پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.
تردید نیست که به روزگار صحابیان بسیاری به نیکویی می‌نوشتند و سیاست تعلیمی پیامبر نیز بر این بود که کسانی بر دانش و نگارش آگاهی یابند
نقل حدیث

در مقدمه نهج الفصاحه از قول پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده: "چیزی از من ننویسید و هر که جز قرآن چیزی نوشته باید محو کند" شاید این منع از آن رو بود که بیم می‌رفت، مأثور نبوی با آیه‏‌های قرآن به هم آمیزد که بیشتر آن اسقاط‌ها که در کلمات و آیات قرآن توهّم کرده‌‏اند از اینجاست که توضیح آیه‌‏ای یا حدیث مستقلی را از عبارت قرآن امتیاز نداده‌‏اند"(ص 47). امّا درعین‌حال روایتی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده که: "من کتب عنی علما أو حدیثا لم یزل یکتب له الأجر ما بقی ذلک العلم أو الحدیث‏"، که البتّه ظاهراً فقط در کنز العمّال نقل شده است(از کتب روائی اصل).
حال سؤال در این است که آیا واقعاً رأی پیامبر بر این بود که از احادیث ایشان به‌صورت مکتوب ضبط شود یا نشود؟

پاسخ:

مهم‌ترین توجیهی که اهل سنت برای منع کتابت حدیث رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته‌اند آمیختگی قرآن با حدیث و جلوگیری از خلط قرآن با حدیث است و این را ازجمله کهن‌ترین توجیه‌ها برای عدم کتابت و یا منع از کتابت حدیث رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به‌حساب آورده‌اند، بدین معنی که کسانی پنداشته‌اند که اگر کتابت حدیث ممنوع نمی‌گشت، صحابیان و مردمان به هنگام نگاشتن قرآن، حدیث را نیز با آن درمی‌آمیختند، و بازشناسی قرآن از حدیث دشوار می‌گشت و قرآن این معجزه جاودان الهی تباه می‌گشت. تا حدی که از عمربن الخطاب(به هنگام دستور تباه ساختن و سوزاندن احادیث) چنین نقل شده است:
وانّی واللّه لا البسُ کتاب اللّه بشئٍ أبداً؛(1) به خدا سوگند که کتاب الهی را هرگز با چیزی درنمی‌آمیزم.
به لحاظ نقل شاید بیشترین جلوه این توجیه، در کلام "ابوسعید خُدْری" است، که چون از او خواستند تا حدیثی بنویسد، یا حدیث را برای کسانی کتابت کند، گاه گفته است: نمی‌نویسیم و حدیث را چونان قرآن قرار نمی‌دهیم؛(2)
قرآن کریم در اوج بلاغت و فصاحت است. مانندناپذیری قرآن کریم مطلق است و هیچ کلام را در آوردگاه سخن، یارای هماوردی با آن نیست. این حقیقت روشن‌تر از آن است که نیازی به تبیین و تأکید داشته باشد، بدین‌جهت این پندار که "قرآن" با "حدیث" درمی‌آمیخت و جداسازی آن امکان‌پذیر نمی‌بود درست نیست. اندیشه‌ورانی چند در نقد این دیدگاه به این حقیقت اشاره‌کرده‌اند؛ ازجمله "محمود ابوریه" از علمای اهل سنت در نقد این سخن نوشته است:
این توجیه، هیچ دانشوری را قانع نخواهد ساخت، و هیچ پژوهنده‌ای آن را نخواهد پذیرفت، مگر این‌که احادیث را در بلاغت و شیوه بیان، چونان قرآن مانند ناپذیر بدانیم، که بی‌گمان هیچ‌کس بر این دیدگاه نخواهد شد؛ چراکه معنای آن ابطال اعجاز قرآن و مانندپذیر شدن آن و تباه ساختن بنیادها و اصول اعجاز بیانی قرآن است.(3)
علامه "هاشم معروف الحسنی" نوشته‌اند:
اکنون باید بپرسیم آیا پذیرش این دیدگاه به‌گونه‌ای به معنای پذیرش مانندپذیری قرآن نیست، و آیا به باورمندی به امکان تحریف قرآن و پذیرش امکان افزونی در آن نمی‌انجامد؟ ! دیدگاهی که قطعاً غلط است و در تضاد با وعده خدا برحفظ آیات الهی: انّا نحن نزلّنا الذکر وانّا له لحافظون.(4)
و اگر هراس از آمیخته شدن قرآن با حدیث در میان بوده است، آیا راه‌حل آن، ننوشتن احادیث و تباه ساختن آن‌ها و طعمه آتش قراردادن سنت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؟ آیا نمی‌توان بر این باور رفت که این مشکل را امکان داشت با تأکید بر این‌که حدیث به‌گونه‌ای نوشته شود که آمیختگی به وجود نیاید و چنان ثبت شود که این دشواری پدید نیاید، حل کرد؟ چنان‌که در پایان برخی روایت‌ها آمده است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده: أمحضوا کتاب الله وأخلصوه؛(5) کتاب خداوند را یکدست سازید و آن را از غیر آن بپیرایید.
چنان‌که این عمل پس از جریان منع انجام شد و این تمایز معمول گردید و هیچ مشکلی هم به وجود نیامد. کسانی نیز بودند که در روزگار تدوین بر این نکته تأکید می‌کردند و از این‌که حدیث را کنار قرآن بنویسند حرف می‌زدند. محدثان آورده‌اند که "ابراهیم بن یزید نخعی"، از این‌که حدیث را در برگه‌های نگاشته قرآن بنویسد کراهت داشت،(6) و "ضحّاک بن مزاحم هلالی" از این‌که حدیث را در برگه‌هایی که قرآن بر آن نگاشته شده بوده است، بنویسند نهی می‌کرد؛ و می‌گفت: برگه‌های حدیث را با برگه‌های قرآن همانند نسازید.(7)
بدین‌سان هم قرآن پیراسته می‌ماند و هم سنت حفظ می‌شد و تباه نمی‌گشت.
به گفته هاشم معروف الحسنی: آنان که پس از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به منع کتابت حدیث همت گماشتند و این بهانه را تراشیدند و اگر نیت درست و آرمان پاکی داشتند، با تمام تلاش حدیث را تدوین می‌کردند و در مجموعه یا مجموعه‌هایی قرارمی دادند و به‌دقت آن‌ها را شمارش می‌کردند، و گروهی از دانایان را بر استوار سازی آن‌ها می‌گماشتند و بدین‌سان هم از سنت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حراست می‌کردند، و هم از این‌که کسانی علیه اسلام سخن گویند و کینه‌ورزانی از موقعیت استفاده کنند و آموزه‌های دین را با وضع و جعل بیالایند، جلو می‌گرفتند...(8)
به‌هرحال ما بر اساس نقد و بررسی دیدگاه‌ها و نقل‌های مختلف آورده شده برای منع کتابت، به صدور هیچ حدیثی در جهت منع کتابت باور نداریم، و برخی از احادیث را که معنای استوار و دقیقی برای آن‌ها قائلیم بدآن‌گونه که آوردیم هیچ دلالتی بر منع کتابت ندارند. درنهایت چنان‌که اشاره کردیم تأکید می‌کنیم که واقعیتی در فرهنگ اسلامی رخ داده است؛ واقعیتی تلخ و زیان‌بار و شرم‌آور؛ با پی آمدهایی ناهنجار، یعنی منع تدوین و نشر سنت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله). آنگاه برای پیراستن ساحت گذشتگان و رها ساختن گریبان عاملان این جریان، کسانی را به ساختن روایات و پرداختن توجیه‌ها و تحلیل‌ها می‌گماشته‌اند. این است آنچه استوار می‌نماید وگرنه هدف از این منع و جلوگیری‌ها راز و رمزهای زیادی دارد.
البته برخی از دیرباز منع تدوین حدیث را به ناآگاهی صحابه و مسلمانان از نگارش و کتابت مستند کرده‌اند. "ابن قتیبه"، حدیث ابی سعید خُدْری را که دلالت بر منع نگارش دارد، گزارش کرده است و نیز حدیث "عبداللّه بن عمروبن عاص" را که دلالت بر لزوم نگارش و یا دست‌کم "اباحه" تدوین و ضبط و ثبت دارد، و آنگاه در توجیه ناهمسانی این دو حدیث ازجمله گفته است:
پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فقط به عبداللّه بن عمرو بن عاص اجازه و رخصت کتابت داده است؛ از آن رو که وی به عربی و سریانی آگاهی داشت و به هر دو می‌نوشت، امّا دیگر صحابیان که بی‌سواد بودند و جز اندکی از آنان برنگارش قدرت نداشتند، برای جلوگیری از ناهنجاری در نگارش از ثبت و ضبط و تدوین منع شدند.(9)
جهل مردمان آن روزگار و ناآگاهی آنان از کتابت را بهانه‌ای گرفته‌اند برای توجیه آنچه پنداشته‌اند، اکنون بنگریم این پندار چه مایه از حقیقت را به همراه دارد، به لحاظ تاریخی این حقیقت پذیرفتنی و قطعی است که کتابت در جامعه جاهلی شایع نبوده است و کسان بسیاری از آن آگاهی نداشته‌اند، اما بر اساس نصوص تاریخی نمی‌توان پذیرفت که این‌گونه کسانی مثلاً از هفده نفر تجاوز نمی‌کردند، بدآنگونه که "واقدی" آورده است. برخی از پژوهشگران ضمن این‌که کمبود کاتبان را پذیرفته‌اند، بر اساس نصوص تاریخی کسان بسیاری را فهرست کرده‌اند که کتابت می‌کرده‌اند و با نوشتن آشنا بوده‌اند.(10)
با ظهور اسلام و تأکید رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) آیین کتابت گسترده شد و مساجد و خانه‌هایی محافل تعلیم دانش و کتابت شد، و کسانی که توان برنگارش داشتند بسیار شدند، چنین است که به‌هیچ‌روی نمی‌توان عدم کتابت در جامعه اسلامی و تأخیر آن و با نهی رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کتابت را به کمبود کاتبان مستند ساخت.(11)
بسیاری از مردمان که به دین اسلام گرویده بودند و تأکید آموزه‌های دین برنگاشتن را فهمیده بودند، بی‌گمان بدان روی آورده بودند. آیا پذیرفتنی است که بگوییم آن ناآشنایی با نوشتن که اصل آن نیز آن‌گونه که پنداشته می‌شد استوار نبود هم چنان باقی‌مانده بود و مسلمانان و صحابیان هرگز به دانایی و نوشتن روی نیاورده بودند؟! و آیا رواست بگوییم پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز به این نکته بس مهم و سرنوشت‌ساز بی‌اعتنا بود؟ رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر لزوم کتابت و فراگیری دانش بسی تأکید داشت؛ و به‌مثل فِدای اسیرانی را که دانش داشتند این قرار داده بود که ده تن مسلمان را کتابت و قرائت یاد دهند.(12) چنین است که در جامعه اسلامی کاتبان وحی و نگارندگان قرآنی به تعداد قابل‌توجهی رسیدند.(13)
بیش از سی نفر وحی الهی را می‌نوشتند و کسان بسیار دیگر امور دیگری از رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) [نامه‌ها، معاهده‌ها و...] را کتابت می‌کردند. این سخن ابن قتیبه را نمی‌پذیریم و اندک بودن کاتبان در آن روزگار را باور نداریم و کلام وی را بر مستندی درست استوار نمی‌دانیم.(14)
نهی از کتابت اگر پذیرفتنی باشد خود ناقض این توجیه است. پذیرش نهی از کتابت بی‌گمان در بطن خود امکان، شیوع و وجود کتابت را دارد، وگرنه چگونه از آن منع می‌شود؟
این‌که از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل کرده‌اند که: "لاتکتبوا عنّی شیئاً سوی القرآن؟ " به روشنی نشانگر آن است که کاتبانی بوده‌اند و کتابت می‌کرده‌اند و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) منع کرده است. بدین‌سان چه مانعی داشت که رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) همان‌گونه که بر کتابت وحی تأکید می‌ورزیده است، بر کتابت سنت نیز تأکید ورزد و اصحابیان را به‌دقت، درست نگاری و استوارنویسی فراخواند، و از این‌که بخش عظیمی از بنیادهای آموزه‌های دین‌تباه شود جلوگیرد؟
دکتر "مصطفی اعظمی" نوشته‌اند:
اگر ناآگاهی مردمان از کتابت را در آن روزگار بپذیریم، و عدم کتابت حدیث و نهی از آن را بدان مستند سازیم، چگونه به کتابت قرآن حکم کنیم؟ مگر نه این‌که صحابیان از آغاز قرآن را می‌نوشته‌اند...؟ تردید نیست که به روزگار صحابیان کسان بسیاری به نیکویی می‌نوشتند و سیاست تعلیمی رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز بر این بود که کسانی بر دانش و نگارش آگاهی یابند و چنین شده بود، گو اینکه این حالت جنبه غالب نداشت، امّا آنچه بودند نگاشتن و ثبت و ضبط حدیث را بسنده بودند، ازاین‌رو این توجیه در عدم کتابت حدیث هرگز استوار نیست.(15)
پس یا دلایل فوق به این نتیجه می‌رسیم که استناد این روایت به پیامبر درست نیست و روایات مخالف آن بر ضبط حدیث به‌صورت مکتوب فراوان است ولو این روایت را هم بپذیریم قابل توجیه است.

پی‌نوشت:
1. تقیید العلم، ص49؛ حجیة السنّة، ص395.
2. حجیة السنّة، ص36.
3. ابوریه، محمود، أضواء علی السنّة المحمدیة، ص51؛ علوم الحدیث و مصطلحه، ص20.
4. حجر، آیه 9.
5. ابن حنبل، احمد، مسند، بیروت، دار صادر، ج3، ص12؛ تقیید العلم، ص34.
6. تقیید العلم، ص48؛ دارمی، سنن دارمی، ج1، ص82.
7. همان، ص47.
8. دراسة عن الحدیث والمحدثین، ص23.
9. تأویل مختلف الحدیث، ص193
10. هدی الساری مقدمة فتح الباری، ص4.
11. بلاذری، فتوح البلدان، ص457؛ العقد الفرید، ج4، ص157.
12. المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج8، ص110 به بعد، بحث آقای جواد علی، بحثی است سودمند و مستند و دقیق.
13. بر این نکته بسیاری از مؤلفان جدید پرداخته اند و گاه بحث را به افراط و تفریط کشانده اند. بنگرید به: عصر النبی ص435، المفصل فی تاریخ العرب، ص8، ج105 به بعد؛ تاریخ سیاسی اسلام، ج1، ص134، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج1، ص75 به بعد.
14. دراسة فی الحدیث والمحدّثین، ص1917.
15. کسان بسیاری به امر رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و با به لحاظ کششی که خود داشته اند به کتابت وحی همت می‌گماشته‌اند، این‌گونه کسان که به کاتبان وحی شده اند افزون بر چهل نفر هستند(تاریخ القرآن، عبدالله زنجانی، ص20؛ تاریخ قرآن، ص262؛ مباحث فی علوم القرآن، ص69).