص ثالث براي وسايل نقليه لازم و ضروري است. يا اينكه باوجودآنکه ديه زن در اسلام به خاطر حکمت‌های متعدد نصف مرد است لكن می‌توان در مورد بيمه شخص ثالث كه يك قرارداد دوطرفه بين بیمه‌گر و بیمه‌گذار است برابري خسارت‌زن و مرد را لحاظ نمايد.

6.       عناوين ثانويه در كنار عناوين اوليه: يكي از ابزارهاي ديگري كه امكان تطابق با زمان و مکان را در احكام اسلامي مهيا می‌کند وجود عناوين ثانويه در كنار عناوين اوليه است. به‌عنوان‌مثال به خاطر حکمت‌های متعدد حق طلاق به دست مرد است، لكن اگر موقعيتي پيش بيايد كه زن تحت ظلم و اضطرار و سختي بیش‌ازحد اندازه قرار بگيرد حاكم شرع می‌تواند بدون رضايت مرد اقدام به اجراي طلاق زن نمايد.

7.       احكام امضايي در كنار احكام تأسیسی: باوجودآنکه بسياري از احكام اسلامي به‌وسیله شارع مقدس بیان‌شده است لكن در كنار آن بسياري از احكام و مقررات اجتماعي و سياسي و ... به‌وسیله دين اسلام تأیید و امضاشده است كه می‌تواند منشأ پويايي و انعطاف‌پذیری احكام اسلام گردد. به‌عنوان‌مثال ازنظر اسلام در مورد زن و شوهر حق انتخاب مسكن و شغل و طلاق براي مرد درنظر گرفته‌شده است لكن به‌وسیله قرارداد و شرط ضمن عقد تمام اين موارد قابل‌انتقال به زن می‌باشد.

جمع‌بندی:

براي انطباق اسلام با مقتضيات زمان و مكان، در درجه اول تقاضاي زمان و مكان به‌وسیله آموزه‌ها و اهتمامات معارف اسلامي به‌دقت مورد ارزيابي قرار می‌گیرد اگر اين تقاضا ازنظر اسلام مشروع و بر اساس مصالح و مفاسد انسان و اهداف خلقت بود با استفاده از روش‌ها و ابزارهاي فقهي كه زمینه‌ساز پويايي اجتهاد در اسلام است حكمي هم‌جهت و همسو با تقاضاي زمان و مكان صادر می‌شود. لكن درصورتی‌که تقاضاي زمان و مكان تقاضاي نامشروعي بود نه‌تنها هيچ حكم همسويي در رابطه با آن نخواهد بود بلكه بی‌شک شاهد مبارزه و تعامل منفي اسلام و احكام اسلامي با اين تقاضاي نامشروع خواهيم بود. با اين تبيين مشخص می‌شود كه سرّ پايداري اسلام و تكاپو و پويايي اين دين نيز در همين نحوه عملكرد و تعامل با مقتضيات زمان و مكان است. اگر قرار بود كه اسلام با همه تقاضاهاي زمان و مكان‌ هم سو و هم‌جهت باشد ديگر چيزي از ارزش‌های اسلامي باقي نمی‌ماند.

 

پی‌نوشت:

عن الرِّضَا (ع) قَالَ عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع وسائل الشيعة، ج 27، 62 6 باب عدم جواز القضاء و الحكم بالرأي و الاجتهاد و المقاييس و نحوها من الاستنباطات الظنية في نفس الأحكام الشرعية ... ص 35.

آيا با نبايد حتي دشمنان خدا را هم دشنام داده و لعن کنيم؟
لعن به معناي طرد و دور کردن با غضب است. لعن اگر از طرف خداوند باشد در آخرت به معناي عقوبت و در دنيا به معناي انقطاع از قبول رحمت و توفيقش است؛ و اگر از طرف ...

با سلام و تحيات

امیرالمؤمنین امام علي (ع) در خطبه؟؟؟ نهج‌البلاغه به ياران خود می‌گویند که دوست ندارم شما دشنام دهيد و آن‌ها را لعن کنيد. بلکه اگر حالات آن‌ها را بگوييد به‌حق نزدیک‌تر است. درحالی‌که ما در قرآن کريم داريم که برخي از جاها خداوند گروهي را لعن کرده است. آيا اين دو با هم تضاد ندارند؟ آيا با نبايد حتي دشمنان خدا را هم دشنام داده و لعن کنيم؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

«سَبّ» در لغت به معناي شتم و دشنام و توصيف کردن ديگري را به آنچه نقص و خواري او باشد، است. (1)

لعن به معناي طرد و دور کردن با غضب است. لعن اگر از طرف خداوند باشد در آخرت به معناي عقوبت و در دنيا به معناي انقطاع از قبول رحمت و توفيقش است؛ و اگر از طرف انسان باشد به معناي دعا و نفرين و درخواست بر ضرر غیر است. (2)

سب (فحش) با لعن فرق دارد؛ در جای‌جای قرآن گروهي لعن شده‌اند ولي به‌صراحت از سب نهي می‌کند.

«وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَينَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَينَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يعْمَلُونَ؛ و آن‌هایی را که جز خدا مي‏خوانند دشنام مدهيد که آنان از روي دشمني [و] به ناداني خدا را دشنام خواهند داد این‌گونه براي هر امتي کردارشان را آراستيم آنگاه بازگشت آنان به‌سوی پروردگارشان خواهد بود و ايشان را ازآنچه انجام مي‏دادند آگاه خواهد ساخت.»(3)

در کلام ائمه (علیهم‌السلام) نيز سب و لعن از هم تفکیک‌شده‌اند؛ اميرمؤمنان علي‌(عليه‌السلام) وقتي ملاحظه فرمودند که در جنگ صفين، یارانشان به اصحاب معاويه توهين مي‌کنند، ‌به‌صراحت موضعشان را تبيين فرمودند: «إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِين؛‏ پسند من نيست كه شما دشنام دهنده باشيد لكن اگر شما بجاي دشنام اعمال آن‌ها را توصيه و احوال آن‌ها را ذكر كنيد به‌حق نزدیک‌تر و براي اتمام‌حجت بهتر است.»(4)

امام صادق (عليه‌السلام) فرمودند: رسول خدا (صلي‌الله‌عليه‌وآله) فرمود: «دشنام‌گوي مؤمن مانند کسي است که در پرتگاه هلاکت است». (5)

درنتیجه با توجه به قرآن و روايات سَبّ از نظر شرع مقدس اسلام حرام و ممنوع است؛ ولي لعن برخلاف سب، تنها در برخي موارد جايز است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1.       لغت‌نامه دهخدا، واژه «سب».

2.       راغب اصفهاني، حسين بن محمد، مفردات الفاظ قرآن‌، بيروت، دارالقلم‌، چاپ اول، ص ۷۴۱.

3.       سوره أنعام، آيه 108.

4.       کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، تهران، دارالکتب الإسلامية، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ ق، ج‌۲، ص ۳۵۹.

5.       همان.

مگر می‌شود که يک دعا و يا يک ذکر تأثیری اين شکلي بگذارد؟
اگر منظور شما از تقدير، نوعي از سرنوشت قطعي باشد که خداوند براي هر کس، حتي بدون اطلاع او تعيين کرده است، اين معنا موردپذیرش ما نيست. این‌گونه نيست که هر كس ...

باسلام

بعضي چيزها در تقدير ماست پس چگونه می‌گویند که دعا باعث می‌شود که اين تقدير تغيير می‌کند؟ يا اگر چيزي را گم کرديد فلان دعا يا ذکر را بخوانيد آن شي گم‌شده را پيدا می‌کنید؟ مگر می‌شود که يک دعا و يا يک ذکر تأثیری اين شکلي بگذارد و يا می‌گویند دعاي پدر و مادر در حق فرزند خود باعث می‌شود که از مرگ زودرس جلوگيري شود مگر مرگ يک جبر نيست و در تقدير ما حتمي نيست پس چگونه با يک دعا تغيير می‌کند؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

پاسخ شما را در چند بخش تقديم می‌کنیم:

بخش اول:

اگر منظور شما از تقدير، نوعي از سرنوشت قطعي باشد که خداوند براي هر کس، حتي بدون اطلاع او تعيين کرده است، اين معنا موردپذیرش ما نيست. این‌گونه نيست که هر كس با سرنوشت معيّني از مادر متولد شود و با ناچار فیلم‌نامه‌ای را بازي کند که از پيش براي او نوشته‌شده است. بلکه فیلم‌نامه هر کس را خود او نوشته و خود او نيز بازي می‌کند. تمام مفاهيم اسلامي ازجمله، تکليف، ثواب، عقاب، سعي و ... همگي هنگامي معناي درستي می‌یابد که انسان، سرنوشتش را خود رقم بزند، نه آنکه از جاي ديگر به‌صورت قطعي رقم خورده باشد.

استاد مطهري در اين خصوص می‌گوید: "اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهي،‌ انكار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نيرو و اراده و اختيار بشر است، چنين قضا و قدر و سرنوشتي وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد". (1)

ازاین‌رو در حقيقت می‌بایست ميان قضا و قدر تفاوت قائل شد، چراکه آنچه قابل‌تغییر نبوده و گريزي از آن نيست، قضاي الهي است و نه تقدير الهي. بلکه تقدير الهي مشروط بوده و با سبب وسایطی همچون دعا، صدقه و ... قابل‌تغییر است.

بله! اگر چيزي ازجمله قضاي الهي باشد، با دعا و امثال آن قابل‌تغییر نيست. همچون اجل مسمي (حتمي) که خداوند در خصوص آن می‌فرماید:

يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون‏ (2)

[ترجمه]: تا از گناهان شما بگذرد و شما را تا اجل معين تأخير اندازد كه اجل خدا چون بيايد تأخير نمى‏شود ای‌کاش مى‏دانستيد.

از همین‌جا پاسخ سؤال ديگر شما در خصوص مسئله جبر در اجل نيز مشخص می‌شود، به اينکه از مجموع آيات قرآن و روايات اسلامى به‌خوبی استفاده می‌شود كه انسان داراى دو اجل و سرآمد عمر است:

1- يكى اجل معلق يا مشروط كه قابل‌تغییر بوده و می‌توان با تمسک به وسایطی آن را از سرباز کرد، مانند انواع بیماری‌های قابل علاج، خطرات رانندگى كه براثر بی‌احتیاطی پيش می‌آید، خطرات زلزله‌ها و طوفان‌ها كه براثر سستى ساختمان خانه‌ها دامن انسان را می‌گیرد تمام این‌ها از امورى است كه ممكن است به زندگى انسان پايان دهد ولى درعین‌حال قابل‌اجتناب است.

2- اجل حتمى سرآمدى است كه قابل‌اجتناب نيست و خواه‌ناخواه دامن انسان را می‌گیرد. روشن است که اين اجل از دايره اختيار انسان خارج بوده و چون هيچ شرطي نمی‌تواند آن را به تأخیر و تعليق بیندازد، ناگزير اتفاق افتاده و براي انسان اختياري در آن نيست. (3)

با اين توضيح روشن می‌شود، آنچه می‌توان از آن با عنوان «اجل جبري» یادکرد، همان «اجل حتمي (اجل مسمي)» است که به هيچ شرطي معلق نبوده و هيچ امري آن را به تأخیر نمی‌اندازد؛ اما اجل معلق (اجل مشروط) به گونه ايست که قابل‌تغییر بوده و يکي از راه‌های تغيير آن بحث دعا است.

بخش دوم:

اما در خصوص اين پرسش که «مگر می‌شود که يک دعا و يا يک ذکر تأثیری اين شکلي بگذارد؟» می‌گوییم:

چرا نشود؟ و چه استبعاد يا امر محالي دراین‌بین وجود دارد؟

توجه داشته باشيد که خداوند بر اساس مصالح و حکمت‌هایی که می‌داند، در نظام عالم سنت‌هایی را قرار داده است که قوانين و قراردادهاي رايج در ساختار عالم و در ميان مخلوقات است که کامل و احسن بودن اين نظام عالم را رقم می‌زند.

 يکي از سنت‌های الهي آن است که نظام عالم را طبق اسباب و علل مقرر نموده است. وجود اسباب و مجاري معين در جهت تحقق مقاصد و امور گوناگون عالم است. امام صادق (ع) می‌فرماید:

 ابي الله أن يجري الاشياء الا بالأسباب؛ (4)

[ترجمه]: خداوند امور و اشيا را تنها از طريق علل و سببش جاري می‌سازد

در عالم هستي، مراتبي در همه حوزه‌ها وجود دارد. وجود مراتب در نظام هستي، نشانه نظام‌مندی و روشمندی هندسه آفرينش است. در اين ميان باوجود واسطه‌های فيض، هم خود وسايط را داراي کمال و فيض می‌سازد و هم موجودات فروتر را در قوس نزول (پایین‌تر) در مسير رشد و کمال قرار می‌دهد.

نتيجه اينکه اِعمال اراده الهي در اين عالم به‌واسطه وسایط صورت گرفته و خداوند به جهت خصوصيات و ویژگی‌هایی که در هر يک از ايشان قرار داده، اراده خود را در عالم محقق می‌سازد. چه اين وسایط و قوانين فيزيکي باشند (مانند قانون جاذبه زمين) و چه متافيزيکي باشد (مانند قانون تأثیر دعا و صدقه) لذا دعا نيز ازجمله همين قوانين است و خداوند اراده خود را از آن طريق محقق می‌نماید.

تصور کنيد که شخص دعا کرده و از خداوند چيزي را طلب می‌نماید، خداوند نيز واسطه‌ای را براي اجابت دعاي او تعيين می‌کند. به‌عنوان‌مثال شخصي براي شفاي مرض خود، در پيشگاه الهي دعا و می‌کند و ممکن است خداوند نيز پزشک حاذقي را در مسير او قرار دهد که به برکت دستورات و داروهاي وي، شفاي مرض براي او حاصل شود؛ و يا در مورد مثال شما، فرض کنيد که شخصي چيزي را گم‌کرده است و از خداوند بازگشت آن را طلب می‌کند. آيا خداوند نمی‌تواند ملکي را براي يادآوري آنچه مفقودشده و يا براي رهنمايي به محل اختفاء آن بر اين امر قرار دهد؟ و يا اساساً آيا خداوند نمی‌تواند به هر طريق ممکني ذهن فرد را ياري کرده تا آن شيء گمشده، زودتر پيدا شود؟ روشن است که در تصور اين امر هيچ محذور و محالي پيش نمی‌آید،

بخش سوم:

دعا کردن و بر زبان آوردن نيازهاي خود در پيشگاه خالق هستي درواقع نوعي عبادت است و در تعبير برخي از روايات مطلب را از اين نيز بالاتر دانسته و در حقيقت دعا را مغز عبادت دانسته است. چنانکه از رسول اکرم ص این‌گونه روایت‌شده است که فرمودند:

افْزَعُوا إِلَى اللَّهِ فِي حَوَائِجِكُمْ وَ الْجَئُوا إِلَيْهِ فِي مُلِمَّاتِكُمْ وَ تَضَرَّعُوا إِلَيْهِ وَ ادْعُوهُ فَإِنَّ الدُّعَاءَ مُخُ‏ الْعِبَادَةِ...(5)

[ترجمه]: «در حوائجتان از خدا كمك بخواهيد، در شدايد و گرفتاری‌ها به او پناه ببريد و به‌سوی او تضرع كنيد، او را بخوانيد و دعا كنيد، چون «دعا» مغز عبادت است...

استاد شهيد مرتضي مطهري (ره) مطلوبيت دعا را این‌گونه بيان می‌دارد که:

«دعا اگر از لقلقه زبان بگذرد و دل با زبان هماهنگي كند و روح انسان به اهتزاز آيد يك روحانيت بسيار عالي دارد، مثل اين است كه خود را غرق در نور مي‌بيند، شرافت گوهر انسانيت را در آن‌وقت احساس مي‌كند. آن‌وقت خوب درك مي‌كند كه در ساير اوقات كه چيزهاي كوچك او را به خود مشغول داشته بود و او را آزار مي‌داد چقدر پست و ساقط و سافل بوده است، انسان وقتی‌که از غیر خدا چيزي مي‌خواهد احساس مذلت مي‌كند وقتی‌که از خدا مي‌خواهد احساس عزت، لهذا دعا هم طلب است (زيرا نياز دعاكننده را برطرف مي‌كند) و هم مطلوب است (زيرا دعا براي آدمي عزت و عظمت مي‌بخشد) و هم وسيله است و هم غايت، هم مقدمه است و هم نتيجه»‌(6)

همين حقيقت را حضرت امام محمد باقر ع این‌گونه مطرح می‌فرماید که:

ازاین‌رو از برخي از عرفا نقل‌شده است که ايشان بااینکه هيچ حاجتي از خدا نداشته و در مقام تسليم محض به سر می‌برده‌اند، تنها به جهت آنکه خداوند امر به دعا کرده و فرموده «ادعوني استجب لکم» (7) و براي بهره‌مندی از برکات عبادت بودن دعا، اين فعل را انجام می‌داده‌اند. نتيجه آنکه در يک نگاه کلی دعا به دو ساحت تقسيم می‌شود:

1-      ساحت مکانت دعا که عبادت بوده و اقرار به توحيد پروردگار هستي است.

2-      ساحت مدلول دعا که بحث استجابت و عدم استجابت را در پي دارد.

با اين توضيح می‌گوییم، اتفاقاً آنچه اصل بوده و منشأ آثار و برکات بی‌شمار به‌حساب آمده و حکمت اين فعل عبادي را تشکيل می‌دهد بيشتر مربوط به ساحت اول يعني بحث اقرار به مقام وحدت الهي و عبوديت پروردگار است و بحث مدلول دعا، يک فرع در اين مسئله به‌حساب می‌آید. درحالی‌که در سؤال شما اين اصل کاملاً مغفول مانده و بحث صرفاً در حوزه مدلول دعا و بحث استجابت و عدم استجابت پي گرفته‌شده است. به‌عبارت‌دیگر موضوعيت دعا در سؤال شما فراموش‌شده و بيشتر طريقيت دعا براي رسيدن به حوائج مدنظر قرارگرفته شده است.

پی‌نوشت‌ها:

1.       مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، 1374 ش، ج 1، ص 384

2.       نوح: 4

3.       ر.ک علامه طباطبايي، الميزان، ج ۷، ص ۱۰.

4.       ثقة الاسلام كلينى، الكافي، ج 1، ص 183. دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365 ه ش

5.       عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 41

6.       شهيد مطهري، بيست گفتار، ص 226

7.       مؤمن: 60.

پس چرا امام حسين (ع) خيلي زجر کشيدند؟
قبض روح انسان يا دريافت کامل آن توسط فرشته مرگ آخرين مرحله از سکرات موت و اولين وهله از قدم گذاشتن به عالم برزخ است. کيفيت قبض روح افراد متناسب با چگونگي ...

سلام! در احاديث آمده که مرگ مؤمن راحت می‌باشد، پس چرا امام حسين (ع) خيلي زجر کشيدند؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

قبض روح انسان يا دريافت کامل آن توسط فرشته مرگ آخرين مرحله از سکرات موت و اولين وهله از قدم گذاشتن به عالم برزخ است. کيفيت قبض روح افراد متناسب با چگونگي اعتقادات، روحيات، اعمال و بالاخره مجموعه‌ی شخصيت آنان است.

همان‌گونه که اشاره فرموديد گروهي از اهل ايمان که در تمام طول حيات خود تسليم دستورات خداوند بوده و تا حد امکان خود را از رذايل اخلاقي پاک‌کرده و در رديف اوليا و مقربين درگاه الهي قرارگرفته‌اند قبض روح آنان در آسان‌ترین و بهترين حالات صورت می‌گیرد. (1)

علامه طباطبائي در تأثیر اين مطلب به روايتي اشاره می‌کنند که از امام صادق علیه‌السلام سؤال می‌شود: «آيا مؤمن از مرگ و قبض روح خود کراهت دارد؟» امام (علیه‌السلام) در پاسخ می‌فرمایند: «نه به خدا سوگند وقتي فرشته مرگ به نزدش می‌آید تا روحش را قبض کند، مؤمن به جزع درمی‌آید. ملک‌الموت به او می‌گوید: من نسبت به تو مهربان‌تر از پدري مهربان هستم، چشمانت را باز کن و ببين. پس مؤمن چشم خود را باز می‌کند و رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله) و ائمه اطهار (علیهم‌السلام) را می‌بیند. سپس از جانب خداوند ندایی می‌رسد: اي روح آرام به‌سوی پروردگارت برگرد... پس داخل در بندگان و بهشت من شو. (2)

در احادیث بسياري قبض روح مؤمن و نحوه‌ی انتقال او از اين دنيا به دنياي ديگر به بوئيدن گل، (3) استحمام و رها شدن از پلیدی‌ها، انتقال از زندان به قصر، بيرون آوردن لباس چرکين و رها شدن از غل و زنجير تشبيه شده است. (4)

در طرف مقابل، در احاديث ديگري نحوه‌ی قبض روح ظالمان و گناهکاران، سخت‌تر از بريده شدن با اره، تکه‌تکه شدن با قيچي، خرد شدن با قطعه‌سنگ‌ها و چرخش محور آسیاب بر کاسه چشم‌ها دانسته شده است. (5)

اما نکته‌ای که نبايد در اين ميان فراموش کرد آن است که منظور از آساني و يا سختي جان دادن و مرگ، ازنظر ظاهر و نوع از دنيا رفتن نيست. به اينکه مثلاً مرگ در بستر آسان‌تر از مرگ با شمشير دانسته شود! بلکه منظور حقايق برزخي و اتفاقاتي است که در عالم معنا پيش روي مؤمنین و کافران قرار گرفته و در حقيقت آنچه از سختي و آساني بيان می‌شود، سختي و آساني ورود به عالم برزخ است نه نوع مرگ.

توضيح مطلب آن است که انسان، در هنگام جدايي از دنيا و ورود به ساحت برزخ، تابع نظامات و مقررات آن عالم شده و آنجا آنچه سختي و آساني را می‌سازد، همانا تجسم اعمالي شايسته و ناشايستي است که در اين دنيا انجام داده است.

حتي آنجا ديگر زمان مثل اينجا نيست. ازنظر ما ممکن است یک‌لحظه و يک آن جان بدهد و بميرد اما همين يک آن ممکن است در عالم برزخ وقتی‌که در حال عذاب هست سال‌ها بلکه بيشتر از سال‌ها طول بکشد. در روايات به اين مطلب اشاره‌شده و اهل مکاشفه هم اين مطلب را دیده‌اند. همچنانکه قرآن کريم در اين خصوص می‌فرماید:

قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ- قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ (6) گويد: به شمار سال‌ها، چه مدت در زمين زیسته‌اید؟ گويند: يک روز يا قسمتي از يک روز از آن‌ها که می‌شمردند بپرس.

 بنابراين عالم برزخ و مناسبات آن را نبايد با دنيا و اتفاقات آن سنجيد. چه‌بسا شهيداني که از همان ابتداي اصابت گلوله و يا فرود آمدن شمشير بر پيکر مبارکشان در ناز و تنعم الهي قرارگرفته و حتي ذره‌ای از آن زجر و درد را احساس نکنند، درحالی‌که در ظاهر ازنظر کساني که در دنيا قرارگرفته‌اند مرگ ايشان سخت به نظر آيد و چه‌بسا کافراني که در بستر به‌راحتی و آرامي (به‌حسب ظاهر) جان دهند ولي از همان ابتدا با شدت و ضربت ملائکه در حال تحمل شديدترين عذاب‌ها باشند. همچنانکه قرآن کريم در خصوص نحوه جان دادن کافران می‌فرماید:

وَلَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ (7)

[ترجمه]: و اگر ببينى آنگاه‌که فرشتگان جان كافران را مى‌ستانند، بر چهره و پشت آنان مى‌زنند و [گويند]: عذاب سوزان را بچشيد.

پی‌نوشت‌ها:

1.       حسين سوزنچي، زندگي پس از مرگ، ج 4، ص 56

2.       علامه طباطبائي، ترجمه تفسیر المیزان، ج 20، ص 672

3.       شيخ طوسي، امامي، ج 2، ص 29

4.       شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص 289- 290

5.       حسيني تهراني، معاد شناسي، ص 42-41

6.       مؤمنون: 112-113

7.       انفال: 50

صفحه‌ها