آفرینش انسان

محضري كه شيطان از آن رانده شد، محضر علم و شهود و محضر حق متعال بود

 ماجراي خلقت انسان و نحوه آگاهي شيطان و كشاندن شان به عصيان را بايد اين گونه تبيين كرد:

محضري كه شيطان از آن رانده شد، محضر علم و شهود و محضر حق متعال بود در چنين محضري خداي متعال  طرح تفصيلي خلقت آدم با همه سرگذشت هايش را با قلم تقديرش نگاشته و تصوير روشني از گل سرشت انسان بر پرده سينمايي كه به وسعت عالم بود به نمايش گزارده بود.

شيطان با ملائك مي زيست و در عالم مجردات سير مي كرد، پس اگر بگوييم علم شيطان به وجود انسان اكتسابي نبود، سخني بر حق گفتيم، زيرا وقتي موجودي همپاي ملائك در عالم مجردات و نزد حضرت حق سر به فرمان داشت، او نيز شاهد اين طرح عظيم و خود نمايان (كه موجب فخر خلايق شد) بود شاهد مثالش اين آيه شريف است:

"وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ"(1)

(به خاطر بياور) هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روي زمين، جانشيني [نماينده‏اي‏] قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آيا كسي را در آن قرار مي‏دهي كه فساد و خونريزي كند؟! (زيرا موجودات زميني ديگر، كه قبل از اين آدم وجود داشتند نيز، به فساد و خون ريزي آلوده شدند. اگر هدف از آفرينش اين انسان، عبادت است،) ما تسبيح و حمد تو را به جا مي‏آوريم، و تو را تقديس مي‏كنيم. پروردگار فرمود: من حقايقي را مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد.

اين آيه يعني طرح اجمالي خلقت آدم كه خداي متعال به ملائكش ارائه كرد و آن جوا ب را دادند و پاسخ خود را گرفتند كه در ادامه صورت نهايي آدم، تفصيل اين طرح و بهانه سجود فرشتگان شد اگر چه اين تفصيل در مقام خلقت انسان آشكار و در همان محدوده به ملائك عرضه شد، ولي همه آن چه كه مي بايست از اسرار خلقت بشر مي دانستند، از نگاه آنان مخفي و موجب سوال استفهام شان شد. آنان صورتي از انسان را ديدند كه وابسته به ماده و دنيا طلب و خون ريز بود! شيطان نيز از همين نقطه ضعف انسان در مسير انحراف شان استفاده كرد.

در هر صورت گفتگوي خداي متعال با ملائك شنيدني و خواندني است كه فرمود:

من قصد دارم براي خودم در زمين جانشيني خلق كنم!اين گفتگو ميان خدا و ملائك به گوش شيطان كه تا آن زمان ميان آنان و خود ملكي مجرد و مقرب در صف قدسيان بود خوب شنيده شد، اين يك گفتگوي ساده نبود، بلكه هر آن چه مربوط به امر خلقت آدم بود، تبيين شد. 

از همين آيه معلوم مي شود، ملائك  و نيز ابليس از سوي خود به سر گذشت انسان آگاه نشده بودند، بلكه ايشان از قبل به موضوع آفرينش چنين موجودي با همه اتفاقاتي كه بر او قابل تصور بود، تا حدي آگاهي پيدا كرده بودند كه به صورت سوال صريح به خداي خود مي گويند، آيا قصد داري موجودي افساد بر انگيز و خون ريز در زمين قرار دهي ؟....و گرنه دليلي بر اعتراض نبود و شيطان نيز ازهمين گفت و گوها به ماهيت وجودي انسان آگاه شد و فهميده بود كه اين موجود تشكيل يافته از جسم و روح است، پس از يك نظر براي ادامه حيات كاملا وابسته به ماده مي باشد، اگر چه خداي متعال در ادامه آيه به آن ها فهماند كه من چيزي را مي دانم كه شما نمي دانيد! پس معلوم مي شود ملائكه باز هم به طور كامل بر تمام ابعاد وجودي انسان و توانايي هايش اطلاع پيدا نكرده بودند كه آن سوال را مطرح كردند.

 همه اين ها موجب شد شيطان بهانه خوبي براي انحراف انسان در دست داشته باشد. بقيه ماجرا را همه مي دانيم كه عاقبت موجب هبوط آدم از بهشتي شد كه خدايش آن را ارزاني آدم و حوا كرده بود.

بنابر اين، چون انسان از نظر بعد مادي اش كاملا به دنيا وابسته است، به همين دليل به طور فطري به امورمادي نظير جاه و مقام و يا مال و منال علاقه مند و حتي وابسته مي شود و اين به معناي نقطه ضعف براي انحراف انسان توسط شيطان است.و الله العالم

در تاييد اين مطالب،مي توانيد به آدرس تفاسيري كه در پي مي آيد، مراجعه كنيد. (2)

و اما درباره قسمت دوم سوال شما از نحوه انحراف شيطان انسان ها را، اين موضوع به شكل جالبي در قرآن بيان شده است كه قبل از پرداختن به آن، بايد گفت اين جمله كه شيطان مي گويد من از چهار طرف انسان را وسوسه مي كنم، ابزارآن منحصر به  فريب از راه لذات مادي نيست.

خداي متعال فرمود:

"ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ" (3)

سپس از پيش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آن ها، به سراغ شان مي ‏روم و بيشتر آن ها را شكرگزار نخواهي يافت!

در تفاسير در اين باره كه مقصود از اين كه شيطان گفته است از چهار سو به سراغ بندگان خدا مي ‏رود و آنان را مي فريبد، نوشته است:

" جمله" ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ" بيان نقشه و كارهاي او است، مي‏گويد: ناگهان بندگان تو را از چهار طرف محاصره مي‏كنم تا از راهت به دربرم. و چون راه خدا امري است معنوي ناگزير مقصود از جهات چهارگانه نيز جهات معنوي خواهد بود نه جهات حسي.(4)

درتفسير ديگر نوشته شده است:

شيطان، براي تاييد و تكميل گفتار خود، اضافه كرد كه نه تنها بر سر راه آنها كمين مي‏كنم بلكه" از پيش‏رو، و از پشت سر، و از طرف راست، و از طرف چپ از چهار طرف، به سراغ آن ها مي‏روم، و اكثر آن ها را شكرگزار نخواهي يافت...

ممكن است تعبير بالا، كنايه از اين باشد كه شيطان، انسان را" محاصره" مي‏كند و سعي دارد به هر وسيله‏اي كه ممكن است براي وسوسه و گمراهي او  بكوشد، و اين تعبير در كلمات روزمره نيز ديده مي‏شود، كه مي‏گوييم فلان كس از چهار طرف گرفتار قرض يا بيماري يا دشمن شده است.

و اينكه سمت بالا و پائين ذكر نشده به اين دليل است كه انسان معمولا در چهار سمت، حركت و فعاليت دارد.

اما در روايتي كه از امام باقر(ع) نقل شده، تفسير عميق تري براي اين چهار جهت ديده مي‏شود، آن جا كه مي‏فرمايد: منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از" پيش" رو اين است كه آخرت و جهاني را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مي‏دهد، و منظور از" پشت سر" اين است كه آن ها را به گرد- آوري اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مي‏كند، و منظور از" طرف راست" اين است كه امور معنوي را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع مي‏سازد، و منظور از" طرف چپ" اين است كه لذات مادي و شهوات را در نظر آن ها جلوه مي‏دهد.(5)

البته همانطور كه ذيل آيه 30 بقره مفسران آورده اند

پي نوشت ها :

1. سوره بقره،آيه 30.

2. ر ك، ترجمه تفسير الميزان، موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏1، ص 178 و  رك،مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات اسلاميه،سال 1374 ه ش، چاپ اول، ج‏1، ص 174.

3. سوره اعراف،آيه 17.

4. ترجمه تفسير الميزان پيشين، ج‏1، ص 178.

5. تفسير نمونه پيشين، ج‏6، ص 110.

هنگامي كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي زمين جانشين و حاكمي قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند آيا كسي را در زمين قرار مي‏دهي كه فساد و خونريزي كند؟

«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»(1)؛ هنگامي كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي زمين جانشين و حاكمي قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند آيا كسي را در زمين قرار مي‏دهي كه فساد و خونريزي كند؟ ما تسبيح و حمد تو را به جا مي‏آوريم، پروردگار فرمود: من حقائقي را مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد.

به نظر مي رسد سوال شما اين است كه خداوند چه نيازي داشت تا انسان را خليفه و جانشين خودش در روي زمين قرار دهد و حكمت و فلسفه اينكه انسان جانشين خداوند است، چيست؟

آيت الله جوادي آملي كه مفصل درباره اين آيه و خلافت خداوند توضيح داده اند به فلسفه جعل خليفه از طرف خداوند هم پاسخ داده اند و چنين آورده اند:

چرا خداوند براي عمارت زمين و تدبير انسان‏ها و تكميل نفوس و اهداف ديگر، بي‏واسطه اقدام نمي‏كند و براي خود جانشين نصب مي‏كند؟

برخي مفسّران در پاسخ پرسش مزبور گفته‏اند: علت جعل خليفه و نصب واسطه، قصور و ناتواني و ضعف مردم و كامل نبودن قابليت آنان از دريافت بي‏واسطه فيض است؛ چنان كه بشر بودن واسطه و رسول و فرشته نبودن او نيز از همين بابت است و اگر بنا بود فرشته‏اي پيامبر شود باز هم در صورت انسان ظاهر مي‏گشت.

بر اساس همين نكته است كه حتي پيامبران نيز در تلقّي وحي با هم متفاوتند؛ يعني چون ظرفيت‏ها و استعدادهاي آنان با هم متفاوت است همگان در همه وقت نمي‏توانند چون موساي كليم(ع) در ميقات و چون پيامبر اكرم (ص) در معراج، بدون واسطه با خدا سخن بگويند، بلكه عدّه‏اي از طريق خواب يا الهام و گروهي ديگر از طريق نزول ملك و حتّي خود موساي كليم و نيز نبي مكرّم اسلام در غالب يا اغلب موارد، از طريق نزول ملك، وحي و پيام الهي را دريافت مي‏كنند.

نصب خليفه گاهي بر اثر ناتواني كسي است كه خليفه قرار مي دهد و گاهي بر اثر ناتواني كسي است كه خليفه مي شود؛ قسم اوّل در جايي تصور دارد كه قرار دهنده خليفه، بر اثر غيبت يا ناتواني و ضعف نتواند به كارهاي خود رسيدگي كند و چنين چيزي نسبت به خداوندي كه دائم الحضور است و هيچ‏گونه ضعفي درباره او تصور نمي‏شود، معنا ندارد. پس آنچه در مورد خلافت از خدا متصوّر است قسم دوم، يعني ناتواني و ضعف قابل(انسان ها) است؛ به اين بيان كه، فيض خداي سبحان گرچه نسبت به همه موجوداتْ دائمي است، اما غالب آنها به ويژه موجودهاي زميني توان آن را ندارند كه بي‏واسطه فيض و احكام و علوم و معارف الهي را دريافت كنند، بلكه نيازمند به واسطه‏اي هستند كه با زبان آنان آشنا و براي آنان محسوس و ملموس باشد.

پي نوشت ها:

1. بقره(2) آيه30.

2. جوادي آملي، عبدالله، تسنيم، انتشارات اسراء، ج3، ص 128.

اسماء الهي كه به آدم تعليم داده شد، صرفا يك گروه از لغات و كلمات و اصطلاحات و اسم نبود

علامه طباطبايي در تفسير خود مي‌گويد:

اسماء الهي كه به آدم تعليم داده شد، صرفا يك گروه از لغات و كلمات و اصطلاحات و اسم نبود، بلكه حقايقي بود كه خداوند علم خاص آن را به انسان داد. اطلاع آدم بر اسماء مانند اطلاع ما از نام‌هاي اشياي مختلف نبوده است و گرنه فرشتگان پس از آن كه آدم آن‌ها را شرح داد، مثل او مي‌شدند و تفاوتي ميان آن‌ها و آدم باقي نمي‌ماند.

به علاوه اين چه فضيلت و احترامي براي آدم بود كه خدا الفاظي به او بياموزد، ولي به ملائكه ياد ندهد، درصورتي كه اگر به آن‌ها ياد مي‌داد، مانند او بلكه شايد بالاتر از او بودند. معلوم است چنين كاري براي اثبات فضيلت آدم براي ملائكه قانع كننده نبود. آيا همين كه خدا به كسي علم لغت بياموزد، كافي است كه با آن دربرابر فرشتگان استدلال و مباهات كند كه اين است جانشين و خليفه من ؟ نه شما؟! سپس بگويد اگر شما هم راست مي‌گوييد و شايستگي خلافت من را داريد، از الفاظ و لغاتي كه انسان‌ها بعد از اين براي فهم مقاصد يكديگر وضع مي‌كنند، خبر دهيد!

از همه گذشته منظور از لغات، فهم مقاصدات و فرشتگان احتياجي به آن ندارد، چه اين كه آن‌ها بدون وساطت الفاظ مقاصد را درك مي‌كنند. پس آن‌ها كمالي دارند فوق تكلم.

ضمناً از اين بيان معلوم مي‌شود علمي را كه فرشتگان پس از خبر دادن آدم از اسماء پيدا كردند، با آن علمي كه خدا به آدم آموخته بود، تفاوت داشت، زيرا قسمت اوّل براي فرشتگان قابل درك بود، ولي قدرت فرا گرفتن قسمت دوم را نداشتند. شايستگي آدم براي مقام خلافت از لحاظ  علم به اسماء بود، نه خبر دادن از آن. فرشتگان در پاسخ خداوند متعال اظهار بي اطلاعي كرده، گفتند: خدايا! منزهي تو! جز آن چه به ما تعليم كرده اي نمي‌دانيم.

از بيانات فوق روشن شد كه منظور از علم به اسماء تنها نام‌هاي عده اي از موجودات، يعني آن نام و لفظي كه در لغت دارند نبود، بلكه علمي بود كه توأم با كشف حقيقت وجود آن‌ها بود؛ يعني مسماهاي آن اسم‌ها حقايق خارجي و موجودات مخصوصي بوده اند كه در پشت پرده غيبت، غيبت آسمان و زمين مخفي بوده و علم به آن‌ها براي يك موجود زميني مانند آدم امكان داشته، در حالي كه براي فرشته‌هاي آسماني امكان نداشته. از اين گذشته اين علم در احراز مقام خليفه الهي دخالت داشته است.(1)

علم به اسماء، ملاك خلافت الهي است. هر كس كه اين ملاك را دارا باشد، خليفه خدا خواهد بود. بنابراين خلافت خدا منحصر به حضرت آدم نيست.

علامه طباطبايي مي‌گويد:

معناي تعليم اسماء تعليم به خصوص حضرت آدم (ع)نيست، بلكه علم در نوع انسان به وديعه گذارده شده و همواره به طور تدريج آثارش در سن او ظاهر مي­گردد. چنانچه فرزندان آدم در راه هدايت قدم بگذارند، مي‌توانند آن علم را از قوه به فعليت برسانند.(2) مصداق بارز خليفةاللّه كه اسماء الهي را مي‌داند، امام معصوم است . در قرآن مي‌خوانيم:

«قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب؛

بگو كافي است كه خداوند و كساني كه علم كتاب نزد آن ها است، گواه من باشند».(3)

در روايات اين آيه به اميرالمؤمنين(ع) و ائمه(ع) تطبيق شده است.(4)

خلاصه آن كه  علم اسماء چيزي شبيه" علم لغات" نبوده است، بلكه مربوط به فلسفه و اسرار و كيفيات و خواص آنها بوده است، خداوند اين علم را به آدم تعليم كرد تا بتواند از مواهب مادي و معنوي اين جهان در مسير تكامل خويش بهره گيرد.

پي‌نوشت‌ها:

 1. علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه، ناصر مكارم شيرازي، ج 1، ص 151ـ 15.

 2. همان، ص 148.

 3. سوره رعد (13) آيه 43.

 4. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 521ـ 524.

در قرآن سخن از آفرينش اولين انسان و همسرش و نسل آن دو است كه اولين انسان و همسرش را از خاك آفريده

در قرآن سخن از آفرينش اولين انسان و همسرش و نسل آن دو است كه اولين انسان و همسرش را از خاك آفريده و نسل آن دو را از آبي گنديده و متعفن (مني) خلق كرده است:

بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ (1)

آفرينش انسان را از گِل آغاز كرد سپس نسل او را از عصاره‏اي از آب ناچيز و بي‏قدر آفريد.

منظور از "طين" و خاك همان ماده اوليه خلقت آدم و حوا است كه در جاي ديگر "الارض= زمين" (2) ، "حمأ مسنون =لجن متعفن" (3)، "صلصال كالفخار= گل خشكيده سفال مانند"(4) گفته شده است و منظور از "ماء مهين = آب متعفن" همان مني مرد است كه در رحم زن با تخمك او تركيب شده و نطفه حاصل مي گردد.

پي نوشت ها:

1. سجده (32) آيه 7-8.

2. هود (11) آيه 61.

3. حجر (15) آيه 26.

4. الرحمن (55) آيه 14.

آنچه از قرآن كريم استفاده مي شود، اين است كه نسل موجود از انسان، به حضرت آدم و همسرش منتهي مي شود

آنچه از قرآن كريم استفاده مي شود، اين است كه نسل موجود از انسان، به حضرت آدم و همسرش منتهي مي شود و جز اين دو نفر، هيچ كس ديگري در انتشار اين نسل دخالت نداشته است؛ ولي اين مسئله منافاتي با آن ندارد كه نسل ديگري از انسان ها قبل از حضرت آدم وجود داشته باشند؛ زيرا قرآن كريم نسبت به نفي يا اثبات نسل هاي قبلي اظهار نظر نكرده و عدم اظهار نظر درباره يك مسئله، به معناي نفي آن نيست. بنابراين، نمي توان نسبت تناقض به قرآن كريم داد.

البته در بعضي از روايات وارده از ائمه (ع)، مطالبي آمده كه وجود ادواري براي بشر را قبل از دوره حاضر اثبات مي كند.

شيخ صدوق در كتاب خصال از امام باقر (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: «خداي بلندمرتبه از روزي كه زمين را آفريده، هفت عالم را در آن خلق (و سپس منقرض كرده است) كه هيچ يك از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبوده اند و خداي تعالي همه آن ها را از پوسته روي زمين آفريد و نسلي را بعد از نسل ديگر ايجاد كرد و براي هر يك، عالمي بعد از عالم ديگر پديد آورد تا در آخر، آدم ابوالبشر را بيافريد و ذريه اش را از او منشعب ساخت». (1)

بر اين اساس، اگر از آثار به جاي مانده از انسان هاي پيشين پي برده شود كه تاريخ آن به ميليون ها سال پيش برمي گردد، بايد گفت كه اين آثار به جاي مانده، مربوط به انسان هاي نسل كنوني نيست. انسان هايي كه قرآن از آن ها سخن به ميان آورده، مربوط به نسل حضرت آدم هستند كه در قرآن از آن ها به «بني آدم» تعبير شده است. از اين رو، تناقضي بين قرآن و يافته هاي تجربي وجود ندارد.

 

پي نوشت:

1. شيخ صدوق، خصال، ج ‏2، ص 359، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362ش.

 

می گویند خداوند انسان را برای عبودیت و بندگی آفریده است مگر قبل از انسان فرشتگان و جنیان وجود نداشتند ؟؟آنها خداوند را بسیار بهتر از انسان عبادت میکنند پس چه لزومی به آفرینش انسان بود یا اگر خالق یکی از صفات خداوند است واو باید برای اثبات خدایی خود ومعنا بخشیدن به کلمه ی خدا موجودات را خلق کند او با خلق فرشتگان وجنیان صفت خالق بودنش را اثبات کرد و به این کلمه معنا بخشیده است ، پس باز هم دلیلی برای خلقت انسان نبود.. چرا وبا چه هدفی انسان را آفرید؟؟

با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
فلسفه آفرينش انسان، در فلسفه عمومي خلقت همه موجودات تعريف شده است. اين دو ماهيتي جداي از هم ندارند. بايد ديد كه هدف خداوند از آفرينش همه موجودات چيست تا آن گاه فلسفه آفرينش انسان و هدف اصلي آن براي ما روشن گردد.
تصور ما از انجام كارها، معمولا به دست آوردن سود يا رفع يك نياز است؛ زيرا ما انسان ها موجوداتي محدود و ناقص هستيم و همواره اعمال ما به يكي از اين دو امر برمي گردد؛ اما خداوند، هيچ نقصي ندارد تا با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد. خدا فاقد هيچ كمالي نيست تا به كمال رسيدن براي او متصور باشد. پس هدف از آفرينش او چيست؟
در ديدگاه انديشه اسلامي، اين خدايي خداوند است كه اقتضاي آفرينش دارد؛ در واقع او مي آفريند چون خداست؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است. هر وجودي خير است .لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است: « وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُور؛ و عطاى پروردگارت هرگز (از كسى) منع نشده است.»(1)
هر چيزي كه اقتضاي وجود و هستي داشته يا امكان وجود داشتن در آن باشد، فيض وجود از خدا دريافت مي كند. خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد، تا موجودي كه امكان وجود آن است، وجود را دريافت نكند. پس هدف آفرينش مربوط به ذات خداوند نيست، بلكه مربوط به فعل اوست. اصطلاحاً آن را هدف فعلي مي گويند.
بنابراين در مورد آفرينش جهان و هدف از آفرينش آن مي گوييم:
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حكمت و... خداست، به طوري كه بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند.
هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه كه نمي تواند نور باشد. اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد. اما بخشش نداشته باشد!
بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان نتيجه صفات خداوند است.
خداوند فيض و بخشش دارد. لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند. چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي، نشان دهنده صفات خداوند است. (2)
خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده، لازمه اين صفات آن است كه خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، يا ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند، ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است كه خدا از بخل منزه است."جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد. هر چه امكان تحقق دارد، از طرف خداوند فيض وجود دريافت كند.
در اين مجموعه و با ساختار هرمي كه خداوند در نزول بركات و نعمت ها براي موجودات فرو دست قرار داده، يقينا مي بايست فرشتگان به عنوان واسطه فيض بودند، چنان كه بايد انسان يا هر موجود ديگري خلق مي شد؛ در واقع هر موجودي كه امكان خلق شدن و قرار گرفتن در اين مجموعه را داشت رحمانيت خداوند اقتضا مي كند كه به واسطه فضل مطلق خود او را از اين نعمت محروم ننمايد كه همين گونه نيز شد.
در مجموعه خلقت بايد انسان خلق مى شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتى نورانى و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مى كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهى قرار نمى گرفتند كه با اختيار خويش (در حالى كه ميل باطنى آن‏ها به جهت ديگرى تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند. آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مى كنند و در مقابل آن همه عظمت راهى جز عبادت ندارند.
جنيان نيز بودند كه هرچند اميخته اي از عقل و شهوت بودند. اما اين تعارض و تضاد و قابليت اوچ گرفتن در انان همانند انسان نبود؛ پس با وجود فرشتگان و جنيان در صحنه هستى، با مي شد يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودى وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهى و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعى پيش روى او براى برگرداندن وى از مسير عشق و عبادت قرار داشته باشد. اين موجود انسان است.
او خدا و عظمتش را بى واسطه مى بيند. از سوى ديگر گرچه فطرت الهى او همواره در درونش وى را به سوى خوبى‏ها و پاكى‏ها دعوت مى كند، ولى اميال حيوانى و شهوانى او قدرت فراوانى دارند. وى اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهوانى و حيوانى رو به رو است و از سوى ديگر فطرت الهى اش و راهنمايى‏هاى پيامبران او را به سوى خوبى‏ها فرا مى خواند. او در عرصه‏هاى مختلف زندگى مى تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دو راهى‏ها عشق به خدا را انتخاب كند و مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد. چنين صحنه هايى از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جوانى و زيبايى در سخت‏ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براى هر كسى در طول زندگى پيدا مى شود. همواره چنين صحنه‏هايى در طول تاريخ حيات بشرى تكرار مى شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاى زيبايى از تجلّى محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوى او مى آيند ،فراهم نمى كرد، باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و «جود» مطلق خداوند كه اقتضاى آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نمى بود؟ آيا جاى اين سؤال از خدا باقى نمى ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردى؟!
البته همه آنچه ذكر شد از منظر غايت فاعل و هدفي است كه علت ايجاد عالم در آفرينش دارد. در كنار اين امر، اين عالم و خود مخلوق خداوند هم به نوعي داراي هدف و مقصدي است كه در مسير حركت خود در نهايت به آن منتهي مي گردد.
در پايان، براي درك حقيقت هدف خداوند تذكر اين نكته ضروري است كه ما دو هدف داريم: يكي هدف فعل و ديگري هدف فاعل. بين اين دو تفاوت وجود دارد. به اين مثال توجه نماييد:
صنعتگري موتوري را مي سازد كه قادر به حركت با سرعت 800 كيلومتر در ساعت است. هدف اين موتور كه فعل صنعتگر است، رسيدن به سرعت مورد نظر است. اما هدف اصلي سازنده موتور، نشان دادن توانمندي خود يا رسيدن به شهرت و مانند آن است. با اين توضيح بايد گفت كه فارغ از هدف خداوند در خلقت عالم و اقتضاي ذات و صفاتش، اين عالم هم مسير و مقصدي را در پيش دارد كه هدف آن به شمار مي رود. اين هدف، تكامل انسان و رسيدن به غايت نهايي ذات انساني اوست.
اگر در آيات قرآن آزمايش(3) و عبادت (4)به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايي شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد هدف و مسيري است كه در مورد خلقت حكيمانه انسان در نظر گرفته شده و در واقع مقصدي است كه خداوند براي تعالي و رسيدن انسان به كمالي كه در وجودش امكان تجلي دارد، تعيين فرموده و در واقع همان هدف فعل است نه هدف فاعل و الا هدف فعال همان است كه ذكر شد وخداوند نيازي به آزمودن و عبادت انسان‏ها يا فرشتگان ندارد.
پي‌نوشت ها:
1. اسراء (17) آيه‏ 20.
2. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسي، نشر معارف، تهران، 1381 ش، ص 115 و 116.
3. ملك (67) آيه 2.
4. ذاريات (51) آيه 56.
پرسشگر گرامی:
ضمن تشکر از ارتباط شما با این مرکز؛ با توجه به کمبودهای متعدد امکانات و کاهش اعتبارات پاسخگویی، مرکز ملی پاسخگویی ناگزیر به تغییر رویکرد و اقدام به تمرکز سامانه پاسخگویی کرده است.
از این رو پاسخ سوالات خود را از سامانه های زیر دریافت نمایید.
سامانه هاي فضای مجازی ( اينترنتي):
انجمن گفتگوی دینی: http://www.askdin.com
کانون گفتگوی قرآنی: http://www.askquran.ir
پاسخگوئی زنده اینترنتی از طریق سایت : http://www.09640.ir
سامانه پیامک(فقط احکام شرعی): به شماره 30009640 یا از طریق سایت http://www.30009640.ir
سامانه تلفني : 096400

نظریه تکامل موجودات زنده با اعتقاد به خدا منافات دارد؟

نظريه تكامل موجودات زنده از ابعاد مختلف قابل بررسي است:
گاهي از ديدگاه اعتقاد به خدا و توحيد بحث مي‏شود كه آيا اين نظريه با اعتقاد به خدا منافاتي دارد؟
با آيات قرآن در مورد خلقت منافات دارد ؟
در اين جا از چند سو بايد مسئله را مورد بررسي قرار داد:
1. آيا اين يك اصل مسلم و ثابت شده علمي است ؟
اين نظريه هنوز يك فرضيه است و دانشمنداني با آن به مخالفت برخاسته يا تغييراتي در آن داده‏اند؛ بنابراين بر فرض كه اين نظريه مخالف ظواهر برخي از آيات قرآني قلمداد شود، قدرت برابري با آن ها را ندارد.
2) به فرض مسئله تكامل ترانسفورميستي را بپذيريم و براي انسان اجداد حيواني قائل شويم ، هيچ گونه مخالفتي با اينكه انسان‏هاي موجود همه داراي پدر و مادر واحدي به نام آدم و حوا باشند ندارد.
بلي اين سوال پديد مي‏آيد كه آدم و حوا از تكامل حيوانات ديگر خلق شده ‏اند (نظريه ترانسفورميسم) يا هيچ گونه اجداد حيواني ندارند (نظريه فيكسيسم)؟
ظواهر آيات قرآن نظريه دوم است ، ولي در عين حال اين آيات نفي كلي نظريه ترانسفورميسم را در مورد انسان‏هاي قبل از انسان موجود (مانند انسان‏هاي نئاندرتال) نمي‏كند.
ممكن است آيات قرآن در مورد آفرينش انسان از خاك چنين تفسير شود كه خاك پس از طي مراحل تكاملي بعد از ميليون‌ها سال به صورت خلقت كامل انسان درآمده است.
همان گونه كه برخي نويسندگان آيات قرآن را با نظريه تكامل تطبيق داده­اند.
هم چنين ممكن است بين انسان‏هاي امروزي و از نسل آدم با انسان نماهاي گذشته از نظر فيزيولوژي (جسماني) شباهت‏هاي وجود داشته باشد، اما به هيچ وجه نمي‏تواند بين عناصر اساسي انسانيت مانند روح انساني، خلاقيت، وجود ارزش‏هاي اخلاقي، خوب و بد و... شباهت‏ها را اثبات كرد تا بين انسان‏هاي امروزي موجودات حيواني ارتباط برقرار كرد.
در هر حال تئوري هاي علمي صرفا مي تواند شباهت­هايي را از نظر فيزيولوژي و مادي اثبات كند، اما در موضوع عناصر و ويژگي هاي ديگر انسان از نظر ساختار روحي و معنوي چيزي بيان نمي كند.
هم چنين حتي بر فرض اثبات كامل اين نظريه، باز نمي‏تواند نظريه‏اي مقابل و مخالف با قرآن باشد، زيرا براساس نظريه تكامل، راه پيدايش انسان از دگرگوني‏هاي طبيعي حيوان مي‏گذرد، اما ثابت نمي‏كند كه اين، تنها راه تحقق انسان است و بشر منحصراً از اين طريق پا به عرصه هستي گذاشته است، زيرا تجربه دلالت مي‏كند بر اين كه از اين راه فلان حادثه رخ مي‏دهد و هرگز دلالت ندارد بر اين كه رخداد فلان حادثه از غير اين راه محال است.
به اين معنا كه ممكن است انسان نماهايي وجود داشته اند كه از نسل حيوانات و از تكامل آن ها به وجود آمدند، اما در عين حال آدم مي تواند مستقيما از خاك به وجود آمده باشد.
بنابراين درباره تكامل انسان و نظريه داروين بايد به اين نكته توجّه داشت كه يك نوع را در صورتي مي‏توان تكامل يافته نوع پيش دانست كه اتّصال اين نوع به نوع قبلي حتمي باشد. اگر احتمال داده شود كه نوع قبلي از بين رفته و نوع ديگري به وجود آمده كه شباهت به نوع پيشين داشته است، نمي‏توان اين نوع را تكامل يافته نوع قبل دانست. در مورد نسل انسان چنين است؛ بر اساس آنچه از ظاهر احاديث و آيات استفاده مي‏شود، نسل كنوني انسان به حضرت آدم و حوا منتهي مي‏شود و آن دو داراي آفرينش مستقل بوده ‏اند. اينكه قبلاً موجوداتي شبيه به انسان بوده‏اند و فسيل‏هاي به دست آمده حاكي از آن هاست، دليل آن نيست كه انسان‏هاي تكامل يافته آنان باشد.
در هر حال اين مسئله از زواياي مختلف قابل بررسي بوده و با توجه برداشت‌ها و نظريات مختلف( هم در جانب علم و هم در برداشت از آيات قرآن)ناهمگوني ظاهري ميان آيات و تئوري تكامل كاملا قابل رفع است.
در ضمن توجه شما به سوال و پاسخي كه در ذيل آمده جلب مي كنيم.
سوال : آيا نظريه تكامل داروين (انسان نسل تكامل يافته ميمون ) صحيح است ؟
پاسخ :نظريه تكامل (Evolution) روي كردهاي گوناگوني را در ميان زيست شناسان (Biologists)، فيلسوفان علم (Philosophers of scicnce) و عالمان ديني (Religious sclolars) برانگيخته است. اين نظريه از بدو پيدايش تاكنون مراحل متعددي را پشت سر گذاشته و همواره مورد نقد و اصلاحاتي واقع شده كه اهم آن ها عبارتند از:
(1) لاماركيسم (2) نئولاماركيسم (3) داروينيسم (4) نئوداروينيسم (5) موتاسيونيسم.
ا ) از منظر زيست شناختيbiologic)): اشكالات متعددي بر نظريه تكامل وارد ساخته اند، از جمله آن كه با تمام تلاش هايي كه داروين در جمع آوري شواهد بر نظريه خويش به عمل آورده، از تفاوت هاي عمده و اساسي بين انسان و اجداد حيواني مورد ادعاي وي (ميمون ) غافل بوده است.
برخي از اين تفاوت‌ها كه "والاس " (wallace) به آن ها اشاره كرده عبارتند از:
1- فاصله عميق ميان مغز و قواي دماغي انسان و ميمون.
2- تمايز زباني آشكار بين انسان و ميمون.
3- استعداد و توانايي آفرينش هنري در انسان.
4- عدم تفاوت مغزي بين انسان متمدن كنوني و قبايل بدوي كه داروين آن ها را حلقه فاصل بين انسان متمدن و ميمون خوانده است. (2)
همچنين "فيزيكو" (Phisico) طبيعي دان آلماني و متخصص در تاريخ طبيعي انسان (Antropologist) مي گويد: "پيشرفت هاي محسوسي كه علم تاريخ طبيعي انسان نموده، روز به روز خويشاوندي انسان و ميمون را دورتر مي سازد. " (3)
ب ) از نظر فلسفه علم نيز كه معرفتي درجه دوم است، و رهبردهاي علمي، متدهاي برگزيده توسط دانشمندان، حاصل كار آن ها و عوامل دخيل در نظر پردازي هاي علمي را مورد سنجش و داوري قرار مي دهد، ديدگاه هاي گوناگوني عرضه شده كه عبارتند از:
(1) پوزيتويسم منطقي (L0gical positirism)(2) مينوگروي (Idealism) (3) واقع گروي خام (RealismNaive(4) واقع گروي نقدي (Criticalism) چهارمين نگرش كه جديدترين آن ها به شمار مي آيد، بر آن است كه تئوري هاي علمي برآيند مشاهدات صرف و تحويل پذير به داده هاي حسي نيست، بلكه تئوري‌ها برآيند همكنشي داده هاي حسي و بر ساخته هاي ذهني دانشمند است. بنابراين نظريات علمي، اكتشافات محض نيستند و جنبه اختراعي نيز دارند. از اين رو نمي توان اين گونه نظريات را نسخه مطابق واقع و عينيت خارجي دانست. (4)
ج ) از نظر ديني : ميان عالمان ديني و ديگر دانشمنداني كه در پي تبيين ديدگاه اسلام پيرامون نظريه تكامل بر آمده اند، رويكردهاي گوناگوني يافت مي شود كه به اختصار عبارتند از:
1- ادعاي اينكه قرآن به صراحت از تكامل تدريجي و تحول انواع و پيوستگي نسلي دم زده است. (5)
2- رد تئوري تحولي خلقت. (6)
3- توجيه پذيري نظريه تكامل از طريق آيات قرآن در صورت اثبات آن در علم. (7)
4- در صورت اثبات نظريه تكامل در مورد ديگر جانداران، انسان حساب جداگانه و مستقلي دارد و پيوستگي نسلي با ديگر حيوانات ندارد. (8)
5- تفكيك وحي از مفسران آن. (9)
6- تفكيك زباني علم و دين. (10)
براي توضيح بيش تر علاوه بر متون ذكر شده ر. ك :
1ـ موضع علم و دين در خلقت انسان احد فرامرز قراملكي نشر آرايه؛
2- مجله "كلام اسلامي "، شماره 15 18 3- تورات، انجيل، قرآن و علم موريس بوكاي ترجمه : مهندس ذبيح الله دبير.
در اين جا با مختصر توضيحاتي به ذكر ديدگاه علامه طباطبايي مي پردازيم :
1- اساساً تئوري تكامل از نظر تجربي ثابت نگرديده است، و وفاق و اجماعي (Conseuse) بر آن نيست.
2- آيات قرآن با صراحت و نص قطعي از هيچ يك از دو نظريه ثبات انواع (Fixism) و تحول انواع (Transformism) دم نزده است. ليكن ظاهر آيات مربوط به خلقت انسان با ديدگاه اول انطباق دارد.
3- ظواهر كتاب و سنت تا زماني كه با حجت ديگري در تعارض نيفتد، به حجيت خود باقي هستند.
4- با توجه به مقدمات فوق نمي­توان از مدلول ظاهري آيات قرآن در اين باره دست كشيد. (11)
در پايان به ذكر چند نكته پيرامون اين گفتمان مي پردازيم :
1- اينكه خداوند آفرينش خود را از طريق نظام عليت و اسباب و مسببات به انجام مي رساند، دليل بر اين نيست كه لزوما" از طريق روند تحولي و از تك ياخته به سوپر سلولي باشد؛ بلكه آن مسئله قاعده اي فلسفي و كلي است كه به صورت هاي گوناگون قابل تصور و تبيين است.
2- ظاهر قرآن اين است كه انسان هاي كنوني همه از نسل آدم (ع ) و حوا مي باشند . هيچ واسطه نسلي ديگري بين آن ها نيست؛ يعني، هر چند انسان هاي ديگري پيش از آدم بر زمين زيسته اند، ليكن بين حضرت آدم و انسان هاي پس از وي اختلاط نسلي ندارند.
بنابراين يا خود حضرت آدم وابستگي نسلي به آن ها دارد و يا ندارد: اگر داشته باشد ، ديگر انسان‌ها از طريق وي به آنان متصل مي شوند. اگر نداشته باشد، هيچ گونه اتصالي بين بني آدم و انسان هاي پيش از وي نيست، چه آن كه قرآن فرموده است :
"و بث منهما رجالا كثيراً و نساءً ؛(12)خداوند از آن دو (آدم و حوا) مردان و زنان بسياري را منتشر ساخت "، البته در مورد چگونگي انتشار نسل وي، اقوال مختلفي وجود دارد؛ ولي آنچه با آيه همخواني بيش تري دارد و علامه طباطبايي در تفسير الميزان نيز آن را پذيرفته ، ازدواج فرزندان حضرت آدم با يكديگر است. اين مسئله هر چند در آغاز بعيد مي نمايد، ليكن با توجه به تغيير احكام الهي متناسب با شرايط زماني و مكاني و اعتباري بودن احكام تشريعي، مي توان آن را پذيرفت.
3- از نظر منطقي نفي نظريه تكامل لزوما" به معناي دفعي دانستن خلقت نيست؛ چنان كه تبيين به تدريجي بودن خلقت نيز منحصر به نظريه تحول انواع نمي باشد. از سوي ديگر آيات قرآن بر اصل تدريجي بودن خلقت دلالت روشن دارند، ولي همخواني آيات آن با نظريه تبدل انواع نيازمند تأويل و دست كشيدن از ظواهر است . تا زماني كه اين نظريه همچنان در بوته رد و قبول است، تأويل آيات و كنار نهادن ظواهر كتاب آسماني روا نيست.
4- نفي نظريه تحول انواع به معناي غير تكاملي دانستن جهان نيست، بلكه ممكن است كسي اين نظريه را نپذيرد و در عين حال معتقد به پويايي و تكاملي بودن نظام جهان شود، چنان كه فيلسوفان مسلمان پيش از پيدايش اين نظريه در زيست شناسي، حركت تكاملي در سراسر جهان مادي را از نظر فلسفي اثبات كرده بودند.

پي نوشت ها:
1. جوادي آملي، تفسير موضوعي، ج 14، ص 26.
2. علم و دين، ايان باربور «Ian barbiur»، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، ص 99 - 141.
3. علي اطلال المذهب المادي، فريد وجدي 103 - 108.
4. علم و دين، ايان باربور، مترجم بهاء الدين خرمشاهي، ص 169 - 244.
5. خلقت انسان، دكتر سحابي .
6. تفسير الميزان، ج 4، ص 153 - ج 9، ص 8 - ج 16، ص 269.
7. داروينيسم يا تكامل انواع، جعفر سبحاني؛فيلسوف نماها، مكارم شيرازي.
8. خلقت انسان از نظر قرآن، معارف قرآن، خداشناسي، انسان شناسي، كيهان شناسي، محمدتقي مصباح يزدي.
9. تكامل از نظر قرآن، علي مشكيني اردبيلي.
10. مقالات فلسفي، علل گرايش به ماديگري، مرتضي مطهري.
11. تفسيرالميزان مراجع ياد شده.
12. نساء(4) آيه 1.

ایا بودن من در این جهان اجباری است، انسانی که نه خوبی ها وزیبایی و بدیهای زندگی این دنیا را بخواهد ونه بهشت و جهنم وحساب پس دادن در ان دنیا را ،مجبور به زندگی است؟ اگر من عدم بودم چه تغییری در این جهان بزرگ به وجود میامد در انصورت نه با مشکلات این دنیا دست به گریبان بودم ونه با بایدها ونبایدهای خدا برای زندگی اخروی؟ چرا مجبور به بودن هستیم اگر شخصی با مشخصات من وجود نداشت چه میشد؟ این سوال تمام فکرم را مشغول کرده وباعث شده رابطه خوبی با خدا نداشته باشم. همیشه ارزو میکنم ایکاش عدم بودم!!!!!

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
ورود همه ما به دنيا با نوعي جبر همراه است، چون آمدن مان به دنيا را انتخاب نكرده ايم، هر چند عدم اختيار لطمه اي به مختار زيستن و با اختيار وضعيت حيات خود در جهان آخرت را تعيين نمودن نمي زند .
جبري بودن ورود به عالم بدان جهت است كه امكان چنين انتخابي براي ما ممكن نبود، نه اينكه امكان و حق انتخاب وجود داشت اما خداوند آن را از ما دريغ نمود . دليل ادعا آن است كه قبل از خلقت كسي نيست تا به او اختيار داده شود كه خلق شود يا نشود. اختيار دادن در خلق شدن، مشروط به اين است كه كسي باشد تا از او سؤال شود: دوست داري خلق شوي يا نه!
در واقع اگر فرد آفريده شده باشد، ديگر سؤال از خلقت اختياري بي فايده است، چون تحقق يافته است. اگر آفريده نشده، سؤال از او بي معنا است، چون وجود ندارد تا سؤال شود. پس اين نوع انتخاب و اختيار حيات عقلاً ممکن نبود، نه آنکه ممکن بود و خدا آن را از ما دريغ کرد.
طبق قانون عليّت هرگاه علت تامه براي وجود معلول مهيّا شود، معلول حتماً موجود خواهد شد ؛ معلول در اصل وجود خويش هيچ گونه نقشي ندارد. اين قاعده در اصطلاح فلسفه جبر عِلّي و معلولي ناميده مي شود؛ يعني آفرينش انسان مانند همه حوادث و پديده‏ها بر اساس قانوت عليّت است . معلول و پديده در به وجود آمدن خود، هيچ نقشي ندارد؛ خلقت هر انسان در فرايند تحقق علت هاي خاص خود تعريف مي شود كه شكل ظاهري همگرايي اين علل ازدواج و توالد والدين است ؛ در واقع هر انسان در نتيجه ازدواج و پيوند والدينش خلق شده و به دنيا مي آيد .
با شكل گيري همه عوامل تولد يك فرزند از قبيل ازدواج و رابطه زناشويي والدين او و برطرف شدن همه موانع خلقت ، حق انتخاب و اختيار او چگونه تعريف مي شود و در كجاي اين داستان قرار مي گيرد ؟ نمي توان تصور كرد كه فرزند چگونه مي تواند به دنيا آمدن يا نيامدن خود را بلكه بالاتر كيفيت زندگي و وضعيت هاي خاص آن را انتخاب نمايد و چنين ادعايي معقول به نظر نمي رسد .
البته ممكن است گفته شود كه چرا از اساس چنين ساختار و مجموعه اي ايجاد شده و ساختار علي و معلولي در آن نهادينه شده است تا در نتيجه تحقق همه علل و عوامل ما ناچارا به دنيا بياييم و در اين موقعيت دشوار قرار گيريم ؛ اما پاسخ اين سوال به فلسفه آفرينش خداوند و هدف مهم ايجاد همه موجودات برمي گردد كه بحثي مبسوط و مفصل است و فعلا در مقام پرداختن به آن نيستيم .
بر اساس مباني عقلي اقتضاي قدرت و علم و حكمت مطلق خداوند و همچنين فياضيت بي انتهاي او آن است كه اگر موجودي امكان و شرايط به وجود آمدن را داشته باشد ، خداوند اين فرصت را از او دريغ نكرده ،او را به وجود بياورد ،زيرا با عدم اقدام در اين خصوص قدرت و فياضيت مطلق خود را زير سوال برده است .
سخن در آن نيست كه وجود هر يك از ما چه نفعي به حال عالم دارد و و نبودن ما چه مشكلي براي عالم به وجود مي آورد ، بلكه بايد دانست كه بر اساس اقتضاي طبيعي صفات الهي نه تنها هر يك از ما انسان ها كه حتي كوچك ترين موجودات عالم هم كه امكان خلقت داشته اند و مانعي در اين زمينه وجود نداشت، اگر به وجود نمي آمدند ، به هيچ وجه قابل قبول نبود، زيرا به وجود نياوردن چنين موجودي يا ناشي از جهل خالق بود و يا بخل او كه هر دوي اين نتايج از ذات خداوند به دور است .
از زاويه ديگر اصولا وجود هر چيزي بر عدم آن برتري دارد ، زيرا اصولا وجود عين خير و كمال است ؛ اما اين كه برخي از افراد در وجود خود خيري نديده و عدم خود را بر وجودشان ترجيح مي دهند ، غالبا به خاطر وضعيت خاص و لوازم وجودي شان است ،نه اصل وجودشان ؛ مثلا كسي كه چنين وضعيتي دارد، به خاطر مشكلات و سختي هاي زندگي خود يا به خاطر ناگواري ها و ناملايمات حيات يا ديگر نابساماني هاي وجودي خويش است كه عدم خويش را بر وجودش ترجيح مي دهد .
فردي كه در اين موقعيت قرار دارد ، اگر از نظر قيافه و مال و ثروت و موقعيت اجتماعي قدري شرايطش متفاوت شود ، يقينا ديدگاهش هم تغيير مي كند .وجود خويش را بر عدم خود ترجيح مي دهد . حاضر نيست يك لحظه اين وجود را از دست بدهد ؛ در واقع هر يك از ما اگر حقيقت و اصل وجودي خود را از لوازم و تبعات مثبت و منفي وجودمان جدا كنيم ، مي بينيم كه يقينا وجود ما بر عدم ما رجحان و برتري دارد . نبايد از ياد برد كه بسياري از اين قبيل نارضايتي ها هم ناشي از اشتباه و تلقي نادرست و غير منطقي است .
البته اين كه اگر در اين عالم نمي بودم، درگير مشكلات موجود و آزمايش هاي مختلف عالم هم نبودم، امري صحيح است ، اما نارضايتي به نوعي پاك كردن صورت مساله است و در عين حال تنها امري شخصي است، نه امري برخاسته از سلب حق و ظلمي بر مخلوقات ؛ بماند كه اصولا اين قبيل نارضايتي ها ناشي از عدم درك صحيح وضعيت خودمان و سرنوشت و آينده اي است كه پيش رو داريم .
فارغ از همه اين امور چه در قرار گرفتن در دنيا راضي باشيم و چه نباشيم ، با عقل مان درك مي كنيم كه وضع آينده ما چه در دنيا و چه در دنياي ديگر ، مرتبط با نحوه رفتارهاي ما در دنياست . مي توانيم با حركتي حساب شده و عاقلانه وضع مناسبي را براي آينده خود رقم بزنيم ، در واقع رسيدن به قرب الهي يا نرسيدن در اختيار ماست. در اين امر مجبور نشده ايم ، اما خود درك مي كنيم كه براي درك سعادتي بي همتا و لذتي ابدي و حياتي در نهايت شكوه و بهجت بايد مسيري مشخص را طي نماييم كه نهايت آن قرب الهي است .
در واقع با توجه به زندگي با شكوه و غير قابل توصيفي كه ممكن است با انتخاب هاي درست و حساب شده خود براي خود رقم بزنيم ، به خوبي روشن مي شود كه اين خلقت و قرارگرفتن ما در دنيا يك فرصت بي نظير است . مي تواند با قدري دقت و توجه به آن سرنوشت عظيم و با شكوه و لذت محض و ابدي منتهي گردد . يقينا خداوند كه بدون هيچ حق و ضرورتي اين فرصت بي بديل را در اختيار ما قرار داده ، نعمتي بزرگ را به هر يك از ما ارزاني داشته است كه اگر شكر همين نعمت را تا آخر عمر بگزاريم ، نمي توانيم به درستي از عهده آن برآييم .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها